صرفا با انديشه محض سروكار دارند ، [ انسان را از عمل باز میدارند . ]مثلا اينها بيشتر ، حرفشان ناظر به منطق ارسطوست كه به فرض درست بودن -كه اينها به درست بودنش هم اعتراف ندارند - فقط به انسان میآموزد كهچگونه بايد انديشيد ، درست انديشيد به معنای اينكه درست نتيجهگيری كرد. تازه مثل اين میشود(اين مثال را من ذكر میكنم)كه يك علمی در دنيا باشدكه به ما فن معما و جدول حل كردن را بياموزد كه جدولهای روزنامه را چگونهحل كنيم . ممكن است فن درستی هم باشد ، يعنی قواعد و قوانين طرح جدولكردن و نيز قانون پيداكردن نزديكترين راهها برای حل جدولها و معماها رابه ما بياموزد ، اين علم نوعی انديشيدن را به ما آموخته است ، اما هيچبه عمل ارتباط ندارد ، يعنی فن عمل كردن را به ما نياموخته است .میخواهند بگويند ولی اين منطق فن عمل كردن را هم - كه مقصود عملاجتماعی است - به ما میآموزد ، و نه تنها فن عمل را به ما میآموزد ، خودبه خود مشوق و ترغيب كننده ما به عمل است . مثل علم اقتصاد . اگر علماقتصاد و علم زندگی را به كسی بياموزند ، وقتی انسان درست بفهمد كه راهپول جمع كردن مثلا اين است ، يعنی كليد به دست آوردن يك مقصد اقتصادیرا به دست انسان بدهد ، اين علم ترغيب كننده انسان است، چون چيزی استمربوط به زندگی انسان . اگر راه بالا رفتن از مدارج ترقيات اجتماعی را ،مثلا پلههای سياسی را طی كردن ، به يك نفر بياموزند كه اگر میخواهی درمراحل اجتماعی در اين جامعه ترقی كنی ، پستت بالا برود و مثلا وزير يانخستوزير بشوی راهش اين است ، چگونه اين علم و دانش او را تشويق وترغيب به اين كار میكند ؟ اينها میگويند ديالكتيك [ هم ] راه عمل را بهانسان میآموزد ، اولا انسان را تشويق به عمل میكند ، چون راه موفقيت رانشان میدهد ، و ثانيا راهش را كه مبارزات اجتماعی است و از طريق تضاداست [ مشخص میكند ] و [ اينكه ] اين تضادها چگونه است و مثلا فلان وضعاجتماعی به دنبال خودش چه وضعی را به وجود میآورد كه آن وضع ضد خودشهست و بعد آن وضع باز پشتسر خودش چه وضع ديگری به وجود میآورد . درستمثل اين است كه چنانكه به كسی كار كردن ماشين را میآموزند ، ديالكتيكبه ما كار كردن ماشين اجتماع را میآموزد . ضمنا چون در اينجا نشان میدهدكه اساس حركتها تضاد است و تضاد يعنی مبارزه نيروها با يكديگر ، پسقهرا نقش مبارزه را روشن میكند . از اين جهت است كه افراد تشويق بهمبارزه میشوند برای اينكه حركت اين ماشين را |