بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم جلد 3, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ABA00001 -
     ABA00002 -
     ABA00003 -
     ABA00004 -
     ABA00005 -
     ABA00006 -
     ABA00007 -
     ABA00008 -
     ABA00009 -
     ABA00010 -
     ABA00011 -
     ABA00012 -
     ABA00013 -
     ABA00014 -
     ABA00015 -
     ABA00016 -
     ABA00017 -
     ABA00018 -
     ABA00019 -
     ABA00020 -
     ABA00021 -
     ABA00022 -
     ABA00023 -
     ABA00024 -
     ABA00025 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

44. اين غذا مربوط به آقا قمر بنى هاشم عليه السلام است  
جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على اكبر قحطانى از مومنىنقل كردند:
شخصى ، در كربلاى معلا يك روز از حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام پلو ماهى مىخواهد. پس از آن مى رود به مهمان خانه اى كه سر راهش بود. خود صاحب مهمانخانه ماهىپلو مى آورد براى اين آقا پس از ميل نمودن غذا مى رودپول غذا را بدهد، صاحب مهمانخانه مى گويد: اين غذا مربوط به حضرتابوالفضل العباس عليه السلام است . پولش را نمى گيرد.
45. برادرم ابوالفضل زد ولى من تو را بخشيدم  
جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى سيد محمد رضا تقوى دامغانى طى مكتوبى به دفترانتشارات مكتب الحسين عليه السلام نوشته اند:
عموى اين جانب مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج سيدموسى تقوى فرزند مرحوم حجتالاسلام حاج سيد باقر تقوى كه هر دو از خطباى بنام و شهر دامغان و تهران بودندمخصوصا مرحوم كه در تخليه روح (يا خلع بدن ) يد طولايى داشت و از شاگردان مرحومآيت الله ميرزا مهدى اصفهانى (اعلى الله مقامه الشريف بودند). درسال 42 در تهران عليه رژيم ستم شاهى پهلوى منبرهاى آتشينى مى رفت تا آنكهتوسط ساواك تحت تعقيب قرار گرفت و از ايران به پاكستان و از آن جا به عراق فرارمى كند، ايشان نقل كردند: در زمانى كه در كربلا بودم با صاحب يك مغازه اى كه ظاهرا ازمتمولان به حساب مى آمد، رفيق شدم و روزها به مغازه او مى رفتم . يك روز باعجله گفتسيد اين جا بنشين تا من بيايم . يا قاليچه اى هم در زير بغلش بود، رفت و نفس زنانآمد. گفتم : قضيه چيست ، اول انكار كرد. اما بعد خودشنقل كرد كه من در اصفهان كه بودم يك دزد قهار بودم و در اثر يك دزدى ازمنزل يكى از سران به زندان افتادم و بعد هم محكوم به اعدام شدم .
با او از زندان فرار كردم و به عراق آمدم و اين جا هم كارم دزدى از جيب زوار و مردم بود،به كسى هم رحم نمى كردم . حتى از حرم سيد الشهدا امام حسين عليه السلام دزدى مى كردمو به دلال ها مى فروختم تا اين كه دلال ها گفتند اگر مى توانى فرش قاليچه بدزد وبياور. من هم در حد توانم اين كار را مى كردم و بهدلال ها مى فروختم ، اين كه يك روز يكى از مال خرها گفت قاليچه بسيار نفيسى در فلانجاى حرم حضرت سيد الشهداء عليه السلام است . اگر آن را بياورى معلوم مى شود كهبسيار در كارت هنرمندى و مبلغ فوق العاده خوبى را پيشنهاد كرد. و من هم رفتم بهراحتى آن را جمع كردم كه انگار هيچ كس به من توجه نمى كند كه ناگهان پشت سرمسوخت و محكم به زمين خوردم كه يك صدايى هم شنيدم كه مى گفت : برادرم زد. نمى دانمچطور در حال اغما بودم ، وقتى به هوش آمدم مردم دورم جمع شده بودند هر كس يك چيزىمى گفت و مى پرسيد. گفتم : برويد كنار آمدم كنار ضريح گفتم : آقا جان سيد الشهداءغلط كردم گريه و انابه فراوان كردم . در عالم بى هوشى حضرت سيد الشهداء عليهالسلام را ديدم كه فرمود: برادرم ابوالفضل عليه السلام زد ولى ما تو را بخشيديم .عرض كردم كه آقا جان فايده ندارد، خودت يك لطفى كن من دست از اين كارها بكشم ودنبال كار حلال بروم .
حضرت چند دينار به من مرحمت نمود و فرمود: برو چفيه بخر من هم به خودم كه آمدم ديدمچند دينارى در دستم هست ، كارم را شروع كردم در همين بازار ولى تو گويى در اينكربلا فقط من چپيه مى فروشم تا جايى كه كاسب هاى قديمى چپيه هاى خود را به من مىدادند و مى فروختم . من هم از آن موقع به بعد نذر كردم كه هرسال يك قاليچه در حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام پرتاب كنم .
الآن هم رفتم اين كار را كردم و آمدم ، سرانجام ما (حاج سيدموسى تقوى ) پس از صحبتهاى فراوان با تضمين و استدلالات فراوان او را قانع ساختيم و يك روز او راغسل داديم و برديم به اصطلاح با حضرتابوالفضل عليه السلام آشتى داديم و بحمدالله تا آن زمان كه ما در كربلا بوديم مقدارزيادى از دكان را نشان ما داد كه مال او مى برد.
در مصيبت حضرت ابى الفضل العباس عليه السلام

گفت شاها بر گدايان رحمتى
تا كنم جان را فدايت رخصتى
گفت جانا آتشم بر جان مزن
وز جدايى يااخامسرا سخن
گفت جانا حال غربت بنگرم
بى كس و بى ياور و بى لشكرم
گفت شاها اسب عشقم سر كش است
گر چه در دل از فراقت آتش است
گفت شاها سينه ام تنگ است تنگ
بى عزيزان زندگى ننگ است ننگ
گر چه تن را ترك جان بار دل است
زندگى بى روى اكبر مشكل است
گفت جانا ترك جانان مى كنى
وز جدايى حرف هجران مى زنى
من چه مهر و تو چه ماهى يا اخا
مهر را بى ماه كى باشد صفا
گفت شاها چون تو را قربان شوم
جان گذارم برخى از جانان شوم
در ميان ما جدايى هيچ نيست
جسم چون برخاست جان ما يكى است
دستهايم را اگر از تن برند
ور تنم را با سنان از هم درند
گر سر مرا گوى هر ميدان كنند
وز گلوى اسب آويزان كنند
يا اخا من با توام تو با منى
نيست حايل در ميانه جز تنى
بند بندم گر شود از هم جدا
جان من با توست اى نور خدا
گفت جانا خواهرت ويلان شود
دستگير لشكر عدوان شود
اين زنان كز مهر دارندى حجاب
بر سر بازار گردند بى نقاب (152)
46. شفاى طفلى در حرم حضرت اباالفضلالعباس عليه السلام
جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد حسن موسوى مازندرانى فرزند حضرت آيتالله مرحوم حاج سيد على موسوى بابلى (ره ) دراوائل ماه ربيع الثانى سال 1422 قمرى جناب آقاى موسوى را در قم به اتفاق يك پيرمردى به نام آقاى حاج احمدى كه از خدمه حضرت آيت الله شهيد حاج سيد حسن شيرازىرحمه الله تعالى عليه بود زيارت كردم و فرمودند خطاب به مولف كتاب چهره درخشانقمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، و اضافه كردند كه ما تازه ازكربلاى معلا مى آييم و در حرم مطهر حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام شما را دعاكردم و به ياد شما بوديم سپس داستان شفاء طفلى رااز زبان جناب آقاى حاج شيخ حسينباقر پور ساكن مشهد مقدس كه ايشان در كربلا كرامتى را از آقا قمر بنى هاشم عليهالسلام نقل كردند كه گفت :
خودم تقريبا 25 سال قبل در نجف اشرف بودم رفتم براى زيارت به كربلاى معلى ،اول زيارت آقا حضرت سيد الشهداء عليه السلام و سپس به حرم حضرت قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام والدينى را ديدم كه پسر 8 ساله خود را آورده بودند آنپسر بچه در حال جان كندن بود و شفايش را از حضرت قمر بنى هاشماباالفضل العباس عليه السلام جدا خواستند و من هم بهحال اين طفل متاثر شدم و از حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام شفايش را خواستم اتفاقاشب جمعه هم بود سپس رفتم منزل و فردا صبح كه آمديم ديديم پسر درحال بازى و خوشحالى مى باشد پدر و مادرش گفتند ديشب شفاى او را از حضرت قمربنى هاشم اباالفضل العباس ‍ عليه السلام گرفتيم آقاى باقر پور اضافه كردند كههمين سفر شفاى خودم را از حضرت ابوالفضل العباس گرفتم .
47. ديدى آقا ابوالفضل نگذاشت مانااميد شويم ؟!  
جناب حجت الاسلام و المسلمين ، عالم متقى ، آقاى شيخ محمد رضا خورشيدى طى مكتوبى ،سه كرامت به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام فرستاده اند:
محضر استاد گرامى ، نويسنده پرتلاش ، حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ على ربانىخلخالى (دام ظله العالى )
السلام عليكم
1. جناب آقاى كربلائى سيد حسين مداح كه فردى متدين و عاشق دلسوختهاهل بيت عليهم السلام و مداح افتخارى آستان مقدس حسينى است و دورهسال شب هاى پنجشنبه در منزل خود روضه امام حسين عليه السلام منعقد نموده و اطعام مىنمايد، چند بار اين كرامت جالب را براى حقير و ديگراننقل كردند:
پس از حدود سى سال بسته بودن راه پر فيض كربلاى معلا، سرانجام با لطف امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در سال 1376 اين راه مفتوح شد و عاشقان حرمحسينى از طريق سوريه به عراق و عتبات عاليات مشرف مى شدند. بنده هم به اتفاقهمسرم و يكى از رفقا و خانواده اش عازم سوريه شديم و از سوريه به اتفاق چند زائرديگر - كه مجموعا يازده نفر مى شديم - در سال 1377 عازم كربلاى معلا شديم .
از آن جا كه سفر زيارت امام حسين عليه السلام آرزوى قلبى هر عاشق دلسوخته اى است ،بنابراين در اين مسافرت سرمايه دارترين افراد را در كنار زائر بى پولى مى بينىكه اجناس مغازه اش را فروخته ، يا اثاثيه مختصر خانه و زندگى خود را حراج كرده ، ياحتى قبرى كه از سال ها قبل براى محل دفن خود تهيه كرده و به عنوان خانه آخرت به آندل بسته است فروخته تا مخارج زيارت را تامين كند، تا آنها كه تمام مخارج را قرضمى كنند.
جالب اين كه در اين سفر متوجه شديم دو تن از همراهان ما كه از كرج آمده بودند زن وشوهرى هستند كه شوهر كارگر روز مزد آسفالت كارى جاده سازى است كه از صبح تاغروب با بيلچه ميكانيكى ، كنده كارى آسفالت را به عهده دارد و با دستمزد مختصرزندگى خود را اداره مى كند ولى از آن جا كه عشق كربلا در سينه اش موج مى زد به هرزحمتى توانسته بود خرج زيارت كربلا را تامين كند و هيچپول اضافى نداشت ، حتى از ايران به سوريه او و همسرش را ديگران تامين كردهبودند.
اين زائر عاشق بى قرار آقا ابوالفضل العباس عليه السلام بود به حدى كه مى گفتآقا امام حسين عليه السلام بزرگوار و امام ما و مولاى است ولى آمدن من به كربلا براىابوالفضل عليه السلام است .
طبيعى است كه در سفرهاى زيارتى ، بين همسفران دوستى و رفاقت صميمانه اى برقرارمى گردد، از جمله من و زائر نامبرده ، تا اين كه در كربلاى معلا بعد از زيارت ها وسرنهادن بر آستان مقدس آقا ابا عبدالله و آقاابوالفضل عليهماالسلام هنگامى كه براى خريد سوغات سفر كربلا و هديه مهر وتسبيح و تربت سيد الشهدا عليه السلام به همراه جمع زائرين وارد مغازه شده هر كداممشغول هديه سوغاتى مورد نظر شديم .
من هم سر گرم تهيه مهر و تربت بودم كه ناگهان همسرم با صداى بلند مرا صدا زدبه طورى كه در طول زندگى مشترك سى ساله ما سابقه نداشت كه اين چنين اسم مرا باصداى بلند ببرد. تعجب كردم ، فكر كردم حتما صحنه ناگوارى اتفاق افتاده است .
گفتم : چه شده است ؟ گفت : تو در اين سفر بى اندازه به فقرا و مستمندان در خيابان وحرم هاى مطهر و... پول مى دهى ولى نمى دانى كه الآن اين زائر همراه ما (كارگراهل كرج ) و همسرش چون به اندازه خريد و هديه مهر و تسبيح تربت همپول ندارند، گوشه اى ايستاده اند و با حسرت به مهر كربلا نگاه مى كنند.
من چنان منقلب شدم كه خدا مى داند، فورا نزد زائر همراه رفتم و آهسته گفتم اصلا خيالتنباشد، هر چه سوغات و مهر و تسبيح مى خواهيد بخريد و حساب آن به عهده من ، و او همچون صداقت مرا فهميد پذيرفت و با خوشحالى تمام به همراه همسرش مهر و تسبيح هاىمورد نظر را براى سوغات تهيه كرد، هر چه اصرار كردم چيزهاى ديگر هم خريدارى كندقبول نكرد.
بعد از اين كه مهر و تسبيح سوغاتى را گرفتند ديدم مرتب گريه مى كند و اين گريهشوق بود و دائم در حال گريه به همسرش مى گفت : ديدى آقااباالفضل العباس عليه السلام نگذاشت ما نااميد شويم !
سپس به گفت : همسرم خيلى در اين سفر ناراحت بود و مى گفت ما به اندازه مهر و تسبيحتربت هم پول نداريم كه سوغات بخريم و من مى گفتم : آقااباالفضل العباس عليه السلام درست مى كند، نمى گذارد آبروى ما برود، حالا كه مهركربلا تهيه شد به ايران برگرديم و بگوييم ما كربلا رفتيم ، اقوام و خويشانقبول مى كنند و گرنه چگونه مى خواستيم بگوييم كه ما هم كربلا رفتيم .
48. ديدار جمال نورانى حضرت ابوالفضل عليه السلام در بيدارى جنابحجتالاسلام و المسلمين آقاى شيخ محمد رضا خورشيدى از آقاى احمد (حفظه الله )براى اينحقير نقل كردند:
2. شخصى كه در اثر عنايت قمر بنى هاشم عليه السلام هدايت شد و طورى موفق بهتوبه شد كه بعدا از متقين و معروفين در ولايت و عشقاهل بيت عليهم السلام شده ، جلسات شب جمعه و عزادارى او زبانزد متدينان قم و تهرانبود و حدود سى سال پيش از تهران به قم منتقل شد و سخنان گرم و راهنمايى هاىپربار او چراغ راه طالبان حقيقت بود.
ايشان اهل تهران و دوران جوانى ، قدرى شلوغ و... بود كه هرگاه از خانه بيرون مى رفتپدرش خوشحال مى شد كه خدا را شكر، الآن يك مقدار خانه ساكت مى شود. در دورانجوانى مبتلا به عشق دخترى مى شود وبراى رسيدن به اين آرزو، چندسال تلاش مى كند تا به او برسد. خلاصه پس از چندسال ، روزى ديدار دختر مورد نظر برايش ميسر شد و خانه و اتاقى خلوت تهيه و آمادهگناه و خلاف ، كه ناگهان احساس كرد كارى از او بر نمى آيد ومثل اين كه نيروى شهوت و مردانگى را به كلى از دست داده است (با اين بعدها كهبادوشيزه اى ديگر ازدواج نمود و صاحب زندگى و تعدادى اولاد شد و عمر طولانى همنمود).
بنابراين ، هر چه بر خود فشار آورد كه مرتكب گناه شود نتوانست و بالاخره از دخترنامحرم عذر خواهى كرد و دختر هم بناى مسخره و گستاخى و دعوا و پرخاش گذاشت كه توكه مرد نبودى چرا چند سال آبروى خودت و آبروى مرا بردى ؟ خلاصه پولى به دخترداد و از خانه بيرون رفت و موضوع آن گناه خود به خود منتفى شد.
بعد از چند روز ناگهان تصميم گرفت به كربلا سفر كند. گذرنامه تهيه مى كند بهمسافرت عتبات عاليات مى رود. به كربلا مى رسد و موقعى كه در حرم آقا قمر بنىهاشم عليه السلام كنار ضريح مشغول خواندن زيارت بود و به اين جمله مى رسد: اسلام عليك ايها ابا الصالح المطيع لله و لرسوله و لاميرالمؤ منين والحسن و الحسينصلى الله عليهم و سلم ...) به مناسبت معناى اين جمله كه يعنى سلام بر توآقايى كه بنده صالح خدايى و از خدا و پيغمبر و اميرالمؤ منين و حسن و حسين عليهم السلاماطاعت كردى ، به خودش خطاب كرد و به كفرش رسيد كه اى فلانى تو هم اگر آن گناهو كار خلاف را در تهران در اتاق خلوت مى كردى به زيارت كربلا وابوالفضل عليه السلام موفق نمى شدى و چون اطاعت خدا و ترك گناه كردى توفيق پيداكردى كه الآن اين طور آقا ابوالفضل عليه السلام را زيارت كنى و بگويى (السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و...) كه ناگهان متوجه شدضريح آقا شكافته و جمال نورانى قمر بنى هاشم عليه السلام ظاهر شد و او همين الآنكنار ضريح و در بيدارى آقا ابوالفضل عليه السلام را مى بيند، آقا درداخل ضريح خود ايستاده بودند و به او نگاه مى كردند و فرمودند: اگر من آن روز آببه آتش شهوت تو نمى زدم تو آن گناه را انجام مى دادى ولى چون ديدم براى برادرم(امام حسين عليه السلام ) خيلى مى سوزى و در مصيبت برادرم زياد گريه مى كنى ، حيفمآمد از دست بروى .
سپس وضع ضريح و حرم به حالت عادى برگشت و او ديگر آقا را نديد، اما ديدارجمال نورانى ابوالفضل عليه السلام در بيدارى و آن هم در ضريح مطهر و آن فرمايشمخصوص او را منقلب كرد طورى كه ديگر صحنه زندگى او عوض شد و كم كم در وادىعشق اهل بيت عليهم السلام ممتاز و زبانزد خاص و عام و راهنماى عده زيادى شد و عمرى پربركت حدود هشتاد، نود سال در آستان مقدس مولا اميرالمؤ منين و امام حسين عليه السلام نمودهبود.
49. نجات فرزند داخل شكم از مرگ ، به بركت نذر اطعامبراىابوالفضل عليه السلام
از باب شكر نعمت و عرض ارادت به محضر قمر بنى هاشم عليه السلام اين عنايت خاصآقا را مى نويسم :
3. در تابستان سال 1368 كه فرزند چهارم ما به دنيا آمد براى من يقين بود كه عنايتآقا ابوالفضل عليه السلام او را از مرگ در شكن مادر نجات داده است و الآن اين فرزندمدوازده سال دارد.
جريان از اين قرار بود كه همسرم - يعنى مادر اين جنين - در هنگام باردارى بيمار مى شود.دكتر معالج داروى اشتباهى تجويز كرد كه بعد از چند روز همسرم احساس كرد جنين او كهداخل ماه نهم شده است و همين روزها بايد به دنيا بيايد با اين كه تا چند روز پيش خيلىطبيعى و سالم و متحرك بود متاسفانه حدود دو روز است كه هيچ حركتى ندارد و اين امر همبراى جنين آن هم در نه ماهگى بسيار خطر ناك بود.
آن روز هفتم محرم بود و عصر آن روز من به اتفاق خانواده بود روضه باشكوه و بسياربا معنويت منزل آيت الله آقاى سيد كاظم قزوينى (رحمه الله ) - كه از علماى كربلا ونويسنده پركار و صاحب تاليفات گرانقدر كه ضمنااهل منبر هم بودند - رفتيم . ايشان طبق رسم عراق و كربلا روز هفتم محرم روضه وتوسل آقا ابوالفضل عليه السلام را مى خواند.
آيت الله قزوينى ضمن سخنان خود در منبر از معجزه امام حسن مجتبى عليه السلام تعريفكرد: درباره آسان شدن زايمان همسر يكى از شيعيان و دعا در حق فرزند نوزاد او كه بعداز خواهش آن مرد شيعه ، حضرت فرمودند: الآن همسرت زايمان كرده ، و فرزند سالم وپسر است و از دوستان ماهم هست .
من كه آن روز براى همسر و فرزند داخل شكم او ناراحت بودم ، ضمن شنيدن اين معجزهحالتى عجيب به من دست داد و بى اختيار متوسل به آقا قمر بنى هاشم عليه السلام شدمو عرض كردم : آقا اباالفضل ! شما اين فرزندى كه قرار است همين روزها به دنيا بيايدرا از خفه شدن در شكم مادر نجات بده ، اگر لطف بفرمايى با شما عهد مى كنم (و چونسه پسر داشتم خيلى مايل بودم كه اين فرزند دختر باشد) كه اين دختر به دنيا آمد هرسال هفتم محرم به اندازه مختصر هم كه باشد يا شام يا ناهار براى شما اطعام كنم و كنارهمان سفره روضه شما را بخوانيم و پس از اين كه اين دختر بزرگ شد و به خانه خودرفت هم او اين اطعام را براى شما برقرار كند و هم من ادامه بدهم . اين عهد را نمودم و منقلبشدم و... آيت الله قزوينى در آخر منبر، روضه آقاابوالفضل عليه السلام را خواندند.
به خانه كه آمديم همان شب همسرم احساس راحتى كرد وخوشحال از اين كه فرزندش به حال طبيعى باز گشته است و از لطف آقاابوالفضل عليه السلام هيچ احتياجى به دوا و دكتر نشد و پس از هيجده روز در شامغريبان امام سجاد عليه السلام (26 محرم ) فرزند به دنيا آمد و دختر بود و از بركت خودآقا تا كنون هر ساله همان اطعام سالانه و هفتم محرم ادامه داشته است و ان شاء الله ادامهخواهد داشت .
50. شفاى فلج و نابينا  
يكى از دوستان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اين كرامترانقل كردند و راضى نشدند كه اسمشان آورده شود:
در اوايل جمادى الاول 1416 قمرى حقير در معيت مادر و جمعى ديگر از دوستان از طريقپاكستان ، در زمانى كه راه هاى ديگر بسته بود، به قصد زيارت عتبات عاليات عازمشديم در اين سفر مبارك ، در بين راه ، با يك زوج زائر كه داراى فرزند تقريبا چهارسال و نيم بودند همسفر و هم صحبت شديم ، مى گفتند: اين فرزند پسر كه فلج و نابينابود، پزشكان از معالجه اش ‍ عاجز شده اند را به قصد استشفا به عتبات عاليات مىبريم . اگر باب الحوائج حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلامشفايش داد با خودمان بر مى گردانيم ، والآ در حرم حضرت عباس عليه السلام او را مىگذاريم و به وطن مان باز مى گرديم . در روزاول تشرف به كربلاى معلى اول به حرم مطهر حضرتابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام مشرف شديم و بعد به حرم حضرت سيدالشهدا امام حسين عليه السلام ، عصر فرداى آن روز درهتل نشسته بوديم كه والده از من پرسيد كه نفهميدى آن پسر چه شد؟ گفتم : نه . گفت :خداوند به بركت و وساطت حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام او راشفا داد. دنبال فرصت بودم ككه بروم از نزديك از وضعيت شفاى آن بچه اطلاع يابم . آنشب به آخر رسيد. موفق نشدم فرداى آن شب كه مشرف شدم در حرم باب الحوائج حضرتقمر بنى هاشم عليه السلام مشغول زيارت بودم كه ناگهان چشمم به آن پسر بچهافتاد. ديدم پسر بچه اى كه قبلا ديده بودم فلج و نابينا بود، ضريح مطهر حضرتابوالفضل العباس عليه السلام را گرفته است و به اطراف نگاه مى كند.
آن گاه دانستم كه توسل والدينش به باب الحوائج قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام موثر افتاده و خداوند به بركت آن حضرت پسر بچهآنها را شفا داده است .
51. دست هاى قدرتمند و با وفاىآقااباالفضل عليه السلام همسرم را دوباره به من برگرداند
با عرض سلام خدمت دانشمند محترم و عالى قدر جناب آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى(دامت بركاته )
اين جانب مادرى هستم كه عنايت آقا عباس بن على عليه السلام در زندگى ما تابيد و ما رابه عنايت خاندان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اميدوارتر كرد.
آرى ، در سال 1377 در اثر يك اتفاق ، خداوند دخترم را كه سنش سهسال و نيم بود از زمين خاكى به آسمان افلاكى برد و ما را در داغ و فراق اين نوگل نشاند.
اين داغ چنان بر ايمان گران بود كه بارها احساس كردم مادر حضرت رقيه عليهاالسلامچه كشيد؟
خلاصه : شب چهلم دخترم ، همسرم كه از ذريه فاطمه زهرا سلام عليها مى باشد، براىكارهاى عقب افتاده عازم شهر مسكونى مان شد، اما در راه ساعت 12 شب در ماه شهريور چونخيلى به فكر بچه بوده ناگهان تصادف سختى مى كند و ازاقبال بد يا خوب ، نمى دانم ، گوشى همراه ايشان شمارهمنزل را گرفت و ايشان بدون اين كه بدانند من از تمام وقايع ناخودآگاه خبر شدم ، ازمردمى كه جمع شده بودند و براى كمك به ايشان فعاليت مى كردند. از صداى جمعيتىكه مى گفتند: اين آقا تمام كرده و بيچاره تنهاست و... اين سخنان آن قدر ترسناك ووحشتناك بود كه مرا به حال فلج انداخت ، دردل شب اميدم نااميد شد. مانند افراد منگ و ديوانه فقط افتان و خيزان به سمت حياط رفتم واز خداوند خواستم آشيانه ام را خراب نكند. ازخداوند خواستم كه نخواهد بدبختى وبيچارگى ام راببيند. مادرم در آن دل شب فقط مى گفت نماز فاطمه زهرا عليهاالسلامبخوان و من در حال خواندن نماز فاطمه زهرا عليهاالسلام ديوانه وار و بى صدا فقط ازخداوند مى خواستم پدر فرزندم را دوباره زنده ببينم .
آن شب بعد از 13 ساعت تب و التهاب سخت ، به خوارى و ذلت كشيده شدن خودم را بهچشم ديدم . از خداوند مى خواهم كه آن لحظات را هيچ شيعه و بنده خدايى نبيند. همان شبسه عدد از النگوهاى طلايم را در آوردم و نذر كردم كه يااباالفضل گوسفند برايت نذر مى كنم فقط همسرم زنده باشد. ساعت يك و نيم بعد ازظهر فردا همسرم با من صحبت كرد و در كمال نا باورى ايشان را از ماشينى كهقابل استفاده نبود بيرون كشيده بودند. روى ايشان راملافه گذاشته بودند و عابرينپول روى ايشان ريخته بودند، اما نمى دانم كدام دست قدرتمند و ناديدنى گفته بود كهاى مردم ! اين آقا هنوز زنده است و دست هاى قدرتمند و با وفاى آقا حضرت قمر بنىهاشم اباالفضل العباس عليه السلام همسرم را دوباره به من برگرداند. و الآن كه اينخاطرات سخت را مى نويسم هسرم صحيح و سالم و معجزه آسا درميان ماست . و خداى بزرگرا شاكرم كه پس از دو سال و نيم ، علاوه بر جايگزينى فرزند پرپر شده ام ، بهلطف پروردگار و بنا به در خواست خودمان از مادر سقاى تشنه لبان ، حضرت ام البنينعليهاالسلام ، كه واسطه درگاه الهى گرديد و خداوند گلى زيبا به نام (سيد عباس) به ما عنايت فرمود و آن روزهاى سخت و تلخ به خاطرهتبديل شده است ، اميد است ان شاء الله از ياران و پيروان و مروجين مكتب آن حضرت گردد.
خادمه اهلبيت عليهم السلام
قم مقدس
اهل زمين منقبت سراى اباالفضل
ذكر سماواتيان ثناى اباالفضل
مهر درخشان بود لقاى اباالفضل
جن و بشر را به سر هواى اباالفضل
اهل زمين منقبت سراى اباالفضل
ذكر سماواتيان ثناى اباالفضل
خيل ملك خادم سراى اباالفضل
هر كه شدش ملتجى ز پاك سرشتى
رست ز طوفان و گشت داخل كشتى
درگه او عارى از پليدى و زشتى
با مژه روبد غبار حور بهشتى
از حرم و صحن با صفاى اباالفضل
رهرو راهش برى ز قيد علايق
زانكه جز اين نيست رسم و راه حقايق
بند گيش را جهانيان همه شايق
گر به شهان مى برند رشك خلايق
فخر به شاهان كند گداى اباالفضل
اى كه كنى جستجوى قرب الى الله
تا كه از اين ره رسى به مقصد دلخواه
گوش كن اين نكته را كه تا شوى آگاه
هيچ ز بيگانگى به حق نبرد راه
هر كه نگرديد آشناى اباالفضل
چون ز پى نشر دين و راه نمايى
بين تن و دست او فتاد جدايى
داد خدايش ز لطف دست خدايى
پا مكش از درگهش كه عقده گشايى
هست به دست گره گشاى اباالفضل
لطف الهى است شاملش به صف حشر
خلد برين است منزلش به صف حشر
رنج و الم نيست حاصلش به صف حشر
غم نبرد راه بر دلش به صف حشر
هر كه بود در دلش و لاى اباالفضل
چون ز عطش شد بلند ناله طفلان
اذن گرفت از حسين خسرو خوبان
تا كه كندتر گلوى تشنه ايشان
ز آمدنش از حرم به جانب ميدان
آب روان بود مدعاى اباالفضل
چون نبدش اذن كارزار از اين رو
دل ننهادى به جنگ مردم بد خو
مقصد او بد فرات و رفت بدان سو
ور نه كه مى برد جان ز قوم جفا جو
از دم شمشير جانگزاى اباالفضل
شهرت فضلش بدون سر و سبب نيست
عاشق صادق به فكر جاه و نسب نيست
وين عمل او بجز ز فرط ادب نيست
آب ننوشيد بى حسين و عجب نيست
اين روش از همت و وفاى اباالفضل
چون به ازل از خداى قادر سبحان
خواست كند جان نثار مقدم جانان
بر لب آب فرات با لب عطشان
شست به راه حسين دست و دل از جان
اجر اباالفضل با خداى اباالفضل
در ره جانان كسان كه جان بفشاندند
خويش به بزم و صال دوست رساندند
درس محبت به مكتبش همه خواندند
پاس وفا داشت آن چنان كه بماندند
اهل وفا مات بر وفاى اباالفضل
حد محبت ببين و مهر و تولا
كز اثر بندگى خالق يكتا
داشت برادر به جان خويشتن اولا
با شه دين جز به نام سيد و مولا
باز نشد لعل جان فزاى اباالفضل
چون پدرش بو تراب سرور مردان
بهر نگهدارى از حريم شهيدان
كرد به شمشير دفع حمله عدوان
آه از آن دم كه شد بلند به ميدان
ناله جانسوز يا اخاى اباالفضل
آنچه حسين على ز جور خسان ديد
ديده نديده است و بعد از اين نتوان ديد
گر چه بسى داغ هجر پير و جوان ديد
گشت كمان قد شاه دين چو عيان ديد
غرقه به خون قامت رساى اباالفضل
گر چه نصيرت در اين جهان مجازى
جز به اباالفضل نيست روى نيازى
باش كه بر غير ديده باز نسازى
در دو جهان از طريق بنده نوازى
چشم (صغير) است بر سخاى اباالفضل (153)
52. با توسل به قمر بنى هاشم عليه السلام مداركم پيدا شد
جناب آقاى سيد على موسوى در يادداشتى به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام چنين مىنويسد:
در سال 1366 شمسى حقير در مدرسه علميه دماوند تدريس مى كردم . در يكى از سفرهايمبه قم از ترمينال تهران به قم سوار مينى بوس شده به طرف قم حركت نمودم . و كيفجيبى كه پول و بعضى از مدارك ديگرم در آن بود از جيبم در آورده و كرايه ماشين را دادم .اتفاقا كيف از جيبم افتاده بود. به قم آمدم از ماشين پياده شده به طرف حرم مطهر كريمهاهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام حركت نمودم ، وضو گرفتم و نماز ظهر وعصر را خواندم .
خواستم به منزل بروم ديدم كيفم در جيبم نيست . بيش ازپول ناراحت گم شدن مداركم شدم . به رفقايم گفتم : يكى از رفقا به من گفت : بهحضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلاممتوسل شو و 133 مرتبه بگو: (يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام اكشفكربى بحق اخيك الحسين عليه السلام ).
بنده به دستور عمل نمودم بعد از حدود سه ماه ، يكى از بستگان كه ازمنزل ما مى آمد و من از حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام بر مى گشتم ، در راه با همملاقات كرديم . گفت : كيف شما با تمام محتويات پيدا شده ، شخصى كيف را آورد و درخانه تحويل داد.
الاحقر سيد على الموسوى نزيل بلده مقدسه قم
53. تربت حضرت اباالفضل عليه السلام  
در سال 1374 شمسى در مراسم اعتكاف مسجد امام حسن عسكرى عليه السلام يكى از علماصحبت كردند و گفتند:
زمانى كه به عراق رفتم ، توفيقى حاصل شد كه به روضه حضرتابوالفضل عليه السلام در زير زمينى كه قبر آن حضرت واقع است بروم و توانستممقدارى خاك از آن جا همراه خود بياورم و از آن ها براى نماز مهرى بسازم كه اين پارچهسبز و اين تربت همان است كه از كربلا آورده ام و به هيچ وجه از خود جدا نمى كنم وزمانى كه آقا صادق شروع به اجراى برنامه كرد آن آقا با حالت شوق زده بلند شدندو آمدند و دست آقا صادق را بوسيدند و همان مهر و پارچه متبرك را به ايشان هديه دادند.(154)
54. قمر بنى هاشم عليه السلام فرمود عنايات ما...  
حضرت حجه الاسلام و المسلمين جناب آقاى ناصرى قوچانىنقل كردند از عالم و فقيه فرزانه آيه الله آقاى حاج شيخ جواد تبريزى (دام ظله العالى) كه فرمودند در عالم رويا خدمت آقا حضرت قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام شرفياب شدم فرمودند عنايات ماشامل حال شما هست .
شب 30 رجب سال 1421 قمرى
55. مريضت را بياور به حرم  
جناب آقاى سيد مصطفى حسينى قمى از جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ علىنظرى منفرد كه يكى از خطباى مشهور حوزه علميه قم هستندنقل كردند:
بانويى براى بيمار خود به حضرت فاطمه معصومه كريمهاهل بيت عليهاالسلام متوسل مى شود سپس در عالم رويا حضرت معصومه عليهاالسلام را مىبيند، حضرت مى فرمايد: مريضت را بياور در حرم و مكان خاصى را نشان مى دهند، بنشيندر آن جا عمويم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قمر بنى هاشم عليه السلام بهزيارت من مى آيد. من حاجت تو را از ايشان مى خواهم . اين بانو مى گويد: به دستورحضرت معصومه عليهاالسلام عمل كردم و در آن مكان خاصى كه فرموده بود نشستم . بهمحض نشستن در آن مكان ، خوب شدم و شفا گرفتم .
نگارنده نيز هم پس از آن كه اين كرامت دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام رسيدبراى يقين خودم از جناب آقاى منفرد پرسيدم ، فرمودند صحيح است .
56. حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام فرمودند به شوهرت بگو اينزائرما را به نجف برسان
جناب آقاى محمد خبازى معروف به مولانا كرامتى را از آقا قمر بنى هاشم حضرتابوالفضل العباس عليه السلام چنين نقل مى كند:
در يكى از سفرها ايام تاسوعا و عاشورا در كربلاى امام حسين عليه السلام بودم .
عرب ها بر حسب عادت ايام عاشورا در كربلا عزادارى مى كنند. و از نجف اشرف هم براىشركت در عزا به كربلا مى آيند، ولى در ايام 28 صفر در نجف اشرف عزادارى مى كنند واز كربلا هم به نجف اشرف براى عزادارى مى روند.
صبح 27 صفر از نجف به كربلا آمدم و چون خسته بودم به حسينيه رفتم و در آن جاخوابيدم . بعد از ظهر كه به زيارت حضرت قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام و زيارت امام حسين عليه السلام مشرف شدم ، ديدم حرمخلوت است ، حيتى خدام هم نيستند، رفت و آمد مردم كم است و گفتم : پس مردم كجا رفته اند؟گفتند: امشب شب 27 صفر است ، اكثرا مردم از كربلا به نجف اشرف مى روند و در عزادارىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و سبط اكبر آن بزرگوار حضرت امام حسن مجتبىعليه السلام شركت مى كنند.
من ناراحت شدم ، به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آمدم و عرض كردم : آقاجان ، من از عادت عرب ها خبر نداشتم و به كربلا آمدم ، يك وسيله جور كنيد تا به نجفاشرف باز گردم .
آمدم سر جاده ايستادم ، ولى هر چه ايستادم وسيله اى نيامد دوباره به حرم مطهر مشرف شدمو به حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام عرض كردم :
آقا من مى خواهم به نجف اشرف بروم .
باز به اول جاده برگشتم ولى از وسيله نقليه خبرى نبود.
بار سوم آمدم سر جاده ايستادم ، ديدم يك فولكس واگن كرمى رنگ جلو پاى من ترمز كرد.
گفت : محمد آقا. گفتم : بله . گفت : نجف مى آيى ؟ گفتم : بله . گفت : بفرماييد بالا.
من عقب فولكس سوار شدم ، راننده مرد عرب متشخصى بود كه چپيه و عقالى بر سرشبود. از آئينه ماشين گريه كردن او را ديدم . از او پرسيدم : حاجى ، قضيه چيست ؟ چراگريه مى كنى ؟ گفت : نجف به شما مى گويم .
آمدم نجف ، ما را به مسافرخانه اى برد كه قبلا با او آشنا بود. به مدير مسافرخانهگفت : اين محمد آقا چند روزى كه اين جا است مهمان است و هر چه خرجش شد از ايشانپول نگير. بعد به من آدرس داد كه هر وقت كربلا آمدى به اين آدرس به خانه ما بيا.
گفتم : اسم شما چيست ؟
گفت : من سيد تقى موسوى هستم .
گفتم : از كجا مى دانستى كه من مى خواهم به نجف بيايم ؟
گفت : بعدا برايت به طور كامل تعريف مى كنم ، اما اكنون به تو مى گويم :
من عيالى داشتم كه وقت وضع حمل از دنيا رفت . از او دخترى به يادگار مانده است و من ايندختر را با مشكلات فراوان بزرگش كردم زن ديگرى گرفتم و اين زن نزديك وضعحملش بود. امروز ديدم ناراحت است و دكترى در اين نزديك ها نبود. به زن همسايمان گفتم :كه برو خانه ما كه زنم حالش خوب نيست وخودم به حرم مطهر حضرت قمر بنى هاشمحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آمدم و عرض كردم : آقا، اگر اين زن هم از دستمبرود و زندگى ام از هم پاشيده مى شود. بادل شكسته و گريه زياد به خانه آمدم ، ديدم عيالم دو قلو بچه دار شده و به من گفت :برو دم جاده نجف اشرف ، يك نفر به نام محمد آقا آن جاست ، او را به نجف برسان وبرگرد.
گفتم : محمد آقا كيست ؟
گفت : من در حال درد بودم و حالم غير عادى شد، در اين هنگام حضرت قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام را ديدم . فرمودند: ناراحت نباشد، خداوند عالم دوفرزند دختر به شما عنايت مى كند، به شوهرت بگو: اين زائر ما را به نجف ببر.خلاصه ، من مامور بودم شما را به نجف بياورم .
من بعد از زيارت به كربلا آمدم ، منزل ايشان رفتم ديدم دو دختر دو قلوى او و عيالشبحمد الله همه صحيح و سالم هستند و از من پذيرايى گرمى كردند، به خاطر آن كهزائر حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام بودم . (155)
افلاكيان مقام ورا آرزو كنند
شهزاده اى كه اهل جهان رو به او كنند
حاجات خود را همه از لطف او كنند
باب الحوائج است و از او هر مرامند
حل تمام مشكل خود را مو به مو كنند
از بس كه شامخ آورده شان جلال او
افلاكيان مقام ورا آرزو كنند
روى پل صراط دو بازوى حضرتش
ديوار نور بين محب و عدو كنند
اندر بقاى حرمت دين دست خويش دار
تا پرده ها ز آبروى دين رفو كنند
غير از حسين جمله شهيدان كربلا
در حشر از او زيادتى آبرو كنند
اى خوش به حال زائر و آنان كه حب او
در قبلشان هميشه و با مهر خو كنند
عطر مجالسى كه به نامش بپا شود
آن عطر از شميم وى دستى كه بو كنند
بى دست بود و مشك به دندان گرفته بود
شايد ز آب خيم تر گلو كنند
گفتا به عالمى چو بيايد به خواب او
از اسب روى خاك مرا گفت و گو كنند
يارب غبار معصيت از روى اين حقير
لطفى نما كه ز آب ورا شستشو كنند
57. پزشك ايشان مسيحى بود  
مولف محترم كتاب ارزشمند چهره درخشان حضرتابوالفضل العباس ‍ عليه السلام ضمن عرض سلام . معروض مى دارد ازقول جناب حجت الاسلام مرحوم آقاى شيخ عزيز الله معافى خراسانى مولف كتاب بابالولايه كه دو جلد آن منتشر گرديده ، براى اين جانبنقل كرد:
در عنفوان جوانى دركشور هندوستان دچار مريضى سختى گرديده و زردى گرفته بودند.و در بيمارستان همان كشور بسترى شده و حال ايشان خيلى و خيم شده به حدى كه بيهوشروى تخت بيمارستان به سر مى برده و كبد ايشان در اثر زردى ورم نموده و در حالتبه اصطلاح پزشكى (كما) به سر مى بردند. پزشك ايشان فردى مسيحى بودهايشان گفتند: مى شنيدم در آن حالت (كما) كه بودم دكتر و پرستار مى گفتند كهلحظات آخر عمر خود را مى گذراند.
در اين حال نقطه نورانى بر ديوار اطاق بيمارستان مشاهده نمودم كه كم كم بزرگ شدبه حدى كه ديدم آقاى بزرگوارى وارد اتاق گرديد. از چهره وشمايل و رشادت او متوجه شدم وجود نازنين باب الحوائج حضرت قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام است .
آقا عنايتى به بنده فرمود و مراشفا مرحمت كرد. به هوش آمدم ، ديدم كه درد و مريضى ازبدنم بيرون رفته و ورم شكم رو به بهبودى نهاد و از بين رفت ، به بركت عناياتحضرت عباس عليه السلام خوب شدم . پرستارهاحال و وضع بنده را كه مشاهده نمودند پزشك مسيحى راخبر نمودند و ايشان آمد و بعد ازمعاينه گفته مرا تصديق نمود و مرا ترخيص نمود.

next page

fehrest page

back page