بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب یکصد موضوع 500 داستان, سید على اکبر صداقت   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     500DA001 -
     500DA002 -
     500DA003 -
     500DA004 -
     500DA005 -
     500DA006 -
     500DA007 -
     500DA008 -
     500DA009 -
     500DA010 -
     500DA011 -
     500DA012 -
     500DA013 -
     500DA014 -
     500DA015 -
     500DA016 -
     500DA017 -
     500DA018 -
     500DA019 -
     500DA020 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

53 : صله رحم  

قال الله الحكيم : (فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم) (سوره محمد: آيه 22)
شما (منافقان ) اگر از فرمان خدا روى بگردانيد يا در زمين فساد كنيد و قطع ارحامنمائيد باز هم اميد (نجات ) داريد؟
امام باقر عليه السلام : صلة الاءرحام تطيب النفس و تزيد فى الرزق (460)
صله رحم نفس را پاكيزه و موجب زيادى روزى مى شود.
شرح كوتاه :
رحم به كسانى كه بواسطه نسبت فاميل و خويش انسان شده اند گفته مى شود كه قطعارتباط با رحم از محرمات بشمار مى آيد.
خوبى و نيكى بهر حال از زبان خوش و دادنپول و سركشى و مانند اينها مصداق پيدا مى كند، و خداوند عمر چنين افرادى را زياد ورزقشان را فراوان و حساب روز قيامت را بر آنان آسان مى گيرد: و در عوض كسانى كهاز اقوام دورى مى جويند و سبب ناراحتى آنان را فراهم مى كنند (سبب قطع هر چه باشد)اثر وضعى دارد و موجب تباهى دين و آخرت مى شود و موجب مى گردد عمر كوتاه و ارزاقكم شود و بدتر از همه خدا از او الطاف خود را قطع مى كند چنانكه در حديث قدسى آمدهكه خداوند فرموده (من رحمان هستم هر كه با خويش خود بريد من هم از او مى برم).(461)


1- وبا 

مردى از اصحاب امام صادق به حضرت عرض كرد: برادران و پسر عموهايم فشار زيادىبر خانه ام وارد كرده اند تا جائيكه در يك اطاق زندگى مى كنم ، اگر در اين باره (بهآنها يا حاكم ) شكايت و گله كنم ، آنچه اموال دارم را مى گيرند.
امام فرمود: صبر كن ، همانا بعد از سختى فرج و گشايشى برايت مى شود. آن مرد گفت :از اقدام بر عليه آنها مصرف شدم ، چيزى نگذشت وبا در سنه 131 ه‍ ق آمد و همه آناقوامى كه او را اذيت مى كردند مردند.
بعد از مدتى خدمت امام رسيد، فرمودند: حال اقوامت چطور است ؟ گفت : همه مردند! فرمود:آنها به خاطر اذيت به تو كه خويش آنها بودى ، و بعقوبت عملشان (قطع رحم ) نسبتبه تو مردند، آيا تو دوست داشتى آنان زنده بمانند و به فشار و اذيت بر تو واردكنند؟ گفت : نه والله .(462)


2- صله رحم امام  

حسين بن على پسر عموى امام صادق عليه السلام از افراد شجاع و پر صلابت بود بهطورى كه به او رمح آل ابوطالب (نيزه خاندان ابوطالب ) مى گفتند. از آنجائى كهبينى پهنى داشت به حسن افطس معروف گرديد.
او در ماجراى قيام عبدالله محض (نواده امام حسن ) بر ضد منصور دوانيقى خليفه عباسىپرچمدار بود، و بر سر همين موضوع با امام صادق كدورتى داشت ، به حدى كه يكباربا كارد پهن به امام حمله كرد تا آن حضرت را بكشد.
(سالمه ) يكى از كنيزهاى امام مى گويد: در آن هنگام كه امام در بستر شهادت قرارگرفت ، در بالينش بودم و پرستارى مى كردم ، بى هوش شد، وقتى كه به هوش آمد،به من فرمود: هفتاد دينار به حسن افطس بدهيد و فلان مقدار و فلان مقدار به افراد ديگربپردازيد.
عرض كردم : آيا به مردى كه با كارد پهن و تيز به شما حمله كرد و مى خواست شما رابكشد هفتاد دينار بدهيم ؟
فرمود: آيا نمى خواهى مشمول اين آيه باشم كه خداوند مى فرمايد: (آنها كهپيوندهائى كه خداوند به آنها امر كرده است بر قرار مى دارند و از پروردگارشان مىترسند و از بدى حساب بيم دارند... داراى عاقبت نيك در سراى آخرت خواهند بود)(463)
سپس فرمود: آرى اى سالمه خداوند بهشت را آفريد و پاكيزه و خوشبو ساخت به طورىكه بوى خوش آن فاصله مسير دو هزار سال راه به مشام او مى رسد، ولى اين بوى خوشبه مشام قطع كننده پيوند و خويشاوندى و عاق والدين نمى رسد. (464)


3- عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم : 

عباس عموى پيامبر مردى بود كه نسبت به خويشان مهربان و از اين جهت موردتجليل پيامبر قرار مى گرفت ، اين چنين او را ستود: (عباس فرزند عبدالمطلب از همهقريش سخى تر و نسبت به خويشان مهربانتر است ).(465)
در يكى از جنگها پيامبر فرمود: (هر كه با يكى از بنى هاشم برخورد كرد او را نكشدزيرا آنها را بالاجبار به جنگ آورده اند.)
در جنگ بدر عباس را شخصى بنام (ابويسير) اسير كرد و عباس مانند چوبى بىحركت ايستاد. چون بناى دفاع را نداشت ، و (ابو يسير)شانه هاى او را بست .
پيامبر بعد از اتمام جنگ بدر به خاطر عدالت بين عباس و ديگران فرقىقائل نشد. شب اسراء را به ريسمان بستند و عباس نزديك خيمه پيامبر قرار داشت .
صداى ناله عباس به گوش پيامبر مى رسيد به همين جهت تا نيمه هاى شب خوابش نمىبرد و پهلو به پهلو مى غلطيد.
يك نفر از مسلمانان نزديك پيامبر بود پرسيد: يارسول الله چرا بخواب نمى رويد؟ فرمود: ناله عموى من عباس ناراحتم مى كند و خوابمنمى برد. اندكى بعد صداى عباس خاموش شد.
پيامبر پرسيد چه شده كه ناله عباس عمويم را نمى شنوم ؟ آن شخص گفت : ريسمان او راشل كردم ، فرمود: ريسمان همه اسرار را شل كن .(466)


4- عدم صله رحم و مرگ  

شعيب عقر قوقى گويد: امام موسى بن جعفر فرمود: فردا مردى ازاهل مغرب به نام يعقوب ترا ملاقات مى كند و ازاحوال من مى پرسد او را به خانه ام راهنمائى كن .
من او را در طواف يافتم و حالاحوال كردم ، ديدم مرا مى شناسد.
گفتم : از كجا مرا شناختى ؟ گفت : در خواب كسى مرا گفت : كه شعيب را ملاقات كن و آنچهخواهى از او بپرس . چون بيدار شدم نام ترا پرسيدم ترا به من نشان دادند.
او را مردى عاقل يافتم و به در خواستش او را به خانه امام بردم و اجازه طلبيدم و اماماجازه دادند.
چون نگاه امام به او افتاد فرمود: اى يعقوب ديروز اينجا (مكه ) وارد شدى ، ما بين تو وبرادرت فلان جا انزاعى واقع شد و كار به جائى رسيد كه همديگر را دشنام داديد و اينطريقه ما و دين پدران ما نيست ، ما كسى را به اين كارها امر نمى كنيم ، از خداى يگانه وبى شريك بپرهيز.
به اين زودى مرگ ما بين تو و برادرت جدائى خواهد افكند و اين بخاطر آن شد كه شماقطع رحم كرديد. او پرسيد: فدايت شوم ، مرگ من كى خواهد رسيد؟ فرمود: همانااجل تو نيز نزديك بوده لكن چون تو در فلانمنزل با عمه ات صله كردى و رحم خود را وصل كردى بيستسال به عمرت افزوده شد.
شعيب گويد: بعد از يكسال يعقوب را در حج ديدم واحوال او را پرسيدم ، گفت : برادرم در آن سفر به وطن نرسيده وفات يافت و در بين راهبه خاك سپرده شد.(467)


5 - على بن اسماعيل  

بر اثر سعايت بيشمار از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نزد خليفه عباسى هارونالرشيد، سبب شد تا هارون سئوال كند: از آل ابى طالب كسى را طلب كنيد تا احوالات اورا بداند. يحيى برمكى وزير و ديگران ، على بناسماعيل برادر زاده امام را معرفى كردند.
بامر خليفه نامه اى براى اسماعيل نوشتند و او را به بغداد طلبيدند، چون امام بر اينسر اطلاع يافت ، او را طلبيد و فرمود: كجا مى خواهى بروى ؟ گفت : بغداد، فرمود:براى چه مى روى ؟ گفت : قرض بسيار دارم ، فرمود: من قرض تو را ادا مى كنم و خرجترا مى دهم ! او قبول نكرد و گفت : مرا وصيتى كن !
فرمود: تو را وصيتى مى كنم در خون من شريك نشوى و اولاد مرا يتيم نگردانى تا سهمرتبه تكرار كردند، و سيصد دينار طلا و چهار هزار درهم به او عطا كردند، بعد حضرتبه حاضران فرمود: او در ريختن خون من سعايت خواهد نمود.(468)
اسماعيل به بغداد آمد و بر يحيى بن خالد برمكى وارد شد. شب در خلوت يحيى سخن هاتعليم اسماعيل كرد و گفت ، فردا در حضور خليفه كه درباره موسى بن جعفر عليهالسلام مى پرسند بگو: من نديده ام در يك زمان دو خليفه باشد، شما در بغداد و موسىبن جعفر در مدينه ، نزديك است مردم را عليه تو بشوراند!!
فردا صبح اسماعيل بر هارون وارد شد و هر چه توانست بر عليه موسى بن جعفر مطالبسعايت انگيز گفت ، از جمله اينكه از اطراف برايشپول مى برند و اسلحه برايش مى آورند و از مردم بيعت مى گيرد و مى خواهد دولتىتشكيل دهد.
هارون انگار خواب بوده بيدار شد، و او را مرخص كرد و چهار هزار درهم (دويست هزاردرهم ) برايش در منزلى كه بود فرستاد.
وقتى كه پولها را براى اسماعيل آوردند دردى سخت در گلويش گرفت و همان ساعتبخاطر قطع رحم با عمويش موسى بن جعفر عليه السلام مرد و كيسه پولها را بهخزانه هارون الرشيد برگرداند و حسرت پولها را به گور برد.(469)


54 : ظلم و ستم  

قال الله الحكيم : (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ) (شعراء: آيه227)
آنانكه ظلم كردند بزودى خواهند دانست كه به چه كيفرى بازگشت مى كنند.
امام باقر عليه السلام : ما من احد يظلم بمظلمة الا اخذه الله تعالى بها فى نفسه اءوماله . (470)
كسى به ديگرى ظلم نمى كند مگر آنكه خداوند بهمان ظلم ازمال و جانش ‍ بگيرد.
شرح كوتاه :
ظلم و ستم ، در واقع سركشى از فرمان حق است كه از حدود شرع وعقل خارج شده و به تجاوز پرداخته است . درطول تاريخ بر بشر مظلوم و مستضعف آنچه آمده از ظلم ظالمان بوده است . قدرت و سلطهطلبى و زر داشتن مقدمه اى است كه تا نفس سركش شخص به زيردستان و ناتوانان ستمكند.
كسى كه حريم الهى را مى شكند و از هر نوع ظلم همانندقتل و شتم و زنا و هتك ناموس و اخذ مال مردم بى پروا است در واقع از اطاعت و انقيادخداوندى بيرون رفته است ، و در شهوات نفسانى غوطه خورده و به مرض ‍ سركشى مبتلاگرديد، دير يا زود به عقوبت گرفتار مى شود چه آنكه آه ستمديدگان و بينوايان ويتيمان اثر وضعى و اخروى دارد.(471)


1 - ظلم داذانه  

در كشور شام پادشاهى بود به نام داذانه كه خدا راقبول نداشت و بت پرستى مى كرد. خداوند جرجيس پيامبر را مبعوث به رسالت گردانيدو به سوى او فرستاد.
جرجيس او را نصيحت و دعوت به عبادت خدا نمود، اما او در جواب گفت :اهل كدام شهر هستى ؟ فرمود: از اهل روم و در فلسطين مى باشم .
پس امر كرد جرجيس را حبس و بدن مباركش به شانه هاى آهنى مجروح كردند. تاگوشتهاى بدن او ريخت . و بعد سركه بر بدنش ريختند و با سيخهاى سرخ شده آهنىبه ران و زانو و كف پاهاى او كوبيدند، آنقدر بر سرش كوبيدند تا بلكه فوت كند.
خداوند ملكى به سوى جرجيس فرستاد و گفت : حق تعالى مى فرمايد: صبر كن و شادباش و مترس كه خدا با توست و ترا از اينان نجات خواهد داد. ايشان ترا چهار مرتبهخواهند كشت ولى من درد و ناراحتى را از تو دفع خواهم كرد.
داذانه براى بار دوم حكم نمود تازيانه بساير بر پشت و شكم او زدند و او را بهزندان برگردانيد و دستور داد هر جادوگر و ساحرى كه در مملكت او باشد را بياورند تاجادو در حق او كند، اما جادو تاءثير نداشت ، پس زهر به او خورانيدند جرجيس با گفتن ناخدا هيچ ضرر به او نرسيد.
ساحر گفت : اگر من اين زهر را به جميع اهل زمين مى خورانيدم همه را از بين مى برد و خلقتآنان را تعبير و ديده هاى آنان را كور مى كرد! پس توبه از كارهاى گذشته خود كرد وبه جرجيس ايمان آورد، و پادشاه اين ساحر تازه ايمان آورده را كشت .
براى چندمين بار جرجيس را به زندان انداخت و دستور داد او را قطعه قطعه كنند و بهچاهى بيفكنند.
خداوند براى تنبه از اين ظلم صاعقه و زلزله را فرستاد، لكن متنبه نشد. خداميكائيل را فرستاد تا جرجيس را از چاه بيرون آورد و گفت : صبر كن و به ثواب الهىبشارت داد.
جرجيس نزد پادشاه رفت و او را دعوت به خدا كرد او نپذيرفت ، ولى فرمانده لشكر او وچهار هزار از مردم به جرجيس ايمان آوردند، پادشاه دستور داد همه را بكشند. اين دفعهداذانه لوحى از مس گداخته درست كرد و جرجيس را روى آن خوابانيد و سرب گداخته درگلوى او ريختند بعد آتشى افروخت او را در آتش انداخت تا بسوخت .
خداوند ميكائيل را باز فرستاد تا صحت و سلامتى را به او عطا كند. پس از سلامتى نزدپادشاه رفت او را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد، اين بار او ديگى ازگوگرد و سرب گداخته آماده كرد و او را درون ديگ اندختند و آتش افروختند تا جسد اوبا گوگرد و سرب گداخته آميخته شود، خدااسرافيل را فرستاد تا نعره اى بزند و ديگ دگرگون و او را سلامت نصيب شود.
جرجيس به قدرت خدا نزد داذانه آمد و تبليغ از خداپرستى كرد. داذانه دستور داد همهاجتماع كنند در بيابانى او را جميعا بكشند. كه صداى جرجيس بلند شد و صبر و شكيبائىرا تقاضا كرد. چون آن حضرت را گردن زدند و برگشتند همه به عذاب الهى دچارشدند.(472)


2 - كار براى ظالمان  

شخصى به نام مهاجر مى گويد: نزد امام صادق عليه السلام رفته بودم ، عرض كردمفلانى و فلانى خدمت شما سلام رساندند. فرمود: سلام بر آنها باد.
گفتم : از شما التماس دعا نيز كرده اند، فرمود: چه مشكلى دارند؟ گفتم : منصور دوانيقىآنها را به زندان انداخته است .
فرمود: آنها با منصور چه كار داشتند؟ گفتم : براى او كار مى كردند و منصور (عصبانىشده و) آنها را محبوس كرده است .
فرمود: مگر آنها را از كار كردن براى او (حكومت ظالم ) نهى نكرده بودم ؟ اين كار كردنهاآتش را در پى دارد! بعد فرمود: خدايا ضرر را از آنها برگردان و آنها را نجات بده .
مهاجر گفت : از مكه بازگشتم و از حالدوستانم سئوال كردم ، گفتند، آنها آزاد شده اند (به حسب تاريخ سه روز بعد از دعاىامام آنها آزاد شده بودند).(473)


3 - قصاص  

روزى حضرت موسى از محلى عبور مى كرد، به سر چشمه اى در كنار كوه رسيد. با آب آنوضو گرفت و بالاى كوه رفت تا نماز بخواند، در اين موقع اسب سوارى به آنجارسيد.
براى آشاميدن آب از اسب فرود آمد، در موقع رفتن كيسهپول خود را فراموش نمود و رفت .
بعد از او چوپانى رسيد كيسه را مشاهده كرده و برداشت و رفت . پس از چوپان پيرمردىبه سرچشمه آمد، آثار فقر و تنگدستى از ظاهرش آشكار بود، دسته هيزمى بر روى سرداشت .
هيزم را يك طرف نهاده و براى استراحت كنار چشمه آب خوابيد. چيزى نگذشت كه اسب سواربرگشت و اطراف چشمه را براى پيدا كردن كيسه جستجو نمود ولى پيدا نكرد.
به پيرمرد مراجعه نمود او هم اظهار بى اطلاعى نمود. بين آن دو سخنانى رد وبدل شد كه منجر به زد و خورد گرديد، بالاخره اسب سوار آنقدر هيزم كش را زد كه جانداد.
حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: پروردگارا اين چه پيش آمدى بود،عدل در اين قضيه چگونه است ، پول را چوپان برداشت پيرمرد مورد ستم واقع شد؟!
خطاب رسيد، موسى همين پيرمرد پدر همان اسب سوار را كشته بود، بين اين دو قصاصانجام گرديد. پدر اسب سوار به پدر چوپان همان اندازهپول مقروض بود از اين رو بحق خود رسيد، من از روىعدل و دادگرى حكومت مى كنم .(474)


4 - ظلم ضحاك حميرى  

چون جمشيد بر مملكت ايران سالها پادشاهى كرد كم كم غرور او را گرفت ، و دعوىخدائى كرد و و مردم را به بندگى خويش فرا خواند، مردم از ترس ‍ شمشير او، او راتصديق كردند تا اينكه ضحاك (: بيوراسب ) با لشگرى بر او حمله كرد و او را هلاككرد.
چون ضحاك بر سلطنت استوار شد اساس ظلم نهاد و پدر را كشت و انواع عذاب و عقوبتبر رعيت نمود، شيطان هم بناى دوستى با او نهاد.
با مريض شدن سر و دو كتف او، شيطان صفتى از طبخان براى مداواى او گفت : علاج توسر مغز جوانان است . دستور داد، دو جوان از زندان آوردند و كشتند و مغز سر ايشان رااستفاده كرد كمى آرامش در خود يافت و بخواب رفت . از روز بعد دو جوان را مى كشتند وبراى مداوا از سر مغز او استفاده مى كرد.
چون ظلم بسيار كرد و تظلم كسى را نمى شنيد و انصاف به هيچ مظلوم روا نمى داشت وعاقبت دو پسر كاوه آهنگر اصفهانى را كشت ، سبب گرديد تا شورش بر عليه او شود.
و بالاخره با وضع فجيعى يعنى با زدن گرز بر سر او يا انداختن در درون چاهى ،بدرك واصل شد و فريدون بر تخت سلطنت نشست .(475)


5. واقعه حره  

يزيد بعد از جريان عاشورا، دست به ظلمى ديگر زد آنهم دو ماه و نيم به مرگش ماندهبود و آن در بيست و هشتم ماه ذى الحجة الحرامسال شصت و سوم هجرى ، غارت و كشتار مردم مدينه از صغير و كبير و بى حرمتى بهقبر شريف پيامبر بوسيله پيرمرد بى باك و مريض و جسور بنام مسلم بن عقبة مشهور بهمسرف اتفاق افتاد.
بعد از اينكه ظلم و فسق يزيد بر اهل مدينه واضح گرديد، عده اى از نزديك در شاماعمال شنيع او را ديدند آمدند فرماندار يزيد عثمان بن محمد و مروان حكم و ساير امويين رابيرون كردند، و مردم با عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه بيعت كردند. يزيد كه شنيدلشگرى به فرماندهى مسرف روانه مدينه كرد.
مردم مدينه در بيرون مدينه در ناحيه اى به نام سنگستان براى دفاع آمدند و درگيرىسنگينى رخ داد، عده اى از اهل مدينه كشته و به طرف قبر مطهر پيامبر گريختند.
لشگر مسرف آمدند و با اسبهاى خود وارد روضة منوره شدند آنقدر كشتند كه مسجد وروضة منور پر از خون و تعداد كشتگان را قريب به يازده هزار نفر نوشتند.
براى نمونه يكى از جنايات و ظلم آنها را نقل مى كنيم : مردى ازاهل شام از لشگر يزيد بر زنى از انصار كه تازه طفلى زائيده بود و در بغلش بودوارد شد و گفت : مالى برايم بياور، زن گفت : بخدا سوگند چيزى براى من نگذاشته اندكه براى تو بياورم . گفت : تو و فرزندت را مى كشم . زن گفت : اين فرزند ابن ابىكبشه انصارى و يار رسول خداست از خدا بترس . آن شامى بى رحم پاى كودك مظلوم رادر حالى كه پستان در دهانش بود كشيد، و او را بر ديوار زد كه مغز كودك بر زمينپراكنده شد.(476)
چون مردم مدينه كشتار بسيار دادند (477)بزور بيعت با يزيد راقبول كردند جز دو نفر يكى امام زين العابدين و ديگرى على بن عبدالله بن عباس ، كهالبته امام دعائى خواند و بر مسرف وارد شدند و مسرف رعب و ترسى در دلش جاىگرفت و امام را به قتل نرساند و على بن عبدالله هم خويشان مادرى او در لشگر مسرفبودند و آنها مانع از اين شدند كه او را به قتل برسانند.(478)


55 : عبادت  

قال الله الحكيم : (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) (الذاريات : آيه 56).
ما جن و انس را نيافريديم مگر براى اينكه پرستش كنند.
امام سجاد عليه السلام : من عمل بما افترض الله فهو من اعبد الناس ‍ (479)
هر كس به آن چه خدا واجب كرده عمل كند او از همه مردم عابدتر است .
شرح كوتاه :
مؤ من واجبات و مستحبات را با اخلاص و سعى انجام مى دهد، چون اين دواصل در بندگى هستند. اگر آنها را بجا بياورد و ادا كند، گويا تمام عبوديت را بجا آوردهاست .
بهترين عبادت آنست كه : ايمن از عوارض خارجى باشد و از آفات داخلى محفوظ باشد.
عمل هر چند كم اما دائمى و بى عيب باشد، آن شخص در بندگى معبود موفق بوده است .
آنهائى كه در تحصيلعلوم و فضائل ظاهرى كوشا هستند و از روح و حقيقت عبادات محروم هستند، در بندگى و حقعبادت منعم حقيقى چيزى جز قالب عبادت نياورند.(480)


1- نتيجه عبادت خشك  

خوارج كسانى بودند كه به علت افراط دچار انحرافات بسيارى شدند، سر دستهخوارج شخصى به نام (حرقوص بن زهير) بود. او در زمانرسول خدا صلى الله عليه و آله در نماز و روزه و عبادت چنان غرق و واله بود كه بعضىاز مسلمانان شيفته او شدند.
همين شخصى كه عابد خشك بود، (و بقول مشهور خر مقدس شده بود) در جريان جنگ حنين ،وقتيكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم غنائم جنگى را تقسيم مى كرد، باكمال پرروئى به پيامبر گفت : (اى محمد به عدالت رفتار كن ) و سه بار اين سخنرا تكرار كرد.
پيامبر بار سوم ناراحت شدند و فرمودند: اگر من به عدالت رفتار نكنم پس ‍ چه كسىبه عدالت رفتار مى كند؟
بالاخره همين عابد خشك در جنگ نهروان به جنگ امام آمد و به هلاكت رسيد وقتى امام در ميانكشته شدگان جسد نحس او را ديد سجده شكر كردند و فرمود: شما بدترين افراد راكشته ايد.(481)


2 - عبادت با عشق  

سعدى گويد: در يكى از سفرهاى مكه ، گروهى از جوانان با صفا وپاكدل ، همدم و همراه من بودند و زمزمه عارفانه مى نمودند و شعرى مناسباهل تحقيق مى خواندند و با حضور قلبى خاص به عبادت مى پرداختند.
در مسير راه ، عابدى خشك دل با ما همراه شد و چنين حالتى عرفانى را نمى پسنديد وچون از سوز دل آن جوان شوريده بى خبر بود، روش آنها را تخطئه مى نمود.
به همين ترتيب حركت مى كرديم تا به منزلگاه منسوب به (بنىهلال ) رسيديم در آنجا كودكى سياه چهره ازنسل عرب به پيش آمد و آنچنان آوازگيرائى خواند كه كشش آواز او، پرنده هوا را فرودمى آورد.
شتر عابد به رقص در آمد، به طورى كه عابد بر زمين افكند و ديوانه وار سر بهبيابان نهاد.
به عابد گفتم : اى عابد پير! ديدى كه سروش دلنشين در حيوان اين گرنه اثر كرد،ولى همچنان تو بى تفاوت هستى (و تحت تاءثير سروشهاى معنوى قرار نمى گيرى وهمچون پارسايان با صفا دل به خدا نمى دهى و صفا نمى يابى ).(482)


3 - اويس قرنى  

اويس قرنى از مجذوبان مطلق بود كه بعضى از شبها را به ركوع صبح مى كرد، وبعضى از شبها مى فرمود: امشب شب سجده است و به سجده شب را به صبح مى آورد.
گفتند: اين چه زحمتى است كه بر خود تحميل مى كنى ؟ مى فرمود: كاش ازازل تا ابد يك شب بود و به يك سجده آن را پايان مى دادم .
ربيع بن خثيم (معروف به خواجه ربيع مدفون در مشهد) گويد: در كوفه بودم و تمامهمت من آن بود كه اويس قرن را ببينم . تا وقتى در كنار آب فرات ديدم به نمازمشغول است ، گفتم : باشم تا نمازش خاتمه پذيرد. همينكه نماز ظهر را خواند دست بهدعا برداشت تا وقت نماز مغرب و عشاء، آن دو را به همان شيوه انجام داد، سپسمشغول نمازهاى مستحبى شد. گاهى در ركوع و گاهى در سجده بود تا شب را به پايانرساند.
پس از نماز صبح مشغول دعا گرديد تا آفتاب دميد، و ساعتى به استراحت پرداخت و بعداز خواب ، تجديد وضو نمود و خواست مشغول عبادت شود پيش رفتم و گفتم : چه بسياررنج به خود مى دهى ؟ فرمود: در طلب آسايش اين زحمت را مى كشم ...!
گفتم : نديدم چيزى بخورى ، مخارج خود را از كجا به دست مى آورى ؟ فرمود: خدا روزىبندگان را ضامن است ديگر از اين گونه صحبت نكن ، اين بگفت و برفت .(483)


4 - عبادت ابليس  

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: از كار خداوند درباره شيطان عبرت بگيريد، زيرا كهعبادت و بندگى بسيار و منتهاى سعى و كوشش ، او را (بر اثر تكبر)باطل و تباه ساخت ، در حالى كه خدا را شش هزارسال عبادت كرده بود، كه براى شما معلوم نيست از سالهاى دنياست يا از سالهاى آخرت(كه هر روز آن معادل پنجاه هزار سال دنياست ) و اين به جهت سركشى يك ساعت بود (كهخود را برتر از آدم دانسته و به او سجده نكرد) پس چه كس ‍ بعد از شيطان ، با بجاآوردن معصيت او، از عذاب خدا سالم ماند؟(484) از امام صادق عليه السلام پرسيده شد:به چه علت حق تعالى به ابليس تا وقت معلوم مهلت داد؟ فرمود: به خاطر حمد و شكرىكه به جاى آورد. پرسيده شد: حمد و شكرش چه بود، فرمود: عبادت شش هزار ساله او درآسمان (و در جاى ديگر فرمود: شيطان دو ركعت نماز در هفت آسمان به شش هزارسال بجاى آورد)(485)


5 - امام سجاد عليه السلام  

سبب ملقب شدن امام سجاد عليه السلام به زين العابدين عليه السلام آنست كه شبى درمحراب عبادت به نماز ايستاده بود، پس شيطان به صورت مار عظيمى ظاهر شد كه آنحضرت را از عبادت خود باز دارد.
امام به او التفاتى نكرد، پس آمد و انگشت ابهام پاى حضرت را در دهان گرفت و گزيدبنحويكه حضرت را متاءلم نمود و باز امام متوجه او نگرديد.
چون از نماز فارغ شد، دانست كه او شيطان است . او را سبّ كرد و فرمود: دور شو اىملعون ، و متوجه عبادت خود شد. امام شنيد هاتفى از ملائكه سه مرتبه گفت : توئى زينتعبادت كنندگان .(486)


56 : عهد و پيمان  

قال الله الحكيم : (اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم ) (نحل : آيه 91)
به عهد خدا وفا كنيد هنگاميكه عهد بستيد.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : لا دين لمن لا عهد له (487)
دين ندارد هر كس به عهد و پيمان وفا نمى كند.
شرح كوتاه :
خداوند در قرآن بسيار وعده ها داده است و امر به وفاء به عهدها و پيمانها نموده است .
آنكس كه عهدى ميكند بايد به تعهد خود عملكند و پيمان شكن نباشد چه عهدش به خدا ورسول باشد يا به خلق خدا، تخلف از آن موجب طرد مى شود و همانند گردنبندى تا قيامتدر گردنش مى باشد، خداوند هم دشمنانش را بر او مسلط مى كند حتى ، اگر طرفمقابل كافر و فاجر هم باشد. نبايد پيمان با او را شكست و برنامه زندگى او راتخريب كرد.


1 - پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ابوهيثم  

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به يكى از اصحاب خويش به نام ابوهيثم ابن تيهانوعده داده بود كه خادمى به او بدهد، اتفاقا سه نفر اسير نزد حضرت آوردند. پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم دو نفر از آنها را به ديگران بخشيد و يك نفر باقى ماند. دراين هنگام حضرت زهراء عليه السلام نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرضكرد: اى رسول خدا، خادم و كمك كارى به من بدهيد، آيا اثر آسياب دستى را در دستممشاهده نمى كنيد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ياد وعده اى كه به ابوهيثم دادهبود افتاد و فرمودند: چگونه دخترم را مقدم بر ابوهيثم بدارم ، با اينكه قبلا به او وعدهداده بودم ، اگر چه دخترم با دست ضعيفش آسياب را مى چرخاند.(488)


2 - هرمزان  

در زمان ساسانيان هفت پادشاه صاحب تاج بود كه كسرى بزرگترين آنها محسوب مى شدو او را ملك الملوك مى گفتند. از آن هفت پادشاه يكى هرمزان بود كه در اهواز حكومت مى كرد.وقتى كه مسلمين اهواز را فتح كردند هرمزان را گرفته پيش عمر آوردند.
عمر گفت : اگر واقعا امان خواهى ايمان بياور وگرنه ترا خواهم كشت هرمزان گفت : حالاكه مرا خواهى كشت دستور بده قدرى آب برايم بياورند كه سخت تشنه ام ؛ عمر امر كردبه او آب بدهند.
مقدارى آب در كاسه چوبين آوردند. هرمزان گفت : من از اين ظرف آب نمى خورم ، زيرا دركاسه هاى جواهر نشان آب مى خورم . اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: اين زياد نيست ،براى او كاسه شيشه اى و بلورين بياوريد.
چون درون آن آب كردند پيش او آوردند، هرمزان آنرا گرفت و همچنان در دست خود نگهداشت و لب به آن نمى گذاشت .
عمر گفت : با خدا عهد و پيمان بستم كه تا اين آب را نخورى ترا نكشم ؛ در اين هنگامهرمزان جام را بر زمين زد و شكست ، آبها از ميان رفت . عمر از حيله او تعجب نمود و رو بهاميرالمؤ منين عليه السلام كرد و گفت : اكنون چه بايد كرد؟
فرمود: چون قتل او را مشروط بنوشيدن آب كرده اى و پيمان بستى ، ديگر او را نمىتوانى به قتل برسانى ، اما بر او جزيه : ماليات از كفار را مقرر كن . هرمزان گفت :ماليات قبول نمى كنم ، اينك با خاطرى آسوده بدون ترس ‍ مسلمان مى شوم . شهادتينگفت و مسلمان شد.
عمر شادمان گرديد، او را در پهلوى خود نشاند، برايش خانه اى در مدينه تعيين نمود ودر هر سال ده هزار درهم برايش معين كرد(489).


3 - پيمان حلف الفضول  

بيست سال قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله ، درست در دورانى كه پيامبر صلىالله عليه و آله بيست سال داشتند اتفاقى از اين قرار افتاد: روزى مردى از قبيله (بنىزبيد) كالايى به عاص بن وائل فروخت .
عاص كالا را تحويل گرفته بود ولى بهاى آن را نمى داد. آن مرد به ناچار بالاى كوهابوقبيس رفت و فرياد برآورد: اى مردان به داد ستمديده اى دور از طايفه و كسان خويشبرسيد، همانا احترام شايسته كسى است كه خود در بزرگوارى تمام باشد و فريبكار رااحترامى نيست .
مردانى كه در كنار كعبه بودند از اين سخن تحريك شدند و جمعى ازقبايل در خانه عبدالله بن جدعان جمع شدند و پيمان بستند براى يارى ستمديده همدستباشند و اجازه ندهند كه در مكه بر كسى ستم شود.
پيامبر صلى الله عليه و آله هم در اين پيمان شركت داشت ؛ بعد حركت كردند وپول آن مرد را به او بازگردانيدند.
بعدها كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به پيامبرى مبعوث شد مى فرمود: در خانهعبدالله بن جدعان در پيمانى حضور داشتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت مىشدم ، مى پذيرفتم ، و به اسلام جز استحكام چيزى بر آن نيفزوده است )(490).


4 - انس بن نضر 

اءنس بن نضر عموى اءنس بن مالك خادم پيامبر صلى الله عليه و آله بود. او چون در جنگبدر حاضر نبود به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: يارسول الله صلى الله عليه و آله در جنگى كه براى شما پيش آمد من نبودم ، اگر ديگربار جنگى پيش آيد عهد مى كنم در آن شركت كنم .!
چون جنگ احد پيش آمد حاضر شد، و پس از آنكه در ميان مسلمين شايع شد كه پيامبر صلىالله عليه و آله كشته شد، بعضى گفتند: كاش نماينده اى داشتيم و نزد رئيس منافقانعبدالله ابن ابى مى فرستاديم تا براى ما از ابوسفيان امان بگيرد.
برخى ديگر دور نشسته و دست روى دست نهادند تا چه پيش آيد. عده اى ديگر گفتند:حال كه محمد صلى الله عليه و آله كشته شد به دين سابقتان برگرديد. اءنس بن نضرمى گفت : خدايا از آنچه اين جمعيت پيشنهاد مى كنند بيزارى مى جويم . بعد گفت : اگرمحمد صلى الله عليه و آله كشته شده خداى محمد صلى الله عليه و آله زنده است ، بعد ازپيامبر صلى الله عليه و آله زندگى براى چيست ؟ جنگ كنيد براى همان مقصوديكهرسول خدا مى جنگيد!
سپس شمشيرش را كشيد و با دشمنان طبق عهدى كه كرده بود جنگيد تا شهيد شد. پس ازشهادت حدود هشتاد زخم و جراحت و جاى تير و نيزه بر بدنش بود. آنقدر جراحاتش زيادبود كه هنگامى كه خواهرش ربيع بر بالين برادر آمد بوسيله سر انگشتان او را شناخت(491).


5 - برده مسلمان  

فضيل بن زيد رقاشى از افسران اسلام با سربازان خود قلعه اى به نام (سهرياج ) درفارس را محاصره و تصميم داشتند آنرا فتح كنند كه پس از چند ساعت زد و خورد براىاستراحت به لشكرگاه خود بازگشتند.
در آن زمان بردگانى كه به اسارت مسلمانان در مى آمدند، خريد و فروش ‍ مى شدند.چون مسلمان بودند به تملك كسى در نمى آمدند و با برادران مسلمان خود عليه دشمن مىجنگيدند.
در آن روز يك سرباز كه برده بود. از سربازان عقب ماند و دشمن از بالاى برج بازبان محلى با او سخن گفت و از او امان خواست . و او هم امان داد. هنگامى كه سربازاناسلام به طرف قلعه حركت نمودند دشمن درب قلعه را گشود، مسلمانان تعجب كردند.دشمن امان نامه سرباز برده اى را روى دست گرفته و نشان داد. پذيرفتن امان از يكنفر سرباز امرى غير عادى بود.
ناچار موضوع را به مدينه مركز خلافت خليفه دوم گزارش دادند. خليفه نوشت : مسلمانبرده نيز از مسلمين است و تعهدات او مانند تعهدات شما محترم است ، بايد امان نامه او رامحترم شماريد و آنرا نافذ بدانيد)(492).


57 : عدالت  

قال الله الحكيم : ( اعدلوا هو اءقرب للتقوى ) (مائده : آيه 8)
:عدالت كنيد كه عدل به تقوى نزديكتر است .
امام على عليه السلام : اءلعدل يضع الامور مواضعها(493)
:به عدل همه چيز در جايش قرار مى گيرد.
شرح كوتاه :
عدالت يعنى عمل به مساوات به حدى كه شخص در توان دارد.
اداى حقوق متقابل و حق هر كس را هر اندازه است دادن ، مساوات بين شركاء و... از مصاديقعدالت است . شرف انسانى به رعايت عدل است ، اگر سلطانىعادل باشد ملتش از عنايات الهى و بركات رحمانى برخوردارند.
خداوند انبياء را با دلائل روشن فرستاد تا عدل را بپا دارند و جامعه به انحطاط كشيدهنشوند.
احتياج مردم به يكديگر، ايجاب مى كند كه اعتدال در نظم ، اخلاق و عهود و حتى بينفرزندان را رعايت كامل كرد.
افراط و تفريط پايه هاى عدالت را لرزان مى كنند، و اختلاف بين مردم را شعله ور مىنمايند.


1 - حكومت شديد 

بعد از مردن عاد، دو پسرش يكى شداد و ديگرى شديد به پادشاهى رسيدند. شديدقبل از شداد مرد و اشداد پادشاه تمام زمين در زمان حضرت هود عليه السلام شد.
شديد اگر چه مشرك بود، اما بقدرى عدالت مى ورزيد كه مشهور شد كه گرگ بهگوسفند و باز به كبك تجاوز نمى كرد.
شديد در كشور خويش ، براى رسيدگى و اصلاح بين مردم و قاضى نصب كرد و هر ماهحقوق قاضى را مى پرداخت . آن قاضى تا يكسال در محكمه قضاوت نشست و كسى براى منازعه و دعوا نزدش نيامد تا حكم صادر كند.!!
به شديد عرض كرد: براى من گرفتن حقوق قضاوت روا نيست ، چون حكمى نكرده ام !شديد گفت : حقوق را بايد گرفت ، آنچه وظيفه ات استعمل كن .
بعد از مدتى دو نفر نزد قاضى رفتند و يكى گفت : من از اين مرد زمينى خريده ام و در آنگنجى يافته ام ، هر چه به فروشنده مى گويم گنج را تصرف كنقبول نمى كند.
فروشنده گفت : من زمين را با آنچه در آن بوده به مشترى فروخته ام . قاضى ازحال ايشان جستجو نمود و معلوم شد كه يكى از آن دو شخص پسر و ديگرى دختر دارند.
حكم كرد: كه دختر خريدار را به زوجيت پسر فروشنده درآورند و گنج را به اين پسر ودختر تسليم نمايند، و به اين شكل خصومت راحل و رفع نمود(494).


2 - عدالت بين فرزندان  

زنى با دو فرزند كوچك خود وارد خانه عايشه همسررسول خدا صلى الله عليه و آله شد. عايشه سه دانه خرما به مادر بچه ها داد. او به هريك از آنها يك دانه خرما داد و خرماى سوم را نصف و به هر يك نيم از آن داد.
وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بهمنزل آمد، عايشه جريان را براى پيامبر صلى الله عليه و آله تعريف كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا از عمل آن زن تعجب كردى ؟ خداوندمتعال به سبب مساوات و عدالتش او را به بهشت مى برد.
و نقل شده كه پدرى با دو فرزند خود شرفياب محضررسول اكرم صلى الله عليه و آله شد. يكى از فرزندان خود را بوسيد و به فرزندديگر اعتنا نكرد. پيامبر صلى الله عليه و آله اين رفتار نادرست را مشاهده نمود و فرمود:چرا با فرزندان خود به طور مساوى رفتار نمى كنى ؟(495)


3 - لباس سرخ  

يكى از زهاد به نزد منصور دوانيقى خليفه دوم عباسى آمد و او را پند و نصيحت مى داد، دراثناى نصحيت گفت : وقتى در سفرهاى خود به كشور چين رفتم ، پادشاه عادلى آنجا بود.روزى به مرضى مبتلا شد و قوه شنوائى او كم شد.
وزيران خود را حاضر كرد و گفت : دچار مرض مشكلى شده ام و قوه شنوائى را از دست دادهام ، و زار زار بگريست .
گفتند: اگر قوه شنوائى ضعيف شده خداوند به بركتعدل و انصاف پادشاه را عمر دراز دهد.
پادشاه گفت : شما در اشتباهيد و فكر شما از حقيقت دور افتاده است ، من بر حس شنوائىنمى گريم ، كه خردمند داند كه عاقبت وجود جمله اعضاء فانى خواهند شد، من بر آن مىگريم كه اگر مظلومى استغاثه و فرياد كند و داد طلب كند، من آواز او نشنوم و درانصاف او سعى نتوانم نمود.
پس امر كرد تا در همه شهرها كه هركس مظلوم واقع شد لباسى سرخ بپوشد، تا از دورماءموران شاه بدانند مظلوم است و به دادش ‍ برسند(496).


4 - مساوات در غنائم  

چون جنگ حنين به پايان رسيد و غنائم تقسيم شد، عده اى از اعراب كه در آن جنگ حاضربودند و هنوز ايمان نداشتند، پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله مى دويدند و مىگفتند: يا رسول الله ما را نيز بهره اى ببخش . چنان ازدحام كردند كه پيامبر صلى اللهعليه و آله به درختى پناهنده شد و آنها عباى را از دوش مباركش كشيدند.
فرمود: عبايم را بدهيد، به خدائى كه جانم در دست اوست اگر به اندازه درختها بر روىزمين شتر و گاو و گوسفند در اختيار من باشد بين شما تقسيم مى كنم .
در اين هنگام مويى از كوهان شتر چيده و فرمود: به خدا سوگند از غنائم شما به مقدار اينمو اضافه بر خمس تصرف نمى كنم و آن را نيز به شما مى دهم . شما هم از غنيمت چيزىخيانت نكنيد اگر چه به اندازه سوزن يا نخى باشد، زيرا دزدى در غنيمت باعث ننگ و آتشجهنم است .
مردى از انصار برخاست و رشته بافته اى آورد، و عرض كرد: من اين نخ را برداشتم كهجل (پالان ) شتر خود را بدوزم !
فرمود آنچه از اين نخ حق من است به تو بخشيدم . مرد انصارى گفت اگر وضع چنين دقيقو دشوار است احتياج به اين رشته ندارم و رشته بافته را بر زمين انداخت .(497)


5 - نام على عليه السلام قرين عدالت  

در يكى از سالها كه معاويه به حج رفته بود، سراغ يكى از زنان كه سوابقى درطرفدارى على عليه السلام و دشمنى معاويه به نام دارميه حجونيه داشت را گرفت.(498)
گفتند: زنده است ؛ فرستاد او را حاضر كردند. از او پرسيد: هيچ مى دانى چرا تو رااحضار كردم ؟ تو را احضار كردم تا بپرسم چرا على عليه السلام را دوست و مرا دشمندارى ؟
گفت : بهتر است از اين مقوله حرفى نزنى . معاويه گفت حتما بايد جواب بدهى .
او گفت به علت اينكه على عليه السلام عادل و طرفدار مساوات بود و تو بى جهت با اوجنگيدى ، على عليه السلام را دوست مى دارم چون فقرا را دوست مى داشت و تو را دشمن مىدارم براى اينكه بنا حق خونريزى كردى و اختلاف ميان مسلمان افكندى و در قضاوت ظلممى كنى و مطابق هواى نفس رفتار مى كنى .!!
معاويه خشمناك شد و جمله زشتى ميان او و آن زن رد وبدل شد اما خشم خود را فرو خورد و همانطور كه عادتش بود آخر كار روى ملايمت نشانداد و پرسيد: على عليه السلام را به چشم خود ديدى ؟ گفت : آرى ، معاويه گفت : چگونه؟ فرمود: بخدا سوگند او را در حالى ديدم كه ملك و سلطنت كه تراغافل نكرده بود.
معاويه گفت : آواز على عليه السلام را شنيده اى ؟ گفت : آرى آوازى كهدل را جلاء مى داد، كدورت را از دل مى برد، آنطور كه روغن زيت زنگار را مى زدايد.
معاويه گفت : حاجتى دارى ؟ گفت : هر چه بگويم مى دهى ؟ معاويه گفت : مى دهم . گفت :صد شتر سرخ مو بده ، گفت : اگر بدهم آنوقت در نظر تو مانند على عليه السلام خواهمبود؟ گفت : هيچ وقت ، معاويه دستور داد صد شتر مو سرخ به او دادند، بعد به او گفت :اگر على عليه السلام زنده بود يكى از اينها را به تو نمى داد!
او گفت : بخدا قسم يك موى اينها را هم به من نمى داد، زيرا اينها رامال عموم مسلمين مى دانست (499).


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation