بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

2. خداوند بزرگ و بلند مرتبه انسان را به صورت خود آفريد.
3. مقدمه اى بر مبانى عرفان و تصوّف، دكتر سيّد ضياءالدين سجادى، تهران، چاپ پنجم، 1375، سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى دانشگاه ها، ص 26.
4. فاطر، آيه 15.

[297]

558) برو جان پدر تن در قضا ده ----- به تقديرات يزدانى رضا دِه
قضا = تقدير، سرنوشت، حكم الهى بر موجودات از ازل تا ابد(ف -م)
اى سالك چون تو هيچ اختيارى از خود ندارى و در انجام اعمال و رفتار مجبور و محكوم به حكم الهى مى باشى، پس خود به حق واگذار كن و به آنچه كه براى تو معيّن كرده است راضى شو و بى فايده در جهت خلاف آنچه كه خواست و مشيّت الهى است، سعى و تلاش مكن و به تقدير الهى رضايت ده زيرا خداوند به آنچه كه مصلحت توست آگاه است.
 

[298]


10 ـ درباره وجود كه مانند دريايى است كه نطق، ساحل و علم

گوهر و حروف، صدفهاى آن است
559) چه بحر است آنكه نطقش ساحل آمد ----- زقعر او چه گوهر حاصل آمد
نطق = ب433
قعر = ته، بن، گودى
شيخ در اين بيت وجود آدمى را به دريا تشبيه كرده است كه پر از گوهر است.چه دريايى است كه ساحل آن نطق است و از قعر آن گوهرهاى فراوان بدست مى آيد.
560) يكى درياست هستى نطق ساحل ----- صدف حرف و جواهر دانش دل
دانش دل = حقايق اشيا و معارف الهى
هستى و وجود انسان مانند دريا است كه نطق و سخن ساحل و كناره آن مى باشد و حروف و كلمات مانند صدف هايى هستند كه در درياى وجود بدست مى آيند همچنين حقايق اشياء و معارف الهى كه دانش دل محسوب مى گردند، مانند گوهر و مرواريدى است كه از صدف بيرون مى آيد.صدف كنايه از سالك است تشبيه هستى به دريا به سبب بى نهايتى آنهاست و چون انسان مراتب نهايى وجود است و امتياز او بر ساير موجودات، ناطق بودن انسان است و چون نهايت هر چيزى به امتياز اوست. به همين سبب نطق را به ساحل درياى وجود تشبيه كرده است.
561) به هر موجى هزاران دُرّ شهوار ----- برون ريزد زنقل و نصّ اخبار
موج = نَفْس انسانى
درّ شهوار = حقايق و معارف الهى

[299]

نَقْل = انتقال سخن از اولياء و عرفا
نصّ = عين عبارت، كلام صريح، لفظ آشكار(ف -م)
اخبار = احاديث نبوى
از درياى هستى هر موجى كه به صورت انسان ظاهر مى شود هزاران دُرّ گرانبهاى حقايق و معارف اسلامى از سخنان اولياء حق و عارفان واصل و قرآن و احاديث نبوى به ساحل نطق بيرون مى ريزد.يعنى بيان تمام حقايق و معارف اسلامى از قرآن و احاديث و اخبار از زبان و گفتار انسان است.
562) هزاران موج خيزد هر دم از وى ----- نگردد قطره اى هرگز كم از وى
هزاران = بيان كثرت است.
موج = ب561
وى در هر دو مصراع = درياى وجود منظور است.
به سبب كثرت تجلّيّات هر لحظه انسانهاى بى شمارى از اين درياى هستى پيدا مى شوند و پا به عرصه وجود مى گذارند و با وجود خيزش اين همه موج، يك قطره آب از درياى وجود كم نمى شود. زيرا «ولو انّما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله»(1)
563) وجود علم از آن درياى ژرف است ----- غلاف دُرّ او از صوت و حرف است
درياى ژرف = كنايه از هستى مطلق است.
ژرف = عميق
غلاف دُرّ = صدف است و كنايه از سالك مى باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لقمان، آيه 27.

[300]

غلاف = پوشش چيزى مثل جلد كتاب و شمشير (ف-م)
وجود علم و ادراك به واسطه درياى هستى است و همان طور كه صدف پوست و جلد مرواريد مى باشد، حروف و الفاظ نيز جلد و پوشش علم مى باشند.
564) معانى چون كند اينجا تنزّل ----- ضرورت باشد او را از تمثّل
معانى = منظور حقايق وجود علم و نطق و صوت و حرف مى باشد.
تمثّل = مثل چيزى شدن، مثال زدن (ف-م)
با توجه به نظريه «مُثُلِ افلاطونى» كه اين جهان، كه عالم مثال است، عكس و سايه جهان ديگر است، حقايق هستى و معانى عقلى به صورت محسوسات در اين عالم پيدا مى شوند و لازم است اين معانى به صورت تمثيل آورده شوند تا فهم و درك آن براى سالك آسان تر گردد.
565) شنيدم من كه اندر ماه نيسان ----- صدف بالا رود از قعر عمّان
ماه نيسان = نام ماهى است از ماههاى روميان كه در فصل بهار واقع است.(ف-م)
صدف = كنايه از حروف و الفاظ است كه از درون آن معانى حقيقى بيرون مى آورند.
قعر = ب559
عمان = درياى عمان، دريايى است منشعب از اقيانوس هند، در جنوب پاكستان، ايران و مشرق شبه جزيره عربستان كه به وسيله تنگه هرمز از خليج فارس جدا مى گردد. (ف-م)
قعر عمان = كنايه از عالم غيب و ملكوت مى باشد.
مشهور است كه در ماه نيسان مطابق با فروردين صدف ها از اعماق درياى عمان

[301]

بر روى آب قرار مى گيرند.انتخاب ماه نيسان بى مناسبت نمى باشد زيرا در اين ماه و به طور كلّى در فصل بهار همان طور كه هنگام رويش زمين است، سالك نيز از عالم خاكى و مادّه به عالم ملكوت سير مى كند و به معانى پوشيده و پنهان و حقايق الهى دست مى يابد.
566) زشيب قعر بحر آيد برافراز ----- به روى بحر بنشيند دهن باز
افراز = بالا، در اينجا كنايه از آشكار شدن و وجود يافتن است.
در ماه نيسان صدف از قعر دريا بالا مى آيد و بر روى آب، با دهن باز منتظر باريدن باران مى نشيند تا قطره اى در دهانش افتد. در همين راستا سالك نيز در درياى هستى غوطهور شده، سعى در بدست آوردن گوهر معانى و درك حقايق مى نمايد.
567) بخارى مرتفع گردد ز دريا ----- فرو بارد به امر حقّ تعالى
بخار = كنايه از فيض الهى است.
تابش نور خورشيد بر دريا باعث ايجاد بخار گشته كه به آسمان مى رود و در آنجا به فرمان خداوند تبديل به باران مى شود و در دهان صدف ريخته تبديل به مرواريد مى گردد. سالك نيز با ارشاد و راهنمايى پير كامل سير و سلوك مى كند تا نور حقّ در دل او بتابد و به حق واصل شود.
568) چكد اندر دهانش قطره اى چند ----- شود بسته دهان او به صد بند
از باران رحمت خداوندى قطراتى چند در دهان صدف ريخته مى شود و دهان او سخت محكم بسته مى گردد گويى كه با صد بند بسته اند.سالك نيز به واسطه فضل و بخشش خداوندى، مشمول فيض او گشته و به طريق سير و سلوك به گوشه اى از بحر معانى پى مى برد.

[302]

569) رود تا قعر دريا با دل پر ----- شود آن قطره باران يكى دُرّ
وقتى كه قطره باران در دهان صدف چكيده مى شود صدف با دلى پر از قطرات باران به قعر دريا فرو مى رود تا در آنجا به دُرّ و گوهر تبديل شود.
سالك نيز با توشه سير و سلوك و با ارشادات پير كامل به درك عميق معانى و معارف الهى مى پردازد تا شناساى حقّ گشته و به حقّ متصل گردد.
570) به قعر اندر رود غوّاص دريا ----- از آن آرد برون لؤلؤ لالا
غوّاص = به دريا فرو رونده، آنكه در دريا براى طلب مرواريد فرو رود.(ف-م)
لؤلؤ = درّ و مرواريد
لالا = درخشنده
بعد از آنكه قطره باران در صدف و در اعماق دريا تبديل به دُرّ و مرواريد شد غوّاصان در طلب بيرون آوردن گوهرهاى تابناك و درخشان به قعر دريا فرو مى روند.
571) تن تو ساحل و هستى چو درياست ----- بخارش فيض و باران علم اسماست
هستى = ب512
فَيض = «القاى امرى است در قلب به طريق الهام و فعل فاعلى است كه بى غرض و بلاعوض باشد»(1) ب2
علم اسماءِ = شناخت و آگاهى از نام ها كه ناظر بر آيه قرآن(2) «خداى عالم همه اسماء را به آدم تعليم داد» است.
تن آدمى همچون ساحل و هستى و جهان آفرينش دريايى است كه فيض و
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. گزينه متون عرفانى، ص 194.
2. بقره، آيه 31.

[303]

بخشش الهى و اسماءِ الهى همچون باران به حكم «علّم آدم الاسماء كلّها»(1) خداوند بر بندگان خود مى بارد.
572) خرد غوّاص آن بحر عظيم است ----- كه او را صد جواهر در گليم است
خرد = ب101
غوّاص = ب570
بحر عظيم = درياى هستى، وجود مطلق
جواهر = جمع جوهر، منظور علوم و معارف الهى است.
گليم = شال، كه چيزها را در آن مى بندند.و اين مثل است كه فلان كس چيزها در گليم دارد.(ش-ل)
عقل و خرد سالك حقّ همچون غوّاصى است كه در درياى بى كران وجود پيوسته در حال تفكّر و جستجو است و به اين طريق صدها گوهر گرانبهاى معانى را پيدا مى كند و در گليم دارد.
573) دل آمد علم را مانند يك ظرف ----- صدف بر علم دل صوت است با حرف
صدف = ب565
علم دل = دانش دل، ب560
دل سالك براى علم كه قطره هاى باران است مانند يك ظرف است كه همه علوم و معارف حقيقى و الهى را در خود جاى مى دهد و صدف علم دل، حروف و الفاظ مى باشد زيرا حروف و الفاظ همچون صدفى هستند كه علوم حقيقى و معانى را در خود تربيت و پرورش مى دهند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان، آيه 31.

[304]

574) نفس گردد روان چون برق لامع ----- رسد زو حرف ها با گوش سامع
برق لامع = برق درخشنده
سامع = شنونده(ف-م)
دَم گرم عارف حقّ به سرعت همچون برق درخشنده و آذرخش از قعر درياى وجود سير و حركت مى كند و از درون صدف دل، معانى حقيقى را به گوش سالكان مى رساند.
575) صدف بشكن برون كن دُرّ شهوار ----- بيفكن پوست مغز نغز بردار
صدف = ب565
دُرّ شهوار = ب561
سالك بايد صدف الفاظ و حروف را درهم شكند تا گوهر معانى را كه همچون مغز پاك و نيكوست از پوسته صدف بيرون بياورد.به تعبير ديگر حروف و الفاظ مانند پوست است كه بايد آن را كَند تا به مغز كه علوم الهى و حقايق عرفانى است دست  يافت.
576) لغت با اشتقاق و نحو با صرف ----- همى گردد همه پيرامن حرف
لغت = لفظى كه وضع شده براى بيان معنايى(ف-م)
اشتقاق = شكافتن، گرفتن اصل و ريشه كلمه(ف-م)
نحو = بخشى است از دستور زبان كه به وسيله آن عمل و وضع كلمات در جمله و عبارت شناخته مى شود.(ف-م)
صرف = نام علمى كه در اشتقاق و صيغه كلمات عربى بحث مى كند وقواعدى به دست مى دهد.

[305]

علم لغت و اشتقاق و صرف و نحو همه به نوعى درباره حرف بحث مى كنند.
577) هر آن كاو جمله عمر خود درين كرد ----- به هرزه صرف عمر نازنين كرد
نازنين = با ارزش، گرانبها، لطيف(ف-م)
هر كس كه عمر خود را براى دانستن علم لغت و اشتقاق و صرف و نحو بگذراند، در واقع عمر با ارزش خود را بيهوده و بى فايده صرف كرده است و به معرفت حقيقى راه پيدا نمى كند.زيرا چنين كسى حرف و ظاهر را گرفته و معنى و باطن را رها كرده  است.
578) ز جوزش قشر خشك افتاد در دست ----- نيابد مغز هر كاو پوست نشكست
جوز = گردو
قشر = پوست، لايه
چنين كسانى كه فقط به دنبال فراگيرى علوم ظاهرى هستند در حقيقت مانند كسى است كه از گردو فقط پوست خشك آن نصيبش شده و بديهى است كه تا پوست گردو نشكنند، مغز آن كه اصل گردوست، حاصل نمى شود.
579) بلى بى پوست ناپخته است هر مغز ----- ز علم ظاهر آمد علم دين نغز
علم ظاهر = منظور از علم ظاهر، علم لغت و اشتقاق و صرف و نحو است.
علم دين = تفسير و حديث است.
با همه آنچه كه در ابيات 575 تا 578 گفته شد، باز هم پوست لازم است زيرا اگر پوست بر روى مغز نباشد، مغز ضايع و فاسد مى شود.همچنين علم دين-قرآن، تفسير و حديث- نيز لازمه اش دانستن علم ظاهر-لغت، اشتقاق، صرف و نحو-است.زيرا فراگيرى علوم دينى وسيله اى است براى شناخت حقّ و وصول به او.

[306]

580) زمن جان برادر پند بنيوش ----- به جان و دل برو در علم دين كوش
بنيوش = ب423
علم دين = ب579
اى سالك حقّ و اى برادر دينى به اين پند و نصيحت گوش كن و با دل و جان به آن توجه كن و در جهت فراگيرى علوم دينى سعى و تلاش كن.زيرا علوم دينى مقدمه و اساس طاعت و عبادت و وسيله قرب الهى و وصول به حقّ است.
581) كه عالِم در دو عالَم سرورى يافت ----- اگر كهتر بُد از وى مهترى يافت
عالِمْ = داننده، دانا(ف-م)
دو عالَم = ب2و13
وى = منظور علوم دينى است.
فراگيرنده علوم دينى در دنيا و آخرت به بزرگى و پيشوايى مى رسد و عالِم علوم دينى اگر در اصل و نسب نيز از همه كوچكتر و كمتر باشد به سبب علم دين از همه بهتر و بزرگتر مى گردد.
582) عمل كان از سر احوال باشد ----- بسى بهتر زعلم قال باشد
از سر = به خاطر، مقصود
احوال = منظور احوال معنوى است و آن عبارت از قرب و مشاهده انوار تجليّات الهى است.(ش-ل)
علم قال = دانستن كيفيّات اعمال است.(ش-ل)
علم قال، همان گفت و گوها و نقد و تحليل هاى صورى است.(ب-اق)
طاعت و عبادتى كه به منظور قرب الهى و رسيدن به حقّ به جا آورده شود، بسيار

[307]

بهتر از گفت و گوها و نقد و تحليل هايى است كه به آن ها عمل نشود.
583) ولى كارى كه از آب و گل آيد ----- نه چون علم است كان كار دل آيد
آب و گِل = منظور جسم و بدن آدمى است.
علم = منظور علم جان است كه منشأ آن دل است.
اعمالى كه به وسيله بدن و جسم مادى انجام مى شود، چون بر مبناى احوال معنوى نمى باشد، همچون علم نمى باشد زيرا اعمالى كه بر اساس علم باشد چون منبعث از دل است به مراتب از اعمال بدنى بهتر است.
584) ميان جسم و جان بنگر چه فرق است ----- كه اين را غرب گيرى و آن چه شرق است
جسم = بدن، تن آدمى
جان = ب1
اگر مى خواهى بدانى كه اعمال بدنى و اعمال علم چگونه است به تفاوت ميان بدن و روح توجّه كن و ببين كه چقدر با هم فرق دارند.بنابراين جسم مانند مغرب است زيرا صفات كمال در جسم پنهان است و جان مانند مشرق است زيرا انوار صفات كمال از روح و جان آدمى پيدا و آشكار مى شود.
585) از اينجا باز دان احوال اعمال ----- به نسبت با علوم قال با حال
علوم قال = ب582
حال = مكاشفه و مشاهده حقّ است.(ش-ل) ، «حال» معنايى است از شادى و غم كه بدون تصنع و جلب و كسب به قلب وارد مى شود و با ظهور صفات نفس زايل مى گردد. احوال موهبت هايى هستند كه از عين وجود مى رسند.(1)»
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. گزينه متون عرفانى، ص 185.

[308]

از تفاوت ميان جسم و جان، به احوال اعمال بدن آگاه و آشنا شو كه نسبت آن با علوم قال چگونه است. زيرا علوم قال مانند جان نسبت به بدن است. و همچنين نسبت علوم قال با حال مانند نسبت بدن با علوم قال است به عبارتى ديگر حال جانِ علوم قال مى باشد.
586) نه علم است آنكه دارد ميل دنيا ----- كه صورت دارد امّا نيست معنا
علمى كه اسباب آشنايى و رسيدن به حقّ را موجب نمى شود و گرايش به دنيا و ماديّات دارد و وسيله بدست آوردن جاه و مال دنيا مى گردد، در حقيقت علم دينى نيست زيرا «حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة».(1) چنين علمى صورت علم را دارد امّا معنى علم را ندارد.
587) نگردد علم هرگز جمع با آز ----- ملك خواهى سگ از خود دور انداز
علم = منظور علوم دينى و معارف الهى است.
آز = حرص و طمع
مَلَك = ب335
سگ = منظور حرص و طمع به دنيا است.زيرا «الدّنيا جيفة و طالبها كلاب»(2)
علوم دينى كه وسيله قرب الهى است هرگز با حرص و طمع و دنياطلبى در يك جا جمع نمى گردد و اگر خواهان مصاحبت و همنشينى با فرشتگان هستى، سگ آز و حرص و طمع را از خود دور كن. زيرا به موجب «لايدخل الملائكة بيتاً فيه كلب او تصاوير»(3) ملائكه در خانه اى كه سگ و يا عكس و صورت باشد، داخل نمى شود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حضرت محمد(صلى الله عليه وآله): دوست داشتن دنيا، بدترين گناه است.
2. دنيا همچون مُردارى است و طالب آن سگ مى باشد.
3. حديث نبوى: فرشتگان در خانه اى كه سگ و يا تصوير باشد وارد نمى شوند.

[309]

588) علوم دين ز اخلاق فرشته است ----- نيابد در دلى كاو سگ سرشت است
علوم دينى كه موجب پاكى نفس انسان از صفات پست و سبب قرب سالك به حضرت حقّ مى گردد از اخلاق فرشتگان مقرّب درگاه الهى است بنابراين علوم دينى و اخلاق فرشتگان در دلى كه صفات سگى در آن سرشته شده باشد راه نمى يابد.
589) حديث مصطفى آخر همين است ----- نكو بشنو كه البتّه چنين است
مصطفى = برگزيده شده، كنيه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) است.
در بيت 587 به اين حديث اشاره شد.و آن اينكه «در خانه اى كه سگ و صورت باشد، فرشته در آن خانه نمى رود» پس اين حديث و اينكه «حرص و طمع به دنيا با علوم دينى كاملاً منافات دارند» را به دقت بشنو و بدان كه مقصود و منظور پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نيز چنين بوده است.
590) درون خانه اى چون هست صورت ----- فرشته نايد اندر وى ضرورت
اين بيت تأكيدى است بر بيان حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)كه فرمود: «لايدخل الملائكة بيتاً فيه كلب او تصاوير»(1) شرح اين بيت در بيت شماره 587 آمده است.
591) برو بزداى اوّل تخته دل ----- كه تا سازد ملك پيش تو منزل
بزداى = پاك كن
تخته دل = به اعتبار اينكه نفس مانند لوح محفوظ است و با توجه به اينكه رسالت فرشتگان جنبه تعليمى دارد دل را تشبيه به تخته و لوح تعليم كرده است.
بنابراين اى سالك به خاطر آنكه فرشته بتواند در خانه تو وارد شود لازم است در ابتدا دل خود را از هر نوع آلودگى و آز دنيوى و هواهاى شهوانى پاك كنى.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديت نبوى: فرشتگان در خانه اى كه سگ و يا تصوير باشد داخل نمى شوند.

[310]

592) ازو تحصيل كن علم وراثت ----- زبهر آخرت مى كن حراثت
تحصيل = بدست آوردن
علم وراثت = علمى است كه اوّل تا آنرا نخوانند و ندانند، عمل كردن نتوانند.  (ف-م)، همچنين
علم معنوى و كشفى است كه به واسطه صفاى باطن از حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) به اولياء، به ارث مى رسد. (ش-ل)
حراثت = كشاورزى كردن، كاشتن(ف-م)
بعد از آنكه به صفاى باطن رسيدى از فرشته علم وراثت را تحصيل كن و به حكم «الدنيا مزرعة الاخرة»(1) با اعمال نيكو و اخلاق پسنديده توشه اى براى آخرت خود ذخيره كن. زيرا هر چه در اين دنيا بكارى محصولش در آن دنيا درو خواهى كرد.
593) كتاب حقّ بخوان از نفس و آفاق ----- مزيّن شو به اصل جمله اخلاق
كتاب حقّ = قرآن
نَفْس = ذات، باطن، وجود
آفاق = جمع افق، كرانه ها
مزيّن = آراسته، زينت كرده شده(ف-م)
مصراع اول اشاره به «سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم»(2) دارد.
در جهت شناخت وجود خود و جهان مادّى تلاش كن و بدان كه اين دو همچون كتاب حقّ است كه در آن همه چيز نمايانده شده است. پس به خواندن اين دو كتاب

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: دنيا مزرعه آخرت است.
2. فصلت، آيه 53.

[311]

همّت گمار تا دانا به حقايق شوى و خود را به زيور و زينت حكمت و دانايى كه اصل و اساس اخلاق حميده است، آراسته كن.

قاعده در بيان اصول اخلاق

594) اصول خلق نيك آمد عدالت ----- پس از وى حكمت و عفّت شجاعت
اصول اخلاق چهار تاست كه اصل همه آنها «عدالت» است و آن حالت متوسّط قوّت عملى انسان است. اصل ديگر اخلاق «حكمت» است كه حالت متوسّط قوّت نظرى است. و اصل سوم اخلاق «عفّت» است كه حالت متوسّط قوّت شهوى است و بعد از آن اصل چهارم «شجاعت» است كه حالت متوسط قوّت غضبى است و حكماء اين چهار اصل را فضايل مى نامند.
595) حكيمى راست كردار است و گفتار ----- كسى كاو متّصف گردد بدين چار
حكيم = ب73
حكمت = عبارت است از دانستن چيز، چنانكه باشد. و آن دو قسم است:حكمت عملى و حكمت نظرى(ش-ل)
متّصف = داراى صفتى بودن
كسى كه به چهار اصل اخلاق -عدالت، حكمت، عفّت و شجاعت-متّصف گردد او حكيمى راست كردار و درست گفتار مى باشد و حكيم واقعى هم اوست.
596) به حكمت باشدش جان و دل آگه ----- نه گُربُز باشد و نه نيز ابله
حكمت = ب595
گُربُز = حيله گر، زيرك و دانا(ف-م)

[312]

ابله = كم خرد، نادان(ف-م)
كسى كه به چهار اصل اخلاق حميده متّصف باشد دل و جان او از حكمت آگاهى و شناخت دارد و در حقيقت حكيم است و چون حكمت حدّ اعتدال و متوسط قوّت نظرى است، نيكو و پسنديده است.دو طرف ديگر قوت نظرى كه افراط و تفريط مى باشد گربزى و ابلهى است و هر دو مذموم و مردود مى باشند.
597) به عفّت شهوت خود كرده مستور ----- شره همچون خمود از وى شده دور
عفّت = احتراز از محرمات خصوصاً از شهوت حرام، پارسايى(ف-م)
شهوت = ب319
مستور = پوشيده، پنهان
شره = حريص، طمع(ف-م)
خمود = سكون در طلب لذّات ضرورى(ش-ل)
حكيم چون عامل به حدّ اعتدال و متوسط هر يك از اصول اخلاق مى باشد به سبب «عفّت» كه حدّ متوسط قوّت شهوى است، شهوات خود را با اراده و اختيار پنهان كرده و دو طرف افراط و تفريط «عفّت» كه شره و خمودى است از خود دور كرده است.
598) شجاع و صافى از ذلّ تكبّر ----- مبرّا ذاتش از جبن و تهوّر
ذُلّ = خوار شدن، رام شدن(ف-م)
تكبّر = غرور، كبر ورزيدن
جُبن = ترسو بودن و جرأت انجام كار را در وقت ضرورت نداشتن(ب-اق)
تهوّر = بى باكى، گستاخى(ف-م)

[313]

حكيم شجاع است و از خوارى و تكبّر پاك و صاف است و همچنين ذات او از افراط و تفريط شجاعت كه ترس و تهوّر است دور مى باشد.
599) عدالت چون شعار ذات او شد ----- ندارد ظلم از آن خُلقش نكو شد
عدالت = عبارت است از مساوات و راستى.
شعار = لباس زير، اصل
چون صفت «عدالت» كه حدّ وسط قوّت عملى است اصل ذات حكيم مى باشد و ظلم ضدّ عدالت است در اعمال و رفتارش وجود ندارد به اين سبب اخلاق حكيم نيك و پسنديده شده است.
600) همه اخلاق نيكو در ميانه است ----- كه از افراط و تفريطش كرانه است
در ميانه = در وسط، متوسط
افراط و تفريط = زياده روى و كم روى، دو طرف اعتدال هستند.(ب-اق)
تمام اخلاق نيك و پسنديده كه چهار تا هستند و فضيلت محسوب مى شوند حالت «متوسط» قواى عملى و نظرى و شهوى و غضبى مى باشند و به آن سبب وسط اند زيرا كه از افراط و تفريط كه انحراف از وسط است دور هستند و كرانه دارند و هر كدام از افراط و تفريط ضدّ فضيلت اند و رذيلت نام دارند.
601) ميانه چون صراط المستقيم است ----- زهر دو جانبش قعر جحيم است
ميانه = وسط
قعر = ب559
جحيم = دوزخ، جهنم
حدّ وسط مانند راه راست است كه انسان را زودتر به مقصد و مقصود مى رساند و

[314]

هر دو طرف حدّ وسط افراط و تفريط است و چون اين هر دو طرف از حدّ اعتدال گذشته اند مثل جهنم مى باشند.
602) به باريكى و تيزى موى و شمشير ----- نه روى گشتن و بودن بر او دير
مصراع اول اشاره به «الصّراط ادقّ من الشَّعر و احدّ من السّيف»(1) دارد كه در وصف «صراط» است و حدّ وسط و اعتدال مانند صراط مستقيم است كه از نهايت باريكى و شدت تيزى نمى توان از روى آن برگشت زيرا انحراف از آن، افتادن در قعر دوزخ است.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation