58. ان شاء الله مشكل حل خواهد شد
66. پرچمدار دشت نينوا 6. حاج احمد حجازى فرزند محمد على ساكن سعيد آباد گلپايگان براى حقير روزى درمنزل ايشان كه هر ساله شش روز روضه برپا مى كند و حسينيه اى ساخته است و يكنفرى همه كاره حسينيه است . نسبت به حضرت سيد الشهداء عليه السلام و حضرتابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام پرچمدار دشت نينوا اعتقادكامل دارد يك سال چند گوسفند را كه شامل ميش و بره بود بردند يا گم شدند عرضكردم . اى ابوالفضل العباس ، اگر گوسفندانم را به من برگردانيدى نصف گوشتفلان بره نذر شما روز عاشورا سر مى برم . ساعت پنج عصر بود، زنگ منزل را زدند و گوسفندان راداخل باربند آوردند، ديدم سيدى است ، رفتم جلو تشكر كنم ، از نظرم ناپديد شد. 67. حضرت اباالفضل پلنگ را مى كشد جناب حجة الاسلام المسلمين حامى و مروج مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آقاى سيداباصالح (احسان الله ) سبزوارى تويسركانى از عالمان با تقوى حوزه علميه قم طىنامه اى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام و نگاشتن پنج كرامت چنين مرقومداشته اند: بسم الله الرحمن الرحيم
اما اصل قصه : به پاسگاه نيروى انتظامى گزارش مى رسد كه حيوانى درنده در اينناحيه پيدا شده و هر چندى به گله گوسفندان حمله ور مى شود و تلفات زيادى به مردمزده است . چوپان ها با سگ هاى خود هم حريف او نشده اند و حتى سگ ها از ديدن او نه تنهاحمله نمى كنند بلكه متوارى هم مى شوند و تن به مبارزه با آن حيوان نمى دهند. بعدامعلوم شد كه او يك قلاده پلنگ بى رحم و تيز چنگالى است ماموران پاسگاه هم بعد از دوسه بار گشت ، اعلام عجز و ناتوانى مى كنند و مى گويند از عهده ما خارج است برويدراه ديگرى پيدا كنيد. در اين ميان به مردى كه نامش را فراموش كرده ام ولى معروف به (آقا پهلوان ) وخيلى قوى پنجه و زورمند بود، پيشنهاد مى شود. يكى از اهالى به من گفت ما به آقاپهلوان گفتيم : بيا دل به دريا بزن و به جنگ اين پلنگ برو، يا او را مى كشى و مردماز شر او راحت مى شوند يا پلنگ تو را مى كشد و ما از دست تو راحت مى شويم ! (البتهاز باب مزاح بوده ). بالاخره ، غيرت او را به جوش آورده و او را به جنگ پلنگ مى فرستند. لذا، پهلوان اندازهيكى دو روزى نان و غذا و آب بر مى دارد و در ساروقى مى پيچد و آلاتىمثل تبر و غير آن بر مى دارد و از خانواده خدا حافظى مى كند و به امان خدا راهى كوه وصحرا مى شود. اصل قضيه را خودش نقل مى كند: حركت كردم و به ميان دره اى كه بيشتر پلنگ در آنجاديده مى شد و پناهگاهش محسوب مى شد روانه شدم (وهل من مبارز) مى كردم . ساعاتى گذشت ، خبرى نشد، و او را پيدا نكردم . لذا در كنار سنگبزرگى در دامنه كوه نشستم و به پهندشت صحرا و قعر دره نظاره مى كردم و دردل مى گفتم كجايى اى پلنگ تا اين كه با صداى غرش مهيبى كهدل هر جنبنده اى رامى لرزاند به خود آمدم ، اما او را نديدم . تا يك باره به پشت سر خودنگاه كردم ، ديدم حريف ، روى سنگ بالاى سر من دهان گشوده و مرا مى طلبد. تبرم را محكمدر دست گرفتم ، ولى از هيبت او وحشت كردم ، (البته بدون تعارف ) و چون غافلگيرشدم درمانده شدم و او بالا بود و من پايين ، اختلاف سطح او را بر من بيشتر مسلط مى كردو مرگم را مى ديدم ، كه ناگهان حالت حمله به خود گرفت و گويا مى خواست روى سرمن بپرد. تا خيز برداشت به طرف من ، از جگر فرياد زدم : يااباالفضل العباس ، يا قمر بنى هاشم ، خودت به فريادم برس . كه يك باره پلنگبر سر من پريد، ولى روى زمين افتاد و گيج شد و من از فرصت استفاده كردم و پريدم وبا تبر بر فرق او كوبيدم كه نقش زمين شد و با چند ضربه ديگر او را كشتم . اهالى كه منتظر (آقا پهلوان ) بودند بعضى به من گفتند: عصر ديديم آقا پهلوان مىآيد و لاشه اى را به دوش گرفته . نزديك آمديم ديديم آن حيوان مرده است . گفتيم لابدشوخى مى كند و چيز ديگرى است آورده ، صدا زد: بياييد اين هم پلنگ ! مردم باورنداشتند، بعضى مى ترسيدند نزديكتر بيايند، تا پهلوان اطمينان داد كه مرده است وپلنگ به راستى كشته شده بود. قهرمان ظاهرى قضيه ما سخن خويش را با اين جمله بهپايان رساند. اهالى محترم ! من اين پلنگ را نكشتم ، بلكه اين پلنگ را مولا حضرتابوالفضل العباس عليه السلام كشت و اگر آقا به فريادم نمى رسيد اين پلنگ مراتكه تكه كرده بود. خدا روح آقا پهلوان را در اين شب جمعه شاد كند كه درس خوبى بههمه شنوندگان و خوانندگان قصه خود داد. 68. فرزند مرده يا نيمه جان از ميان گونى بيرون آمد! 2. يكى از دوستان ورزشكار و رزمى كار به نام آقاى (م ) كه از شاگردان مرحومغلامرضا تختى بوده گفت : من خودم از حضرت عباس عليه السلام معجزه اى ديدم كهبرايم عجيب و آن اين است كه براى اولين بارقبل از انقلاب به كربلا مشرف شدم . در حرم حضرتاباالفضل العباس عليه السلام مشغول زيارت بودم ، ديدم يك عرب بدوىداخل حرم آمد و يك گونى كه در آن بسته بود گذاشت و رو به قبر مطهر عباراتى عربىگفت و رفت و من چيزى نفهميدم . از وقتى كه او رفت ، من حواسم به آن گونى بود كه چراآن را گذاشت اينجا؟ محتوى آن چيست ؟ يك باره ديدم گونى تكان مى خورد و آمد شد زيادى آنجا شد و من چيزى نمى فهميدم تااينكه همان مرد بدوى آمد و با حالت طلبكارانه تند در كيسه را باز كرد و يك بچه 8 - 9ساله از آن بيرون آمد. من از دوست مترجم پرسيدم قضيه چيست ؟ گفت : اين عرب آمد بهحضرت ابوالفضل عليه السلام گفت : فرزندم يامرده يا دارد مى ميرد،مال خودت ، من بچه مرده نمى خواهم و از حرم بيرون رفت . حالا آمده تشكر مى كند، زيرافرزندش صحيح و سالم شده و دارد او را مى برد. در اين هنگام ، فرياد شادى و گريهآميخته به هم در حرم قمر بنى هاشم عليه السلام همه جا را گرفت و من اين را چون باچشم خودم ديدم هنوز كه به يادش مى افتم حالم را دگرگون مى كند و آقاى (م ) دراين وقت چشمانش را اشك فرا گرفت . ناگفته نماند كه امروز سالگرد در گذشت مرحوم غلامرضا تختى پهلوان شيعىايرانى است ، كه اين دوست ما آقاى (م ) از شاگردان وى بوده كه حضرتابوالفضل العباس عليه السلام خواست يكى از معجزات خود را به او نشان دهد و پس ازساليان سال به ياد او باشد و چشمش اشكبار گردد. اشك يك پهلوان بااشك افراد عامىتفاوت دارد. يك پهلوان واقعى را ممكن است كودكى يتيم به گريه آورد يا ناله پيرزالى خميده زانوى او را بلرزاند. اگر من نام تختى را مى برم نه به خاطر قهرمانىاوست و همين طور خيلى ديگر از مردم ، بلكه به خاطر جوانمردى است . تختى فقرا و ضعفا را دوست داشت و اين يكى از صفات شيعه على عليه السلام است . كهخود فرمود: (اعطينا محبه الفقراء) هر كه بويى از مولا على عليه السلام به اورسيده چنين است ، فقير را دوست دارد. قهرمانى مربوط به عالم جسم و ماده است كه براى عده اىحاصل مى شود، ولى جوانمردى مربوط به عالم وراى جسم و ماده است و از صفات روحاست . اى ورزشكارانى كه به نام و به ياد على عليه السلام بهره اى از زمان راگذرانده ايد، بياييد به پيروى از على عليه السلام جوانمرد، بزرگوار، با گذشت ،مؤ من ، متقى ، با سخاوت ، و به على و اولاد على عليهم السلام و فرزندان آنها عشقبورزيد و اگر چنين هستيد به مادر و پدر خود دعا كنيد، خصوصا مادر، كه محبت على و اولادعلى عليهم السلام با شير مادر آميخته است كه بهطفل منتقل مى شود. 69. حضرت ابوالفضل عليه السلام در آمريكا فرياد رسى مى كند 3. يكى از بستگان از امريكا تلفنى مطلبى را به من گفت : گفت : من مشكلى داشتم در ايناثنا به ماه محرم وارد شديم و به زيارت عاشورا مبادرت مى كردم . تا شب تاسوعا ياعاشورا كه از مراسم مذهبى شيعه به دور بوديم ، با ناراحتى خوابيدم ، در عالم روياديدم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام به خانه ما آمده اند و قيافه شان خيلىرشيدذ و تنومند با لباس سيادت ، و نورانيت خاصى داشت . ايشان عنايتى فرمودند كهمن يادم نيست ، ولى صبح كه از خواب برخاستم بحمداللهمشكل برطرف شد و از آن جهت راحت شدم . 70. اصرار ما هم فايده نبخشيد 4. در ايام عرفه كه كربلا مشرف بوديم عده اى از همسفران را طبق برنامه به كنارفرات و بارگاه طفلان مسلم عليه الرحمه و رياحى بردند، ولى من و سه تن ديگركربلا مانديم و نرفتيم . آنها كه رفته بودند، آب فرات برداشته بودند ولى ما نه .من به مامور گفتم : ما را به فرات مى بريد؟ گفت : معلوم نيست ، بعيد است . وقتى كه مىخواستم از كربلا باز گرديم ، نزديك فرات كه من به يك مامور گفتم . گفت : باشد انشاء الله ولى ديگر ماموران و راننده گفتند: خير، ما توقف نداريم . بين آنها اختلاف شد.بالاخره قبول نكردند و اصرار ما هم فايده نبخشيد. بعد از حدود نيم ساعت بحث و مشاجره ، نتيجه منفى شد. تا اين كه من رفتم به آنها وراننده يك كلمه گفتم ، ديگر گويا لال شدند و آن اين بود كه با عتاب گفتم : اشكو منكمالى سيدنا وعمنا ابى الفضل العباس عليه السلام (شكايت شما را به آقا و مولا وعمويان عباس عليه السلام مى كنيم ). سپس آمدم و نشستم و آنها هم سكوت كردند، ولىگويا اثر كرد. لذا وقتى به كنار فرات رسيديم ، راننده ايستاد و مامور گفت : فقط دونفر پايين بروند كه من رفتم با سه نفر ديگر و يك مامور و آن لحظه ، لحظه بسيارخوبى بود. زيرا به ياد وجود مقدس حضرت عباس عليه السلام سقاى طفلان افتادم . واردشريعه شدم ، دلم را غم گرفت ، درياى آب و عطش عباس ؟!
71. شفاى سرطانى و باردار شدن عقيم از اين آب و تربت 5. حيفم آمد اين مطلب را در اينجا نياورم ، ولونقل آن گاه برايم درد سر دارد. وقتى از كربلا باز گشتيم ، شحصى آمد و تقاضاى آب فرات و تربت كربلا نمود. مقدارى تربت نزديك خيمه گاه و از اين آب كه آورده بوديم به او دادم و رفت . بعداتلفنى به من طلبى را خبر داد كه بعدا حضورا شنيدم كه از نظرتان مى گذرد: گفت : من براى خودم آب و تربت را گرفتم ، ولى خانواده اى كه هفتسال بود از زندگى زناشوئى آنها گذشته بود، خبر دار شدند و از من تقاضا كردنداين آب و تربت را به آنها بدهم . منهم آب و تربت را كه در شيشه كوچكى بود به آنهادادم . اين قصه در روستاى سرابى تويسركان كهمتصل به شهر شده اتفاق مى افتد و از سوى ديگر مردى در تهران كه مدتى به سرطانمبتلا بوده و تحت معالجه واقع شده و خوب نشدهمتوسل به اهل بيت مى شود و بعد مدتى در خواب مى بيند به جايى رفته در مسجدى (بهنام مسجد ابوالفضل شايد) به افراد آب فرات و تربت امام حسين عليه السلام مى دهند،قدرى هم به او مى دهند كه بيمارى اش خوب شود. وقتى بيدار مى شود، بعد چند روز بهروستاى سرابى تويسركان مى آيد. جهت ديدار بهمنزل دوستش مى رود. مى بيند شيشه كوچكى در تاقچه است ، مى پرسد اين چيست ؟ گفتهمى شود آب فرات و تربت كربلاست . يك باره به ياد خوابى كه در تهران ديده مىافتد و تقاضا مى كند كه از اين آب و تربت به من بدهيد و خوابش رانقل مى كند. شايد هر كدام به اندازه يك قاشق چاى خورىميل مى كند. 1 - مرد؛ 2 - همسرش ؛ 3 - بيمار سرطانى كه ميهمان بوده . هم زن و شوهر بچه دار شدند كه الآن فرزند آنها حدوديكسال بيشتر است و هم بيمار خوب شد و شفا يافت . من در جايى منبر مى رفتم ، گفتند آنخانم كه بچه دار شده اينجاست ، من او را با بچه رابغل كردم و به تعدادى از دوستان اهل بيت نشان دادم كه از بركت تربت امام حسين عليهالسلام و آب فرات به بعض مواليان خود چه عناياتى مى كنند و الحمدالله على نعمائه. قم - سيد اباصالح (احسان الله ) سبزوارى تويسركانى 72. با توسل به قمر بنى هاشم عليه السلام پس از51سال تجرد ازدواج كردم اين جانب محمد حسين هدايت اهل اهواز، بعد از 51سال تجرد قصد ازدواج نموده و هر جا كه مى رفتم موفق نمى شدم . تا اين كه در ايامپر بركت و فرخنده ميلاد حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام بهزيارت كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام مشرف شدم . مراد دل خويش را با آن حضرت در ميان گذاشتم اواخر ماه رجب كه به اهواز بازگشتم بهباب الحوائج حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلاممتوسل شدم و نذر كردم كه اگر در ماه شعبان همسرى خوب و شايسته نصيبم شد براى خداسفره اى به نام آقا اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام مى گسترانم ودوستان و نزديكان را به نام آن حضرت اطعام مى كنم روز ميلاد آن بزرگوار كه در چهارمماه شعبان واقع است ، يكى از دوستانم به نام آقاى حاج غلام على سخاوت بهمنزل من آمد و گفت : بيا با هم به دزفول برويم گفتم : براى چه ؟ گفت : موردى جهتازدواج پيدا كرده ام كه ان شاء الله اميدوارم به بركت امروز كه ميلاد آقااباالفضل العباس عليه السلام است ، درست شود. من هم موافقت كرده و به همراه ايشانبه دزفول رفتيم . در آن جا يكى از دوستانم به نام حجة الاسلام سيداسماعيل علوى از ائمه جماعات شهرستان دزفول رفتيم و ايشان گفت : دخترى مدين ازخانواده اى اصيل و مذهبى براى شما در نظر گرفته ام ، اگر موافقى بهمنزل آنها برويم تا شما را به آنها معرفى كنيم باهم بهمنزل دختر رفتيم و آنها پس از احوال پرسى گفتند كه دختر ازدواج با شما موافقت كردهاست . به اين ترتيب ، در روز جمعه آخر شعبان سال 1421 هجرى قمرى مطابق با چهارم آذرماه1379 شمسى مراسم عقد انجام شد و اتفاقا همان روزى كه بهدنبال مقدمات عقد بودم به در منزل عروس خانم رفتم تا برگ آزمايش را به ايشان بدهم. گفت : امروز سفره اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام داريم ، تشريفبياوريد، و در اين مراسم پر فيض شركت كنيد، اين جانب واردمنزل آنها شدم و از سفره اباالفضل العباس عليه السلام استفاده كردم ، و اين ماجرا راجزو كرامت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام دانستم و اين پيوند فرخنده را مديونآن بزرگوار مى دانم . 73. پيرمرد را با حالى بسيار نالان و رنجور مشاهده نمودم جناب مستطاب سلاله السادات آقاى سيد محمد جدا كه يكى از سادات شريف و از شخصياتبزرگوار قم مى باشد طى نامه اى به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام دو كرامتارسال داشته اند: بسم الله الرحمن الرحيم محافل و مجالس سيد الشهداء عليه السلام داراى فيوضات معنوى فراوانى است كه بهصورت محسوس و نامحسوس وجود دارد و اين افراد هستند كه بر حسبتكامل حالات و مسائلى ايجاد مى شود تا هر چه بيشتر و بهتر در اين آستان پر فيضخالصانه اداى وظيفه كنند. سال 1379 شمسى در ايام ولادت با سعادت قطب عالم امكان حضرت صاحب الزمان عليهالسلام سعادتى نصيب حقير شد كه توانستم در جوار تربت با صفاى حضرت سيدالشهداء عليه السلام و حضرت قمر بنى هاشم عليه السلامباخيل مشتاقان كوى ولايت كه در نماى خيابان و كوچه هاى كربلا با حالتى عارفانه وعاشقانه حلقه محبت زده بودند، سر بر آستان حسينى نهم . قبل از غروب روز قبل ولادت ، وارد كربلا شديم و با عجله و شتابوسايل را در هتل محل اقامت گذاشته ، به طرف حرم پرچمدار صحراى كربلا حركت كرديمتا با زيارت اسوه حق و حقيقت و جانباز راه ولايت و امامت ، اذن زيارت حضرت اباعبداللهالحسين عليه السلام را دريافت كنيم . حادثه اى به وجود آمد كه براى ما درس بود؛ عده اى از كودكان به سوى ما آمدند وتقاضاى پول نمودند، تقديم كرديم ، مجددا چند نفر ديگر آمدند. راهنماى ما كه سنى مذهببود به بچه ها تندى كرد و بعد پير مردى كه همسفر ما بود به طرف كودكان رفته وبا خشم آنها را دور نمود. اين اتفاق دقيقا مقابل حرم حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام روى داد. جمعى از همراهيان ما از جمله همان پير مرد، به سوى حرم حسينى رفتند كه بعد از زيارتبه حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بيايند، و ما هم به حرم حضرت قمربنى هاشم عليه السلام رفتيم . صبح روز بعد وقتى داخل اتوبوس شديم كه به زيارت دو طفلان حضرت مسلم عليهالسلام برويم ، پيرمدرد را با حالى بسيار نالان و رنجور مشاهده نمودم ، كه مى گفت :از ديشب حالم بد شده و نتوانستم به زيارت حضرتابوالفضل العباس عليه السلام بروم . حالم منقلب شد و به او گفتم : شما ديشب به بچه هاى بيچاره ، آن هم در كنار تربتحضرت قمر بنى هاشم عليه السلام تندى كردى ، به طور حتم آن بزرگوار از توناراحت شده و نظر به اين كه دوستت دارد فورا در تو اثر نموده ، و الآ مانند همان مامورسنى مذهب به طور كل متوجه نمى شدى . پيرمرد بسيار ناراحت و منقلب شد و گفت : من سال ها آرزوى زيارت داشتم و هميشه مىگفتم اگر كربلا بودم به يارى آن حضرت مى رفتم چرا اين جا اشتباه كردم و شروعبه عذر خواهى از آن بزرگوار را نمود. به طرفه العين حالش تغيير كرد و كاملابهبودى حاصل نمود. لذا بايد متوجه باشيم آن بزرگوار به تمام امور اشراف دارند و كوچكترينافعال و اعمال ما را مى نگرند، پس بكوشيم به گونه اى باشيم كه موجب ناراحتى آنعزيزان نشويم ، ان شاء الله خداوند ما را لحظه اى ازاهل بيت اطهار عليهم السلام در ظاهر و باطن جدا نفرمايد. 74. سى سال از اين خواب مى گذرد، هنوز عطر دلنشين آن خواب در وجودملانكرده است 2. مطلبى ديگر در خصوص زيارت كربلا سال هاى گذشته ، قبل از انقلاب يك شب در موقع اذان صبح در عالم خواب به زيارت حرمبا صفاى حسينى رفتم و در آن حال و هوا داخل ضريح مقدس شدم و از چند پله پائين رفته، سه قبر وجود داشت ، آقايى با صلابت و جلالت در آن جا حضور داشتند.سوال كردم : فرمودند: قبر وسط، مدفن آقا حضرت سيد الشهداء عليه السلام است ،ديگرى مزار پر نور حضرت على اكبر عليه السلام و ديگرى مزارطفل شش ماهه امام حسين عليه السلام ، حضرت على اصغر عليه السلام است . وقتى از حرم حسينى عليه السلام خارج شدم ، به آن آقا گفتم : مى شود به زيارتحضرت قمر بنى هاشم عليه السلام هم برويم ؟ فرمودند: ايشان را زيارت كرديد،ديگر احتياج به رفتن نيست كه ناگاه احساس كردم آن وجود مقدس حضرتابوالفضل العباس عليه السلام مى باشند. حدود سى سال از اين خواب مى گذرد و هنوز عطر دلنشين آن خواب در وجودم لانه كرده استو در سال 1379 شمسى وقتى سعادت نصيبم شد در موقع زيارت بارگاه حسينى آن جاراهمان گونه مشاهده كردم كه در خواب ديده بودم ، البته تنها فضاى حرم و ضريحمقدس را، والا داخل ضريح امكان نداشت . خداوندا، به ما لطفى كن در اين زمان كسانى كه راه حسينى را مى روند و مظلوم واقع شدهاند يارى كنيم تا ان شاء الله در مسير و طريقت حسينى باشيم ، آمين . تذكرى به اراتمندان و خادمان حضرت سيد الشهداء عليه السلام اگر مى خواهيم مورد توجه خاص اهل بيت اطهار عليهم السلام قرار گيريم بايد راه وروش آنان را در زندگى طى كنيم . از مهم ترين ويژگى هاى ائمه اطهار عليهم السلام مبارزه با ظلم و ظالم بوده و ما هم كهخود را دوستدار و شيعه آن بزرگواران مى شماريم ، بايد با همه وجود با ظالمان مبارزهكنيم و مظلومان را يارى نماييم . اگر ظالم را يارى كنيم و بعد از ارادت اهل بيت اطهار عليهم السلام دم بزنيم دقيقا مخالفروش و سيره آن عزيزان عمل كرده ايم . بياييم اين چند روزه دنيا را با سربلندى طى نموده و هيچ گاه درمقابل زورمداران سر خم ننماييم و همچون اول مظلوم عالم حضرت اميرمومنان عليه السلامبا ظالم در ستيز دائم باشيم . 75. شفاى زن ديوانه در حرم مطهر يكى از موثقين مى گويد: در يكى از سفرهايم به عتبات عاليات ، روزى در صحن مقدسسالار شهيدان امام حسين عليه السلام ديدم جمعيتى از عرب ها جمعند در بين زنان شيونوولوله است . زنى را در وسط گرفته اند و او حركات مضطرب و كارهاى نامناسب انجاممى داد و به شدت متحرك بود. زن ها هم براى حفاظت او در تلاش بودند. پرسيدم : چهشده است ، گفتند: اين زن ديوانه است و از مداوا و درمان نتيجه نگرفته اند. مى خواهند اورا به حرم مطهر حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ببرند و ازحضرت شفاى او را بخواهند. اما حريف او هم نمى شوند. از وضع آن زن بسيار ناراحت شدم، به داخل حرم مطهر امام حسين عليه السلام مشرف شدم . و بعد از زيارت بيرون آمدم ، اماخبرى از آنها نبود. به طرف حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام رفتم براىزيارت حضرت . در بازار ديدم همان جمعيت مى آيند. و دسته جمعى مردان جلو و زن ها ازپشت سر هلهله مى زنند. گفتم : چه شده است ؟ گفتند: پس ازتوسل به حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام يك مرتبه آن زنمجنون به خود آمد. و خود را جمع و جور و منظم كرد به زنان همراه خود گفت : من حالم خوباست . من به آنها نگاه كردم كه آن را بشناسم . ولى چون زن ها را منظم و با وقار درحركت يافتم نتوانستم او را بشناسم . 76. فرياد زد يا اباالفضل ! جناب آقاى حاج ابراهيم فرزند مرحوم حاج عبدالرسول عطار كاظمينى طى مكتوبى بهدفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام چنين مرقوم داشته اند: در تابستان سال 1358 شمسى در شهر مقدس كاظمين درمنزل جديد كه تازگى در آن زندگى مى كرديم . ناگهان ساعت 4 صبح از خواب بيدارشدم ديدم مادرم نگران و پريشان است ، گفتم چرا ناراحتى ؟ گفت : از خواب پريدم ديدمدر و پيكر منزل همه باز است . گمان كنم دزد درمنزل ما آمده . گفتم : مادر اشتباه مى كنى ديشب يادتان رفت درها را ببنديد مادرم در جواب گفت : خير. مادرها را بستيم و خوابيديم بعدا خواست از پله برود به طبقه دوم كه به يادش آمد كه يكخانم از وابستگان ما نزدمان مبلغ پولى امانت سپرده كه فرياد زد يااباالفضل عليه السلام اگر دزد از ما چيزى نبرده ما گوسفندى نذر مى كنيم و سر مىبريم . دزد در طبقه دوم بود خيال كرد كه ما از همسايگان امداد مى گيريم . دزد خودش را از طبقهدوم به پائين انداخت و فرار كرد و در همين زمان همسايه ها وفاميل ها كه منزلشان نزديك بود جمع شدند و به جست و جو دزد پرداختند. و ديدند كهدزد در زير يك مينى بوس پنهان شده ولى نمى توانستند او را دستگير كنند. ناگهان دزدخودش بى اختيار به سوى منزل ما آمد و بالاخره او را دستگير كرديم و به اداره آگاهىتحويل داديم و در اعترافاتش گفت : من مدت 16سال دزدى مى كردم و در اين كار مهارت داشتم ولى نمى دانم اين بار چه طور شد كهدستگير شدم و نتوانستم چيزى ببرم او در زندان به مرض روانى گرفتار شده و درحالت وخيمى به سر مى برد و اين را ما از كرامات حضرتابوالفضل العباس عليه السلام مى دانستيم و گوسفندى را كه نذر كرده بوديم بهكربلا برده و قربانى كرديم . 77. بيدار شد آهنگ حرم آن حضرت كرد صاحب كتاب (بطل العلقمى ) داستان يكى از روضه خوانان را آورده است كه بهبيمارى سل گرفتار شد و بسيارى از پزشكان براى مداواى او تلاش كردند اما از شفايافتنش نوميد شدند و مرگ او را نزديك يافتند. او خود كه اين نظر پزشكان را شنيدهبود، به سختى ضعيف و رنجور شد و همه راه هاى درمان را بر روى خود بسته ديد. درهمين هنگام شبى در خوابى ديد كه به او گفتند حاجت خود را بر درگاه باب الحوائجابوالفضل العباس عليه السلام بجويد. او چون بيدار شد آهنگ حرم آن حضرت كرد. پساز آن كه به حرم رسيد و در جوار ضريح دراز كشيد آهسته آهسته درمان به وجود او راهيافت و به تدريج رو به بهبود نهاد و نشانه هاى شفا يافتن بر او آشكار گشت . ديرىنپاييد كه به كلى شفا يافت و اكنون نيز (زمان تاليف كتاببطل العلقمى ) زنده است . (157) 78. پيدا شدن كيف گمشده شاعر اهل بيت آقاى قيصر بارهوى مقيم لاهور يك واقعه عجيب و غريب و شگفت آور كه از كتاب على عليه السلام قسمت دوم ، ص 114 بهحواله تقويم اماميه لاهور نوشته شده بود. آقاى قيصر بارهوى از لاهور روانه مولتانبراى روضه خوانى امام حسين عليه السلام بوده با اتوبوس به آن جا تشريف مىبردند. اتوبوسى كه بر آن سوار بود وقتى به شهر رسيد توقف كرد، راننده بهمسافران گفت : مسافرانى كه عازم مولتان هستند از اتوبوس پياده و سوار اتوبوسديگرى شوند. بنده هم همراه با مسافران ديگر كه اعزام مولتان بودند به آن اتوبوس سوار شدم واتوبوس حركت كرد. اتوبوس چند كيلومتر حركت كرده بود كه متوجه شدم كيف من كه در آندفتر مرثيه خوانى بوده در اتوبوس قبلى جا مانده است يك دفعه دلم گرفت و نمىفهميدم چه كار كنم ؟ اگر بر گردم ممكن است اتوبوس از آن جا حركت كرده باشد ياكيفم را برده باشند. اگر مولتان هم بروم چگونه در آن جا روضه خوانى كنم . در دلم از حضرت عباس عليه السلام علمدار كربلا كمك خواستم و گفتم : تو كه فرزندمشكل گشا هستى كمكم كن من براى روضه خوانى برادر شما امام حسين عليه السلام مىرفتم . مبتلا به مشكلى شده ام كه شما از آن با خبرى مولا عباس ، دفتر مرثيه خوانى مرابرگردان . در دلم به حضرت عباس عليه السلاممتوسل شدم . اتوبوسى كه بر آن سوار بودم يك دفعه خراب شد. راننده ، اتوبوس راكنار جاده پارك كرد و همه مسافران از اتوبوس پياده شدند و رانندهمشغول تعمير اتوبوس شد، كمى بعد از طرف شهرخانيوال اتوبوسى آمد و به فاصله چند متر جلوتر از ما ايستاد. يك نفر از آن پياده شد ونزد اتوبوس ما آمد و با صداى بلند نام مرا برد و گفت : قيصر بارهوى كيست ؟ وقتىنام خودم را شنيدم با عجله گفتم : من هستم . آن شخص كيفم را به من داد و گفت : كه در بينراه يك نفر اين كيف را به من داده و تاكيدا به من گفته است كه همين الان در بين راه به يكاتوبوس برخورد مى كنى كه در آن شخصى به نام قيصر بارهوى است ، اين كيف را بهاو بده بعد از دادن كيف رفت و در اتوبوس خود نشست و روانه شد. با رفتن آن شخص ،اتوبوس درست شد و مسافران سوار شدند و ما به سوىمنزل حركت كرديم .
|