سه بانوى تحصيلكرده ايتاليائى اسلام ميآورند
روزى بقالى از دوستان ما آمد و گفت: من دوستى دارم كه برادرى دارد و برادرش در ايتاليا درس مهندسى خوانده است؛ او و دو نفر از محصلين كربلا سه نفرى با سه خانم ايتاليائى مسيحى ازدواج نموده و هم اكنون با همسران خود به كربلا آمدهاند، برادر دوستم كوشش بسيار كرده است كه همسرش اسلام بياورد ولى خانمش نمىپذيرد و ايرادها و سئوالاتى دارد، زيرا اين زن نيز مانند شوهرش تحصيل كرده و دانشگاهى است و علاوه بر اين داراى معلومات مذهبى فراوانى از مسيحيت مىباشد، چون پدرش از علماى مسيحى است، دوست بقال ما گفت: آيا شما مىپذيريد كه من اين زن و مرد را نزد شما بياورم، تا شايد خداوند توفيق دهد و بدست شما اسلام بياورد، براى آنان وقتى تعيين كردم، اما بقال اضافه كرد كه اين دختر طبق گفته شوهرش باسواد است و از معلومات عصرى و اطلاعات مذهبى هردو برخوردار است، و در استدلال و بحث هم بسيار قوى است.
گفتم: اميد است انشاءا خداوند سخنان حقى را بر زبان من جارى فرمايد سپس به دوست بقالم گفتم: ولى بهتر است كه اين جوانهارا هرسه با خانمهاشان همراه بياورى، و با همه آنان يكجا بحث كنيم!
بقال گفت: كوشش مىكنم كه هرسه را حاضر كنم؛ ولى بعيد مىدانم كه هرسه حاضر شوند، زيرا آنچه كه موجب شده است كه دوست من اصرار باسلام آوردن خانمش مىكند آنستكه اولا خودش جوان باايمان و با تقوائى است؛ و در ثانى مادر پيرى دارد كه او هم بسيار تأكيد مىكند كه عروسش اسلام بياورد، ولى آندو جوان اين وضعيت را ندارند.
گفتم: كوشش و سعى خود را انجام ده همانطور كه در مثل است (زكوشش بهر چيز خواهى رسيد)(1) دوست بقال پذيرفت كه به سراغ هرسه جوان مهندس برود.
دوست بقال ما رفت و پس از چند روز باز گشت و به من گفت: اگر شما امشب با كسى قرار ملاقات نداريد همين امشب خدمت برسيم و إلا وقت ديگرى را تعيين نمائيد.
گفتم: خوش آمديد همين امشب بفرمائيد.
پس از نماز مغرب و عشا به منزل رفتيم، سه جوان مهندس با خانمهايشان بهمراهى دوست بقال ما و دوست وى كه برادر اين جوان مهندس بود آمدند، و در جريان گفتگوهاى ما شوهرها مترجم خانمهاى مسيحى خود بودند.
به اين خانمها گفتم: شما چه مذهبى داريد؟
گفتند: ما مسيحى هستيم.
گفتم: چرا مسيحى شديد؟
يكى از آنها به ديگرى اشاره كرد كه بگو: زيرا مسيح فرزند خداست! گفتم: چه كسى گفته است كه حضرت مسيح فرزند خدا است؟
گفت: همه مردم.
گفتم: نه اينطور نيست، مگر نمىدانى كه آمار مردم جهان سه مليارد است، و آمار مسيحيان تنها هشتصد مليون نفر است، بنا بر اين بقيه مردم جهان عقيده ندارند كه مسيح فرزند خدا است!.
خانمها ساكت شدند و پاسخى نداشتند.
سپس گفتم: علاوه براين تمام مسيحيان عقيده ندارند كه مسيح پسر خدا است، بلكه بسيارى از مسيحيان معتقدند كه حضرت مسيح(ع) بشر است!.
يكى از خانمها گفت: آيا مىتوانى بگوئى مليونها نفر مسيحى كه در ميان آنان علماء و زهاد، و رهبانان، و افراد فاضلى وجود دارد در اين گفتار كه مسيح فرزند خدا است دروغ مىگويند؟
گفتم: آيا مىتوان گفت كه بيش از دو مليارد نفر غير مسيحى كه در ميان آنان علما و پارسايان، و راهبان، و افراد فاضل است در گفتارشان كه مىگويند مسيح فرزند خدا نيست، دروغ مىگويند؟
آن خانم مقدارى ساكت شده سپس اضافه كرد كه شما چگونه ثابت مىكنى كه محمد پيامبر خدا است؛ و به چه دليل مرا ارشاد به دين او مىكنى؟
گفتم: بدليل آنكه حضرت محمد معجزه آورده است، و ادعاى نبوت كرده؛ و ادعايش نيز خلاف عقل نمىباشد، و لذا ما به او ايمان آوردهايم.
گفت: اين سه قسمت را كه اشاره كرديد توضيح بدهيد!
گفتم:
ـ اما اينكه آنحضرت ادعاى نبوت كرده است معلوم است؛ و شما هم اعتراف داريد كه حضرت محمد ادعاى نبودت كرده است.
گفت: بله اينرا اعتراف دارم!
ـ اما اينكه پيامبر اسلام معجزه آورده است، براى اثبات نبوت آنحضرت تنها معجزه قرآن كافى است، كه پيامبر بوسيله آن جهانيان را به مقابله خواست و فرمود: اگر مىتوانيد يك سوره مانند سورههاى قرآن از نظر فصاحت و بلاغت بياوريد، ولى هيچكس نتوانست مانند قرآن كلامى انشاء كند.
گفت: چرا مردم جهان نتوانستند مثل قرآن بياورند؟
گفتم: همانگونه كه حضرت مسيح(ع) مردگان را زنده مىكرد، و هيچ يك از يهود قدرت نداشتند مانند حضرت مسيح مردهاى را زنده كنند.
گفت: قرآن كلام است!
گفتم: بله قرآن كلام است، وليكن كلامى است، مافوق كلام مردم، و لذا نتوانستند مانند آن كلامى انشاء كنند، اگر محمد پيامبر نبود نمىتوانست كلامى بياورد كه از نظر فصاحت و بلاغت و ادبيات مافوق كلام بشر باشد.
ـ اما اينكه ادعاى پيامبر خلاف عقل نبود، زيرا گاهى ممكن است كسى ادعاى چيزى بنمايد، و كارهاى خارقالعاده انجام دهد، ولكن ادعاى او بر خلاف عقل باشد، همينكه ادعاى او بر خلاف عقل است، دليل بر آنستكه خارقالعاده او شهادتى از طرف خدا نيست.
براى نمونه اگر كسى مدعى شد كه خورشيد سر ما توليد مىنمايد، و بمنظور اثبات ادعاى خويشتن كارى خارق عادت انجام داد، مثلا كارى كرد كه خورشيد گرفته شد، اينجا بايد بگوئيم: اين عملِ خارق العاده او و خورشيد گرفتن اعجازى از طرف خداوند نيست؛ بلكه عملى است از روى سحر و جادو يا چشمبندى، يا عملى است مصنوعى نه طبيعى.
البته معلوم است كه ادعاى حضرت محمد(ص) خلاف عقل نبود.
خانم گفت: اگر مسيح پسر خدا نباشد، پس پسر چه كسى خواهد بود؟
گفتم: آيا نام حضرت آدم و حوا را شنيدهاى؟
گفت: آرى آدم و حواء اولين انسان روى زمين هستند همانگونه كه در كتاب مقدس آمده است.
گفتم: چه كسى پدر آدم و حواء است؟
گفت: براى آدم و حواء پدرى نيست.
گفتم: پس چگونه بدنيا آمدند؟
گفت: بفرمان خداوند:
گفتم: حضرت مسيح(ع) نيز بدون پدر و بفرمان خدا بدنيا آمد. اينجا بود كه خانم مسيحى ساكت شد.
و چون بحث ما در آنان اثر عميقى گذاشته بود، فكر كردم كه از نظر روانى اينجا مناسب است كه مقدارى عواطف آنان را تحريك كنم، و لذا تصميم گرفتم كه از اسلوب محقق بزرگ نصيرالدين طوسى استفاده كنم زيرا در باره ايشان مىگويند:
محقق مىخواست محبت و عظمت اسلام را در دل پادشاه مغول (هلاكوخان) وارد كند؛ و با هر مناسبتى كه پيش ميآمد در اين راه مىكوشيد، يك روز پادشاه به محقق گفت كتابت، قرآن را نزد من بياور تا به بينم چيست كه اينهمه از آن تعريف مىكنى؟
محقق گفت: كتاب ما به اين زودى و به اين آسانىها آورده نمىشود، زيرا كتابى است بس عظيم، بايد بنويسم به مركزى كه اين كتاب در آنجا موجود است تا قرآن مجيد را بياورند.
پادشاه گفت: اقدام كن.
محقق دستور داد كه قرآن را روى لوحههاى بزرگى با خطى درشت بنويسند، تا اينكه قرآن كامل شد، سپس لوحههاى بزرگ را روى يكصد شتر بار كردند.
سپس محقق به پادشاه گفت: بايد امروز براى استقبال قرآن از شهر خارج شويم، پادشاه و دربانان و امراء لشكر و سربازان پادشاه به طرف خارج شهر به حركت در آمدند، مقدارى كه راه رفتند ديدند قافلهاى بزرگ از شتران مىآيند كه روى آن شترها لوحههاى بزرگ بچشم مىخورد!
همينكه محقق قرآن را مشاهده كرد خود را از روى مركب به زمين افكند، و به پادشاه و امراء لشكر هم دستور داد كه مانند او انجام دهند.
محقق با اين روش توانست عظمت اسلام را در دل پادشاه و اطرافيانش وارد كند؛ و همين جريان باعث شد كه نسبت به مسلمين ظلم و تجاوز شان كاهش يابد.
من نيز مىخواستم از اين اسلوب پيروى كنم، لذا به حانمهاى مسيحى گفتم: اسلام آمده است تا حضرت مسيح و مادرش (مريم) را بزرگ كند، و شروع كردم نسبت بحضرت مريم(ع) تعريف و مدح فراوانى بيان كردن سپس گفتم: چه مانعى دارد كه شما هم وارد دينى شويد كه پيامبر شما و مادرش را تعظيم نموده است!
و به همين ترتيب سخنان خود را با يك سبك عاطفى ادامه دادم، خانمها از گفتار من كه مىگفتم: (اسلام حضرت مسيح و مادرش را بسيار بزرگ مىشمارد) خيلى تعجب داشتند، زيرا اينطور پيش خود خيال مىكردند كه اسلام به حضرت مسيح و مادرش بدبين است.
گفتم: الآن من براى شما كتاب بزرگمان قرآن مجيد را مىآورم تا بچشم خود به بينيد كه قرآن مجيد چگونه حضرت مسيح و مادرش را تعظيم نموده است؟ تا جائيكه قرآن سورهاى را مخصوصا بنام حضرت مريم عليهاالسلام قرار داده است.
سپس برخاستم و (طبق اسلوب محقق طوسى) قرآن بزرگى را آوردم؛ و براى آنان سوره مريم را باز كردم، و آن سوره را بآنان نشان دادم، و يك يك برگهاى آن سوره را ورق زدم و جمله (سوره مريم) را كه روى صفحات قرآن بود بآنان نشان دادم.
بعد از آن استدلالها و گفتگوها و اين سبك عاطفى، اسلام در دل آنان راه يافت، و به آنان شهادتين را تلقين نمودم و گفتند: (اشهد ان لااله الا الله وحده لا شريك له، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله، و اشهد ان عليا و اولاده المعصومين خلفاء رسول الله ).
خانمهاى مسيحى هرسه شهادتها را با لكنت ادا كردند و سپس با زبان خودشان معنى آن جملات را هم تكرار نمودند.
شيرينى پخش نموديم و به شوهرانشان سفارش كرديم كه به آنان احكام اسلام را بياموزند، و كتابهائى (در باره اصول دين و فروع دين) به آنان اهداء نمودم.
و فكر مىكنم كه اين جلسه ما سه ساعت طول كشيده باشد.
1 ـ حاول تنجح.