در اينكه دروغ از محرمات است بحثى نيست و چنانچه شيخ انصارى رضوان الله عليهفرموده است : حرمت آن بضرورت عقول و اديان و ادله اربعه ثابت است ، لكن در دو جهتبحث شده : يكى اينكه آيا از كبائر است يا نه ، ديگر در ذكر جاهائى كه دروغ جايز استاما در جهت اول چون بحث در آن خارج از وضع ترجمه و توضيح اين روايت است خود دارىمى شود و براى توضيح بيشتر در اين باره خوانندگان محترم بمتاجر شيخ (ره ) مراجعهفرمايند، و اما در جهت دوم آنچه از اخبار (كه پاره از آنها نيز پس از اين بيايد) و كلماتفقهاء و دانشمندان استفاده مى شود آنست كه دروغ در سه يا چهار مورد جايز است ،اول : در مورد اضطرار و ناچارى مانند آنكه ضررى بهمال و جان يا آبروى كسى متوجه گردد و براى دفع آن راهى جز دروغ نداشته باشد كهدر چنين مورد گذشته از آيات و روايات اجماع قائم است بر جواز دروغ براى دفع آن ومشهور بر آنند كه اگر قدرت برتو ريه (و حقيقت پوشى بطورى كه دروغ هم نگويد)داشته باشد بايد تورى كند، زيرا در چنين صورتى اضطرارى بر دروغ ندارد، دوم درصورتيكه قصد اصلاح و سازش دادن ميانه دو مسلمان يا دو جهت از مسلمانان را داشتهباشد كه در چنين صورت نيز فقهاى عظام بر طبق رواياتى كه آمده است دروغ را جايز مىدانند. سوم در مورد حيله و نيرنگ در جنگ با دشمنان كه آنرا جايز دانسته اند مانند اينهابآنها بگويد: فرمانده شما مرد، يا بگويد: فردا براى ما كمك مى آيد وامثال اينها چهارم در مورد وعده مرد بزن خود كه در اينصورت نيز دروغ را جايز دانسته اندو بعضى آنرا مقيد بزن تنها نيز نكرده اند بلكه در مطلق خانواده واهل ايشان (طبق پاره از روايات وارده ) جايز ميدانند. و آنچه در توضيح اين روايت اكنونمورد بحث ما است مورد دوم است كه شخص از روى اراده اصلاح مرتكب دروغ شود.
مجلسى (ره ) در گفتار امام صادق عليه السلام كه درباره كلام حضرت ابراهيم عليهالسلام فرموده :
((اين كلام را بخاطر اصلاح فرمود
)) گفته است : شايد مقصود ارادهاصلاح حال قومش بود باينكه آنان را از پرستش بتان بر گرداند، زيرا هنگامى كهشخصى خردمند در اسناد شكستن بتان بخود آنها انديشه كند، و بداند كه شكستن آنها ازيك موجودى كه فاقد شعور و علم و قدرت است سرنزند، در نتيجه خواهد دانست كه آنهاچنين كارى نكرده ، و چنين موجودى كه فاقد شعور و علم و قدرت است سرنزند، در نتيجهخواهد دانست كه آنها چنين كارى نكرده ، و چنين موجوداتى كه قادر بر دفع زيان و خوارىاز خودشان نيستند، شايسته پرستش نخواهند بود، و همين باعث آن گردد كه اينان از اينكردار برگردند و دست از پرستش بتان برداشته خداى يگانه را بپرستند. سپس وجوهديگرى از دانشمندان در تفسير اين آيه گفته اندنقل فرمايد كه ذكر تمامى آنها در اينجا موجبتطويل كلام و خارج از وضع ترجمه است ، و براى تتميم فايده به ايراد يكى از آنوجوه كه بحديثى از حضرت صادق عليه السلام نيز تاءييد شده است (با مختصرتصرفاتى كه اين بنده در آن نموده ام ) اكتفا مى شود و آن اينست كه :
در كلام (حضرت ابراهيم عليه السلام ) تقديم و تاءخيرى است و تقدير كلام چنين است :
((بلكه بزرگ ايشان كرده است اگر سخن مى گويند، پس از ايشان بپرسيد
)) وبنابراين اسناد عمل ببزرگ آنها مشروط بر سخن گفتن آنان شده ، و چون سخنى نمىگفتند پس فاعل آن نبودند، و غرض (آنحضرت از اين طرز گفتار، و پيچ و خمى دادنمطلب با اينكه ترسى از صراحت لهجه در پاسخ آنان نداشت ) اين بود كه بيخردى وسبك مغزى آنان را برخشان بكشد، و آنان را در پرستش چيزى كه نشنود و نه بيند وقدرت برتكلم و دفع زيان از خود ندارد سرزنش كند، و تاءييد كند اين وجه را آنچه دركتاب احتجاج روايت شده كه از حضرت صادق عليه السلام پرسش شد، حضرت فرمود:بزرگ آنها نكرده بود و ابراهيم نيز دروغ نگفت ، گفته شد: اين چگونه است ؟ فرمود: جزاين نيست كه ابراهيم گفت :
((بپرسيد از آنها اگر سخن گويند
)) (معناى اين كلام اين استكه ) اگر سخن گويند پس بزرگ آنها كرده است ، و اگر سخن نگويند بزرگ آنهاكارى نكرده است ، پس آنها كه سخن نگفتند و ابراهيم نيز دروغ نگفت (اين راجع بكلامابراهيم عليه السلام ).
و اما درباره كلام حضرت يوسف عليه السلام گفته است : گويا مقصوداصلاح بين خود وبرادرانش درباره نگهداشتن برادرش بنامين نزد خود، و گردن نهادن آنها باينكار بود،بقسمتى كه جاى نزاع براى دو طرف باقى نماند، و اين ممكن نبود مگر بدوكار، يكىنسبت دزدى به بنيامين ، و ديگرى دست آويز شدن بحكم پيروان يعقوب درباره شخص دزدو آن حكم اين بود كه شخص دزد بايد يكسال بصورت بنده زر خريدى در اختيار صاحبمال باشد، ولى در مذهب شاه مصر اين حكم نبود، و بخاطر آنچه ذكر شد چنين دستورى داد.
18- عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِى مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ عَنْ عِيسَى بْنِ حَسَّانَ قَالَ سَمِعْتُأَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ كُلُّ كَذِبٍ مَسْئُولٌ عَنْهُ صَاحِبُهُ يَوْماً إِلَّا كَذِباً فِى ثَلَاثَةٍ رَجُلٌكَائِدٌ فِى حَرْبِهِ فَهُوَ مَوْضُوعٌ عَنْهُ أَوْ رَجُلٌ أَصْلَحَ بَيْنَ اثْنَيْنِ يَلْقَى هَذَا بِغَيْرِ مَايَلْقَى بِهِ هَذَا يُرِيدُ بِذَلِكَ الْإِصْلَاحَ مَا بَيْنَهُمَا أَوْ رَجُلٌ وَعَدَ أَهْلَهُ شَيْئاً وَ هُوَ لَا يُرِيدُ أَنْيُتِمَّ لَهُمْ اصول كافى جلد 4 صفحه :40 رواية :18
| عيسى بن حسان گويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: از هر دروغگودر يك روزى باز پرسى شود جز در سه جا يكى مردى كه در نبرد خود (با دشمنان دين )نيرنگ زند كه گناهى بر او نيست ، ديگر مردى كه ميان دو كس را سازش دهد و اصلاحكند، باين برخورد كند بغير آنچه بديگرى برخورد كند، و مقصودش از اينكار اصلاحميانه آندو است ، سوم : مردى كه بزن خود (يا خوانواده اش ) بچيزى وعده دهد و قصدانجام دادن آنرا نداشته باشد. | |
شرح :مجلسى عليه الرحمة گويد: مضمون اين حديث مورد اتفاق ميان عامه و خاصه است سپسحديثهائى در اينباره از عامه (و اهل سنت ) نيز روايت ميكند.
19- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْمُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْمُصْلِحُ لَيْسَ بِكَذَّابٍ اصول كافى جلد 4 صفحه :41 رواية :19
| حضرت صادق عليه السلام فرمود: اصلاح كننده (بين دو نفر يا دو جمعيت ) دروغگو نيست . | |
20- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَىالْكَاهِلِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عبِحَدِيثٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ لَيْسَ زَعَمْتَ لِيَ السَّاعَةَ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَ لَا فَعَظُمَ ذَلِكَعَلَيَّ فَقُلْتُ بَلَى وَ اللَّهِ زَعَمْتَ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا زَعَمْتُهُ قَالَ فَعَظُمَ عَلَيَّ فَقُلْتُجُعِلْتُ فِدَاكَ بَلَى وَ اللَّهِ قَدْ قُلْتَهُ قَالَ نَعَمْ قَدْ قُلْتُهُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ كُلَّ زَعْمٍ فِي الْقُرْآنِكَذِبٌ اصول كافى جلد 4 صفحه :41 رواية :20
| عبد الاعلى مولى آل سام گويد: حضرت صادق عليه السلام براى من حديثى بيان فرمود،پس من به او عرض كردم : قربانت آيا هم اكنون براى من چنين و چنان نه پنداشتى ؟فرمود: نه ، پس اين حرف بر من گران آمد، عرض كردم : قربانت چرا بخدا سوگند آنراگفتى ؟ فرمود: آرى آنرا گفتم مگر ندانيكه هر پندارى در قرآن (بمعناى ) دروغ است . | |
شرح :بيشتر موارديكه كلمه
((زعم
)) و پندار در كلام عرباستعمال شود در مورد شك و موضوعاتى استكه حقيقت ندارد، مانند اينكه گويند: فلانكساينگونه مى پندارد يا پنداشت و اساسا بعضى گفته اند: اين لفظ كنايه از دروغ است ،و ديگرى گفته است : بيشتر جاها در باطل استعمال شود، واز ابن قرطبه حكايت كنند كهگفته است :
((زعم
)) و
((پنداشت
)) در خبرى گويند كه گوينده نداند حق است ياباطل ، مجلسى (ره ) پس از نقل قسمتى از كلماتاهل لغت در اين باره (كه آنچه بيانكرديم پاراى از آنها است ) گويد: پس از دانستن آنچهگفته شد روشن گردد: كه كلمه
((زعم
)) و
((پنداشت
)) يا حقيقت لغوى يا عرفى ياشرعى در دروغ است و يا در گفتارى گويند كه از روى گمان يا وهم و بدون دانائى وبصيرت گفته شود، و نسبت دادن آن بكسى كه گفتارش جز از روى حقيقت و يقين نيست ،رويه اصحاب يقين نيست ، اعتبار حضرت
((پندار
)) و زعم را از خود نفى كرده است .
21- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَالْخُرَاسَانِيِّ قَالَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ص يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ الْكَذِبَ فَإِنَّ كُلَّ رَاجٍ طَالِبٌ وَ كُلَّخَائِفٍ هَارِبٌ اصول كافى جلد 4 صفحه :42 رواية :21
| ابو اسحاق خراسانى گويد: اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمود: بپرهيزيد از دروغزيرا هر شخصى اميدوارى جوينده است ، و هر بيمناكى گريزان . | |
شرح :فيض عليه الرحمة گويد: مقصود آنحضرت عليه السلام اينست كه در ادعاى بيم و اميد وخوف و رجاء از خدا دروغ نگوئيد، زيرا كه هر اميدوارى كوشاى در اسباب آن است ، و شمااينگونه نيستيد و هر بيمناكى از آنچه او را بيم نزديك كند گريزان است ، و شمااينگونه نيستيد.
22- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ مَعْمَرِ بْنِعَمْرٍو عَنْ عَطَاءٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا كَذَبَ عَلَى مُصْلِحٍ ثُمَّتَلَا أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَس ارِقُونَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا سَرَقُوا وَ مَا كَذَبَ ثُمَّ تَلَا بَلْ فَعَلَهُكَبِيرُهُمْ ه ذ ا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ ك انُوا يَنْطِقُونَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا فَعَلُوهُ وَ مَا كَذَبَ بَابُ ذِىاللِّسَانَيْنِ اصول كافى جلد 4 صفحه :42 رواية :22
| حضرت صادق عليه السلام فرومود: رسول خدا (ص ) فرموده بر اصلاح كننده (و سازشدهنده ) دروغى نيست ، سپس اين آيه را (كه در سوره يوسف عليه السلام است و خبر 17گذشت ) تلاوت فرمود: ((اى كاروان هر آينه شمائيد دزدان )) سپس فرمود: بخداسوگند دزدى نكردند، و يوسف هم دروغ نگفت ، سپس اين آيه را نيز (كه همان حديث گذشت) تلاوت فرمود: ((بلكه بزرگ آنان اينكار را كرده است بپرسيد از ايشان اگر هستندسخن گويان )) آنگاه فرمود: بخدا آنها نكرده بودند و ابراهيم عليه السلام نيز دروغنگفت . | |
توضيح :در ذيل حديث 17 شرحى بر نظائر اين حديث و معناى فرمايش حضرت در تفسير اين دو آيهكريمه گذشت مراجعه فرمائيد.
*باب شخص دو زبان و دو رو* باب ذى اللسانين |
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَوْنٍ الْقَلَانِسِيِّعَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ لَقِيَ الْمُسْلِمِينَ بِوَجْهَيْنِ وَ لِسَانَيْنِجَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَهُ لِسَانَانِ مِنْ نَارٍ اصول كافى جلد 4 صفحه :42 رواية :1
| حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر كه با مسلمانان به دورو و دو زبان برخورد كند،روز قيامت بيايد در حاليكه براى او دو زبان از آتش باشد. شرح مقصود كسانى هستند كه براى جلب نفع دنيوى نزد هر كسى مطابق تمايلات او سخنگويند و باصطلاح معروف نان را بنرخ روز خورند، و اينكار باعث حقيقت پوشى ها و حقكشيهاى زيادى گردد و بقول علامه مجلسى (ره ) و ديگران اين عين نفاق است . | |
2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِى شَيْبَةَ عَنِالزُّهْرِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذَا وَجْهَيْنِ وَ ذَا لِسَانَيْنِ يُطْرِىأَخَاهُ شَاهِداً وَ يَأْكُلُهُ غَائِباً إِنْ أُعْطِيَ حَسَدَهُ وَ إِنِ ابْتُلِيَ خَذَلَهُ اصول كافى جلد 4 صفحه :43 رواية :2
| حضرت باقر عليه السلام فرمود: چه بد بنده ايست آن بنده ايكه داراى دو رو و دو زباناست ، در حضور برادرش او را ستايش كند (و يا در تمجيد او از حد بگذراند) و در پشتسر او را بخورد يعنى غيبت او كند چنانچه خدايتعالى فرمايد: ((و غيبت نكند برخى ازشما برخى را آيا دوست دارد يكى از شما كه بخورد گوشت برادر مرده خويش را، هماناخوش داريد آنرا)) (سوره حجرات آيه 12) | |
3- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ رَفَعَهُ قَالَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ع يَا عِيسَى لِيَكُنْ لِسَانُكَ فِى السِّرِّ وَالْعَلَانِيَةِ لِسَاناً وَاحِداً وَ كَذَلِكَ قَلْبُكَ إِنِّى أُحَذِّرُكَ نَفْسَكَ وَ كَفَى بِى خَبِيراً لَايَصْلُحُ لِسَانَانِ فِى فَمٍ وَاحِدٍ وَ لَا سَيْفَانِ فِى غِمْدٍ وَاحِدٍ وَ لَا قَلْبَانِ فِى صَدْرٍ وَاحِدٍ وَكَذَلِكَ الْأَذْهَانُ اصول كافى جلد 4 صفحه :43 رواية :3
| عبدالرحمن بن حماد در حديثى مرفوع (كه آنرا بمعصوم رسانده است ) گويد: خداى تباركو تعالى بعيسى بن مريم فرمود: اى عيسى بايد كه زبانت در پنهانى و آشكار يك زبانباشد، و هم چنين دلت ، همانا من تو را از نفس خودت ميترسانم و چون من آگاهى (براى تو)كافى است ، دو زبان در يكدهان نشايد، و دو شمشير در يك غلاف نگنجد، و دودل در يك سينه نباشد، نهاد انسان نيز اين چنين است كه (دو عقيده مخالف در يكذهن نتواندجايگير شود.) | |
| اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد چهارم | |
|