بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

2. نساء، آيه 136.
3. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 466.

[332]

ظاهر و پيدا مى گردد مانند نسبت ساعت به روز و نسبت روز به ماه و نسبت ماه به سال است زيرا چنانكه مى دانيم سال تفصيل ماه و ماه تفصيل روز و روز تفصيل ساعت مى باشد. بنا بر اين طامت الكبرى ـ روز قيامت ـ تفصيل جهان فانى و يوم عمل مى باشد.

تمثيل در بيان تغيير و تحول عالم در هر زمان

648) اگر خواهى كه اين معنى بدانى ----- تو را هم هست مرگ و زندگانى
مرگ = مردن، موت، فنا(ف-م)
زندگانى = زنده بودن، زيستن، حيات، عمر (ف-م)
اگر مى خواهى بدانى كه «نيست و هست جهان» و «طامت الكبرى» چيست آنها را با مرگ و حيات خود مقايسه كن زيرا اين دو معنى نيز در انسان كه عالم صغير است ديده مى شود.
649) ز هر چه در جهان از زير و بالاست ----- مثالش در تن و جان تو پيداست
زير = منظور «عناصر اربعه»(1) و «مواليد سه گانه»(2) است، جهان مادى
بالا = منظور عقول و نفوس و افلاك است، جهان معنوى
هر چه در عالم مادّه و ملكوت وجود دارد مثال و نمود آن در تن و جان آدمى پيدا و ظاهر است. و به همين سبب حكما جهان را عالم كبير و انسان را عالم صغير دانسته اند.
650) جهان چون توست يك شخص معيّن ----- تو او را گشته چون جان، او تو را تن
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. آتش، باد، آب، خاك.
2. جماد، نبات، حيوان.

[333]

به طور كلّى جهان و مراتب عالم مانند آدمى، يك شخص معيّن است و همان طور كه آدمى داراى بدن و روح است و حيات و قوام بدن وابسته به روح مى باشد، جهان نسبت به آدمى مانند بدن و انسان نيز روح جهان محسوب مى گردد. و چون تن آدمى به اعتبار روح به كمال و معرفت مى رسد، شناخت عالم و كمال حقيقى آن به اعتبار انسان مى باشد.
«ما حاوى سرّ كن فكانيم ----- ما نسخه جامع جهانيم
اين جمله جهان مثال جسم است ----- ما جان جهان و جان جانيم
مائيم محيط هر دو عالم ----- بنگر كه چو بحر بيكرانيم
آن گنج نهان به ما عيان شد ----- ما خود به طلسم داستانيم
چون مظهر ظاهريم و باطن ----- هم عين عيان و هم نهانيم
بيرون ز احاطه جهانيم ----- برتر ز زمين و از مكانيم
از ما مطلب نشان اسيرى ----- از نام و نشان چو بى نشانيم»(1)

در بيان اينكه انسان سه نوع مردن دارد

651) سه گونه نوع انسان را ممات است ----- يكى هر لحظه وان بر حسب ذات است
ممات = مرگ، زمان مرگ(2)
انسان داراى سه نوع مرگ است: يكى از آنها همان طور كه در بيت 642 بيان شد، هر لحظه و در يك طرفة العين و به اقتضاى ذات و به حكم «كلّ شىء هالك»(3)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 502.
2. فرهنگ لاروس عربى فارسى، مترجم سيد حميد طبيبيان، جلد اول، تهران، انتشارات امير كبير، 1363.
3. قصص، آيه 88.

[334]

نيست و نابود مى گردد و با تجلّى نفس رحمانى «بل هم فى لبس من خلق جديد»(1)هست و بود مى گردد.
652) دوم زانها ممات اختيارى است ----- سوم مردن مر او را اضطرارى است
«مرگ اختيارى» اشاره به «موتوا قبل ان تموتوا»(2) است.
نوع دوم مرگ آدمى مرگ اختيارى است و آن كشتن هواهاى نفسانى و رهايى از لذات جسمانى به اعتبار «فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم»(3) مى باشد. «افلاطون»(4)نيز در اين باره چنين گفته است «موت بالارادة تحيى بالطبيعة»(5)
نوع سوم مرگ آدمى مرگ اضطرارى است و آن مرگ مادى و حتمى انسان و جدا شدن روح از بدن است.
653) چو مرگ و زندگى باشد مقابل ----- سه نوع آمد حياتش در سه منزل
چون مرگ و زندگى، ممات و حيات ضدّ هم و در مقابل يكديگرند با توجه به اينكه آدمى داراى سه نوع مرگ است بديهى است كه داراى سه نوع حيات نيز خواهد بود و هر يك از آنها در مراتب و منازل مختلف براى انسان دست مى دهد و به ترتيب عبارتند از: حيات نوع اول، كه در مقابل ممات است و آن وجود انسان به تجلّى نفس رحمانى در هر لحظه است. نوع دوم حيات در مقابل مرگ اختيارى است و آن حيات ابدى است كه به سبب صفاى باطن براى انسان حاصل مى شود و نوع سوم حيات كه در مقابل مرگ اضطرارى است و آن حيات معنوى و ملكوتى انسان مى باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. ق، آيه 15.
2. بميريد پيش از آنكه مرگ جسم به سراغ شما بيايد.
3. بقره، آيه 54.
4. نام يكى از حكماء مشهور يونان كه شاگرد سقراط و معلم ارسطو بود.
5. به اراده خود از صفات ناپسند بمير تا به طبيعت زنده شوى.

[335]

654) جهان را نيست مرگ اختيارى ----- كه آن را از همه عالم تو دارى
چون «مرگ اختيارى» كه كشتن نفس انسانى و رهايى انسان از خواهش هاى نفسانى و عدم بهره گيرى از لذات جسمانى است، مخصوص انسان است و از تمام موجودات عالم فقط انسان داراى مرگ اختيارى است. زيرا وسيله معرفت و شناخت او به حقّ است و جهان بى نصيب از اين نوع مرگ مى باشد. مولانا در اين باره گويد:
اقتلونى اقتلونى يا ثقات ----- انّ فى قتلى حيات فى حيات(1)
655) ولى هر لحظه مى گردد مبدّل ----- در آخر هم شود مانند اوّل
جهان به اقتضاى ذات عدمى خود، تغيير و تحوّل در آن ايجاد مى شود و در يك لحظه نيست و نابود مى شود و در همان لحظه بى گذشت زمان هست و بود مى گردد. و چون وجود موجودات وابسته و متصل به وجود حقيقى و واحد است هيچ كس از فنا و نيستى خود با خبر نيست و مى پندارند كه همان وجود اوّل هستند. در حالى كه اين چنين نمى باشد.
«هر زمان نو مى شود دنيا و ما ----- بى خبر از نو شدن اندر بقا
آن ز تندى مستمر شكل آمدست ----- چون شرر كش تيز جنبانى بدست»(2)
656) هرآنچ آن گردد اندر حشر پيدا ----- ز تو در نزع مى گردد هويدا
حشر = ب643
نزع = جان كَندن، كَندن چيزى از جايى (ف-م)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. مثنوى معنوى، مولانا جلال الدين بلخى، تصحيح دكتر محمد استعلامى، چاپ پنجم، تهران، انتشارات زوار، 1375، ص177، ب3841.
2. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 505.

[336]

انسان نسخه منتخب عالم هستى است بنا بر اين تمام حالاتى كه براى موجودات و ممكنات عالم در روز قيامت كبرى «يوم تبلى السرائر(1)» اتفاق مى افتد.
براى او در هنگام مرگ كه زمان جدا شدن روح از بدن مى باشد تمام آن حالات به حكم «من مات فقد قامت قيامته»(2) كه قيامت صغرى است ظاهر و آشكار مى گردد.

در بيان مطابقت اجزاء انسان با اجزاء عالم

657) تن تو چون زمين، سر آسمان است ----- حواست انجم و خورشيد جان است
همان طور كه در بيت 656 گفته شد انسان چون منتخب كتاب عالم هستى است تن او مانند زمين و سر او مانند آسمان است و حواس انسان كه وسيله تشخيص و درك اوست، در آفاق به مانند ستارگان مى باشد «بالنجم هم يهتدون»(3) روح و جان آدمى مانند آفتاب است. يعنى همان طور كه آفتاب جهان را روشن و زنده مى كند، روح و جان وجود آدمى را حيات و كمال مى بخشد.
658) چو كوه است استخوانهايى كه سخت است ----- نباتت موى و اطرافت درخت است
استخوانهاى بدن آدمى در سختى همچون كوه است و موى بدن آدمى مانند نبات و گياه و دست و پاى انسان كه در دو طرف بدن قرار دارد مانند درخت مى باشد.
659) تنت در وقت مردن از ندامت ----- بلرزد چون زمين روز قيامت
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. طارق، آيه 9.
2. هركس مرده باشد قيامت او بر پا گشته است.
3. نحل، آيه 16، به وسيله ستارگان راهنمايى مى شوند و راه را پيدا مى كنند.

[337]

چون در روز قيامت به حكم «اذا زلزلت الارض زلزالها»(1) زمين به حركت در مى آيد، تن آدمى نيز به مانند زمين در هنگام مردن به سبب علاقه و وابستگى به امور مادّى و جسمانى كه اثر آن غفلت و فراموشى از حقّ مى باشد به لرزه و اضطراب مى افتد.
660) دماغ آشفته و جان تيره گردد ----- حواست همچو انجم خيره گردد
دِماغ = مركز روح انسان است، ماده نرم و خاكسترى كه در جمجمه قرار دارد، مغز سر انسان (ف-م)
جان = ب1
مغز سر انسان كه مانند آسمان است به حكم «اذا السماء انفطرت»(2) و «اذا السماء انشقّت»(3) آشفته مى گردد و جان كه مانند آفتاب است به حكم «اذا الشمس كوّرت»(4)در بدن تيره و تاريك و از بدن زايل و جدا مى شود.
همچنين حواس انسان كه در روشنى همچون ستارگان آسمان است به حكم «و اذا النجوم انكدرت»(5) نور و روشنايى خود را از دست داده و قادر به ادراك و احساس نخواهند بود.
661) مسامت گردد از خوى همچو دريا ----- تو در وى غرقه گشته بى سر و پا
مَسام = سوراخهاى باريك و ريز كه در سراسر پوست بدن و زير هر بن موى باشد و عرق از آنها بيرون آيد(ف-م)
خوى = عَرَق
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. زلزله، آيه 1.
2. انفطار، آيه 1.
3. انشقاق، آيه 1.
4. تكوير، آيه 1.
5. تكوير، آيه 2.

[338]

بى سر و پا = حيران، از خود بى خود شدن
از منافذ پوست بدن آدمى به سبب ناراحتى و سختى جدا شدن روح از بدن و به حكم «و اذا البحار فجّرت»(1) عرق همچون دريا جارى و روان مى گردد و انسان در اين درياى عرق، غرق شده و سرگشته و حيران مى شود.
662) شود از جان كنش اى مرد مسكين ----- ز سستى استخوانها پشم رنگين
از سختى و ناراحتى جان كندن و جدا شدن روح از بدن، استخوانهاى بدن كه در سختى و دوام همچون كوه بودند، به حكم «و تكون الجبال كالعهن المنفوش»(2) از يكديگر جدا شده و سست و متلاشى مى گردند.
663) به هم پيچيده گردد ساق با ساق ----- همه جفتى شود از جفت خود طاق
طاق = تك، فرد، يكتا
مصراع اول ناظر بر آيه «والتفت الساق بالساق»(3) است كه در هنگام مرگ آدمى و قرار دادن او را در قبر، ساقهاى پاهاى او را به هم مى پيچند و نزديك مى كنند.
مصراع دوم ناظر بر آيه «يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه»(4) است كه در هنگام جان كندن و جدا شدن روح از بدن ـ لحظه مرگ ـ انسان از بهترين و نزديكترين نزديكانش كه با او زمانى جفت و همراه بودند جدا مى شود.
664) چو روح از تن به كليّت جدا شد ----- زمينت قاع صفصف لاترى شد
زمين = كنايه از تن و بدن آدمى است.
قاع = زمين هموار
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. انفطار، آيه 3.
2. قارعه، آيه 5.
3. قيامت، آيه 29.
4. عبس، آيه 36 ـ 34.

[339]

صفصف = زمين هموار
قاع صفصف لاترى = اشاره به آيه «و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفاً فيذرها قاعاً صفصفاً لاترى فيها عوجاً و لا امتاً»(1) دارد.
هنگامى كه روح از بدن آدمى كاملاً جدا شد، همان طور كه در روز قيامت كوهها به زمين صاف و هموار تبديل مى گردند زمين بدن نيز از اعتدال مزاج و صحّت قوا خالى شده، صاف و يكسان مى گردد.
665) بدين منوال باشد حال عالم ----- كه تو در خويش مى بينى در آن دم
منوال = روش، شيوه (ف-م)
همه احوال و تغييراتى كه انسان در هنگام جان كندن و جداشدن روح از بدن خود مى بيند، در روز قيامت جهان نيز چنين حالت و دگرگونى دارد. روزى كه آسمان شكافته مى شود و آفتاب و ستارگان تيره مى گردند، آب درياها جارى مى گردد و كوهها پاره پاره مى شوند. و همه به مقتضاى ذات خود فانى و نابود مى گردند.
666) بقاء حقّ راست، باقى جمله فانى است ----- بيانش جمله در سبع المثانى است
سبع المثانى = هفت دوتايى، كنايه از قرآن است اشاره به آيه «و لقد آتيناك سبعاً من المثانى و القران العظيم»(2) دارد.
سوره فاتحة الكتاب است كه با «بسم اللّه الرحمن الرحيم» هفت آيه مى شود و چون در هر نماز دوبار خوانده مى شود و يا چون مضمون آيات اين سوره بين حقّ و بنده تقسيم مى شود آنرا هفت دو تا، و يا اينكه چون هفت آيه را اهل زمين و
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. طه، آيه 105 و 106 و 107.
2. حجر، آيه 87.

[340]

آسمان در نماز مى خوانند، و يا چون اين سوره دو بار در مكّه و مدينه بر پيغمبر نازل شده و يا چون حروف و كلمات آيات دوتايى است، به«سبع المثانى» مشهور مى باشد.
مصراع اول ناظر بر آيه «كلّ من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال والاكرام»(1)  است.
تمام موجودات و ممكنات عالم به مقتضاى ذاتى خود، فانى و نابود شونده هستند و تنها حقّ است كه باقى مى ماند و بقاء شايسته اوست و بيان اين شايستگى در قرآن نيز آمده است.
667) به كُلّ من عليها فان بيان كرد ----- لفى خلق جديد هم عيان كرد
آيه «كلّ من عليها فان»(2) نيز ناظر بر همين نكته است كه خداوند جاودانه است و هر چه غير اوست فانى و نابود شونده است. مصراع دوم اشاره به آيه «افعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد»(3) دارد كه در آن خداوند به سبب تجلّى فيض رحمانى خود موجودات عالم را كه در يك لحظه نيست گرديده اند، مجدداً «هست» مى گرداند.
668) بود ايجاد و اِعدام دو عالم ----- چو خلق و بعث نفس ابن آدم
ايجاد = هست كردن، هستى دادن (ف-م)
اِعدام = نيست گردانيدن، نيست كردن (ف-م)
دو عالم = ب2
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. الرحمن، آيه 26 و 27.
2. الرحمن، آيه 26.
3. ق، آيه 15.

[341]

خلق = آفرينش، آفريدن
بعث = بر انگيختن، زنده كردن مردگان (ف-م)
هست و نيست گردانيدن دنيا و آخرت به حكم «سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتّى يتبيّن لهم انّه الحقّ»(1) همچون آفريدن و زندگى در دنيا و زنده كردن انسان در روز قيامت است.
669) هميشه خلق در خلق جديد است ----- و گر چه مدّت عمرش مديد است
خَلْق اول = مخلوقات، موجودات
خَلْق دوّم = آفرينش
مديد = كشيده شده، طولانى، دراز(ف-م)
موجودات و ممكنات عالم پيوسته و در هر لحظه در آفرينش جديد هستند و در هر طرفة العين نيست و هست مى گردند. هر چند كه آدمى مى پندارد كه مدّت عمرش طولانى است، ولى چنين نيست و طولانى بودن عمر او به سبب سرعت پايان و شروع فيض رحمانى در وجود است كه آدمى قادر به درك چنين حالتى نمى باشد و تصوّر مى كند كه عمرش طولانى است.
670) هميشه فيض فضل حقّ تعالى ----- بود از شأن خود اندر تجلّى
فيض = ب2و571
فضل = ب2
تجليّات انوار الهى كه پيوسته در صورت موجودات عالم ظاهر مى گردد به حكم «كل يوم هو فى شأن»(2) به سبب شؤونات ذاتى حق مى باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فصّلت 53.
2. الرحمن، آيه 29.

[342]

671) از آن جانب بود ايجاد و تكميل ----- و از اين جانب بود هر لحظه تبديل
از آن جانب = از طرف حق تعالى
از اين جانب = از طرف بنده و موجودات عالم
از طرف خداوند به واسطه فيض رحمانى او موجودات و ممكنات عالم به وجود مى آيند و به كمال وجودى دست مى يابند و از طرف موجودات به سبب ذات آنها كه فنا پذيرند هر لحظه در تغيير و تحوّل بوده و به عبارتى نيست و هست مى گردند.
672) و ليكن چون گذشت اين طور دنيا ----- بقاى كلّ بود در دار عقبا
طورِ دنيا = منظور تحولات و تغييرات عالم است
كُلّ = ب631
دار عقبا = آخرت
دنياى ظاهر و عالم مادّى پيوسته و على الدوام، هر لحظه نيست و هست مى گردد و بر يك حال نمى ماند. پس بقاء و دوام موجودات و حيات جاودانه آنها بر اساس «وهم فيها خالدون»(1) در آخرت مى باشد.
673) كه هر چيزى كه بينى بالضرورت ----- دو عالم دارد از معنى و صورت
معنى = منظور عالم معنى است، عالم ملكوت، آخرت
صورت = منظور عالم صورت است، عالم مُلك، دنيا
هر چيزى كه در دنيا موجود است و با چشم ديده مى شود داراى دو عالم است يكى عالم صورت است كه آن را مى بينيم و وجود مجازى نام دارد. و ديگر عالم معنى است كه بعد از انتقال از عالم صورت در آنجا جاودانه باقى مى ماند و آن را وجود حقيقى مى نامند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بقره، آيه 25.

[343]

674) وصال اوّلين عين فراق است ----- مر آن ديگر ز عنداللّه باق است
وصال اوّلين = تجلّى حقّ در مظاهر عالم را گويند، عالم صورت، وجود مجازى
مر آن ديگر = منظور عالم معنى است.
وجود مجازى و تعيّنات مادّى موجودات كه «نمود» بى «بود» است، در حقيقت فراق و دورى از حقّ است و فنا و نابودى ذاتى آنهاست. هرگاه تعيّنات مادّى از وجود مجازى جدا شود، هر آينه انسان به وجود حقيقى حقّ واصل خواهد شد و بر اساس آيه «ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق»(1) جاودانه مى گردد.
675) بقا اسم وجود آمد و ليكن ----- به جايى كان بود ساير چو ساكن
جا = مرتبه و منزل
ساير = وجود ساير، منظور وجودى است كه در مظاهر ظاهر و پيدا شده باشد.
بقاء در حقيقت اسم وجود است و آن سبب تجلّيّات انوار حق و ظهور «وجود» به صورت آنها مى باشد. البته در مرتبه و منزلى كه آن «وجود ساير» كه در صورت ظاهر شده است ساكن و يكسان و بى قرار باشد.
676) مظاهر چون فتد بر وفق ظاهر ----- در اوّل مى نمايد عين آخر
مظاهر = جمع مظهر، حقيقت وجود
ظاهر = صورت، وجود مجازى
اوّل = منظور تعيّن انسانى است، عالم صورت، ظاهر
آخر = منظور حقيقت انسانى است، عالم معنى، باطن
هر گاه وجود مجازى انسان مطابق و منطبق بر وجود حقيقى گردد، هر آنچه كه
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. نحل، آيه 96.

[344]

انسان در آخرت مشاهده خواهد كرد در دنيا بر او نمايان خواهد شد و در اوّل، آخر و در ظاهر، باطن را خواهد ديد.
677) هر آنچ آن هست بالقوّه دراين دار ----- به فعل آيد در آن عالم به يكبار
درين دار = در دنيا
در آن عالم = در آخرت
يكبار = يك دفعه، در يك لحظه
هر چيزى كه در اين دنيا به صورت قوّه و نيروى پنهان در انسان وجود دارد در آخرت، در يك لحظه ظاهر و به فعل در مى آيد.
در بيان اين موضوع شيخ محمود شبسترى معتقد است كه كمال هر چيزى در آن بالقوه وجود دارد ولى به واسطه تعيّن در او پوشيده و پنهان است.

قاعده در تمثل صفات و ملكات روز قيامت

678) ز تو هر فعل كاوّل گشت صادر ----- در آن گردى به بارى چند قادر
هر فعل و عملى كه از انسان صادر و ظاهر مى گردد اگر آن عمل چند بار تكرار و تمرين گردد انسان بر آن فعل احاطه پيدا مى كند و انجام آن برايش ساده و آسان مى گردد.
679) به هر بارى اگر نفع است اگر ضرّ ----- شود در نفس تو چيزى مدخّر
ضرّ = ضرر، زيان
مدخّر = ذخيره، اندوخته شده (ف-م)
اعمال خير و شرّ انسان هر بار كه تكرار شود، از آن اعمال خواه نفع باشد و خواه

[345]

ضرر، در ضمير و باطن او جمع و ذخيره گشته ملكه و صفت بارز انسان مى گردد.
680) به عادت حالها با خوى گردد ----- به مدّت ميوه ها خوشبوى گردد
عادت = آنچه بدان خوى گرفته باشد(ف-م)
حال = ب585
خوى = خُلْق، خصلت (ف-م)، آنچه از صفات نفس كه به كندى زوال پذيرد (ش-ل)
حالات و صفات انسانى اگر تكرار و عادت شوند، خوى و خلق انسان گشته، ملكه او مى گردند. همان طور كه ميوه خام و نارسيده با گذشت زمان رسيده و خوشبو و مطبوع مى شود.
681) از آن آموخت انسان پيشه ها را ----- و ز آن تركيب كرد انديشه ها را
همچنين انسان از تكرار و عادت حالات و صفات و اعمال و حرفه ها و پيشه ها را مى آموزد و به واسطه آن عادات، تفكر و انديشه را در امور زندگى به كار مى بندد.
682) همه افعال و اقوال مدخّر ----- هويدا گردد اندر روز محشر
مدخّر = ب679
هويدا = پيدا، آشكار
محشر = جاى گِرد آمدن مردم در روز قيامت (ف-م)
تمام اعمال و اقوال انسان كه خوى و خُلق و ملكه او گشته اند در روز قيامت به حكم «يوم تبلى السرائر»(1) «و يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوء»(2) پيدا و آشكار مى گردند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. طارق، آيه 9.
2. آل عمران، آيه 30.

[346]

683) چو عريان گردى از پيراهن تن ----- شود عيب و هنر يكباره روشن
عريان = برهنه، لخت
هنگامى كه روح انسان از تن كه لباس تعلّق و تعيّن است جدا گردد تمام اعمال و ملكات خير و شر به حكم «يوم تبلى السرائر»(1) در يك لحظه در روز محشر روشن و آشكار مى گردد.
684) تنت باشد وليكن بى كدورت ----- كه بنمايد از او چون آب صورت
كدورت تن = جسم و عنصر خاكى و مادى بدن
تن معنوى انسان هنگامى كه روح از تن مادى و جسمانى او جدا شود، در پاكى و صفا به درجه اى مى رسد كه تمام افعال و اعمال خود را مى تواند در آن مشاهده كند. و همچون آب صاف و پاك و روشن كه هر چه در برابر آن قرار دهند صورت و عكس آن چيز در آب نمايان مى گردد، بدن آدمى نيز در پاكى چنين خواهد شد.
685) همه پيدا شود آنجا ضمائر ----- فرو خوان آيه تبلى السرائر
ضمائر = جمع ضمير، درون و باطن آدمى، كنايه از حقيقت انسان است.
تمام اعمال انسان اعم از خير و شرّ كه در ضمير و باطن انسان پوشيده است بر اساس آيه «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره»(2) در «يوم تبلى السرائر»(3) ـ روزى كه پرده ها به كنار مى روند ـ آشكار مى گردند.
686) دگر باره به وفق عالم خاص ----- شود اخلاق تو اجسام و اشخاص
عالم خاص = آخرت، عالم معنى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. طارق، آيه 9.
2. زلزله، آيه 7 و 8.
3. طارق، آيه 9.

[347]

اجسام = مجسّم شده
اشخاص = مشخص شده
اخلاق و اعمال انسان بعد از آنكه در روز قيامت آشكار شدند به حكم «انما اعمالكم تردّ عليكم»(1) دوباره و مطابق با زندگى اخروى و معاد به فعل در آمده، مجسم و مشخص مى گردند.
687) چنان كز قوّت عنصر در اينجا ----- مواليد سه گانه گشت پيدا
عنصر = منظور عناصر اربعه مى باشد كه عبارتند از: آتش، باد، خاك، آب
اينجا = منظور دنياى مادى است.
مواليد سه گانه = جماد، نبات، حيوان
در اين دنيا عناصر چهار گانه كه بالقوّه وجود داشتند بالفعل و به صورت مواليد سه گانه ظاهر مى گردند، در آخرت نيز اعمال و اخلاق صورتها به آنها برمى گردد و به فعل در مى آيند.
688) همه اخلاق تو در عالم جان ----- گهى انوار گردد گاه نيران
عالم جان = عالم ارواح، عالم ملكوت
نيران = آتش
در عالم معنى اخلاق و اعمال خير و حسنه انسان به صورت نور و اخلاق و اعمال شرّ و سيئه آدمى به صورت آتش پيدا و ظاهر مى گردد.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation