مقدمه مؤلف
الحمد لله رب العالمين والصلوة والسلام على محمد و آله الطاهرين
اين كتاب مجموعهاى از گفتگوهائى است ميان من و عدهاى از مسيحيان كه براى ملاقات من آمدهاند، يا آمدهاند و در باره اسلام از من چيزهائى پرسيدهاند، و پس از بحثها و گفتگوهائى هدايت شده دين مبين اسلام را اختيار نمودهاند.
در اين بحثها ما بيشتر راهى را پيش گرفتهايم كه موجب هدايت آنان گردد؛ چه راه استدلالى باشد؛ و يا سبك خطابى و گاهى هم از راه جدل وارد شدهايم، زيرا طرف، راه جدل را پيش گرفته است، و نيز در اين بحثها از تندى خوددارى شده است.
شگفت آور آنكه در تمام اين بحثهائى كه ميان من و دهها نفر از مسيحيان انجام گرفت، در هيچ حالى حتى با يك نفر مسيحى معاند هم روبرو نشدم؛ كه حق را شناخته باشد و انكار كند و اين امر در تمامى بحثهائى كه ميان من و صاحبان مذاهب و مسلكهاى مختلف صورت گرفت وجود داشت.
زيرا در طول بيست و پنج سال مخصوصاً پس از (انقلاب چهارده تموز) تا وقتى كه از كربلا به سوى كويت رهسپار شدم، در تمام اين مدت كه با صدها نفر از پيروان مذاهب مختلف مانند مسيحى، صائبى، منكران ولايت ائمه اطهار(ع)، يزيدى؛ بعث؛ اگزيستانسياليست، كمونيست، زيدى،... گفتگو و بحث كردم جز يك مورد با يك نفر كمونيست كه دبير كل حزب در يكى از استانهاى عراق بود بحث كردم؛ و اين شخص مقاومت و لجاجت سختى داشت، در موارد ديگر با لجاجت و عناد روبرو نشدم.
با افراد و دسته جات بسيارى از جوانان در باره عقائد اسلامى و برنامههاى مذهبى بحث كردم، جوانانى كه اكثراً داراى طرز تفكرهاى شرقى و غربى بودند، و اگر بخواهيم تعداد اين جوانان را كه با آنان گفتگو داشتهام، به ده هزار نفر تخمين بزنيم مبالغه نشده است، و گاهى هم با افراد معاندى برخورد مىكردم، و نسبت آنان شايد چهاردرصد يا پنج در صد باشد، ولى در تمام اين حالات برخورد نكردم كه افراد متعصب داراى برهان و منطق قوى باشند؛ و اصولاً اينگونه افراد با اينكه پايه و اساس مسلك و راهشان ويران مىشد؛ باز هم هدفشان اثبات همان گفتار سابق بود.
براى نمونه: جوانى شيعه و دانشگاهى نزد ما آمد تا نظر ما را نسبت به يكى مؤلف بپرسد؟ به ايشان گفتم كه: من به اين نويسنده ارادت ندارم؛ زيرا او در باره على(ع) انحراف دارد.
گفت: چگونه مىتوانيد اين ادعا را ثابت كنيد؟ گفتم: به دليل آنكه اين نويسنده، در كتابش مىگويد: آيه (لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى) در باره حضرت على نازل شده، و او معتقد است كه على(ع) شراب خورده و در شرب خمر زياده روى نموده، و به نماز ايستاده و در نمازش آيه قرآن را عوضى خوانده، و اين آيه را چنـين خوانـده است: (قل يا ايها الكافرون اعبد ما تعبدون)(1).
جوان شيعى گفت: اين مهم نيست، زيرا مؤلف مزبور تاريخ نقل كرده است، به او گفتم: آيا شما اين مطلب را مىتوانيد بپذيريد؟ و كدام تاريخ است كه اين جريان را نقل كرده باشد؟ و چه دليلى بر صحت آن مىباشد؟
جوان شيعى گفت: من فكر نمىكردم كه از شما اينطور پاسخى بشنوم! سپس همراه دوستش از منزل خارج شد در حاليكه آهسته بدوستش مىگفت! من در باره ايشان اشتباه فكر مىكردم!
با يكى از بزرگان دانشمند زيديه گفتگو كردم، و به او گفتم: ميزان در شناسائى امام چيست؟ آيا ميزان در شناخت امام تصريح پيامبر اكرم به امامت آن امام و معجزه آن امام نيست؟ گفت: چرا، گفتم: بنا بر اين همان دليلى كه دلالت بر امامت حضرت امام حسن مجتبى(ع) دارد، بر امامت امام جعفر صادق(ع) نيز دلالت خواهد داشت؛ پاسخى نداد، ولى گفت: از شرايط امام آنست كه با شمشير قيام كند.
به او گفتم: چه دليلى داريم بر اينكه امام بايد قيام مسلحانه كند؟ بازهم پاسخى نداشت، و هميشه از شاخهاى به شاخه ديگر مىپرداخت، و گفتگو بين ما بطول انجاميد تا اينكه عالم زيدى ساكت شد و از مجلس بتندى بيرون رفت.
وهمچنين با يكى از افراد فرقه اسماعيليه (از فارغ التحصيلان دانشكده دينى (صورت)) كه مخصوص اسماعيليان است و مبلغين آنان را تربيت مىكند بحث كردم و به او گفتم: شما جوانى فرهنگى هستيد، و مىدانيد كه هميشه دو طرف كه در مورد مطلبى با نفى و اثبات بحث مىكنند يكى از آن دو بر حق است و ديگرى باطل مىباشد؟ گفت: آرى.
گفتم بنا بر اين يا آن دسته كه مىگويند: امامان شش نفر هستند بر باطل مىباشند و يا كسانيكه مىگويند: امامان دوازده نفرند؟ گفت: من براى بحث كردن آمادگى ندارم، گفتم: چرا؟
گفت: نه؛ نه براى آنكه بحث حرام است، به او گفتم: پس چه كسى مىگويد كه: تو بر حق مىباشى؟ و اگر كسى بتو بگويد كه: خداوندى يا پيامبرى در عالم وجود ندارد چگونه به او پاسخ مىدهى؟ سپس چون خواستم با او بحث كنم گفت: نه من بحث نمىكنم زيرا بحث حرام است! و پاسخى نداشته، صورتش سرخ شد و برخاست و رفت.
بسيار جاى تأسف است كه نتوانستم جزئيات بحثها، و خصوصيات جريانات را يادداشت كنم، وگرنه اين يادداشتها به صورت كتاب مفصلى در مىآمد كه بيشتر مفيد بود، در طول اينهمه بحثها و گفتگوها؛ و ملاقاتها كه با افراد مختلف، و صاحبان مذاهب و اديان گوناگون داشتيم چه اشخاصى كه تصادفى با آنها برخورد مىكرديم، و يا كسانى كه دعوت به بحث مىشدند (زيرا در كربلا به رفقا سفارش مىكرديم كه جهانگردان و صاحبان اديان كه در تحقيق مذهب هستند را نزد ما بياورند، رفقا نيز هر شخص را كه مىديدند نزد ما مىآوردند.
اما من بسيار تعجب مىكنم كه در تمام اين بحثها و ملاقاتها در اين مدت طولانى حتى يك نفر را هم نديدم كه بگويد: من يهودى هستم يا بهائى مىباشم تا با او بحث كنم، نمىدانم اين مطلب براى آنست كه اينان داراى دليل و برهانى نمىباشند، يا آمادگى براى اينگونه بحثها و مذاكرات فكرى ندارند، يا اينكه واقعا ما با اين افراد برخوردى نكردهايم!
و نيز اين را هم بگويم: از بيست و هفت سال پيش (از همان وقتى كه پس از فوت مرحوم آية الله آسيد ابوالحسن اصفهانى، و مرحوم حاج آقا حسين قمى ره مرجعيت و رياست دينى به عهده مرحوم پدرم (آية الله حاج ميرزا مهدى شيرازى) افتاد) مرتب با وزراء و سفراء و نمايندگان؛ و ساير شخصيتهاى سياسى كه در كربلا به ملاقات ما مىآمدهاند. در طول اين مدت و در اين ملاقاتهاى فراوان در باره موضوعات مختلف دينى مرحوم آية الله والد و بنده با آنان بحث و مذاكره مىكرديم، و هيچگاه در خودم احساس عجز نكردهام و بيشتر اوقات توفيق پيدا مىكرديم كه طرف مقابل را قانع كنيم كه نظر اسلام درست است و لازم است كه قوانين اسلام در زندگى پياده شود، و اسلام داراى بهترين برنامه و قوانين است كه موجب سعادت بشر خواهد شد؛ و چنانچه خداوند توفيق عنايت كند در نظر دارم در آتيه كتابى بنويسم كه اين گفتگوها را در بر داشته باشد.
هدف ما از نوشتن اين مقدمه اين است كه اشاره كنيم به اينكه اسلام در هيچ ميدانى مغلوب نشده و نخواهد شد، و در اصول و فروع اسلام به اندازه بال مگسى هم ضعف و زبونى راه ندارد، و امكان ندارد كه هيچ دينى بتواند بهتر از اسلام يا همانند اسلام زندگى بشر را براه سعادت رهبرى كند، و اگر جهانيان اسلام را همانگونه كه نازل شده است فرا مىگرفتند از هر طرف به سوى آن روى مىآوردند، و جز افراد سرسخت و لجوج و دشمنان كينهتوز كسى باقى نمىماند كه به اسلام ايمان نياورد، و اينگونه افراد هم بسيار اندك و ناچيزند.
اين مطلب چيزى است كه من در طول بحثها و مطالعاتم عملا احساس كردهام و لذا من رجال علم را دعوت مىكنم كه همگى آماده شوند براى اين ميدان؛ كه ميدان بحث و گفتگو است، و خود را براى اين هدف بزرگ مجهز سازند تا انشاء الله خداوند آنان را بيش از پيش براه حق هدايت نمايد، خداوند توفيق دهنده و ياور ما است.
1 ـ سوره كافرون اصل آيه چنين است: (قل يا ايها الكافرون لا اعبد ما تعبدون). معنى آيه كه طبق ادعاى اين نويسنده على(ع) خوانده است اينطور خواهد بود: (بگو اى كافران من نيز آنچه را شما عبادت مىكنيد مىپرستم!).