بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

339) ولىّ از پيروى چون همدم آمد ----- نبىّ را در ولايت محرم آمد
مَحْرم = آشنا، خويشاوند
ولىّ چون اطاعت و پيروى از فرمان نبىّ كرد و در تمام حالات با نبىّ همراه و

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. اولياء و دوستان من زير قباى من پوشيده هستند، غير از من كسى آنها را نمى شناسد.

[203]

ثابت قدم بود و دست از همه اعمال خلاف شريعت برداشت در طريقت همراز نبىّ شد و به همين سبب ولىّ محرم ولايت نبىّ و نزديك به او مى گردد. چنانچه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) درباره على(عليه السلام) فرمود: «على منّى و انا منه، خلقت انا و علىّ من نور واحد»(1) و «انت منّى بمنزلة هارون من موسى الاّ انّه لا نبىّ بعدى»(2)
340) ز اِن كُنْتُم تُحِبُّون يابد او راه ----- به خلوتخانه يُحْبِبْكُمُ الله
عارف و عاشق حق چون مى داند كه راه رسيدن به وصال محبوب و معشوق تنها در پيروى از نبىّ (حضرت محمد «ص») است، سعى مى كند تا قدم در راه طريقت و شريعت آن حضرت گذارد و به خلوتخانه يحببكم الله كه مرتبه الهى است راه پيدا كند و در حق فانى شود و اين مرتبه اى است كه طالب و مطلوب، محب و محبوب يكى مى شود.
اين بيت ناظر بر آيه «قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتّبعونى يحببكم الله»(3) است يعنى بگو اى محمد اگر شما خدا را دوست مى داريد متابعت از من كنيد، خدا نيز شما را دوست مى گيرد.
يحببكم الله = مرتبه اى است كه محبّ، محبوب را دوست دارد و محبوب محبّ را، مرتبه محبوبيت، مقام اتحاد محبّ و محبوب است.
341) در آن خلوت سرا محبوب گردد ----- به حق يك بارگى مجذوب گردد
خلوت سرا = خانه و سرايى كه نامحرم در آن راه ندارد و به اعتبار اينكه در مقام يحببكم الله كه مقام اتحاد عاشق و معشوق و محب و محبوب است و ديگران اجازه
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: على از من است و من از او من و على از يك نور آفريده شديم.
2. تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى(عليه السلام)هستى به جز آنكه بعد از من پيامبرى نيايد.
3. آل عمران، آيه 31.

[204]

وارد شدن ندارند، آن را خلوت سرا گفته اند.
عارف و ولىّ به سبب متابعت و پيروى از نبىّ كه محبوب حق است، آنها نيز در خلوت خانه يحببكم الله محبوب حق مى گردند و به طور كلى مجذوب حق گشته به مرتبه قرب الهى مى رسند.
342) بود تابع ولىّ از روى معنى ----- بود عابد ولىّ در كوى معنى
تابع = پيرو، وابسته
روى معنى = از روى حقيقت
عابد = عبادت كننده
كوى معنى = عالم كشف و شهود، عالم معانى
وقتى كه سالك و عارف در خلوت خانه حق، محبوب شد و به مرتبه فناء فى الله رسيد، در حقيقت به مقام ولايت دست يافته است و چون ولىّ اين مرتبه و مقام را به واسطه متابعت و عبادت بدست آورده، در حقيقت و از روى معنى او تابع و عابد است.
343) ولىّ آنگه رسد كارش به اتمام ----- كه با آغاز گردد باز انجام
آغاز = منظور مرتبه تعيّن و تقيّد سالك و مبدأ سير صعودى و نزولى سالك در دايره هستى است.
انجام = مقام اطلاق و رهايى از تعيّنات و قيود مادى.
ولىّ كه مراتب و منازلى را طى كرده تا به مقام ولايت دست يافته، آنگاه كارش به اتمام مى رسد و شايستگى خلافت و جانشينى نبىّ را پيدا مى كند كه از مرتبه تعينات مادّى بگذرد و به متابعت از نبىّ سير الى الله نموده و به پايان و انجام كه بالاترين نقطه كمال در قوس صعودى دايره هستى است، برسد و دوباره جهت

[205]

تكميل كاستى هاى خود از مرتبه انجام به مرتبه آغاز بيايد و همچون گذشته تابع و عابد گردد.

جواب سؤال در بيان مرد كامل

344) كسى مرد تمام است كز تمامى ----- كند با خواجگى كار غلامى
مرد تمام = عارف واصل كامل، كسى كه با ارشادات پير خود به كمال رسيده باشد.
تمامى = مرتبه كمال، پختگى عارف
خواجگى = بزرگى، سرورى، استغناء
غلامى = بندگى، بردگى، منظور متابعت و عبادت از سوى سالك مى باشد.
كسى مرد تمام و كامل است كه به خاطر كمال و مقامى كه دارد و با وجودى كه از مرتبه تعيّنات مادّى گذشته، هستى خود را محو وجود حق مى داند و به بقاى بالله رسيده است و خواجه جهان گشته و هر چه وجود دارد براى اوست. و با اين چنين خواجگى و استغنايى كه دارد، غلامى كند يعنى عبادت و متابعت را رها نمى كند و در جاده طريقت و شريعت گام برمى دارد.
345) پس آنگاهى كه ببريد او مسافت ----- نهد حق بر سرش تاج خلافت
مسافت = فاصله، دورى، بُعد و فاصله بين بنده و حق
ببريد = طى كرد
بعد از آنكه سالك مراتب و منازل طريقت را پيمود و به واسطه تصفيه دل و رهايى از تعيّنات دنيوى به قرب الهى واصل شد و مسافت هاى دور و دراز و پر مخاطره را طى نمود و به اصل و حقيقت وجود دست يافت و هستى خود را در ذات

[206]

حق فانى دانست و به بقاء بالله رسيد آنگاه است كه شايستگى مقام خلافت را پيدا نموده و حق تاج خلافت را بر سر او مى گذارد.
346) بقا مى آيد او بعد از فنا باز ----- رود ز انجام ره ديگر به آغاز
بقا و فنا، انجام و آغاز تضاد و طباق ظريفى بين آنها وجود دارد كه از نظر زيبايى كلام قابل توجه است.
بقا = عبارت از مرتبه اى است كه سالك بعد از آنكه وجود خود را محو حق دانست در حق باقى بماند و خود را در حق ببيند.
فنا = عبارت از مرتبه اى است كه سالك وجودى براى خود قائل نباشد و خود را در وجود حق فانى پندارد.
سالك بعد از آنكه وجود خود را در حق فانى ديد يعنى به مقام فناء فى الله رسيد از اين مرتبه نيز گذشته به مقام بقاء باللّه مى رسد و از انجام راه سلوك كه به سير رجوعى رفته بود بار ديگر به آغاز كه مرتبه تقيّد است مى رود و در اين مرحله مقام خليفة اللّهى پيدا مى كند و به هدايت و راهنمايى گمراهان مى پردازد.
347) شريعت را شعار خويش سازد ----- طريقت را دثار خويش سازد
شريعت = راه و روش، دستورات دين «شريعت ظاهر است، و ظاهر آنست كه پاى، از حدّ بندگى بيرون ننهى»(1)
شعار = لباس زير، جامه هايى كه تن آدمى را مى پوشاند.
طريقت = سير و سلوك باطن، تزكيّه باطن، مذهب
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. «عشق در مثنوى»، دكتر سيد احمد حسينى كازرونى، تهران، چاپ اول، 1374، انتشارات زوّار، صص 1 و 2.

[207]

دثار = لباس رو، روپوش، جامه هايى كه بالاى شعار پوشند.
سالك راه حق بعد از آنكه از مقام فناء فى الله به مقام بقاء بالله رسيد با وجود آن قرب و نزديكى كه با حق دارد، شريعت و دين محمد(صلى الله عليه وآله) را شعار خود مى سازد يعنى همان طور كه در ابتدا مقيّد به امور شرعى بود در انتها نيز ظاهر خود را به لباس شرع آراسته مى كند. همچنين سالك سير و سلوك باطن و تزكيّه نفس را ادامه مى دهد و خود را متخلّق به اخلاق نيكو و متّصف به اوصاف پسنديده مى كند.
348) حقيقت خود مقام ذات او دان ----- شده جامع ميان كفر و ايمان
حقيقت = مرتبه ولايت و قرب به حق است. «حقيقت باطن است و باطن آنست كه جز به دوست نظاره نكنى»(1)
كفر = پوشيدن، فنا (ف - م)
ايمان = باور، بقا (ف - م)
حقيقت كه مرتبه ولايت و قرب به حق است، مقام ذات سالك و كامل واصل بدان زيرا كامل واصل بعد از فناء وجود مجازى خود به بقاء ذات حق مى رسد و همه موجودات عالم را مظهر ذات خود مى داند و در اين حالت سالك مظهر همه اسماء و صفات مى گردد و او ميان كفر و ايمان جامع مى شود و به تعبيرى ديگر جامع بين فناء و بقاء مى گردد زيرا عارف و كامل واصل، واسطه هدايت مردم به سوى خداوند است.
349) به اخلاق حميده گشت موصوف ----- به علم و زهد و تقوى بوده معروف
اخلاق حميده = اخلاق نيكو و ستايش شده مثل كرم، جود، سخاوت، عدم تعلّق به دنيا
موصوف = وصف شده، تعريف شده
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان، ص 2.

[208]

معروف = مشهور
زهد = ترك دنيا و رها نمودن مال دنيا
تقوى = ترسيدن از خدا، پرهيزكارى، خويشتن دارى از گناه
علم = احكام دين، علم باطن مثل سير و سلوك و مكاشفه
عارف كامل بعد از سير و سلوك و رسيدن به قرب الهى به حكم «تخلّقوا باخلاق اللّه»(1) خود را مجهّز به اخلاق نيكو و پسنديده كرده و به احكام دين و سير و سلوك در راه حق و ترك دنيا و آنچه كه انسان را از حق باز مى دارد و به خويشتن دارى از گناه و معصيت مى پردازد.
350) همه با او ولى او از همه دور ----- به زير قبّه هاى ستر مستور
قبّه = سقف برجسته و مدوّر، گنبد (ف، م)
ستر = پوشش، حجاب، پرده (ف، م)
مستور = پوشيده شده، پنهان (ف - م)
همه اخلاق حميده و علم و زهد و تقوى با عارف و كامل واصل، همراه است اما عارف كامل، چون در مقام فناء مطلق قرار دارد از همه تعينات جدا شده و اين اوصاف نيز لازمه تعين و تقيّد است و عارف در اين مرحله در زير قبّه هاى حجاب الهى فانى و پنهان مى باشد.
مصراع دوم اين بيت اشاره به حديث قدسى «اوليايى تحت قبايى لا يعرفهم  غيرى»(2) دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. متخلّق به اخلاق الهى بشويد.
2. اولياء و دوستان من زير قباى من پوشيده هستند، غير از من كسى آنها را نمى شناسد.

[209]

تمثيل در اينكه شريعت مانند پوست و طريقت مانند مغز و حقيقت مانند مغز خالص است
351) تبه گردد سراسر مغز بادام ----- گرش از پوست بخراشى گه خام
چون شريعت و دين لازمه و مقدمه رسيدن به حقيقت است تمثيل مى آورد و بيان مى كند همان طور كه وقتى مغز بادام هنوز خام و نرسيده است اگر پوست آن را بردارند خراب و فاسد مى شود، شريعت و دين نيز پوست، حافظ و نگهبان حقيقت  است.
352) ولى چون پخته شد بى پوست نيكوست ----- اگر مغزش برآرى بفكنى پوست
هنگامى كه مغز بادام پخته و رسيده شد، اگر پوست را از آن جدا كنى و به كنار اندازى آسيب به مغز بادام نمى رسد و در اين حالت مغز خوب و نيكو خواهد بود.
353) شريعت پوست، مغز آمد حقيقت ----- ميان اين و آن باشد طريقت
شريعت = ب347
طريقت = ب347
حقيقت = توحيد و يگانگى حق، «همان ذات الهى است كه نقطه پايان سير و سلوك است و آن محو عارف در معروف است»(ب-اق)
شريعت كه احكام ظاهرى دين مى باشد همچون پوست و حقيقت مغز آن و طريقت نسبت به حقيقت نيز همچون پوست نازكى است كه بر روى مغز قرار گرفته است. پس طريقت همچون پوستى است كه بين پوست خارجى و مغز واقع شده است و همان طور كه مغز بدون پوست رسيده و پخته نمى شود، حقيقت نيز بدون شريعت و طريقت بدست نمى آيد.

[210]

بنا بر اين شريعت و طريقت وسيله رسيدن به معرفت حقيقت است زيرا: «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون»(1) يعنى نيافريدم جنّ و انس را مگر براى اينكه مرا عبادت كنند.
354) خلل در راه سالك نقص مغز است ----- چو مغزش پخته شد بى پوست نغز است
خلل = تباهى، فساد (ف - م)
نغز = خوب، خوش، نيكو (ف - م)
مغز = حقيقت و آن عبارت از توحيد و يگانگى حق است.
هرگونه فساد و تباهى و كوتاهى از طرف سالك و جوينده حق كه مانع رسيدن او به حقيقت گردد، موجب خرابى و فساد مغز و حقيقت مى شود و زمانى كه مغز به وسيله پوست پخته و رسيده شود از فساد و خرابى در امان است و اگر پوست را بركنى خوش و نيكو خواهد بود.
355) چو عارف با يقين خويش پيوست ----- رسيده گشت مغز و پوست بشكست
عارف = شناسنده و كسى است كه حضرت الهى او را به مرتبه شهود و اسماء و صفات خود رسانيده باشد و اين مقام به طريق حال و مكاشفه بر او ظاهر گشته باشد نه به طريق مجرد علم و معرفت حال.(ف-ع)
يقين = مقام وحدت و كشف حقيقت است.(ش-ل)
هر گاه عارف روشن ضمير به طريق كشف و شهود به مرتبه مشاهده و يقين برسد، هر آينه مغز كه حقيقت است رسيده و پخته شده و پوست كه شريعت و وسيله رسيدن به حق و معرفت حقيقى است شكسته مى شود و مغز از آن جدا
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. والذاريات، آيه 56.

[211]

مى شود. به عبارتى ديگر در حالتى كه عارف به مقام يقين و نهايت كمال برسد در جهت تكميل نفس خود نيازى به بكارگيرى وسايل وصول به حق كه همان شريعت است ندارد.
356) وجودش اندر اين عالم نيايد ----- برون رفت و دگر هرگز نيايد
اين عالم = دنياى مادّى، عالم كثرت
عارفى كه به مقام يقين رسيده باشد وجود او در عالم كثرت و در دنياى فانى قرار نمى گيرد. و به وسيله جذبات الهى از اين عالم ناپايدار به گونه اى بيرون مى رود و به سراپرده جمال و جلال حق داخل مى گردد كه هرگز به عالم مادّى برنمى گردد و اين مقام بقاء بالله است و حالتى است كه عارف در حق باقى مانده است.
مولانا در ديوان غزليات شمس در اين باره چنين گويد:
«كدام دانه فرو رفت در زمين كه نرست ----- چرا به دانه انسانت اين گمان باشد»(1)
357) وگر با پوست تابد تابش خور ----- درين نشأه كند يك دور ديگر
پوست = منظور شريعت است.
خور = ب116
نشأة = آفرينش، هستى، زندگى، زنده شدن، پرورش يافتن، عالم، هر يك از مراتب تكاملى موجودات (ف - م)
اگر بعد از رسيدن سالك به مرتبه يقين و كشف حقيقت كه مرحله رسيدن مغز مى باشد مجدداً به تربيت او پرداخته شود و با بكارگيرى احكام شريعت و با نور
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. گزيده غزليات شمس، مولانا جلال الدين مولوى بلخى، به كوشش دكتر محمد رضا شفيعى كدكنى، چاپ اوّل، تهران، 1362، شركت سهامى كتابهاى جيبى، غزل 158، ص 189.

[212]

آفتاب هدايت و ارشاد عارفان كامل و واصل، بار ديگر سالك، حقيقت را كشف كند، دايره هستى را يك دور كامل طى نموده و نقطه آخر دايره كه مرتبه انسانى است را به نقطه اول دايره كه مقام وحدت حقيقى است، متصّل نموده و اين دور را تكرار كرده است و سرانجام دايره با وجود و هستى اين سالك، تمام و كامل مى گردد.
358) درختى گردد او از آب و از خاك ----- كه شاخش بگذرد از هفتم افلاك
آب = منظور، هدايت و ارشاد عارف كامل و واصل است.
خاك = قابليّت و استعداد سالك مراد است.
هفتم افلاك = منظور آسمان هفتم از جهت بلندى و رفعت است.
همان طور كه دانه گياه به وسيله آب و استعداد خاكى كه دانه درون آن كاشته شده است، رشد و نمو مى كند و به درختى تنومند تبديل مى گردد به طورى كه شاخه هايش سر به آسمان مى كشند، حقيقت كه همان دانه باشد به وسيله تربيت و هدايت پير واصل و استعداد سالك و مريد، كشف شده و به مقامى مى رسد كه شاخه هايش از نظر كمال و بلندى از آسمان هفتم نيز مى گذرد يعنى برترين موجودات عالم مى گردد.
359) همان دانه برون آيد دگر بار ----- يكى صد گشته از تقدير جبّار
تقدير = سرنوشت، جريان يافتن فرمان خدا (ف - م)
جبّار = از اسماء الهى است. از جهت آن كه حاكم و قاهر بر كلّ كائنات است  (ب-اق)
دانه حقيقت كه از درخت وجود آن مريد كامل به واسطه نور آفتاب ارشاد و هدايت پير كامل، تربيت يافته بود و به مرحله كمال و پختگى رسيده بود، بار ديگر

[213]

بيرون مى آيد. يعنى همان طور كه ارشادات از عارف كامل اوّلى به او رسيده بود، دوباره اين ارشادات به مريد و شاگرد او مى رسد و از تابش نور هدايت آن مريد كامل به مريد بعدى مى رسد و مانند اول به درختى بزرگ تبديل مى شود و اين سير ادامه مى يابد و در طبيعت از كاشتن يك دانه به حكم فرمان خداوند قادر و حكيم صدها دانه حاصل مى شود.
مصراع دوم اشاره به آيه «مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبّة انبتت سبع سنابل فى كل سنبله مائة حبّة والله يضاعف لمن يشاء و الله واسع عليم»(1) دارد.
360) چو سير حبّه بر خطّ شجر شد ----- ز نقطه خطّ، ز خط دورى ديگر شد
سير حبّه = حركت و ظهور حقيقت منظور است.
خطّ شجر = شجره وجود انسان كامل منظور است.
هنگامى كه حبّه حقيقت به واسطه احكام شريعت و تربيت نفس در شجره وجود انسان كامل و مراتب وجودى او واقع و ظاهر گرديد و چون مراتب وجودى انسان، آخرين نقطه تنزّل خط وهمى است از آن خط وهمى به طريق برگشت سيرى دوباره آغاز مى كند يعنى دورى ديگر بوجود مى آورد و نقطه آخر دايره هستى كه مراتب انسانى است به نقطه اول كه وحدت حقيقى است متصل مى گردد و دايره هستى را سير مى كند.
به تعبيرى ديگر چون از حركت حبّه حقيقت كه چون نقطه است بر دايره هستى خط بوجود مى آيد و اين خط به واسطه حركت دورى، نقطه آخر را كه پايين ترين مرتبه انسانى است به نقطه اول كه وحدت حقيقى است وصل مى كند، دايره هستى را دور مى زند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بقره، آيه 261.

[214]

361) چو شد در دايره سالك مكمّل ----- رسد هم نقطه آخر به اوّل
دايره = منظور دايره هستى است.
مكمّل = كامل كننده، تمام كننده (ف - م)
نقطه آخر = ب 335
نقطه اوّل = ب 335
هنگامى كه سالك حق در دايره هستى از تعينات بگذرد، به مقام وحدت راه مى يابد يعنى قوس نزولى و صعودى دايره وجود سالك همچون دو نقطه به يكديگر رسيده و كامل و تمام مى گردد.
362) دگر باره شود مانند پرگار ----- بدان كارى كه اوّل بود بر كار
پرگار = آلتى هندسى براى كشيدن دايره و خطوط (ف - م)
سالك بعد از رسيدن به مرتبه وحدت، به مقام كثرت برمى گردد و به عبادت و اطاعت مى پردازد و همان طور كه در ابتدا سير و سلوك آغاز كرده بود و به اين طريق به كمال رسيده بود، ادامه مى دهد تا به مقام وحدت و يقين واصل شود و همچون پرگار دايره هستى را دور مى زند و همان كار اوّل را كه عبادت و متابعت است، انجام مى دهد تا تمام و كامل شود.
363) چو كرد او قطع يك باره مسافت ----- نهد حق بر سرش تاج خلافت
قطع = طىّ كردن، راه سپردن
يك باره = به طور كلّى
هر گاه سالك و عارف به طور كلّى فاصله بين خود و حق را طىّ كند، در عين كثرت به مقام وحدت برسد و حق را مشاهده كند، هرآينه به مرتبه اى دست مى يابد

[215]

كه شايستگى جانشينى خدا بر روى زمين را پيدا مى كند و خداوند حكيم تاج سرورى و خلافت بر سر او مى گذارد.
مصراع دوم اشاره به آيه «انّى جاعل فى الارض خليفة»(1) دارد.
«هفت دريا اندر او يك قطره اى ----- جمله هستى پيش مهرش ذرّه اى
يك دهن خواهم بهپهناى فلك ----- تا بگويم وصف آن رشك مَلَك
ور دهان يابم چنين و صد چنين ----- تنگ آيد در بيان آن امين
وصف اين آدم كه نامش مى برم ----- تا قيامت گر بگويم قاصرم»(2)
364) تناسخ نيست اين كز روى معنى ----- ظهوراتى است در عين تجلّى
تناسخ = تعلّق روح آدمى است به بدن بعد از نابودى بدن.(م - ل)
«حكماى اسلام تناسخ را به دليل عقل باطل دانند و شيخ محمود گويد كه اين اعتقاد ناشى از تنگ چشمى است كه گمان كرده اند خدا را فقط دو عالم است و جاى ديگر نيست و بندگان را على الدوام از اين عالم بدان عالم مى برد و باز براى دوره تكميلى به اين عالم مى فرستد.»(3)
از روى معنى = در حقيقت، در اصل.
اين = منظور سير حبّه حقيقت است كه به واسطه رعايت احكام دين و شريعت از پير كامل به مريد بروز مى كند و از اين مريد به ديگر مريد و الى آخر.
چون شيخ محمود شبسترى معتقد است كه فهم نادرست اين مطلب، شايد «تناسخ» را در ذهن افراد متبادر سازد، آشكارا مى گويد اين «تناسخ» نيست، بلكه
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بقره، آيه 30.
2. لاهيجى، شرح گلشن راز، 310.
3. شرح گلشن راز (باغ دل) ، ص 126.

[216]

وحدت است. زيرا مى دانيم كه نهايت عرفان، مقام فرق(1) بعد از جمع(2) است و آن مقامى است كه سالك و عارف يك حقيقت و يك ذات را مشاهده مى كنند كه در همه مظاهر و در همه جا با انواع گوناگون و اسماء و صفات مختلف ظاهر گشته است و در اصل، واحد مطلق است كه به صورت مظاهر گوناگون آشكار شده است.
«هر لحظه به شكل بت عيّار برآمد ----- هر دم به لباس دگر آن يار برآمد
اين نيست تناسخ سخن وحدت صرف است ----- كافر شود آن كس كه به افكار برآمد»(3)
365) و قد سألوا و قالوا ما النهاية ----- فقيل هى الرجوع الى البداية
به تحقيق سؤال كردند و گفتند كه نهايت سير و سلوك سالكان چيست؟ پس در جواب گفته شد كه نهايت سير و سلوك سالكان و عارفان رجوع و بازگشت به بدايت مى باشد. و اما نهايت و بدايت همان نقطه آخر و نقطه اول در دايره هستى است كه براى فهم بيشتر آن ها به بيت هاى شماره 322 و 336 و 362 مراجعه شود. ولى به طور كلّى مى توان گفت كه بدايت و آغاز سير و سلوك سالكان از حق شروع مى شود و به حق كه هدف نهايى و نقطه پايان است، خاتمه مى يابد. آيه «انّا لله و انّا اليه راجعون»(4) نيز مؤيد اين نكته مى باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. كثرت، تعيّن.
2. وحدت.
3. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 311.
4. بقره، آيه 156.

[217]

قاعده در پايان ولايت و نسبت اولياء با خاتم(صلى الله عليه وآله)

366) نبوّت را ظهور از آدم آمد ----- كمالش در وجود خاتم آمد
نبوّت = پيامبرى، به معنى انباء و اخبار همراه با تبليغ مى باشد.
خاتم = در اين بيت منظور حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)است كه آخرين پيغمبر اسلام و پايان بخش نبوّت است.
حقيقت پيامبرى و نبوّت از حضرت آدم(عليه السلام)شروع شده و نقطه اول دايره نبوّت، وجود آن حضرت است و سرانجام با وجود حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)كه آخرين پيامبر اسلام است تكامل مى يابد و به كمال مى رسد.
367) ولايت بود باقى تا سفر كرد ----- چو نقطه در جهان دور دگر كرد
ولايت = سرپرستى، شامل نبىّ و ولىّ مى شود. نبوّت بيان احكام دين است و ولايت اظهار اسرار و حقايق است.
بعد از پايان پيامبرى و نبوّت انبياء، نوبت ولايت اولياء است.
بنا بر اين چون نبوّت انبياء خاتمه يافت، ولايت باقى ماند و به صورت سير و سفر در اولياء حق ظاهر شد و چون ولايت در انبياء به صورت بيان احكام ظاهر شده بود اكنون همچون نقطه، دور و حركتى ديگر كرده و در مظاهر اولياء به بيان اسرار و حقايق الهى مى پردازد.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation