وضعی تخدير كنيم چيزی را لمس نمیكنيم ، و همين طور حواس ديگرمان ، درآنجا هم [ اگر دروازه قلبمان را باز نكنيم چيزی دريافت نمیكنيم . ] ولیاگر ما دروازه قلب را باز كنيم ، آن وقت به ما اشراق و الهام میشودچيزهايی كه مستقيما از آنجا گرفتهايم ، و اصلا آن شناختی كه او میگويد غيراز اين شناخت است ، از اين سنخ و تيپ نيست و لهذا قابل بيان هم نيست، معانیای است كه لفظ ندارد ، چون الفاظ بشر برای آنها وضع نشده :
الا ان ثوبا خيف من نسج تسع |
و عشرين حرفا عن معاليه قاصر |
يعنی جامهای كه از اين بيست و نه حرف بافته شده است ، جامه الفاظ وكلمات ، برای آن اندام كوتاه است ، به آن اندام راست نمیآيد :
معانی هرگز اندر حرف نايد |
كه بحر بيكران در ظرف نايد |
او حرف ديگری میگويد غير از اين حرف ، يعنی تيپ آن شناخت با تيپ اينشناخت متفاوت است . و اما آن مساله دوم كه باز شناخت معيار شناخت است ، يعنی مساله منطق. گفتيم دو مساله است : يكی اينكه انديشه وسيله كسب انديشه است ، وديگر اينكه انديشه معيار تصحيح انديشه است . آن هم باز مساله ارزش منطقمیشود كه آيا منطق [ ارسطو ] ارزشی دارد يا ارزشی ندارد ؟ آيا واقعامیتواند انديشه معيار انديشه واقع شود ؟ اين را ما در جای خودش مفصلبحث كردهايم كه منطق ارسطويی منطق صورت است نه منطق ماده . مقصود ايناست كه فكر انسان مانند يك شی خارجی ، مثل اين اتاق ، مادهای دارد وصورتی . همان طور كه اين اتاق مادهاش عبارت است از آجر و سيمان و آهنو گچ و . . . ، شكلش اين است كه به اين وضع ساخته شده ، میتوانست اينشكل از ماده ديگری ساخته شود ، میتوانست اين مادهها شكل ديگری داشتهباشد ، فكر انسان هم اين طور است ، يك سلسله مواد اصلی است كه بعد شكلخاص پيدا میكند ، بعد كه شكل خاص پيدا كرد زاينده و مولد میشود . كارمنطق ارسطو اين است كه نشان میدهد كه شكل دادن به فكر بايد چگونه باشد ،يعنی معيار شكل دادن است . مثل میزنند میگويند مثل شاقول بناست . شاقولبنا به اينكه ماده از كجا آمده كاری ندارد ولی میگويد وقتی تو میخواهیديوار بسازی ، من به تو نشان میدهم آن ديوار را راست بالابردهای يا كج .يا مثل تراز بنا كه نشان میدهد اين ديوار را تو صاف و افقی چيدهای يا كج. در اين جهت خودش هم علم صد درصد