|
|
|
|
|
|
بـاز از ايـن قـبـيل است اين آيه : (و من اضل ممن يدعوا من دون اللّه من لا يستجيب له الى يومالقـيـامـة و هـم عـن دعـائهـم غـافـلون و اذا حـشـر النـاس كـانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهمكـافـريـن ) و بـه طـور قـطـع سـنـگ و چـوب جـزو ايـن مـعـبـودهـا هـسـتـنـد،حال يا به تنهايى منظورند، و يا با ساير معبودها. و نيز مى فرمايد: (يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها). و نيز از اين قبيل است آياتى كه دلالت مى كند بر شهادت دادن اعضاى بدن انسانها و بهزبـان آمـدن و سـخـن گـفـتـنـشـان بـا خـدا، و پـاسـخ دادن بـه سـؤ الات او، مـخـصـوصـاذيـل آيـات مـورد بحث كه در همين نزديكى گذشت كه اعضا مى گويند: (انطقنا اللّه الّذىانطق كل شى ء...) در ايـنجا ممكن است كسى بگويد: اگر غير از انسان و حيوان ، ساير موجودات از نباتات وجمادات هم شعور و اراده داشته باشند، بايد آثار اين شعور از آنها نيز بروز كند و همانآثارى كه انسانها و حيوانات از خود نشان مى دهند، آنها نيز نشان دهند، اينها داراى علمند، وفـعـل و انـفـعـالهـاى شـعـورى دارنـد، آنـهـا نـيـز بـايـد داشـتـه بـاشـنـد، وحال آنكه ميدانيم ندارند؟ در پـاسـخ مى گوييم : هيچ دليلى نداريم بر اينكه علم داراى يك سنخ است تا وقتى مىگوييم : نباتات و جمادات هم شعور دارند، آثار شعور واقع در انسان و حيوان نيز از آنهابروز كند. ممكن است شعور هم براى خود مراتبى داشته باشد و به خاطر اختلاف مراتب ،آثارش نيز مختلف گردد. علاوه بر اينكه آثار و اعمال عجيب و متقنى كه از نباتات و ساير انواع موجودات طبيعى درعالم مشهود است ، هيچ دست كمى از اتقان و نظم و ترتيبى كه در آثار موجودات زنده مانندانسان و حيوان مى باشد، ندارد. بحث اجمالى فلسفى بحث اجمالى فلسفى (درباره علم داشتن موجودات مادى و غير مجرد) در فلسفه در مباحث علم اين معنا محقق شده كه اولا علم عبارت است از حضور چيزى براى چيزديـگـر، و ثـانـيـا عـلم بـا وجـود مـجـرد مـسـاوى اسـت ، چـون مـجـرد چـيـزى اسـت كه آنچه ازكمال كه براى او فعليت يافته ، نزدش حاضر باشد، و ديگر چيزى براى او بالقوه وفـعليت نيافته نباشد، و عين اين تعريف در مورد علم نيز صادق است ، پس هر وجود مجردىكـه مـمكن باشد وجود پيدا كند، براى ساير مجردات حاضر است ، و نيز ساير مجردات همبـراى او حـاضـرنـد، و خـلاصـه آنچه كه براى يك مجرد ممكن به امكان عام باشد، براىمجرد مفروض ما بالضروره هست . پـس هر عالمى مجرد است ، و همچنين هر معلوم نيز مجرد است ، و اين دو قضيه به عكس نقيضمنعكس مى شود، به اينكه ماده و آنچه كه از ماده تركيب يافته ، نه مى تواند عالم باشد،نه معلوم . پـس عـلم مساوى و مساوق است با وجود مجرد، در نتيجه وجودهاى مادى نه علمى بدانها متعلقمـى شـود، و نـه آنـهـا بـه چـيـزى عـلم پـيـدا مـى كـنـنـد، ليـكـن بـر هـمـيـنحـال ، يـعـنـى بر اينكه مادياند و متغير و متحركند و بر هيچ حالى استقرار ندارند، ثبوتدارنـد، و دائمـا بـر ايـن حـال هـسـتـنـد، و ايـن حـال در آنـهـا دسـتـخـوش دگـرگـونـى وتحول نگشته ، هرگز از آن انقلاب پيدا نمى كنند. و بـنـابـرايـن ، پـس مـوجودات مادى از همين جهت كه ثابت در وضع خود هستند، تجرد و علمدارند، و علم در آنها نيز مساوى است ، همچنان كه در مجردات محض و عقليات مثالى جارى است- دقت بفرماييد. تـــفـــســـيـــر آيـــه : (و مـــا كـــنـــتـــم تـــســـتـــتـــرون ...) و بـــيـــانايــنـكـهاعمال بندگان از آفريدگار پوشيده نبوده ، خدا بر هر چيزى شهيد و رقيب
و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم ...
|
هـيـچ شـكـى نـيست در اينكه خداى سبحان خالق هر چيزى است ، و به جز او هيچ چيزى پديدآورنـده نـيـسـت . و مـعـلوم اسـت كـه بـيـن او و پـديـده هـايـى كـه پـديـد آورده چـيـزىحـائل نـمـى شـود، و او را از خـلقـش بـيـخبر و غافل نمى سازد، پس در نتيجه او با يك يكمـوجـودات در هـر حـال و در هـر جـا هـسـت ، هـمـچـنـان كـه خـودش فـرمـوده : (ان اللّه عـلىكـل شـى ء شـهـيـد) و نـيـز فـرمـوده : (و كـان اللّه عـلىكل شى ء رقيبا). پـس انـسـان هـم كـه يـكـى از مـوجـودات اسـت هـر جـا و بـه هـرحـال كـه بـاشد خدا با اوست ، و هر عملى كه انجام دهد خدا با عملش هم هست و هر عضوى ازاعـضاى خود را كه بكار بزند، و هر سبب و ابزارى هم كه بكار ببندد، و هر طريقه اى راهـم كـه اتـخـاذ بكند، خداى عزّوجلّ با آن عضو و آن سبب و آن طريقه نيز هست ، و بدين جهتاسـت كـه مـى فـرمـايـد: (و هـو مـعـكـم اينما كنتم ) و نيز فرموده : (افمن هو قائم علىكل نفس بما كسبت ) و نيز فرموده : (ان ربك لبالمرصاد). از اينجا نتيجه ميگيريم كه انسان - كه همواره اعمالى انجام مى دهد - در بين كمينگاه هاىبسيارى قرار دارد، و پروردگارش از هر سو او را مى بيند و مراقب و ناظر او است ، پس كسى كه مرتكب گناه مى شود، در همان حالى كه سرگرم كار زشت خويش است ، و ازخداى خود غافل ، و نسبت به مقام پروردگارش در جهلى عظيم فرو رفته و دارد به ساحتقدس او بى اعتنايى مى كند در همان حال پروردگارش او را مى بيند، گناهش را، و غفلتشرا، و بى اعتنايياش به مقام ربوبيتش را ناظر و مراقب است . و اين حقيقت همان مطلبى است كه جمله (و ما كنتم تستترون ...) البته به كمك سياق ، آنرا افاده مى كند. پـس جـمـله (و مـا كـنـتـم تـسـتـتـرون ) اسـتـتـار و پوشيدگى بندگان را كه در دنيا درحـال مـعـصـيـتـنـد، نـفـى مـى كـنـد و مـى فـرمـايـد: در آنحـال بـه هـيـچ وجـه نـمـى تـوانـيـد خـود را از نظر خدا بپوشانيد. و جمله (ان يشهد...)منصوب به حذف حرف جر است ، و تقديرش (من ان يشهد...) است . توبيخ مجرمين در قيامت از جانب خداوند (و لكـن ظـنـنتم ان اللّه لا يعلم ) - اين جمله استدراك در معناى اعراض است ، و از چيزىكه حذف شده و در صدر آيه بر آن دلالت مى كرده اعراض مى كند. و تقدير كلام (و لمتـظـنـوا انـهـا لا تـعـلم اعـمـالكـم و لكن ظننتم ان اللّه لا يعلم شما گمان نكرده بوديد كهاعـضـاى بـدنـتـان از اعـمـال شـمـا خـبـر نـدارنـد)، بـلكه گمان مى كرديد حتى خدا هم ازاعمالتان خبر ندارد. و اين بيان توبيخ مشركين و يا عموم گنهكاران مجرم است كه در روزقيامت از ناحيه خدا به آنان گفته مى شود. و حـاصـل مـعـنـا ايـن اسـت كه : شما در دنيا در هنگام معاصى پروا نداشتيد از اينكه اعضاىبـدنـتـان كـه آنـها را در معصيت به كار ميزديد عليه شما شهادت دهند، و اين پروا نداشتنشـمـا بـراى ايـن نـبـود كـه شـمـا مـى پـنـداشـتـيـد اعضاى بدنتان درك و شعور ندارند، واعـمال شما را نمى بينند، بلكه براى اين بود كه مى پنداشتيد خدا از بسيارى از كارهاىشـمـا بـى خـبـر اسـت . و خـلاصـه در هـنـگام معصيت به اعضاى بدن خود بى اعتنايى نمىكرديد بلكه به شهادت ما بى اعتنايى مى نموديد. پـس مـيـتـوان گـفـت كـه آمـدن كـلمـه (لكـن ) بـه مـعـنـاى كـلمـه(بل ) در اين آيه شريفه ، نظير استعمال آن در آيه (و ما رميت اذ رميت و لكن اللّه رمى) و نيز در آيه (و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون ) است . (كـثـيـرا مـمـا تـعـملون ) - يعنى گمان كرديد كه خداى تعالى بيشتر كارهاى شما رانـمـيداند. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا نفرمود گمان كرديد خدا كارهاى شما رانـمـى داند و چرا كلمه (كثيرا) را آورد؟ شايد جهتش اين بوده كه مشركين اعتقاد به خدا وصـفـات علياى او كه يكى از آنها علم است داشتند، و معتقد بودند كه تا اندازه اى علم دارد،ولى حـالشـان در ارتـكـاب گـنـاهـان حال كسى بود كه معتقد است خدا به بيشتر كارهايشاطلاع ندارد. از آيه شريفه مورد بحث استفاده مى شود كه شهادت شهود به وجهى شهادت خداى تعالىنـيـز هـسـت ، و ايـن مـعـنـا صـريـح آيـه شـريـفـه (و لا تـعـمـلون مـنعمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه ) مى باشد. مـفـسرين در توجيه معناى آيه اقوال ديگرى دارند كه سياق آيات مساعد با آن نيست . علاوهبـر ايـن ، تـوجـيـهـاتـى اسـت كـه بـا تـكـلف و زحـمـت تمام مى شود، و بدين جهت متعرضنقل آن نشديم .
و ذلكم ظنكم الّذى ظننتم بربكم أ رديكم فاصبحتم من الخاسرين
|
كـلمـه (ارديـكـم ) از مـصـدر (ارداء) اسـت كـه بـابافـعـال از (ردى ) بـه مـعـناى هلاكت است . جمله (ذلكم ظنكم ) مبتدا و خبر است ، و جمله(ارديـكـم ) خـبـر دوم آن مـبـتـدا اسـت . مـمـكـن هـم هـسـت جـمـله (ظـنـكـم )بدل باشد از كلمه (ذلكم ). و مـعـنـاى آيـه شريفه بنابر احتمال اول اين است كه : اين ظنى كه گفتيم شما داشته ايد،ظـنـى بـود كـه شـمـا آن را پـنداشتيد، ظنى بود كه شما را به هيچ مقدارى از حق بى نيازنمى كرد، و جلو علم و شهادت خدا را نگرفت ، و همين ظن شما را هلاك كرد، يك وقت به خودآمديد و فهميديد كه زيانكار شده ايد. و بنابر احتمال دوم ، اين است كه : اين ظنى كه شما درباره پروردگارتان پنداشتيد كهاو از بـيـشـتـر اعـمـالتـان اطـلاعى ندارد، شما را هلاك كرد، براى اينكه باعث شد گناه درنـظـرتـان آسـان گـردد، و گـناه بسيار هم كارتان را به كفر كشانيد، در نتيجه زيانكارشديد. فان يصبروا فالنار مثوى لهم و ان يستعتبوا فما هم من المعتبين در مفردات مى گويد: كلمه ثواء كه كلمه مثوى اسم مكان از آن است ، به معناى اقامت بطوراسـتـقـرار اسـت ، در نـتـيـجـه كـلمـه مـثـوى ، بـه مـعـنـاىمـحـل چـنـيـن اقامتى خواهد بود اين بود گفتار راغب ، و در مجمع در معناى جمله يستعتبوا گفتهمـصـدر اسـتـعـتـاب بـه مـعـناى طلب عتبى يعنى رضايت است ، در نتيجه استعتاب به معناىاسـتـرضـا، و اعـتـاب كـه كـلمـه مـعـتـبـين جمع اسم فاعل از آن است به معناى ارضا است ، واصل اعتاب در نزد عرب به اين معنا بوده كه پوستى را كه درست دباغى نشده ، دو بارهدبـاغـى كنند، تا اصلاح شود، سپس اين كلمه را بطور استعاره در هر عملى كه باعث عطفنـظـر و تـوجـه و عـلاقـه و الفـت كـسـى انـجـام شـوداستعمال كردند، اين بود گفتار صاحب مجمع . و مـعـنـاى آيـه شـريـفـه ايـن اسـت كـه اگـر بـه هـمـيـنحـال صـبـر كـنند ، كه آتش منزلگاه و قرارگاهشان است ، و اگر هم از خدا بخواهند تا ازايشان راضى شود، و اعتذار جويند، تا از عذاب رهايى يابند، از آنهايى كه خدا از ايشانراضـى شـود نـخـواهـنـد بـود، و اعتاب و اعتذارشان پذيرفته نخواهد شد ، در نتيجه آيهشريفه در معناى آيه اصلوها فاصبروا أ و لا تصبروا سواء عليكم خواهد بود. و قيضنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين أ يديهم و ما خلفهم ... كـلمـه قـيـضـنـا از مـصـدر تـقـيـيض است ، و تقييض به طورى كه در مجمع البيان آمده ، دراصل به معناى تبديل بوده ، و كلمه قرناء جمع قرين است ، كه معنايش معروف است . پـس جـمـله : قـيضنا لهم قرناء اشاره به اين است كه كفار استعداد اين را داشتند كه ايمانبـيـاورنـد، و تقوا پيشه كنند، و در نتيجه خداى تعالى قرينهايى برايشان معين كند، كهايـشـان را بـيـش از پـيـش تـسـديـد و هـدايـت كنند، همچنان كه آيه : اولئك كتب فى قلوبهمالايمان و ايدهم بروح منه ، از اين تاءييد خبر مى دهد. ولى بـا داشتن چنين استعدادى كفر ورزيدند، و مرتكب فسق شدند، و خداى تعالى به جاىآن قرين ها، قرين هاى ديگر از شيطانها برايشان قرار داد، تا ملازم آنان باشند، و اين رابه عنوان مجازات در مقابل كفر و فسوقشان كرد. بـعـضـى از مـفـسـرين گفته اند: معناى آيه اين است كه ما به جاى آن قرينهاى صدق ، كهمـاءمـور بـودند با آنها همنشين باشند، و نشدند، قرينهاى بدى از جن و انس برايشان معينكرديم ولى شايد معنايى كه ما كرديم بهتر باشد. مـــعـنـاى ايـنـكـه قـريـن هاى سوء براى مشركين (ما بين ايديهم و ما خلفهم ) را زيباجلوهدادند (فزينوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم ) يعنى آن قرينان سوء در نظر ايشان جلوه دادپـيـش رو و پـشـت سرشان را، و شايد مراد اين باشد كه هم لذتهاى مادى را كه داشتند درنظرشان جلوه داد، و هم آنها را كه آرزومند بودند داشته باشند، و در آينده بدست آورند. بـعضى از مفسرين گفته اند: منظور از (ما بين ايديهم ) گناهانى است كه در اثر زينتدادن آن قرينها مرتكب شدند، و منظور از (ما خلفهم )، سنتهاى زشتى است كه در مردم وبراى بعد از خود باب كردند، و ممكن است اين وجه را در وجه قبلى درج نمود. بـعضى ديگر گفته اند: مراد از (ما بين اءيديهم ) زندگى دنياى ايشان است كه بداناقـبـال نموده و آن را مقدم بر آخرت داشتند، و همه براى آن سعى و تلاش كردند. و مراد از(و مـا خـلفـهـم ) امـر آخـرت اسـت كـه قـريـنـان سوء ايشان را به انكار آن دعوت نمودهگـفـتـند: قيامتى و نشورى و حسابى و بهشتى و دوزخى در كار نيست . ولى اين وجه ، وجهبعيدى است ، براى اينكه انكار قيامت و حساب ، زينت دادن زندگى آخرت نيست . (و حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس ) - يعنى كلمه عذاب عليهايشان ثابت و واجب شد، در حالى كه در امتهايى شبيه به خود بودند، امتهايى از جن و انسكـه قـبـل از ايـشـان مـى زيـسـتـنـد. و مـنـظور از كلمه عذاب ، آيه (و الّذين كفروا و كذبواباياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ) است ، و نيز آيه (لاملئن جهنم منك و ممنتـبـعـك مـنـهـم اجـمـعـيـن ) مـى بـاشـد و در آيـه مـورد بـحث جمله (انهم كانوا خاسرين )تـعـليـل واجـب شـدن كـلمـه عـذاب ، و يـا تـعـليـل هـمـه مـطـالبقبل است . و از آن آيه شريفه برمى آيد كه جنيان مانند آدميان حكم مرگ در ميان آنها جارى است . بحث روايتى (روايـاتـى راجـع بـه حـسـن ظـنّ بـه خـدا، و مـراد از گواهى دادن پوست بدن در قيامت ) در كـتـاب فـقـيه از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت آورده كه در وصيتش به فرزندشابـن حـنـفـيـه ايـن آيـه را آورد كـه خداى تعالى مى فرمايد: (و ما كنتم تستترون ان يشهدعـليـكـم سمعكم و لا اءبصاركم و لا جلودكم ) و سپس فرمود: منظور از جلود آلت تناسلىاست . و در تـفـسير قمى به سند خود از ابى عمر و زبيرى از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه در تفسير همين آيه فرمود: منظور از جلود آلت تناسلى و ران آدمى است . و در مـجـمـع البـيان مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: براى مؤ من سزاوار آناسـت كـه از خـدا آن طور بترسد كه گويا خود را مشرف به آتش دوزخ مى بيند، و آنطوراميد رحمت از او داشته باشد كه گويا از اهل بهشت است ، چه خداى تعالى در مذلت كفار كهترس از او نداشتند، مى فرمايد: (و ذلكم ظنكم الّذى ظننتم بربكم ) و دربـاره حسن ظن و اميدوارى به رحمتش در حديث قدسى مى فرمايد: من بر طبق ظن بنده مؤمـن خـود رفـتار مى كنم ، اگر حسن ظن داشته باشد، همان ظنش را محقق مى سازم ، و اگر همسوء ظن داشته باشد، مطابق ظنش با او رفتار مى كنم . و در تـفـسـيـر قـمـى بـه سـند خود از عبد الرحمن بن حجاج ، از امام صادق (عليه السلام )روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرموده: هـيـچ بـنـده اى نـيست كه به خداى عزّوجلّ حسن ظن داشته باشد، مگر آنكه خدا را مطابق ظنخـود خـواهـد يـافـت ، و ايـن هـمان قول خداى عزّوجلّ است كه مى فرمايد: (ذلكم ظنكم الّذىظننتم بربكم ). و در الدر المـنـثـور اسـت كـه احمد، طبرانى ، عبد بن حميد، مسلم ، ابو داوود، ابن ماجه ، ابنحـبـان ، و ابـن مـردويـه هـمـگـى از جـابـر روايـت كـرده انـد كـه گـفـت :رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: زنهار هيچ يك از شما از دنيا نرود مگراينكه نسبت به خداى تعالى حسن ظن داشته باشد، چون مردمى بودند كه خداى تعالى بهخاطر سوء ظنشان به خدا، هلاكشان كرد، و درباره شان فرمود: (و ذلكم ظنكم الّذى ظننتمبربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين ). مـؤ لف : در شـان نـزول بـعـضـى از آيات مورد بحث ، رواياتى وارد شده كه آن طور كهبـايـد و شـايـد بـا سـيـاق آيـات سـازگـارى نـدارد، و بـه هـمـيـن جـهـت ازنقل آنها صرفنظر كرديم . آيات 39 - 26 سوره فصّلت
و قـال الّذين كفروا لا تسمعوا لهذا القران و الغوا فيه لعلكم تغلبون (26) فلنذيقنالّذين كفروا عذابا شديدا و لنجزينهم اسوء الّذى كانوا يعملون (27) ذلك جزاء اعداء اللّهالنـار لهـم فـيـهـا دار الخـلد جـزاء بـمـا كـانـوا بـايـاتـنـا يـجـحـدون (28) وقـال الّذيـن كـفـروا ربنا ارنا الّذين اضلانا من الجن و الانس نجعلهما تحت اقدامنا ليكونا منالاسـفـليـن (29) ان الّذيـن قـالوا ربـنـا اللّه ثـم اسـتـقـمـواتـتـنـزل عـليـهـم المـلائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون(30) نـحـن اولياؤ كم فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة و لكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكمفـيـهـا مـا تـدعـون (31) نـزلا مـن غـفـور رحـيـم (32) و مـن احـسـن قـولا مـمـن دعـا الى اللّه وعـمـل صـالحـا و قال اننى من المسلمين (33) و لا تستوى الحسنة و لا السّيّئة ادفع بالتىهـى احـسن فاذا الّذى بينك و بينه عدوة كانه ولى حميم (34) و ما يلقئها الا الّذين صبروا وما يلقئها الا ذوحظ عظيم (35) و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه انه هو السميعالعليم (36) و من اياته اليل و النهار و الشمس و القمر لا تسجدوا للشمس و لا للقمر واسجدوا لله الّذى خلقهن ان كنتم اياه تعبدون (37) فان استكبروا فالّذين عند ربك يسبحونله باليل و النهار و هم لا يسمون (38) و من اياته انك ترى الاءرض خاشعة فاذا انزلناعـليـهـا المـاء اهـتـزت و ربـت ان الّذى احـيـاهـا لمـحـى المـوتـى انـّه عـلىكل شى ء قدير (39).
|
ميزان ج : 17 ص : 588 ترجمه آيات و آنان كه كفر ورزيدند به يكديگر سفارش مى كردند كه هنگام شنيدن صداى قرآن بهآن گوش ندهيد و جار و جنجال كنيد به طورى كه صداى شما بر صداى قرآن غلبه كند ودر نتيجه كسى آن را نشنود (26). مـا هـم بـه طور يقين به كسانى كه كفر ورزيدند عذاب سختى مى چشانيم و به بدتر ازآنچه مى كردند كيفر مى دهيم (27). ايـن چـنـين است كه كيفر دشمنان خدا آتش است در شكم آتش خانه اى جاودانه دارند به كيفراينكه همواره آيات ما را انكار مى كردند (28). (هـمـيـن كـفـار كـه در دنـيـا آن سـفـارش را بـه يـكـديـگـر مى كردند) در آخرت مى گويند:پروردگارا گمراه كنندگان جنى و انسى را به ما نشان بده تا آنان را زير پا گذاريمتا خوارتر از خود ما شوند (29). امـا آنـهـايـى كـه گفتند پروردگار ما اللّه است و بر گفته خود پافشارى و استوارى همكـردنـد مـلائكـه بـر آنـان نـازل گـشـتـه و مـى گويند نترسيد و غم مخوريد و به بهشتبشارت و خوشوقتى داشته باشيد بهشتى كه در دنيا همواره وعده اش را به شما مى دادند(30). آرى ، مـايـيم اولياى شما هم در دنيا و هم در آخرت و شما در بهشت هر چه دلتان بخواهد وبلكه هر چه طلب كنيد در اختيار خواهيد داشت (31). ايـنـهـا همه مراسمى است كه قبلا براى پذيرايى شما از ناحيه خداى آمرزنده رحيم فراهمشده (32). راسـتـى خـوش گـفـتـارتـر از كـسـى كـه بـشـر را بـه سـوى خـدا دعـوت مـى كـنـد وعمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: من به يقين از تسليم شدگانم كيست ؟ (33). و چـون مـعـلوم اسـت كه خوبى و بدى يكسان نيست لا جرم تو بديهاى مردم را بهترين عكسالعـمـل دفـع كـن تـا آن كـسى كه بين تو و او دشمنى هست چنان از دشمنى دست بردارد كهگويى دوستى مهربان است (34). اما اين نصيحت را نمى پذيرند مگر كسانى كه خويشتن دارند و نيز نمى پذيرد مگر آنكهبهره عظيمى از سعادت داشته باشد (35). و اگـر از نـاحيه شيطان به نحوى تحريك شدى پناه به خدا بر كه او شنواى دانا است(36). و يكى از آيات او شب و روز و خورشيد و ماه است ، پس ديگر معنا ندارد كه براى خورشيدو مـاه سجده كنيد بلكه بايد براى خدايى سجده كنيد كه آنها را آفريده اگر به راستىمى خواهيد عبادتى كنيد (37). و اگـر ديدى كه باز كفار استكبار مى كنند غمگين مباش كه آنانكه نزد پروردگار تواندشب و روز او را تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند (38). و يـكـى از آيـاتـش ايـن اسـت كه زمين را مى بينى مرده و بى جنب و جوش است ولى وقتى مابـاران بـر آن نـازل مـى كـنـيـم بـه جـنب و جوش مى افتد و بالا مى آيد، آرى ، آن كس كهمـردگـان را زنـده مـى كند همان كسى است كه زمين را زنده مى كند كه او بر هر چيزى قادراست (39). بيان آيات در اين آيات به ايمان نياوردن كفار به قرآن كريم كه در صدر سوره آمده بود، برگشتشـده ، و مـتـعـرض نـقـشـه هـايـى شـده كـه آنـان بـه مـنـظـورابطال حجت قرآن مى كشيدند. و در اين آيات بين كفار و مؤ منين با استقامت مقابله شده ، كفارو پاره اى از عواقب ضلالت آنان را، از يكسو، و مؤ منين با استقامت و پاره اى از پاداشهاىآخرتى ايشان را، از سوى ديگر آورده . و نيز متعرض مطالب متفرقه ديگرى مى شود.
و قال الّذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون
|
كـلمـه (الغـوا) امـر از مـصـدر (لغـو) اسـت ، و لغـو بـه مـعـنـاى هـر چـيـزى اسـت كـهاصـل و ريـشـه اى نـداشـتـه بـاشـد، و در كـلام بـه معناى آن گفتارى است كه معنا نداشتهبـاشـد. وقتى گفته مى شود (لغى )، و (يلغو)، (لغوا) معنايش اين است كه كارلغـو كـرد، و مـى كـنـد. و كـلمـه (هـذا) كه اشاره به قرآن است ، و دو باره نام قرآن راآوردن ، (ايـن قـرآن )، دليـل بـر ايـن اسـت كـهكمال عنايت را به قرآن و از بين بردن آن داشته اند. و ايـن آيه دلالت مى كند بر نهايت عجز كفار در مبارزه عليه قرآن ، به طورى كه بعد ازآنـكـه نـتوانستند كلامى مثل آن را بياورند، و يا اقامه برهانى عليه آن بكنند، كارشان دربـيچارگى به اينجا كشيد كه به يكديگر سفارش كنند كه گوش به قرآن ندهند، و هرجـا قـرآن خـوانـده شـود سـر و صداهاى بى معنا در آورند، تا صداى آن شخص به گوشكـسـى نـرسـد، و در نـتـيـجـه اثـرش لغـو گردد. و منظور از جمله (باشد كه شما غالبشويد) اين غلبه است . بيان شدت عذاب كافرانى كه مردم را از شنيدن قرآن باز مى داشتند
فلنذيقن الّذين كفروا عذابا شديدا...
|
لام در جـمـله (لنذيقن ) لام سوگند است . و مراد از (الّذين كفروا) به حسب مورد آيه ،هـمان كسانى است كه گفته بودند: به قرآن گوش ندهيد. هر چند كه صرفنظر از مورد،آيه شريفه بر حسب لفظ مطلق است . (و لنـجـزيـنهم اسوء الّذى كانوا يعملون ) - بعضى گفته اند: مراد از (اسوء الّذىكـانـوا يـعملون ) همه اعمال زشت آنان است ، و كلمه (اءسوء بدتر) در اينجا از معناىاءفعل تفضيلى خود افتاده ، در نتيجه به معناى (بد) شده ، نه (بدتر) بعضى ازمـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد ايـن اسـت كه به عنوان مبالغه در نهى و زجر، جزاى بدتريناعمالشان را ذكر كند، و از بقيه اعمال بدشان سكوت نمايد.
ذلك جزاء اعداء اللّه النار...
|
جـمـله (ذلك جـزاء) مـبـتـدا و خـبـر اسـت ، و كـلمـه (النـار)بـدل از كـلمـه (ذلك )، و يـا عـطـف بـيان براى آن است . ممكن هم هست خبرى باشد براىمـبـتدائى كه حذف شده ، و تقدير آن (ذلك جزاء اعداء اللّه هى النار) باشد، يعنى ايناسـت جـزاى دشـمـنـان خـدا كـه عـبـارت اسـت از آتش . و يا مبتدا باشد براى اين خبر كه مىفرمايد: (لهم فيها دار الخلد) يعنى آتش براى آنان خانه اى است جاودانه . (لهـم فـيـها دار الخلد) - يعنى آتش به همه آنان احاطه دارد، هر يك از ايشان در درونآتش خانه اى مخصوص به خود دارد ، كه در آن جاودانند. (جـزاء بـمـا كـانـوا بـايـاتـنـا يـجـحـدون ) - كـلمـه (جـزاء)مـفـعـول مطلق است براى فعلى تقديرى ، و تقدير كلام چنين است (يجزون جزاء) يعنىجـزاء داده مـى شـونـد جـزايـى مـخـصـوص . و مـمـكـن اسـتمفعول مطلق باشد براى مصدرى كه قبلا در كلام بود، يعنى (ذلك جزاء) نظير اين آيهكه مى فرمايد: (فان جهنم جزاوكم جزاء موفورا).
و قال الّذين كفروا ربنا ارنا الّذين اضلانا من الجن و الانس
|
اين آيه حكايت كلامى است كه كفار در داخل آتش مى گويند، و از خداى تعالى درخواست مىكـنند كه متبوعين و پيشوايان ضلالت جنى و انسيشان را نشان ايشان بدهد تا آنان را زيرپـاى خـود لگـدمـال و ذليـل كـنند، و به همين مقدار عذابشان را بيشتر سازند، به شهادتايـنـكـه دنـبـالش مـى گـويـنـد (نـجـعـلهـما تحت اقدامنا ليكونا من الاسفلين زير پاى خودقرارشان دهيم تا از پستترين مردم شوند). بيان حسن حال مؤ منين استقامت پيشه و آينده نيكويى كه در انتظارشان است
ان الّذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ...
|
راغـب مـى گـويـد: كـلمه استقامت در اصل در خصوص طريقى به كار مى رفته كه به خطمـسـتـقـيـم كـشيده شده باشد، و در آيه شريفه (اهدنا الصراط المستقيم ) حق را به چنينراهـى تـشـبـيـه كـرده . سـپس مى گويد: و استقامت انسان به اين معنى است كه همواره ملازمطـريـقه مستقيم باشد كه خداى تعالى درباره چنين انسانهايى فرموده : (ان الّذين قالواربـنـا اللّه ثـم اسـتـقـامـوا) ولى در صـحـاح اللغـة اسـتـقـامـت را بـه مـعـنـاىاعـتـدال گـرفـتـه ، و گـفـتـه : وقتى مى گويند استقام له الامر معنايش اين است كه اين امربراى او در حد اعتدال بود. پـس مـراد از جـمـله (ثـم اسـتـقـامـوا) اين است كه ملازم وسط راه باشند، و دچار انحرافنـگـردنـد، و بـر سخنى كه گفته استوار باقى بمانند. مثلا در آيه (فما استقاموا لكمفـاسـتـقـيـمـوا لهـم ) مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه مـادام كـفـار بـا شـمـامـعتدل بودند، شما هم براى آنان اعتدال داشته باشيد و از وسط راه منحرف نگرديد. و درآيـه (و اسـتـقم كما امرت و لا تتبع اهواهم ) معنايش اين است كه : آن طور كه ماءمور شدهاى عـمـل كـن ، يـعنى راه ميانه را پيش بگير، و هواهاى ايشان را پيروى مكن . همه تفسيرهاىمختلفى كه براى اين آيه كرده اند به همين معنا كه ما گفتيم برمى گردد. و ايـن آيـه و آيـه بـعـدش حـسـن حـال مـؤ مـنين را بيان مى كند، همچنان كه آيات قبلش بدىحال كفار را بيان مى كرد. (تـتـنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون) - ايـن آيـه شـريـفـه از آيـنـده اى كـه در انـتـظـار مـؤ مـنـيـن اسـت ، و ملائكه با آن بهاسـتقبال ايشان مى آيند، خبر مى دهد. و آن تقويت دلها و دلگرمى آنان و بشارت به كرامتاست . پـس مـلائكـه ايـشـان را از تـرس و اندوه ايمنى مى دهند. و ترس هميشه از مكروهى است كهاحتمال پيش آمدن دارد، و در مورد مؤ منين يا عذابى است كه از آن مى ترسند، و يا محروميت ازبـهـشـت اسـت كـه بـاز از آن بيم دارند. و حزن و اندوه هم ، همواره از مكروهى است كه واقعشـده ، و شـرى كـه پـديد آمده ، مانند گناهانى كه از مؤ منين سر زده و از آثارش غمنده مىشـونـد و يـا خـيـراتـى كـه باز به خاطر سهل انگارى از آنها فوت شده ، و از فوت آنانـدوهـگـيـن مى گردند، و ملائكه ايشان را دلدارى مى دهند به اينكه ايشان از چنان خوف وچنين اندوهى در امانند، چون گناهانشان آمرزيده شده ، و عذاب از ايشان برداشته شده است . آنـگـاه بـشـارتـشـان مـى دهـنـد بـه بـهشتى كه وعده داده شده اند، مى گويند: (اءبشروابـالجـنة التى كنتم توعدون ). و اينكه گفتند (كنتم توعدون ) دلالت دارد بر اينكهنـازل شـدن مـلائكـه بـر مـؤ مـنـين به اين بشارت ، بعد از زندگى دنيا است ، چون معناىعـبارتشان اين است كه : مژده باد شما را به آن بهشتى كه همواره وعده اش را به شما مىدادند. معناى اينكه ملائكه به مؤ منين مى گويند ما در دنيا و آخرت اولياء شما هستيم
نحن اولياءكم فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة ...
|
ايـن آيـه شـريـفه تتمه بشارت ملائكه است . و بنابراين ، اينكه در آخرت به مؤ منين مىگـويـنـد: مـا در زنـدگـى دنـيـا اوليـاى شـما بوديم - با اينكه همانطور كه گفتيم اينگفتگو بعد از انقضاى زندگى دنيا است - در حقيقت مقدمه و زمينه چينى است ، براى آوردنجـمـله (و فـى الآخـرة ) تـا اشاره كنند به اينكه ولايت در آخرت فرع و نتيجه ولايت دردنـيـا است ، پس كانه گفته اند: ما اولياى شما در آخرتيم همانطور كه در دنيا بوديم ، ويـا بدان جهت كه در دنيا بوديم ، و به زودى متولى امور شما خواهيم شد، همانطور كه دردنيا بوديم . و اوليا بودن ملائكه براى مؤ منين منافات با اين ندارد كه خدا هم ولى ايشان باشد، چونملائكه واسطه رحمت و كرامت اويند، نه اينكه از پيش خود اختيارى داشته باشند. و اى بسااينكه در آيه شريفه ولايت ملائكه را ذكر كرده نه ولايت خدا را، براى اين بوده باشد كهبـيـن اوليـاى خـدا و دشمنان او مقابله و مقايسه كند، چون در حق دشمنانش فرموده بود: (وقـضـيـنـا لهـم قـرنـاء مـا براى كفار قرينه اى بدى قرار داديم ) و در آيه مورد بحث درمقابل آن قرينها، از قول ملائكه اش مى فرمايد: (ما اولياى شما هستيم ). و نـتيجه اين مقابله آن است كه معلوم شود كه مراد از ولايت ملائكه براى مؤ منين ، تسديد وتـاءيـيـد مـؤ مـنـيـن اسـت ، چـون مـلائكـه مـؤ يـد آنـهـايـنـد كـه مـخـتـص بـهاهـل ولايـت خـدايـنـد، و امـا مـلائكـه اى كـه حـارس و نـگـهـبـان خـلقـنـد، و يـا آنـهـايـى كـهمـوكـل بـر ارزاق و اجـلهـاى مـردم و سـايـر شـؤ ون آنهايند، اختصاصى به مؤ منين ندارند،بلكه مؤ من و كافر برايشان يكسان است . بعضى از مفسرين گفته اند: اصلا اين آيه شريفه كلام خدا است نه كلام ملائكه . (و لكـم فـيـهـا مـا تـشـتـهـى انـفسكم و لكم فيها ما تدعون ) - ضمير در (فيها)ىاول و دوم هـر دو بـه كـلمـه (اخرة ) برمى گردد. و كلمه (تشتهى ) مضارع از مصدر(اشتهاء) است . و اصل آن نيز كلمه (شهوت ) است كه به معناى از جا كنده شدن يكىاز قـواى آدمـى بـطـرف خـواسـتـه اش مى باشد، خواسته اى كه از آن لذت مى برد، مانندشهوت طعام و نوشيدنى ، و شهوت جنسى . كـلمـه (تـدعـون ) در اصـل (تـدتـعـيون ) بر وزن (تفتعلون ) بود كه بر حسبقـواعـد عـلم صـرف ، بـه ايـن صـورت درآمـده . و ايـن كـلمـه از بـابافـتعال از دعا است ، و معنايش (تطلبون الدعوة ) مى باشد، يعنى طلب دعا مى كنيد. درنـتـيـجـه جـمـله دوم يـعـنـى جـمله (و لكم فيها ما تدعون ) دامنه شمولش وسيعتر از جملهاول ، يـعنى جمله (لكم فيها ما تشتهى انفسكم ) است ، چون شهوت طلب مخصوص است ،و طـلب اعـم از آن اسـت . و بنابراين ، آيه شريفه به ايشان بشارت مى دهد به اينكه درآخـرت هر خير و لذتى را كه تصور بشود، و براى شهوتشان ممكن باشد كه اشتهاى آنكـنـد، دارا هـسـتـنـد، چـه از خـوردنيها و چه نوشيدنيها، و چه لذتهاى جنسى ، و چه غير آن .بـلكه از اين هم وسيعتر و بالاتر دارند، و آن اين است كه هر چه را بخواهند بيش از آن رادارند، همچنان كه فرمود: (لهم ما يشاؤ ن فيها و لدينا مزيد). دعـــوت پـــيـــامـــبـــر اســـلام (صـــلى الله عـــليـــه و آله )احـسـنالقول است
و مـن احـسـن قـولا مـمـن دعـا الى اللّه و عـمـل صـالحـا وقال اننى من المسلمين
|
ايـن آيـه شـريـفـه مـتـصـل اسـت بـه آيـه سـابـق كـه مـى فـرمـود: (وقال الّذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه ) براى اينكه كفار همانطور كه درمقام دشمنى با قرآن بودند، با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز دشمنى مىكـردنـد، همچنان كه بخاطر داريد كه در اوايل اين سوره به آن جناب مى گفتند: (قلوبنافـى اكـنـة مـمـا تـدعونا اليه ...) بنابراين ، خداى تعالى در آيه شريفه مورد بحث آنجناب را تاءييد مى كند، به اينكه سخن تو، يعنى دعوتت ، بهترين سخن است . پـس در آيـه مـورد بـحـث مـراد از (و مـن احـسـن قـولا مـمـن دعـا الى اللّه )رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت ، هـر چـنـد كـه لفـظ آيه عموميت دارد وشـامـل همه كسانى مى شود كه به سوى خدا دعوت مى كنند، چيزى كه هست چون در بين اينداعـيـان بـه سـوى خـدا ممكن است كسى يافت شود كه بخاطر رسيدن به غرض فاسد بهسـوى خـدا دعـوت كـنـد، و مـعـلوم اسـت كـه چـنـيـن دعـوتـى احـسـنالقـول نـمـى تـوانـد بـاشـد، لذا دنـبـال جـمـله نـامـبـرده ايـن شـرط را اضـافه كرد كه و(عـمـل صـالحـا) بـشـرطـى كـه خـودش هـم عـمـل صـالح كـنـد، چـونعمل صالح كشف مى كند از اينكه صاحبش نيتى صالح دارد. و نـيـز از آنـجـايـى كه عمل صالح دلالت بر اعتقاد حق ، و التزام به آن ندارد، و اين نيزمـعـلوم اسـت كـه سـخـن آن كـسـى كـه دعـوت بـه سـوى خـدا مـى كـنـد، وعـمـل صـالح هـم دارد، ولى ايـمـانـى بـه حـق نـداشـتـه ، و التـزامـى بـه آن نـدارد، احـسنالقول نيست ، به همين جهت دو جمله گذشته را مقيد به شرطى ديگر كرد، و آن اين است كه(و قـال انـنـى مـن المـسـلمـيـن )، يـعـنـى اعـتـقـاد بـه اسـلام داشـتـه بـاشـد. چـون كـلمـه(قال ) به طورى كه از سياق برمى آيد در اينجا به معناى راءى و اعتقاد است . پس اگر كسى اعتقاد به اسلام و عمل صالح داشت ، آنگاه به سوى خدا دعوت كرد، سخنشاحـسـن القـول خـواهـد بـود، بـراى ايـنـكـه احـسن القول عبارت است از سخنى كه به حقيقتنـزديـكـتـر، و نـيز سودمندتر باشد، و هيچ كلمهاى به حق نزديك تر و نيز سودمندتر ازكلمه توحيد نيست ، براى اينكه اين كلمه آدمى را به سوى حاق سعادتش رهنمون مى شود.
و لا تستوى الحسنة و لا السيئة ...
|
بـعـد از آنـكـه احـسـن القـول را خـاطـرنـشـان كـرد، فـرمـود كـه احـسـنالقـول عـبـارت اسـت از دعـوت بـه سـوى خـدا، و چـون قـائم بـه چـنـيـن دعـوت در درجـهاول رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) بود، لذا در آيه شريفه التفاتى بكاربرده ، روى سخن را متوجه آن جناب كرد تا بهترين طريق در دعوت به سوى خدا و نزديكترين راه رسيدن به هدف را برايش بيان كند، و نزديك ترين راه دعوت به سوى خدا، ومـؤ ثـرتـريـن آن عـبـارت از طـرز دعـوتى است كه بيشتر در دلها اثر بگذارد، و به اينمنظور روى سخن به آن جناب نموده ، فرمود: (لا تستوى ...). پـس جـمله (لا تستوى الحسنة و لا السيئة ) معنايش اين است كه : دعوت به سوى خدا باداشتن خصلت نيك ، و با نداشتن آن ، و داشتن خصلت بد يكسان و تاثيرش در نفوذ برابربا هم نيست . و كلمه (لا) در جمله (و لا السيئة ) زايده است كه تنها خاصيت تاءكيد رادارد، و نفى را تاءكيد مى كند. معناى جمله : (ادفع بالتى هى احسن ) (ادفـع بـالتـى هى احسن ) اين جمله استينافى و سخنى نو است كه توهمى را كه ممكناسـت كـسى بكند دفع مى نمايد. گويا وقتى شنونده جمله (لا تستوى ...) را مى شنود،مى پرسد: چه بايد كرد؟ در جواب مى فرمايد (بدى را به بهترين راهش دفع كن ). ومـعـنـاى آن ايـن اسـت كـه : بـدى را بـا خـصـلتـى كـهمقابل آن است دفع نما، مثلا باطل آنان را با حقى كه نزد تو است دفع كن ، نه به باطلىديـگـر، و جـهـل آنـان را بـا حـلم و بديهايشان را با عفو، و همچنين هر بدى ديگرشانرا باخوبى مناسب آن دفع كند. (فـاذا الّذى بـيـنـك و بينه عداوة كانه ولى حميم ) - اين قسمت از آيه مورد بحث ، اثردفع به احسن و نتيجه آن را بيان مى كند. و مـراد ايـن اسـت كـه : وقـتـى تـو هـمـه بـديها و باطلها را به بهترين وجه دفع كردى ،نـاگـهان خواهى ديد همان دشمنت آن چنان دوست مى شود كه گويى علاوه بر دوستى شفقتهـم دارد. بـعضى گفته اند: (تعبير به الّذى بينك و بينه عداوة ) بليغ تر از آن استكه بفرمايد (عدوك دشمنت ) و به همين جهت با اينكه دومى مختصرتر بود، تعبير اولىرا آورد. آنـگـاه خـداى سـبحان دفع به احسن را تعظيم و مدح كرده ، به بهترين نقطه و بليغترينمدح ، و فرموده : (و ما يلقيها الا الّذين صبروا و ما يلقيها الا ذوحظ عظيم )؛ يعنى كسىاين سفارش را نمى پذيرد، مگر تنها آنهايى كه داراى صفت صبرند، و آنهايى كه بهرهاى عظيم از كمال انسانيت و خصال نيك دارند. و در آيـه شـريـفـه عـلاوه بـر مطالب بالا، اين دلالت را هم به روشنى دارد كه حظ عظيمتنها نصيب صاحبان صبر مى شود. معناى آيه : (و اما ينزعنك من الشيطان نزع فاستعذ بالله ...)
و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ باللّه انه هو السميع العليم
|
كـلمـه (نـزغ ) بـه مـعـناى (نخس ) است ، يعنى سيخ و يا تازيانه زدن به پهلوىحيوان و يا به عقب آن تا تحريك شود و تندتر برود و كلمه (ما) در جمله (اما ينزغنك) زايده است ، و اصل آن (و ان ينزغنك ) مى باشد. حـال بـايـد ديـد نـازغ (تـحـريـك كننده ) كيست ؟ ممكن است خود شيطان باشد. و ممكن هم هستتـسـويـلهـا و وسـوسـه هـاى او بـاشـد، ولى چـون خـطـاب در آيـه بـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت ، مـنـاسـبـتـر بـه مـقـام شـامـخ آن جـناباحتمال اول است ، چون تسويلات و وساوس شيطانى در آن جناب راه ندارد. بـله ، ايـن امـكـان دارد كـه آن خـبـيـث بـا وسوسه مردم ، يعنى كفار و معاندينى كه آن جنابدعوتشان مى كرده ، امور را عليه وى دگرگون سازد، مثلا زحمات آن جناب را خنثى نموده ،كـفـر و جـحـود را در كـفـار و مـنـكـريـن بـيشتر سازد، و در دشمنى و آزار پيامبر آتششان راتـيـزتـر كـنـد، و نـتـيـجـه اش ايـن شـود كـه دفـع به احسن آن جناب كمتر مؤ ثر بيفتد. وبـنـابـرايـن ، بـرگـشـت اين نزغ از شيطان به افكندن دشمنى در بين آن جناب و مردم مىشود. و خلاصه همان نزغى خواهد بود كه آيه شريفه (من بعد ان نزغ الشيطان بينى وبـيـن اخـوتـى ) نـام مـى بـرد، و همان چيزى خواهد بود كه آيه شريفه (و ما ارسلنا منقـبـلك مـن رسـول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته ) آن را القاء در (امنية) خوانده . و امـا اگـر احـتـمـال دوم را بـگـيـريـم ، چـاره اى جـز ايـن نـيـسـت كـه آيـه راحـمـل كـنيم بر مطلق دستور، تا متمم امر باشد، و آن وقت آيه شريفه به وجهى شبيه بهمثل معروف دخترم به تو ميگويم عروسم تو بشنو مى شود. (فـاسـتـعـذ بـاللّه انه هو السميع العليم ) - كلمه (عوذ) و نيز (عياذ) - بهكـسـره عـيـن - و نيز (معاذ)، و همچنين (استعاذه )، همه يك معنا را مى دهند، و آن عبارتاسـت از پـنـاه بـردن . و مـعـناى جمله مورد بحث اين است كه : هر وقت ديدى شيطان در كارتوسـوسـه مـى كـند، پناه ببر به خدا از شيطنت او، كه خدا شنواى مسالت تو، و داناى بهحـال تـو اسـت . و يـا: شـنـواى سـخـنـان تـو، و دانـاى بـهاعمال تو است . احتجاج از راه وحدت تدبير سراسر عالم و پيوستگى آن بر وحدت رب مدبر
و من اياته الليل و النهار و الشمس و القمر...
|
خـداى سـبـحـان بـعـد از آنـكـه روشـن كـرد كـه دعـوترسـول اسـلام (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) احـسـنالقـول اسـت ، و آنـگـاه بـه او سـفـارش كـرد بـه ايـنـكـه بـديـهـا را بـه احـسـنالخـصـال دفـع كـنـد در ايـن آيه دوباره به اصل دعوت برگشته ، بر وحدانيت خدا و برمـسـاءله مـعاد احتجاج مى كند. احتجاج بر مساءله توحيد را در اين آيه و آيه بعديش ، و برمساله معاد را در آخرين آيات مورد بحث مى آورد. پـس جمله (و من آياته الليل و النهار) احتجاجى است از راه وحدت تدبير سراسر عالمو پـيـوستگى آن بر وحدت رب مدبر. و باز احتجاجى است از راه وحدت رب ، بر پرستشاو بـه تـنـهـايـى . و به همين جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود: (و براى خورشيد و قمرسجده مكنيد ...). پـس كلام در اين آيه در واقع دفع دخلى است از توهمى كه ممكن است بشود، گويا بعد ازآنكه فرمود: (و يكى از آيات او شب و روز است ...) و با اين جمله يگانگى خداى تعالىدر ربـوبـيـت را اثـبـات كـرد، كـسـى پـرسـيـده پـسحـال چـه بـايـد كرد؟ در پاسخ فرموده : براى خورشيد و ماه سجده مكنيد، كه آن دو مخلوقخـدا و مـدبـر به تدبير اويند، بلكه تنها خداى را سجده كنيد، و تنها او را عبادت كنيد. وعـمـوم وثـنى مذهبان خورشيد و ماه را تعظيم مى كردند، ولى آنها را نمى پرستيدند، تنهاصـابـئيـن بودند - كه به طورى كه مى گويند - اين دو را عبادت مى كردند. و ضميردر (خلقهن ) به ليل و نهار و شمس و قمر برمى گردد. (ان كنتم اياه تعبدون ) - يعنى عبادت خدا با عبادت غير خدا نمى سازد. اگر مى خواهيدخدا را عبادت كنيد، بايد اين موجودات نامبرده را عبادت نكنيد.
فـان اسـتـكـبـروا فـالّذيـن عـنـد ربـك يـسـبـحـون لهبالليل و النهار و هم لا يسئمون
|
كـلمـه (يـسـئمـون ) از مـصـدر (سـامـة ) اسـت كـه بـه مـعـنـاىمـلال و آزردگـى است . و مراد از جمله (الّذين عند ربك آنها كه نزد پروردگار تواند)،مـلائكه و مخلصين از بندگان خدا است كه در تفسير آيه (ان الّذين عند ربك لا يستكبرونعن عبادته و يسبحون و له يسجدون ) بحثى درباره اين جمله گذشت . در اين آيه شريفه فرموده : (يسبحون له ) با اينكه ممكن بود بفرمايد (يسبحونه )و اين بدان جهت است كه خواست حصر و اختصاص را برساند، و بفهماند فرشتگان تنها وتـنـهـا خـدا را تـسـبـيح مى گويند. و منظور از (بالليل و النهار) اين است كه دائما درحال تسبيح اويند. و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : اگر اين كفار عارشان آمد از اينكه براى خداى يگانه سجدهكـنـنـد، بـايـد بـدانـند كه با تكبر آنان چنان نيست كه در عالم وجود كسى يافت نشود كهبـراى او سـجـده كـنـد، بـلكـه كـسـانـى هـسـتـنـد كـه دائمـا و لا يـنـقـطع و بدون خستگى وملال او را تسبيح مى گويند، و آنها كسانى هستند كه نزد پروردگار تواند. اثبات معاد و احتجاج بر آن با بيان يك استعاره تمثيليه
و من اياته انك ترى الاءرض خاشعة ...
|
كـلمه (خاشعة ) از (خشوع ) است كه به معناى اظهار ذلت است . و كلمه (اهتزت )از مـصـدر (اهـتـزاز) اسـت كـه بـه مـعـناى حركت شديد است . و كلمه (ربت ) از مصدر(ربـوه ) اسـت كـه بـه معناى نشو و نما و علو است . و منظور از اهتزاز زمين و ربوه آن ،به حركت در آمدنش به وسيله گياهانى است كه از آن سر درمى آورند، و بلند مى شوند. در ايـن آيـه شريفه استعاره اى تمثيلى به كار رفته ، يعنى خشكى و بى گياهى زمين درزمـسـتـان ، و سـپـس سـرسـبـز شـدن و بـالا آمـدن گـيـاهـانـش ، بـه كـسـى تـشبيه شده كهقـبـل افتاده حال و داراى لباسهاى پاره و كهنه بوده ، و خوارى و ذلت از سر و رويش مىبـاريده ، و سپس به مالى رسيده كه همه نارسائيهاى زندگيش را اصلاح كرده ، و جامههاى گرانبها بر تن نموده ، و داراى نشاطى و تبخترى شده است كه خرمى و ناز و نعمت ازسر و رويش هويداست . و اين آيه شريفه همانطور كه گفتيم در مقام اثبات معاد، و احتجاج بر آن است كه چون بحثدر پيرامون مضمون آن مكرر شده ، ديگر به تفسير بيشتر آن نمى پردازيم . بحث روايتى (چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته ) در مـجـمـع البـيـان در ذيـل آيـه شـريـفـه (اءرنـا الّذيـن اضـلانـا) مـى گـويـد: مـنظوراهـل جـهـنـم از كـسـانـى كـه گـمـراهـشـان كـرده انـد ابليس الابالسة (پدر همه شيطانها) وقابيل پسر آدم است كه براى اولين بار گناه را به بشر ياد داد و اين معنا از على (عليهالسلام ) روايت شده . مؤ لف : شايد اين روايت نوعى جرى ، يعنى تطبيق آيه بر يكى از مصاديقش باشد، چونآيه شريفه عموميت دارد. و نـيـز در همان كتاب در ذيل آيه (ان الّذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا) مى گويد: ازانـس روايـت شده كه گفته است : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيه مزبور رابر ما قرائت كرد، و سپس فرمود: بسيارى از مردم گفتند (ربنا اللّه ) ولى بيشترشانبـه گـفـتـه خـود كـفـر ورزيدند، پس تنها آن كس بر اين گفتار استقامت ورزيده كه تا دممرگش آن را بگويد. بـاز در هـمـان كـتـاب در ذيـل آيـه (تـتـنـزل عـليـهـم الملائكة ) گفته است ، يعنى در دممرگشان ملائكه بر آنان نازل مى شود، - نقل از مجاهد و سدى - و اين معنا از امام صادق(عليه السلام ) نيز روايت شده . و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه (نحن اولياءكم فى الحيوة الدنيا) فرمود: ما شمارا از شـر شـيـطـانـهـا حـفظ مى كنيم . و در ذيل جمله (و فى الاخرة ) فرمود: يعنى در دممرگ . و در مجمع البيان در ذيل اين آيه مى گويد: بعضى گفته اند معناى (نحن اولياءكم فىالحيوة الدنيا) اين است كه ما فرشتگان ، شما را در دنيا و در هنگام مرگ در آخرت حفظ مىكنيم . و در تـفـسـيـر قمى در ذيل آيه شريفه (ادفع بالتى هى احسن ) فرموده : بديهاى هركـسـى را كه به تو بدى مى كند با حسنه خود دفع كن تا در نتيجه آن كس كه بين تو واو دشمنى است كانه دوستى مهربان است . آيات 54 - 50 سوره فصّلت
ان الّذيـن يلحدون فى اياتنا لا يخفون علينا افمن يلقى فى النار خير ام من ياتى امنايوم القيامة اعملوا ما شئتم انه بما تعملون بصير (40) ان الّذين كفروا بالذكر لما جاءهمو انـه لكـتـاب عـزيـز (41) لا يـاتـيـه البـاطـل مـن بـيـن يـديـه و لا مـن خـلفـهتـنـزيـل مـن حـكـيـم حـمـيـد (42) مـا يـقـال لك الا مـا قـدقـيـل للرسـل مـن قـبـلك ان ربـك لذو مغفرة و ذو عقاب اليم (43) و لو جعلناه قرءانا اعجميالقـالوا لو لا فـصـلت ايـتـه اعـجمى و عربى قل هو للذين امنوا هدى و شفاء و الّذين لا يؤمـنون فى اذانهم وقر و هو عليهم عمى اولئك ينادون من مكان بعيد (44) و لقد اتينا موسىالكـتـاب فـاخـتلف فيه و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم و انهم لفى شك منه مريب(45) مـن عـمـل صلحا فلنفسه و من اساء فعليها و ما ربك بظلم للعبيد (46) اليه يرد علمالسـاعـة و مـا تـخـرج مـن ثـمـرت مـن اكـمامها و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه و يوميـنـاديـهـم ايـن شـركـائى قـالوا اذّنـاك مـا مـنـا مـن شـهـيـد (47) وضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل و ظنوا ما لهم من محيص (48) لا يسم الانسان من دعاء الخير وان مـسه الشر فيوس قنوط (49) و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لىو ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى فلننبئن الّذين كفروا بماعملوا و لنذيقنهم من عذاب غليظ (50) و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نابجانبه و اذا مسهالشـر فـذو دعـاء عـريـض (51) قـل ارءيـتـم ان كـان مـن عـنـد اللّه ثـم كـفـرتـم بـه مـناضـل مـمـن هو فى شقاق بعيد (52) سنريهم ايتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهمانـه الحـق او لم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد (53) الا انهم فى مرية من لقاء ربهمالا انّه بكل شى ء محيط (54).
|
ترجمه آيات بـه يـقـيـن كـسـانـى كه در آيات ما الحاد و كفر مى ورزند امرشان بر ما پوشيده نيست آياكسى كه به آتشش مى افكنند بهتر است و يا كسى كه روز قيامت با ايمنى مى آيد با اينحـال بـاز اخـتـيـار بـا خود شما است هر چه دلتان مى خواهد بكنيد كه او به آنچه مى كنيدبينا است (40). كـسـانـى كـه بـه قـرآن كـفـر ورزيـدنـد يـعـنـى مـشـركـيـن عـرب كه قرآن به زبان آناننازل شده در آتشند براى اينكه به كتابى ناياب كفر ورزيدند (41). كـتـابـى كـه نـه در عصر نزولش باطلى در آن رخنه مى كند و نه تا قيامت كتابى كه ازناحيه خداى حكيم حميد نازل شده (42). ايـن سـخـنـان وهـن آورى كـه بـه تـو مـى گـويـنـد هـمـان سـخـنـانـى است كه به رسولانقـبـل از تـو نيز مى گفتند كه پروردگار تو داراى آمرزش و هم داراى عقابى است دردناك(43). و اگر ما قرآن را غير عربى نازل مى كرديم آن وقت عربها مى گفتند چرا آياتش جداى ازهـم نـيـسـت و چـرا بـا عـرب به زبان غير عربى و يا غير فصيح صحبت مى كند. بگو اينقـرآن بـراى كـسـانـى اسـت كـه ايمان بياورند كه اگر عرب باشند و يا غير عرب قرآنبـراى آنـان هـدايـت و شـفـاء اسـت و كـسـانـى كه ايمان نمى آورند در حقيقت گوششان دچارسـنـگـيـنى شده و همين قرآن مايه كورى آنان است و به همين جهت در قيامت از فاصله اى دورندا مى شوند (44). هـمـچـنـان كـه مـا بـه مـوسـى كتاب داديم و قومش در آن اختلاف كردند و اگر از سابق قلمقـضـاى پـروردگـارت نـنوشته بود همه شان هلاك شده بودند. آرى ، ايشان نيز دربارهتورات در شكى حيرت آور قرار داشتند (45). هـر كـس عـمـل صـالحـى كـنـد بـه نـفـع خود كرده و هر كس بدى كند به ضرر خود كرده وپروردگار تو - ستمگر بر بندگانش نيست (46). تـنـها خدا است كه مى داند قيامت كى است و چه ميوه اى از غلافش بيرون مى آيد و جاندارانمـاده چـه فـرزندى مى زايند و هيچ مادرى تنها فرزند خود را به زمين نمى گذارد مگر باعـلم خـدا و روزى كـه از راه دور از ايـشـان مـى پـرسـد كـجايند شريكان من ، در پاسخ مىگـويـنـد مـا اعـلام مـى داريـم كه هيچ يك از ما به داشتن شريك براى تو گواهى نمى دهد(47). در آن روز خـدايـانـى را كه در دنيا مى پرستيدند نمى يابند و يقين مى كنند كه ديگر راهفرارى ندارند (48). آرى ، انـسـان از طـلب خـيـر خـسته نمى شود و همين كه دچار شر مى شود خيلى زود نوميد وماءيوس مى گردد (49). اگر رحمتى از خود به او بچشانيم مخصوصا بعد از بلايى كه به او رسيده باشد حتمامـى گـويـنـد ايـن از كـاردانـى خودم بود و من اصلا گمان نمى كنم قيامتى بپا شود و بهفرض هم كه بپا شود در آن روز نيز محترم و داراى امتياز خواهيم بود (اينك اعلام مى داريمكـه ) بـه زودى كـفـار را بـه نـتـيـجه آنچه مى كردند خبر خواهيم داد و به آنها از عذابىغليظ خواهيم چشانيد (50). و چـون بـه انـسان نعمتى ارزانى داريم روى مى گرداند و دورى مى كند و چون به شرىمبتلا مى شود دعاهايى طولانى دارد (51). بـگـو مـرا خـبـر دهـيد اگر فرضا اين قرآن از ناحيه خدا باشد و شما به آن كفر ورزيدهبـاشـيـد در ايـن صـورت گـمـراهـتـر از خـود سـراغ داريـد كـه در خلافى ريشه دار قرارگرفتهايد؟ (52). بـه زودى آيـات خـود را هـم در آفـاق و خـارج از وجـود آنـان و هـم درداخـل وجـودشـان نـشـان خـواهـيـم داد تـا روشـن گـردد كـه خدا حق است آيا اين شهادت براىپروردگار تو بس نيست كه او ناظر و گواه بر هر چيزى است (53).
|
|
|
|
|
|
|
|