بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

روح القدس = اشاره به جبرئيل است.
تجرّد و بريده شدن از دنيا و پاك گشتن از كثرات و عادات و تعلقات مادّى، از حضرت عيسى(عليه السلام) سر مى زند و از او پيدا و ظاهر مى گردد زيرا روح الله ـ عيسى(عليه السلام)ـ به وسيله روح القدس -جبرئيل ـ و نفخ او پيدا و آشكار مى شود و در حقيقت خداوند است كه در صورت جبرئيل روح خود را در حضرت عيسى مسيح دميده است.
930) هم از اللّه در پيش تو جانى است ----- كه از روح القدس در وى نشانى است
حضرت عيسى(عليه السلام) كه روح الله است و به حكم «و نفخت فيه من روحى»(1) خدوند از روح خودش در جسم او دميده است، در برابر تو كه انسان مى باشى روح و حقيقتى است كه مظهر آن اسم «الله» است و از جبرئيل كه روح القدس است در آن روح و جانى كه از طرف خداوند در تو و با تو همراه است نشانى دارد.
931) اگر يابى خلاص از نفس ناسوت ----- در آيى در جناب قدس لاهوت
ناسوت = عالم اجسام و جهان سفلى است. (ف-ع)

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حجر، آيه 29.

[450]

جناب قدس = ب928
لاهوت = حياتى است كه در اشياء سارى است، وحدت محض را گويند.(ف-ع)
اگر سالك از عالم ناسوت كه مقام توقف در ظواهر فريبنده دنيا و تعلّقات مادى است رهايى يابد و بداند كه مانع ورود او به حريم پاك لاهوت نفس انسانى و جسمانى اوست هر آينه به مقام وحدت ذاتى رسيده، مؤبد به حيات ابدى خواهد  شد.
932) هر آن كس كاو مجرد چون ملك شد ----- چو روح اللّه بر چارم فلك شد
مجرّد = اشاره به مقام تجريد و پاك شدن روح آدمى از ماديات است. ب 927، همچنين «مجرد كسى است كه قطع علايق از متاع و بهره هاى دنيوى كرده باشد و خود را از رذائل اخلاقى پاك و منزه كرده باشد و ترك مال و منال نموده و خود را براى سير الى الله آماده كرده باشد.»(1)
مَلَك = ب119
روح الله = ب929
چارم فلك = فلك چهارم و آن آفتاب است.
هر كسى كه وجود خود را از هر نوع آلودگى كه مانع عروج او به عالم ملكوت مى گردد همچون فرشتگان از صفات نفسانى پاك گرداند مانند حضرت عيسى(عليه السلام) در آسمان چهارم كه فلك برتر است خانه مى سازد.

 
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 413.

[451]

تمثيل در بيان ارتقاء و برترى انسان

933) بود محبوس طفل شير خواره ----- به نزد مادر اندر گاهواره
محبوس = حبس شده، زندانى
مادر = اشاره به دنياى مادى است.
گاهواره = اشاره به تن آدمى است.
همان طور كه كودك تا زمانى كه شير خوار است اسير و گرفتار گهواره مادر مى باشد، آدمى نيز تا از عالم مادى و دنياى ظاهرى نگذشته و به كمال معنوى دست نيافته باشد همچون طفل شير خواره اسير گاهواره تن خاكى خود خواهد بود.
934) چو گشت او بالغ و مرد سفر شد ----- اگر مرد است همراه پدر شد
پدر = اشاره به عالم عِلْوى است.
آدمى آنگاه كه به مرتبه بلوغ فكرى و كمال معنوى رسد از مادر طبيعت و دنياى مادى جدا شده، به عالم ملكوت و جهان معنى كه به مثابه پدر است سير مى كند تا به وصال معشوق حقيقى كه معبود اوست راه يابد.
935) عناصر مر تو را چون امّ سفلى است ----- تو فرزند و پدر آباى علوى است
عناصر = اشاره به عناصر چهارگانه، آب، آتش، باد و خاك دارد.
آباى علوى = اشاره به افلاك است.
براى انسان كه در حكم فرزند است عناصر اربعه كه در مرتبه پايين قرار دارد مادر و آباى علوى كه مقامى برتر و بالاتر دارد پدر مى باشد و از ازدواج اين دو، فرزند كه انسان مى باشد، نتيجه مى گردد.

[452]

936) از آن گفته است عيسى گاه اسرا ----- كه آهنگ پدر دارم به بالا
اسرا = سير در شب، اشاره به «سبحان الذى اسرى بعبده»(1) و شرح معراج حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) دارد.
آهنگ = قصد، عزيمت
بالا = اشاره به عالم بالا و جهان معنى دارد
به همين علت حضرت عيسى(عليه السلام) هنگام عروج به فلك چهارم و سير به عالم معنى گفته است كه من به سوى پدرم در عالم ملكوت مى روم.
937) تو هم جان پدر سوى پدر شو ----- به در رفتند همراهان به در شو
پدر = ب934
همراهان = سالكان راه حق
چون حضرت عيسى(عليه السلام) سير عالم بالا نمود تو نيز اى فرزند عزيز ـ انسان ـ از عالم ماده و تعلقات دنيوى و اميال نفسانى جدا گشته، به سوى پدر كه در عالم ملكوت و جهان معنوى است سفر كن زيرا همراهان تو كه سالكان طريقت و عارفان حقيقت اند از سراى طبيعت به در رفته، روى به عالم حقيقت نهاده اند.
938) اگر خواهى كه گردى مرغ پرواز ----- جهان جيفه پيش كركس انداز
جيفه = مُردار، هر چيز پست و ناپايدار(ف-م)
كركس = پرنده اى است قوى هيكل و بد ريخت و گوشتخوار كه از لاشه مردار تغذيه مى كند(ف-م)، مراد از آن مردم فرومايه و دنيا دوست است.
مصراع دوم اشاره به «الدنيا جيفة»(2) دارد. اگر مى خواهى كه همچون مرغان
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنى اسرائيل، آيه 1.
2. حديث نبوى: دنيا مانند مردار است.

[453]

سبك بال ـ عارفان و سالكان ـ به عالم بالا و جهان معنى سير و پرواز كنى به حكم «الخبيثات للخبيثين»(1) جهان پست و فرومايه را كه مُردارى بيش نيست، ترك و آن را به دنيا طلبان مرده خوار واگذار كن. زيرا «حب الدّنيا رأس كلّ خطيئة و ترك الدّنيا رأس كلّ عبادة»(2)
939) به دونان ده مر اين دنياى غدّار ----- كه جز سگ را نشايد داد مردار
دونان = اشاره به سفلگان و دنيا دوستان است.
غدّار = فريبنده، بى وفا، پيمان شكن(ف-م)
دنياى پست و ناپايدار كه وفادارى به هيچ كس ندارد را به مردم فرو مايه و بى دانشى كه چشم به آن دوخته و دل بدان بسته اند واگذار و به موجب «الدنيا جيفة و طالبها كلاب»(3) دنيا مردارى بيش نيست پس شايسته سگان باشد.
940) نسب چبْوَد مناسب را طلب كن ----- به حق رو آور و ترك نسب كن
نَسَب = گوهر، اصل، نجات، خويشاوندى، قرابت(ف-م)
در اين بيت شيخ اشاره به گروهى دارد كه نسبت هاى صورى و ظاهرى را سبب بزرگى خود دانسته از وجود پير و مرشد كامل بى نيازند و چنين بيان مى كند كه اصل و نسب آدمى مايه بزرگى و كمال نمى باشد آدمى بايد مناسب ها را انتخاب كند و كسى را كه با عالم معنى نسبت و ارتباط دارد، راهنماى خود قرار دهد و با رها كردن اصل و نسب سير الى اللّه كرده تا به وصال حق نايل گردد.
941) به بحر نيستى هر كاو فرو شد ----- فلا انساب نقد وقت او شد
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. نور، آيه 26.
2. حضرت على(عليه السلام): دلبستگى به دنيا آغازگر هر گناه و دل بريدن از دنيا مقدمه هر عبادتى  است.
3. دنيا همچون مردارى است كه جويندگان آن سگانند.

[454]

سالك و عارفى كه كه به مقام فناء فى الله رسيده و خود را در درياى وجود حق فانى گرداند، در روز قيامت كه اصل و نسب به كار نمى آيد و ديگران در آن روز مشاهده خواهند كرد تو نيز امروز در اين دنيا به آن خواهى رسيد و آيه «فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم»(1) نقد وقت تو خواهد شد.
942) هر آن نسبت كه پيدا شد ز شهوت ----- ندارد حاصلى جز كبر و نخوت
شهوت = ب320
كبر = بزرگى فروختن، غرور و تكبر(ف-م)
نخوت = تكبّر و خودپرستى(ف-م)
هر نسبتى كه منشأ آن شهوت و لذت جويى باشد براى نفس انسانى بى فايده بوده و حاصلى جز كبر و غرور ندارد.
943) اگر شهوت نبودى در ميانه ----- نسب ها جمله مى گشتى فسانه
فسانه = افسانه، حكايتى كه واقعيت ندارد، غيرحقيقى، باطل
شهوت = ب320
نسب = ب940
اگر شهوت كه ميل شديد آدمى به هر چيزى است وجود نداشت و به سبب آن مرد و زن ازدواج نمى كردند هيچ نسبت خويشاوندى و به طور مطلق اصل و نسبى باقى نمى ماند و همه نسبت ها افسانه و باطل مى گشت.
944) چو شهوت در ميانه كارگر شد ----- يكى مادر شد آن ديگر پدر شد
وقتى كه شهوت در بين زن و مرد مفيد و كارگر واقع بشود، به سبب ازدواج آن
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. مؤمنون، آيه 101.

[455]

دو يكى مادر و ديگرى پدر مى گردد و هدف اصلى از آفرينش انسان كسب معارف الهى و شناخت حق است و نسبت حقيقى نسبت بين انسان و خدا و ارتباط دوگانه بين خالق و مخلوق، عابد و معبود مى باشد.
945) نمى گويم كه مادر يا پدر كيست ----- كه با ايشان به حرمت بايدت زيست
حرمت = عزّت، احترام، نهايت تعظيم و فروتنى در مقابل اوامر و نواهى است كه موجب امتثال و فرمانبردارى از اوامر حق است(ف-م)
پدر و مادر كه اصل وجود آدمى است را نفى و تحقير نمى كنم و وجود آنها را بيهوده نمى شمارم و تأكيد مى كنم كه به حكم «بالوالدين احساناً... و قل لهما قولا كريماً»(1) و «اخفض لهما جناح الذّلّ من الرحمة»(2) احترام آنها واجب است و بايد با آنها با تكريم و تعظيم زندگى كرد.
946) نهاده ناقصى را نام خواهر ----- حسودى را لقب كرده برادر
خود را با نسبت هاى برادر كه به سبب حسادت به تو حسد مىورزد و با تو به دشمنى بر مى خيزد و خواهر كه در عقل و دين ناقص است و مايه نادانى تو مى گردد مقيّد و گرفتار مكن زيرا تعلق به آنها تو را از مقصود اصلى و مطلوب حقيقى باز مى دارد. مصراع اول اشاره به «ان النساء نواقص الايمان، نواقص العقول»(3) دارد.
947) عدوى خويش را فرزند خوانى ----- ز خود بيگانه خويشاوند خوانى
فرزندان خود را به حكم «انّ من ازواجكم و اولادكم عدوّ لكم»(4) دشمن خود مى خوانى زيرا هرآينه عمر آدمى به تيمار و تربيت آنها از دست مى رود و تو از
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. اسراء، آيه 23.
2. همان، آيه 24.
3. ترجمه و شرح نهج البلاغه، به قلم فيض الاسلام، خطبه 79، ص 179.
4. تغابن، آيه 14.

[456]

معرفت حق و كمال مطلوب باز مى مانى. فرزندانى كه در حقيقت سبب دورى تو از حق گشته اند و نسبت به تو بيگانه مى باشند، تو آنها را نزديك و خويشاوند خود  مى خوانى.
948) مرا بارى بگو تا خال و عم كيست ----- وز ايشان حاصلى جز درد و غم چيست
خال = دايى، خالو، برادر مادر(ف-م)
عم = عمو، برادر پدر(ف-م)
با توجه به اينكه زن و فرزند و برادر و خواهر از مظاهر علاقه و تعلّق انسان است و موجب بعد و دورى از مقصود مى گردد براى من بازگو كه دايى و عمو كه برادر مادر و پدرند، خود كيست و اين نسبت ها چيست كه حاصل آن جز درد و غم و گرفتارى نيست.
949) رفيقانى كه با تو در طريقند ----- پى هزل اى برادر هم رفيقند
رفيق = همدم، همنشين، دوست
هزل = بيهوده گفتن، شوخى
دوستان و يارانى كه در طريقت با تو همراهند به منظور بيهوده گويى همگام و همقدم شده اند و در رسيدن تو به حق مؤثر نمى باشند.
950)به كوى جدّ اگر يك دم نشينى ----- از ايشان من چه گويم تا چه بينى
جدّ = كوشش، راستى و درستى، حقيقت(ف، م)
اگر در محفل عارفان حقيقت و در مجلس سالكان طريقت در آيى و در آنجا لحظه اى توقف كنى اعمال و كردار و گفتارى مى بينى و مى شنوى كه در وصف نمى آيند. بنابراين فايده صحبت و هم نشينى خويشان سببى بيشتر از خويشان نسبى مى باشد.

[457]

مولانا در اين باره چنين گويد:
«هم زبانى خويشى و پيوندى است ----- مرد با نامحرمان چون بندى است
پس زبان محرمى خود ديگر است ----- همدلى از هم زبانى بهتر است»(1)
951) همه افسانه و افسون و بند است ----- به جان خواجه كاينها ريشخند است
افسانه = ب943
افسون = حيله و مكر، سحر و جادو(ف-م)
بند = حيله و فريب(ف-م)
ريشخند = تملّق از روى استهزاءِ، مسخره(ف-م)
همه نسبت هاى نسبى و سببى براى سالك راه حق افسون و نيرنگ است و حجاب و مانع سالك در سير و سلوك است و همه اينها سخنانى تملق آميز است كه به يكديگر مى گويند و با اين روش هرگز به معرفت حق و مطلوب حقيقى دست نمى يابند.
952) به مردى وا رهان خود را چو مردان ----- و ليكن حق كس ضايع مگردان
مردى = ب883
مردان = اشاره به عارف آگاه و سالك وارسته است.
با آراستگى باطن به صفات نيك انسانى همچون عارفان و سالكان وارسته خود را از تعلّقات و تعيّنات مادى رها كن و در سير الى الله گام بردار و حقوق شرعى هيچ كس را در دنياى فانى ضايع مگردان.
953) ز شرع ار يك دقيقه ماند مهمل ----- شوى در هر دو كون از دين معطل
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. نيكلسون، جلد اول، ص74

[458]

شرع = ب871
مُهْمَل = كلام بيهوده و بى معنى، فروگذاشتن، ترك كردن(ف - م)
دو كون = دنيا و آخرت، عالم ماده و معنى
مُعَطّل = تعطيل شده، بيكار مانده، بى حاصل مانده(ف - م)
اگر مقررات و احكام شرعى در مدتى كوتاه حتى يك دقيقه رعايت نگردد و بيهوده رها شود دين در دو عالم صورت و معنى تعطيل شده و تو از فايده آن در دنيا و آخرت محروم و بى نصيب خواهى ماند.
954) حقوق شرع را زنهار مگذار ----- و ليكن خويشتن را هم نگهدار
شرع = ب871
زنهار = ب731
اى سالك بر تو واجب است كه حقوق شرعى پدر و مادر و خويشان و نزديكان و دوستان را رعايت كنى و در اجراى احكام اين حقوق كوتاهى نكنى و همچنين خود را فراموش نكن و بدان كه به حكم «انّ لنفسك عليك حقاً»(1) نفس نيز بر تو حقّى دارد كه بايد مراعات شود تا به كمال معنوى و معرفت حقيقى كه مقصود اصلى است دست يابى.
955) زر وزن نيست الاّ مايه غم ----- به جا بگذار چون عيسى بن مريم
زر = اشاره به مظاهر مادى و دنيوى است.
تعلّقات و ظواهر فريبنده دنيا و مال و زن و فرزندان به حكم «يوم لاينفع مالٌ و لابنون»(2) اصل و منشأ همه غمها و گرفتارى هاست براى رهايى از آنها و رسيدن به
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. به درستى كه نفس تو را بر تو حقى است.
2. شعرا، آيه 88.

[459]

مقام وحدت حقيقى لازم است همچون حضرت عيسى(عليه السلام) ترك تعلّقات دنيوى كرده و خود را از هر نوع تعيّن كه مانع وصول به حق مى شود رها كنى.
956) حنيفى شو ز قيد هر مذاهب ----- درآ در دير دين مانند راهب
حنيفى = منسوب به ابوحنيفه و يكى از فرقه هاى مهم اهل سنت است.
حنيف در لغت به معنى راست و ثابت در دين، آنكه در ملت ابراهيم باشد، متمسك به دين اسلام(ف-م)
دير = ب928
دير دين = مسجد و معبد
راهب = زاهد و عابد مسيحى را گويند كه خود را از صحبت خلق مجرد و منقطع گردانيده، معتكف دير و صومعه شده باشد.
از قيد هر كيش و مذهب خود را رها كن و به دين اسلام ايمان بياور و پيرو دين پدران و گذشتگان خود مباش زيرا «انّا وجدنا آباءَنا على أُمّة و اِنّا على آثارهم مهتدون»(1) مانع وصول سالك به مرتبه كمال مى گردد. بنابر اين بعد از قبول دين اسلام همچون راهبان صومعه خود را از لوث تقليد و عادات پاك و مجرد كن و در معابد و مساجد به منظور ترك علايق دنيوى كمر خدمت بر ميان ببند.
957) تو را تا در نظر اغيار و غير است ----- اگر در مسجدى آن عين دير است
نظر = ب123
تا زمانى كه حقيقت موجودات و ممكنات عالم در نظر تو غير حقّ باشد چون اين معنى در واقع كفر و شرك محسوب مى گردد اگر در مسجد به قصد عبادت رفته باشى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. زخرف، آيه 22.

[460]

آن مسجد براى تو عين دير و معبد كفّار است زيرا تو حقّ را در اشياء پوشيده و پنهان ساخته اى و اين شرك است.
958) چو بر خيزد ز پيشت كسوت غير ----- شود بهر تو مسجد صورت دير
كسوت = لباس، پوشش، مراد از آن تعيّنات است.
مسجد = ب799
دير = ب928
هنگامى كه حجاب تعلّقات و تعيّنات از پيش تو برداشته شود و حقّ كه در اين لباس پوشيده و پنهان بود ظاهر و آشكار گردد براى تو مسجد و دير يكى مى شود و يك مفهوم پيدا مى كند.
959) نمى دانم به هر جايى كه هستى ----- خلاف نفس بيرون كن كه رستى
نَفْس = اشاره به نفس امّاره است.
اى سالك تو در هر جايى كه مى خواهى باش و در دير يا مسجد و هر كسى كه مى خواهى باش مسلمان يا ترسا بر تو لازم است كه بر خلاف نفس امّاره عمل كنى زيرا «انّ النفس لأمارة بالسوء»(1) و تا از حجاب خودى رهايى نيابى به مقصود حقيقى نخواهى رسيد.
960) بت و زنّار و ترسايى و ناقوس ----- اشارت شد همه با ترك ناموس
بت، زنّار، ترسايى = ب861
ناقوس = زنگى بزرگ كه در برج كليسا از سقف آويخته است و براى دعوت ترسايان به عبادت و اجراى مراسم مذهبى آن را به صدا در آورند، انتباهى كه
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. يوسف، آيه 53.

[461]

شخص را به سوى توبت و انابت و عبادت خواند، جذبه اى كه از حق تعالى خبر كند و از نفس خلاصى دهد و به طاعت و قناعت دعوت كند و از خواب غفلت بيدار كند.(ف - م)
ناموس = «جاه طلبى، شهرت، خودنمايى»(1)
هدف ارباب معرفت از بيان «بت» و «زنّار» و «ترسايى» و «ناقوس» اشاره به ترك ناموس و از بين بردن خودبينى و شهرت طلبى است زيرا آنها اصل مذاهب و عقايد باطل را ناشى از جاه طلبى و خودنمايى مى دانند.
961) اگر خواهى كه گردى بنده خاص ----- مهيّا شو براى صدق و اخلاص
صدق = آنچه از اعتقاد به حقايق در قلب است، راستى(ف-ع)
اخلاص = خالص كردن، آن است كه سالك در عمل خود شاهدى جز خدا نطلبد.(ف-م)
اگر مى خواهى كه بنده خاص و مورد توجه حق قرار بگيرى بايد اسباب صدق و اخلاص را در عمل و دل و زبان خود فراهم كنى زيرا صدق در حقيقت با خدا و خلق خدا در ظاهر و باطن راست بودن است و اخلاص آن است كه سالك در كردار و گفتار و پندار خود فقط حق را در نظر داشته باشد.
962) برو خود را ز راه خويش برگير ----- به هر يك لحظه ايمانى ز سر گير
ايمان = گرويدن، تصديق و اطمينان، اقرار به زبان، تصديق به دل و عمل به اركان است (ف-ع) ب 348
همچنين اگر مى خواهى كه بنده خالص حق شوى ابتدا هستى مجازى خود را در
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 691.

[462]

حق فانى كن زيرا بزرگترين حجاب و مانع در برابر حقّ وجود تو مى باشد و چون نفس پيوسته آدمى را به اعمال ناشايست و نابايست وسوسه مى كند و مترصّد به دام انداختن اوست، لازم است براى رهايى از آن هر لحظه ايمان و اعتقاد خود را تقويت كرد.
963) به باطن نفس ما چون هست كافر ----- مشو راضى بدين اسلام ظاهر
نفس = ب959
كافر = ب152
چون نفس امّاره انسان مانند كافر بنا بر كفر و سرپيچى از احكام شريعت و طريقت دارد و پيوسته آدمى را به مخالفت با دين و ارتكاب اعمال ناشايست ترغيب و تشويق مى نمايد بر سالك لازم است كه به داشتن اسلام ظاهرى راضى نشود و خود را در برابر نفس امّاره كه امر كننده به زشتيها و بدى هاست مجهز به ايمان  گرداند.
964) ز نو هر لحظه ايمان تازه گردان ----- مسلمان شو مسلمان شو مسلمان
مسلمان = «كسى كه دين اسلام دارد، مسلم»(1)
با توجه به اينكه ايمان مراتبى دارد و در هر مرتبه اى كه انوار تجليات الهى بر دل سالك مى تابد شرك و كفرى كه مخفى و پنهان بوده است ظاهر و آشكار مى گردد براى غلبه بر آن شرك و كفر و از بين بردن آن بر سالك لازم است كه در هر لحظه با ايمانى تازه و راسخ به مقابله با آنها بپردازد و با هر ايمان تازه دوباره اسلام خواستن و دوباره مسلمان شدن است. زيرا حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) در بيان اين معنى چنين
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ زبان فارسى، دكتر مهشيد مشيرى.

[463]

فرموده است: «انّه ليغان على قلبى و انّى لاستغفر اللّه فى كلّ يوم و ليلة سبعين مرّه»(1)
965) بسى ايمان بود كز كفر زايد ----- نه كفر است آن كزو ايمان فزايد
چه بسيار ايمان هايى كه از كفر ناشى و زاييده مى شود و اين معنى به اعتقاد توحيد حقيقى كه بت مظهر آن و زنّار كه كمر خدمت به طاعت و عبادت حق بستن است و ترسايى كه مجرّد شدن از تعلقات، تعينات و عادات است، اشاره دارد بنا بر اين كفر لفظى و ظاهرى كه باعث افزايش ايمان در سالك گردد، نه تنها كفر نيست بلكه عين ايمان است.
966) ريا و سمعه و ناموس بگذار ----- بيفكن خرقه و بربند زنّار
ريا = هر فعلى كه جهت خود نمايى انجام شود و نيّت خالص در آن نباشد(ف-ع)
سُمْعَه = طلب آوازه و ستايش خلق است(ش-ل)، «شهرت، آوازه»(2)
ناموس = ب960
خرقه = جامه اى كه از پاره پاره ها دوخته شده باشد و صوفيان آن را پوشند(ف-ع)
ريا و خودنمايى و ستايش مردم و شهرت طلبى را ترك كن كه باعث غرور و خودبينى تو مى گردد همچنين خرقه كه موجب تعلّق و تعيّن است از تن بيرون كن و كمر خدمت و طاعت و عبادت حق بر ميان ببند تا به حكم «فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً و لا يشرك بعبادة ربّه احداً»(3) به مرتبه وحدت حقيقى كه مشاهده جمال محبوب است واصل گردى.
967) چو پير ما شو اندر كفر فردى ----- اگر مردى بده دل را به مردى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بر دل من تاريكى و تيرگى مى آيد و هر روز و شب هفتاد مرتبه استغفار مى كنم.
2. فرهنگ عربى فارسى، ترجمه منجد الطلاب، ص 257.
3. كهف، آيه 110.

[464]

پير = مرشد كامل
فرد = يكتا و بى همتا
كفر = ب348
اگر مردى = اگر همت مردانه دارى، ياء «مردى» ضمير به جاى «تو» مى باشد.
دل = ب394
مردى = ياء «مردى» وحدت است به معنى يك مرد پير وارسته.
«در كفر فرو شدن» دو معنى دارد يكى اينكه «پير» جامع معانى بت پرستيدن و زنّار بستن و ترسايى بودن و ناقوس زدن باشد زيرا تا عارف جامع اين صفات نگردد مقام ارشادى و هدايت نخواهد داشت. ديگر اينكه «پير» در كفر حقيقى كه پوشاندن كثرت در وحدت است فرد و يكتا باشد زيرا تا عارف هستى خود و موجودات عالم را كه تعبير به كثرت مى شود در ذات حقّ كه وحدت حقيقى است محو و فانى نگرداند به بقاى حق باقى نمى شود و به كمال مطلوب نمى رسد.
بنا بر اين سالك بايد مانند پير و مرشد ما در كفر يكتا و بى مانند گردد تا به مقام پيران كامل و عارفان واصل دست يابد. حال اگر مردى و همت مردانه دارى دل صافى و پاك خود را به پيرى كه آراسته به صفات نيك انسانى و وارسته از جهات نفسانى است بده تا تو را به چشمه زلال معرفت حق كه كمال مطلوب انسان است راهنما باشد.
968) مجرّد شو ز هر اقرار و انكار ----- به ترسا زاده اى دل ده به يكبار
اقرار = ب834
انكار = ب834

[465]

ترسازاده = اشاره به پير و مرشد كامل است.
اى سالك از هر نوع اقرار و انكار كه در عالم صورت وجود دارد پاك و مجرد شو و هستى خود را در حق فانى بدان و وجودى براى خود قائل مباش و به طور كلّى زمام امور خود را در اختيار پير و مرشد كامل قرار بده تا او هادى و راهبر تو به سوى كمال مطلوب انسانى باشد.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation