و ملكه تقوا و ملكه عدالت است كه ما او را " عادل " میخوانيم ، وقتیكه در مقابل يك گناه و يك پليدی واقع میشود شك نداريم كه پرهيز میكند، ولی اين معنايش اين نيست كه جبرا پرهيز میكند ، يعنی در يك مرحلهایاست كه هميشه اين كار را اختيار میكند نه آن كار را . نه اين است كه اوچون با تقواست پس مجبور است ، نه ، تقوا برای او مناط اختيار است نهمناط مجبور بودن . اينها خيال كردند كه اگر ما برای انسان اختياری قائل باشيم يعنی بگوييمانسان قدرت دارد جلو تاريخ بايستد ، انسان مجبور است . آيا الانانسانهای دنيا مجبورند كه وضعی را كه دارند حفظ كنند و به وضع سابقخودشان برنگردند ؟ يعنی اگر مردم دنيا بخواهند تصميم بگيرند كه وضع تاريخرا به همان وضع سابق برگردانند نمیتوانند ؟ يك وقت ما میگوييم چنينتصميمی را مردم دنيا نمیگيرند ، اين يك مساله است ، يك وقت مساله ايناست كه اگر هم بخواهند تصميم بگيرند نمیتوانند . جبر آن است . جبر آنوقت است كه اگر انسان بخواهد هم خلاف آن بكند نمیتواند ، نه اينكه اگربخواهد میتواند ولی خودش نمیكند . میگويد مگر من ديوانهام ؟ ! يك آدمعاقل هرگز لباسهايش را نمیكند مكشوفالعوره برود در خيابان ، ولی آيانمیتواند ؟ اين جبر است ؟ در مقابل يك جبر است كه نمیتواند ؟ يانمیكند ؟ انسان به حكم اينكه غريزتا كمالجو و جستجوگر است هميشه در جهتكمال سير میكند . اما اين غير اين است كه انسان نمیتواند خلاف اين عملكند . ما در تاريخ ، چيزی نداريم كه نظير زلزله باشد ، چيزی نداريم كهنظير آن ستارهای باشد كه به طرف زمين میآيد كه انسان اگر هم بخواهدنمیتواند [ جلوگيری كند . ] نه ، " اگر بخواهد نمیتواند " نيست ولینمیخواهد . بشر هميشه بهبود زندگیاش را میخواهد ، نه معنايش اين استكه ضد بهبود و به اصطلاح بدبود زندگی خودش را ديگر نمیتواند بخواهد ،نمیتواند به سوی بدبود زندگی خودش حركت كند ، نه ، میتواند ولینمیخواهد . آن ، مناط اختيار انسان است . پس چيزی كه مناط اختيار است با مناط جبر نبايد اشتباه شود . هيچ وقتعوامل اقتصادی و هر عامل ديگری كه شما در نظر بگيريد با اينكه قابلپيشبينی است ، جبر نيست ، يعنی هر امری كه حتی از روی اختيار هم قابلپيشبينی است آن را با جبر نبايد يكی دانست . يك مثال اقتصادی بزنيم .اگر ما يك كالايی توليد میكنيم كه با كار زيادتر و هزينه بيشتر كالاینامرغوبتر به وجود میآوريم ، بعد يك وسيلهای |