بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب یکصد موضوع 500 داستان, سید على اکبر صداقت   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     500DA001 -
     500DA002 -
     500DA003 -
     500DA004 -
     500DA005 -
     500DA006 -
     500DA007 -
     500DA008 -
     500DA009 -
     500DA010 -
     500DA011 -
     500DA012 -
     500DA013 -
     500DA014 -
     500DA015 -
     500DA016 -
     500DA017 -
     500DA018 -
     500DA019 -
     500DA020 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

1 - ربيعه  

(ربيعة بن كعب ) گويد: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله به من فرمود: ياربيعه هفت سال مرا خدمت مى نمائى آيا حاجتى از من نمى خواهى تا برآورده كنم ؟
عرض كردم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله مرا مهلت بده تا فكرى در اين بارهكنم . گويد: چون روز ديگر، بر حضرت وارد شدم فرمود: اى ربيعه حاجت خود را بيانكن ! گفتم : از خدا مساءلت فرما كه مرا با توداخل بهشت نمايد!
چون پيامبر صلى الله عليه و آله اين خواهش مرا شنيد فرمود: اين سؤال را چه كسى به تو تعليم نموده است ؟ عرض كردم : كسى مرا تعليم ننموده است ، لكنبا خود فكر نمودم كه اگر تقاضاى مال بسيار كنم ، آخر آنزوال پذيرد. اگر عمر طولانى و اولاد زياد سؤال كنم عاقبت مرگ است ، پس با اين تفكر و انديشه از شما اين تقاضا را كردم . پيامبرصلى الله عليه و آله ساعتى سر مبارك را به زير انداخته و متفكر بودند، پس سربرداشته و فرمود: اين مطلب را از خداوند مساءلت مى نمايم ، لكن تو هم مرا به زيادهسجده كردن اعانت نكن .(215)


2 - فكر قبل از عمل  

يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله به آن حضرت عرض كرد: من هميشه در معامله وداد و ستد دچار ضرر و زيان مى شوم ، مكر و حيله خريدار يا فروشنده مانند جادو مرامغبون مى كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
(در آن معامله اى كه از گول خوردن در آن مى ترسى ، با كسى كه معامله مى كنى تا سهروز حق بر هم زدن معامله را شرط كن كه اگر ضرر كردى بتوانىمال خود را پس بگيرى ؛ و هنگام معامله صابر و بردبار باش .
بدان كه تاءمل و بردبارى از خداست و عجله و شتابزدگى از شيطان است . تو مىتوانى از سگ اين پند را بياموزى ، هر كارى كه براى تو پيش آمد، آن را استشمام كن(يعنى در جوانب خوب و بد آن انديشه و تفكر كن و بدون مقدمه وارد نشو) همان طور كهاگر لقمه نانى جلوى سگ بيندازى فورا آن را نمى خورد بلكهاول بو مى كند، وقتى تشخيص داد كه مناسب است مى خورد. تو با اينعقل و خرد، از سگ كمتر نيستى ، پس قبل از كار فكر وتاءمل كن .(216)


3 - انواع تفكر 

مقداد از ياران باوفاى على عليه السلام مى گويد: نزد (ابوهريره ) رفتم ، شنيدممى گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (فكر كردن يك ساعت بهتر از يكسال عبادت است .)
نزد (ابن عباس ) رفتم ، شنيدم گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (فكركردن يك ساعت بهتر از هفت سال عبادت است .)
نزديكى ديگر از اصحاب رفتم و شنيدم از قول پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفت :(فكر كردن يك ساعت بهتر از هفتاد سال عبادت است .)
تعجب كردم كه هر كس به خلاف ديگرى نقل مى كند، نزد پيامبر صلى الله عليه و آلهرفتم و هر سه قول را نقل كردم .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: همه آن سه نفر راست مى گويند، سپس ‍ (براىروشن شدن مطلب ) آن سه نفر را خواست و آنها حاضر شد، من هم بودم .
پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوهريره فرمود: تو چگونه فكر مى كنى ؟ عرضكرد: طبق آنچه خداوند در قرآن فرموده : (صاحبان خود در اسرار آفرينش آسمانها و زمينمى انديشند)(217)
من هم درباره اسرار آسمان و زمين مى انديشم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:(فكر كردن يك ساعت تو بهتر از يك سال عبادت است .)
سپس به ابن عباس فرمود: تو چونه فكر مى كنى ؟ او در پاسخ گفت : (من درباره مرگو وحشت روز قيامت مى انديشم ) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: فكر كردن يك ساعتتو بهتر از هفت سال عبادت است .
بعد به آن صحابه فرمود: تو چگونه مى انديشى ؟ او در پاسخ عرض كرد: من دربارهآتش جهنم و وحشت و سختى آن مى انديشم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: فكركردن يك ساعت تو بهتر از هفتاد سال عبادت است .
به اين ترتيب ، مساءله اختلاف در انواع تفكر و انديشهحل گشته و روشن شد كه پاداش فكر كردن بستگى به نيتها دارد.(218)


4 - فكر رياست  

(سعدى ) گويد: يكى از دوستان كه از رنج روزگار خاطرى پريشان داشت نزدم آمد واز درآمد اندك و عيال بسيار و فقر گله كرد و گفت : قصد دارم براى حفظ آبرو به شهرديگرى بروم تا كسى از نيك و بدكار من باخبر نشود.
بعد گفت : تو مى دانى كه در علم حسابدارى اطلاعاتى دارم ، اكنون نزد شما آمده ام تا ازمقام ارجمند شما كارى در دستگاه دولتى برايم معين شود و باقيمانده عمر را با خاطرىآسوده بگذارنم و از شما تشكر كنم !
به او گفتم : اى برادر! كارمند حسابدارى شدن براى پادشاه دو بختى است ، از يك سوءاميدوار كننده است و از سوى ديگر ترس دارد، و به خاطر اميدى خود را در معرض ترسقرار نده .
دوستم گفت : مناسب حال من سخن نگفتى و جواب مرا درست ندادى . من گفتم : تو قطعا داراىدانش و تقوا و امانت دارى هستى ولى حسودان عيبجو در كمين هستند، مصلحت آن است كهزندگى را با قناعت بگذرانى و رياست را ترك كنى .
دوستم از حرفهايم ناراحت شد و گفت : اين چهعقل و تدبير است ، دوستان در گفتارى به كار آيند وگرنه در كنار سفره نعمت همهدشمنان دوست نما خواهند بود.
ديدم از پندم آزرده خاطر شد ناچار او را نزد صاحب ديودن (وزير دارايى ) كه سابقهآشنائى داشتم بردم ، و وضع حال او را گفتم . او دوستم را سرپرست به كار سبكىگماشت .
زمانى گذشت ، او را مردى خوش اخلاق و با تدبير يافتند و درجات او را بالا برند.
مدتى گذشت ، اتفاقا با كاروانى از ياران به سوى مكه سفر كردم . موقع بازگشت دردو منزلى وطنم همين دوستم را ديدم به پيشواز من آمد با ظاهرى پريشان و بهشكل فقيران بود!
پرسيدم : چرا چنين شده اى ؟ گفت : همانگونه كه تو گفتى طايفه اى بر من حسد بردند وبه خيانت متهم كردند؛ شاه بدون تحقيق مرا زندان كرد و آزار داد، تا خبر آمدن حاجيان رسيدمرا از زندان آزاد كردند؛ كارم به جائى رسيده كه شاه حتى ارث پدرى مرا هم مصادرهكرد.
سعدى گويد به او گفتم : قبلا تو را نصحيت كردم كه (كار براى شاهان مانند سفردريا، هم خطرناك است و هم سودمند، يا گنج برگيرى يا در طلسم بميرى ، ولى نصحيتمرا نپذيرفتى .)(219)


5 - ملك رى يا كشتن امام عليه السلام  

بعد از آنكه (يزيد) به استاندار خويش (عبيدالله بن زياد) دستور داد اگر حسينعليه السلام بيعت نكرد با او جنگ كن .
(عمر بن سعد) قبل از واقعه كربلا از طرف عبيدالله ماءمور شد تا فرماندار ايالترى شود. اما قبل از رفتن ، عبيدالله نامه اى براى عمر بن سعد نوشت كه : امام حسين بهعراق آمد بايد به عراق بروى و با او بجنگى و او را از بين ببرى ، بعد به جانب رىسفر كن .
عمر بن سعد نزد عبيدالله آمد و گفت : اى امير مرا از اين كار عفو نما! عبيدالله گفت : تراعفو مى كنم ولى فرماندارى ملك رى را از تو مى گيرم .
عمر بن سعد متردد شد، بين جنگ با امام عليه السلام و ملك عظيم رى و گفت : مرا يك شبمهلت بده تا فكرى در اين كار بكنم .
عبيدالله به او اجازه فكر كردن داد. آن شب را تا به صبح درباره جنگ يا فرماندارى رىانديشه كرد.
عاقبت تصميم گرفت ملك رى را كه نقد بود اختيار كند، و بهشت و جهنم را كه نسيه بودنپذيرد و با امام بجنگد.
صبح آن روز به نزد عبيدالله رفت و قتال با امام را به گردن گرفت . و عبيداللهلشگرى عظيم را به او داد تا برود در كربلا و با امام بجنگد. امام روز دوم محرم بهكربلا آمدند و عمر بن سعد روز سوم محرم با چهارهزار سوار به كربلا آمد و فرماندهىكل قواى لشگر را به عهده گرفت و شمر را امير لشگر كرد و روز دهم محرم براىگرفتن ملك رى ، حاضر شد به دستورش امام حسين و 72 نفر از فرزندان و اصحابش رابه قتل برساند.(220)


25 : تحقير 

قال الله الحكيم : (يا ايها الذين امنوا لايسخر قوم من قوم
:اى اهل ايمان ، نبايد قومى ، قوم ديگر را مسخره و تحقير كنند(221)
قالرسول الله صلى الله عليه و آله : من حقر مؤ منا او غير مسكين لميزل الله عز و جل حاقرا له ما قتا
:كسيكه مؤ من يا غير مسكينى را تحقير كند و كوچك بشمارد همواره خدا او را خوار و دشمندارد.(222)
شرح كوتاه :
عواملى همانند كبر و كينه و حسد و مانند اينها سبب مى شود تا بعضى افراد، ديگران راكه يا سود ندارند، يا زر و زور ندارند، و آنها رابه كارگرى و كارهاى پست وا مىدارند، تحقير و كوچك بشمرند.
عرض كردم احترام و كمك به خلق خدا، با الفاظ ركيك واعمال ناپسند، در اهانت و زخم زبان در كوچك شمردن آنها دريغ نمى ورزند.
تحقير به هر شكلى كه باشد حرام است ؛ تازه اگر آن شخص دلش بشكند و رنجيدهخاطر گردد، حتما اثر وضعى دارد و ضرر و زيانى بر عرض و شخصيت گوينده سرايتمى كند؛ پس بهتر است رعايت ضعيفترين خلق خدا را كرد، تا مورد لطف خداى تعالى قرارگرفت .


1 - مفضل بن عمر 

روزى نامه اى به امضاى عده اى از بزرگان شيعه به دست امام صادق عليه السلامرسيد كه چند نفر از آنان خود حامل نامه بودند.
شكايت درباره رفاقت (مفضل بن عمر) وكيل امام صادق عليه السلام در كوفه با عده اىكبوتر و به ظاهر بى بند و بار بود.
امام عليه السلام پس از خواندن نامه ، نامه اى دربسته به وسيله همان چند نفر براىمفضل فرستاد. از حسن اتفاق موقعى نامه رسيد كه امضاء كنندگان در خانه او بودند.
او نامه را در حضور آنان باز كرد و خواند و سپس به دست آنها داد. آنان از مضمون نامهمطلع شدند كه امام در اين نامه تنها دستور چند قلم معامله بهمفضل داده كه انجامش مستلزم رقمى درشت پول نقد مى باشد، ومفضل بايد آن را تهيه كند؛ و درباره رفاقتمفضل با آنان در نامه امام هيچ اشاره اى نشده بود.
چون مساءله پول بود، آنها سر بزير انداخته و گفتند: بايد پيرامون اينپول زياد فكر كنيم و بعد عذرخواهى هم كردند.
مفضل كه زيرك بود آنها را به صرف غذا دعوت كرد و نگذاشت از خانه بيرون روند؛آنگاه پى كبوتر بازان فرستاد و آنان آمدند، و در حضور آن عده براى اينان نامه امام راخواند.
كبوتر بازان بدون عذر تراشى رفتند و هنوز مهمانانمشغول غذا خوردن بودند كه پولهاى زياد (از هزار درهم تا ده هزار درهم ) را جمع و آن راتسليم مفضل كردند و رفتند!
در اين موقع مفضل به امضاء كنندگان رو كرد و گفت : شما از من مى خواهيدامثال اين جوانان را راه ندهم با اينكه امكان اصلاح اينان زياد است و در چنين مواردى بارىاز دين را به دوش كشند.
شما مى پنداريد كه خدا محتاج به نماز و روزه شماست كه به آن مغرور شده ايد، اما ازگذشت مالى عذر تراشى مى كنيد و پاسخ امام را نمى دهيد!!
اينان كه رفاقت مفضل با كبوتربازان را خوار و كوچك مى شمردند، جوابى نداشتندبدهند، از جاى بلند شدند و رفتند.(223)


2 - سيره پيامبر صلى الله عليه و آله  

مردى بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد شد كه آبله برآورده ، و آبله اش ‍ چركبرداشته بود. حضرت مشغول خوردن بودند؛ آن شخص پهلوى هر كس نشست او را كوچك وخوار شمردند و از كنارش برمى خاستند پيامبر صلى الله عليه و آله او را كنار خودنشانيد و به او لطف زياد كردند.
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با جمعى از اصحاب به غذا خوردنمشغول بودند، مردى وارد شد كه بيمارى مزمنى (احتمالا جذامى بوده است ) داشت و مردم ازاو متنفر بودند. حضرت او را پهلوى خود نشانيد و به او فرمود: غذا بخور. يكى ازقريش كه از او نفرت و اشمئزاز نمود؛ خودش پيش از مرگ به همين بيمارى مزمن مبتلا گشت.(224)


3 - نتيجه خوار شمردن  

شخصى در بنى اسرائيل فاسد بود به طورى كه او را بنىاسرائيل از خود راندند. روزى آن شخص به راهى مى رفت به عابدى برخورد كرد كهكبوترى بر بالاى سر او پرواز مى كند و سايه بر او انداخته است .
پيش خود گفت : من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشينم اميد مى رود كه خدابه بركت او به من هم رحم كند.
اين بگفت و نزد آن عابد رفت و همانجا نشست . عابد وقتى او را ديد با خود گفت : من عابداين ملت هستم و اين شخص فاسد است او بسيار مطرود و حقير و خوار است چگونه كنار منبنشيند، از او رو گردانيد و گفت : از نزد من برخيز!
خداوند به پيامبران آن زمان وحى فرستاد كه نزد آن دو نفر برو و بگواعمال خود را از سر گيرند. زيرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشيدم واعمال آن عابد را (به خاطر خودبينى و تحقير آن شخص ) محو كردم .(225)


4 - پسر كوتاه قد و بدقيافه  

(سعدى ) گويد: پادشاهى چند پسر داشت ، يكى از آنها كوتاه قد و لاغر اندام وبدقيافه بود، و ديگران همه قد بلند و زيبا روى بودند.
شاه به او به نظر نفرت و خواركننده مى نگريست ، و با چنان نگاهش او را تحقير مىكرد. آن پسر از روى هوش و بصيرت فهميد كه چرا پدرش با نظر تحقيرآميز به او مىنگرد، رو به پدر كرد و گفت : اى پدر! كوتاه خردمند بهتر از نادان بلند قد است ، چناننيست كه هركس قامت بلندتر داشته باشد ارزش او بيشتر است ، چنانكه گوسفند پاكيزهاست ، ولى فيل همانند مردار بو گرفته مى باشد.
شاه از سخن پسرش خنديد و بزرگان دولت سخن او را پسنديدند، ولى برادران او،رنجيده خاطر شدند.
اتفاقا در آن ايام سپاهى از دشمن براى جنگ با سپاه شاه فرا رسيد. نخستين كسى كه ازسپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همين پسر كوتاه قد و بدقيافه بود.
با شجاعتى عالى ، چند نفر از سران دشمن را بر خاك هلاكت افكند، و سپس نزد پدر آمد وپس از احترام گفت : اسب لاغر روز ميدان به كار آيد.
باز به درگيرى رفت با اينكه گروهى پا به فرار گذاشتند، با نعره گفت : اى مردانبكوشيد والا جامه زنان بپوشيد.
همين نعره ، سواران را قوت داد و بالاخره بر دشمن غلبه كردند و پيروز شدند. شاه سرو چشمان پسر را بوسيد و او را وليعهد خود كرد و با احترام خاصى با او مى نگريستبرادران نسبت به او حسد ورزيدند، و زهر در غذايش ريختند تا به او بخورانند و او رابكشند. خواهر او از پشت دريچه ، زهر ريختن آنها را ديد، دريچه را محكم بر هم زد؛ برادربا هوشيارى فهميد و بى درنگ دست از غذا كشيد و گفت :محال است كه هنرمندان بميرند و بى هنران زنده بمانند و جاى آنها را بگيرند.
پدر از ماجرا باخبر شد و پسران را تنبيه كرد و هر كدام را به گوشه اى از كشورشفرستاد.(226)


5 - بدتر از خود را بياور 

(خداوند به موسى ) عليه السلام وحى فرستاد كه اين مرتبه براى مناجات كه آمدىكسى همراه خود بياور كه تو از وى بهتر باشى .
موسى براى پيدا كردن چنين شخصى تفحص كرد و نيافت ؛ زيرا به هر كه مى گذشتجراءت نميكرد كه بگويد من از او بهترم .
خواست از حيوانات فردى را ببرد، به سگى كه مريض بود برخورد كرد. با خود گفت :اين را همراه خود خواهم برد، ريسمان به گردن وى انداخت و مقدارى او را آورد بعد پشيمانشد و او را رها كرد.
تنها به دربار پروردگار آمد. خطاب رسيد فرمانى كه به تو دادم چرا نياوردى ؟عرض كرد: پروردگارا نيافتم كسى را كه از خودم پست تر باشد.
خطاب رسيد: به عزت و جلالم اگر كسى را مى آوردى كه او را پست تر از خود مى داشتىهر آينه نام ترا از طومار انبياء محو مى كردم .(227)


26 : تكبر 

قال الله الحكيم : (فالذين لايؤ منون بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون
:آنان كه به قيامت ايمان ندارند قلبشان منكر و آنان جزء مستكبران بشمار مىآيند.(228)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : (لايدخل الجنة من كان فى قلبه مثقال حبة من خردل من كبر
:داخل بهشت نمى شود كسى كه باندازه دانهخردل در دلش كبر باشد،(229)
شرح كوتاه :
آدم متكبر خود را بالاتر و بهتر از ديگران مى داند، و با دلايلى واهى و اعتبارى در ذهن خودشيوه شيطان را (كه گفت من از آتش و آدم از خاك خلق شده )، آتش بر خاك برترىدارد، اولين گناهى كه در خلقت انجام شد از شيطان كبر بود.
از اين معلوم مى شود كه رذيله بودنش جاى شكى نيست : آدمهاى متكبر ديگران را حقير مىشمارند و منتظر سلام افراد ديگر به آنها هستند، و متوقع هستند كه مورد تعظيم و تكريمقرار گيرند، و دائما جنبه افضليت و بزرگى در سرشان مى پرورانند.
فرق عجب با تكبر آنست كه شخص معجب خود پسندى بخود دارد، اما متكبر بزرگى ازديگران را دارد لذا مرضش بالاتر از عجب مى باشد(230)


1 - ابوجهل  

(عبدالله بن مسعود) از ياران پيامبر صلى الله عليه و آلهاول كسى بود كه در مكه قرآن را آشكارا در ميان جمعيت قرائت كرد.
او در تمام جنگهاى پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت ؛ مردى بسيار كوتاه قد بودكه هرگاه در ميان جمعيت نشسته مى ايستاد از آنها بلندتر نبود!
به همين جهت ، در جنگ بدر خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت من قدرت جنگيدنندارم ممكن است دستورى بفرمائيد كه در ثواب جنگجويان شريك باشم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: برو در ميان كشتگان كفار اگر كسى را (مانندابوجهل ) يافتى كه زنده است او را به قتل برسان .
عبدالله گويد: ميان كشتگان به ابوجهل دشمن سرسخت پيامبر صلى الله عليه و آلهرسيدم كه هنوز رمقى داشت .
روى سينه اش نشستم و گفتم : خدا را سپاسگزارم كه ترا خوار ساخت .ابوجهل چشم گشود و گفت : واى بر تو پيروزى با كيست ؟ گفتم : با خدا و پيامبرش ،به همين دليل ترا مى كشم ؛ پا روى گردنش نهادم متكبرانه گفت :
اى چوپان كوچولو، قدم در جاى بلندى نهادى ، آنقدر بدان كه هيچ دردى بر من سخت تراز اين نيست كه تو قد كوتاه مرا بكشى ؛ چرا يكى از فرزندان عبدالمطلب مرا بهقتل نرساند؟! سرش را از بدنش جدا كردم و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم وگفتم : يا رسول الله مژده كه اين سر ابوجهل است .(231)
بعد از مردن ابوجهل پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:ابوجهل از فرعون زمان موسى عليه السلام بدتر و عاصى تر بوده است ، چون فرعونوقتى هلاكت خود را يقين كرد خدا را قبول كرد، ولىابوجهل وقتى يقين به مرگ كرد به بت لات و عزى قسم ياد مى كرد كه او را نجاتدهند.(232)


2 - وليد بن مغيره  

بعد از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث به رسالت شد تا سهسال عده قليلى ايمان آوردند بعد وحى رسيد كه رسالت خود را ظاهر و عمومى كن و ازاستهزاء و اذيت مشركان پروا مكن كه ما شر آنها را از تو دفع كنيم .
يكى از آنها (وليد بن مغيره ) بود. جبرئيل ملك مقرب الهى نزد پيامبر صلى الله عليهو آله آمد، در آن هنگام وليد از آنجا گذشت . جبرئيل گفت : اين وليد پسر مغيره از استهزاءكنندگان است ؟
فرمود: بلى ، پس جبرئيل اشاره به پاى وليد كرد. وليد كمى كه رفت به مردى ازخزاعه گذشت كه تير مى تراشيد، پا بر روى تراشه و ريزه هاى تير گذاشت و ريزهآن در پاشنه پاى او رفت و پايش خونين شد.
تكبرش نگذاشت كه خم شود و آن را بيرون آورد. چون به خانه رفت و روى كرسىخوابيد و دخترش در پائين كرسى خوابيد. آنقدر خون از پاشنه اش ‍ روان شد كه بهتشك دختر رسيد و دخترش بيدار شد و به كنيز خود گفت : چرا دهان مشك را نبسته اى ؟وليد گفت : اين خون پدر تست ، آب مشك نيست ، بعد وصيت كرده و به جهنم پيوست.(233)


3 - ثروتمند كنار فقير 

مرد ثروتمندى با لباسهاى پاكيزه و تميز خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد ونشست . بعد از او مرد فقيرى با لباسهاى كهنه و مندرس وارد شد و پهلوى همانثروتمند نشست .
ثروتمند لباس آراسته خود را از كنار مستمند تازه وارد جمع كرد. پيامبر صلى اللهعليه و آله فرمود: ترسيدى لباست را كثيف نمايد؟ عرض كرد: خير، پرسيد: پس براىچه چيزى اين عمل را انجام دادى ؟
عرض كرد: مرا همنشينى (نفسى ) است كه هر كار خوب را در نظرم بد و هر كار بد را درنظرم خوب جلوه مى دهد.
يا رسول الله نصف مال خود را براى كيفر عملم به او بخشيدم . پيامبر صلى الله عليه وآله به فقير فرمودند: آيا مى پذيرى ؟ عرض كرد: نه يارسول الله صلى الله عليه و آله . ثروتمند گفت : چرا؟ گفت : مى ترسم آنچه را ازتكبر و خود پسندى تو را فرا گرفته ، مرا هم فرا گيرد.(234)


4 - سليمان بن عبدالملك  

(سليمان بن عبدالملك ) (از خلفاء بنى مروان ) يك روز جمعه لباسى نو پوشيد وخود را معطر كرد. دستور داد صندوق عمامه سلطنتى را بياورند.
آينه اى بدست گرفت و بارها عمامه را برمى داشت و هر يك را كه مى پيچيد، نمىپسنديد باز عمامه ديگر برمى داشت تا اينكه به يكى از آنها راضى گرديد. به هيبت وشكل خاصى به مسجد رفت ، و بر روى منبر نشست و ازشكل و هيكل خودش بسيار خوشش آمد و پيوسته خود را تنظيم و مرتب مى كرد. خطبه اىخواند، خيلى از خواندنش خرسند بود. چند مرتبه در خطبه خودپسندى و تكبر او را گرفتو گفت :
من شهريارى جوان ، بزرگى ترس آور و سخاوتمندى بسيار بخشنده ام . سپس از منبرپائين آمد و داخل قصر شد. در قصر شبيه يكى از كنيزان را مشاهده كرد، پيش او رفته وپرسيد: مرا چگونه مى بينى ؟
كنيز گفت : با شرافت و شادمان مى بينم اگر گفته شاعر نبود. گفته شاعر را سؤال كرد، كنيز بخواند: (تو خوب جنس و سرمايه اى هستى ، اگر هميشه بمانى ، اماافسوس كه انسان را بقائى نيست .)
سليمان از شنيدن اين شعر در گريه شد. تمام آن روز مى گريست . شامگاه كنيز راخواست تا ببيند چه علتى او را وادار كرد اين شعر را بخواند.
كنيز قسم ياد كرد من تا امروز خدمت شما نيامده ام و هرگز اين شعر را نخوانده ام ، و سايركنيزان هم تصديق كردند.
آنگاه متوجه شد اين پيشامد از جاى ديگرى بوده است ، بسيار ترسيد طولى نكشيد كه ازدنيا با خودپسندى كه او را گرفته بود، بى بهره رفت .(235)


5 - خسرو پرويز 

از پادشاهانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او نامه نوشت و او را دعوت به اسلامنمود يكى (خسرو پرويز پادشاه ايران ) بود. نامه اى به وسيله (عبدالله بنحذاقه ) به دربار او فرستاد.
خسرو دستور داد آن را ترجمه كنند چون ترجمه كردند ديد حضرت محمد صلى الله عليهو آله نام خود را بر نام او مقدم داشته است . اين موضوع بر او گران آمد، نامه را پارهكرد و به عبدالله هيچ توجهى ننمود و از جواب نامه خوددارى كرد.
وقتى خبر پاره كردن نامه به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد فرمود: خدايا تو نيزپادشاهى او را قطع فرما.
خسرو نامه اى به باذان پادشاه يمن فرستاد كه شنيده ام در حجاز شخصى دعوى نبوتكرده ، دو نفر از مردان دلير خود را بفرست تا او دست بسته به خدمت ما بياورند.
باذان دو نفر به نام (بابويه ) و (خرخسره ) را به حجاز فرستاد، و آنان نامهباذان را به پيامبر صلى الله عليه و آله دادند... فرمود اينك استراحت كنيد تا فرداجواب شما را بدهم . روز ديگر كه شرفياب شدند فرمود: به باذان بگوئيد كه ديشبهفت ساعت از شب گذشته (دهم جمادى الاولى سال هفتم هجرى ) پروردگار من ، خسروپرويز را به وسيله فرزندش شيرويه بهقتل رسانيد و ما بر مملكت او مسلط خواهيم گشت . اگر تو هم ايمان بياورى برمحل حكومت خويش مستقر باش .(236)


27 : تواضع  

قال الله الحكيم : (و عباد الرحمان الذين يمشون على الارض ‍ هونا
:بندگان خداى رحمان آنان هستند كه بر روى زمين بتواضع و فروتنى راهروند)(237)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ما تواضع احدلله اءلا رفعه الله
:هيچكس براى خدا تواضع نكرد مگر خدا رفعت و بزرگى به او دهد.)(238)
شرح كوتاه :
فروتنى اصل همه شرافتهاست ، و شخص متواضع درمقابل اجلال و عظمت حق هميشه فروتن است و عبادتش را به اين صفت عظيم برگزار مىكند.
حقيقت تواضع را نشناخته اند مگر مقربين از بندگان كه بوحدانيت حقمتصل شده اند.
خشوع و خضوع و خوف بظهور نمى پيوندد، مگر از تواضع ؛ ولذا اهلش ‍ چهره اى دارندكه اهل آسمانها از ملائكه و اهل زمين از عارفان آنان را مى شناسند.
از سيماى آنان و راه رفتن و برخوردهاى اجتماعى و خانوادگى بخوبى معلوم مى شود كهاز هر نوع تكبرى بدورند(239)


1 - فروتنى با سلمان فارسى  

حضرت (سلمان ) مدتى در يكى از شهرهاى شام امير (فرماندار) بود. سيره او در ايامفرماندارى با قبل از آن هيچ تفاوت نكرده بود، بلكه هميشه گليم مى پوشيد و پياده راهمى رفت و اسباب خانه خود را تكفل مى كرد.
يك روز در ميان بازار مى رفت ، مردى را ديد كه يونجه خريده بود و منتظر كسى بود كهآن را به خانه اش ببرد. سلمان رسيد و آن مرد او را نشناخت و بى مزدقبول كرد بارش را به خانه اش برساند.
مرد يونجه را بر پشت سلمان نهاد، و سلمان آن را مى برد. در راه مردى آمد و گفت : اى اميراين را به كجا مى برى ؟ آن مرد فهميد كه او سلمان است در پاى او افتاد و دست او رابوسه مى داد و مى گفت : مرا ببخش كه شما را نشناختم .
سلمان فرمود: اين بار را به خانه ات بايد برسانم و رسانيد، بعد فرمود: اكنون منبه عهد خود وفا كردم ، تو هم عهد كن تا هيچكس را به بيگارى(عمل بدون مزد) نگيرى و چيزى را كه خودت مى توانى ببرى به مردانگى تو آسيبىنمى رساند.(240)


2 - بلال حبشى  

(بلال حبشى ) از مسلمانان بود كه از نظر معنوى ترقى كرده بود، تا جائى كه اذانگوى پيامبر صلى الله عليه و آله شد و حضرتش مى فرمود: اىبلال به روح ما (به وسيله اذان ) نشاط ببخش .
پيامبر صلى الله عليه و آله او را امين بر بيتالمال نمود، و همچون برادر تنى با او رفتار مى كرد و به او مى فرمود: وقتى واردبهشت مى شوم ، صداى كفش ‍ ترا جلوتر از خود مى شنوم ، آن وقت كه در سرزمين سرسبزبهشت راه مى روى ... .
بر اين اساس مسلمانان نزد بلال مى آمدند، و امتيازات و افتخاراتى را كه كسب كرده بودبه او تبريك مى گفتند.
بلال هرگز با تعريفات آنان مغرور نمى شد و ستايش مردم او را عوض ‍ نمى كرد، باكمال تواضع در پاسخ آنها مى گفت : (من از اهالى حبشه هستم ، ديروز عبد و غلام بودم.)(241)


3 - تواضع رسول خدا صلى الله عليه و آله  

(ابوذر) گويد: (سلمان فارسى ) و (بلال حبشى ) را ديدم كه با هم بهحضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند. در اين ميان ، سلمان براى احترام بهپيامبر صلى الله عليه و آله ، به پاهاى رسول خدا افتاد و بر آنها بوسه زد.
پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن جلوگيرى از اين كار، خطاب به سلمان فرمود: (ازآن كارهائى كه عجم (غير عربها) در مورد شاهان خود انجام مى دهند انجام نده . من بنده اىاز بندگان خدا هستم ، از آنچه مى خورند من نيز مى خورم ، و آنجا كه مردم مى نشينند مننيز مى نشينم .)(242)


4 - محمد بن مسلم  

(محمد بن مسلم ) مردى ثروتمند از اشراف كوفه ، و از اصحاب امام باقر عليهالسلام و صادق عليه السلام بود. روزى امام باقر عليه السلام به او فرمود: اى محمدبايد تواضع و فروتنى كنى .
وقتى محمد بن مسلم از مدينه به كوفه برگشت ، ظرف خرما و ترازويى برداشت و دربمسجد جامع كوفه نشست و صدا مى زد: هركس خرما مى خواهد بيايد از من بخرد (تا هيچتكبرى به او سرايت نكند).
بستگانش آمدند و گفتند: ما را با اين كار رسوا كردى . فرمود: امامم مرا امر به چيزى كردكه مخالفتش نخواهم كرد؛ از اين محل حركت نمى كنم تا تمام خرمايى را كه در اين ظرفاست بفروشم .
بستگانش گفتند: حال كه چنين است پس كار آسيابانى را پيشه خود كن . وىقبول كرد و شتر و سنگ آسيابى خريد و مشغول آرد كردن گندم شد، و با اينعمل خواست از بزرگ بينى نجات يابد.(243)


5 - عيسى عليه السلام و شستن پاى حواريين  

(عيسى بن مريم ) به حواريين خود فرمود: مرا به شما حاجتى است ؟ گفتند: چه كاركنيم ؟ عيسى از جاى حركت كرد و پاهاى حواريين را شستشو داد! عرض كردند: يا روح اللهما سزاوارتريم كه پاى شما را بشوئيم !
فرمود: سزاوارترين مردم به خدمت كردن ، عالم است ، اين كار را كردم كه تواضع كردهباشم ، شما هم تواضع را فرا گيريد و بعد از من در بين مردم فروتنى كنيد آن طوركه من كردم و بعد فرمود:
به تواضع حكمت رشد مى كند نه با تكبر، چنانكه در زمين نرم گياه مى رويد نه در زمينسخت كوهستانى .(244)


28 : توبه  

قال الله الحكيم : (و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه
:از گناهانتان آمرزش از خدا بخواهيد و بدرگاه او توبه كنيد.(245)
قال الصادق عليه السلام : (اذاء تاب العبد توبة نضوحا اءحبه الله فستر عليه
:بنده چون توبه نصوح و خالص كند خدا او را دوست مى دارد و گناهانش را مىپوشاند(246)
شرح كوتاه :
توبه ريسمان خداست كه تائبان لازم است به آن چنگ بزنند، و باطن خود را از گناهانبه آب حيات بشويند، و به خلاف خود، نزد حق اعتراف كنند.
بر كارهاى گذشته از صميم قلب پشيمان باشند، و بر باقى مانده عمرشان ترسناكباشند.
توبه اولياء از خطورات و افكار، و توبه خواص ازاشتغال به غير خدا و توبه عوام از گناهان است .
لازم است براى جبران مافات و عدم رجوع به گناه ، شخص تائب گناه را كوچك نشمارد، ودائما بر اشتباهات گذشته تاءسف داشته باشد و نفس را از انواع شهوات بدور و بهميدان مجاهدت و عبادت و تمرين بيندازد(247)


1 - مخترع دين و توبه ! 

امام صادق عليه السلام فرمود: مردى در زمانهاى گذشته زندگى مى كرد و مى خواستدنيا را از راه حلال بدست آورد، و ثروتى فراهم نمايد كه نتوانست .
از راه حرام كوشش كرد تا مالى بدست آورد نتوانست . شيطان برايش مجسم و آشكار شد وگفت : از حلال و حرام نتوانستى مالى پيدا كنى ، مى خواهى من راهى به تو بياموزم كهاگر عمل كنى به ثروت سرشارى برسى و عده اى هم پيرو پيدا كنى ؟
گفت : آرى مايلم . شيطان گفت : از نزد خودت دينى اختراع كن و مردم را به آن دعوت نما.او كيشى اختراع كرد و مردم گردش را گرفته و بهمال زيادى دست يافت .
روزى متوجه شد كار ناشايستى كرده و مردمى را گمراه نموده است ؛ تصميم گرفت بهپيروانش بگويد كه گفته ها و دستوراتم باطل و اساسى نداشته است .
هر چه گفت : آنها قبول نكردند و گفتند: حرفهاى گذشته ات حق بوده است و اكنون خودتدر دينت شك كرده اى ؟!
چون اين جواب را شنيد غل و زنجيرى تهيه نمود و به گردن خود آويخت و مى گفت : اينزنجيرها را باز نمى كنم تا خداى توبه مراقبول كند.
خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله آن زمان وحى نمود كه به او بگويد: قسم بهعزتم اگر آنقدر مرا بخوانى و ناله كنى كه بند بندت از هم جدا شود دعايت را مستجابنمى كنم ، مگر كسانى كه به مذهب تو مرده اند و آنها را گمراه كرده بودى به حقيقت كارخود اطلاع دهى و از كيش تو برگردند.(248)


2 - كارمند بنى اميه  

(على بن حمزه ) مى گويد: دوست جوانى داشتم كهشغل نويسندگى در دستگاه بنى اميه را داشت . روزى آن دوست به من گفت : از امام صادقعليه السلام براى من وقت بگير تا به خدمتش برسم .
من از امام اجازه گرفتم تا او شرفياب شود، امام اجازه دادند و در وقت مقرر من با او خدمتشرفتيم .
دوستم سلام كرد و نشست و عرض كرد: فدايت شوم ، من در وزارت دارائى رژيم بنى اميهمسئوليتى داشتم و از اين راه ثروت بسيارى اندوخته ام و بعضى خلافها هم انجام داده ام !
امام فرمود: اگر بنى اميه افرادى مثل شما را نداشتند تا ماليات برايشان جمع كند و درجنگها و جماعات آنها را همراهى كند، حق ما را غصب نمى كردند. جوان گفت : آيا راه نجاتىبراى من هست ؟
فرمود: اگر بگويم عمل مى كنى ؟ گفت : آرى ، فرمود: آنچه ازمال مردم نزد تو هست و صاحبانش را مى شناسى به آن ها برگردان و آنچه كه صاحبانشرا نمى شناسى از طرف آنها صدقه بده ، من درمقابل اين كار بهشت را براى تو ضمانت مى كنم !
جوان سر به زير انداخت و مدتى طولانى فكر كرد و سپس گفت : فدايت شوم دستورت رااجراء مى كنم .
على بن حمزه مى گويد: من با آن جوان برخاستيم و به كوفه رفتيم . او همه چيز خود،حتى لباسهايش را به صاحبانش برگرداند و يا صدقه داد؛ من از دوستانم مقدارىپول براى او جمع كردم و لباس برايش خريدارى نمودم ؛ و خرجى همه براى او مىفرستاديم .
چند ماهى از اين جريان گذشت و او مريض شد. ما مرتب به عيادت او مى رفتيم ، روزىنزدش رفتم ، او را در حال جان دادن يافتم . چشم خود را باز كرد و گفت : اى على آنچهامام به من وعده داد به آن وفا كرد، اين گفت و از دنيا رفت . ما او راغسل داده و كفن كرده و به خاك سپرديم .
مدتى بعد خدمت امام عليه السلام رسيدم ، همين كه امام مرا ديد فرمود: اى على ما به وعدهخود در مورد دوست تو وفا كرديم . من عرض كردم : همينطور است فدايت شوم ، او هم هنگاممردن اين مطلب (ضمانت بهشت ) را به من گفت .(249)


3- رجوع قبل از جان دادن  

(معاويه بن وهب ) گويد: ما به جانب مكه بيرون رفتيم و با ما پيرمردى بود كهعبادت مى كرد لكن در مذهب تشيع نبود، و با او پسر برادرى از شيعيان همراه بود.
آن پيرمرد بيمار شد، من به پسر برادر او گفتم : كاش دين حق را بر او عرضه بدارىچه آنكه اميد است خداى تعالى او را با ولايت و مذهب حق از دنيا ببرد.
همراهان گفتند: بگذاريد كه بر آن حال و مذهبش بميرد. پسر برادر او صبر نكرد و بهعمويش گفت : اى عمو، مردم بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرتد شدند مگرگروهى اندك كه با امير المؤ منين عليه السلام بودند، با اينكه خلافت از جانب پيامبرقبلا منصوب شده بود.
پيرمرد بعد از شيندن اين كلمات نفسى بركشيد و گفت : من بر اين مذهب شدم و بعد مرد.
معاويه بن وهب گويد: ما داخل شهر مدينه شديم و به حضور امام صادق رسيديم . (علىبن سرى ) يكى از همراهان ما، جريان توبه پيرمرد و رجوع به امامتقبل از وفات را نقل كرد. امام فرمودند: او اهل بهشت است . على بن سرى تعجب كرد و عرضكرد: او از هيچ چيز اين مذاهب ما باخبر نبود و حكمى را نمى دانست و فقط در آن ساعت كهروح از بدنش مفارقت مى نمود قبول كرد. امام فرمود: از او چه مى خواهيد، قسم به خدا اوداخل بهشت شد.(250)


4- ابولبابه  

يكى از ياران بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه در جنگهاى (احد و فتح مكه) و ديگر جنگها شركت داشت (ابولبابه ) بود. يكى از موضوعات حساس زندگىاو توبه اوست . هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اثر پيمان شكنى مردم(بنى قريظه ) به طرف قلعه آنها كه نزديك مدينه بود لشگر كشيد و قلعه رامحاصره نمود، عده اى از طايفه (اوس ) حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمآمدند و عرض كردند همانگونه كه طايفه (بنى قينقاع ) را به (خزرج ) بخشيدند،(بنى قريظه ) را به ما ببخش .
فرمود: آيا راضى مى شويد يك نفر از طايفه شما (اوس ) را براى حكم بفرستم ؟
گفتند: آرى ، فرمود: سعد معاذ، بنى قريظه رضايت ندادند و گفتند: ابولبابه را نزدما بفرست تا با او مشورت كنيم .
ابولبابه در قلعه بنى قريظه داراى منزل واموال و عيال و فرزندان بود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را ماءمور مشورت باآنها كرد.
او وارد قلعه شد همه از زن و مرد و كوچك و بزرگ اطرافش جمع و اظهار جزع كردند تادلش نرم گردد. بعد گفتند: آيا به حكومت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تن دهيم ياخير؟ گفت : مانعى ندارد اما با دست به گردن اشاره كرد يعنى تسليم شدن همين و گردنزدن همان .
بعد متوجه شد با اين اشاره به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خيانت كرده و اين آيههم نازل گرديد (اى مؤ منين با خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خيانت نكنيد ودر امانت هم خيانت ننمائيد همانا اموال و اولاد شما اسباب امتحان شمايند و پاداش بزرگ نزدخداست .)(251)
از شرمندگى از قلعه بيرون آمد و يكسر به مسجد مدينه رفت و به يكى از ستونهاىمسجد خود را بست و گفت : كسى مرا نگشايد تا خدا توبه مرا بپذيرد.
قريب ده يا پانزده روز به همين شكل بود فقط براى دستشوئى و نماز او را مى گشودند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر ابولبابه نزد ما مى آمد براى او طلبآمرزش مى نموديم اما چون خودش منتظر آمرزش حق است باشد خداوند توبه اش رابپذيرد.
ام سلمه گويد: سحرگاهى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را خندان ديدم ، عرضكردم : خدا هميشه دهان شما را خندان كند، علتش چيست ؟ فرمود:جبرئيل خبر قبولى توبه ابولبابه را آورده است . گفتم :
اجازه مى دهيد او را بشارت دهم ؟ فرمود: خود دانى . از درون حجره صدا زدم ابولبابهمژده كه خدا توبه ات را پذيرفته است . مردم هجوم آورده تا او را بگشايند گفت : شما رابه خدا جز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كسى مرا نگشايد. موقع نماز صبح كهپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مسجد آمدند ابولبابه را از ستون مسجد بازكردند و الان در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين ستون به ستون توبه ويا ابولبابه معروف است .(252)


5- بهلول نباش  

(معاذ بن جبل ) با حالت گريان بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد وسلام عرض كرد و جواب سلام شنيد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چراگريه مى كنى ؟ عرض كرد: بر در مسجد جوانى خوش ‍ صورت و شاداب است ، چنان برخودش گريه مى كند مانند زن جوان مرده ، مى خواهد به حضور شما آيد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: عيبى ندارد. جوان آمد و سلام عرض كرد، پساز جواب سلام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ گفت :چطور گريه نكنم گناهانى انجام دادم كه خدا مرا نمى بخشد و مراداخل جهنم خواهد كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا براى خدا شريك قرار دادى ؟ گفت : نه ،فرمود: نفس محترمى را كشتى ؟ گفت : نه ، فرمود: گناهت اگر به اندازه كوه ها باشد خدامى آمرزد.
جوان گفت : گناهان من از كوه ها بزرگتر است .
فرمود: آيا گناهت مثل هفت زمين و درياها و ريگ ها و اشجار و آنچه در آن است از مخلوقات ، وبه قدر آسمانها و ستارگان و به قدر عرش و كرسى مى باشد؟
گفت : گناهانم از همه اينها بزرگتر است .
فرمود: واى بر تو گناهان تو بزرگتر است يا پروردگار تو؟ جوان روى خود بهزمين زد و گفت : منزه است خدا، از هر چيزى او بزرگتر است ....
فرمود: اى جوان يكى از گناهت را برايم نمى گوئى ؟ عرض كرد: چرا، بعد گفت : هفتسال كار من اين بود كه قبرها را مى شكافتم و كفن مرده ها را در مى آوردم و مى فروختم .شبى دخترى از دختران انصار مرد وقتى نبش قبر كردم و كفن را از تن او جدا كردم ، شيطانوسوسه كرد و با او مقاربت كردم ، وقتى برمى گشتم شنيدم كه مرا صدا كرد اى جوان ازفرمانرواى روز جزا نمى ترسى واى بر تو از آتش قيامت !!
جوان گفت : حال چه كنم ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى فاسق از من دورشو مى ترسم به آتش تو بسوزم .
او رفت و به يكى از كوه ها پناه برد و دو دست خود را به گردن بستمشغول توبه و عبادت و مناجات شد.
تا چهل روز شب و روز گريه مى كرد به نوعى كه بر درنده ها و حيوانات وحشى اثرمى گذاشت . بعد از چهل روز از خدا طلب آتش يا آمرزش كرد تا در قيامت رسوا نشود.
خدا بر پيامبرش اين آيه (253) را نازل كرد كه آمرزشبهلول در آن بود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين آيه را با لبخند تلاوت مىكرد و بعد فرمود: كيست مرا به نزد آن جوان ببرد؟ معاذ گفت : مى دانم كجاست . پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم همراه معاذ نزدش رفتند ديدند ميان دو سنگ سر پا ايستاده ،دستهايش به گردنش بسته ، رويش از شدت آفتاب سياه و تمام مژه هاى چشمش از گريهريخته و مشغول مناجات است و خاك بر سرش ‍ مى ريزد درندگان صحرا اطراف او راگرفته و پرندگان در اطراف بالاى سر او صف كشيده بهحال او گريه مى كنند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزديك رفته دستهاى او را با دست مبارك خودگشودند و خاك از سر او پاك كردند و فرمودند: بشارت باد تو را اىبهلول ، تو آزاده كرده خدائى از آتش .
پس به اصحاب فرمود: (اين طور گناهان خود را تدارك و جبران كنيد.)(254)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation