يك زن مسيحى آلمانى اسلام مىآورد
روزى از روزهاى ماه مبارك رمضان ظهر پس از نماز جماعت به خانه باز گشتم و بسيار خسته و كوفته بودم، زيرا بعد از نماز ظهر در صحن مقدس قريب يكساعت براى پاسخ دادن به مسائل نشسته بودم؛ و در باره موضوعات مختلفى حرف زده بودم؛ در اين ساعت مىخواستم مقدارى استراحت كنم، اما صداى دقالباب بلند شد و كسى در منزل نبود كه جواب بدهد.
فكر كردم كه به اين شخص پاسخى ندهم، باز با خود گفتم: شايد اين شخص احتياجى داشته باشد كه با رفع احتياج او ثوابى عائد من گردد، باز ترديد پيدا كردم، و بيادم آمد كه نزديكى همين ساعت با يكى از مسئولان بغداد قرار ملاقاتى داريم، و اين ملاقات مربوط به درخواست وارد كردن يك ايستگاه فرستنده راديوى محلى براى كربلا و موضوع تأسيس دانشكدهاى بنام (دانشكده قرآن حكيم) و هفت موضوع ديگر بود، و آن هنگام ساعت نزديك همان موعد بود، و از طرفى هم نمىخواستم پيش از آنكه مقدارى استراحت كنم با آن مسئول ملاقات نمايم گذشته از اين هنوز بعضى از رفقا كه معمولا با بودن آنان با مسئولان ادارى ملاقات مىكردم نيامده بودند؛ زيرا من براى آنكه اينگونه جلساتم سرى نباشد بنا ندارم با يك مسئول رسمى تنهائى ملاقات كنم، مگر آنكه در ملاقات ما چند نفر ديگر هم حضور داشته باشند اين عادت ما بود كه هميشه در اينگونه ملاقاتها بعضى از دوستان و رفقا شركت داشتند.
بهرحال و با تمام اين افكار برخاستم و در را باز كردم با مردى سالخورده روبرو شدم كه سن او تقريبا شصت سال بود، سلام كرده گفت: من و خانوادهام از كاظمين به قصد ملاقات شما آمدهايم، آيا در اين وقت مىتوانيد ما را در منزل خودتان بپذيريد؟
گفتم: بفرمائيد!؟
گفت: من پسرى دارم كه در آلمان درس خوانده است؛ چندى پيش از آلمان بازگشته در حاليكه با خانمى آلمانى و مسيحى ازدواج نموده و او را همراه خود آورده است، و من و مادرش بسيار با خانم او بحث كردهايم كه اسلام بياورد، لكن اين زن مىگويد: مرا قانع كنيد كه اسلام حق است، و ما موفق نشديم وى را قانع نمائيم.
و اخيرا همگى توافق كردهايم كه خدمت شما برسيم، و لذا از كاظمين به اينجا آمدهايم، زيرا امروز جمعه است و كار ما هم تعطيل بوده است.
به او خوش آمد گفته، گفتم: بفرمائيد.
رفت و در همان خيابان نزديك كه ماشينش را پارك كرده بود، زن و فرزند و عروس مسيحيش را همراه خود به منزل آورد.
سپس من از خانم مسيحى خواستم كه اگر صحبتى دارد بيان نمايد.
جوان محصل هم ترجمه را بعهده گرفت.
خانم گفت: همسر من و پدر و مادرش مرا دعوت به اسلام مىكنند در حاليكه من از مسيحيت بدى نديدهام تا دين خود را عوض كنم؛ من زنى پاكدامن و متدين هستم و كتاب مقدس را هم خواندهام، و به كليسا هم مىرفتهام، خانواده ما همگى متدين و مقيد هستند، آيا به نظر شما لازم است كه من دين خود را ترك نموده وارد اسلام شوم؟ و چرا بايد اين كار را انجام دهم؟
سپس گفت: اگر شما منزل زيبائى داشته باشيد و عيب و نقصى هم در آن نباشد آيا منزل خودت را تبديل مىكنى؟
(در حاليكه سعى مىكردم متناسب با زمينه فكرى او سخن بگويم).
به او گفتم: من نمىخواهم كه شما دين خودت را ترك كنى؛ بلكه شما را دعوت مىكنم كه به زيبائيهاى دينت زيبائى ديگرى بيفزائى كه آن زيبائى اسلام باشد، همانگونه كه من از شما نمىخواهم كه خانهات را عوض كنى بلكه من از شما مىخواهم كه بر خانهات يك طبقه ديگر اضافه كنى تا از استراحت بيشتر و هواخورى و نور بهترى بهرهمند شوى.
در حالتيكه بسيار تعجب مىكرد گفت: مگر اينطور نيست.
گفتم: نه خير! بلكه مثال مسيحيت و اسلام مانند دوره متوسطه و دوره دانشگاه است لذا، من شما را دعوت مىكنم كه پس از اتمام دوره متوسطه با ورود به دانشگاه تحصيلات خود را كامل كنيد.
گفت: چگونه من سخن شما را تصديق كنم با اينكه من از همان ابتداى كودكى در خانه و در مدرسه و در هر اجتماعى شنيدهام كه اسلام دشمن مسيحيت است؛ و محمد دشمن مسيح است، و مسلمين دشمنان مسيحيان مىباشند؟
گفتم: آنچه را كه از ابتداى كودكى شنيدهايد درست برعكس است؛ زيرا اسلام دوست مسيحيت است، به دليل اينكه قرآن كريم مىفرمايد: (بگوئيد بخدا ايمان آورديم، و به آنچه بر ما نازل شده... و آنچه را موسى و عيسى آورده است ايمان داريم)(1) و محمد دوست حضرت مسيح است زيرا قرآن مجيد مىفرمايد: (حضرت مسيح بن مريم نبود مگر رسول خدا كه پيش از او پيامبران آمدهاند)(2) و مسلمانان دوستان مسيحيان هستند به دليل اين آيه:
(و نزديكتر از همه مردم بدوستى مؤمنان كسانى را خواهى يافت كه گويند ما نصارى هستيم)(3).
آيا بعد از ديدن اين آيات صريح قرآنى آنچه را كه شنيدهاى درست است؛ يا آنچه را كه هم اكنون مىشنوى؟
خانم مسيحى از سخن من بسيار در شگفت شد و جالب اينكه حتى خانواده شوهر اين زن نيز از بيانات من تعجب داشتند.
و مىگفتند كه ما مثل اين حرفهاى شما نشنيده بوديم، بلكه مانند آنچه را كه اين زن شنيده است خيال مىكرديم.
گفتم: اين از ضعف تبليغات ما مسلمانان در داخل و خارج است.
گفت: اينك سخن شما را تصديق كردم زيرا از خود قرآن براى من شاهد آورديد، اگر از خود قرآن شاهد نداشتيد مىگفتم: اين بيانات براى آنستكه مرا به اسلام سوق دهيد، و اين سخنان در واقع اساسى ندارد، حال براى من روشن كنيد تا بفهمم كه اسلام پس از مسيحيت چگونه به منزله دوره دانشگاه بعد از دوره متوسطه است؟
گفتم: شما خود مسيحى هستيد، و خوب مىدانيد كه مسيحيت تنها عبارتست از مجموعهاى اخلاقيات.
گفت: آرى.
گفتم: اما اسلام بر اخلاقيات قسمتهاى مهمى اضافه كرده است همانگونه كه دانشگاه بر تحصيلات ما علوم ديگرى اضافه مىنمايد.
گفت: براى نمونه؟
گفتم: مثلا اسلام سياست آورده، اقتصاد آورده، تربيت آورده، و...
در حاليكه بسيار تعجب مىكرد گفت: آيا از اين مطالب هم در اسلام خبرى هست؟
گفتم: بله چرا نباشد؟!
گفت: آخر من قبلا مىشنيدم كه اسلام مجموعهاى از خرافات و تحريفات يهوديت و مسيحيت است.
گفتم: نه خير بلكه برعكس، اسلام مسيحيت و يهوديت را از خرافات و تحريفات پاك نموده است؛ و لذا در قرآن مجيد وارد شده است: (ما قرآن را بحق برتو نازل ساختيم كه كتب آسمانى موجود را تصديق مىكند، و آنها را از تحريف حفظ مىكند)(4).
گفت: اينك دو پرسش براى من پيش آمد؟
گفتم: آن دو پرسش چيست؟
گفت: اول اينكه در يهوديت و مسيحيت چه خرافاتى هست؟ مگر مىشود در مسيحيت خرافات باشد؟
گفتم: من ميل ندارم كه وارد اين قسمت شوم، زيرا نمىخواهم عاطفه شما را جريحه دار كنم، و از نتيجه بحث باز بمانيم؛ اما از باب نمونه براى شما به يك مسئله اشاره مىكنم: مسيحيان معتقد به تثليث هستند، و مىگويند: سه، يك است در عين حال كه سه است آيا اين ممكن است؟
گفت: چه مانعى دارد؟
گفتم: (در حاليكه سه عدد كتاب در دست گرفته بودم) اين كتابها سه عدد است يا يك عدد؟
گفت: سه عدد است.
گفتم: اگر شخصى آمد و به شما گفت: اين كتابها هم سه عدد است، و هم يك عدد مىباشد، شما به او چه خواهيد گفت؟ آيا به او نخواهيد گفت: نمىشود سه عدد يك عدد باشد؟
دختر مسيحى چنان در فكر و حيرت فرو رفت مانند آنكه براى اولين بار است كه اين تذكر را مىشنود!
گفت: مسيحيان چگونه به اين مسئله عقيده دارند؟
گفتم: نمىدانم از خودشان بپرس، من نمىدانم، تنها من همين را مىدانم كه اين سخن حرف باطلى است.
گفت: اما پرسش دوم: شما ياد آور شديد كه در اسلام همه چيز هست، مگر اسلام دين نيست؟ چه رابطهاى ميان دين و سياست و اقتصاد است؟
گفتم: دين همه چيز را در بردارد، و مسيحيت چون تحريف شده است جز تنها مقدارى تعليمات اخلاقى چيزى از آن بر جا نمانده است.
گفت: آيا مىتوانيد تنها براى نمونه از اقتصاد اسلام براى من بيان كنيد، اگر اينطور باشد من حتما باسلام ايمان خواهم آورد.
گفتم: بفرمائيد همه را از قرآن مجيد برايت نقل مىكنم:
(بدانيد آنچه را كه سود مىبريد يك پنجم آن سهم خدا است)(5).
(بدانيد كه صدقات براى بينوايان است)(6).
(خداوند ربا را حرام فرموده و داد و ستد را حلال نموده است)(7).
(اى كسانيكه ايمان آوردهايد به قراردادهاى بازرگانى وفا كنيد)(8).
سپس شروع كردم به شرح اين آيات در مورد بحث اقتصاد اسلامى بطرزى كه با سطح معلومات او مناسب باشد.
گفت: من اسلام را پذيرفتم، اما يك چيز باقى مانده است، كه اگر پاسخ اين مسئله را هم بگوئيد اسلام خواهم آورد وگرنه هرچند هم درستى اسلام برايم روشن شود اسلام نخواهم آورد، من در باره اين مسئله از همسرم و ديگران پرسيدهام ولى نتوانستهاند جواب قانعكنندهاى به من بگويند.
گفتم: پرسش شما چيست؟ (و ترسيدم كه مبادا اين مسئله را براى وقت گذرانى و فرار از اسلام طرح مىكند).
گفت: من از اولى كه وارد عراق شدهام اين خانواده به من مىگويند: عبا بپوشم اگر عبا (چادر) از اسلام باشد من بهيچ وجه حاضر نيستم اسلام بياورم.
گفتم: شما ديدهايد كه جواهر فروشان چگونه جواهرات گرانقيمت خود را در گاو صندوقها و تيرين پنهان مىكنند؟
گفت: آرى ديدهام.
گفتم: چرا اين عمل را انجام مىدهند؟
گفت: از ترس دزدان.
گفتم: فلسفه حجاب نزد ما مسلمانان همين است، شما خانمى جوان هستى. و بخوبى مىدانى كه در هر اجتماعى دزدان نواميس و عفت يافت مىشود، همانگونه كه جواهرات دزد دارد، اسلام بخاطر حفظ ناموس و شرافت و آبرويت بتو فرمان حجاب (و پوشيدن عبا و چادر) مىدهد.
گفت: اين پاسخ براى من قانع كننده بود؛ اما حال كه اسلام حجاب را واجب كرده است؛ پس چرا من در تلويزيون عراق زنانى را بدون حجاب مشاهده مىكنم؛ مگر اين مملكت مملكت اسلامى نيست؟
گفتم: كشور شما آلمان مستقل است يا تحت نفوذ استعمار؟
گفت: پس از جنگ جهانى دوم ما تحت نفوذ استعمار قرارگرفتيم.
گفتم: آيا استعمارگران مىگذارند شما مثلاً در تطبيق قوانين به اختيار خودتان رفتار كنيد؟
گفت: نه خير! نمىگذارند.
گفتم: ما مسلمانان هم از پنجاه سال پيش در چنگال استعمار گرفتار شدهايم و برنامههاى ماهم در دست آنان است، بىآنكه ما در اجراى برنامهها از خود اختيارى داشته باشيم.
گفت: سخنى است درست.
اينجا بود كه خانم مسيحى اسلام آورد و شهادتين را بضميمه شهادت به ولايت بر زبان جارى نمود و خانواده و شوهرش از اسلام آوردن او بسيار شاد شدند.
و مىخواستند مقدارى پول بمن بدهند (نمىدانم چقدر بود) ولى من نپذيرفتم و اين بحثها تقريباً دو ساعت و نيم به طول انجاميد.
1 ـ سوره بقره آيه : (قولوا آمنا ب الله و ما انزل الينا... و ما اوتى موسى و عيسى).
2 ـ سوره مائده آيه : (ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل).
3 ـ سوره مائده آيه : (ولتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى).
4 ـ سوره مائده آيه : (و انزلنا اليك الكتاب مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه).
5 ـ سوره انفال آيه : (واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه).
6 ـ سوره توبه آيه : (انما الصدقات للفقراء...).
7 ـ سوره بقره آيه : (احل الله البيع و حرم الربا).
8 ـ سوره مائده آيه : (يا ايهاالذين آمنوا اوفوا بالعقود).