بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

603) عدالت چون يكى دارد ز اضداد ----- همين هفت آمد اين اضداد ز اعداد
اضداد = جمع ضدّ است.
با توجه به ابيات 596 تا 600 هر يك از اصول اخلاق به جز «عدالت» داراى دو ضدّ مى باشند و تنها «عدالت» است كه يك ضدّ دارد و آن ظلم است بنابراين حساب اضداد اصول اخلاق عدد هفت مى شود.
604) به زير هر عدد سرّى نهفت است ----- از آن درهاى دوزخ نيز هفت است
دوزخ = جهنم
هر يك از اعداد اضداد بيانگر سرّى از اسرار پوشيده و پنهان است و عدد هفت نيز كه عدد اضداد هفت گانه است اشاره به هفت در دوزخ دارد.
مصراع دوّم ناظر بر آيه «لها سبعة ابواب لكلّ باب منهم جزء مقسوم»(2) است.
605) چنان كز ظلم شد دوزخ مهيّا ----- بهشت آمد هميشه عدل را جا

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. صراط از موى باريك تر و از شمشير تيزتر است.
2. حجر، آيه 44.

[315]

در همين راستا دوزخ و جهنم، نتيجه ظلم است و بهشت جايگاهى جاودانه براى راستى و عدالت است.
606) جزاى عدل نور و رحمت آمد ----- سزاى ظلم لعن و ظلمت آمد
جزا = پاداش، سزاى عمل كسى را دادن(ف-م)
سزا = موافق، شايسته، پاداش نيكى و بدى(ف-م)
جزاى عدالت و قيام به عدل، نور تجليّات الهى است در دل انسان و رحمت واسعه حقّ است در دل او. همچنين سزاى ظلم طعن و لعن ظالم و دورى او از نور حقّ است.

در بيان اعتدال كه در ظاهر و باطن حسن و كمال است

607) ظهور نيكويى در اعتدال است ----- عدالت جسم را اقصى الكمال است
اقصى الكمال = آخرين و بالاترين درجه كمال.
هرگاه انسان اصول اخلاق حميده را كه حدّ وسط و اعتدال قواى چهارگانه است، رعايت نمايد آثار نيكى و حُسن و جمال در باطن و ظاهر او پيدا مى شود.بر همين اساس آخرين و بالاترين درجه كمال انسانى «عدالت» خواهد بود.
608) مركّب چون شود مانند يك چيز ----- ز اجزا دور گردد فعل تمييز
مركّب = منظور بدن آدمى است كه از اجزاء تركيب شده است.
اجزا = منظور آتش، هوا، آب و خاك است.
فعل تمييز = منظور طبيعت انسان است كه عبارت از چهار طبع حرارت، رطوبت، برودت و يبوست كه هر كدام به ترتيب خاصيت چهار عنصر آتش، هوا، آب و خاك است.

[316]

چون بدن آدمى تركيبى از چهار عنصر است كه به صورت يك چيز واحد در آمده است و هر گاه چهار طبع در بدن آدمى مجموع و متّحد گردند، اين اجزاء طبيعت انسان را مى سازند و در اين حالت تشخيص و تمييز از آن اجزا به صورت فردى از بين مى رود.
609) بسيط الذّات را مانند گردد ----- ميان اين و آن پيوند گردد
بسيط = ساده، غير قابل تجزيه، آنچه كه جزء نداشته باشد مانند حقّ تعالى كه بسيط حقيقى است، آنچه كه جسم و جسمانى نباشد مانند عقول و نفوس(ف-م)
اين و آن = به ترتيب مركّب و بسيط الذات يا بدن و روح است.
«مركّب» كه بدن آدمى است، به سبب اتحاد اجزا مانند «بسيط» واحد و غير قابل تجزيه مى گردد و روح انسانى بين آنها-مركّب و بسيط- پيوند برقرار مى كند.به عبارت ديگر بدن و روح به يكديگر مرتبط مى شوند.
610) نه پيوندى كه از تركيب اجزاست ----- كه روح از وصف جسميّت مبرّاست
مبرّا = پاك شده، تبرئه شده(ف-م)
پيوند روح و بدن آدمى از نوع پيوند تركيب اجزا به يكديگر نمى باشد زيرا اجزا جسم هستند و روح از صفت جسم بودن پاك است يعنى روح با بدن تركيب نمى شود بلكه روح تعلّق به بدن دارد.
611) چو آب و گل شود يك باره صافى ----- رسد از حقّ بدو روح اضافى
يك باره = ب363
هنگامى كه انسان به حكم «ولقد خلقناالانسان من صلصال»(1) و «خلق الانسان من
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حجر، آيه 26.

[317]

علق»(1) از آب و گل آفريده شد و به طور كلّى از ماديّات صاف و پاك شد از جانب حقّ به حكم «نفخت فيه من روحى»(2) روح در كالبد او دميده مى شود و آدمى به زيور انسانى آراسته مى گردد.
612) چو يابد تسويه اجزاى اركان ----- در او گيرد فروغ عالم جان
تسويه = برابر كردن، مساوى ساختن(ف-م)
اجزاى اركان = منظور عناصر اربعه آتش، باد، آب و خاك است.
فروغ = روشنايى
عالم جان = عالم ارواح
هر گاه چهار عنصر آتش، باد، آب و خاك به اعتدال و مساوات برسند طبيعت انسان را به وجود مى آورند و آنگاه روشنايى نور روح در بدن آدمى مى تابد و ظلمت آب و گل بدن را از بين مى برد.

تمثيل براى روح و تشبيه آن به خورشيد

613) شعاع جان سوى تن وقت تعديل ----- چو خورشيد زمين آمد به تمثيل
آن هنگامى كه اجزاى اركان به اعتدال و مساوات مى رسند شعاع نور روح به تن مى تابد و ظلمت كوه تن تيره و خاكى آدمى را روشن مى كند همان طور كه شعاع نور خورشيد به زمين تاريك مى تابد و آن را روشن مى كند.شيخ روح را تشبيه به خورشيد كرده است كه باعث روشنايى تن مى گردد.
614) اگر چه خور به چرخ چارمين است ----- شعاعش نور تدبير زمين است
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. علق، آيه 2.
2. حجر، آيه 29.

[318]

خور = ب116
اگر چه خورشيد در فلك چهارم قرار دارد و فاصله زيادى با زمين دارد امّا شعاع نور آن سرانجام به زمين مى تابد و تدبير و تصرّف در زمين مى كند، روح نيز چنين است و اگر چه بين روح و بدن فاصله و تفاوت وجود دارد ولى در بدن آدمى مى تابد و آن را زنده و روشن مى كند.
615) طبيعت هاى عنصر نزد خور نيست ----- كواكب گرم و خشك و سرد و تر نيست
خور = ب116
طبيعت هاى عنصر = گرمى وترى و سردى و خشكى است كه خاصيت عناصر اربعه آتش، هوا، آب و خاك مى باشد.
خورشيد طبيعت عناصر را ندارد و در كواكب و ستارگان نيز خاصيت حرارت، رطوبت، برودت و يبوست وجود ندارد. همچنين آنها شفاف هستند و رنگ ندارند روح نيز چنين است خاصيت عناصر ندارد.
616) عناصر جمله از وى گرم و سرد است ----- سفيد و سرخ و سبز و آل و زرد است
وى = منظور آفتاب است.
آل = سرخ كم رنگ، كبود
با وجود آنكه در آفتاب و كواكب طبيعت عناصر و رنگ نيست امّا گرمى و سردى و رنگهاى مختلف همه به واسطه تابش نور آفتاب است.
617) بود حكمش روان چون شاه عادل ----- كه نه خارج توان گفتن نه داخل
حكمش = فرمانش، مرجع ضمير «ش» خور مى باشد.
تابش نور خورشيد بر عناصر يكسان است و همچون فرمان شاه عادل نافذ و روان

[319]

است همچنين روح نيز در تمام بدن به طور يكسان جارى و سارى است و شعاع نور آفتاب نه خارج طبيعت عناصر است و نه داخل آنهاست.
618) چو از تعديل شد اركان موافق ----- زحُسنش نفس گويا گشت عاشق
حُسن = زيبايى، جمال، نيكويى(ف-م)
نَفْس گويا = نفس ناطقه، روح آدمى منظور است.
هنگامى كه اجزاى اركان در بدن آدمى به اعتدال و مساوات رسيدند و با هم و در كنار هم قرار گرفتند از حُسن و نيكويى حال آنها، روح عاشق صورت آدمى شد و تعلّق به او نمود. زيرا تعلّق روح به بدن مانند تعلّق عاشق به معشوق است.
619) نكاح معنوى افتاد در دين ----- جهان را نفس كلّى داد كابين
نكاح = عقد زناشويى بستن(ف-م)
نفس كُلّى = روح عالم است، صورتى است روحانى كه از عقل كل افاضه شود.(ف-م)
كابين = مبلغى كه به هنگام عقد نكاح به ذمه مرد مقرّر شود.(ف-م)
بعد از آنكه نفس گويا عاشق صورت آدمى گرديد، به اراده و خواست حقّ تعالى بين نفس گويا-روح-و صورت آدمى-بدن انسان-مطابق با دستورات دين نكاح معنوى به وقوع پيوست و نفس كُلّى كه تمام نفوس عالم، اجزاى او هستند همه عالم را به عنوان مَهريه و كابين به انسان داد و به اين طريق عالم مادّى به تصرّف انسان  درآمد.
620) از ايشان مى پديد آيد فصاحت ----- علوم و نطق و اخلاق و صباحت
فصاحت = روان بودن سخن، روانى كلام(ف-م)
نطق = ادراك و تكلّم

[320]

صباحت = جمال و زيبايى(ش-ل)
از نكاح بين نفس گويا و صورت انسان فصاحت و روانى كلام و علوم حقيقى و تكلّم و اخلاق نيكو و پسنديده و جمال و زيبايى به وجود مى آيد و انسان جامع كمالات انسانى مى گردد.
621) ملاحت از جهان بى مثالى ----- درآمد همچو رند لاابالى
ملاحت = نمكين بودن، خوبرو بودن (ف-م)، و منظور از آن پرتو نور وحدت حقيقى است.
جهان بى مثالى = عالم ملكوت
رِنْد = در لغت به معنى زيرك و حيله گر است و در اصطلاح به معنى كسى است كه از اوصاف و نعوت و احكام و كثرات و تعيّنات مبرّا گشته و تقيّد به هيچ قيد ندارد به جز الله.(ف-م)
لاابالى = ب545
به حكم «انّ الله جميل و يحبّ الجمال»(1) زيبايى و خوبرويى از عالم ملكوت همچو رند لاابالى به عالم مُلك و مادّه درآمد و جمال خود را ظاهر نمود تا دلها را مجذوب  خود كند.
622) به شهرستان نيكويى علم زد ----- همه ترتيب عالم را بهم زد
عَلَم زدن = «كنايه از نصب كردن عَلَم است. مجازاً به معناى مشهور و معروف  است»(2).
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. به درستى كه خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد.
2. فرهنگ كنايات، منصور ثروت، تهران، چاپ اوّل، 1364، چاپخانه سپهر، صص 235  و  236.

[321]

هنگامى كه ملاحت از عالم بى مثالى- عالم ملكوت - به عالم ملك - دنياى مادّى - فرود آمد تمام حُسن و زيبايى ها را تحت الشعاع خود قرار داد و در سيطره زيبايى خود درآورد و از بسيارى زيبايى شور و فتنه در دلها برپا كرد و نظم و ترتيب عالم را به هم ريخت.
623) گهى بر رخش حُسن او شهسوار است ----- گهى با نطق تيغ آبدار است
حُسن = ب 618
ملاحت كه در حقيقت نور تجلّيات حقّ بر عالم موجودات و ممكنات است، از بسيارى زيبايى و جمال حاكم بر زيبايى هاست و تمامى دلها را مجذوب خود مى كند و زمانى با بيان و كلام زيباى خود، همچون شمشير بُرّنده و آبدار است.
624) چو در شخص است خوانندش ملاحت ----- چو در نطق است گويندش فصاحت
ملاحت = ب621
فصاحت = ب620
ملاحت هنگامى كه در صورت انسان ظاهر شود آن را ملاحت مى خوانند و هر گاه كه به صورت نطق ظاهر شود آن را فصاحت مى گويند.امّا اين دو، يك حقيقت بيشتر نمى باشند.
625) ولىّ و شاه و درويش و پيمبر ----- همه در تحت حكم او مسخّر
ولىّ = ب336
شاه = سمبل حاكميّت و قدرت است.

[322]

درويش = عارف، زاهد، گوشه نشين(ف-م).
او = منظور «ملاحت» است.
ملاحت كه در واقع پرتو درخشان وحدت حقيقى است، ولىّ و شاه و درويش و پيامبر را كه از قيّد تعيّنات و تعلّقات مادى آزادند، تحت فرمان خود در آورده و به حكم «ولو اعجبك حُسنُهنّ»(1) دلهاى آن ها را تسخير و مجذوب خود كرده است.
626) درون حُسن روى نيكوان چيست ----- نه آن حسن است تنها، گوى آن چيست
حُسن = ب 618
درون = ذات، اصل
اصل زيبايى زيبارويان عالم و حُسن و جمال نيك رويان جهان چيست كه اين چنين دلهاى عاشقان را مجذوب خود كرده است.
اين جاذبه و زيبايى كه دلهاى عالم را تصرّف مى كند تنها كار حُسن نمى باشد بنابراين آن حقيقتى كه در صورت زيباى زيبارويان و خوب رويان عالم است برايم مشخص كن و بگو كه آن حقيقت چيست؟
627) جز از حقّ مى نيايد دلربايى ----- كه شركت نيست كس را در خدايى
دلربايى و جذب دلها به سوى خود فقط كار حقّ تعالى است زيرا به حكم «لامؤثر فى الوجود الاّ الله»(2) تنها خداست كه تأثير گذار است و هيچ كس در اين امر با او شريك نمى باشد«وحده لا شريك له»(3) و زيبايى مطلق نيز اوست «انّ الله جميل و
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. احزاب، آيه 52.
2. در «وجود» هيچ چيزى جز خداوند موثر نيست.
3. خدا يكى است و شريكى براى او وجود ندارد.

[323]

يحبّ الجمال»(1)
628) كجا شهوت دل مردم ربايد ----- كه حقّ گه گه ز باطل مى نمايد
شهوت = ب319
باطل = بيهوده، بى فايده، ناراست، ناحقّ(ف-م)
حق ز باطل نمودن = «كنايه از ظهور در مظهر حسن و عشق مجازى كه باطل  است»(2).
دلربايى و جذب دلها در حقيقت توسط شهوت نمى باشد، بلكه همان طور كه در بيت 627 گفته شد مؤثر واقعى حقّ است كه دلها را تصرّف مى كند، هر چند كه حقّ گه گاهى از حسن و عشق غير حقيقى ظاهر مى شود «المجاز قنطرة الحقيقه»(3) و عشق مجازى نيز نسبت به عشق حقيقى باطل است.
629) مؤثر حقّ شناس اندر همه جاى ----- ز حدّ خويشتن بيرون منه پاى
حدّ خويشتن = منظور ممكن الوجود بودن انسان است.
مؤثر حقيقى در همه جا و در همه چيز خداوند است و چون موجودات و ممكنات معشوق مجازى و غير حقيقى هستند و وجود غير حقيقى نمى تواند مؤثر واقع شود، پس اى سالك تو از حدّ خود كه امكانيّت است پاى فراتر مگذار.
630) حقّ اندر كسوت حقّ دين حقّ دان ----- حقّ اندر باطل آمد كار شيطان
كِسوَت = جامه پوشيدنى، لباس(ف-م)
دين حقّ = دين استوار و ثابت
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. به درستى كه خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد.
2. شرح گلشن راز، صاين الدين على تركه، تصحيح دكتر كاظم دزفوليان، ص 176.
3. مجاز پلى براى رسيدن به حقيقت است.

[324]

مشاهده حقّ و پرتو انوار حقيقى او در لباس حقّ، شرعى دين حقّ است و مشاهده حقّ در صورت باطل، كار شرعى شيطان و هواى نفس است.
يعنى اگر عشق مجازى نيز پاك و دور از هواى نفس و شهوت مادّى باشد، سالك مى تواند حقّ را در لباس حقّ مشاهده كند كه در واقع از طريق عشق مجازى به عشق حقيقى رسيده است.
 

[325]


11 ـ در بيان نقص موجود از وجود با آنكه او كلّ و وجود جزء است

631) چه جزو است آنكه او از كلّ فزون است ----- طريق جستن آن جزو چون است؟
جزو = وجود مطلق
كلّ = موجودات
چون = چگونه، كلمه پرسش است.
«جزو» چيست كه از «كلّ» بيشتر است و راه پيداكردن آن چگونه است و به چه طريق مى توان جزو را شناخت؟
632) وجود آن جزودان كز كلّ فزون است ----- كه موجود است كلّ وين باژگون است
وجود = يافتن، هست بودن(ف-م)
موجود = به وجود آمده، هستى داده(ف-م)
بايد دانست كه هر موجودى از موجودات عالم «كلّ» مى باشد كه يك جزو آن «وجود» و جزو ديگرش «تعيّن» كه نيستى و عدم است.پس «وجود» جزو «موجود» مى باشد بنابراين جزوى كه بيشتر از كُلّ است «وجود» مى باشد زيرا كلّ«موجود» است و به آن جهت كلّ گفته اند كه داراى دو جزو است، و فزونى «وجود» كه جزو است بر «موجود» كه كلّ است به اين سبب است كه هر موجودى عبارت از وجود و تعيّن  است.
و اين افزونى جزء از كلّ بر عكس است زيرا معمولاً كلّ از جزء بيشتر است نه جزء  از كلّ.
633) بود موجود را كثرت برونى ----- كه از وحدت ندارد جز درونى

[326]

كثرت = ب307
وحدت = ب307
برونى = منظور صورت ظاهرى كثرات عالم است.
درونى = منظور باطن و حقيقت موجودات كه حقّ است.
اختلاف موجودات عالم به سبب تعيّنات و تعلّقات است كه به صورت كثرت ظاهر مى شوند و وحدت و اتّحاد موجودات به اعتبار وجود مطلق حقّ است. بنابراين غير از حقّ هيچ موجودى وجود ندارد و هر چه هست نمود ظاهرى وجود حقيقى اوست.
634) وجود كلّ ز كثرت گشت ظاهر ----- كه او در وحدت جزو است ساتر
كلّ = ب631
وحدت = ب307
كثرت = ب307
جزو = ب631
ساتر = پوشاننده، پنهان(ف-م)
موجودات و ممكنات عالم از كثرت تعيّنات و تعلّقات «وجود» ظاهر و آشكار شده اند و تمام موجودات نمود آن حقيقت واحد هستند و وجود كلّ پرده و پوشاننده وحدت جزو است يعنى موجودات حجاب جمال حقّ هستند.
635) چو كلّ از روى ظاهر هست بسيار ----- بود از جزو خود كمتر به مقدار
كُلّ = ب631
جزو = ب631
چون «كلّ» به صورت كثرت در موجودات پيدا مى شود، به ظاهر بسيار است و به

[327]

عدد نمى آيد و به همين سبب كلّ كه «موجود» است از «جزو» خود كه «وجود» است از نظر كميت، كمتر مى باشد.
636) نه آخر واجب آمد جزو هستى ----- كه هستى كرد او را زير دستى
واجب = منظور «وجود مطلق» است.
هستى = منظور «موجود» است.
زيردستى = اطاعت، فرمانبردارى
«واجب» جزو «هستى» است و «هستى» كه موجود است مطيع و زيردست «واجب» كه وجود مطلق است قرار دارد. بنا بر اين واجب با وجود اينكه داراى جزو است، احاطه و تسلّط بر موجودات دارد.
637) ندارد كل وجودى در حقيقت ----- كه او چون عارضى شد بر حقيقت
كُلّ = ب631
عارض = آنچه بر چيزى وارد شده باشد و جزء ذات آن نباشد مانند حالت جوشيدن بر آب. (ب، اق)
«كلّ» وجودى غير حقيقى است و در واقع «نمودى» بى «بود» است كه بر حقيقتِ وجود عارض شده است.
638) وجود كلّ كثيرواحد آيد ----- كثير از روى كثرت مى نمايد
كُلّ = ب631
كثير = بسيار، فراوان (ف-م)
كثرت = ب307
وجود موجودات و ممكنات عالم به واسطه تعيّنات و تعلّقات «كثير» است و از

[328]

جنبه ذات، «واحد» است زيرا همه موجودات داراى يك ذات «واحد» هستند و «كثير» به سبب «كثرت» ظاهر و آشكار مى گردد و اگر نيك بنگرى حقيقت همه موجودات «وجود مطلق» است به صورت ظاهر «كثير» و در باطن «واحد» مى باشند.
639) عرض شد هستيى كان اجتماعى است ----- عرض سوى عدم بالذات ساعى است
عَرَض = ب199
ساعى = سعى كننده، شتابنده (ف-م)
«هستى» از اجتماع اجزاء به وجود مى آيد و چون نبوده و بعد پيدا شده است ويژگى عَرَض را دارد و عرض نيز به اعتبار ذات خود، پيوسته رو به سوى عدم و نيستى دارد.
640) به هر جزوى ز كلّ كان نيست گردد ----- كلّ اندر دم ز امكان نيست گردد
جزو = ب631
كلّ = ب631
كُلّ كه منظور از آن موجودات عالم است داراى دو جزو است يكى وجود كه باقى است و تغييرى در آن ظاهر نمى شود و ديگرى تعيّن كه امرى عَرَضى است و به اعتبار ذات خود فانى است. بنابر اين هر جزوى كه از كل نيست و نابود گردد بديهى است كه كُلّ نيز نابود گرديده است. پس موجودات عالم نيز نيست و فنا شونده مى باشند.
641) جهان كلّ است و در هر طرفة العين ----- عدم گردد و لا يبقى زمانين
طرفة العين = ب3

[329]

جهان «كُلّ» است زيرا مجموعه اى از موجودات است و چون داراى دو جزو «وجود» و «تعيّن» است، و تعيّن امرى عَرَضى است و عَرَض نيز فانى است، پس در هر لحظه جهان به حكم «و العرض لا يبقى زمانين»(1) نيست و نابود مى گردد.
642) دگر باره شود پيدا جهانى ----- به هر لحظه زمين و آسمانى
جهان بعد از آنكه بنا به اقتضاى «تعيّن» در يك طرفة العين نيست و نابود شد به اقتضاى «وجود» دوباره پيدا و ظاهر مى شود و در يك لحظه زمين و آسمانى ديگر موجود مى گردد.
643) به هر ساعت جوان و كهنه پير است ----- به هر دم اندرو حشر و نشير است
حَشْر = جمع، گرد آوردن مردم، روز قيامت (ف-م)
نشير = نشر كننده، باز كننده، اشاره به روز قيامت است كه در آن روز نامه اعمال مردم باز مى شود.
جوانى جهان به سبب آن است كه در هر لحظه «وجودى» تازه مى يابد و از «نيست» به «هست» مى آيد. همچنين پيرى جهان به سبب آن است كه پيوسته به صورتى واحد در ممكنات و موجودات عالم ظاهر مى شود.
و چون هر لحظه موجودات جهان نيست و نابود مى شوند و دوباره به وحدت حقيقى مى رسند و همه جمع يعنى «واحد» مى شوند، حشر است و همچنين چون هر لحظه وجود «واحد» به صورت موجودات و ممكنات عالم ظاهر مى گردد نشير است. پس هر آينه به اعتبار آنچه كه گفته شد در جهان حشر و نشر وجود دارد.
644) درو چيزى دو ساعت مى نپايد ----- در آن لحظه كه مى ميرد بزايد
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. عَرَض در دو زمان باقى نماند.

[330]

مى ميرد = كنايه از نيستى جهان است، مردن عبارت است از بازگشتن كثرت  به  وحدت.
مى زايد = كنايه از هستى جهان است، زاييدن عبارت است از ظهور وحدت به صورت كثرت.
در جهان هيچ چيزى دو ساعت پايدار و باقى نمى ماند زيرا همه چيز در حال تغيير و تبديل است. در يك لحظه مى ميرند و در يك لحظه به دنيا مى آيند.
645) و ليكن طامة الكبرى نه اين است ----- كه اين يوم عمل آن يوم دين است
طامة الكبرى = روز قيامت، اشاره به آيه «فاذا جائت الطامة الكبرى»(1) دارد.
يوم عمل = اشاره به حديث نبوى «الدنيا مزرعة الاخرة»(2)
يوم دين = اشاره به آيه «مالك يوم الدين»(3) است.
انتساب قيامت به طامة الكبرى به اعتبار آن است كه تمام كثرات و تعيّنات عالم در آن روز نيست و نابود مى شوند و زمان و مكان را طى مى كنند. «يوم تبدّل الارض غير الارض»(4) و «اذا السّماء انشقت»(5) و «اذا السّماء انفطرت»(6) و «اذا الشّمس كوّرت، و اذاالنجوم انكدرت»(7)
بنا بر اين اينكه جهان در يك طرفة العين مى ميرد و مى زايد به مثال مانند طامة الكبرى است و در حقيقت آنچه كه اتفاق مى افتد نمود و مثالى از روز قيامت مى باشد كه به «روز عمل» معروف است و «روز قيامت» كه قيامت كبرى است، را روز
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. نازعات، آيه 34.
2. دنيا كشتزار آخرت است.
3. فاتحه، آيه 4.
4. ابراهيم، آيه 47.
5. انشقاق، آيه 1.
6. انفطار، آيه 1.
7. تكوير، آيه 1 و 2.

[331]

جزا و روز دين مى گويند و به حكم «انّما توعدون لصادق و انّ الدّين لواقع»(1) اين روز به وقوع مى پيوندد.
646) از آن تا اين بسى فرق است زنهار ----- به نادانى مكن خود را گرفتار
آن = منظور روز قيامت است، طامة الكبرى
اين = منظور مردن و زاييدن جهان است كه نمودى از روز قيامت است
زنهار = زينهار، از اين بپرهيز، دور باش، برحذر باش(ف-م)
بين روز قيامت ـ يوم دين ـ و لحظه اى كه جهان مى ميرد و مى زايد ـ يوم عمل ـ بسيار تفاوت است و هر كس تصوّر كند كه طامة الكبرى و يوم دين همين يوم عمل است، حقيقت را در نيافته و به حكم «و من يكفر باللّه و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخرة فقد ضلّ ضلالاً بعيدا»(2) منكر روز جزا گرديده است. بنا بر اين از اين تصور اشتباه، دورى كن و خود را گرفتار نادانى مكن.
647) نظر بگشاى در تفصيل و اجمال ----- نگر در ساعت و روز و مه و سال
نظر = «توجه و دقت در امور و حقايق موجودات است و نيز توجه الهى است بر سالك راه حقّ و توجه بنده است به حق»(3)
تفصيل = مفصّل، شرح دادن (ف-م)
اجمال = خلاصه و مختصر (ف-م)
به ديده اعتبار نگاه كن كه در واقع طامت الكبرى شرح و تفصيل جهان است كه به صورت اجمال و خلاصه در يك لحظه نيست و نابود مى شود.و در لحظه اى ديگر
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. الذاريات، آيه 5.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation