اسلام آوردن مهندس مسيحى كه در عراق كارمند بود
روزى يكى از دوستان اهل علم بديدن من آمده گفت: بواسطه يكى از دوستانم با مهندسى مسيحى آشنا شدهام كه در عراق كارمند است، وى مىخواهد با من در باره اسلام بحث كند، ولى من شانه از زير بار خالى كردهام زيرا از مسيحيت اطلاعات كافى ندارم، و كتب مربوطه را مطالعه نكردهام و مىترسم نتوانم از عهده بر بيايم، معنا باعث شود كه دوست مسيحى من تصور كند كه اسلام اساسى ندارد.
چطور است كه ايشان را بياورم تا با او بحث كنيد؟
گفتم: مانعى ندارد.
پس از چند روز يك شب بعد از نماز مغرب و عشاء او را آورد، پس از تعارفات لازم به من گفت: شما به اسلام بعنوان يك دين عقيده داريد؟
گفتم: بله.
گفت: و نيز عقيده دارى كه محمد پيامبرى است از طرف خدا؟
گفتم: بله.
گفت: شما نيز عقيده دارى كه دين محمد بهتر از دين مسيح است؟
گفتم: بله.
گفت: عقيده دارى كه هركس ايمان به اسلام نياورد وارد آتش دوزخ خواهد شد؟
گفتم: كسانيكه به اسلام ايمان ندارند بردو قسم مىباشند:
اول كسانيكه عقيده به اسلام ندارند، بدان جهت كه از حقانيت اسلام بىاطلاعند، اين دسته از افراد روز قيامت امتحان خواهند شد، اگر در امتحان الهى پيروز گشتند وارد بهشت مىشوند؛ و اگر در امتحان رد شدند وارد آتش خواهند شد.
و دسته دوم كسانى هستند كه به اسلام عقيده ندارند، نه از روى جهل، بلكه با آنكه اسلام را حق شناختهاند، آنرا رها مىكنند، اين دسته معاند هستند، و اين دسته اگر توبه نكنند راهشان به سوى آتش است.
گفت: بنا بر اين مليونها نفر مسيحى به آتش خواهند افتاد؟
گفتم: من اين سخن را نگفتم، بلكه من گفتم: معاندين اسلام داخل جهنم خواهند شد، اما افراديكه جاهل قاصر هستند روز قيامت امتحان خواهند شد.
گفت: من تا به حال اين بيان را بغير از شما از كسى نشنيدهام، بلكه از عده بسيارى شنيده بودم كه تمام مسيحيان به آتش دوزخ خواهند رفت.
گفتم: آنچه را كه من گفتهام رأى تمام مسلمانان است و آنرا در كتب كلامى و فلسفى خود نوشتهاند.
گفت: بنا بر اين گروهى از مسيحيان بهشت خواهند رفت؟
گفتم: اما مسيحيان قبل از ظهور اسلام هركدامشان كه بحضرت مسيح و دين او ايمان آوردهاند و پيروى كردهاند همگى داخل بهشت خواهند شد؛ و مسيحيان پس از ظهور اسلام، هركدام روز قيامت از امتحان خوب در آمدند بهشت خواهند رفت.
جوان مسيحى گفت: آيا شما مسيحيت را مىشناسى؟
گفتم: آرى
گفت: از كجا مسيحيت را آموختهاى؟
گفتم: با مطالعه كتب مسيحى، و بحثهائى كه با دانشمندان در باره مسيحيت داشتهام.
گفت: چگوه شما مسيحيت را نمىپذيرى با اينكه از عظمت مسيح با اطلاع هستى؟
گفتم: من از عظمت حضرت مسيح خبر دارم، و مىدانم كه حضرت محمد از عظمت بيشترى بهرهمند است، و لذا بحضرت مسيح ايمان دارم، و پس از حضرت مسيح بحضرت محمد نيز ايمان آوردهام.
گفت: بنا براين هردوى ما در باره حضرت مسيح اختلافى نداريم؟
گفتم: بله.
گفت: اينك شما از كجا ثابت مىكنيد كه محمد پيامبر بوده است؟
گفتم: همان دليل كه بر نبوت مسيح دلالت دارد، بر نبوت محمد نيز دلالت مىنمايد.
گفت: نه اينطور نيست، زيرا مسيح فرزند خدا است، ولى محمد فرزند (عبد الله ) بنده خدا است.
گفتم: منظور تو از اينكه مسيح فرزند خداست چيست؟ آيا منظورت آنست كه خداوند مسيح را از طريق مريم متولد ساخته است، به همان طريق كه مرد ديگرى فرزند خود را از طريق زنش متولد مىسازد؟ يا اينكه منظورت چيز ديگرى است؟ چه منظورى دارى؟
در اينجا صورت مهندس برافروخت؛ و مقدارى سر بجيب تفكر فرو برد، و پس از چند دقيقه سر برداشته گفت: اين جريان مافوق فكر و عقل است.
گفتم: چگونه شما بدينى ايمان مىآوريد كه عقلت به آن نمىرسد؟
حال براى شما مثالى بياورم: اگر شخصى بيايد و بشما بگويد: من پيامبر خدا هستم، و بر شما واجب است كه از من پيروى نمائيد، همينكه شما از او دليل خواستى او بگويد: عقل شما بدليل ما نمىرسد.
آيا شما به اين شخص نمىخندى؟
سپس به او گفتم: اى استاد، انسان به چيزيكه عقلش به آن نرسد ايمان نمىآورد.
گفت: پس چگونه شما بخدا ايمان مىآوريد با اينكه عقلت پى بخدا نمىبرد؟
گفتم: من مىدانم كه جهان دارى خداوندى است، اما حقيقت او را نمىدانم چيست؟ همانگونه كه ايمان بوجود برق در ميان اين لامپ و سيمها دارم (و اشاره به چراغ برق كردم) در عين حال كه حقيقت آن را نمىشناسم.
گفت: تمام مسيحيان مىگويند: كه مسيح پسر خدا است.
گفتم: اولا تمام مسيحيان اين عقيده را ندارند.
در ثانى گفتار آنان حجت نيست، وگرنه تمام مسلمانان هم ميگويند: حضرت مسيح پسر خدا نيست!
گفت: شما از كجا ثابت مىكنى كه مسيح پيامبر خدا است؟
گفتم: چون قرآن و پيامبر اسلام(ص) پيامبرى مسيح(ع) را تصديق كردهاند، من نيز به او ايمان مىآورم.
گفت: اگر فرض كنيم كه قرآن و محمد پيامبرى مسيح را گواهى نمىكردند، آيا شما بمسيح ايمان نمىآورديد؟
گفتم: قطعا در اينصورت من بمسيح ايمان نمىآوردم.
وقتى كه گفتههاى مردم با يكديگر معارضه نمود، گفتار هردو طرف از اعتبار خواهد افتاد.
بنا بر اين من تنها از راه قرآن و محمد به مسيح(ع) ايمان آوردهام.
گفت: پس حال شما چه نظرى داريد؟
گفتم: بنظر من بايد من و شما فرض كنيم كه حالا تازه پا بجهان گذاشتهايم و مىخواهيم دينى براى خود اختيار كنيم، بايد تقليدهاى گذشته و افكار سابق را از مغز خود دور كنيم، تا به بينيم آن دينى كه سزاوار پيروى است كدام است و از آن پيروى نمائيم.
گفت: بسيار خوب اينك چگونه به حقيقت مىرسيم؟
گفتم: اينك دو كتاب در اختيار ما هست، يكى كتاب مقدس (تورات و انجيل) و ديگرى قرآن مجيد؛ اولى كه صلاحيت ندارد كتاب دينى باشد، براى آنكه مطالب بر خلاف عقل در آن بسيار ديده مىشود، بنا بر اين اين كتاب يا از اصل درست نيست، يا اينكه اصل آن صحيح بوده است؛ دست تحريف در آن راه يافته است، در هردو صورت اين كتاب صلاحيت ندارد كه به آن استناد شود.
بنا بر اين قرآن حكيم باقى مىماند؟
گفت: ممكن است دين ديگرى باشد غير از دين قرآن، از كجا بفهمم كه قرآن صحيح است تا به آن و به پيامبرى كه آنرا آورده است ايمان بياورم؟
گفتم: حال كه انصاف دادى اينك گوش فرا ده تا براى صحت قرآن دليل بياورم:
قرآن در يكى از آياتش گفته است: (اگر در قرآنى كه بر بنده خود فرو فرستادهايم شك داريد، يك سوره مانند آن بياوريد، و اگر راست مىگوئيد، غير از خدا ياران خود را بخوانيد)(1).
عرب اهل فصاحت و بلاغت بود؛ و محمد(ص) نيز يكى از آنان بود؛ و بظاهر نه خواندن بلد بود نه نوشن، زيرا نزد كسى درس نخوانده بود، اگر پيامبر انسانى معمولى بود اعراب مىتوانستند با قرآن او برابرى كنند، اينكه نتوانستهاند با قرآن برابرى كنند دليل بر آنست كه بشر نمىتواند با قرآن برابرى كند؛ و همين كافى است براى آنكه دلالت كند بر اينكه قرآن از طرف خداست.
ـ گفت: شايد بعضى از اعراب توانستهاند و مثل قرآن را آوردهاند، و بدست ما نرسيده است.
گفتم: اگر مانند قرآن را آورده بودند حتما مسيحيان و يهوديان آنرا حفظ مىكردند، زيرا بسيار دنبال چنين چيزى بودند؛ زيرا آنان مىخواستند سخن پيامبر را نقض كنند؛ و اينكه چيزى در اين باره نقل نشده دليل برآنست كه نتوانستهاند نظير قرآن را بياورند.
و در مثل است كه: (نيافتن ـ در مورد يافتن دليل نبودن است) يا در مثل ديگرى است: (بى دليلى دليل نبودن آنست)(2).
اگر شما در اين اطاق انسانى را نيافتى دليل بر آنست كه در اين اطاق انسانى وجود ندارد(3).
گفت: حال نظر شما چيست؟
گفتم: بنظر من شما به محمد(ص) ايمان بياوريد.
گفت: آيا ايمان آوردن به محمد با ايمان من بمسيح منافات دارد؟
گفتم: نه خير! بلكه اسلام ايمان داشتن به پيامبرى حضرت مسيح را به پيروان خود با قاطعيت دستور مىدهد، و حضرت مسيح را يكى از پنج پيامبرى مىشناسد كه از طرف خداوند به شرق و غرب جهان مبعوث برسالت شدهاند، و آنان را لقب (الوالعزم) مىدهد.
گفت: اين پنج پيامبر كيانند؟
گفتم: حضرت نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، و محمد عليهمالسلام.
سپس شروع كردم و او را دل و جرأت دادم و خداوند به او توفيق داد و اسلام آورد و شهادتين را بر زبان جارى ساخت، بدنبال شهادتين، به ولايت على عليهالسلام نيز گواهى داد.
جلسه طولانى شد و تقريبا يكساعت و نيم به درازا كشيد.
1 ـ سوره بقره : (وان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله، وادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين).
2 ـ (عدم الوجدان ـ فى مورد الوجدان ـ دليل عدم الوجود) و (عدمالدليل، دليل العدم).
3 ـ البته اين يكى از معجزات آن حضرت بود، و معجزات فراوان ديگرى از قبيل تسبيح سنگريزه، و به سخن در آوردن سوسمار و زنده كردن مردگان و... داشته است، و از اينها مهمتر امروزه براى ما بسيارى از آيات قرآن و روايات موجود است كه اشاره بعلوم و كشفيات جديده و فتح كره ماه دارد، و در اين مورد ما كتابچهاى منتشر كردهايم بنام (اسلام در عصر فضا) مراجعه فرمائيد (مترجم).