بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

237) منجّم چون ز ايمان بى نصيب است ----- اثر گويد كزين شكل غريب است
منجّم = ستاره شناس، كسى كه نجوم و حركت ستارگان را در سرنوشت انسانها مؤثّر مى داند.
منجّم چون از ايمان به حق بى بهره است و يگانگى او را انكار مى كند و دلش به انوار الهى روشن نگشته است، قائل به تاثيرات حركات كواكب و افلاك است و هر اثرى كه در عالم كاينات مى بيند همه را از اشكال غريب افلاك و ستارگان مى داند و از اين رو اين تفكّر مردود دين و شريعت است. و حديث «من آمن بالنجوم فقد كفر»(1)درباره او صادق است.
238) نمى بيند كه اين چرخ مدوّر ----- ز حكم و امر حق گشته مسخّر
چرخ = فلك، آسمان
مدوّر = دايره اى شكل،گِرد
منجّم كه اعتقاد به فاعل حقيقى ندارد و حركت افلاك و ستارگان را موثر حقيقى مى داند، به تحقيق نمى داند كه اين چرخ مدوّر و ستارگان، همه تحت فرمان الهى

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. كسى كه به نجوم ايمان آورد پس او كافر است.

[156]

مى گردند و مجبور به اجراى حكم پروردگارند. و حال آنكه به موجب «لا موثر فى الوجود الاّ اللّه»(1) افلاك و ستارگان، نمودى از اسرار الهى اند و تأثير آنها همان تأثير حق تعالى است.
اين بيت ناظر بر آيه «الله الذى رفع السموات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر»(2) است. يعنى خدا است آنكه برافراشت آسمانها را بدون ستونى كه آنرا ببينيد سپس مستقر شد بر عرش و آفتاب و ماه را مسخر كرد.
«در گوش دلم گفت فلك پنهانى ----- كارى كه خدا كند ز من مى دانى
بر كار خودم اگر بدى دسترسى ----- خود را بخريدمى ز سرگردانى»(3)
239) تو گويى هست اين افلاك دوّار ----- به گردش روز و شب چون چرخ فخّار
فخّار = كوزه گر
چرخ فخّار = چرخى است كه ظروف سفالين مثل كاسه و كوزه را با آن مى سازند.
شيخ در اين بيت، افلاك دوّار را به چرخ فخار تشبيه كرده است. سبب تشبيه آن است كه چون فخّار با چرخ خود ظروف را مى سازد، گرداننده افلاك نيز با گردش افلاك شب و روز را به وجود مى آورد.
و افلاك از خود اختيارى ندارند و آنچه بوجود مى آيد از حكمت و اراده خداوند  است.
240) درو هر لحظه اى داناى داور ----- ز آب و گل كند يك ظرف ديگر
داناى داور = پروردگار، حق تعالى.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. در خلق موجودات هيچ چيز به جز خداوند مؤثر نمى باشد.
2. رعد، آيه 2.
3. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 185.

[157]

خداوند كه پروردگار عالميان است بوسيله افلاك هر لحظه و در هر زمان اندك، به حكم «كل يوم هو فى شأن»(1) از آب و گل ـ عناصر ـ يك ظرف ديگر مى سازد و مقصود از ظرف، تعينات و تعلقات افراد و به طور كلى انسان است. و همان طور كه كوزه گر با عناصر آب و گل به وسيله چرخ فخارى، ظرفهاى مختلف مى سازد زيرا خمير مايه ظروف در اختيار اوست و او نيز به هر شكلى كه بخواهد آنها را مى سازد، در اينجا نيز افلاك از خود اختيارى ندارند و به حكم حق تعالى مى گردند.
241) هر آنچه در زمان و در مكان است ----- ز يك استاد و از يك كارخانه است
هر چه در زمان و در مكان مى گنجد ـ ممكن الوجود ـ ، سازنده آنها همه يك استاد است كه همانا حقّ است، همچنين آنها از يك كارخانه درست شده اند كه همانا كارگاه آفرينش و هستى است و غير از خداوند سازنده و مؤثرى وجود ندارد.
242) كواكب گر همه اهل كمالند ----- چرا هر لحظه در نقص وبالند؟
وبال = سختى، شدت، عذاب، مقابل شرف (ف ـ م)
همان طور كه در ابيات قبل گفته شد كواكب داراى دو خانه هستند يكى خانه شرف كه در آن خانه پرنور هستند و ديگرى خانه زوال كه در آن خانه كم نور هستند. پس كمال كواكب در خانه آنها و وبال كواكب در مقابل خانه آنهاست. همچنين و بال براى ستارگان نقص و كاستى است و آن حالتى كه ستارگان در خانه خود دارند چون پرنورند كمال آنهاست و ستارگان در اين حالت اهل كمال اند و محكوم و مجبور حكم ديگرى نيستند، پس چرا هر لحظه داراى نقصان و كاستى مى شوند؟
243) همه در جاى و سير و لون و اشكال ----- چرا گشتند آخر مختلف حال
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. رحمن، آيه 29.

[158]

لون = رنگ
سير = حركت
شيخ: اگر كواكب مستقل و داراى اختيار هستند پس چرا از نظر جا و حركت و رنگ و شكل داراى اختلاف اند و همه به يك روش نمى باشند؟ پس اين اختلافات دليل احتياج آنها به خداوند است. و اما اختلاف كواكب در جاى، به سبب آن است كه هر كدام در فلكى ديگر است و اختلاف در سير، به خاطر آنكه هر كدام از آنها برج ها را در زمانهاى مختلف طى مى كنند مثلاً آفتاب يك برج را در يك ماه و قمر برجى را در بيشتر از دو روز و كمتر از سه روز طى مى كند و اختلاف در رنگ، چون هر كدام داراى رنگى است مثلاً مريخ داراى رنگ سرخ و آفتاب داراى رنگ زرد است و اختلاف در شكل به خاطر آن است كه يكى بزرگ و ديگرى كوچك است.
244) چرا گه در حضيض و گه در اوج اند ----- گهى تنها فتاده گاه زوج اند
حضيض = پايين، نقطه ضعف كواكب را گويند.
زوج = هر گاه دو ستاره در يك برج و يك درجه قرار گيرند و به هم نزديك شوند اين حالت را زوج مى گويند و هرگاه كه از هم دور شوند، تنها هستند.
شيخ: اگر كواكب داراى اختيار و مستقل هستند چرا گاهى در حضيض و گاهى در اوج هستند. پس همه اين اختلافات ناشى از محكوم بودن به حكم خداوندى است و سازنده و گرداننده آنها واحد است و آن حق مى باشد.
245) دل چرخ از چه شد آخر پر آتش ----- ز شوق كيست او اندر كشاكش
چرخ = فلك قمر
دل چرخ = به اعتبار اينكه خورشيد در وسط افلاك هفت گانه قرار گرفته است، آنرا

[159]

دل چرخ مى نامند (اگر افلاك را هر كدام دايره اى فرض كنيم به ترتيب، دواير از بيرون عبارتند از: قمر، عطارد، زهره، خورشيد، مرّيخ، مشترى، زحل).
اگر گوييم كه فلك مشتاق جوياى محبوب حقيقى نيست، پس چرا دل چرخ پرآتش است و اين آتش شوق و بى قرارى براى چيست؟
و از شوق چه كسى است كه دل فلك در سوز و گداز است و پيوسته در كشاكش سير و سلوك گردِ عالم مى گردد.
246) همه انجم بر او گردان پياده ----- گهى بالا و گه شيب اوفتاده
مجموع افلاك يك كره است، به عبارتى ديگر يك فلك است كه چندين توى دارد همچون لايه هاى پياز چنانكه در ميان آنها جاى خالى وجود ندارد و هر توى و لايه اى، خود فلكى جداگانه است. بنا بر اين همه ستارگان در اين فلك به دنبال محبوب و مطلوب خود سرگردان و پياده مى گردند و از غايت شوق به جاى پا با سر به دنبال معشوق مى دوند و در طلب گاهى در بالاى زمين و گاهى در شيب زمين قرار مى گيرند و همه حيرت زده او را مى جويند، زيرا همه هستى محكوم حكم حق و مطيع امر او هستند.
247) عناصر باد و آب و آتش و خاك ----- گرفته جاى خود در زير افلاك
عناصر اربعه كه عبارتند از باد و آب و آتش و خاك، محل استقرار خود را در زير افلاك انتخاب كرده، خواهان بالانشينى نمى باشند فقط در كوى عشق، در طلب گمشده خود همچون خاك راه، خود را پست و خوار مى دارند و در عين نيستى، مشتاق وصال محبوب اند.
«از مى عشقت عناصر سرخوشند ----- از هواى روى تو در آتشند

[160]

آب هر سو از پيت گشته روان ----- خاك از اين سودا فتاده در ميان»(1)
248) ملازم هر يكى در مركز خويش ----- كه ننهد پاى، يك ذرّه پس و پيش
عناصر اربعه آن چنان مطيع امر پروردگارند كه هر كدام از آنها از مركز خود دور نمى شوند و پيوسته از محلى كه براى آنها معين شده است به اختيار خود يك ذرّه نيز پاى خود را عقب تر و جلوتر نمى گذارند يعنى از دايره و مدار خود خارج نمى شوند.
249) چهار اضداد در طبع مراكز ----- به هم جمع آمده كس ديده هرگز؟
مراكز = محل و مكان استقرار عناصر.
اضداد چهار گانه ـ آتش، باد، آب و خاك ـ به ترتيب داراى طبايع مختلف: حرارت، برودت، رطوبت، يبوست هستند و از نظر مكان و محل كه همانا مركز آنهاست نيز ضد يكديگرند محل استقرار آتش بالاى همه عناصر است. جاى باد در زير آتش و جاى آب در زير باد و جاى خاك در زير آب قرار دارد. آيا كسى ديده است كه چهار ضدّ از نظر طبع و مكان يك جا با هم جمع شوند و صورتى واحد پيدا كنند؟ و اين هرگز بوجود نمى آيد مگر حكمت خداوند و اطاعت آنها از امر خداوند چنين كند.
250) مخالف هر يكى در ذات و صورت ----- شده يك چيز از حكم ضرورت
عناصر اربعه ـ آتش، باد، آب، خاك ـ در ذات و صورت مخالف يكديگرند زيرا آتش سبك مطلق و خاك سنگين مطلق است كه طلب محيط و مركز مى كنند و باد سبك مضاف و آب سنگين مضاف است. با وجود اين اختلافات ذاتى و شكل ظاهرى، به حكم ضرورت همه يك چيز شده اند و اين دليل مجبور بودن آنهاست.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 189.

[161]

251) مواليد سه گانه گشته ز ايشان ----- جماد آنگه نبات آنگاه حيوان
با وجود تضاد و اختلافى كه از نظر صورى و ذاتى ميان عناصر اربعه وجود دارد بنا به ضرورت و حكم الهى با يكديگر تركيب شده و مواليد سه گانه از آنها بدست آمده است و آن مواليد سه گانه اول جماد آنگاه نبات و سپس حيوان است.
252) هيولى را نهاده در ميانه ----- ز صورت گشته صافى صوفيانه
هيولى = در اصطلاح منطق، «ماده است بدون در نظر گرفتن صورت.»(1)
هيولى جوهرى است كه محل صورت است و صورت جوهرى است كه حالّ است در وى. به اعتقاد علماء منطق، اجسام، مركب از هيولى و صورت اند بنا بر اين عناصر اربعه بعد از امتزاج و اختلاط، هيولى را درميان نهاده اند و از صورت هاى مخصوص خود، همچون صوفيان پاكدل، لوح ضمير خود را از ظواهر مادى پاك كرده و كاملاً صافى گشته اند. يعنى از صورتهاى ظاهرى عناصر اربعه چيزى نمانده است و به حكم اتحاد، صورت واحد پيدا كرده اند.
253) همه از امر و حكم و داد داور ----- به جان استاده و گشته مسخّر
همه موجودات عالم، افلاك و كواكب و عناصر اربعه و مواليد سه گانه، همه از حكم و فرمان و دادگرى حق تبعيت كرده و در متابعت و اطاعت از فرمان و امر او به جان ايستاده اند و مطيع و فرمانبردار حضرت حق گشته اند.
254) جماد از قهر بر خاك اوفتاده ----- نبات از مهر بر پا ايستاده
قهر = از صفت جلال خداوند است.
مهر = صفت جمال خداونداست.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. شرح گلشن راز (باغ دل)، ص 167.

[162]

جماد به واسطه قهر خداوندى بر خاك پست افتاده و بى بهره از جرعه جام تجلّى حق است و ادراكى ندارد. ولى نبات از پرتو مهر و محبت خداوند، بر پاى ايستاده و منتظر ديدار حق است.
255) فروغ جانور از صدق و اخلاص ----- پى ابقاى جنس و نوع اشخاص
فروغ = اشتياق و ميل، در بعضى از نسخ به جاى كلمه فروغ، كلمه نزوع نوشته است و آن به معناى ميل جانور است به جفت خود.
صدق = راستى و اخلاص
ميل و اشتياقى كه جانوران و حيوانات از روى رغبت به جفت خود دارند، را بيهوده و عبث نشمار زيرا كه باعث ابقاى جنس و نوع و شخص است.
256) همه بر حكم داور كرده اقرار ----- مر او را روز و شب گشته طلبكار
داور = حق تعالى.
همه موجودات عالم به حكم «و قضى ربّك اَلاّ تعبدوا اِلاّ ايّاه»(1) به عبوديت و يگانگى خداوند اقرار دارند و همه او را عبادت و ستايش مى كنند و روز و شب پيوسته طالب و جوياى او هستند.

قاعده در بيان تفكر در باره انفس

257) به اصل خويش يك ره نيك بنگر ----- كه مادر را پدر شد نيز مادر
اصل = اصل و حقيقت انسان،منظورعقل كلّ است.
يك ره = يك بار
مادر = منظور نفس كلّ است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. اسراء، آيه25

[163]

شيخ محمود شبسترى در اين بيت هدف ارشادى دارد و به سالك چنين نصيحت مى كند كه: اى سالك يك بار در اصل خود كه همانا عقل كل است به دقت تأمل و انديشه كن و ببين كه اصل تو كه عقل كل است، براى نفس كل كه مادر است، پدر شده است و از جهت ديگر همين عقل كل براى نفس كل مادر مى باشد زيرا نفس كل از عقل كل آفريده و زاييده شده است.
258) جهان را سر به سر در خويش مى بين ----- هر آنچه آيد به آخر پيش مى بين
سر به سر = تمامى، همه، بطور كلى.
چون همه موجودات عالم، صورت حقيقت انسانى هستند پس اى سالك همه عالم را در خود مشاهده كن و ببين كه همه صورت حقيقت تو گشته اند. و آنچه كه در آخر ظاهر خواهد شد تو در اول پيش بينى كن زيرا «اول الفكر آخر العمل» يعنى هر كارى اول به فكر مى آيد و در آخر عملى مى گردد.
259) در آخر گشت پيدا نقش آدم ----- طفيل ذات او شد هر دو عالم
ذات او = ذات آدم، كه مقصود هيئت اجتماعى اوست.
هر دو عالم = عالم غيب و شهادت، عالم معنى و صورت، ب13 و 125
ذات آدم در آخر ظاهر شده است زيرا انسان نقطه آخرين قوس نزولى دايره هستى و نقطه آغاز قوس صعودى است و آخر همه موجودات است. پس هر آينه نقش او در آخر ظاهر گشته است و هر دو عالم به دنبال وجود او و براى او آفريده شده اند و جز او كسى حامل اسرار آفرينش نمى باشد. «يابن آدم خلقت الاشياء كلّها لاجلك و خلقتك لا جلى»(1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. اى فرزند آدم، همه چيز را براى تو آفريدم و تو را براى خودم.

[164]

260) نه آخر علّت غايى در آخر ----- همى گردد به ذات خويش ظاهر؟
سبب آنكه وجود انسان در آخر ظاهر مى شود آن است كه انسان علت غايى است و علت غايى انسان، مقصود بالذات است. اين طور نيست كه ذات انسان طفيل چيزى باشد بلكه همه اشياء طفيل ذات او هستند. پس انسان به ذات خود ظاهر گشته است.
«عالم به طفيل ماست موجود ----- مائيم ز كائنات مقصود
هم مبدأ اوليم و آخر ----- هم غايت باطنيم و ظاهر»(1)
261) ظلومى و جهولى ضدّ نورند ----- و ليكن مظهر عين ظهورند
ظلومى و جهولى = بسيار ستمكار و بسيار نادان بودن.اين دو كلمه مأخوذ از آيه قرآن است و اشاره به آيه «انّا عرضنا الامانة على السّموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه كان ظلوماً جهولاً»(2) دارد.
يعنى امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها نمايانديم،پس از برداشتن آن خوددارى كردند و از آن ترسيدند، و انسان آن را به دوش كشيد، به راستى او ستمكار و نادان  است.
انسان به جهت آنكه آخرين مخلوقات است و بعد از او چيز ديگرى آفريده نشده است. پس يك طرف او ظلمانى و فانى است. و انسان ظلوم است به آن سبب كه ظلم بسيار بر نفس خود مى كند و آن را از لذات و آرزوها دور مى سازد. در واقع فانى فى الله مى گردد. و انسان جهول است، به آن سبب كه او غير حقّ را نمى شناسد. و هر چه را مى بيند حقّ مى داند و دو صفت ظلومى و جهولى،هر چند در ظاهر ذمّ
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 198
2. احزاب، آيه 72.

[165]

است امّا در واقع مدح انسان است. و به خاطر همين صفات است كه او را كامل ترين موجودات مى دانند.
بنابراين انسان به خاطر داشتن دو صفت ظلومى و جهولى در مقابل نور قرار گرفته و به واسطه همين دو صفت آيينه همه اسماء و صفات الهى گشته است.
262) چو پشت آينه باشد مكدّر ----- نمايد روى شخص از روى ديگر
مكدّر = تيره،سياه
نمايد روى شخص = چهره و صورت فرد را نشان مى دهد.
از روى ديگر = از طرف ديگر آينه كه شفاف است.
اگر پشت آينه تيره و ظلمانى باشد از روى ديگر آن كه صيقلى و شفاف است چهره و صورت شخص نمايانده مى شود. بنابرين شيخ معتقد است كه انسان به سبب بُعد ظلمانى كه درباره آن گفته شد و به واسطه داشتن روح پاك و صاف به حكم «و نفخت فيه من روحى»(1) همچون آيينه است كه همه اسماء و صفات الهى در آن نشان داده شده است.
263) شعاع آفتاب از چارم افلاك ----- نگردد منعكس جز بر سر خاك
شعاع آفتاب از فلك چهارم جز بر سر خاك منعكس نمى شود. زيرا با وجود آنكه افلاك سه گانه زير فلك چهارم قرار گرفته اند و سه عنصر ديگر از عناصر اربعه،غير از خاك، همه به آفتاب نزديك ترند و شعاع آفتاب بايد اول به آنها بتابد و لى به دليل آنكه ظلمت و كدورت ندارند،شعاع آفتاب از خاك تيره و كدر،منعكس مى گردد.
264) تو بودى عكس معبود ملائك ----- از آن گشتى تو مسجود ملايك
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حجر، آيه 29.

[166]

مسجود = مقصود اطاعت و فرمانبردارى است.
انسان آينه ذات و صفات الهى است يعنى ذات و صفات الهى در انسان منعكس گشته است و با توجه به حديث نبوى «ان اللّه تعالى خلق آدم على صورته»(1) ملائك معبود خود را انسان مشاهده مى نمايند و به همين سبب او را سجده مى كنند. «فسجد الملائكة كلّهم اجمعون»(2)
265) بود از هر تنى پيش تو جانى ----- و زو در بسته با تو ريسمانى
همه اشياء نسبت به انسان همچون بدن هستند و انسان كامل جان و روح همه مى باشد زيرا حقيقت انسان، جامع مراتب و حقايق است. و همان طور كه ارواح با بدن ها علاقه و نزديكى دارند، همه موجودات عالم نيز با انسان كه روح كل است ارتباطى معنوى دارند. و ذكر ريسمان در مصراع دوم نيز همين ارتباط را افاده و بيان مى كند.
266) از آن گشتند امرت را مسخّر ----- كه جان هر يكى در تست مضمر
مُضمَر = پوشيده، پنهان
چون حقيقت انسانى، همانا جان و روح همه موجودات است و جان همه موجودات عالم در انسان پنهان است و در حقيقت انسان جان همه موجودات است، بنابراين همه موجودات مسخّر امر انسان مى باشند. «و سخّر لكم ما فى السّموات و ما فى الارض جميعاً»(3) يعنى مسخر و فرمانبردار ساخت براى شما هر چه را كه در آسمانها و زمين است و فرمانبردار ساخت براى شما خورشيد و ماه را.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. خدا آدم را بر صورت خودش آفريد.
2. حجر، آيه 30، (پس همه فرشتگان براى آدم سجده كردند).
3. جاثيه، آيه 13.

[167]

267) تو مغز عالمى زان در ميانى ----- بدان خود را كه تو جان جهانى
هدف اصلى از آفرينش جهان در حقيقت انسان است و به همين سبب او را مغز و خلاصه عالم مى دانند. و انسان نيز نسبت به افلاك كه دوّارند،حكم مركز را دارد و درون واقع شده است همان طور كه جاى مغز در درون و پوست در بيرون مى باشد. پس جاى انسان در ميان عالم واقع است و عالم پيرامون اوست و هستى عالم طفيل هستى انسان است. بنا بر اين انسان تو خود را بشناس و از خود غافل مباش،زيرا كه تو جان جهان هستى و جهان و جهانيان نسبت به تو مثل بدن مى باشند.
268) ترا ربع شمالى گشت مسكن ----- كه دل در جانب چپ باشد از تن
مى دانيم كه كره زمين به دو قطب شمال و جنوب تقسيم شده است و هر كدام از اين دو قطب،خود به دو نيمه ديگر تقسيم مى شوند بنابراين زمين داراى چهار ربع است دو ربع شمالى و دو ربع جنوبى و از دو ربع شمالى يك ربع آن مسكون است كه آن را ربع مسكون مى گويند.
اى انسان تو دل عالم مى باشى و چون دل در طرف چپ بدن آدمى قرار گرفته است و به شمال نيز، چپ مى گويند، پس جايگاه تو نيز در ربع مسكونى است و خلاصه انسان،دل آدمى است، بنا بر اين دل انسان محل ظهور انوار الهى و منبع علوم و معارف مى باشد.
«جمله عالم چون تن و انسان دل است ----- هر چه مى جويى ز انسان حاصل است
هر دو عالم جسم و جانش آدم است ----- زان كه آدم اصل جمله عالم است
هست انسان مركز دور جهان ----- نيست بى انسان مدار آسمان»(1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 205.

[168]

269) جهان عقل و جان سرمايه توست ----- زمين و آسمان پيرايه توست
جهان = عقل كلّ است.
جان = نفس كلّ است، ب 1
جهان كه عقل كلّ است اصل و حقيقت انسان مى باشد و نفس كل كه جان همه موجودات عالم است و حيات و زندگى موجودات وابسته به اوست، همه سرمايه انسان است يعنى همه جهان و جهانيان در انسان ظهور پيدا كرده اند و تو اى انسان جامع و خلاصه و مقصود آفرينش مى باشى و زمين و آسمان زيور و زينت جمال تو شده و همه مطيع و فرمانبردار امر تو هستند.
270) ببين آن نيستى كو عين هستى است ----- بلندى را نگر كان ذات پستى است
از روى تعجب به سالك مى گويد كه به انسان كه فناپذير است و عدم و نيستى بر او حاكم است نگاه كن كه او نيز عين هستى است زيرا ذات خداوند به وسيله اسماء و صفات در انسان ظاهر گشته است.
همچنين انسانى را بنگر كه با وجود اينكه خود روح اعظم و عقل كل است در مراتب موجودات آخرين است.
271) طبيعى قوّت تو ده هزار است ----- ارادى برتر از حدّ شمار است
قوّت = عبارت از مبدأ آثار و افعال است.
ده هزار = مقصود كثرت است.
طبيعى قوّت = قوّت طبيعى، نيروى غير ارادى
چون اصل قواى طبيعى انسان ده تاست و اين ده تا در انواع حيوانات و افراد و اشخاص انسانى ظهور مى يابند پس هر يكى از آن ده قوت كه در واقع اصل

[169]

مى باشند هزار، بلكه بيشتر خواهد بود. بر همين اساس بيان شيخ محمود شبسترى نيز از ده هزار، كثرت است.
همچنين قواى ارادى انسان، كه در مقابل قواى طبيعى است از حدّ و اندازه بيرون است و به شمارش نمى آيد.
272) وز آن هر يك شده موقوف آلات ----- ز اعضا و جوارح وز رباطات
موقوف = وابسته، ايستاده
رباطات = جمع رباط است و رباط ريسمانى است كه مَشك و چهارپايان را با آن مى بندند و در اين بيت مراد عروق و اعصاب است كه به واسطه آن اعضا به يكديگر مرتبط مى شوند.
هر يك از آن قواى طبيعى و ارادى براى انجام هر فعل و حركتى (وابسته به اعضا و آلاتى همچون) سر و دست و پا مى باشند.
273) پزشكان اندرين گشتند حيران ----- فرو ماندند در تشريح انسان
پزشك = در لغت فرس به معناى طبيب است.
طبيبان در تعداد شمارش و اعضا و جوارح و عروق و اعصاب حيران و سر گشته اند و در تشريح بدن آدمى عاجز و ناتوانند.
274) نبرده هيچ كس ره سوى اين كار ----- به عجز خويش كرده جمله اقرار
نبرده هيچ كس ره = براى هيچ كس آشكار نشده، هيچ كس آگاهى پيدا نكرد.
هيچ كس از اعضا و جوارح بدن آدمى آگاهى پيدا نكرده و در اين باره همه به عجز و ناتوانى خود اقرار كرده اند.
275) ز حقّ با هر يكى حظّى و قسمى است ----- معاد و مبدأ هر يك ز اسمى است

[170]

حظّ = بهره، نصيب، لذّت
با هر يكى = منظور قوى و اعضا و جوارح و اعصاب و عروق است.
معاد = عبارت از رجوع به مبدأ و اصل است.
مبدأ = عبارت از مرتبه وجود علمى است.
خداوند با هر يكى از قواى طبيعى كه نام برده شد،خصوصيت و صفتى همراه نموده تاانسان از آن بهره مند گردد و براى مبدأ و معاد هر يك از آنها اسمى قرار داده است كه بازگشت آنها به همان اسم مى باشد.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation