در اينجا به چند نمونه از گفتارى كه على (عليه السلام ) در مورد شهادت خود،قبل از وقوعش خبر داده و بيانگر آن است كه آن بزرگوار به حوادث آينده آگاهى داشتهتوجّه كنيد:
1 - ((ابوالطفيل ، عامر بن واثله )) مى گويد:((اميرمؤ منان على (عليه السلام ) مردم رابراى بيعت به گرد خود آورد (60) ، عبدالرّحمن بن ملجم مرادى - لعنت خدا بر او باد -بر آن حضرت وارد شد تا بيعت كند، على (عليه السلام ) دوبار يا سه بار، او رابرگرداند، او باز آمد و سرانجام بيعت كرد، آن بزرگوار هنگام بيعت با ابن ملجم ،فرمود: چه چيز جلوگيرى مى كند بدبخت ترين اين امت را (از اينكه راه صحيح برود)سوگند به خداوندى كه جانم در دست اوست قطعا تو اين را با اين (محاسنم را با خونسرم ) رنگين مى كنى ، هنگام گفتن اين جمله ، دستش را بر صورت و سرش نهاد، وقتى كهابن ملجم برگشت و از آنجا رفت ، على (عليه السلام ) (خطاب به خود) فرمود:
اُشْدُدْ حَيازِ يمَكَ لِلْمَوْتِ
|
وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ
|
كمرت را براى مرگ ، محكم ببند؛ زيرا مرگ با تو ملاقات خواهد كرد و از كشته شدن ،آنگاه كه بر تو وارد شد، بى تابى مكن )). (61)
2 - ((اصبغ بن نُباته )) مى گويد:((ابن ملجم ، همراه ديگران براى بيعت با على (عليهالسلام ) به حضور آن حضرت آمد و بيعت كرد و سپس به راه افتاد كه برود، على (عليهالسلام ) او را طلبيد و بارديگر بيعت محكم و اطمينان بخشى از او گرفت و با تاءكيدبه او سفارش كرد كه مكر و حيله نكند و بيعتش را نشكند، او نيز چنين قولى داد و از آنجارفت ، چند قدمى برنداشته بود كه براى بار سوّم ، على (عليه السلام ) او را طلبيد وباز بيعت محكمى از او گرفت و تاءكيد كرد كه نيرنگ نكند و بيعتش را حفظ نمايد.
((ابن ملجم )) گفت : اى اميرمؤ منان ! سوگند به خدا نديدم كه اينگونه برخورد را بااحدى - جز من - كرده باشى ، على (عليه السلام ) در پاسخ او اين شعر را خواند:
اُرِيدُ حَياتُهُ (62) وَيُرِيدُ قَتْلِى
|
عَذِيرُكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرادٍ
|
((من زندگى او را مى خواهم ، ولى او كشتن مرا، عذر خود را نسبت به دوست مرادىبياور)). (63)
سپس فرمود:((اى پسر ملجم ! برو كه سوگند به خدا! نمى بينم تو را كه به آنچه (درمورد بيعت خود با من ) گفتى ، وفادار بمانى )).
3 - ((معلّى بن زياد)) مى گويد:((عبدالرّحمان بن ملجم ، به حضور اميرمؤ منان على (عليهالسلام ) آمد، از آن حضرت درخواست مركبى كرد كه بر آن سوار شود، عرض كرد: مركبىبه من بده تا بر آن سوار گردم .
على (عليه السلام ) به او نگريست و فرمود:((تو عبدالرّحمان پسر ملجم مرادى هستى ؟))،ابن ملجم گفت : آرى .
بار ديگر پرسيد:((تو عبدالرّحمان هستى ؟))، او گفت : آرى .
على (عليه السلام ) به غزوان (يكى از خدمتكاران ) فرمود: مركب سرخ رنگى را در اختيارابن ملجم بگذار.
((غزوان ))، اسب سرخ رنگى را آورد و در اختيار ابن ملجم گذارد، او سوار بر آن شد وافسارش را گرفت و از آنجا رفت ، على (عليه السلام ) (همان شعر را كه در روايتقبل ذكر شد) گفت :
اُرِيدُ حَياتُهُ وَيُرِيدُ قَتْلِى
|
عَذِيرُكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرادٍ
|
((من زندگى او را مى خواهم واو كشتن مرا عذر خود را نسبت به دوست مرادى بياور))
تا اينكه مى گويد: وقتى كه آن ضربت را بر فرق على (عليه السلام ) وارد ساخت ، اورا كه از مسجد گريخته بود، دستگير كردند و به حضور على (عليه السلام ) آوردند،على (عليه السلام ) فرمود:((سوگند به خدا! من آن نيكيهايى كه به تو مى كردم ، مىدانستم كه تو قاتل من هستى ، ولى خواستم در پيشگاه خدا، حجّت را بر تو تمام كنم )).
4 - ((حسن بصرى )) مى گويد: امير مؤ منان على (عليه السلام ) در آن شبى كه صبح آنضربت خورد، همه شب را بيدار بود و آن شب برخلاف عادتى كه داشت براى اداى نمازشب به مسجد نرفت ، دخترش اُمّ كلثوم پرسيد: چه باعث شده كه امشب به خواب نمى روى؟
على (عليه السلام ) فرمود: اگر امشب را به صبح آورم ، كشته خواهم شد.
تا اينكه ((ابن نباح )) (اذان گوى آن حضرت ) به مسجد آمد و اذان نماز صبح را گفت ،على (عليه السلام ) از خانه اُمّ كلثوم به سوى مسجد روانه شد، چند قدمى برنداشتهبود كه بازگشت ، اُمّ كلثوم به آن حضرت عرض كرد: دستور بده تا جُعده (64) درمسجد با مردم نماز بخواند، فرمود: آرى دستور دهيد تا جعده بر مردم نماز بخواند، سپسفرمود: راه گريزى از مرگ نيست و به سوى مسجد حركت كرد. ابن ملجم آن شب را تاصبح بيدار مانده بود و در انتظار و كمين على (عليه السلام ) بسر مى برد، وقتى كهنسيم سحر وزيد، ابن ملجم خوابش برد، على (عليه السلام ) وارد مسجد شد و با پاى خوداو را حركت داد و فرمود:((نماز!)).
ابن ملجم برخاست (و آن حضرت را غافلگير كرد) و ضربت بر او وارد نمود.
5 - در حديث ديگر آمده : اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن شب را تا صبح بيدار بود ومكرّر از خانه بيرون مى آمد و به آسمان مى نگريست و مى گفت :
((وَاللّهِ ماكَذِبْتُ وَلا كُذِّبْتُ وَاِنَّهَا الَّيْلَةُ الَّتِى وُعِدْتُ بِها)).
((سوگند به خدا! دروغ نگفته ام و به من دروغ نگفته اند، اين همان شبى است كه وعده(كشته شدن در) آن ، به من داده شده است )).
سپس به بستر خود باز مى گشت ، وقتى كه سپيده سحر طلوع كرد، كمربندش را محكمبست و از اطاق بيرون آمد تا به سوى مسجد حركت كند، در حالى كه اين دو شعر را (كهقبلاً ذكر شد) مى خواند:
اُشْدُدْ حَيازِ يمَكَ لِلْمَوْتِ
|
فَاِنَّ الْمَوْتَ لاقيِكَ
|
وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ
|
((كمر خود را براى مرگ محكم ببند، چرا كه به ناچار مرگ با تو ديدار كند و از كشتهشدن مهراس و بى تابى مكن ، آن هنگام كه بر تو وارد شود)).
وقتى كه به صحن خانه (حياط) رسيد، مرغابيها به سوى او آمدند و نعره و فرياد مىزدند (افرادى كه درخانه بودند) آنها را از حضرت دور مى كردند،اميرمؤ منان ( عليهالسلام ) به آنها فرمود:((دَعُوهُنَّ فَاِنَّهُنَّ نوايحٌ؛ آنها را رها كنيد كه نوحه گرانند)). پسبيرون رفت و (همان شب ) ضربت شهادت خورد.
پيمان توطئه ابن مُلْجم با هم مسلكان خود
در اينجا به ذكر نمونه هايى از رواياتى كه بيانگر انگيزه و چگونگىقتل امام على ( عليه السلام ) است توجّه كنيد:
1 - سيره نويسان مانند ابومخنف و اسماعيل بن راشد و ... مى نويسند:
گروهى از خوارج در مكّه اجتماع كردند و با هم به گفتگو پرداختند و از زمامداران يادكردند و رفتار آنها را زشت شمردند و از نهروانيان (كه در جنگ با على ( عليه السلام )به هلاكت رسيده بودند) ياد كردند و اظهار ناراحتى و تاءثّر نمودند تا اينكه بعضى ازآنان گفتند: خوب است ما جان خود را به خدا بفروشيم و نزد اين زمامداران گمراه برويم ودر كمين آنان قرار گيريم و آنان را بكشيم و مردم شهرها را از دست آنان آسوده كنيم وانتقام خون برادران شهيدمان را كه در نهروان كشته شده اند بگيريم !!!
همه آنان اين پيشنهاد را پذيرفتند و هم پيمان شدند كه پس از مراسم حجّ، طرح خود رادنبال كنند.
در اين اجتماع ، (65) ((عبدالرّحمن بن ملجم )) گفت : من شما را از دست على آسوده مى كنم وعهده دار كشتن او مى شوم .
((برك بن عبداللّه تميمى )): پيشنهاد كرد كه كشتن معاويه با من .
و ((عمرو بن بكر تميمى )) گفت : من شما را از شرّ عمروعاص ، آسوده مى سازم و عهده داركشتن او مى شوم .
اين سه نفر با هم پيمان محكم بستند و بر اجراى آن ، اصرار ورزيدند و در مورد وقتاجراى اين توطئه ، هر سه توافق كردند كه شب نوزدهم ماه رمضان ، به آن اقدام نمايند وسپس از همديگر جدا شدند و در انتظار اجراى توطئه خود بودند. ابن ملجم - لعنت خدا براو - كه از قبيله ((كِنده )) بود با رعايت مخفى كارى ، از مكّه به سوى كوفه رهسپار شد وبا ياران خود در كوفه ملاقات كرد، ولى براى اينكه توطئه اش فاش نشود، آن را بههيچ كس نگفت .
ملاقات ابن ملجم با قُطّام و مهريّه قُطّام
ابن ملجم در كوفه روزى به ديدار يكى از هم مسلكان خود كه از قبيله ((تيم رباب )) بودرفت ، تصادفا قُطّام (زن زيبا چهره ) در آنجا بود، قطّام دختر اخضر تيمى بود كه پدرو برادرش در جنگ نهروان به دست اميرمؤ منان على (عليه السلام ) كشته شده بودند و اواز زيباترين بانوان آن زمان بود، وقتى كه ابن ملجم او را ديد، عاشق و شيفته او شد وعشق او در دلش جاى گرفت ، به طورى كه در همان مجلس از او خواستگارى كرد.
قطام گفت :((چه چيز را مهريّه من قرار مى دهى ؟)).
ابن ملجم گفت :((هرچه را بخواهى آماده ام آن را بپردازم )).
قُطّام گفت :((مهريّه من عبارت است از سه هزار درهم و يك كنيز و يك غلام و كشتن على بنابى طالب )).
ابن ملجم گفت : آنچه گفتى مى پذيرم ، ولى كشتن على را چگونه انجام دهم ؟))
قطام گفت : با به كار بردن حيله و غافلگيرى ، اين كار را انجام بده ، اگر به هدفرسيدى دلم را شفا داده و شاد مى كنى و زندگى خوشى با من خواهى داشت و اگر در اينراه كشته شدى ،((فَما عِنْدَاللّهِ خَيْرٌ لَكَ مِنْ الدُّنْيا وَما فِيها؛ آن پاداشى كه در نزد خدادارى براى تو بهتر از دنيا و آنچه در دنياست )).
ابن ملجم گفت :((سوگند به خدا! من از اين شهر گريخته بودم ، اكنون به اين شهرنيامده ام مگر براى اجراى آنچه از من خواستى كه كشتن على باشد، اين خواسته ات را نيزانجام مى دهم )).
قطام گفت : من نيز تو رادر اين كار مساعدت و يارى مى كنم .
به دنبال اين جريان ، قُطّام براى ((وردان بن مجالد)) كه از قبيله ((تيم رباب )) بود،پيام فرستاد و او رااز جريان آگاه كرد و از او خواست كه ابن ملجم را يارى نمايد. ورداننيز اين پيشنهاد را پذيرفت .
از سوى ديگر، ابن ملجم نزد (يكى از خوارج ) از قبيله اشجع كه نام او ((شبيب بن بجره ))بود رفت و جريان را به او گفت و از او كمك خواست ، شبيب پيشنهاد ابن ملجم را پذيرفت وسرانجام ابن ملجم همراه وردان و شبيب ، به مسجد اعظم كوفه رفتند تا جريان رادنبال كنند. قُطّام در مسجد معتكف شده بود و براى گذراندن اعتكاف خود (66) ، خيمه اى درمسجد براى خود برپا كرده بود، به قُطّام گفتند:((ما راءى خود را بر كشتن اين مرد (على) هماهنگ كرده ايم ))، قطام چند تكّه پارچه حرير طلبيد و سينه هاى آنان را با آن پارچهها محكم بست و آنان شمشيرها را به كمر بسته ، به راه افتادند و كنار درى آمدند كه على(عليه السلام ) از آن در براى نماز وارد مسجد مى شد و در آنجا نشستند، قبلاً اينان ، اشعثابن قيس را نيز از توطئه خود آگاه كرده بودند، او هم كه (از سران خوارج بود)قول يارى به آنان را داده بود و آن شب به آنان پيوست تا آنان را در اجراى توطئهقتل ، كمك كند ( بنابراين شب نوزدهم ماه رمضانسال چهل هجرى ، چهار نفر مرد (ابن ملجم ، وردان ، شبيب و اشعث ) و يك زن يعنى قطامهمديگر را براى اجراى توطئه قتل على (عليه السلام ) مساعدت مى كردند).
وقتى كه ثلث آخر شب فرا رسيد امام على (عليه السلام ) به سوى مسجد آمد (طبقمعمول ) صدا زد: نماز! نماز! در همين وقت ابن ملجم - لعنت خدا بر او - با همراهانش به آنحضرت حمله كردند، در اين حمله غافلگيرانه ، ابن ملجم شمشير زهرآلودش را بر فرق آنحضرت زد. (67)
از سوى ديگر شبيب - لعنت خدا بر او - شمشيرش را به طرف امام وارد آورد كه خطا رفت وبه طاق مسجد خورد، تروريستها گريختند، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((مراقبباشيد اين مرد (ابن ملجم ) از چنگ شما فرار نكند)).