بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم جلد 3, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ABA00001 -
     ABA00002 -
     ABA00003 -
     ABA00004 -
     ABA00005 -
     ABA00006 -
     ABA00007 -
     ABA00008 -
     ABA00009 -
     ABA00010 -
     ABA00011 -
     ABA00012 -
     ABA00013 -
     ABA00014 -
     ABA00015 -
     ABA00016 -
     ABA00017 -
     ABA00018 -
     ABA00019 -
     ABA00020 -
     ABA00021 -
     ABA00022 -
     ABA00023 -
     ABA00024 -
     ABA00025 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

115. مادر، در آستانه فلج كامل بود  
روز غم انگيز بود، خواهرم به خانه مان آمد و سراسيمه گفت :
- دكترها قطع اميد كرده اند.
- چرا؟
- نمى دانم . بايد به تهران برويم .
او، پيش از اين ، موضوع را به مادر گفته بود. مادر كه محبت زيادى به فرزندان ودامادهايش دارد، از اين موضوع به شدت متاثر و ناراحت مى شود، اما چيزى به زبان نمىآورد.
درتاريخ بيستم بهمن ماه خواهر و شوهر خواهرم به تهران مى روند. روحيه شوهر خواهرمخوب بود و ما انتظار داشتيم او دوباره به شيراز باز گردد. اما در چهارم اسفند ماه خيرتاسف بار فوت او به خانواده مان رسيد. از آن پس ‍ خواهرم و پنج فرزندش . تنهاماندند.
اندوه مادر از شنيدن اين خبر از همه بيشتر بود، او با شنيدن خبر ناگوار در گذشتدامادش ، شوكه مى شود و آنقدر بر سر و روى خود مى كوبد كه ازحال مى رود. دو ماه از اين ماجرا گذشته بود كه سردردهاى مادر شروع شد. او بارها مىگفت :
- نمى دانم چرا سرم به شدت درد مى گيرد.
- شايد سرما خورده ايد. شايد فكر و خيال داريد.
- نمى دانم مادر، خيلى سرم درد مى كند.
روزى كه پسر خاله ام فوت كرد، مادر حال خوبى نداشت . خبرهاى ناگوار درفواصل اندك به او مى رسيد و دردهاى مادر روز به روز تشديد مى شد. آن روز هم مادربا شنيدن اين خبر، از حال رفت و رنج اصلى او آغاز شد. مادر به راحتى نمى توانستروى پا بايستد. هر چه سعى كرديم او را وادار كنيم درخانه استراحت كند، زيرا بارنرفت و گفت :
- نه !... بايد حتما در مراسم او شركت كنم .
او را به زحمت به مراسم برديم . همه آنهايى كه آمده بودند، شاهد آشفتگىحال مادر بودند. از همين رو با ايما و اشاره به من فهماندند كه او را با خود ببرم .
- مادر، بهتر است من و شما برويم .
- باشد دخترم ، برويم .
وقتى مادر پذيرفت از مجلس برويم ، يك دفعه دلم ريخت . او هرگز خودش ‍ را تسليمبيمارى نمى كرد. آن روز وقتى به ناتوانى خود واقف شد، بيم ما بيشتر شد. از همين رو،بلافاصله به همراه زن برادر و دختر عمويم او را به درمانگاه رسانيدم . دكتر معالجپس از معاينه دقيق گفت :
- چيز مهمى نيست .
اما قبل از خروج از مطب به زن برادرم گفت ، شما بمانيد تا من نسخه اش را بنويسم . ازمطب بيرون رفتيم و او در غياب ما گفت :
- اين خانم سكته مغزى كرده و گويا خطر رفع شده است . به هرحال مراقبش باشيد.
با اين كه دكتر گفته بود، خطر رفع شده ،حال مادر روز به روز وخيم و وخيم تر مى شد. نمى دانستيم چه بايد بكنيم . يك هفته بعدكه من براى ديدن مادر رفتم ، همسر برادرم گفت :
- حال مادر خوب نبود، او را به بيمارستان برده اند.
به سرعت خودم را به بيمارستان رساندم .
- آقا، مادرم كجاست ؟
- مادرتان كيست ؟
- خانم گودرزيان ... من هم دخترش شهره هستم .
- الان دكترها مشغول معاينه ايشان هستند، بايد صبر كنيد.
مادر را از اتاق معاينه با ويلچر بيرون آوردند. خداى بزرگ ! چه صحنه دلخراشى بود.مادرم پيش از اين مثل كوه استوار بود. حالا اما ناتوان و كم رمق روى ويلچر افتاده بود. بىاختيار اشك از چشمانم جارى شد.
- ايشان سكته مغزى كرده اند.
- اما آقاى دكتر دست و پاى مادر از كار افتاده است . اينمشكل چطور حل مى شود؟
- اين بى حسى و بر حركتى تا چهار ماه ديگر ادامه مى يابد. به مرور خوب خواهد شدولى بايد اميدوار باشيدكه او مثل سابق خوب و پر انرژى بشود.
برايمان مهم اين بود كه مادر بماند، حتى اگر مجبور مى شديم همه عمر او را به اينحال ببينيم ، تحمل شرايط او باز هم آسان بود به توصيه دكتر از سر مادر عكسگرفتيم .
روز يكشنبه بيست و هشتم فروردين ماه به خانه برادرم رفتم تا عيادتى از مادر كردهباشم .
- حالت چطور است مادر؟!
چه سوال بى مفهمومى مى كردم . او را مى ديدم كه ناتوان و بى رمق تر شده است . شايددوست داشتم او به من دلدارى بدهد و نگرانى ام را از بين ببرد. در چنين مواردى همه دوستدارند صاحب درد بشنوند كه حالش خوب است و مشكلى ندارد، در حالى كه شايد انتظاربيهوده باشد.
- خوب نيست مادر، حالم اصلا خوب نيست .
مادر به سختى راه مى رفت ، موقع راه رفتن بايد دو نفر به او كمك مى كردند، با اينحال چند قدم كه راه مى رفت ، ضعف به او مستولى مى شد و رنگ چهره اش مى پريد، درنگاه مادرم مى خواندم كه او بيشتر از ما از اين وضع ناراحت است . او گاهى مى گفت :
- آخر عمرى روى دست شما افتادم ، اسباب زحمت شده ام ، بايد ببخشيد.
حرف هاى مادر مثل نيشتر به جانمان مى نشست . البته ناگفته نماند كه او با وجودناراحتى ، هنوز روحيه خوبى داشت . هرگز لبخند از لب هاى مادر دور نمى شد، او مىگفت :
- دلم نمى خواهد آخر عمرى دس و پاگير باشم .
- شما هيچ وقت دست و پا گير نبوده و نخواهيد بود. اين را من گفتم و دوباره براى رهايىمادر از اين رنج ، تلاشم را آغاز كردم . همان روز از يكى از پزشكان وقت گرفتم و بعداز ظهر مادر رابه همراه خودم زهره به درمانگه شهيد مطهرى رسانديم . همان جا مادر راروى برانكار خواباندند و به داخل بخش بردند.حال مادر چنان وخيم بود كه بيماران ديگر، نوبت خود را به او دادند و پزشك ، مادر راديد.
- مادرتان سكته مغزى كرده است . او را به بيمارستان نمازى ببريد و از سرش عكسبگيريد. نامه تازه دكتر را به همراه مادر به بيمارستان نمازى برديم . شبانه از مادرعكس گرفته و قرار شد، صبح روز بعد، براى جواب به بيمارستان برويم . عكس رابه دقت ملاحظه كردند و يكى از آنهايى كه تعجب كرده بود، گفت :
- عكس چيز خوبى را نشان مى دهد.
- منظورتان چيست ؟
- هيچى معلوم نيست . بايد او را به يك متخصص مغز واعصاب نشان بدهيد.
گويى كار به جاهاى تاريكى كشيده شده بود. پزشكك معالج و متخصص ‍ مغز و اعصابپيدايش نبود. او در بخش ها براى ويزيت بيماران رفته بود و بايد هر طور شده پيدايشمى كرديم .
دكتر (ر) بعد از ملاحظه عكس ها گفت :
- ايشان سكته نكرده اند. به دليل ضربه اى كه به سرشان خورده دچار ضربه مغزىشده و خون در مغزشان لخته شده است . او بايد هر چه سريع ترعمل بشود.
- عمل ...! آقاى دكتر، يعنى تا اين اندازه خطرناك است ؟
- به خدا اميد داشته باشيد. من به اتاق عمل مى روم و شما هم بيمار را بياوريد.
به سرعت لباس مادر را عوض كرديم و از طريق بانك خون مقدار معينى خون تهيه نموديمو مادر را به اتاق عمل رسانيدم . دكتر با ديدن ما با عصبانيت گفت :
- بيمار را دو ماه دير آورده ايد. حالا هم معطل مى كنيد؟
خيلى ترسيده بوديم . نمى دانستيم چه كنيم . نگاه دكتر و حتى اضطراب او به خوبىنشان مى داد كه بيمارى خطرناك از تصور ماست . چرا او اين قدر عجله كرده بود، نكند...دلمان نمى خواست فكر بد بكنيم ، اما فكر خوب هم به ذهنمان نمى آمد.
ساعت يازده و نيم شب مادر را به اتاق عمل بردند و ما دست هامان به دعا و استغاثه بلندبود. خطر هر لحظه در كمين مادر بود و جز خداوند و ائمه اطهار عليهم السلام هيچ كسنمى توانست ما را يارى بدهد.
- خدايا، مادرمان را از خودت مى خواهيم ... يا امام على عليه السلام به داد ما برس ، سلامتمادرمان را خودت به او برگردان ... يا ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مادر را نجاتبده ... يا اماى رضاى غريب عليه السلام شفاى مادر را از تو مى خواهيم .
زهره خواهرم ، سفره حضرت ابوالفضل عليه السلام نذر كرد. من يك گوسفند نذر كردمكه به محض شنيدن سلامت مادر، قربانى كنم . چه لحظات روحانى بود. چهدل هايى كه شكست و در اندوه ناراحتى مادر، مويه كرد. همه فقط و فقط به خدا و ائمهاطهار عليهم السلام اميدوار بودند.
ساعت نزديك يك بامداد بود كه يك نفر از اتاقعمل بيرون آمد و لبخند زنان گفت :
- خدا را شكر كنيد، حال مادرتان بد نيست . عمل موفقيت آميز بود. مادر را به اتاق (آىسى يو) (مراقبتهاى ويژه بعد از عمل ) بردند و ما از خوشحالى روى پا بند نبوديم .وقتى مادر را به بخش منتقل مى كردند، رنگ و روى پريده اى داشت . شب تا صبح خواهرمنزد او ماند و ساعت 7 با ما تماس گرفت و گفت :
- مادر مى تواند دستها و پاهايش را بلند كند... مادر خوب شده است .
همان روز يك گوسفند قربانى كرديم و روزهاى شاد زندگى مان به اعتبار دعاها واستغاثه ها آغاز شد. پزشك معالج مادر مى گفت :
زنده ماندن مادرتان چيزى مثل معجزه است . اگر او يك روز ديرترعمل شده بود، شايد حتى در صورت موفقيت هم باز تمام بدنش فلج مى شد و آن موقعكارى از دست كسى ساخته نبود.
چند روزى كه از بهبودى مادر گذشت ، راجع به ضربه اى كه مادر را از پا انداختهبود، سوال كرديم . دكتر گفت :
- وقتى آن اندوه وارد شد، مادرتان چنان از خود بى خود شده كه ضربه هاى سنگين بهسر خودش زده بود، به طورى كه خونريزى مغزى همان موقع شروع شده بود.
مادرم به لطف و عنايت خداوند در تاريخ چهارشنبه سى و يكم فروردين از بيمارستانمرخص شد و حالا صحيح و سالم زندگى را مى گذراند. من در پايان صحبتهايم يكپيشنهاد به همه خانواده ها دارم . در صورت بروز سردرد يا سرگيجه شديد در اثرزمين خوردگى يا وارد شدن ضربه ، حتما به پزشك مراجعه كنند و ضمنا هيچ گاهعنايتهاى الهى را ناديده نگيرند. هو الشافى . (165)
116. برو نزد برادرم حضرت عباس عليه السلام  
جناب حجت الاسلام و المسلمين ، عالم متقى ، آقاى حاج سيد كاظم حسينى شاهرودى ، فرزندفقيه عاليقدر آيه الله العظمى آقاى حاج سيد محمد حسينى شاهرودى (دام ظله العالى )،داستان جدشان ، مرجع بزرگ جهان تشيع ، فقيه فرزانه ، آيت الله العظمى آقاى حاجسيد محمود حسينى شاهرودى (قدس سره )، متوفاى هفده شعبانسال 1349 هجرى قمرى را نقل كردند، ذيلا مى خوانيد:
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد كاظم بادكوبه اى نجفى فرمودند كه مرحومپدرم آيه الله سيد محمد باقر بادكوبه اىنقل مى نمودند كه سفرى پياده كربلا در خدمت آيه الله العظمى سيد محمود حسينىشاهرودى بوديم و بعد از ورود به كربلا در مدرسه بادكوبه بعد از گذاشتنوسائل سفر خواستيم حركت كنيم براى زيارت اباعبدالله عليه السلام . با همان حالتخستگى و پاهاى تاول زده وارد صحن حضرت اباعبدالله عليه السلام شديم در همانحال يك نفر زائر ايرانى كه متوجه شده بود آقايان به كربلا پياده مشرف شده اند.التماس مى كرد كه ثواب اين پياده را به من بفروشيد. مرحوم آقاى شاهرودى اعتنايىبه در خواست او نكردند و به طرف مطهر متوجه شدند. بعد از زيارت به مدرسهبادكوبه آمديم و استراحت كرديم .
روز بعد خادم مدرسه آمد و گفت كه محمود شاهرودى و محمد باقر بادكوبه اى كجا هستند؟يك نفر كارشان دارد. بعد از ملاقات متوجه شديم كه او همان شخص ديروزى است كه مىخواست زيارت را بخرد. او گفت : ديشب خوابى ديده ام كه مجلسى مى باشد كه حضرتاباعبدالله عليه السلام تشريف دارند و عده اى هم در اطراف آن جناب مى باشند. بنده باگريه خدمت حضرت آمدم و عرض كردم كه من مى خواستم ثواب پياده دو سيد پياده رو رابخرم و آن دو سيد نپذيرفتند. حضرت ابا عبدالله عليه السلام به شخص يا فرشته اىفرمودند: برو نزد برادرم حضرت عباس و آن شخص نزد حضرت عباس عليه السلامرفتم و ايشان هم در جايى نشسته بودند و در اطرافشان عده اى بودند. و آن شخص اينمطلب را از حضرت عباس عليه السلام پرسيد.
حضرت رو به ملكى كه آن جا رو كرد و فرمود: ثواب پياده دو سيد را چقدر مى نويسيد؟فرشته آن زائر را گرفت به طرفى و گفت : چه مى بينى از دور گفت آسمان در بارشاست . فرشته گفت : اگر خدا امر بفرمايد قطرات اين باران راحساب بكنم ما مى توانيمآن قطرات را حساب كنيم اماثواب پياده اين دو سيد را نمى توانيم حساب كنيم . (166)
در فضائلزائران حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام
فضايلى كه براى زاير است به حسب حالات و آن شانزده فضيلت است :
يكم : در حالت رفتن به زيارت ، چنان كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروىاست كه خداوند را فرشتگانى است كه موكلند بر قبر حسين عليه السلام پس چون كسىقصد زيارت آن مظلوم نمايد خداوند گناهان او را به ايشان مى دهد، پس چون يك گامبرداشت همه آن گناهان را محو كنند، و در قدم دوم حسنات او را مضاعف نمايند، و همچنين درگام سوم و چهارم ، و همچنين تا اين كه بهشت بر او واجب شود، و چون بعد از نيتغسل كند ندا دهد او را خاتم انبيا كه : اى مهمان خدا، بشارت باد تو را كه رفيق من خواهىبود در بهشت ، و ندا كند او را على عليه السلام كه : من ضامنم كه حاجات شما روا شود، ودر راست و چپ او باشند تا مراجعت نمايد. (167)
دوم : در حال مهيا كردن اسباب زيارت كه آن سبب خوشحالىاهل آسمان هاست . (168)
سوم : هرگاه چيزى صاف نمايددر مهيا كردن اسباب زيارت ، پس به هر درهمى به قدركوه احد حسنات به او دهند، و اضعاف او را به او رد كنند، و بلاها از او دفع شود، و درروايت ابن سنان آمده است كه به هر درهم به او دهند هزار، و هزار و هزار تا ده مرتبه ، ورضاى خدا و دعاى پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين و ائمه هدى از براى اوبهتر است . (169)
چهارم : چون از منزلش بيرون آمد ششصد ملك از شش جهت به مشايعت او آيند. (170)
پنجم : چون به راه افتد بر هر چه قدم گذارد درحقش دعا كند. (171)، و به هر گاهىهزار حسنه برايش نوشته شود، (172) و اگر در كشتى شود و كشتى مضطرب گردد.ندا رسد خوش به حال شما كه بهشت از براى شماست (173)، و اگر سوار باشد پسبه هر گامى كه مركوبش بردارد هزار حسنه از برايش ‍ نوشته مى شود. (174)
ششم : هر گاه آفتاب بر او تابد گناهانش را تمام كند چنانكه آتش هيزم را مى سوزاند.(175)
هفتم : هرگاه از شدت گرما يا حركت عرق كند، پس در مزار كبير روايت شده است كه به هرعرقى هفتاد هزار ملك خلق مى شود كه از براى زوارآن حضرت استعفار مى كنند تا روزقيامت .
هشتم : چون آب فرات غسل كند به جهت زيارت ، بريزد گناهان ايشان ، و نداكند ايشان راخاتم انبيا كه : بشارت باد شما را كه رفيق مى خواهيد بود در بهشت ، و اميرالمؤ منينعليه السلام گويد: من ضامن قضاى حوايج و رفع بلا از شما هستند در دنيا و آخرتچنانكه گذشت .
نهم : چون به راه افتد بعد از غسل خدا از برايش به هر قدمى كه بردارد يا بگذارد صدحج مقبول ، و صد عمره مقبوله ، و صد جهاد كه در پيش روى پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله با بدترين دشمنان او كرده باشد. (176)
دهم : چون نزديك كربلا رسد چند صنف از فرشتگان بهاستقبال او آيند، كه از آن جمله چهار هزار نوشته اند كه به يارى آن سرور آمدند در روزعاشورا، و مامور شدند كه در همان زمين بمانند، و از آن جمله هفتاد هزار فرشته . (177)
دعاى فرشتگان براى زوار
يازدهم : چون حضرت را زيارت كند آن جناب به او نظر كند پس در حقش ‍ دعا كند، و ازپدر و جدش خواهد كه براى او طلب مغفرت نمايند. (178) پس ‍ ملائكه برايش دعا كنندوهمه انبيا و مرسلين ، و نوشته شود از برايش ثواب جميع عبادات ، چنان كه گذشت ، ومصافحه كنند با او ملائكه ، و مهرى بر صورتش زنند از نور عرش كه اين است زايرقبر حسين عليه السلام فرزند خانم انبيا و سيد شهداء. (179)
دوازدهم : چون خواهد به وطنش مراجعت نمايد متابعت كنند او را چند صنف از ملائكه خصوصاجبرئيل ، و ميكائيل و اسرافيل ، وهمان چهار هزار ملك ، و هفتاد هزار كه گذشت ، وبالخصوص دو ملاك به نزد او آيند، و به او گويند: اى ولى خدا آمرزيده شدى و تو ازحزب خدا و رسول صلى الله عليه و آله و اهل بيترسول صلى الله عليه و آله هستى ، به خدا قسم كه آتش را به چشم نخواهى ديد و تورا نخواهد خورد، و منادى ندا كند كه : خوشا بهحال تو كه بهشت از براى تو است . (180)
سيزدهم : هرگاه وفات نمايد بعد از زيارت الى يكسال يا دو سال ، آن ملائكه بر جنازه اش حاضر شوند، و از برايش طلب مغفرت نمايند،(181) او را زيارت كند در حال موت يا در شباول قبر. (182)
پس اى كسانى كه در قبر غريب و تنها خواهيد بود، و به وحشت آن مبتلا خواهيد شد، و كسىبه زيارت شما نخواهد آمد، كه با شما مواجهه نمايد، بلكه اگر كسى به زيارت شمابيايد، نزديك قبر شما خواهد ايستاد به فاصله دو زراع خاك وگل ، پس هرگاه زيارت كنى امام حسين عليه السلام را، البته آن جناب در آنحال به زيارت تو آيد به طريق مواجهه ، و بر تو سلام خواهد كرد، پس آيا ديگر وحشتو خوفى از براى تو باقى خواهد ماند؟ و هر چند بيشتر زيارت كرده باشى ، و شوقتبه او زياده باشد او هم مكرر به زيارت تو خواهد آمد و مانوس تو خواهد بود.
حضور فرشتگان الهى در تشييع جنازه زوار
چهارم : از امام صادق عليه السلام نقل شده كه هر گاه زائر در بين راه بميرد، ملائكه درتشييع جنازه او حاضر مى شوند، و كفن و حنوط از بهشت از براى او مى آورند، و بر اونماز مى گزارند، و از ريحان بهشت در زير او فرش ‍ مى كنند، و زمين قبر گشاده مى شوداز هر سمت به قدر سه ميل ، و درى از بهشت به سوى قبرش مى گشايند كه از روح وريحان آن بر او داخل مى شود تا روز قيامت . (183)
پانزدهم : از امام صادق عليه السلام نقل شده : هر گاه در بين راه به او اذيتى رسد ازحبس ياضرب ، در عوض هر روزى كه حبس شود، يا غمى به او رسد، فرحى در قيامت بهاو خواهد رسد، راوى عرض كرد: اگر بعد از حبس ‍ او را بزنند به جهت قصد زيارت ؟فرمود: به عوض هر زدنى يك حورى به او دهند، و به عوض هر دردى هزار هزار حسنهبه او داده شود و هزار هزار گناه از او محو گردد، و هزار هزار درجه ترفيع يابد، و ازكسانى باشد كه در قيامت هم همصحبت با پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله باشند تا مردماز حساب فارغ شوند، و حاملان عرش با او مصافحه نمايند و به او گويند: هر حاجت كهمى خواهى بخواه ، و ضارب او را بياورند به مقام حساب ، و بدونسوال و جواب بازوى او را بگيرند و ببرند به نزد فرشته اى ، پس شربتى از(حميم ) جهنم و شربتى از (غسلين ) به او دهند، و او را بر كوه هاى آتش مقام دهند،به او گويند بچش آنچه را از براى خود مهيا كردى به دست خود، كه مهمان خدا ورسول را زدى و اذيت كردى . پس آن مضروب را به نزد در جهنم آورند، و بگويند: ببينزننده خود را، و آنچه به او رسيده است از عذاب الهى ، آيا سينه ات شفايافت ، و بهقصاص خنود رسيد؟ مى گويد: حمد خدا را. (184)
شانزدهم : از امام صادق عليه السلام نقل شده : اولين قطره اى كه از خونش ‍ ريخته شودجميع گناهانش آمرزيده شود، و ملائكه طينت اصليه او را مى شويند تا در برابر پاكشود مانند طينت انبيا، از آنچه با او مخلوط بوده است از طينت كفار، و قلب او را بشويند تااينكه منشوح گردد، و از ايمان مملو شود، و خدا را ملاقات نمايد پاك و پاكيزه ، از جميعمعاصى و صفات رذيله ، و شفاعت او را قبول نمايند در حقاهل بيتش ، و هزار نفر از برادرانش ، و ملائكه باجبرئيل و ملك الموت بر او نماز كنند، و كفن و حنوط او را از بهشت بياورند، و قبر او راوسيع نمايند، و چراغ ها در قبرش روشن كنند، و درى از بهشت به سوى او گشايند، وملائكه تحفه ها از بهشت براى او بياورند، و بعد از هيجده روز او را به حظيره قدس بالابرند، پس با اولياى خدا باشد تا نفخه صور او را دريابد، و بعد از نفخه دوم از قبربيرون آيد، پس اول كسى كه با او مصافحه كند پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد واميرالمؤ منين و اوصيا و بشارتش دهند، و بگويند: با ما باشد، پس او را بر حوضبدارند، پس آب بياشامد، و به هر كه بخواهد بدهد. (185) (186)
117. عظمت زائر كربلا  
مصنف كتاب سرور المومنين مى نويسد:
برادر من ، شيخ جعفر بيان كرد كه يك بار همراه با يك سيد از كربلا به نجف به قصدزيارت مى رفتيم . در بين راه به يك منزل عالى شان نظرم افتاد كه داراى درخت هاىفراوان و سبز و باغ عظيم الشان بود.
من در فكرم افتادم كه چندين بار از اين راه آمده ام ولىمنزل به اين عظمت و زيبايى را نديده ام . كه داراى اين چنين باغ و درخت هايى باشد. من دراين فكر بودم و با سيدى كه همسفرم بود مشغول صحبت بودم كه شخصى بزرگوار ونورانى رو به روى ما آمد و گفت : اين منزل مال ماست ، لطفا امروز ميهمان ما باشيد.
ما همراه با آن بزرگ داخلمنزل شديم . آه آن چه خانه اى بود، نمونه جنت بود.
همه اسباب آسايش و استراحت آن جا فراهم بود. در اين خانه چه نعمت هايى بوده ،قبل از اين نديده بودم و حتى گوشم نشنيده بود. سبحان الله ! بالاى درختان پرنده گاننغمه سرايى مى كردند، نهرها جارى بود، درخت ها
با بار ثمرها سر افكن بودند. دماغم با بو معطر بود. داشتيم اين عظيم الشانمنزل را تماشا مى كرديم كه اتاقى در گوشه باغ از توصيفش قاصر است . در ايناتاق مرد بزرگوارى نشسته و از چهره اش عظمت عيان بود. سيمايش ‍ بسيار نورانى ، هيبتو وقارش بى نظير بود.
مرد كه در آن اتاق مسند نشين بود به سيدى كه همسفرم بود كه من اصلا با او آشنايىنداشتم ولى به خاطر همسفر بودنش مايوس شده بودم ، فرمود كه اين شيخ را كهروضه خوان سيد الشهداست به فلان اتاق ببريد و به او آب سرد و طعام خوش مزه اىبدهيد و هر چيزى كه احتياج داشته باشد به او بدهيد. سيد مرا جايى برد و انواع و اقسامغذاها وجود داشت . من خوب سيراب شدم . بعد از صرف غذا، سيد دم در براى خدا حافظى منآمد. وقتى كه مى خواست خداحافظى كند به ايشان گفتم : سيد، سوگند به اين شخصيتوالا مقام كه آن جا مسند نشين است ، به من بگو اين اتاق كيست و نام اين مكان چيست ؟ ايشان درجواب فرمود:
اسم اين مكان وادى مقدس است و آن آقا كه مسند نشين بوده نامش ‍ حضرتابوالفضل العباس عليه السلام است . در اين مكان مقدس عده اى از زائران مخلص سيدالشهداء جمع مى شوند و از اين جا براى زيارت امام حسين عليه السلام مى روند.
كرب و بلا حلقه ذكر خداست

كرب و بلا حلقه ذكر خداست
حق حق عشاق به شوق بلاست
يك طرف از خيل حرامى سپاه
سوى دگر شعشعه مهر و ماه
دشت و عطش ، آتش و خون باهمند
شعله و خورشيد به هم محرمند
حضرت عباس ، عليه السلام
بسته كمر پيش امام همام
كاى به فداى تو، شهادت بده
جام بلاغت به ارادت بده
گاه بلوغ است خدا را بريز
از خم اخلاص ، صفا را بريز
باده مخواه اين همه خالى مرا
هست به مى همت عالى مرا
تشنه آبم ؟ نه ؛ خدا شاهد است
تشنه مرگم ، و بلا شاهد است
هر چه بلا هست به جانم بريز
تا بشوم در طلبت ريز ريز
دست و دل و ديده فداى تو باد
اين همه از بهر رضاى تو باد
گر تو نباشى همه عالم مباد
سايه ات از اهل ولا كم مباد
گفت حسين بن على با نگاه
سر پس پرده و اسرار راه
(اى تو علمدار سپاه حسين
ماه بنى هاشم و ماه حسين
وى قمر لشكر هفتاد و دو
تاج سر لشكر هفتاد و دو
مى روى و مى رود از دل قرار
مى روى و مانده زمين ذوالفقار
مى شكند پشت حسينت ولى
مى شود اسرار على منجلى )
بعد سخن ها كه بدين سان گذشت
حضرت عباس هم از جان گذشت
شد دگر از دست ، توان و شكيب
نصر من الله و فتح قريب
معركه ماند و علمى بى سوار
ناله و فرياد و غمى بى شمار
آب كه از مشك با الفضل ريخت
آينه از اشك اباالفضل ريخت
آينه ها جلوه ساقى شدند
هر چه شكستند اياغى شدند
گشت عدو باعث تكثير نور
كرد خدا باز به نوعى ظهور
دشت ، پر از حضرت عباس شد
كرب بلا مزرعه ياس شد
عطر شهادت همه جا را گرفت
دست خدا دست خدا را گرفت
شد ز كفم باز توان و شكيب
نصر من الله و فتح قريب (187)
118. امام زمان عليه السلام فرمودند:عمويم ابوالفضل العباس عليه السلام اينجا ايستاده اند
الحمدلله رب العالمين و الصلاه و السلام على خاتم النبيين محمد النبى الامين ، و علىآله الطيبين الطاهرين ، و لا سيما ابن عمه ووصيه اميرالمؤ منين صلوات الله عليهم اجمعين .
ضمن عرض سلام و تبرك به مناسبت فرا رسيدن عيد غدير خم به محضر مبارك دانشمندفاضل محترم جناب آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى (دامت بركاته ):
اين جانب صالح آرايش در 29 اسفند ماه 1377 شمسى ساعت 30:10 به محضرتان رسيدهو به ديدارتان شرفياب شدم . همان جا چندين كرامت از مولا،ابوالفضل العباس عليه السلام كه از علما شنيده بودم ،نقل كردم . جناب عالى فرموديد كه آنها را با سندشان نوشته وارسال نمايم . حسب الامر اين جانب دو كرامت ذيل راخدمت محترمتانارسال مى نمايم تا آن را زينت بخش جلد سوم كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام نماييد، ان شاء الله .
1. كرامت اول : سند نوار حاج منصور، شب دوازدهم ماه رمضانسال 1377 شمسى ، از زبان حجة الاسلام و المسلمين رجبى كه در مسجد جامع قرچك در ماهمبارك رمضان نقل كردند.
عالمى امام زمان (ارواحناله الفدا) را درخواب مى بيند كه در محضر مباركشان جناب قمربنى هاشم عليه السلام نيز ايستاده اند. آقا حجة ابن الحسن عليه السلام دو دست نامه دردستشان بوده ، آن جناب يك دسته از نامه ها را مى بوسيد و زمين مى گذاشت ولى دسته دومرا بر چشمان مباركشان گذاشته و گريه مى كردند، سپس به زمين مى گذاشت . شخصعالم سوال مى كند، يابن رسول الله ، حكمت اين كه چنينعمل مى نماييد چيست ؟
امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد: نامه هايى كه فقط مى بوسم و زمين مى گذارمنامه هايى است كه ارباب حوايج به امامزادگان نوشته اند، اما نامه هاى دسته دوم راحاجتمندان به حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام نوشته اند. عمويماين جا ايستاده اند و التماس مى نمايند كه جوابشان را بدهم و آنها را رد نكنم .
119. نگران نباشيد، خودش بر مى گردد  
2. كرامت دوم : سند: به نقل از حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى مير كتولى از علماى قم كهبراى تبليغ و نشر احكام در ماه مبارك رمضان به مسجد جامع قرچك تشريف مى آوردند.
جناب حجه الاسلام مير كتولى نقلكردند:
گوسفندى از روستاى ما گم مى شود، صاحب گوسفند نزد پدرم مى آيد و مى گويدگوسفندى با اين نشان كه نذر حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام بوده گم شده است .پدرم كه سيدجليل القدر و مستجاب الدعوه نيز بوده به ايشان مى گويد: چون اينگوسفند نذر حضرت ابوالفضل عليه السلام بوده ، نگران نباشيد خودش بر مىگردد. همچنان كه ايشان فرموده بود گوسفند مزبور همان روز بر مى گردد.
والسلام على من اتبع الهدى
حقير صالح آرايش
در خور ذكراست ، چون نام مقدس منجى انسانها، حضرت بقيه الله الاعظم ، امام زمانعجل الله تعالى فرجه الشريف ، منتقم خون شهداى مظلوم درطول تاريخ ، بويژه مادر شهيده اش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها،اول شهيده راه ولايت و امامت ، كه عظمتى بس فراوان دارد و درك آن براى ما ميسر نيست مگراينكه خود يوسف زهرا، امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف مى فرمايد: كه مادرماسوه من است . و نيز امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد: تمام مردممتوسل به ما اهل بيت مى شوند كه حاجتشان را از خدا بگيريم و ما نيزمتوسل به مادر مظلومه مان حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا سلام الله عليها شده و او راشفيع به درگاه خداى متعال برده تا او واسطه گردد كه حاجات مردم را گرفته و بهآنها بدهيم ، چون خود قرآن كريم مى فرمايد: (بسم الله الرحمن الرحيم ، ياايهاالذين امنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله )، (188) در اينجا تيمنا و تبركاتوجه خوانندگان را به يك معجزه از حضرت ولى عصر حجت بن الحسن العسكرى (روحىله الفداء) جلب مى كنيم :
فيض حضور
در آن شب فراموش نشدنى و خاطره انگيز، او (جانم فدايش باد) كه فرمود: بنويس(فيض حضور) و چنين نوشته شد.
هنوز كام روحم از آن شب روح افزا و جان پرور شيرين و مست است ، در حالى كه دوسال از آن روياى صادقه مى گذرد ولى لحظه هاى زندگى ام با او مى گذرد و هميشهوهمواره با ياد او صبح و شامم را سپرى مى كنم ، روزى نيست كه به يادش و دنبالشنباشم ، و اله و شيدايش هستم و در هر كوى و برزن در جستجويش ، پيش از اين چنين نبودم ،گاهگاهى يادى از او مى كردم و نامش را بر زبان مى آوردم ، اما اكنون چنين نيستم ، و دلممى خواهد كه در كنارش باشم ، زيرا با او بودن آرامش و صفا است و بى او بودن ، جزسرگردانى و پوچى چيزى نيست ؟ حكايت از آنجا آغاز شد، در يك صبح جمعه كه مانندهميشه و به طور عادت به دعاى ندبه مى رفتم ، در دعا بعد از اين كه حالى و توجهىدست داد، و روحم صفا گرفت طبق معمول دعا كه تمام مى شد، پدرم چند دقيقه اى صحبت مىكردند، و روايتى قرائت مى نمودند يا تذكر اخلاقى مى دادند و در نهايت ، روضه ومصيبتى خوانده مى شد، آن روز در ضمن بيانات و گفته هايشان قضيه و حكايتى رانقل كردند در مورد فردى كه امام زمان حضرت مهدىعجل الله تعالى فرجه الشريف به او عنايت و توجه نموده ومشكل و گرفتاريش را بر طرف كرده اند، حكايت چنين بود: ازقول حضرت آيه الله خزعلى نقل كردند كه در چندسال پيش شخصى از اهالى اهواز فرزند دو ساله اش را گم مى كند، و خيلى بهدنبال او مى گردد، در شهر اهواز و در بيمارستان و كلانترها و هر جايى كه به ذهنوفكرش مى رسد به جستجوى فرزندش مى پردازد، چند روز از اين قضيه مى گذرد ولىهر روز از روز قبل سخت تر و دشوارتر بر اين خانواده مى گذرد و غمى بزرگدل دل پدر و مادر جاى مى گيرد، مادر فرزند ديوانه وار شب و روزش را مى گذراند وضعيف و نحيف و مضطر به ياد فرزندش دائما اشك مى ريزد و ناله مى كند،متوسل به رسانه هاى گروهى كشور از قبيل روزنامه و راديو و تلويزيون مى شوند وعكس فرزندشان را همه جا پخش مى كنند، ولى هيچ خبرى از او نمى شود روزها و ماه ها ازپى هم مى گذرد و اين پدر و مادر در داغ غم گمشده شان مى سوزند و مى سازند، اميدشاناز همه جا قطع شده و نمى دانند چه كنند و به كجا پناه ببرند؟!
هر گاه صداى زنگ خانه به صدا در مى آيد، سراسيمه پدر و مادر به درب خانه مىروند شايد كه فرزندشان باشد ولى هيچ خبرى نيست ؟ آرامش ‍ روانى خانواده به شدتبه هم خورده و روزهاى سختى را مى گذرانند، ناله مادر شبها فضاى خانه را غمانگيزتر كرده و پدر نمى داند چه بكند و به كجا برود!؛دوسال بدين منوال مى گذرد و غم و اندوه در جان پدر و مادر كهنه مى شود، لبخند و شادىاز لبانشان رخت بر مى بندد، و چهره غمگين و هميشه پر درد و رنجشان يادآور مصيبتفرزند گمشده شان است !
تا اينكه يك روز، پدر به قصد مسافرت به قم ، سفر مى كند در شهر قم پس اززيارت حضرت فاطمه معصومه (عليهاالسلام عليه السلام شب به مسجد جمكران مىرود، همان جايى كه منتسب و متعلق به حضرت بقيه الله الاعظم حضرت مهدى عليه السلاماست ، شب را در آنجا بيتوته مى كند و نمى خوابد و نماز امام زمان و آداب مسجد را انجاممى دهد؛ در حالى كه نشسته بوده است ، با زباندل شكسته ، حاجت خود را بيان مى كند و مى گويد: اى امام زمان ، اى مهدى جان ، معذرت مىخواهم و پوزش ‍ مى طلبم ، من براى فرزند گمشده ام همه درها را كوبيدم و رفتم جزكوى شما، به همه جا رفتم و به همه كس گفتم ، ولى از شماغافل بودم مرا ببخشيد و عفو كنيد، اى آقاى بزرگوار، غم مرامبدل به شادى كنيد و فرزندم را به من برگردانيد اگر فرزندم از دنيا رفته بود وبه اجل خود مرده بود شايد، غم او را تاكنون از ياد برده و فراموشم شده بود، ولى اينغم و درد مرا بيچاره و مضطر كرده و مادرش را ديوانه ، تو به فرياد ما برس ، اىفريادرس ‍ بيچارگان پس از چند دقيقه سكوت (خودش مى گويد): شنيدم كه از پشتسرم در گوشم مى گويد: فرزندت زنده است برو تهران - خيابان اكباتان ميلان ششمداخل ميلان پلاك 38، فرزندت آنجاست ؟ تا برگشتم و نگاه كردم كسى را نديدم جز چندنفرى كه مشغول نماز و دعا بودند، فهميدم كه آقا امام زمان عليه السلام بوده است ، برقاميدى در دلم زد، و خوشحال شدم ، هيچ شكى نداشتم كه فرزندم به من برگردانده شد،صداى اذان صبح از ماذنه هاى مسجد جمكران مرا به خود آورد، پس از اينكه نماز صبح راخواندم ، از امام زمان تشكر كردم و عازم تهران شدم ، حدود ساعت 7 صبح بود كه واردترمينال تهران شدم از آنجا يك ماشين دربستى كرايه كردم و سراغ آدرس رفتم ، پس ازاينكه ميلان ششم را پيدا نمودم ، شماره پلاك منزلها را مى خواندم و با شوق و شورىغير قابل وصف و هيجان زده دنبال گمشده ام مى گشتم ، ناگهان چشمم به پلاك 38 افتاد،دستم بدون اختيار روى زنگ خانه رفت پس از لحظه اى درنگ ، صداى پاهاى ضعيفى كهبه سوى در مى آمد به گوشم رسيد، تپش ضربان قلبم دو چندان شده بود، و نزديكبود كه قالب تهى كنم ، در همان لحظات كوتاه همه صحنه هاى غم از جلو چشمم رژه مىرفتند، و گاهى شك و دو دلى به دلم راه مى يافت كه اگر اينجا نبود چه كنم ؟ ولى بازدوباره مى گفتم اين خيالات شيطانى است ، باور و يقينم اين است كه درست آمده ام و درب رادرست كوبيده ام ، كه ناگهان درب باز شد، و دختر چهار ساله اى را ديدم خوب كه نگاهكردم ، ديدم فرزند خودم هست ، او را در آغوش گرفتم و شروع كردم به گريه نمودن ،قلبم آرام شد، از خوشحالى دلم مى خواست پرواز كنم و زودتر او را به مادرش ‍برسانم ، فرزندم تعجب كرده بود و نمى دانست چه كند، كه در اين هنگام خانم و آقايىبا عجله و شتاب به طرف درب خانه آمدند و گفتند: چه كار داريد؟ چه كسى را مىخواهيد؟! من گفتم : فرزندم را مى خواستم كه او را يافتم ، باتعجب گفتند: فرزند تو!اشتباه مى كنى ! اين بچه فرزند ماست .
گفتم : پس از دو سال در به درى و خون جگر خوردن ، و آه و ناله و درد اكنون فرزندم رايافته ام و مادرش در انتظار اوست ، و ديوانه وار شب و روز را سپرى مى كند، من خودماينجا نيامدم بلكه باهدايت و راهنمايى مولايم امام زمان عليه السلام به اينجا آمده ام !خواهش مى كنم بيش از اين امر عذاب ندهيد و حقيقت را برايم روشن نماييد، در همين هنگام ديدمكه آن خانم آهى كشيد و گفت : درست است اين فرزند شماست ، دوسال است كه ما از او نگهدارى مى كنيم ، بفرماييدداخل خانه تا سرگذشت او را برايتان بگوييم ، واردخانه شدم پس از پذيرايى شروعبه صحبت كردند: جالب اينكه از ابتدايى كه فرزندم را در آغوش گرفته بودم يكلحظه از من جدا نشد، گرمى وجودش اميد و حيات دوباره به من مى داد. هر چه او را مىبوسيدم ، قلبم قوت مى گرفت و روحم تازه تر مى شد. انگار كه دوباره جوان شدهبودم و همه غم ها و رنج ها و سختى ها و نااميدى هاى دو سالهمبدل به شادى و آرامش و اميد شده بود و اينجا بود كه فهميدم صبر ميوه اش اميد است و هيچميوه اى شيرين تر از اين نيست زيرا كه گفته اند:
پايان شب سيه ، سفيد است .
شوهر زن گفت : ما به اهواز سفر كرده بوديم ، در بازگشت هنگامى كه سوار قطارشديم كودكى خردسال كه همين فرزند شماست را در ميان سالن قطار ديديم پس از اينكه يكى دو ساعت از حركت قطار به طرف تهران گذشته بود ديديم رئيس قطار بهكوپه ها، يكى يكى سر مى زند و سوال مى كند اين فرزند شما نيست ؟ اين بچه گمشدهاست ! ما هم كه ساليانى است بچه دار نمى شويم و خانه مان سرد و خاموش است و مشتاقبچه هستيم ؛ به همسرم گفتم خوبست بگوييم بچه ماست ؛ تا وارد كوپه ما شدند سريعادويدم جلو و بچه را در آغوش گرفتم و گفتم بابا كجا بودى ؟ چقدر دنبالت گشتيم ؟!ديگر هيچ جاى شكى براى رئيس و مامور قطار باقى نماند كه بچه خود ماست ،خوشبختانه بچه نه احساس غريبى مى كرد و نه گريه و نه چيزى مى گفت ، كمىشكلات و آجيل به او داديم ، كم كم نامش را پرسيديم ، و بعدسوال كرديم چند خواهر و برادر دارد، با همان زبان كودكى حرف مى زد، معلوم شد كهبرادر و خواهر هم دارد، ديگر ما خوشحال بوديم كه خانواده اين كودك خيلى ناراحت نخواهندشد چون فرزندان ديگرى هم دارند و ممكن است مدتى غمگين شوند ولى به مرور زمانفراموش خواهند كرد، بچه را به خانه آورديم و از او خوب پذيرايى نموديم و تاكنونكه دو سال مى گذرد كسى نفهميده كه ما فرزند داريم و هيچگاه او را از خانه بيروننبرديم ، و حتى همسايه ها نمى دانند، و هميشه درب حياط را خودمان باز مى كرديم ، نمىدانيم امروز چه شد، ما را غفلت گرفت ، و يكباره بچه خودش به طرف در حياط دويد و دررا باز كرد شايد امداد الهى كمكش ‍ كرده . اين بود سر گذشت فرزند گمشده شما.
در اين حال فهميدم كه فرزندم چگونه سوار قطار شده زيرا كه خانه ما نزديك راه آهناهواز است ، اين توى كوچه بازى مى كرده ، و همين طور آمده و سوار قطار شده ، به هرحال از آنها تشكر كردم و خداحافظى نموده و فرزندم را برداشتم آمدم ايستگاه راه آهن و ازآنجا عازم اهواز شدم ، وقتى كه به اهواز رسيدم . و به خانه رفتم ، مادرش هنگامى كهبچه را ديد مات و مبهوت مانده بود به او نگاه مى كرد و بى اختيار اشك مى ريخت ،فرزندش را در آغوش گرفت ، فرزندى كه پس از دوسال گمشدن ، اكنون آغوش گرم مادرش را احساس مى كند، اين بود سرگذشت فرزندگمشده ما و عنايت حضرت بقيه الله الاعظم امام زمان حضرت مهدى عليه السلام به خانوادهما.
بعد از اين كه اين حكايت شيرين و دل ربا را در دعاى ندبه روز جمعه شنيدم ، حالى ديگرپيدا نمودم و تا شب به فكر امام زمان عليه السلام و توجه و عنايت حضرت بودم كه آيامى شود به من هم توجهى نمايد؟ و از الطاف خاصه حضرت بهره مند شوم ؟ ولى باز باخود مى گفتم رفتن به سوى او، اخلاص مى خواهد، اشك و زارى و لابه و خلاصهدل شكسته ! آيا مى شود در عمر، يكبار، براى يك لحظهجمال دل آراى او را ديد، فقط يك بار به فيض حضورش رسيد، گاهى فكر مى كردم كهغير ممكن است و ما را به اين در، راهى نيست ولى چگونه صدها نفر، خدمتش رسيده اند، وبعضى ها چندين مرتبه او را درك كرده اند، پس مى شود او را ديد، با اين شرط كه زمينهو مقدمات حضور را بايد فراهم نمود، هر چند كه آن زمينه ها و مقدمات سخت است ولى بر هرمسلمان فرض واجب است كه معاصى و حرام را ترك نمايد و واجبات را انجام دهد و براىفرج حضرت مهدى عليه السلام دعا نمايد، و خود را فردى آماده براى ظهور كند، و اساسامعنى انتظار همين است كه آماده شويم و دل را از هر چه ناپاكى و زشتى و پليدى است پاككنيم و زمينه را براى ظهور حضرت فراهم آوريم ؛ انسان مهذب به تزكيه و تصفيه نفس، و متعهد و متدين و متقى مى تواند به فيض حضور برسد...
آن شب خوابيدم در عالم رويا ديدم كه به زيارت حضرت رضا (عليه السلام ) در حرم آنحضرت مشرف شده ام ، ازدحام جمعيت بيش از اندازه بود نتوانستم خودم را به ضريححضرت برسانم همان بيرون ، كنار پايه پائين پاى حضرت ايستادم و شروع كردم بهزيارتنامه خواندن پس از اينكه زيارت تمام شد، احساس تشنگى نمودم ، خادمى از خدامحضرت رضا عليه آلاف التحيه و الثناء كنار درب حرم ايستاده بود، از او در خواست آبنمودم ، گفت : اينجا كه آب نيست برو از حرم بيرونداخل صحن آن جا شير آب است ، در همين هنگام جمعيتى كه در آنجا كنارممشغول دعا و زيارت بودند، در ميان آنها سيد جوان بلند و بالايى را ديدم كه سبزه رو وخوش ‍ سيما بود، ليوانى را به من داد و گفت اين آب ، و يكباره ديدم ليوان پر آب شد،پس از اينكه آب را نوشيدم ، در اين فكر بود؛ آمدم گوشه اى نشستم كه معروف به پيشروى حضرت است كنار جا قرآنى ها، دفترى در دستم بود، ديدم همان آقا آمد و فرمود:بنوس (فيض حضور) و ناگهان به خطى زيبا روى جلد دفتر نوشته شد (فيضحضور) سوال كردم آقا چه بنويسم ، فرمودند همين قضيه امروز را كه شنيدى ، و بعدرفتند.
نيمه هاى شب بود كه از خواب بيدار شدم ، در تمام عمرم چنين خوابى به اين زيبايى وشيرينى نديده بودم ، تمام وجودم پر از احساس شادى و شعف بود، و يك سرور ذاتى ودرونى يافته بودم ، آنقدر كامم شيرين بود، كه هنوز هم شيرين است و ياد آن رويا وخاطره جاودانه همانند چراغى پر نور در دلم روشن است .
بعد از آن خواب ، شكى برايم باقى نماند كه آن آقا، حتما و مسلما مولايم حضرت صاحبالزمان ، ابا صالح المهدى عليه السلام بوده است . بر خود وظيفه دانستم كه اين قضيهو حكايت را به رشته تحرير در آورم . زيرا كه خود حضرت فرمودند: بنويس و من همنوشتم ، امتثال امر مولا را نمودم ، شايد كه موردقبول افتد و در نظر آيد. و به حقيقت يكبار هم كه شده در بيدارى ، فيض حضورش نصيبمشود، آرزوى ديرينه و هميشگى ام اين است كه تا نمرده ام ، او را ببينم و بعد جان بهجانان سپارم . تمام اين حكايت و خاطره فراموش نشدنى را براى تيمن و تبرك بيشتر،روزها و شب ها به حرم حضرت رضا عليه السلام مشرف شدم و در همان جا يعنى كنار جاقرآنى پيش روى حضرت نشستم و ساعت ها نوشتم تا بدين گونه در آمد، اگر نقصى درنوشتن از جهات ادبى دارد، خوانندگان عزيز بايد ببخشايند و مرا عفو نمايند كهويراستارى صحيحى انجام نشده است چون با عجله و در ازدحام جمعيت و صداى دعا و زيارتو راز و نياز مومنين نوشته شده است ، ولى خودمخوشحال و مسرور هستم كه در فضاى ملكوتى حرم حضرت رضا عليه السلام نوشته امبا دعا و مناجات زائرين حضرت ممزوج و مخلوط شده است و اميدوارم كه اين وجيزه كوتاهذخيره اى بزرگ براى آن جهانم باشد. از همه خوانندگان عزيز كه حتما از شيفتگان وعاشقان حضرت مهدى عليه السلام هستند، التماس دعا دارم و طلب عفو و بخشش ‍ از خداىمتعال در خاتمه بايد بگويم كه : اى شيعيان و شيفتگان مكتباهل بيت عليهم السلام تا مى توانيد براى فرج حضرت بقيه الله دعا كنيد! تا مىتوانيد به ياد او و در راه او باشيد.
همواره و هميشه او را فراموش نكنيد. و صبح و شام به ياد او باشيد و عمر را بگذرانيدتا مى توانيد در اصلاح فردى خود كه تهذيب نفس و كسب تقوى الهى است بكوشيد و ازاصلاح اجتماعى و مبارزه و ستيزه با ظلم و جور و گناهغافل مباشيد، از حرام بپرهيزيد و به حلال و واجب الهىعمل كنيد.
از نماز اول وقت و نماز شب و خدمت به خلق خداغافل نشويد. اين توصيه ها و سفارش ها براى فيض حضور تا روز ظهور است . والسلامعلى من اتبع الهدى .
(اللهم انا نرغب اليك فى دوله كريمه تعزبها الاسلام و اهله وتذل بها انفاق و اهله )
مشهد مقدس - ساعت 38/8 دقيقه در حرم حضرت رضا (عليه السلام ) صبح روز جمعه 18شعبان 1415 قمرى برابر با 30/10/1373 شمسى به پايان رسيد. (189)
م - ع
لازم به ذكر است چون قصه فوق راجع به حضرت حجة بن الحسن العسكرى حضرت مهدىموعود (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) مى باشد بر آن شديم كه تاريخچه مقدسمسجد جمكران ، كه تجلى گاه يوسف زهرا حضرت امام زمان عليه السلام مى باشد، براىروشنايى چشم عاشقان و دوستداران آن حضرت بيان كنيم :

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation