می خواهد اين نيست كه انسان راست بگويد بلكه اينست كه انسان راستگو باشد يعنی راستگويی ملكه روحی او باشد ، تربيت او باشد ، تقوی در روح او وجود داشته باشد كه راستی و درستی و امانت و آن چيزهايی كه فضائل اخلاقی گفته میشود به طبع ثانوی از روح او صادر شود يعنی وقتی كه راست میگويد نه به خاطر ترس از قانون باشد كه اگر دروغ بگويد قانون مجازاتش میكند ، يا امانت داشته باشد نه به خاطر اينكه اگر خيانت بكند قانون مجازاتش میكند ، بلكه امانت داشته باشد به دليل اينكه امانت را برای خودش فضيلت و انسانيت میشمارد راستگو باشد برای اينكه راستی را برای خودش شرف و كمال میداند و از دروغ تنفر دارد و آن را زشت میداند پس راستی ، درستی ، امانت آنوقت برای بشر فضيلت و كمال است كه به صورت يك تربيت درآيد نه صرف اينكه فقط عمل و اجرا بشود اينگونه مسائل هم قابل اجبار نيست يعنی به اين شكل [ كه كمال مقصود در انسان ايجاد شود ] قابل اجبار نيست . يكی ديگر از مسائلی كه بشر بايد در آن آزاد باشد نه از نظر اينكه اصلا قابل اجبار نيست بلكه از جنبه های ديگری ، رشد بشر است بشر اگر بخواهد رشد پيدا بكند بايد در كار خودش آزاد باشد ، در انتخاب خودش آزاد باشد شما بچه تان را تربيت میكنيد ، خيلی هم علاقمند هستيد كه او آن طوری كه دلتان میخواهد از آب در بيايد ولی اگر هميشه از روی كمال علاقه ای كه به او داريد در تمام كارها از او سرپرستی كنيد يعنی مرتب به او ياد بدهيد ، فرمان بدهيد : اين كار را بكن ، از اينجا برو ، اگر میخواهد چيزی بخرد همراهش برويد ، هی به او دستور بدهيد : اين را بخر ، آن را نخر ، محال است كه اين بچه شما يك آدم با شخصيت از آب در بيايد . در |