بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب یکصد موضوع 500 داستان, سید على اکبر صداقت   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     500DA001 -
     500DA002 -
     500DA003 -
     500DA004 -
     500DA005 -
     500DA006 -
     500DA007 -
     500DA008 -
     500DA009 -
     500DA010 -
     500DA011 -
     500DA012 -
     500DA013 -
     500DA014 -
     500DA015 -
     500DA016 -
     500DA017 -
     500DA018 -
     500DA019 -
     500DA020 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

69 : قضاوت  

قال الله الحكيم : (والله يقضى بالحق ) (مؤ من : آيه 20)
:خدا در عالم بحق حكم مى كند.
امام صادق عليه السلام : من حكم فى درهمين بغير مااءنزل الله فهو كافر بالله العظيم (596)
هر كس درباره دو درهم پول حكم كند به غير آن چه خدا فرموده ، آن حكم كننده به خداىبزرگ كافر شده است .
شرح كوتاه :
از سخت ترين مشاغل دنيوى قضاوت است ، چه آنكه اگر در حكمميل به يك طرف داشته باشد و يا با جهل حكم نمايد و يا به هواى نفس حق كسى راضايع كند، همه اينها تضييع حقوق را شامل مى شود كه موجب آن مى شود كه كار قاضىبسيار سخت گردد.
اگر قضاوت با علم و بدون هواى نفس و با عدل باشد مثمر ثمر و جايگاه چنين قاضى دربهشت است .
اگر در اختلافات مالى و حق (مانند حق همسايه ) و فاميلى اختلافى پيدا شود، نبايد افرادبه اندازه سر سوزنى حكم به خلاف كنند، چه اينكه نفس ‍ بخاطر دوستى وميل قلبى ، دوست دارد كه حكم بنفع دوستش شود نه ذى نفع !


1 - امام عليه السلام و حاكم جن  

روزى امام على عليه السلام در كوفه بالاى منبرمشغول خطبه خواندن بود كه ناگهان اژدهايى از جانب منبر ظاهر شد و از پله هاى منبر بالارفت تا به نزديك حضرت رسيد.
مردم ترسيدند و خواستند كه آن را از نزد حضرت دفع كنند. امام به مردم اشاره كردندكه كارى به او نداشته باشند. اژدها وقتى به پله آخر رسيد حضرت كمى خود را خمكردند و اژدها گردنش را دراز و دهان به نزديك گوش امام قرار داد.
مردم ساكت و متحير شدند. در اين وقت اژدها صداى بزرگى كرد كه اكثرا شنيدند. حضرتلبان مبارك را به حركت درآورده بود و اژدها گوش ‍ مى داد.
اژدها از منبر پائين آمد. گويا زمين او را بلعيد. حضرت خطبه را ادامه داد و آن را تمام كرد واز منبر پائين آمد.
مردم دور حضرت جمع شدند و از حال اژدها و كيفيت ملاقات با حضرت پرسيدند، فرمود:آن طورى كه شما گمان كرديد نبود، بلكه او حاكمى از حكام جن بود كه در حكمى دچاراشتباه و مشكل شده بود، به نزدم آمد و حكم آنرا تقاضا كرد؛ من حكم را به او فهماندم ،پس مرا دعا كرد و رفت (597).


2 - ميل قاضى و عذابش  

از امام باقر عليه السلام نقل مى كنند كه ايشان فرمودند: در بنىاسرائيل عالمى بود كه ميان مردم قضاوت مى كرد. همينكه مرگش فرا رسيد به زن خودگفت : وقتى كه من مردم را غسل ده و كفن كن و در تابوت بگذار و رويم را بپوشان .
بعد از وفاتش ، زنش همان عمل را انجام داد. پس از مختصر زمانى روى او را باز كرد تايك بار ديگر صورت شوهرش را ببيند. (بصورت مكاشفه ) چشمش به كرمى افتاد كهبينى شوهرش را مى خورد و قطع مى كند. بسيار ترسيد.
شب شوهرش را در خواب ديد و از علت كرم در بينى اش پرسيد. قاضى گفت : اگرترسيدى ، بدان كه اين گرفتارى بخاطر ميل و علاقه اى بود كه نسبت به برادرتورزيدم . روزى برادرت با طرف مورد نزاعش نزدم براى قضاوت آمدند، اتفاقا پس ازمحاكمه حق هم با او بود؛ و آنچه از كرم به بينى ام ديدى كه موجب رنجش (در برزخ )فراهم كرد؛ همان ميل در حكم به نفع برادرت بود.(598)


3 - حكم آخرتى  

حضرت داود پيامبر عليه السلام از پروردگار خود خواهش كرد كه يك قضيه از قضاياىآخرت كه در ميان بندگان خود خواهد كرد به او بنمايد.
حق تعالى به او وحى فرمود: از من چيزى خواستى كه احدى از خلق خود را بر آن مطلعنكرده ام سزاوار نيست به غير از من كسى به آن نحو حكم كند؛ پس بار ديگر عليه السلاماين استدعا را نمود جبرئيل آمد و گفت : از پروردگارت چيزى سؤال كردى كه پيش از تو هيچ پيغمبرى اين را سؤال نكرده است . حق تعالى دعاى ترا مستجاب فرمود. در اولين قضيه كه فردا بر تو واردمى شود حكم آخرت بر تو ظاهر خواهد شد.
چون صبح داود در مجلس قضا نشست ، مرد پيرى آمد و جوانى را همراهش آورد كه در دستشخوشه انگورى بود. آن پيرمرد گفت : اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين جوانداخل باغ من شده است درختهاى انگور را خراب كرده است و بدون اجازه انگور مرا خورده است.
داود عليه السلام به آن جوان گفت : چه مى گوئى ؟ جوان هم اقرار كرد كه اين كار رابدون اجازه انجام داده است . خداوند وحى نمود اگر به حكم آخرت ميان ايشان حكم كنىبنى اسرائيل قبول نخواهند كرد. اى داود! اين باغ از پدر اين جوان كه اين پيرمرد بهباغ او رفت و او را كشت و چهل هزار درهم مال او را غصب و در كنار باغ دفن كرده است .
پس شمشيرى بدست آن جوان بده تا گردن آن پيرمرد را بزند بقصاص پدر خود، وباغ را تسليم آن جوان كن و بگو كه فلان موضع باغ را بكند ومال خود را بيرون آورد. پس داود عليه السلام خائف شد، و اين حكم را موافق فرموده حقتعالى اجرا كرد.(599)


4- يهودى و امام عليه السلام در نزد قاضى  

حضرت على عليه السلام در مسجد كوفه نشسته بود كه عبدالله بنقفل يهودى از قبيله تميم ، در حالى كه زره اى در دست داشت از كنار حضرت عليه السلامعبور كرد.
چون چشم امام به زره افتاد فرمود: اين زره طلحة بن عبدالله است كه در جنگ بصره ازغنائم نصيب شده و اين خيانت است !
يهودى حاضر شد با امام ، در نزد قاضى مسلمانان كه دست نشانده اوست برود. نزدشريح قاضى (600) آمدند. امام دعوى خود را بيان داشت . شريح گفت : گواه بر ادعاىخود اقامه كنيد. امام فرزندش حسين عليه السلام را شاهد آورد. شريح گفت : يك نفركافى نيست (و به قولى شهادت فرزند به نفع پدر را نپذيرفت ) (601).
امام قنبر غلامش را شاهد آورد. شريح گفت : به شهادت برده حكم نمى كنم . امام باناراحتى به مرد يهودى فرمود: زره را برگير و برو؛ كه اين قاضى سه بار به ناحقحكم كرد.
شريح گفت : سه مورد حكم ناحق را بگو كدام بوده است ؟ امام فرمود: واى بر تو، درمورد خيانت گواه لازم نيست (بايد مالك شاهد بياورد كه از چه راهى آنرا مالك شده است )دوم حسن عليه السلام را شاهد آوردم قبول نكردى ، با اينكه پيامبر صلى الله عليه و آلهبا يك شاهد و قسم مدعى ، حكم مى فرمود.
سوم : قنبر شهادت داد. گفتى به قول بنده حكم نمى كنم . اگر بندهعادل باشد شهادتش قبول است . سپس فرمود: واى بر تو، امام مسلمانان در كارهاى بزرگامين است ، چگونه ادعايش مقبول نباشد.
مرد يهودى با ديدن اين جريان گفت : سبحان الله خليفه مسلمين با من نزد قاضى مى آيد وعليه او قضاوت مى كند و او هم راضى مى شود. يا اميرالمؤ منين شما درست فرموديد. روزهاز شماست كه از خورجين ، شما افتاد و من برداشتم .
شهادتين جارى نمود و مسلمان شد. حضرت زره را به او بخشيد و نهصد درهم يا دينار همبه او جايزه داد(602).


5 - چشم كور شد 

در زمان خلافت عثمان ، غلامش مردى از اعراب را سيلى زد و چشم او كور شد. آن مرد شكايترا به نزد عثمان آورد. عثمان گفت : ديه مى دهم . آن مردقبول نكرد و گفت : مى خواهم قصاص كنم ! عثمان ديه را دو برابر كرد؛ باز آن مردقبول نكرد و تقاضاى قصاص كرد!
عثمان اين قضيه را نزد اميرالمؤ منين عليه السلام فرستاد تا حكم كند. امام امر كرد آن مردديه بگيرد، لكن ديه را قبول نكرد؛ امام ديه را دو برابر كرد باز راضى نشد.
امام دستور داد تا غلام خليفه را آوردند. مقدارى پنبه و يك آيينه حاضر كردند، پنبه را(به چيزى ) تر كردند و بر پلكها و اطراف چشم او گذاشتند و چشم او را درمقابل آفتاب باز داشتند، و آن آيينه را در مقابل نگاه داشته و شعاع او را بر چشم اوانداخته و فرمودند: بر آيينه نگاه كند؛ آن قدر او را نگه داشتند كه تخم چشم او ازبينايى افتاد و كور شد؛ و بدين ترتيب امام قصاص چشم را انجام دادند(603)!!


70 : قرض  

قال الله الحكيم : (من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا) (بقره : آيه 245)
:كيست كه خدا را قرض الحسنه و وام نيكو دهد.
امام صادق عليه السلام : مكتوب على باب الجنة الصدقة بعشرة والقرض بثمانيةعشر(604)
:بر در بهشت نوشته است : پاداش صدقه ده برابر و پاداش قرض هجده برابر است .
شرح كوتاه :
وام دادن به افراد محتاج از آثار سخاوت است . از آنجائى كه مشكلات مردم محروم متعدد است، گاهى به اندك چيزى گرفتاريشان آسان مى شود، رعايت و توجه به آنان لازم است .
قرض به برادر دينى از صدقه دادن بالاتر است ، پس اهميت قرض دادن از اين نكته دقيقمعلوم مى شود تا جامعه به ربا و سود گرفتن مبتلا نشوند.
خداوند روزى قرض دهنده را زياد و بر مكارم اخلاق او مى افزايد. اگر كسى كوتاهى وتقصير در قرض دادن كند با اينكه قدرت آنرا دارد خودش به فقر مبتلا شود.


1 - ابو دحداح  

چون آيه (من ذالذى يقرض الله قرضا فيضاعفه له : كيست كه خدا را وام دهد تاخدا بر او اضافه و زياد كند(605) نازل شد، ابود حداح (606) گفت : يارسول الله فدايت شوم ، خداوند از ما قرض خواسته است وحال آنكه او غنى است ؟
فرمود: آرى مى خواهد بدان سبب شما را داخل بهشت گرداند. عرض كرد: اگر من به خداىخود قرض دهم تو ضامن بهشت مى شوى ؟ فرمود: آرى ، هر كه خدا را قرض دهد، در بهشتخداى او را عوض دهد. گفت ، زن من ام دحداح با من در بهشت باشد؟ فرمود: آرى ، عرضكرد: دخترم هم با من در بهشت باشد؟ فرمود: آرى ، عرض كرد: دست بمن بده به همينفرمايش كه فرمودى !
پيامبر صلى الله عليه و آله دست به او دادند. عرض كرد: مرا دو بوستان است هر دو رابخدا قرض دادم ، و مرا جز اين دو باغ نيست !
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: يكى را براى خود نگاهدار و يكى را قرض بد.گفت : گواه مى گيرم تو را كه رسول خدائى كه بهترين اين دو بوستان را بخدا قرضدادم ؛ و در آن بوستان شش صد درخت خرما بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدا تو را بر آن ، بهشت عوض داد. بعد از اين ماجراابو دحداح نزد زوجه اش رفت و واقعه را گفت ، آن زن هم گفت : خدا مبارك كند بر آنچهخريدى (607).


2 - قرض مقروض را پرداخت  

امام زين العابدين عليه السلام روزى به عيادت محمد بن اسامة كه مريض ‍ بود، رفتند ومحمد را گريان ديدند. به او فرمودند: حالت چطور است ؟ عرض كرد: قرض دارم (وناراحت بدهى خود هستم )! امام فرمود: چه مقدار مقروض هستى ! گفت : پانزده هزار دينار؛فرمود: همه آن قرض را مى پردازم (و قرض او را پرداخت )(608).


3 - ثمره مهلت دادن به بدهكار 

حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر كه خواهد كه خداوند او را در روزى كه هيچ پناهىجز پناه او وجود ندارد پناه دهد، نادارى را مهلت دهد يا از حق خود بگذرد.رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز بسيار گرمى - در حالى كه كف دست خود سايبانقرار داده بود فرمود: كيست كه خواهد از شدت گرماى جهنم در سايه قرار گيرد؟ و اينجمله را سه بار تكرار فرمود.
مردم هر بار گفتند: ما يا رسول الله صلى الله عليه و آله . فرمود: كسى كه وامدار خودرا مهلت دهد يا از تنگدست بگذرد (از شدت گرماى جهنم در سايه قرار مىگيرد)(609).


4 - بدهكار نادان  

پيامبر صلى الله عليه و آله شب معراج در يكى از مشاهداتش ديدند: مردى بار هيزمىبسته و مى خواهد حمل كند چون نمى تواند از زمين بردارد، مقدار ديگرى هيزم به آناضافه مى كند!
پيامبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل پرسيد: اين كيست ؟ عرض كرد: اين شخص بدهكاراست كه اراده دارد قرضش را اداء كند ولى نمى تواند، پس ‍ وام ديگرى مى گيرد و برمقدار وامهاى خود اضافه مى كند.(610)


5 - بدهكار و نماز ميت  

معاوية بن وهب گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : به ما رسيده است كهشخصى از انصار مرد و بدهكار بود، پيامبر صلى الله عليه و آله بر او نماز ميت نخواندو فرمود: اول بدهكارى و قرضش را بدهيد بعد نماز ميت بر او بخوانيد!!
امام صادق عليه السلام فرمود: اين خبر درست و حق است . اين كار را پيامبر صلى اللهعليه و آله براى اين انجام داد تا حق آشكار شود و مردم اداى دين را سبك نشمارند (شايد آنشخص هم بى موالات در دادن قرض بوده است ).
بعد فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله اميرالمؤ منين عليه السلام و امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليه السلام همگى از دنيا رحلت كردند قرض دار بودند. (و همه رااداء كردند چنانكه امام سجاد باغ امام حسين عليه السلام را به سيصد هزار درهم فروخت ودين او را اداء كرد و امام حسن عليه السلام ملك اميرالمؤ منين عليه السلام را به پانصدهزار درهم فروخت و قرض پدر را اداء كرد و اميرالمؤ منين عليه السلام سهسال در ايام حج نداء مى كرد هر كس از پيامبر صلى الله عليه و آله طلب دارد بيايد تااداء دين او كنم (611).


71 : قرآن  

قال الله الحكيم : ( ان هذاالقرآن يهدى للتى هى اءقوم ) (اسراء: آيه 9)
:همان اين قرآن به استوارترين طريق هدايت مى كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله : ما آمن بالقرآن مناستحل محارمه (612)
:ايمان به قرآن نياورده است كسى كه حرام آنراحلال بشمارد.
شرح كوتاه :
قارى قرآن احتياج به سه چيز دارد: قلب خاشع و بدن فارغ ازمشاغل و جاى خالى از اغيار.
پس هر وقت قارى قلبش براى خدا خاشع شد، هر آينه شيطان رجيم از او دور خواهد شد.
و چون از اسباب دنيويه فارغ باشد موجب تجرد قلب براى قرائت قرآن مى شود. و چونجاى خلوت براى قرائت اختيار كند، آنگاه روحش با خداوند انس مى گيرد، و حلاوت مكالمهبا خداوند را مى يابد و انواع الطاف و كرامات از قرآن برايش آشكار خواهدشد.(613)


1 - توجه به خلق يا خالق  

شخص همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود. به خانه او مى آمد تا كمكى مادى نصيبششود. عمر از دست او خسته شده و به او گفت : اى آقا به در خانه خدا هجرت كرده اى يابه در خانه عمر؟ برو قرآن بخوان و از تعليمات قرآن بياموز، كه تو را از آمدن بهدرب خانه ام بى نياز مى سازد.
او رفت ، و ماهها گذشت و ديگر نيامد. عمر جستجو كرد و اطلاع پيدا كرد كه او از مردمدورى كرده و در جاى خلوتى به عبادت اشتغال دارد.
عمر به سراغ او رفت و به او گفت : مشتاق ديدار تو شدم (و آمدم از تواحوال بپرسم )، فلانى بگو بدانم ، چه چيزى سبب شده كه از ما دور گشتى و بريدى؟!
او در پاسخ گفت : قرآن خواندم ، قرآن مرا از عمر وآل عمر بى نياز ساخت . عمر گفت : كدام آيه را خواندى كه چنين تصميم گرفتى ؟
او گفت : قرآن مى خواندم ، به اين آيه رسيدم (و فى السماء رزقكم و ما توعدون ، روزى شما با همه وعده ها كه بشما دادند در آسمان (بامر خدا مقدر) است (614).)
با خود گفتم : رزق و روزى من در آسمان است ولى من آن را در زمين مى جويم ، پسبراستى بد مردى هستم . عمر از اين سخن تحت تاءثير قرار گرفت و گفت : راست مىگوئى (615).


2 - پيامبر و قرآن  

يكى از ويژگيهاى عرفانى پيامبر صلى الله عليه و آله ماءنوس بودن با قرآن بود.سعد بن هشام گويد: نزد عايشه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتم و از اخلاقآن حضرت پرسيدم ؛ او بمن گفت : آيا قرآن مى خوانى ؟ گفتم : آرى ، اخلاقرسول خدا (مطابق ) قرآن است .
آهنگ صداى رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان بود كه قرآن را از همه مردم زيباتر ودلرباتر مى خواند. چنانكه انس بن مالك خدمتكار پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد:رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام خواندن قرآن ، آهنگ صدايش را مى كشيد.
ابن مسعود كه از كاتبان وحى بود، مى گويد يك روزرسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: مقدارى قرآن بخوان تا من گوش كنم .
من سوره مباركه نساء را مى خواندم تا رسيدم به آيه 41
(و كيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا : چگونه باشد آن هنگامكه از هر امتى گواهى آريم و تو را براى اين امت بگواهى خواهيم ).
همين كه اين آيه قرائت شد، ديدم چشمان رسول خدا صلى الله عليه و آله پر از اشك شد،سپس فرمود: (ديگر بس است )(616).


3 - احمد بن طولون  

احمد بن طولون يكى از پادشاهان مصر بود. وقتى كه از دنيا رفت از طرف حكومت وقت ،يك قارى قرآن را با حقوق زيادى اجير كردند تا روى قبر سلطان قرآن بخواند. روزىخبر آوردند كه قارى ، ناپديد شده و معلوم نيست به كجا رفته ! پس از جست و جوى زياداو را پيدا كردند و پرسيدند: چرا فرار كرديد؟ جراءت نمى كرد جواب بدهد، فقط مىگفت : من ديگر قرآن نمى خوانم .
گفتند: اگر حقوق شما كم است دو برابر اين مبلغ را به تو مى دهم ! گفت : اگر چندبرابر هم بدهيد نمى پذيرم . گفتند: دست از تو بر نمى داريم تادليل اين مساءله روشن شود. گفت : چند شب قبل صاحب قبر احمد بن طولون به من اعتراضكرد كه چرا بر سر قبرم قرآن مى خوانى ؟
گفتم : مرا اين جا آورده اند كه برايت قرآن بخوانم تا خير و ثوابى به تو برسد.گفت: نه تنها ثوابى از قرائت قرآن به من نمى رسد، بلكه هر آيه اى كه مى خوانى آتشىبر آتش من افزوده مى شود، به من مى گويند: مى شنوى ؟ چرا در دنيا به قرآنعمل نمى كردى ؟ بنابراين مرا از خواندن قرآن براى آن پادشاه بى تقوا معافكنيد(617).


4 - پانصد قرآن بالاى نيزه  

در صفين چون موقعيت شاميان بخطر افتاد و معاويه احساس شكست نمود، با عمروعاص بهمشورت پرداخت كه چه كند تا از شكست حتمى نجات يابد. عمروعاص پيشنهاد داد: هر كهقرآنى دارد بالاى نيزه بلند كند و مردم عراق را به حكومت قرآن بخوانيد.
ابوطفيل از اصحاب امام مى گويد: صبح ليلة الهرير مشاهده كرديم كه جلو سپاهيان شامچيزهائى شبيه پرچم ديده مى شود. چون هوا روشن شد، ملاحظه كرديم كه قرآنها را روىنيزه بسته اند، و قرآن بزرگ مسجد شام را روى سه نيزه نصب كرده و ده نفر آن را بلندمى كنند، و در هر يك از پنج قسمت لشكر صد قرآن و مجموعا پانصد قرآن را در بالاىنيزه ها مقابل سپاه عراق قرار دادند و چنين شعار مى دادند: خدا را خدا را درباره دينتان اينكتاب خدا است حاكم ميان ما و شما(618).
امام على عليه السلام فرمود: خدايا تو مى دانى كه هدف اينها قرآن نيست ، تو خود ميان ماو اينها حكم كن كه تو حاكم بر حقى .
عمل مردم شام موجب شد كه در ميان اصحاب امام اختلاف ايجاد شد، دسته اى ساده انديشگفتند: ديگر براى ما جنگيدن جايز نيست ، كه اينها ما را به كتاب خدا مى خوانند. دستهديگر گفتند: كار معاويه حيله است و نبايد فريب خورد. اين اختلاف سبب گرديد كه معاويهاز جنگ خلاص شد و به مقصود خود رسيد(619).


5 - ناپلئون  

ناپلئون روزى درباره مسلمين فكر كرد و پرسيد: مركز آنان كجاست ؟ گفتند: مصر. وقتىبا يك مترجم به كشور مصر مسافرت كرد، و به كتابخانه وارد شد. مترجم قرآن را بازكرد و اين آيه آمد: (براستى كه دين قرآن هدايت مى كند بآنچه درست و محكمتر است و برمؤ منان بشارت مى دهد(620))، وقتى مترجم اين آيه را براى او خواند و ترجمه كرد؛ ازكتابخانه بيرون آمد و شب را تا صبح بفكر اين آيه بود. صبح باز به كتابخانه آمد ومترجم آياتى ديگر از قرآن را برايش ترجمه كرد.
روز سوم هم مترجم از قرآن براى او ترجمه كرد و خواند. ناپلئون از قرآنسئوال كرد. گفت : اينان معتقدند كه خداوند قرآن را بر پيامبر آخرالزمان محمد صلى اللهعليه و آله نازل كرده است و تا قيامت كتاب هدايت آنان است .
ناپلئون گفت : آنچه من از اين كتاب استفاده كردم اينطور احساس نمودم كه(اول ) اگر مسلمين از دستورات جامع اين كتاب استفاده كنند روى ذلت نخواهند ديد. (دوم ) تازمانيكه قرآن بين آنها حكومت كند، مسلمانان تسليم ما غربيها نخواهند شد؛ مگر ما بين آنها وقرآن جدائى بيفكنيم .(621)


72 : قضا و قدر 

قال الله الحكيم : (خلق كل شى ء فقدره تقديرا) (فرقان : آيه 2)
:خداوند هر چيزى را به قدر و اندازه معين فرمود.
امام صادق عليه السلام : فى قضاء اللهكل خيرللمؤ من (622)
:در همه قضاء و قدر براى مؤ من خير و خوبى نهاده شده است .
شرح كوتاه :
مسئله قضاء و قدر و اعتقاد به آن از مسائل كلامى است و بسيار پيچيده است كه تفهيم ووجدان واقعى آن كار هركس نيست .
مؤ من بداند خدا هر تقدير براى او كرده است از فقر و غنا و موت و حيوة و سلامتى و مرضو... همه خير اوست .
چون خداوند حكيم است و مصالح عباد را مى داند هر تقديرى كه مى كند براى بنده اصلحاست .
اگر ايمان به مصلحت و حكمت الهى آورده شود، حزن ازدل بيرون رود، فرح و سرور در زندگى آيد، و غم روزى خورده نمى شود و حتى نقشهاى و تدبيرى كشيده نمى شود تا دچار مسائل شيطانى شود.


1 - زنجير بر پاى  

محمد مهلبى وزير گويد: با جمعى قبل از وزارت در كشتى نشسته و از بصره متوجهبغداد شدم . شخص شوخى در آن كشتى بود و ياران از روى شوخى و خنده زنجيرى برپاى او نهادند.
بعد از لحظه اى كه خواستند زنجير را بگشايند نتوانستند. چون به بغداد رسيديمآهنگرى طلبيدم كه آن قيد را بگشايد. آهنگر گفت : بدون دستور قاضى اين كار را انجامنمى دهم .
اهل كشتى نزد قاضى رفتند و ماجرا را گفتند و درخواست كردند تا آهنگر آن بند و زنجيررا باز نمايد؛ در اين اثناء جوانى به مجلس آمد و با تندى به آن مرد نگريست و گفت :تو فلانى نيستى كه در بصره برادر مرا كشتى و گريختى ؟ مدتى است كهدنبال تو مى گردم ؛ و جمعى از بصره را آورد و شهادت دادند.
قاضى با شهادت شهود، آن مرد را قصاص نمود، و همگان تعجب كردند كه به مزاح درپاى قاتلى ناشناخته بند كرده ايم و او را به حكومتتحويل داده ايم .(623)


2 - ماهى از آسمان  

انسانها در قضاء و قدرند و آنچه خداوند خير بندگان خود مى داند به آنها مى رساند.مرحوم شيخ محمد حسن مولوى گفت : در جنگ جهانى دوم مجبور شدم به بحرين وارد شوم .
مردم بحرين به تواتر گفتند: يك هفته بواسطه جنگ و درگيرى و نرسيدن آذوقهگرسنه بوديم ؛ و همه حبوبات از نخود و برنج و عدس نيز تمام شد. همه به مسجد وحسينيه رجوع كرديم و متوسل شديم .
بعد مشاهده كرديم كه به امر خداوند بخارى از ميان دريا بلند شد و به ابرمبدل گرديد، و باران عجيبى همراه با ماهى بر ما باريد. ماهيهاى اعلا كه به مدت يك هفتهارزاق ما را تاءمين كرد تا براى ما آذوقه رسيد.(624)


3 - عزرائيل همنشين سليمان عليه السلام  

روزى عزرائيل به مجلس حضرت سليمان عليه السلام وارد شد. در آن مجلس همواره بهيكى از اطرافيان سليمان عليه السلام نگاه مى كرد. پس از مدتىعزرائيل از آن مجلس بيرون رفت . آن شخص به سليمان عليه السلام گفت : اين شخصكه بود؟ فرمود: عزرائيل .
گفت : به گونه اى به من مى نگريست ، گويا در طلب من بود. فرمود: اكنون چه مىخواهى ؟ گفت : به باد فرمان بده مرا به هندوستان ببرد. سليمان عليه السلام به بادفرمان داد و باد او را به هندوستان برد.
وقتى ديگر كه سليمان عليه السلام با عزرائيل ملاقات كرد به او فرمود: چرا به يكىاز همنشينان من نگاه پياپى مى كردى ؟ گفت : من از طرف خدا ماءمور بودم در ساعتى نزديكبه آن ساعت جان او را در هندوستان بگيرم ! او را در آنجا ديدم تعجب كردم . بعد بههندوستان رفتم و در همان ساعت مقرر(625) جانش را گرفتم .(626)


4 - هدهد 

روزى سپاهيان حضرت سليمان عليه السلام از جمله پرندگان نيز كه در گروه سپاهيانآن پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشتند، با سليمان ملاقات كردند و مجلسباشكوهى در محضر او بپا نمودند.
همه آنها با كمال ادب همدل در خدمت او توقف نمودند؛ و هر پرنده اى هنر و دانش خود رابراى سليمان عليه السلام بازگو نمود تا اينكه نوبت به هدد (شانه بسر) رسيد وگفت : هنرم اين است (وقتى كه در اوج هستم آب در قعر زمين را با چشم تيزبين خود مشاهدهمى كنم كه آيا از دل خاك مى جوشد يا كه از سنگ بيرون مى آيد. خوبست مرا در لشگرخود منصبى عطا كنى تا در سفرها جايگاه آب را به شما نشان دهم .!)
سليمان عليه السلام قبول كرد و منصب نشان دادن آب را به عهده او واگذارد. كلاغ وقتىباخبر شد به سليمان عليه السلام گفت : او دروغ مى گويد، زيرا اگر راست مى گويدكه آب را در زير زمين مشاهده مى كند، پس چرا زير مشتى خاك دام را نمى بيند و در قفس مىافتد!
هدهد در جواب گفت : اى سليمان سخن دشمن را در موردم نپذير! اگر من دروغ مى گويمسرم را از بدن جدا كن . من در همان اوج پرواز دام را مى نگرم . چون قضاء و قدر مى آيد،پرده بر چشم هوشم مى افتد.

چون قضاء آيد شود دانش بخواب
مه سيه گردد بگيرد آفتاب (627)


5 - فغور پادشاه چين  

چون اسكندر ذوالقرنين لشگركشى كرد و خيلى از كشورها را تحت تصرف خود درآورد،به چين روى آورد و آن را محاصره كرد. پادشاه چين روزى به عنوان دربان به خدمتاسكندر آمد.
گفت : فغفور پادشاه پيامى داده تا در خلوت بعرض شما برسانم . به امر او مجلس راخلوت كردند. او گفت : فغفور پادشاه چين من هستم . اسكندر متعجب شد و گفت : به چهاعتمادى اين جراءت را كردى ؟!
گفت : من تو را سلطانى عاقل و فاضل مى دانم ، و هيچ عداوتى بين من و تو نبوده ودرباره ات قصد بدى نينديشيده ام . اگر تو مرا بكشى از سپاهم يك نفر كم نشود. خودآمدم تا هر چه از من بخواهى در خدمتت عرضه كنم .
اسكندر گفت : سه سال ماليات چين را از تو مى خواهم . فغفورقبول كرد. چون زود قبول كرد، اسكندر گفت : بعد از دادن خراج و ماليات حالت چگونهشود؟ فغفور گفت : چنانكه هر دشمنى بر من حمله كند مغلوب شوم .
اسكندر فرمود: اگر بخراج دو ساله قناعت كنم چطور شود؟ گفت : اندكى بهتر ازحال اول شود، فرمود: اگر خراج يكساله قناعت كنم چطور شود؟ گفت : خللى در سلطنت مننشود، و بكلى پريشان نشوم .
اسكندر فرمود: به خراج شش ماه از تو راضى شدم ! فغفور فردا او را به مهمانى دعوتكرد تا خراج شش ماهه را بدهد. فردا اسكندر وقتى وارد چين شد لشگر بسيار با ادواتجنگى آماده ديد كه او را به تعجب واداشت . لشگر اسكندر در وسط لشگر چين قرارگرفتند.
اسكندر كمى خائف شد كه چرا با ادوات جنگى نيامد. اسكندر فرمود: مگر فكر مكر داشتىكه اينهمه لشگر آماده كردى ؟
فغفور گفت : به قضاء الهى ، مى دانستم كه تو را پادشاهى بزرگى عطا فرموده ، ومؤ يد بتاءييد آفريدگارى ، و هر كه با دولتمندان مجادله كند، شكست يابد، فقط جهتاطاعت و احترام بوده است . اسكندر فرمود: آنچه از خراج شش ‍ ماهه مى خواستيم همه را بهخاطر اين فهم و احترام به تو بخشيديم و از آن درگذشتم (628).


73 : قناعت  

قال الله الحكيم : (و اءطعموا القانع و المعتر) (حج : آيه 36)
: (قربانى حج را) به فقير قانع و فقيرى كه سؤال نمى كند اطعام دهيد.
پيامبر صلى الله عليه و آله : كن قانعا تكن اءشكر الناس (629)
:قانع باش تا از شاكرترين مردم باشى .
شرح كوتاه :
بجهت بزرگى شاءن قناعت ، اگر قانع قسم بخورد كه مالك دنيا و آخرت شده است خدااو را تصديق مى كند.
بايد يقين داشت و تصديق كرد كه خداوند آن چه خواسته به بنده داده و همه داده ها عين حكماوست .
آنكس كه قسمتهاى الهى را باور كرده ، به اسباب ظاهرى توجه نمى كند، و از فكر هم وزحمت بسيار در آسايش بسر مى برد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (قناعت ملكى است كهزوال ندارد)، و اين صفت مركبى است كه بر رضاى حق سوار و صاحبش را به خانه حقيقىخود مى رساند پس بر آنچه خدا داده راضى و قانع ، و بر آن چه نرسيده بايد صبرنمود.(630)


1 - سيره امام صادق عليه السلام  

قناعت در همه زمان پسنديده و خداوند شخص قانع را دوست دارد، مخصوصا اين صفت درزمانى كه جامعه از نظر مواد غذائى در كمبود است ، بيشتر بايد مورد توجه قرار گيرد.
معتب كه عهده دار خدمات منزل امام صادق عليه السلام بود مى گويد: بر اثر كمبود موادغذائى در بازار مدينه قيمت اجناس بالا رفت . امام عليه السلام بمن فرمود: درمنزل چه مقدار خوار و بار داريم ؟ عرض كرد: بقدر مصارف چندين ماه !
فرمود: همه آنها را در بازار براى فروش عرضه كن . معتب از سخن امام عليه السلام بهشگفت آمد، عرض كرد اين چه دستور است كه مى فرماييد؟ امام عليه السلام سخن خود رادوباره تكرار كرد و با تاءكيد فرمود: تمام خواروبار موجود درمنزل را ببر و در بازار بفروش .
معتب گفت : دستور امام عليه السلام را اجرا نمودم و خواروبار موجودمنزل را فروختم . بمن فرمود: اينكه وظيفه داراى احتياجات غذاىمنزل ما را مانند اكثر متوسط مردم روزبروز خريدارى كنى ، بعلاوه فرمود: قوت خانوادهام بايد نصفش از جو و نيمش از گندم تهيه شود.(631)


2 - سلمان  

ابووائل مى گويد: من و رفيقم بر سلمان وارد شديم . سلمان فرمود: اگر پيامبر صلىالله عليه و آله از تكليف براى ميهمان نهى نكرده بود خود را به زحمت افكنده و طعامخوبى براى شما تهيه مى كردم .
مقدارى نان و نمك حاضر كرد. رفيقم گفت : اگر با اين نمك قدرى سبزى هم بود بهتربود! سلمان آفتابه خود را گرو گذاشت و مقدارى سبزى خريد.
پس از صرف غذا رفيقم در مقام شكر خدا گفت : خدا را حمد مى كنم كه ما را به آنچه دادهقانع گردانيده است (632).
سلمان فرمود: اگر قانع بودى آفتابه ام به گرو نمى رفت (633) (البته اينحكايت با مختصرى اختلاف كه آن شخص ابوذر بوده و بجاى سبزى نعناع بود، نيزنقل شده است ).


3- به قناعت ، نفس ذليل مى شود 

يكى از علائم شخص قانع ، زهد و اكتفاء كردن به آنچه كه نفس را مهار كند، مى باشد.اسود و علقمه گفتند: بر حضرت على عليه السلام وارد شديم . در پيش آن با حضرتطبقى از ليف خرما بود، كه در آن دو گرده نان جوين بود و نخاله آرد جو بر روى نانهاآشكار ديده مى شد.
حضرت نانها را برداشت و بر روى زانوى خود گذاشتند تا شكسته شد و بعد با نمكميل فرمود. به فضه خادمه گفتيم : چه مى شد اگر نخاله اين آرد را براى حضرت مىگرفتى ؟
فضه گفت : نان گوارا را على عليه السلام بخورد گناهش بر گردن من مى باشد. دراين هنگام اميرالمؤ منين عليه السلام تبسم فرمود و فرمود: من خودم دستور داده ام نخاله اشرا نگيرد!
گفتيم : براى چه يا على ، فرمود: زيرا اينطور نفسم بهترذليل (و قانع ) مى شود، و مؤ منان از من پيروى خواهند كرد تا وقتى كه به اصحاب ملحقشوم .(634)


4- غذاى خود يا سلطان  

سعدى در گلستان در فضيلت قناعت قريب بيست و چهار حكايتنقل نموده است كه آخرين آنها حكايت عابدى است كه با خوردن غذاى سلطان ، صفتپارسائى و قناعت را رها و به آزمندى دلبسته شد.
سعدى گويد: عابد پارسايى ، غارنشين شده بود و در آنجا دور از جهانيان ، به عبادتبه سر مى برد و به شاهان و ثروتمندان به ديده تحقير مى نگريست و به رزق وبرق دنيا اعتنائى نداشت .
يكى از شاهان آن سامان براى آن عابد چنين پيام داد: (از بزرگوارى خوى نيك مردانتوقع و انتظار دارم ، مهمان ما بشوند و با شكستن پاره نانى از سفره ما با ما همدمگردند).
عابد فريب خورد و دعوت او را جواب مثبت داد و در كنار سفره شام آمد و از غذاى او خورد، تاسنت را بعمل آورده باشد.
فردا شاه براى عذر خواهى و تشكر خود به سوى غار عابد روانه شد. عابد همين كه شاهرا ديد به احترام او برخاست و او را كنارش نشانيد و او را ستود، پس شاه خداحافظى كردو رفت !!
بعضى از ياران عابد از روى اعتراض گفتند چرا آن همه در برابر شاه كوچكى كردى وبر خلاف سنت عابدان وارسته اظهار علاقه به او كردى ؟ گفت : مگر نشنيده ايد كه گفتهاند: به كنار سفره هر كسى بنشينى بر تو لازم شود كه به چاكرى او برخيزى و حقنمك را ادا كنى !(635)


5- سيره قانعان  

بعضى دستشان به جائى كه رسيد خود را فراموش كرده و تا حد امكان استفاده و براىخود و فرزندان نشان باقى مى گذارند.
اما شيخ انصارى وقتى كه بعد از صاحب جواهر(ره )، مرجعكل مى شود (آن روزى كه مى ميرد، با آن ساعتى كه به صورت يك طلبه فقير دزفولىوارد نجف شده است ، فرقى نكرده است ).
وقتى كه خانه او را نگاه مى كنند مانند فقيرترين مردم زندگى مى كنند. با آنكه در هرسال بيشتر از صد هزار تومان (كه با پول حالا صدها ميليون تومان مى رسد) وجوهاتبراى او مى آورند به كمترين وجه براى خود قناعت مى كرد و وقتى مرد، هفده تومانپول داشت ، كه همان مقدار هم مقروض ‍ بود. حتى بازماندگانش قدرت برپايى مراسمفاتحه و عزادارى نداشتند، و يكى از بندگان خدا كه داراى ثروت بود، شش شبانه روزبراى او مراسم و مجلس ختم و فاتحه بر پا كرد.
پرهيز او از حرص و اكتفا به حداقل باعث شد كه وقتىوكيل ايشان در بغداد به نجف مى آيد و مى خواهد جهيزه براى عروسى دختر شيخ را عهدهدار شود، شيخ به او اجازه نداد و با يك جهيزيه بسيارى معمولى و ناچيز عروسى دختررا با برادر زاده اش بنام شيخ محمد انصارى ترتيب داد(636)


74 : قيامت  

قال الله الحكيم : (انما توفون اجور كم يوم القيامة ) (آل عمران : آيه 185)
: همانا روز قيامت همه به مزد اعمال خود كاملا خواهند رسيد.
امام على عليه السلام : ان الخلق لامقصر لهم عن القيامة (637): مردم را ازقيامت جاى رهايى نيست .
شرح كوتاه :
همه آدميان در روزى پس از برزخ ، براى ثواب و عقاب جمع مى شوند و حاكم آنروزخداوند است . به نيكوكاران جزاى خوب و به بدكاران عقاب مى دهد.
عده اى كه در دنيا تكذيب حقايق كردند، ملائكه آنها را به سوى عذاب مى برند، و آنان كهبراى دين خدا زحمت كشيدند و از معاصى خود را نگه داشتند، آنها را بسوى بهشت مىبرند.
آنروز قيامت است و كسى نتواند اعتراض كند؛ چه آنكه ملكوت است و همهاعمال ثبت شده است و هيچ يك چيزى از كردار دنيوى پوشيده نيست تا اعتراض كند.


1- داد خواه قيامت  

جعفر طيار برادر امير المؤ منين عليه السلام همراه 82 نفر از مسلمين درسال پنجم بعثت ، از مكه به سوى كشور حبشه مهاجرت نمودند، تا هم از آزار مشركان درامان باشند، و هم اسلام را در حبشه ، تبليغ كنند.
اين مهاجران در حدود دوازده سال در حبشه ماندند و سپس درسال هفتم هجرت به مدينه باز گشتند، يعنى همان وقت كه مسلمين در جنگ خيبر، پيروز شدهبودند.
در روايات آمده : پيامبر صلى الله عليه و آله از جعفر پرسيدند: در اين مدتى كه درحبشه بودى ، چه چيز عجيبى ديدى ؟
جعفر عرض كرد: زن سياه چهره حبشى را ديدم ، عبور مى كرد وزنبيل بزرگى بر سر داشت ، مردى مزاحم ، به او تنه زد و او را به زمين انداخت بهطورى كه زنبيل از سر آن زن افتاد، سپس زن نشست و به آن مرد مزاحم رو كرد و گفت : واىبر تو از داور (گيرنده حق ) در روز قيامت ، كه بر كرسى بنشيند و حق مظلوم را از ظالماز بگيرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از اين سخن تكان دهنده آن زن ، تعجب كرد(638)


2- شرورترين مردم در قيامت  

عبدالله بن ابى سلول (يكى از سرسخت ترين منافقان صدر اسلام و دشمن جدى پيامبرصلى الله عليه و آله ) براى ورد شدن بر آن حضرت اجازه خواست .
رسول خدا صلى الله عليه و آله با ايراد جمله (برادر عشيره چقدر بد است ) ازناهنجارى عبدالله و نفرت خود از وى خبر داد و بعد فرمود: اجازه دهيدداخل شود.
هنگامى كه داخل شد، حضرت او را نشانيد و با خوشروئى و گرمى با وى سخن پس ازبيرون رفتنش ، عايشه گفت : يا رسول الله شما درباره اوقبل از ورود كلام خوبى نگفتند، اما وقتى با وى روبرو شديد، با چهره باز و خندانبرخورد كرديد؟! پيامبر فرمود: اى عايشه ! شرورترين مردم در روز قيامت (639)كسى باشد كه بخاطر پرهيز و رهائى از شرش ، مورد اكرام و خوش برخوردى واقعشود(640)


3- ترس از قيامت  

پيامبر هرگاه براى جنگ عزيمت مى كردند ميان دو تن از صحابه را عقد اخوت مى بست ،چنانكه قبل از جنگ تبوك ميان سعيد بن عبدالرحمان و ثعلبه انصارى عقد بست . سعيد درملازمت پيامبر عازم جهاد شد و ثعلبه عهده دار خانه گرديد.
روزى ثعلبه به خانه سعيد براى تهيه غذا مى رفت ، شيطان او را وسوسه كرد كهبه زن سعيد نگاه كند، چون نگريست او را زيبا ديد و بى قرار شد، آمد دست به اورساند، زن سعيد گفت : روا باشد برادرت به جهاد رود و تو قصد تجاوز به حريمبرادرت كنى ؟!
اين سخن در او تاءثير كرد و رو به صحرا نهاد و در پاى كوهى به خاك افتاد و شب وروز به ناله و فرياد مشغول بود.
وقتى پيامبر با اصحاب از جنگ برگشتند همه بهاستقبال برادران آمدند غير از ثعلبه ، سعيد به حالت گريان بهدنبال او بيرون آمد و تفحص مى كرد كه او را دريابد؛ تا آخر او را يافت كه در پسسنگى نشسته است در حاليكه با حسرت بر سر مى زد و با آواز بلند مى گفت : واى ازشرمسارى و رسوائى روز قيامت .
سعيد او را در بر گرفت و دلدارى داد و خواست او را نزد پيامبر آورد تا چاره اى براىعفو بنمايد. گفت : دستهاى مرا ببند و ريسمانى در گردنم افكن چون بردگان فرارى .
پس سعيد او را نزد پيامبر آورد، حضرت به او فرمود: بزرگ گناهى كرده اى از پيش منبرو ملازم درگاه خداى تعالى باش تا دستورى آيد.
بعد از مدتى ، وقت نماز عصر آيه عفو و توبه (641)نازل شد و پيامبر، على عليه السلام و سلمان رابدنبال ثعلبه فرستادند.
آنان در طلب ثعلبه به بيابان در آمدند و عاقبت او را يافتند كه با خداى راز و نياز مىكند و طلب عفو مى نمايد. امير المؤ منين عليه السلام ازحال او گريان شد، و بشارت به او دادند كه خداى تو را آمرزيده است !
او را همراه خود به شهر مدينه آوردند، در وقت نماز شب (مغرب و عشاء) بود كه پيامبربعد از فاتحه سوره تكاثر مى خواندند چون آيهاول (642) را ثعلبه استماع كرد نعره زد و در آيه دوم (643) خروشى عظيم به اودست داد و چون آيه سوم (644) را استماع نمود بيهوش افتاد، و بعد از نماز ديدند اوجان داده است . پيامبر با جمله اصحاب گريان شدند، دستور دادند او راغسل بدهند و نماز بگذارند و حضرتش در تشيع جنازه ثعلبه به سر انگشتان راه مىرفتند.
علت را پرسيدند: فرمودند: از بسيارى فرشتگان كه در نماز و تشيع جنازه او شركتكردند، اين چنين تشيع كردم (645).


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation