بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب 320 داستان از معجزات و کرامات 320 داستان از معجزات و کرامات امام علی (ع ), عباس عزیزى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     KERAMA01 -
     KERAMA02 -
     KERAMA03 -
     KERAMA04 -
     KERAMA05 -
     KERAMA06 -
     KERAMA07 -
     KERAMA08 -
     KERAMA09 -
     KERAMA10 -
     KERAMA11 -
     KERAMA12 -
     KERAMA13 -
     KERAMA14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

107 - گريه على (ع ) بر شهادت حسين (ع ) 

هنگامى كه جبرييل (ع ) خبر شهادت اباعبدالله الحسين (ع ) رابه پيامبر خدا(ص ) رساندآن جناب دست اميرالمؤ منين (ع ) را گرفته و مقدار زيادى از روز را با هم خلوت كرده و هردو گريستند، و از يكديگر جدا نشدند مگر آن كهجبرييل (ع ) بر ايشان نازل شد و عرضه داشت :
پروردگارتان سلام مى رساند و مى فرمايد: صبر نمودن را بر شما واجب و لازم نمودم .
پس هر دو صبر كرده و بى تابى نكردند.(121)


108 - زينب ، مفسر قرآن  

فاضل گرامى سيد نورالدين جزايرى در كتاب خود (خصايص الزينبيه ) چنيننقل مى كند:
(روزگارى اميرالمؤ منين (ع ) در كوفه بود، زينب (س ) در خانه اش مجلسى داشت كهبراى زن ها قرآن تفسير و معنى آن را آشكار مى كرد. روزى (كهيعص ) را تفسير مىنمود كه ناگاه اميرالمؤ منين (ع ) به خانه او آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم !شنيدم براى زن ها (كهيعص ) را تفسير مى نمايى ؟
زينب (س ) گفت : آرى . اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اين رمز و نشانه اى است براى مصيبت واندوهى كه به شما عترت و فرزندان رسول خدا (ص ) روى مى آورد. پس از آن مصايب واندوه ها را شرح داد و آشكار ساخت . پس از آن زينب گريه كرد، گريه با صدا - صلواتالله عليها.(122)


109 - على (ع ) از واقعه كربلا مى گويد 

امام زين العابدين (ع ) گفت كه : خبر داد مرا ام ايمن كه روزى حضرت رسالت (ص ) بهديدن حضرت فاطمه (س ) آمد، پسى فاطمه براى آن حضرت حريره ساخت و نزدرسول خدا حاضر كرد، حضرت اميرالمؤ منين (ع ) طبق خرمايى آورد، ام ايمن گفت : من كاسهآوردم كه در آن شير و مسكه بود، پس حضرترسول (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) و فاطمه و حسن و حسين (ع ) از آن حريرهتناول نمودند و از آن شير آشاميدند و از آن خرما و مسكهميل فرمودند، پس حضرت على (ع ) ابريق و طشتى آورد و آب بر دست حضرت رسالت(ص ) ريخت .
چون حضرت دست هاى خود را شست دست تر بر روى مباركش كشيد پس ‍ نظر كرد به سوىعلى و فاطمه و حسن و حسين (ع ) نظرى كه آثار سرور و شادى در روى مباركش مشاهدهكرديم ، آنگاه مدتى به سوى آسمان نظر كرد پس روى مبارك خود را به جانب قبلهگردانيد و دست هاى خود را به سوى آسمان گشود، بسيار دعا كرد پس به سجده رفت ودر سجده صداى گريه آن حضرت بلند شد، آب ديده اش بر زمين جارى شد، پس سر ازسجده برداشت و ساعتى سر در زير افكند و مانند باران تند، آب از ديده مباركش ‍ مىريخت . چون اهل بيت اين حالت را در او مشاهده كردند، همه اندوهناك شدند، و من نيز از حزنايشان محزون گرديدم و جراءت نمى كردم كه از سبب اين گريه از آن حضرت سؤال كنم .
چون اين حالت بسيار به طول انجاميد، على و فاطمه (ع ) گفتند: سبب گريه تو چيست ؟يا رسول الله خدا هرگز ديده هاى تو را گريان نگرداند، بدرستى كه اين حالت كه درتو مشاهده كرديم دل هاى ما را مجروح كرد. پس ‍ حضرترسول (ص ) رو به حضرت اميرالمؤ منين (ع ) آورد گفت : اى برادر و حبيب من ! چون شماهارا نزد خود مجتمع ديدم ، از مشاهده شما مرا سرورىحاصل شد كه هرگز چنين شادى در خود نيافته بودم ، و من در شما نظر مى كردم و خدا راشكر مى كردم كه چنين نعمت ها به من كرامت كرده كه ناگاهجبرييل (ع ) بر من نازل شد گفت : يا محمد بدرستى مه خداى تعالى مطلع شد بر آنچهدر نفس تو حادث گرديد، و دانست شادى كه تو را عارض ‍ شد به ديدن برادر و دختر ودو فرزندزاده خود، پس تمام كرد براى تو نعمت و گوارا گردانيد براى تو اين عطيه رابا آنكه گردانيد ايشان را و فرزندان ايشان را و شيعيان ايشان را با تو در بهشت ، وجدايى نخواهد افكند ميان تو و ايشان ، چنانچه به تو عطا مى كند در آن روز خوبى بهايشان عطا خواهد كرد، چنانچه به تو بخشش مى نمايد به ايشان خواهد بخشيد، تا آنكهتو خشنود گردى ، و زياده از مرتبه خشنودى تو به ايشان كرامت خواهد كرد با بليهبسيارى كه به ايشان خواهد رسيد در دنيا، و مكروه بسيارى كه ايشان را در خواهد يافتبر دست هاى گروهى از منافقان كه ملت تو را بر خود بندند و دعوى كنند كه از امتتواند، و حال آنكه برى اند از خدا و ايشان را به شمشير آبدار و انواع زجرها و ستم هابكشند، و هر يك را در ناحيه اى از زمين به قتل رسانند، و قبرهاى ايشان از يكديگر دورباشد، و حق تعالى اين حالت را از براى ايشان پسنديده است و ايشان رااهل اين سعادت گردانيده است ، پس حمد كن خدا را بر آنچه از براى شما پسنديده وراضى شو به قضاى الهى ، پس خدا را حمد كردم و راضى شدم به قضاى او بر آنچهبراى شما اختيار نموده است .
پس جبرئيل گفت : يا محمد به درستى كه برادر تو على مقهور و مظلوم خواهد شد بعد ازتو، منافقان امت بر او غالب خواهند شد و غضب خلافت او خواهند كرد و از دشمنان تو تعبها به او خواهد رسيد، و در آخر كشته خواهد شد به دست بدترين خلايق و بدبخت تريناولين و آخرين ، نظير پى كننده ناقه صالح ، در شهرى كه به سوى آن شهر هجرتخواهد نمود، و آن شهر محل شيعيان او و شيعيان فرزندان او خواهد بود. به سبب اينحال بلاى اهل بيت رسالت بسيار خواهد شد و مصيبت عظيم تر خواهد شد، اين فرزندزادهتو - و اشاره كرد به سوى حسين (ع ) شهيد خواهد شد با گروهى ازاهل بيت و ذريت تو و نيكان امت تو، در كنار فرات ، در زمينى كه آن كربلا گويند، بهسبب آن كرب و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذريه تو بسيار خواهد شد در روزى كهكرب آن روز منقضى نشود و حسرت آن روز به آخر نرسد، آن بهترين بقعه هاى زمين استو حرمت آن از همه زمين ها عظيم تر، و آن قطعه اى است از بهشت .
پس زينب گفت : چون ابن ملجم پدرم را ضربت زد، اثر مرگ در او مشاهده كردم گفتم : اىپدر بزرگوار، ام ايمن چنين حديثى به من روايت كرد، مى خواهم آن را از تو بشنوم ،فرمود: اى دختر حديث چنان است كه ام ايمن به تو روايت كرده ، گويا مى بينم تو را وزنان ديگر از اهل بيت مرا در اين شهر اسير كرده باشند، و به ذلت و خوارى شما رابرند و از دشمنان خود خائف و ترسان باشيد، پس در آن وقت صبر كنيد و شكيبايىنماييد، به حق آن خداوندى كه حبه ها را شكافته و خلايق را آفريده است ، در آن وقت درروى زمين خدا را دوستى به غير از شما و دوستان و شيعيان شما نباشد.
چون حضرت رسول (ص ) اين حديث را نقل كرد براى ما، فرمود: در آن روز شيطان از روىشادى پرواز خواهد كرد و بر دور زمين با ياوران خود جولان خواهد نمود، خواهد گفت : اىگروه شياطين آنچه مطلب ما بود از فرزند آدم به آن رسيديم و در هلاك ايشان منتهاىآرزوى خود را يافتيم ، و همه را مستحق جهنم نموديم مگر جماعت قليلى كه چنگ در داماناهل بيت رسالت زده اند، پس تا توانيد سعى كنيد كه مردم را به شك اندازيد در حق ايشانو بداريد مردم را بر عداوت ايشان و تحريص كنيد مردم را بر ضرر رسانيدن به ايشانو دوستان ايشان ، تا كفر و ضلالت خلق مستحكم گردد و از ايشان هيچ كس نجات نيابد،آن ملعون گمان خود را در حق اكثر مردم راست كرد زيرا كه با عداوت شما هيچعمل صالح فايده نمى بخشد، و با محبت و موالات شما هيچ گناهى جز كباير ضرر نمىرساند.


110 - بوسيدن دست هاى عباس (ع ) 

پس از ولايت حضرت قمر بنى هاشم (ع )، ام البنين (س ) قنداقه او را به دست اميرالمؤمنين على (ع ) داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى ، از همان آغاز حق ببيند و حقبشنود.
حضرت دست هاى او را بوسيد و قطرات اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود:گويا مى بينم اين دست ها يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى برادرش حسين (ع) از بدن جدا خواهد شد.
و از اين جاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت ، بوسيد.چنان كه وارد است رسول خدا(ص ) دست دخترش ، حضرت فاطمه زهرا(س ) را مى بوسيد ووى را به جاى خود مى نشانيد. و از اين جا كثرت عطوفت شاه ولايت ، اميرالمؤ منين على بنابى طالب (ع ) مظلوم تاريخ ، نسبت به اين مولود بزرگوار معلوم مى شود.


111 - گريه بر دست هاى عباس  

در روز ولادت ابوالفضل العباس (ع ) ام البنين (س ) قنداقه او را به دست على (ع ) دادتا نامى بر او بگذارد. حضرت زبان مبارك او را به ديده و گوش و دهان او گردانيده تاحق بگويد و حق ببيند و حق بشنود.
(ثم اءذن فى اذنه اليمنى و اءقام فى اليسرى ). سپس در گوش راست وى اذان گفت .يكى از سنت هاى رسول خدا(ص ) كه براى مسلمين ارث گذارده اين است كه در حين تولدفرزند، در گوش راستش اذان و در گوش چپش ‍ اقامه بگويند تا از همان بدو تولد بااسامى خدا و رسول خدا(ص ) و امام و ولى خدا آشنا گردد.
حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) به ام البنين (س ) فرمود: چه اسمى بر اينطفل گذارده ايد؟ عرض كرد: من در هيچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام ، هر چه خودتانميل داريد اسم بگذاريد. فرمود: من او را به اسم عمويم ، عباس ، عباس ناميدم . پس دستهاى او را بوسيده و اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم اين دستها در يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى دين خدا قطع خواهد شد.(123)


112- سفارش على (ع ) به عباس (ع ) در واقعه كربلا 

علامه شيخ عبدالحسين حلى در النقدالنزيه (جلد1، صفحه 100) از فخر الذاكرين ، عالمبزرگوار، شيخ ميرزا هادى خراسانى نجفى ،نقل مى كند كه گويد: اميرالمؤ منين (ع ) حضرت عباس (ع ) را فرا خواند و به سينهچسبانيد و چشمانش را بوسيد و از او عهد گرفت كه چون در كربلا بر آب دست يافت ، تابرادرش حسين تشنه است ، قطره اى از آن ننوشد، و اين كه اربابمقاتل گويند حضرت عباس (ع ) در شريعه فرات آب را نخورد و آن را ريخت به سبباطاعت از سفارش پدرش على مرتضى (ع ) بوده است .(124)


113- خبر از آينده عباس (ع ) 

مورخان نقل مى كنند: در دوران طفوليت حضرت عباس (ع ) يك روز اميرالمؤ منين على بن ابىطالب (ع ) وى را در دامان خود گذاشت و آستين هايش را بالا زد و در حالى كه به شدت مىگريست به بوسيدن بازوهاى عباس (ع ) پرداخت . ام البنين (س ) شتابان و هراسان ،پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟!
امام (ع ) با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت : اين دست ها از بازو قطع خواهد شد.كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنين (س ) فرود آمد و قلبش ‍ را ذوب كرد و با وحشتو شتاب پرسيد: (چرا دست هايش قطع مى شوند)؟!
امام (ع ) به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه يارى اسلام از برادرش ، حافظ شريعتالهى و ريحانه رسول الله (ص )، قطع خواهد شد.
ام البنين (س ) گريه كرد و زنان همراه او نيز در غم و رنج و اندوهش شريك شدند.
سپس ام البنين (س ) به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس ‍ گفت كهفرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا(ص ) و ريحانه او خواهد گرديد.(125)
اميرالمؤ منين على (ع ) فرمود: ام البنين ، فرزندت عباس (ع ) نزد خداى تبارك و تعالىمنزلتى عظيم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش ، دوبال به او مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملايكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كهقبلا اين عنايت را به جعفر بن ابى طالب (ع ) نموده است . و ام البنين (س ) با شنيدن اينبشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد.(126)


114 - مهتر شهيدان  

از اصبغ بن نباته از اميرالمؤ منين على (ع ) در حديثى درباره نص بر ائمه (ع ) روايتكرده كه فرمود: بهترين مردم و سرور آنان پس از من : اين فرزندم است ، و او بعد ازوفات من امام هر مسلمان ، و فرمانرواى هر مؤ منى است ، آگاه باشيد كه عنقريب او بعد ازمن مظلوم مى شود، چنان كه من بعد از پيغمبر(ص ) مظلوم شدم ، و بهترين مردم بعد ازفرزندم حسن (ع )، پسرم حسين (ع ) است ، كه او هم بعد از برادرش مظلوم مى شود، و درزمين كرب و بلا كشته مى شود، آگاه باشيد همانا او و اصحابش روز قيامت از مهترانشهيدانند.(127)


115 - على از كربلا گذر مى كند 

هرثمة بن ابى مسلم گويد: با على بن ابيطالب به نبرد صفين رفتيم چون برگشتيمدر كربلا منزل كرد و نماز بامداد را در آن مكان خواند و از خاكش ‍ برگرفت و بوسيد،سپس فرمود: خوشا به تو اى خاك پاك از تو قومى محشور مى شوند كه بى حساب بهبهشت مى روند، هرثمة نزد زن خود كه از شيعيان على (ع ) بود برگشت ، گفت : مولايتابوالحسن در كربلا توقف كرد و نماز خواند و از خاكش برگرفت و گفت : خوشا بهحال تو اى خاك كه از تو مردمى محشور مى شوند كه بى حساب به بهشت مى روند، گفت: اى مرد اميرالمؤ منين جز حق نگويد چون حسين به كربلا آمد هرثمة گفت : من در قشونىبودم كه عبيدالله بن زياد فرستاده بود و چون اينمنزل و درختها را ديدم حديث على (ع ) به يادم آمد بر شتر خود سوار شدم و خدمت حسين (ع )رفتم و سلام دادم و آن چه از پدرش در اين منزل شنيده بودم به او گزارش دادم ، فرمود:تو با ما هستى يا در برابر ما؟
گفتم : نه اين و نه آن من كودكانى به جا گذاردم و از عبيدالله بر آنها ترسانم .فرمود: پس به جايى برو كه كشتن ما را نبينى و ناله ما را نشنوى ، سوگند بدان كهجان حسين به دست او است هر كس امروز فرياد ما را بشنود و ما را يارى نكند جز آن كهخدايش او را در دوزخ افكند.(128)


116- زوّار امام حسين (ع ) 

از على (ع ) نقل شده كه فرمود: گويا مى بينم قصرها را كه اطراف قبر حسين بن على (ع) بالا رفته ، و گويا مى بينم محمل ها را كه از كوفه به جانب قبر حسين (ع ) روان است ،و روزها و شب ها نمى گذرد كه از اطراف به جانب او حركت مى كنند، و اين در وقتروال سلطنت بنى مروان است .(129)


خبر غيبى از حوادث آينده 

117- پيش بينى شهادت امام رضا(ع ) 

على بن ابى طالب (ع ) روايت كرده كه فرمود: عنقريب مردى از فرزندان من در زمينخراسان به زهر ستم كشته مى شود، كه نامش نام من ، و نام پدرش ‍ نام پسر عمران ،موسى است ، آگاه باشيد هر كه او را در غربتش زيارت كند، خداوند گناهانش رابيامرزد.(130)


118- بشارت تولد زين العابدين (ع ) 

هنگامى كه دختر يزدگرد بر عمر وارد شد، دوشيزگان مدينه (براى ديدنش ) از بامهاسر برآوردند، و چون داخل مسجد شد، مسجد به نور جمالش ‍ روشن شد، تا آن جا كهفرمود: پس اميرالمؤ منين (ع ) به عمر فرمود: او را مخير كن تا مردى از مسلمانان را اختياركند و به جاى غنيمت آن مرد حسابش كن (يعن بابت سهم او از غنايم جنگ حساب كن ) پس (عمروى را مخير كرد و) او خدمت امام حسين (ع ) آمد و دست بر سر او گذاشت ، اميرالمؤ منين (ع )فرمود: نامت چيست ؟ عرض كرد: جهان شاه ، فرمود: بلكه شهربانو است و سپس به حسين(ع ) فرمود: اى اباعبدالله فرزندى كه بهتريناهل زمين است از اين زن نصيب تو خواهد شد، و على بن الحسين (ع ) از او متولد شد، و به آنجناب مى گفتند پسر دو انتخاب شده ، چون كه از ميان عرب بنى هاشم انتخاب شده و ازميان غير عرب فارس .(131)


119- شايعه مرگ معاويه  

معاويه بعد از جريان حكميت (در صفين ، و تمام شدن كار به نفع معاويه ) به همنشينانگفت : چگونه مى توانيم عاقبت كارمان را بدانيم ؟
گفتند: راهى براى آن نمى دانيم .
گفت : پس من علم آن را از على (ع ) استخراج مى كنم ، چون كه او سخنباطل نمى گويد، و سه نفر از معتمدانش را خواست و گفت : تا يك منزلى كوفه برويد،و آن جا با هم توطئه و قرارداد كنيد كه در كوفه خبر مرگ مرا منتشر كنيد، و بايد سخنتان درباره شب و روز و وقت مرگ ، و جاى قبر، و كسى كه بر جنازه من نماز خوانده وساير خصوصيات متفق باشد، تا در چيزى باهم مختلف نشويد، آن گاهاول يكى وارد شود و خبر مرگ مرا بدهد، و بعد دومى وارد شود و همان طورنقل كند، و سپس سومى و باز مثل آنها خبر دهد، و ببينيد على (ع ) چه مى گويد؟ سپس طبقدستور رفتند و يكى از آنها چاشتگاه با رنگ متغير سواره وارد شد، مردم گفتند: از كجا مىآيى ؟
گفت : از شام .
گفتند: چه خبر دارى ؟
گفت : معاويه مرد، خدمت على (ع ) آمدند و گفتند: شتر سوارى از شام آمده از مرگ معاويهخبر مى دهد، حضرت اعتنايى نكرد، آن گاه فردا صبح ، ديگرى وارد شد و مردم گفتند: چهخبر؟
گفت : معاويه مرد و همان طور كه رفيقش خبر داده بود خبر داد، و باز نزد على (ع ) آمدند وگفتند: شترسوارى از مرگ معاويه خبر مى دهد همان طور كه رفيقش خبر داد، بدون اختلاف، على (ع ) باز اظهارى نكرد، و روز سوم ، ديگرى وارد شد و مردم گفتند: پشت سر چهدارى ؟ (يعنى شام چه خبر بود؟) گفت : معاويه مرد، و از آنچه مشاهده كرده پرسيدند، و باگفتار آن دو نفر مخالف درنيامد، و نزد على (ع ) آمده گفتند: يا اميرالمؤ منين ! خبرصحيحاست ، اين شتر سوار سوم است و مثل آن دو نفر خبر داد، و چون زياددنبال كردند فرمود: هرگز چنين نمى شود، تا اينكه اين از اين رنگين شود، يعنى محاسنمباركش از سر مقدسش ، و پسر آن زنى كه جگرها را مى جويد (يعنى هند كه جگر حمزه راجويد) با خلافت بازى كند، و اين خبر را براى معاويه بردند.(132)


120- پيشگويى از مصايب اهل بيت (ع ) در كتاب اميرالمؤ منين (ع ) 

ابن عباس گفت : روزى در ذى قادر خدمت اميرالمؤ منين (ع ) وارد شدم . حضرت كتابى رابرايم بيرون آورد و فرمود: اى ابن عباس ، اين كتابى است كه پيامبر(ص ) بر من املاءفرموده و دست خط خودم است .
عرض كردم : يا اميرالمؤ منين (ع )، آن را برايم بخوان . حضرت آن را خواند و در آن همهآنچه از زمان رحلت پيامبر(ص ) تا زمان شهادت امام حسين (ع ) اتفاق افتاده و اين كهچگونه كشته مى شود و چه كسى او را مى كشد و چه كسى او را يارى مى كند و چه كسانىهمراه او شهيد مى شوند يافت مى شد. آن حضرت به شدت گريه كرد و مرا به گريهدرآورد.
از جمله آنچه برايم خواند اين بود كه با خود آن حضرت چه مى كنند، و چگونه حضرتزهرا(س ) شهيد مى شود، و چگونه پسرش امام حسن (ع ) به شهادت مى رسد و چگونه امتبه او حيله مى كنند. وقتى كيفيت قتل امام حسين (ع ) را خواند بسيار گريست ، و سپس آنكتاب را بست ، و بقيه آنچه تا روز قيامت واقع مى شود باقى ماند.(133)


121- سوسمار امامشان است  

از اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت : اميرالمؤ منين (ع ) ما را به رفتن از كوفه بهمداين امر فرمود، روز يكشنبه حركت كرديم ، عمروبن حريث با هفت نفر ديگر تخلف كردهرفتند در جايى در حيرة كه خورنق ناميده مى شد، گفتند: در اين بين تفريحى مى كنيم وروز چهارشنبه حركت مى كنيم ، و قبل از آن كه حضرت ، اقامه جمعه كند به او ملحق مىشويم ، پس در حين غذا خوردن بودند كه سوسمارى پيدا شد، و شكارش كردند و عمروبنحريث آن را گرفت و دستش را نگه داشت و گفت : بيعت كنيد، اين فرمانرواى مؤ منان است ،و آن را هفت نفر با او بيعت كردند و خود عمرو هشتم بود، و شب چهارشنبه حركت كردند، وروز جمعه هنگامى كه على (ع ) خطبه مى خواند به مداين وارد شدند و از يكديگر جدا نشدهبودند و همه با هم بودند كه بر در مسجد فرود آمدند، و چونداخل شدند اميرالمؤ منين (ع ) نگاهى به آنها كرد و فرمود: ايهاالناس ، همانا پيغمبر(ص )هزار حديث سرى به من فرمود كه در هر حديثى هزار در است ، و هر درى را هزار كليد است، و من شنيدم خداى عزوجل مى فرمايد: (روزى كه هر عده اى را به امامشان مى خوانيم ،سوره اسراء آيه 69) و من براى شما به خدا قسم ياد مى كنم كه هشت نفر روز قيامتمبعوث مى شوند كه به امامشان كه سوسمارى است خوانده مى شوند، و اگر مى خواستمنامشان را مى بردم .
(اصبغ ) گفت : عمرو بن حريث را ديدم كه چون شاخه درخت خرما، از شرم و از ملامتاميرالمؤ منين (ع ) بر زمين افتاد.(134)


122- جنگ نهروان  

در جنگ نهروان جاسوسان خوارج به ايشان گفتند: لشكر اميرالمؤ منين چهار هزار سوارند،گفتند: تيراندازى به آنها نكنيد، و شمشير هم به رويشان نكشيد، بلكه هر يك از شما بانيزه به يكى از آن ها حمله كند و او را بكشيد، اميرالمؤ منين (ع ) اين مطلب را به علم غيبفهميد و به اصحابش فرمود: نيزه به آنها نزنيد، و تيراندازى هم نكنيد، بلكهشمشيرها را برهنه كنيد و وقتى رقيب به جانب هر كس آمد نيزه او را بگيرند، و به او حملهكرده به قتلش رساند، كه ده نفر شما كشته نشود، و ده نفر آنها نجات يابد، و چنان شدكه فرمود.(135)


123- پيشگويى قتل مرد خثعمى  

اهل كوفه با على (ع ) بيعت كردند كه تسليم آن جناب باشند، و على (ع ) بر آنها شرطكرد كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر(ص ) عمل كند، پس مردى از قبيله خثعم آمد، حضرتفرمود: بر عمل به كتاب خدا و سنت پيغمبر بيعت مى كنى ؟
گفت : نه بلكه بر كتاب خدا و سنت پيغمبر(ص ) و طريقه ابوبكر و عمر (يعنى بايدبه روش آنها نيز رفتار كنى ).
فرمود: من طريقه ابوبكر و عمر را با كتاب خدا و سنت پيغمبر(ص )داخل نمى كنم ، خثعمى نپذيرفت و على (ع ) هم غير از كتاب و سنت راقبول نكرد، تا آن جا كه گفت : پس على (ع ) فرمود: گويا تو را مى بينم كه در اينفتنه كوچ كرده اى و گويا مى بينم كه سم اسبان من صورت تو را مجروح كرده اند، وآن مرد به خوارج ملحق شد و در جنگ نهروان كشته شد، قبيضه گفت : در جنگ نهروان او راديدم كشته شده و اسب ها صورتش را پامال كرده و سرش ‍ را شكسته اند، و اثر پاهايشاندر صورتش مانده ، پس گفتار على (ع ) را به ياد آوردم و گفتم : خدا ابوالحسن را خيردهد، هرگز، لب به هيچ نگشود جز اين كه واقع شد.(136)


124- خبر از مردى شكم پاره  

اميرالمؤ منين (ع ) در يكى از سخنان خود به اهل كوفه كه بعد از او با معاويه رو به رومى شوند، از آينده چنين خبر مى دهد:
(آگاه باشيد كه به زودى بعد از من ، مردى گشاده گلو و شكم برآمده (يعنى معاويهبر شما غالب مى شود. مى خورد آنچه بيابد و مى خواهد آنچه نيابد.)
گويند: معاويه هر چه مى خورد، سير نمى گشت تا اين كه مى گفت : سفره را برچينيد،خسته شدم و سير نگشتم . علت پرخورى معاويه بر اثر نفرين پيامبر بود، وقتى پيامبركسى را به طلب معاويه فرستاد، ديد مشغول خوردن است و نمى آيد، برگشت و گفت :طعام مى خورد، ديگر بار فرستاد باز به خوردنمشغول بود، پس فرمود: (خدايا! شكم او را سير مگردان ). او را بكشيد اگر چه او رانخواهيد كشت .
آگاه باشيد! به زودى او شما را به ناسزا گفتن و بيزارى جستن از من امر مى كند، اگرشما را به ناسزا گفتن مجبور نمود، مرا دشنام دهيد زيرا ناسزا گفتن براى من سبب علومقام مى شود و براى شما باعث نجات و رهايى (از شر او) مى شود، اما در بيزارى جستن ،پس از من بيزارى نجوييد، زيرا من به فطرت اسلام تولد يافته ام ، و در ايمان و هجرتسبقت و پيشى گرفته ام .(137)


125- احاطه به علوم غيبى  

روزى اشعث بن قيس (سردسته منافقان ) وارد مسجد كوفه شد، ديد اميرمؤ منان على (ع )بالاى منبر است و عجم ها، اطراف منبر را گرفته اند، از روى توهين به عجم گفت : (اينعجم ها كيستند كه تو آنها را در اطراف خود جمع كرده اى ؟)
حضرت على (ع ) شديدا پاسخ او را داد و حتى سخنى فرمود كه از آن استفاده مى شود كه(اشعث ) شكم گنده بود، آنگاه فرمود: (همين عجم ها هستند كه روزى شما را به انگيزهبرگرداندن شما به اسلام خواهند زد، همان گونه كه شما (عرب ها) در آغاز اسلام آنها رابراى دعوت به اسلام زديد).(138)
به راستى امروز مصداق سخن على (ع ) در ايران آشكار شده ، كه عجم ها (ايرانيان ) بهعنوان دفاع از اسلام ، با حكومت هاى مزدور عرب و مزدوران آنها در جنگند و رو در روى آنهاتا سر حد شهادت ، ايستاده اند كه از اسلام عزيز حمايت نمايند، آيا اين پيشگويى يكمعجزه نيست ؟!


126- تبعيد قاضى باسابقه  

شريح ، قاضى با سابقه بود، به سال 18 هجرى از جانب خليفه دوم قاضى كوفهگرديد، و همچنان در اين مقام بود تا سال 79 عصر حكومت حجاج بن يوسف كه از قضاوتاستعفا داد، بنابراين 61 سال قضاوت كرد و سرانجام درسال 87 يا 97 و 99 در در حالى كه سن او بيش از صدسال شده بود، از دنيا رفت .(139)
در عصر خلافت امام على (ع ) در يكى از قضاوت ها، قضاوت خلاف شرع كرد، امام على (ع) او را مورد انتقاد قرار داد و به او فرمود: (سوگند به خدا تو را به (بانقيا)(روستايى در نواحى فرات كوفه ) دو ماه تبعيد مى كنم تا در آن جا بين يهود قضاوتكنى ).
ولى در همان ايام ، امام على (ع ) به شهادت رسيد.
وقتى كه مختار در سال 67 هجرى روى كار آمد، شريح را طلبيد و به او گفت : امام على(ع ) در فلان روز به تو چه گفت ؟
شريح جريان تبعيد را بازگو كرد.
مختار گفت : سوگند به خدا نبايد در كوفه بمانى به روستاى (بانقيا) برو و درآن جا بين يهوديان قضاوت كن ، او به آن جا تبعيد شد و دو ماه بين يهود قضاوت كرد وسپس بازگشت .(140)


127 - على (ع ) و مروان  

شخصى مى گويد: بعد از جنگ بصره ، خدمت على (ع ) بودم . ابن عباس آمد و گفت :خواسته اى دارى .
حضرت فرمود: (آمدى براى مروان بن حكم امان بگيرى ؟).
ابن عباس گفت : بلى ، آمدم براى او امان بگيرم .
حضرت فرمود: (به او امان دادم ولى برو او را به ترك خود سوار كن و اينجا بياورتا دليل شود و صولتش بشكند).
وقتى كه ابن عباس او را بر ترك خود سوار كرد و آورد حضرت فرمود:(بيعت كن ،وقتى كه دستش را دراز كرد تا بيعت كند، حضرت دستش را كشيد و فرمود: آن دست يهودىاست اگر بيست بار هم بيعت كند، بيعتش را مى شكند.
سپس فرمود: اى پسر حكم ! ترسيدى كه سرت را در اين جنگ از دست بدهى ؟ نه به خداسوگند تو نمى ميرى تا از صلب تو فلان و فلان در آيند و چندينسال بر اين ملت ، ظلم كنند).(141)


128 - مسلمان شدن جوان يهودى  

امام رضا (ع ) از پدرانش نقل مى كند كه : جوانى يهودى پيش ابوبكر آمد و گفت : السلامعليك يا ابابكر! مردم به او هجوم آوردند و گفتند: چرا او را خليفه نخواندى ؟!
ابوبكر گفت : چه مى خواهى ؟
گفت : پدرم بر دين يهود مرده و اموال زيادى بر جاى نهاده است ، ولى ما جاى آنها را نمىدانيم . اگر جاى آن اموال رل بگويى ، به دست تو مسلمان مى شوم . و غلامت مى گردم ويك سوم مالم را به تو مى دهم و يك سوم آن را به مهاجر و انصار مى بخشم و يك سومديگر را خودم بر مى دارم .
ابوبكر گفت : اى خبث ! جز خدا، هيچ كس از غيب خبر ندارد. ابوبكر برخاست و رفت .
يهودى پيش عمر رفت و بر او سلام كرد و گفت : پيش ابوبكر رفتم و از او چيزى را سؤال كردم ولى ماءيوس برگشتم ، و اكنون از تو مى پرسم و جريان را گفت . عمر نيزگفت : غير از خدا كسى غيب را نمى داند.
عاقبت ، جوان يهودى در مسجد پيامبر پيش على (ع ) رفت و گفت : السلام عليك يا اميرالمؤمنين ! و اين سخن را به گونه اى گفت كه ابوبكر و عمر نيز شنيدند.
مردم او را زدند و گفتند: اى خبيث ! چرا بر على ، همچون ابوبكر سلام نمى كنى ، مگرنمى دانى كه ابوبكر خليفه است .
يهودى گفت : به خدا سوگند از طرف خود اين گونه نگفتم ، بلكه در تورات اسم او رااين گونه ديدم .
حضرت فرمود: چه مى خواهى ؟
جوان گفت : پدرم بر دين يهود مرد و اموال زيادى را باقى گذاشت ولى جاى آن را به مانگفت . اگر آنها را بيرون بياورى به دست تو ايمان مى آورم .
حضرت فرمود: به آن چه مى گويى پايبند هستى ؟
جوان گفت : بلى خدا و ملايكه و تمام حاضران را شاهد مى گيرم .
حضرت برگ سفيدى خواست و چيزى در آن نوشت . سپس فرمود:(آيا مى توانى خوببنويسى ؟).
جوان يهودى گفت : بلى .
فرمود: لوحه هايى را با خودت بردار و به طرف يمن برو، وقتى آنجا رسيدى صحراىبرهوت را بپرس . وقتى كه آنجا رفتى ، هنگام غروب خورشيد، بنشين . كلاغ هايى مىآيند كه منقارشان سياه و سروصدا مى كنند ودنبال آب مى روند. وقتى كه آنها را ديدى اسم پدرت را ببر و بگو: اى فلانى ! منفرستاده وصى محمد(ص ) هستم ، با من سخن بگو! پدرت جوابت را مى دهد از گنجينه هاسؤ ال كن ، جايش را مى گويد و هر چه گفت بنويس . وقتى كه به خيبر برگشتى ، هرآنچه در آنها نوشته اى عمل كن ).
يهودى رفت تا اين كه به يمن رسيد و در جايى كه على (ع ) فرموده بود نشست و كلاغهاى سياهى آمدند و صدا كردند. جوان يهودى نام پدرش را برد. پدرش جواب داد و گفت :واى بر تو چه چيزى تو را به اينجا آورده ؟ چون اينجا يكى از جاهاىاهل جهنم است .
پسرش گفت : آمدم جاى گنج ها را از تو بپرسم كه كجا مخفى كرده اى .
گفت : در فلان باغ در فلان مكان در فلان ديوار. جوان همه را نوشت . آن گاه پدرش گفت: واى بر تو! از محمد(ص ) پيروى كن . كلاغ ها برگشتند. و جوان يهودى به سوى خيبرروانه شد و غلامان و نوكران و شتر و جوال ها را برداشت ودنبال آنچه نوشته بود رفت و گنج هايى كه در ظرف هاى نقره و ظرف هاى طلا بود رابيرون آوردند، سپس آنها را بر دراز گوش بار كردند و خدمت على (ع ) آوردند.
جوان نزد على (ع ) شهادتين را گفت و مسلمان شد و گفت : براستى كه تو وصى محمد(ص) هستى و به حق اميرالمؤ منين هستى ، چنانچه اين گونه ناميده شده اى . اين كاروان و درهمها و دينارها را در جايى كه خدا به تو دستور داده مصرف كن .
مردم جمع شدند و گفتند: اين را چگونه دانستى ؟
حضرت فرمود: (از رسول خدا(ص ) شنيده ام . اگر مى خواهيد بالاتر از اين را نيز بهشما خبر دهم ).
گفتند: بلى .
فرمود:(روزى با رسول خدا(ص ) زير يك سقف نشسته بوديم ، و من شصت و شش جاىپا شمردم كه همه آنها مال ملايكه بودند و تمام جاى پاى آنها را مى شناختم و اسم وخصوصيات و زبان يك يك آنها را هم مى دانستم ).(142)


129 - پيش بينى از بين رفتن خوارج  

يكى از سپاهيان على (ع ) نزد امام آمد و گفت :
(زيد بن حصين را كشتم ) امام پرسيد:
(بدو چه گفتى و او به تو چه گفت .) پاسخ داد، بدو گفتم :
(دشمن خدا! مژده باد تو را به آتش دوزخ .)
(او به تو چه گفت ؟)
گفت : (ستعلم اينا اءولى بها صليا.)(143)
پس از پايان جنگ از على (ع ) پرسيدند: (همه آنها كشته شدند؟) فرمود:
(نه به خدا كه نطفه هايند در پشت هاى مردان و زهدان هاى مادران . هرگاه مهترى از آنانسر برآورد او را براندازند چندانكه آخر كار،مال مردم ربايند و دست به دزدى يازند.)(144)(145)


130 - برخورد على (ع ) با اشعث  

از (خرائج و جرائح ) نقل شده كه اشعث بن قيس اذن خواست كه درمنزل على (ع ) وارد شود، قنبر او را اذن نداد، و لذا او بر بينى قنبر كوفت و از بينى اوخون آمد.
حضرت از منزل بيرون آمد و گفت : (مالى و لك يا اشعث )؟ اى اشعث ، من با تو چه كرده امكه چنين مى كنى اى اشعث ؟ به خداى كه اگر از پهلوى غلام ثقيف عبور كنى ، موهاىاسافل اعضاى بدن تو به لرزه درمى آيد.
گفت : غلام ثقيف كيست ؟
فرمود: غلامى است كه حكومت آنها را به دست مى گيرد، و هيچ خانه اى در عرب باقى نمىماند مگر آن كه ذلت و خوارى و پستى را در آن وارد مى سازد.
راوى در اين خبر مى گويد: مراد از غلام ثقيف ، حجاج بن يوسف ثقفى است كه در سنه هفتادو پنج به ولايت كوفه رسيد و بيست سال حكومت كرد و در سنه نود و پنج از دنيا رفت.(146)


131 - پيش بينى هفتاد سال بلا 

ابوحمزه ثمالى از عمرو بن حمق ، نقل مى كند: هنگامى كه على (ع ) در مسجد كوفه ضربتخورد، بر او وارد شدم و گفتم : نترس اين فقط يك خراش است !
فرمود: (قسم به جانم از شما جدا مى شوم و تاسال هفتاد بلا مى آيد).
پرسيدم : آيا بعد از بلا، نعمت نازل مى شود.
امام جواب نداد و از هوش رفت و ام كلثوم گريه مى كرد. وقتى كه به هوش ‍ آمد، فرمود:اى ام كلثوم ! چرا مرا اذيت مى كنى . آنچه را كه من مى بينم اگر تو ببينى گريه نمىكنى ملايكه در آسمان هاى هفتگانه پشت سر هم ايستاده اند و پيامبران نيز همان گونه وبه من مى گويند: يا على بيا چيزى كه در پيش رو دارى بهتر از چيزى است كه اكنون درآن به سر مى برى .
من گفتم : يا اميرالمؤ منين ! فرمودى تا سال هفتاد بلا مى آيد، آيا بعد ازسال هفتاد، فراوانى خواهد بود؟
فرمود: بلى بعد از بلا فراوانى است (يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب).(147)
ابوحمزه مى گويد: به امام باقر(ع ) گفتم : على (ع ) فرموده بود كه تاسال هفتاد مردم در بلا خواهند بود و مثل اين كه گفته بود بعد ازسال هفتاد، دوران نعمت و فراوانى خواهد رسيد. ولىسال هفتاد و ما فراوانى نديديم .
امام فرمود: خداوند متعال تا سال هفتاد بلا را تعيين كرده بود ولى وقتى كه امام حسين (ع )شهيد شد، خشم خدا بر اهل زمين شدت گرفت و بلا را تاسال صد و چهل به تاءخير انداخته و زمانى براى آن تعيين نكرد. (يمحوا الله ما يشاءو يثبت و عنده ام الكتاب ).
ابوحمزه مى گويد: از امام صادق (ع ) نيز پرسيدم او نيز همين جواب را داد.(148)


132 - وحشت يكى از ياران در جنگ صفين  

زاذان و عده ديگرى از اصحاب على (ع ) نقل مى كنند كه با آن حضرت در جنگ صفين بوديمو هنگامى كه با لشكر معاويه مى جنگيد، مردى از سمت راست لشكر آمد و گفت : يا اميرالمؤمنين ! در اين سمت آشوب به پا شده است .
حضرت فرمود: (به جاى خود برگرد).
مرد برگشت و بار دوم آمد و همان جمله را تكرار كرد.
باز هم حضرت فرمود: (به جاى خود برگرد).
بار سوم نيز آمد و مثل اين كه زمين بر او تنگ شده بود، جمله قبلى را تكرار كرد.
حضرت فرمود: بايست . مرد ايستاد. على (ع ) فرمود: مالك كجاست ؟
مالك گفت : لبيك يا اميرالمؤ منين !
حضرت فرمود: سمت چپ لشكر معاويه را مى بينى ؟
گفت : بلى .
فرمود: (آن شخص سوار بر اسب تربيت شده را مى بينى ؟).
گفت : بلى .
فرمود: (برو و سر او را بياور).
مالك اشتر به آن شخص نزديك شد و گردنش را زد و سرش را آورد و جلو اميرالمؤ منين (ع) انداخت .
حضرت رو كرد به آن مرد و فرمود: تو را به خدا قسم ! آيا اين شخص را ديدى و ترساو در قلبت افتاد و آشوبى در ميان ياران خود ديدى ؟
گفت : بلى .
حضرت فرمود: رسول خدا(ص ) از اين واقعه خبر داده بود. آن گاه به آن مرد فرمود:(برگرد به جاى خود).(149)


133 - خبر على (ع ) از آينده  

مالك بن ضمره گويد: از اميرالمؤ منين على (ع ) شنيدم كه مى فرمود: آگاه باشيد كهشما در معرض لعن و دروغگو شمردن من قرار خواهيد گرفت (شما را در شرايطى قرار مىدهند كه اقدام به لعن و دروغزن خواندن من مى كنيد)، پس هر كس مرا از روى كراهت و عدمرضايت قبلى لعن كند و خداوند ناراضى بودن او را بدين كار از دلش بداند من و او باهم بر محمد(ص ) وارد مى شويم ، و هر كس زبانش را نگه دارد و مرا لعن نكند، به اندازهزمان پرتاب يك تير با يك چشم به هم زدن از من زودتر به ملاقات آن حضرت برود، وهر كس با رضايت و خوشحالى مرا لعن كند حجابى ميان او و (عذاب ) خداوند (يا حجتى مياناو و خداوند) نخواهد بود، و حجت و دليلى بر پيشگاه محمد(ص ) ندارد.
هان بدانيد كه محمد(ص ) روزى دست مرا گرفت و فرمود: هر كس با اين پنج (انگشت )بيعت كند، و در حالى كه تو را دوست مى دارد بميرد، حقا به عهد و به تكليف خودعمل نموده ، و هر كس در حالى كه تو را دشمن مى دارد بميرد همانا به مرگ دوران جاهليتمرده است ، و به تمام آن چه كه در اسلام عمل نموده ، و هر كس در حالى كه تو را دشمن مىدارد بميرد همانا به مرگ دوران جاهليت مرده است ، و به تمام آن چه كه در اسلامعمل نموده (اعم از عبادات و غيره ) مورد محاسبه قرار گيرد، و اگر در حالى كه تو رادوست مى دارد پس از تو زنده بماند، تا آن گاه كه خورشيد طلوع و غروب مى كند خداوندكارهاى او را به امن و ايمان پايان خواهد داد.(150)


134 - توجه به دوستى با اولادش  

از مناقب ابن شهر آشوب نقل است كه على (ع ) در خطبه اى اشاره فرمود به حالات خلفاءبنى عباس و از جمله كلمات حضرت در اين خطبه است شانزدهمى آنها به صله رحمنزديكتر است تا بقيه آنها و همين طور بود كه على (ع ) فرمود: شانزدهمى آنها معتضدبالله است .
در خواب ديد مردى را كه آمد نزديك دجله پس دست خود را به سوى دجله دراز كرد تمام آبهاى دجله در دست او جمع شد، سپس كف دست خود را باز كرد پس آب جوشيدن گرفت از كفدست او و سؤ ال نمود از معتضد آيا مرا مى شناسى ؟ گفت : نه ، فرمود: منم على بن ابىطالب چون خلافت به تو رسيد با اولاد من نيكى كن .
چون به خلافت رسيد دوستى كرد با علويين و سادات و لذا وصف فرمود على (ع ) را بهصله رحم .(151)


135 - على (ع ) در ذى قار 

در آستانه جنگ جمل ، هنگامى كه اميرمؤ منان على (ع ) همراه سپاه خود به ذى قار رسيدند درآن جا ماندند تا ياران آن حضرت از كوفه برسند و با هم به سمت بصره حركت نمايند،قبلا امام حسين (ع ) و مالك اشتر براى بسيج مردم به كوفه رفته بودند. على (ع ) درذى قار خبر داد و فرمود: (به زودى دوازده هزار و يك نفر از كوفه به ما مىپيوندند.) طولى نكشيد سپاهى از كوفه براى يارى على (ع ) فرا رسيدند، آنها راشمردند دوازده هزار و يك نفر بودند.(152)


136 - حديث حبابه  

رُشَيْد هجرى گفت : من و ابوعبدالله سليمان و ابوعبدالرحمان قيس بن ورقا و ابوالقاسممالك بن سهل بن حنيف در محضر اميرالمؤ منين (ع ) در مدينه بوديم كه ام النداء حبابه والبيه در حالى كه كوزه اى پهن و بزرگ بر سر داشت و لباس رنگى پوشيده وقرآنى را حمايل خويش ساخته و در دستش ‍ تسبيحى از سنگ ريزه و هسته (خرما) بود، برعلى (ع ) وارد شد و سلام كرد و گريست و گفت : يا اميرالمؤ منين (ع )، آه و افسوس ازفقدان شما و حسرت و اندوه بر غايب شدن شما به خاطر حظ و بهره اى كه (با نبودشما) از دست مى رود. اى اميرالمؤ منين (ع )، از شما روى بر نمى گرداند وغافل نمى شود، هر كس كه خدا برايش مشيت و اراده (خير) دارد. همانا امر من ، بدين گونهاست كه بر يقين و روشنى و حقيقت هستم . با شما ملاقات مى كنم در حالى كه شما هر آنچه را قصد مى دارم مى دانيد.
على (ع ) دست راستش را به سوى او دراز كرد و از دست او سنگ ريزه سفيدى را كه مىدرخشيد و جلاء و شفافيتش مشهود بود، گرفت و انگشترش را از دستش درآورد و سنگ ريزهرا مهر كرد و فرمود: اى حبابه ، اين خواسته تو از من است . حبابه گفت : آرى به خداسوگند يا اميرالمؤ منين (ع )، اين همان چيزى است كه از شما مى خواستم ؛ زيرا شنيده امشيعيان بعد از شما متفرق مى شوند و با يكديگر اختلاف مى كنند. پس دليلى خواستم تااگر بعد از شما زندگى نمايم - كه خدا به من عمر ندهد و اى كاش من واهل و خويشانم فدايت شوم - هر گاه آن مطلبى را كه اشاره نمودم (اختلاف شيعه ) واقعشود يا شيعه شك نمايد در كسى كه قائم مقام شماست ، اين سنگ ريزه را نزد او بياورم .پس اگر مانند كار شما را انجام داد، پقين پيدا مى كنم كه او جانشين شماست . البته اميددارم تا آن زمان ، خدا مرا مهلت ندهد.
حضرت فرمود: آرى ، به خدا سوگند اى حبابه . با اين سنگ ريزه دو فرزندم حسن (ع )و حسين (ع ) و (بعد از آن ها) على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بنجعفر و على بن موسى (ع ) را ملاقات مى كنى و همگى آن ها، وقتى به نزدشان بروى ،اين سنگ ريزه را از تو طلب مى كنند و با همين انگشتر آن را براى تو مهر مى كنند. اما درزمان على بن موسى ، در خودت دليل و برهان بزرگى از آن جناب مشاهده مى كنى و مرگرا بر مى گزينى و از دنيا رحلت مى كنى و آن حضرت ، متولى امور تو خواهد شد و بركنار قبر تو مى ايستد و بر تو نماز مى گزارد. من به تو بشارت مى دهم كه از جملهزنان مؤ منى هستى كه با حضرت مهدى كه از فرزندان من است ، آن گاه كه ظهور فرمايد،به دنيا رجعت مى نمايى .
حبابه گريست و گفت : اى اميرالمؤ منين (ع )، (اگرفضل خدا و رسولش و فضل شما نبود) از كجا به كنيز ضعيف اليقين وقليل العمل شما چنين منزلتى كرامت مى شد؟ منزلتى كه به خدا سوگند به آنچه كهبه من فرموديد يقين دارم ؛ زيرا يقين دارم كه شما اميرالمؤ منين (ع ) به حق هستيد، نهشخص ‍ ديگرى . يا اميرالمؤ منين (ع )، برايم دعا كن تا ثابت باشم بر آن چه خداوند مرابه جانب شما هدايت فرموده و اين نعمت را از من سلب نفرمايد و مرا به فتنه نيندازد و مرااز اين طريق گمراه نفرمايد. اميرالمؤ منين (ع )، براى او دعا فرمود و عاقبت به خيرشگرداند.
حبابه گفت : وقتى اميرالمؤ منين (ع ) با ضربت عبدالرحمن بن ملجم - لعنة الله عليم - درمسجد كوفه به شهادت رسيد، نزد مولايم امام حسن (ع ) آمدم . وقتى مرا ديد، به من خوشآمد گفت و فرمود: آن سنگ ريزه را بياور. پس دستش را دراز كرد، همان گونه كه اميرالمؤمنين (ع ) دستش را دراز نمود و سنگ ريزه را گرفت و آن را همان طور كه اميرالمؤ منين (ع )مهر كرده بود، مهر كرد و همان انگشترى را از دستش بيرون آورد.(حبابه مى گويد:) وقتىكه امام حسن با سم از دنيا رفت ، خدمت امام حسين (ع ) رسيدم . هنگامى كه مرا ديد، خوش آمدگفت و فرمود: اى حبابه سنگ ريزه را بياور. آن را گرفت و با همان انگشترى مهر كرد.
زمانى كه امام حسين (ع ) به شهادت رسيد، نزد على بن الحسين (ع ) رفتم و اين در حالىبود كه مردم در مورد آن حضرت در شك بودند و شيعيان حجاز به محمد بن حنيفهمتمايل شده بودند و بزرگان آن ها، همگى نزد من آمدند و گفتند: اى حبابه ، درباره ما ازخدا بترس ، از خدا بترس . برو نزد على بن الحسين (ع ) با آن سنگ ريزه تا حق را روشنفرمايد.
خدمت آن حضرت رفتم ، هنگامى كه مرا ديد، خوش آمد گفت و دستش را دراز كرد و فرمود:سنگ ريزه را بياور. سپس آن را گرفت و با همان انگشترى مهر كرد. بعد با همان سنگريزه ، پيش محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى (ع ) رفتم .همگى همان كارى را كه اميرالمؤ منين (ع ) و امام حسن و امام حسين و على بن الحسين (ع ) انجامدادند به عمل آوردند. سن من (در آن زمان ) زياد و استخوانم باريك و پوستم نازك وسياهى مويم دگرگون شده بود؛ ولى در اثر نگاه زياداهل بيت (ع )، چشم و عقل و فهم و گوشم صحيح و سالم بود.
وقتى خدمت حضرت رضا(ع ) رفتم و وجود كريمش را مشاهده كردم ، خنديدم . خنده اى كهشدت تبسم را بيان مى كرد؛ به طورى كه بعضى از افرادى كه در محضر آن جناببودند خنده مرا زشت پنداشتند و گفتند: اى حبابه ، پير و خرفت شده اى و عقلت ناقصگشته ، مولايم به آنها فرمود: به شما مى گويم كه حبابه خرفت نشده و عقلش ناقصنگشته ، بلكه جدم اميرالمؤ منين (ع ) به او خبر داده كه هنگام ملاقات من با او، زمان مرگش ‍مى باشد و همانا او از زنان مؤ منه اى است كه با مهدى (ع ) از فرزندان من رجعت مى كند.
حبابه به خاطر شوق و به اين موضوع خنديد و شاد شد از اين كه به زمان مرگشنزديك شده . گروه حاضر در مجلس گفتند: اى آقاى ما، از آن چه گفتيم استغفار مى كنيم واين موضوع را نمى دانستيم .
حضرت رضا(ع ) به حبابه فرمود: جدم اميرالمؤ منين (ع ) به تو خبر داد آن گاه كه مراببينى ، چه چيزى از من مشاهده مى كنى . عرضه داشت : اميرالمؤ منين (ع ) به من فرمود: بهخدا سوگند كه شما دليل بزرگى به من خواهى نمود.
حضرت فرمود: اى حبابه ، آيا سفيدى مويت را نمى بينى ؟ گفت : به حضرت عرض كردم: آرى اى مولاى من . فرمود: آيا دوست دارى آن را سياه و مشكى مانند زمان جوانيت ببينى ؟عرض كردم : آرى اى مولاى من .
به من فرمود: اى حبابه ، اين (كار) تو را ناراحت مى كند با اين كه براى تو اضافه مىكنم ؟
عرضه داشتم : اى مولاى من ، از فضلى كه خدا به شما مرحمت كرده ، به من افزونى دهيد.فرمود: آيا دوست دارى با سياهى مو جوان شوى ؟ گفتم : آرى اى مولاى من ، اين دليلىبزرگ است .
حضرت فرمود: بزرگ تر از اين ، آن چيزى است كه در تو به وجود آوردم كه مردم بهآن آگاهى ندارند؟
عرض كردم : مولاى من ، مرا به فضل و كرمت اهليت ببخش . حضرت قدرى دعاى آهسته كرد ولب هايش را به آن دعاها حركت داد. پس به خدا سوگند، به جوانى و تر و تازگىبرگشتم ؛ در حالى كه موهايم سياه شد، در نهايت سياهى .
سپس در گوشه اى از خانه وارد مكان خلوتى شدم و ديدم به خدا سوگند، باكره شدهبودم . نزد حضرت آمدم و در مقابلش بر روى زمين به سجده افتادم و عرضه داشتم . اىمولاى من (مى خواهم ) به پيشگاه خداى عزوجل بروم و به زندگى در دنيا نيازى ندارم .
حضرت فرمود: اى حبابه ، نزد امهات الاولاد برو كهوسايل (كفن و...) تو آن جاست .(153)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation