" حيوان ناطق " ، در تعريف زمين میگوييم كره چنين و چنان ، ولی البتهاين انسان كه در ذات خود چيزی است و زمين كه در ذات خود چيزی است بايكديگر در ارتباط هم هستند يا حتی روی همديگر اثر هم میگذارند . اينمقدار را كه قدما هم میگفتند . بعد هگل - و اينها هم گاهی در سخنانشاناين حرفها را میآورند - گفت اصلا هر چيزی جز مجموع آثاری كه از اشيا ديگرگرفته چيزی نيست ، يعنی خودش جز مجموع همين اثرها چيز ديگری نيست ، نهاينكه چيزی است دارای رابطه با اشيا ديگر ، اصلا تمام ماهيتش همينرابطههاست . اگر بپرسيد چيست ؟ میگوييم رابطه با اين ، با آن ، . . .خودش جز همان رابطه ماهيتی ندارد ، واقعيتی ندارد . به اين شكل البتهفقط هگل چنين حرفی را زده كه ماهيت اشيا را مجموعه روابط آنها با اشياديگر تشكيل میدهد . نه اينكه بگوييم انسان يك ماهيت و ذاتی دارد قطعنظر از اشيا ديگر ، اصلا قطع نظر از اشيا ديگر ذات ندارد ، ذاتش را همينروابط تشكيل میدهد . از نظر اينها هم انسان تعريف ندارد كه بگوييم انسان جوهری است جسمانیچنين و چنان كه قدما میگفتند . انسان يعنی مجموعی از آثاری كه در طولتاريخ ميليونها سال در گذشته و يا يك سلسله آثار در زمان حاضر كه ازبيرون در يك جا جمع شده ، مجموع اين آثار میشود انسان ، چيز ديگری نيست. اين نظم كه شما میگوييد ، مقصود فقط همان رابطه است ، نه نظم به آنمفهومی كه الهيون میگويند يعنی نظام ، يعنی چيزی كه حكايت میكند ازاينكه نظم ، ساخته يك شعور و يك تدبير است . اين را كه اينها نمیگويند. [ از نظر اينها ] نظم يعنی همان ارتباط . هزار جور ارتباط در عالم فرضمیشود . |