بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

بنابراين چون سالك از تعيّنات و تعلّقات مادّى و دنيوى گذشت هر آينه نفس او پاك و مصفّا گشته عشق و محبّت به وجود حقيقى او را به وصال حقّ نزديك مى كند.
520) تو را غير از تو چيزى نيست در پيش ----- و ليكن از وجود خود بينديش
تمام ناملايمات دنيوى و عذاب اخروى منبعث از وجود مجازى و هستى غير حقيقى است و هيچ چيزى غير از وجود وهمى و خيالى تو را عذاب نمى دهد.پس درباره وجود خود اندكى تفكّر و انديشه كن.
521) اگر در خويشتن گردى گرفتار ----- حجاب تو شود عالم به يك بار خويشتن = منظور هستىِ سالك است.
اگر سالك وجود غير حقيقى خود را رها نكند و اسير ظواهردنيا و لذّات مادّى گردد در حقيقت همه عالم حجاب و مانع وصول او به حقّ خواهد شد.
522) تويى در دور هستى جزو اسفل ----- تويى با نقطه وحدت مقابل
اسْفَل = پايين تر
نقطه وحدت = وجود حقيقى، نقطه اى از دايره هستى كه در آن نقطه وجود سالك در حقّ به هم مى رسد و يكى فانى مى شود به عبارتى وجود سالك در حق فانى مى شود.

[282]

مقام و مرتبه انسانى در دايره وجود، همچون آخرين نقطه قوس صعودى دايره است كه در پايين ترين جاى و در مقابل نقطه وحدت كه اصل و مبدأ آفرينش است، قرار دارد.
523) تعيّنهاى عالم بر تو طارى است ----- از آن گويى چو شيطان همچو من كيست
تعيّن = ب451
طارى = عارض، گذرنده (ف - م)
شيطان = نافرمان، ابليس (ف - م)
انسان چون در مقابل نقطه وحدت واقع شده است، حقّ با تمام اسماء و صفات در او ظاهر مى شود و تعيّنات عالم نيز در وجود انسان عارض و پيدا مى گردد.به همين سبب انسان همه را خود مى بيند و تمام عالم هستى را اجزاى خود مى داند و مانند شيطان كه به آدم(عليه السلام) مى گفت «انا خير منه»(1) او نيز مى گويد كه من از همه بهترم و هيچ كس مانند من نيست و اين دليل انانيّت انسان است.

در بيان اينكه بنده اختيارى ندارد

524) از آن گويى مرا خود اختيار است ----- تن من مركب و جانم سوار است
اختيار = برگزيدن، قدرت بر انجام دادن كار به اراده خويش(ف - م)
مَرْكَب = آنچه كه بر آن سوار شوند.(ف - م)
جان = روح و عقل
سالك چون آثار قدرت و اراده خداوند را به سبب انعكاس اسماء الهى در خود
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. من بهتر از او (آدم) هستم.

[283]

مشاهده مى كند و از حقيقت قدرت و اراده آگاه نيست هر آينه خود را صاحب اختيار و اقتدار مى داند و تن و جسم را همچون مركب و روح خود را سوار بر آن مى بيند و به هر كجا كه بخواهد مى رود و هر كارى را بخواهد انجام مى دهد.
525) زمام تن به دست جان نهادند ----- همه تكليف بر من زان نهادند
زمام = مهار، عنان، رشته اى كه در جوف بينى شتر كنند و بر وى مهار بندند.(ف  -  م)
جان = ب524
تكليف = بار كردن، كارى سخت را به عهده كسى گذاشتن.(ف - م)
چون تن تابع جان است عنان و اختيار تن به دست جان مى باشد به همين سبب تن مكلّف است دستورات جان را انجام دهد و به هر طرف كه او را مى راند، حركت  كند.
526) ندانى كاين ره آتش پرست است ----- همه اين آفت و شومى ز هست است
آتش پرست = آنكه آتش را بپرستد، زرتشتى(ف - م)
شومى = بديُمنى، نحوست(ف - م)
هست = وجود مجازى، هستى غير واقعى
سالك ناآگاه نمى داند كه اختيار از خود داشتن راه و روش و اعتقاد آتش پرستان است و آنها معتقدند كه دو مبدأ وجود دارد يكى خير و ديگرى شَرّ.
بنابراين همه آفت ها و ناميمونى اين اعتقاد باطل ناشى از وجود مجازى سالك است كه خود را صاحب اختيار تصوّر نموده است.

[284]

«اين كه فردا اين كنم يا آن كنم ----- خود دليل «اختيار» است اى صنم»(1)
527) كدامين اختيار اى مرد جاهل ----- كسى را كو بود بالذّات باطل
اختيار = ب524
جاهل = نادان
باطل = ناحقّ، نادرست، بيهوده بى فايده(ف - م)
كسى كه وجود و هستى او ذاتاً فانى و عدمى است، اى مرد نادان چگونه مى تواند صاحب اختيار باشد؟شيخ محمود شبسترى در اين بيت «اختيار» را نفى مى كند و همان طور كه نسبت «وجود» به ممكنات عالم مجازى است، نسبت «اختيار» به سالك را «جهل» و نادانى مى داند.
528) چو بود توست يك سر همچو نابود ----- نگويى كاختيارت از كجا بود؟!
چون ذات آدمى فناناپذير است و هستى او نظر و توجه به ذات خود دارد، پس هستى و وجود آدمى مانند نيستى و عدم اوست و با هم برابر است.چنين وجودى كه «هست» آن از خودش نمى باشد اختيارش از كجا خواهد بود؟
529) كسى كو را وجود از خود نباشد ----- به ذات خويش نيك و بد نباشد
كسى كه هستىِ وجودش از خودش نمى باشد و وجود او غير حقيقى باشد بديهى است كه به ذات خود نه نيك خواهد بود و نه بد.زيرا كسى كه عدمى و فناپذير است نمى تواند منشأ فعل و عمل باشد.
530) كه را ديدى تو اندر جمله عالم ----- كه يك دم شادمانى يافت بى غم
اگر آدمى «اختيار» داشت بى شك تمام امور بر وفق مراد او انجام مى شد و
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. نيكلسون، جلد سوم، دفترپنجم، ص 194.

[285]

مى دانيم كه چنين نيست و در اين عالم هيچ كس را نمى بينى كه يك لحظه شادمانى بدون ناراحتى و غم داشته باشد. اين دليلى واضح و روشن بر بى اختيارى آدمى  است.
531) كه را شد حاصل آخر جمله امّيد ----- كه ماند اندر كمالى تا به جاويد
همچنين در اين علم چه كسى را مى شناسى كه تمام امّيد و آرزوهايش برآورده و حاصل شده باشد؟ بنابراين عدم دست يابى به آرزوها، خود دليل بى اختيارى آدمى است. دليل ديگرى كه بر بى اختيارى انسان مؤكّد است آن است كه هر كس كه به مرتبه و مقامى دست يابد، در آن مرتبه و مقام هميشه و دايم نمى ماند. مانند انبياء و اولياء و حكما و دانشمندان كه در مراتب كمال و قدرت معنوى بوده اند ولى سرانجام اين قدرت و كمال انتقال و زوال بوده است.
532) مراتب باقى و اهل مراتب ----- به زير امر حقّ والله غالب
مراتب = جمع مرتبه، مقامات، درجات
اهل مراتب = صاحبان مرتبه و مقام
مراتب كمال فى نفسه باقى مى مانند و زوالى ندارند امّا صاحبان مراتب و كمال به حكم «والله غالب على امره»(1) تحت امر خداوند مى باشند و انتقال و زوال آنها  حتمى است.
533) مؤثر حقّ شناس اندر همه جاى ----- زحدّ خويشتن بيرون منه پاى
خداوند عالم منشأ و مبدأ تمام ممكنات و موجودات عالم است و هر چه هست
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. يوسف، آيه 21.

[286]

آثار اوست پس به حكم «لامؤثّر فى الوجود الاّ الله»(1) حقّ در همه چيز و همه جاى وجود دارد. مؤثّر حقيقى و اصلى اوست. بنابراين اى سالك تو پاى از حدّ و اندازه خود كه همانا صفت امكانى و عدمى توست بيرون مگذار. زيرا چيزى كه وجودش از خود نيست اختيار و قدرتى نخواهد داشت.
534) ز حال خويشتن پرس اين قدر چيست ----- وز آنجا بازدان كاهل قدر كيست
قدر = نسبت دادن افعال بنده به خود(ش -ل)
از آنجا = از حال خويشتن
اهل قدر = اين گروه معتقدند كه بنده، خالقِ افعال خود است و صاحب اختيار مى باشد.
شيخ محمود شبسترى مخالف اين عقيده است و بيان مى كند كه:اى سالك تو از حال خود بپرس و درياب كه «قدر» چيست؟ و از تغييراتى كه در حال تو به وجود مى آيد، بدان كه «اختيار» تو به دست تو نمى باشد و آدمى بى اختيار است و به اين طريق اهل قدر را بشناس و معلوم كن كه آنها چه كسانى هستند؟
535) هر آن كس را كه مذهب غير جبر است ----- نبىّ فرموده كو مانند گبر است
گَبْر = بت پرست، زردشتى
منظور شيخ از «هر آن كس» هر دو گروه معتزله و اشاعره است كه اعتقاد به «اختيار» و قدرت بنده بر افعال خود دارند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. در «وجود» هيچ چيزى جز خداوند مؤثر نيست.

[287]

جَبْر = مذهب گروهى از مسلمانان است كه مشهور به جبريه هستند و معتقدند كه افعال بنده، مطلقاً از حقّ است و بنده از خود قدرت و اختيارى ندارد.
هر طايفه و گروهى كه مذهب آنها غير جبرى است يعنى آنان كه مذهب «اختيار» دارند پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرموده است كه مانند گبر هستند.
مصراع دوم اشاره به حديث «القدريّه مجوس هذه الامّة»(1) دارد.
536) چنان كان گَبْر يزدان و اهرمن گفت ----- همين نادان احمق او و من گفت
نادان احمق = منظور گروهى است كه مذهب غير جبر دارند.
چنانچه آن گبر كه مذهب «اختيار» دارد مبدأ افعال را دو چيز مى داند يكى افعال خير كه فاعل آن يزدان است و ديگرى افعال شرّ كه فاعل آن اهريمن است.
آنان كه مذهب «اختيار» دارند «او» و «من» مى گويند. زيرا معتزله معتقد است كه افعال خير از «او» يعنى از حق است و افعال شرّ از «ما» است.
537) به ما افعال را نسبت مجازى است ----- نسب خود در حقيقت لهو و بازى است
نسب = جمع نسبت
لهو = ب 483
نسبت افعال به ما مجازى و غير حقيقى است چيزى كه وجود حقيقى ندارد فعلى از او سر نخواهد زد و نسبتها در حقيقت وجودى ندارند و امورى اعتبارى هستند و به بازى كودكان شباهت دارند.
538) نبودى تو كه فعلت آفريدند ----- تو را از بهر كارى برگزيدند
اگر اعتقاد تو بر اين است كه فاعل افعال خود هستى و قدرت و اختيار بر فعل
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: قدريّه، مجوس اين امّت «امت ابراهيم(عليه السلام)» است.

[288]

خود دارى، اين خلاف واقعيت است زيرا كه به حكم «كُلّ شىء فعلوه فى الزبر»(1) تو هنوز در عالم مادّه ظاهر نشده بودى كه افعال و اعمال تو در علم حقّ معيّن بود پس چگونه ممكن است چيزى كه قبل از تو وجود داشته است به قدرت و اختيار تو به وجود آيد؟
بنابراين تو را نه براى آن آفريدند كه فاعل افعال و صاحب اختيار خود باشى بلكه براى كارى بزرگ آفريدند و جامه «و لقد كرّمنا بنى آدم»(2) بر تو پوشاندند تا همچون آينه، حق در تو مشاهده گردد.
539) به قدرت بى سبب داراى بر حق ----- به علم خويش حكمى كرده مطلق
داراى بر حق = خداوند
خداوند به حكم «افحسبتم انّما خلقناكم عبثاً و انّكم الينا لاترجعون»(3) هيچ فعل عبث و بيهوده اى انجام نمى دهد و با علم جامع و كامل خود، حكم نموده است كه هر يك از بندگان چگونه باشند و چه عملى از آنها سر بزند.پس هر عملى كه از بندگان سر بزند در حقيقت انسان در آن هيچ اختيارى ندارد و محكوم به حكم خداوند  است.
540) مقدّر گشته پيش از جان و از تن ----- براى هر يكى كارى معيّن
مقدّر = آنچه از جانب خدا تقدير شده كه واقع شود.
براى هر يك از بندگان قبل از آنكه تن آنها در مرتبه اجسام و جان آنها در مرتبه ارواح ظاهر شود خداوند با علم خود و بنا به استعداد فطرى هر يك از آنها، حكمى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. قمر، آيه 52.
2. بنى اسرائيل، آيه 70.
3. مؤمنون، آيه 115.

[289]

معيّن و عملى مشخّص مقدّر كرده است و لاجرم آن حكم جارى مى گردد، و كسى اختيارى ندارد كه آن را تغيير دهد.
541) يكى هفصد هزاران ساله طاعت ----- به جا آورد و كردش طوق لعنت
لعنت = نفرين كردن(ف - م)
طوق = گردن بند(ف - م)
يكى = منظور ابليس مى باشد كه مشهور است هفت صد هزار سال در ميان ملائكه خدا را اطاعت و عبادت مى كرد. چون آدم(عليه السلام) خلق شد همه ملائكه به امر خدا آدم(عليه السلام) را سجده كردند جز ابليس «و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا، الاّابليس ابى و استكبر»(1) با وجود اين همه اطاعت و به سبب نافرمانى از يك امر الهى طوق لعنت و نفرين را بر گردن خود آويخت. «و انّ عليك لعنتى الى يوم الدّين»(2)
542) دگر از معصيت نور و صفا ديد ----- چو توبه كرد نام اصطفا ديد
معصيت = گناه، در اين بيت منظور خوردن ميوه ممنوعه توسط آدم(عليه السلام) است.
توبه = بازگشت از گناه
اصطفا = برگزيدن
دگر = يكى ديگر، منظور آدم(عليه السلام) است.
هنگامى كه خداوند آدم و حوّا را آفريد آنها را به بهشت فرستاد و از خوردن گندم -شجره ممنوعه- منع كرد «و لا تقر با هذه الشجره»(3) ولى او نافرمانى كرد و گندم را خورد «و عصى آدم ربّه فغوى»(4) و خدا او را از بهشت راند و چون آدم توبه كرد و از
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بقره، آيه 34.
2. ص، آيه 78.
3. بقره، آيه 35.
4. طه، آيه 121.

[290]

نافرمانى پشيمان شد، خداوند او را پذيرفت و هدايت كرد.«ثم اجتباه ربّه فتاب عليه و هدى»(1) و آدم را از همه چيزها برگزيد «و لقد كرّمنا بنى آدم»(2)
بنابراين اين بيت تأكيد و تأييدى است بر عدم اختيار آدمى از خود. زيرا هر آنچه خداوند مقرّر كرده است اجرا مى شود و ابليس با آن همه طاعت مغضوب و مطرود حقّ مى گردد و آدم با عصيان و نافرمانى مقبول و محبوب او مى گردد و برگزيده  مى شود.
543) عجب تر آنكه از اين ترك مأمور ----- شد از الطاف حقّ مرحوم و مغفور
مرحوم = رحمت كرده شده، آمرزيده(ف - م)
مغفور = آنكه گناهش بخشوده شده، آمرزيده(ف - م)
عجيب تر از ردّ و قبول ابليس و آدم كه شرح آن در بيت 542 بيان شد، اينكه ابليس ترك سجده آدم كرد و از فرمان حقّ، سركشى كرد ولى لطف و رحمت خداوند نصيب آدم شد و از همه او برگزيده شد.
544) مر آن ديگر زمنهى گشت ملعون ----- زهى فعل تو بى چند و چه و چون
آن ديگر = منظور ابليس است.
مَنْهى = نهى شده، باز داشته(ف - م)
ملعون = نفرين شده، رانده از نيكى و رحمت(ف - م)
همچنين آدم از نزديك شدن به ميوه ممنوعه منع مى شود و به سبب گناه و نافرمانى او، ابليس مورد طعن و لعن قرار مى گيرد. آفرين و تحسين بر حكم خداوندى كه چند و چه و چون در فرمان و راه ندارد و او هر چه بخواهد انجام
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. طه، آيه 122.
2. بنى اسرائيل، آيه 70.

[291]

مى دهد. «يفعل الله مايشاء و يحكم ما يريد»(1)
545) جناب كبريايى لاابالى است ----- منزّه از قياسات خيالى است
جناب كبريايى = منظور خداوند است.
لاابالى = جمله فعلى به معنى «باك ندارم»، «نمى ترسم»، بى بند و بار، بى باك(2)
قياسات خيالى = دلايل و براهين وهمى و عقلى(ش - ل)
مصراع اول اشاره به حديث قدسى دارد «هؤلاء فى الجنة و لا ابالى به معاصيهم و هؤلاء فى النار و لا ابالى به طاعتهم»(3) خداوند به سبب عظمت و بزرگى و بى نيازى از غير، بى باك و ترس است و احكام و افعال او بى علّت و غرض است و بر مبناى دلايل خيالى نمى باشد و فرمان او از هرگونه قياسات خيالى، خالى و پاك است.
546) چه بود اندر ازل اى مرد نا اهل ----- كه اين باشد محمّد آن ابو جهل
ازل = زمان بى انتهاى گذشته است.(ب - اق)
اَزَل = «استمرار وجود در زمان هاى مقدّر و غير متناهى در گذشته است، ازلى، وجودى كه وى مسبوق به عدم نيست، بى آغاز»(4)
مرد نااهل = شخص ناآگاه و بى خبر
محمّد = حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) پيامبر اسلام منظور است.
ابوجهل = «از مخالفان سر سخت پيامبر اكرم و از معاندان لجوج و منكر رسالت آن
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. خداوند انجام مى دهد آنچه را بخواهد و حكم مى كند آنچه را اراده كند.
2. فرهنگ زبان فارسى، دكتر مهشيد مشيرى، تهران، چاپ اول، انتشارات صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، 1369.
3. ايشان در بهشت باشند باكى ندارم كه نافرمانى هم كرده اند و اين ديگران در دوزخ باشند و باكى ندارم كه فرمان برده باشند.
4. گزينه متون عرفانى، ص 180.

[292]

حضرت كه لقبش در آغاز بوالحكم بود و بعد معروف به ابوجهل گرديد.»(1)
اى مرد ناآگاه و بى خبر از حكمت الهى، آنچه كه تو تصوّر نموده اى كه افعال و احكام خداوند بر مبناى علّت و سبب است بيهوده است زيرا كه در ازل و در آغاز آفرينش چه علّت و سببى بوده است كه يكى محمّد(صلى الله عليه وآله) برگزيده حقّ و راهنماى مردم مى گردد و ديگرى ابوجهل، دشمن پيامبر و مردود حقّ مى شود؟
547) كسى كو با خدا چون و چرا گفت ----- چو مشرك حضرتش را ناسزا گفت
مشرك = آنكه براى خدا شريك قايل شود.(ف - م)
هر كسى كه از خداوند در احكام و افعالى كه از او جارى و صادر مى شود، علت و دليل آن را بخواهد و به عبارتى «چون و چرا» بگويد او همچون مشركان خداوند را ناسزا گفته است يعنى سؤال گوينده «چون و چرا» معادل و برابر ناسزاى مشركان مى باشد.
548) ورا زيبد كه پرسد از چه و چون ----- نباشد اعتراض از بنده موزون
زيبد = زيبنده است، شايسته است.
چه و چون = اعتراض
موزون = پسنديده
ورا = وى را، او را، منظور خداوند است.
به سبب عظمت و بزرگى، شايسته است كه خداوند از بندگان خود از«چه و چون» سؤال كند تا آنان بر عجز و نقصان خود واقف و آگاه شوند. اما سؤال و اعتراض از سوى بنده به خداوند پسنديده نمى باشد.
549) خداوندى همه در كبريايى است ----- نه علّت لايق فعل خدايى است
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. گلشن راز (باغ دل) ، تصحيح دكتر حسين الهى قمشه اى، ص 116.

[293]

كبريايى = عظمت، بزرگى، از اوصاف الهى است.(ب -اق)
خداوندى به طور كلّى در بزرگى و بى نيازى است و خداوند به حكم«اللّه الصمد»(1)
بى نياز از مخلوقات است و «له الكبرياءو العظمه»(2) و علت و سبب زيبنده و شايسته افعال و احكام الهى نمى باشد.
550) سزاوار خدايى لطف و قهر است ----- و ليكن بندگى در فقر و جبر است
لطف = مهربانى، تأييد حقّ باشد به بقاء و دوام مشاهدت (ف -م)
قهر = عذاب، چيرگى، تأييد حق باشد به فنا كردن مرادها و باز داشتن نفس از آرزوها (ف -م)
فقر = «حقيقت فقر نيازمندى است.زيرا بنده همواره محتاج است، چه مملوك به مالك خود نياز دارد و غنى مطلق در حقيقت حق است و فقير صفت براى عبد است، فقر واقعى، فنا فى اللّه است كه اتحاد قطره با دريا خواهد بود.»(3) ب126
جبر = عدم اختيار بنده را گويند، طريقه اى كه پيروان آن ـ جبريّه ـ معتقدند كه اعمال انسان به اراده خداى تعالى انجام گيرد و بندگان هيچگونه اختيارى از خود ندارند. (ف -م)
لطف و قهر از صفات خداست و شايسته اوست.امّا بنده آن است كه محتاج و نيازمند به حقّ باشد و در انجام اعمال خود اختيار نداشته باشد و مجبور و محكوم اراده خدا باشد.
551) كرامت آدمى را اضطرار است ----- نه آن كو را نصيبى ز اختيار است
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. اخلاص، آيه 2.
2. بزرگى و عظمت براى خداست.
3. گزينه متون عرفانى، ص 194.

[294]

كرامت = تصرّف و خرق عادت است كه از اولياء ظاهر مى شود.(ش -ل)
اختيار = ب524
كراماتى كه از اولياء الله ظاهر مى شود دليل اختيار بنده نيست و اضطرار بنده است و كرامات نسبت به آدمى مجازى و غير حقيقى است و به حكم «والله خلقكم و ما تعملون»(1) همان طور كه انسان در آفرينش خود اختيارى نداشته است در اعمال خود نيز اختيارى ندارد.
552) نبوده هيچ چيزى هرگز از خود ----- پس آنگه پرسدش از نيك و از بد
هستى انسان و صفات و اعمال او همه متعلّق به خداست و انسان هيچ چيزى از خود ندارد زيرا كه او ممكن الوجود است و وجود ممكن، تجلّى حقّ است به صورت  او.
با توجه به اينكه هيچ چيزى از خود ندارد، از نيك و بد او سئوال مى شود و اينها همه دليل بى غرضى فعل و حكم خداوند و بى اختيارى بنده است.
553) ندارد اختيار و گشته مأمور ----- زهى مسكين كه شد مختار مجبور
مسكين = منظور انسان است كه هيچ چيزى از خود ندارد.
مختار = دارنده اختيار، صاحب اختيار(ف -م)
انسان از خود اختيارى ندارد و محكوم به حكم خداوند است.ولى مأمور و مكلّف به انجام امر و نهى است و خوشا به حال انسانى كه هم مختار است و هم مجبور. مختار است به سبب آنكه مكلّف است زيرا تكليف، لازمه اش اختيار و استقلال است و مجبور است به سبب آنكه اعمال و افعال او به قدرت و اراده الهى است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. الصافات، آيه 96.

[295]

554) نه ظلم است اين كه عين علم و عدل است ----- نه جور است اين كه محض لطف و فضل است
ظلم = «وضع الشىء فى غير موضعه»(1)
جور = ظلم
عدل = «وضع الشىء فى موضعه»(2)
محض = عين، خالص
اينكه انسان با وجود بى اختيارى مأمور و مكلّف مى باشد.ظلم نيست بلكه درست، علم و عدل است.علم است به سبب آنكه انسان قبل از پيدايش براى خداوند معلوم و شناخته شده بود.عدل است به سبب آنكه خداوند در مُلك خود كه وجود آدمى است، تصرّف كرده است.
همچنين مكلّف گردانيدن انسان با وجود بى اختيارى جور و ستم نمى باشد زيرا جور و ستم آن است كه كسى استعداد امرى نداشته باشد و او را مكلّف به انجام عملى نمايند.
بنابراين تكليف بر انسان در حقيقت لطف و فضل خداوند است كه نصيب او گشته و به اين طريق به معرفت و وصال او نايل آمده است.
555) به شرعت زآن سبب تكليف كردند ----- كه از ذات خودت تعريف كردند
شِرعت = شريعت، آيين
خداوند به آن سبب انسان را مكلّف به امور شرعى كرده است كه به حكم «و لقد
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. ظلم قرار دادن چيزى در جايى است كه جايگاه آن نباشد.
2. عدل قرار دادن چيزى در جاى خود باشد.

[296]

كرّمنا بنى آدم»(1) او را از ذات خود دانسته و بر اساس «خلق الله تعالى آدم على صورته»(2) حق با جميع اسماء و صفات به صورت انسان ظاهر شده است.
556) چو از تكليف حقّ عاجز شوى تو ----- به يك بار از ميان بيرون روى تو
هنگامى كه انسان به فانى بودن خود آگاه شود و از انجام آنچه كه حقّ بر او معين كرده است عاجز و ناتوان شود و بداند كه خدا او را از ذات خود دانسته و تكليف او به واسطه همين نسبت و اتّحاد است، به كلّى وجودى براى خود قايل نخواهد شد و در خواهد يافت كه وجودش غير حقيقى و فناپذير است.
557) به كلّيت رهايى يابى از خويش ----- غنى گردى به حقّ اى مرد درويش
به كلّيت = به كلّى، به تمامى، يك باره
غنى = توانگر، غناى معنوى منظور است.
مرد درويش = «سالك است كه به مقام فقر رسيده و فقط نيازمند به حق است»(3)
اى سالك اگر تو چنين باشى كه آنچه را خداوند معيّن كرده انجام دهى و اختيارى از خود نداشته باشى، بديهى است كه به كلّى از وجود مجازى خود كه فانى است، رهايى مى يابى و آن زمانى است كه به فناى فى الله رسيده اى و از آن نيز گذشته و به حقّ واصل مى شوى يعنى به بقاءبالله مى رسى «انتم الفقرا الى الله و الله هو الغنى الحميد»(4) و فقر حقيقى همان فناء فى الله است و تا سالك از مقام فنا فى الله نگذشته باشد به مقام بقاء بالله نمى رسد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنى اسرائيل، آيه 70.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation