|
|
|
|
|
|
مـــراد از (وحـــى ) و مـــقـــصـــود از امـــر آســـمـــانـــهـــا در جـــمـــله : (و اوحـــىفـىكل سماء امرها) (و اءوحـى فى كل سماء امرها) - بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از امر آسمان كهمـى فـرمـايـد: خـدا به هر آسمانى امر آن را وحى كرد، آثارى است كه استعداد داشتن آن راداشـتـه و يـا حـكـمـت اقـتـضـاء مـى كـرده آن آثـار را داشـتـه بـاشـد،مـثـل ايـنـكـه فـرشـتـگـانـى در آنـجـا بـاشـنـد، يـا سـتـاره اى در آن خـلق شـود، و يـاامثال اين . و كلمه (وحى ) به معناى خلقت و ايجاد است و جمله مورد بحث عطف است بر جمله(قـضـاهـن ) و مى خواهد اين را هم مقيد به زمان آن كند و بفرمايد: وحى در هر آسمان نيزدر هـمـان دو روز صـورت گـرفـت . و معناى جمله مورد بحث اين است كه : خداوند در همان دوروز موجودات در هر آسمانى را، كه يا ملائكه بودند، يا ستاره ، و يا غير آن ، بيافريد. ولى خواننده عزيز خود متوجه است كه معنا كردن (وحى ) به خلقت و معنا كردن (امر)بـه مـوجودات داخل آسمانها از قبيل فرشته و يا ستاره ، عنايت بسيارى لازم دارد كه بدوندليل روشن نمى توان از آن كلمات اين معانى را اراده كرد و همچنين مقيد كردن جمله عطف شدهبـه دو روز كـه در جـمـله مـعـطـوف عـليـه مـذكـور بـود، نـيـزدليل مى خواهد. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از امـر آسـمـانـهـا، تـكـليـف الهـى مـتـوجـه بـهاهل هر آسمان است كه همان ملائكه ساكن در آن باشد و معناى (وحى ) همان معناى معروفشاسـت . و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه : خـداى تـعـالى بـهاهل هر آسمانى و ملائكه اى كه در آنند اوامرى درباره عبادت وحى فرمود. اشـكـال ايـن وجـه هـم ايـن اسـت كـه اگـر عـبـارت آيـه شـريـفـه (اوحـى الىكـل سـمـاء) بـود، بـاز مـمـكـن بـود بـگـويـيـم مـراد از (وحـى ) هـمـان وحـىمـعـمـول اسـت ، ولى فرموده : (اوحى فى كل سماء)د و اين عبارت با آن معنا آن طور كهبايد نمى سازد. بعضى ديگر گفته اند: مراد از امر آسمان ، آن چيزى است كه خدا از آسمان خواسته . و اينوجه در حقيقت به يكى از دو وجه قبلى رجوع مى كند، چون اگر منظور از (وحى ) خلق وايـجـاد بـاشـد، ايـن وجـه به وجه اول برمى گردد و اگر معناى معروفش باشد به وجهدومى برگشت مى كند. پـس بـايـد فـكـر ديگرى كرد، و از آيات ديگر كمك گرفت ، از آياتى كه در آن به امرآسـمـانها اشاره اى رفته ، معنايى دقيقتر فهميده مى شود. اينك آن آيات : (يدبر الامر منالسماء الى الاءرض ثم يعرج اليه )، (اللّه الّذى خلق سبع سموات و من الاءرض مثلهنيتنزل الامر بينهن )، (و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما كنا عن الخلق غافلين ). از آيه اولى استفاده مى شود كه آسمان مبدا امرى است كه به وجهى از ناحيه خداى تعالىبـه زمـيـن نازل مى شود و آيه دوم دلالت دارد بر اينكه امر از آسمانى به آسمانى ديگرنازل مى شود تا به زمين برسد و آيه سوم مى فهماند كه آسمانها راههايى هستند براىسـلوك امـر از نـاحـيـه خـداى صـاحـب عـرش و يـا آمـد و شـد مـلائكـه اى كـهحـامـل امـر اويـنـد، هـمـچـنـان كـه آيـه (تـنـزل المـلائكـة و الروح فـيـهـا بـاذن ربـهـم مـنكـل امـر) و آيـه (فـيـهـا يـفرق كل امر حكيم )، نيز تصريح دارند به اينكه امر خدا راملائكه از آسمان به زمين مى آورند. و اگـر مـراد از (امـر)، امـر تـكوينى خداى تعالى باشد كه عبارت است از كلمه ايجاد،هـمـان طـور كـه از آيـه (انـمـا امـره اذا اراد شـيـئا انيـقـول له كـن ) نـيـز اسـتفاده مى شود، در اين صورت اگر آيات را به يكديگر ضميمهكـنـيـم ، و اين معنا را افاده مى كند كه : منظور از امر الهى كه در زمين اجرا مى شود، عبارتاسـت از خـلقـت و پـديـد آوردن حـوادث كـه آن حـوادث را ملائكه از ناحيه خداى صاحب عرش حـمـل نموده و در نازل كردنش طرق آسمان را طى مى كنند، تا از يك يك آسمانها عبور داده وبه زمين برسانند. و بـه طـورى كـه از آيـه شـريـفـه (حـتـى اذا فـزع عـن قـلوبـهـم قـالوا مـا ذاقال ربكم قالوا الحق و هو العلى الكبير) استفاده مى شود: امر خداى تعالى را ملائكه هرآسـمـان حـمـل مـى كـنـد و بـه مـلائكـه آسـمـان پـايـيـنـتـرتحويل مى دهد، كه در تفسير سوره (سباء) پيرامون اين معنا بحث شد. و نيز به طورىكـه از آيـه شـريـفـه (و كـم مـن مـلك فى السموات )، و آيه شريفه (لا يسمعون الىالملاء الاعلى و يقذفون من كل جانب )، استفاده مى شود آسمانها مسكن ملائكه است . در نـتيجه امر خدا يك نسبت به تك تك آسمانها دارد، به اعتبار ملائكه اى كه در آن ساكنندو نـسـبـتـى هـم بـه هـر فـرقـه از فـرقـه هـاى مـلائكـه دارد، بـه اعـتـبـار ايـنـكـهحـامـل آن امرند. و خداوند امر را به آنان تحميل كرده ، يعنى به ايشان وحى فرموده ، چوندر آيـه (انـمـا قـولنـا لشـى ء اذا اردنـاه ان نـقـول له كـن ) امـر خـداى راقول خدا خوانده . در نـتـيـجـه از آنـچـه گـفـتـه شـد مـعـلوم گـرديـد كـه مـعـنـاى آيـه (و اوحـى فـىكـل سـمـاء امـرهـا) اين شد كه خداى سبحان در هر آسمانى امر الهى را كه منسوب و متعلقبـه آن آسـمـان اسـت بـه اهـلش ، يعنى ملائكه ساكن در آن ، وحى مى كند . و اما اينكه كلمه(يومين ) در آيه ظرف باشد، هم براى خلقت آسمانهاى هفتگانه ، و هم براى اين وحى ،هيچ دليلى از الفاظ آيه بر آن دلالت نمى كند . وجه اينكه فرمود (سماء دنيا) را با (مصابيح ) آراستيم .
و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم
|
در ايـن آيـه شـريـفـه كـلمـه (سـمـاء) را مـقـيد به دنيا كرد و فرمود: آسمان دنيا را باچـراغـهـايـى زينت داديم تا دلالت كند بر اينكه آن آسمانى كه قرارگاه ستارگان است ،نـزديـك تـريـن آسـمان به كره زمين است ، چون به حكم آيه (خلق سبع سموات طباقا)آسمانها طبقه طبقه و بعضى فوق بعض ديگر قرار دارند. و از ظـاهـر ايـنـكـه فـرمـوده : آن را بـا چـراغهايى زينت داديم ، و اينكه در آيه (انا زيناالسـمـاء الدنـيا بزينة الكواكب ) صريحا فرموده كه آن چراغها عبارتند از ستارگان ،بـرمـى آيـد كـه سـتارگان ، همه در آسمان دنيا و پايينتر از آن قرار دارند، و براى زمينمانند قنديل هايى هستند كه آويزان شده باشند. بـعـضـى از مفسرين گفته اند: كواكب در همه آسمانها هست ، ولى از آنجايى كه براى مردمروى زمـيـن چـنـيـن بـه نـظـر مى رسد كه در آسمان دنيا مى درخشند، از اين جهت آنها را زينتآسـمـان دنيا خواند. و اين حرف صحيح نيست ، براى اينكه اگر ستارگان در همه آسمانهاپـراكـنـده بـودنـد، بـا در نظر گرفتن اينكه آسمانها صاف و شفافند، بايد ستارگانبراى تمامى آسمانها زينت باشند، نه تنها آسمان دنيا. و امـا ايـنـكـه آيـه (الم تـروا كـيـف خـلق اللّه سـبـع سـمـوات طـبـاقـا وجـعـل القـمـر فـيـهـن نـورا و جـعل الشمس سراجا) ماه و خورشيد را نور و چراغ هفت آسمانخوانده ، دليل نمى شود بر اينكه ماه و خورشيد در هفت آسمان نور و چراغند، بلكه از آنجاكه روى سخن با ما بوده كه شب و روز از نور اين دو كره استفاده مى كنيم ، آن دو را نور وچراغ ناميده . و در جاى ديگر نيز فرموده : (و جعلنا سراجا وهاجا). (و حـفـظـا) - يـعنى و ما آسمانها را از شيطانها حفظ كرديم ، همچنان كه در جاى ديگرفرموده : (و حفظناها من كل شيطان رجيم الا من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين ). (ذلك تقدير العزيز العليم ) - اين جمله اشاره به نظم و ترتيبى است كه در سابق(آيات اواسط سوره كه درباره آسمان و زمين و ستارگان بود) بحث شد. گفتارى در تكميل مطالب گذشته ســـخـنـى در تـكـمـيـل مـطـالب گـذشـته (راجع به آسمان ها و اينكه آسمان ها منزلگاهملائكهاست ) از آنچه گذشت چند نكته به دست آمد: اول ايـنكه : آنچه از ظاهر آيات - البته فراموش نشود كه مى گوييم ظاهر نه صريح- اسـتـفـاده مـى شـود ايـن اسـت كـه آسمان دنيا از بين آسمانهاى هفتگانه عبارت است از آنفضايى كه اين ستارگان بالاى سر ما در آن قرار دارند. دوم ايـنـكـه : ايـن آسـمانهاى هفتگانه نامبرده ، همه جزو خلقت جسمانى اند و خلاصه همه درداخل طبيعت و ماده هستند، نه ماوراى طبيعت چيزى كه هست اين عالم طبيعت هفت طبقه است كه هر يكروى ديـگـرى قـرار گـرفـته و از همه آنها نزديكتر به ما، آسمانى است كه ستارگان وكـواكـب در آنجا قرار دارند و اما آن شش آسمان ديگر، قرآن كريم هيچ حرفى درباره شاننزده ، جز اينكه فرموده روى هم قرار دارند. سـوم اينكه : منظور از آسمانهاى هفتگانه ، سيارات آسمان و يا خصوص بعضى از آنها ازقبيل خورشيد و ماه و غير آن دو نيست . چـهـارم اينكه : اگر در آيات و روايات آمده كه آسمانها منزلگاه ملائكه است ، و يا ملائكهاز آسمان نازل مى شوند، و امر خداى تعالى را با خود به زمين مى آورند، و يا ملائكه بانـامـه اعـمـال بندگان به آسمان بالا مى روند، و يا اينكه آسمان درهايى دارد، كه براىكـفـار بـاز نـمـى شـود و يـا ايـنـكـه ارزاق از آسـمـاننازل مى شود، و يا مطالبى ديگر غير اينها، كه آيات و روايات متفرق بدانها اشاره دارد،بيش از اين دلالت ندارد كه امور مزبور نوعى تعلق و ارتباط با آسمانها دارند. اما اينكهايـن تـعـلق و ارتـبـاط نظير ارتباطى كه مابين هر جسمى با مكان آن جسم مى بينيم ، بودهبـاشـد، آيـات و روايـات هـيـچ دلالتـى بر آن ندارد، و نمى تواند هم داشته باشد، چونجـسـمـانـيـت مـستلزم آن است كه محكوم به نظام مادى جارى در آنها باشد، همان طور كه عالمجسمانى محكوم به دگرگونى ، تبدل و فنا و سستى است ، آن امور هم محكوم به اين احكامبشود. آرى امروز اين مساءله واضح و ضرورى شده كه كرات و اجرام آسمانى هر چه و هر جا كهبـاشـند، موجودى مادى و عنصرى جسمانى هستند كه آنچه از احكام و آثار كه در عالم زمينىمـا جـريـان دارد، نظيرش در آنها جريان دارد. و آن نظامى كه در آيات شريفه قرآن براىآسـمـان و اهـل آسـمان ثابت شده و آن امورى كه در آنها جريان مى يابد، و در تفسير آياتمـورد بحث بدانها اشاره شد، هيچ شباهتى به اين نظام عنصرى و محسوس در عالم زمينى ماندارد، بلكه به كلى منافى با آن است . عـلاوه بـر ايـن ، اصـلا در روايات آمده : ملائكه از نور خلق شده اند و غذايشان تسبيح خدااست . و ايـنـكـه خـلقتشان چگونه است ، و اينكه خلقت آسمانها و آسمانيان چطور است هيچ شباهت وربطى با نظام جارى در زمين ندارد. پس ملائكه براى خود عالمى ديگر دارند، عالمى است ملكوتى كه (نظير عالم مادى ما) هفتمـرتـبـه دارد، كه هر مرتبه اش را آسمانى خوانده اند و آثار و خواص آن مراتب را آثار وخواص آن آسمانها خوانده اند، چون از نظر علو مرتبه و احاطه اى كه به زمين دارند، شبيهبـه آسـمـانـنـد كـه آن نـيـز نـسبت به زمين بلند است و از هر سو زمين را احاطه كرده و اينتشبيه را بدان جهت كرده اند كه دركش تا حدى براى ساده دلان آسان شود. بحث روايتى روايـــتـــى دربـاره قـرائت آيـات اول سـوره فصلت (حم سجده ) توسط پيامبر (صلىاللهعليه و آله ) در جواب فرستاده قريش در الدر المـنـثـور اسـت كه ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد، ابو يعلى و حاكم - وى حديث راصـحـيـح دانـسـتـه -، ابـن مـردويـه ، ابـو نعيم ، و بيهقى - هر دو در كتاب خود به نامدلايل -، و ابن عساكر از جابر بن عبداللّه روايت آورده اند كه گفت : روزى قريش دور همجـمـع شده و گفتند: تحقيق كنيد ببينيد از همه شما داناتر به سحر و كهانت و شعر كيست ،بـرود نزد اين مرد كه بين جمع ما تفرقه افكنده و نظام ما را درهم و برهم كرده و به دينمـا بـدگويى مى كند، تا با او حرف بزند ببيند چه جواب مى شنود. همگى گفتند: ما بهجز عتبة بن ربيعه كسى را داناتر از خود سراغ نداريم ، رو به عتبه كردند و گفتند: اىابو وليد، برخيز و نزد اين مرد برو. عـتـبـه نـزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده ، گفت : اى محمد! تو بهترى ياپـدرت عـبـداللّه ؟ تـو بـهـتـرى يـا جـدت عـبـدالمـطـلب ؟رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ نگفت . دوباره عتبه گفت : اگر مى پندارىكه نامبردگان از تو بهتر بودند، بايد قبول كنى كه بت پرستى آنان نيز درست بودهو تو به ناحق بتها را عيب مى گويى . و اگر مى پندارى تو بهتر از آنانى ، پس حرفبزن تا بشنويم . بـه خدا سوگند ما براى قومت هيچ فرزندى شوم سراغ نداريم كه شومتر از تو باشد.تـو جـمـع مـا را پـراكندى ، امور منظم ما را از هم گسيختى ، دين ما را مورد حمله و عيبجويىقـرار دادى . تو ما را در بين عرب رسوا ساختى ، تا آنجا كه در بين همه عرب شايع شدكه در قريش ساحر و كاهنى پيدا شده و به خدا سوگند ما ديگر هيچ راه چاره اى برايماننـمـانـده ، مگر اينكه بى خبر و ناگهان دست به اسلحه برده ، به جان يكديگر بيفتيم .هـان اى مـرد! بـگـو تـا اگـر احـتـيـاجـاتـت فـزونـى گـرفـتـه بـرايـتپـول جـمـع آورى كنيم ، آن قدر كه از تمامى افراد قريش توانگرتر شوى و مرد يگانهقـريـش گردى ، و اگر شهوتت گل كرده ، بگو تا هر زنى از قريش مى خواهى هر چند دهزن باشد برايت بگيريم . رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) فرمود: تمام شد؟ گفت : بله ، ديگر حرفىنـدارم . فـرمـود: (بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم حـمتنزيل من الرحمن الرحيم كتاب فصلت اياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون ) و همچنان آياتايـن سـوره را خـوانـد تـا رسـيـد بـه ايـن آيـه (فـان اعـرضـوافقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود). عـتـبه گفت : ديگر بس است . آيا غير از اينها سخنى ندارى ؟ فرمود: نه . عتبه نزد قريششـد پـرسـيـدنـد: چـه خـبـر آوردى ؟ گـفـت : مـن آنـچـه را كـهاحـتـمال مى دادم شما بخواهيد به او بگوييد همه را گفتم ، ديگر چيزى فروگذار نكردم .پـرسـيـدنـد جـوابـت را داد؟ گفت به آن بتى كه بچه هاى قبيله ما آن را نصب كردند، من ازگـفـتـار او چـيـزى نـفـهـمـيـدم ، جـز ايـن جـمـله را كـه گـفـت (انـذرتـكـم صـاعـقـةمـثـل صـاعـقـة عـاد و ثـمـود)، گـفـتند: واى بر تو مگر او به غير عربى حرف مى زد كهنـفـهـمـيـدى ؟ گـفـت : نـه به خدا سوگند عربى حرف مى زد، اما من به جز قضيه صاعقهچيزى از او نفهميدم . مـؤ لف : ايـن روايـت در الدر المـنـثـور از چـنـد كـتـاب ديـگـر نـيـز قـريـب بـه همين مضموننـقـل شـده و در بـعـضـى از طرق آمده كه قريش پرسيدند: ابا وليد! چه خبر آوردى ؟ درپـاسـخ گـفـت : بـه خـدا سـوگـنـد كـلامـى از او شـنـيـدم كـه تـاكـنـونمثل آن را نشنيده بودم . به خدا سوگند نه شعر بود، نه سحر بود، و نه كهانت ، و بازبـه خـدا سـوگـنـد مـى خـورم ايـن كـلامـى كـه مـن از او شـنـيـدم ، بـه زودى مـوجـى دردنبال خواهد داشت . و در بعضى ديگر از آن طرق مطالبى ديگر آمده . و در ايـنـكـه رسـول خـدا ( اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در پـاسـخ وليـد بن مغيره نيز آياتاول - ايـن سـوره را خـوانـد، روايـاتـى هـسـت كـه - ان شـاء اللّه - در تـفـسـيـر سوره(مدثر)، در ذيل آيه (ذرنى و من خلقت وحيدا...) از نظر شما خواهد گذشت . چـــنـــد روايـــت حـــاكـــى از گـــفـــتـــگـــوى يـــهـــوديـــانبـــارسـول الله (صلى الله عليه و آله ) درباره خلقت شش روزه زمين و آسمان ها، وبيان ضعفآنها و در هـمـان كـتـاب آمـده كـه : ابـن جـريـر، از ابـو بـكـر روايـت كـرده كـه گـفت : يهود نزدرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) شدند و گفتند: اى محمد! به ما خبر ده ببينيمخـداونـد در اين ايام شش گانه چه خلق كرده ؟ فرمود: در روز يكشنبه و دو شنبه زمين را ودر سه شنبه كوهها را و در چهارشنبه شهرها و ارزاق و نهرها و آباديها و خرابيها را. و درپنجشنبه تا سه ساعت از روز جمعه در ساعت اول اجلها و در ساعت دوم آفتها و در ساعت سومآدم را آفـريـد. گـفـتـنـد: اگـر تـكـمـيـلش كـنـى درسـت گـفـتـى .رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فهميد منظورشان چيست ، خشمگين شد و در نتيجهآيـه (و مـا مـسـنـا مـن لغـوب فـاصـبـر عـلى مـا يـقـولون )نازل گشت . مؤ لف : قريب به اين مضمون از ابن عباس ، عبداللّه بن سلام ، مكرمة و ديگران روايت شده. و در بـعـضى از اخبار شيعه نيز آمده . و اينكه در اين روايت يهوديان گفتند: درست گفتىاگـر تكميلش كنى ، منظور يهود اين بوده كه آن جناب بر طبق عقايد يهوديان بفرمايد: وروز شـنـبـه كـه خـداى تـعـالى از كـار خـلقـت فـارغ شـد اسـتـراحـت كـرد و بـه ايـن جـهـترسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناراحت شد. و از نـظـر مـا ايـن روايـات بـوى جـعـل مـى دهـد، بـه چـنـددليل : اول ايـنـكـه : در ايـن روايـات آمـده كـه يـهـود پـاسـخرسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را پسنديد و آن را موافق عقايد خود يافت ، درحـالى كه موافق نيست زيرا در تورات در سفر تكوين آمده كه : خداى تعالى نور و ظلمت وشب و روز را در يكشنبه آفريد و آسمان را در دوشنبه ، و زمين و درياها و گياهان را در سهشـنـبـه ، و خـورشـيـد و مـاه و سـتـارگـان را در چهار شنبه و جنبندگان دريا و مرغان را درپـنـجـشـنـبه و حيوانات صحرا و انسان را در جمعه ، و در نتيجه در روز شنبه به فراغت واستراحت پرداخت . در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت كـسـى بـگـويـد: از كـجـا كـه تـورات امـروز و تـورات زمـانرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) يكى بوده ، ممكن است با آن فرق داشته باشد،ليكن اين اشكال وارد نيست . دوم اينكه : پديد آمدن روزهاى هفته كه عبارت است از يك روز با شب همان روز، مولود حركتوضـعـى زمين به دور محور خودش است كه از هر يك بار كه به دور خود دور مى زند، يكشـب و يك روز پديد مى آيد، چون هميشه يك طرفش رو به خورشيد است و يك طرفش پشتبـه خـورشـيـد. بـنـابـرايـن ديـگـر چـه مـعـنـا دارد كـهقـبـل از آنـكـه خـداى تـعـالى آسمانها و آسمانيان و زمين را خلق كرده و آن را كره اى دوار ومـتـحـرك سـاخـتـه بـاشـد، شـنـبـه و يـكـشـنـبـه اى وجـود داشـتـه بـاشـد؟ نـظـيـر ايـناشـكـال در خـلقـت آسـمـانها نيز مى آيد، كه قبل از خلقت آن و خلقت آسمانها كه يكى از آنهاخورشيد است ، دوشنبه اى وجود داشته باشد. سـوم ايـنـكـه : در ايـن روايـات يـك روز را بـراى خـلقـت كـوهـهـا قـرار داده وحـال آنـكـه خـلقـت كـوهـهـا تـدريـجـى بـوده . و هـمـچـنـيـن نـظـيـر ايـناشـكـال در خلقت شهرها و نهرها و رزقها وارد است ، چون آنها نيز به تدريج درست شده ،نه در يك روز. رواياتى درباره آغاز خلقت عالم و در روضـه كافى به سند خود از محمد بن عطيه از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايتكـرده كـه فـرمـود: خداى تعالى نخست آن ماده اى را كه تمامى اشياء را از آن درست كرده ،بـيـافريد و آن عبارت بود از آب كه تمامى اشياء را مولود آن دانسته ، ولى ديگر براىآب نـسبتى و ماده اى كه خلقتش را به آن نسبت دهد قرار نداده . و از جمله چيزهايى كه از آبخلق كرده باد است . خداى تعالى باد را كه از آب پديد آورد، بر آب مسلط كرد، تا شكم آب را پاره كند و آبرا بـر هم زند تا كف كند، آن قدر كه خود خدا مى خواست كف كند، سپس از آن كف زمينى سفيدو پاكيزه كه در آن هيچ بلندى و پستى و هيچ سوراخ و برآمدگى و هيچ درخت نبود، درستكرد و آنگاه آن را در هم پيچيده روى آب قرار داد. و سپس از آب آتش را بيافريد، آتش نيز شكم آب را باز كرده و آن را بر هم زد، تا بخارو دودى از آن بـرخـاسـت ، آن قـدر كه خود خدا مى خواست برخيزد و سپس از آن دود آسمانىصـاف و شـفـاف بـيـافـريـد، كـه در آن هـيـچ برآمدگى و سوراخى نبود، اين است كه مىفرمايد: (و السماء و ما بناها). مؤ لف : در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست . و ممكن است مضمون آنها را و نيز مضامين آياترا به فرضيات مسلمه علوم امروزى تطبيق كرد، فرضياتى كه درباره آغاز خلقت عالم وهـيـات آن دارنـد، چـيـزى كـه هـسـت از آنـجـايـى كـه حـقـايق قرآنى را نمى توان با حدس وفرضيات علمى محدود كرد، لذا متعرض اين تطبيق نشديم ، بله اگر روزى اين فرضياتآن قدر قطعى و مسلم شد كه به صورت برهان علمى درآمد، آن وقت ممكن است در مقام تطبيقآن با آيات قرآنى برآمد. و در نهج البلاغه است كه : يكى از شواهد خلقت او، آفرينش آسمانها است كه بدون پايهو سـتـونـى اسـتـوار و پـا بر جا است . خداى سبحان آنها را دعوت كرد، بدون درنگ و بهفـوريت اجابت كردند، در حالى كه مطيع و معترف به ربوبيتش بودند و اگر اقرار آنهابـه ربـوبـيـت خـداى تعالى نبود و به اطاعتش گردن ننهاده بودند، خداى تعالى آنها رامـحـل عـرش خـود نـمـى كـرد، و مـسـكـن فـرشـتـگـان خـويـش ومحل صعود كلمه طيب و عمل صالح بندگانش نمى ساخت . و در كـتـاب كـمـال الديـن بـه سندى كه به فضيل رسان دارد، از او روايت كرده كه گفت :مـحـمد بن ابراهيم نامهاى به امام صادق (عليه السلام ) نوشت و در آن عرضه داشت : ما رااز فضل و برترى كه شما اهل بيت داريد خبر بده . امام صادق (عليه السلام ) در پاسخش نـوشـت : ستارگان اءمان اهل آسمان هستند، به طورى كه اگر از بين بروند، وعده اى كهبـه اهـل آسـمـان داده شـده فـرا مـى رسـد و هـمـه نـابـود مـى گـردنـد ورسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود:اهل بيت من هم امان اهل زمينند، اگر اهل بيت من از زمين رخت بربندد، آن وعده اى كه خدا داده ، بهامت من خواهد رسيد. مؤ لف : اين معنا در روايات بسيارى وارد شده . و در بحار از كتاب الغارات و او به سند خود از ابن نباته ، روايت كرده كه گفت : از اميرالمـؤ مـنـيـن (عـليـه السـلام ) پـرسـيدند: فاصله بين زمين و آسمان چقدر است ؟ فرمود بهقدرى كه چشم كار كند و به مقدارى كه نفرين مظلوم بالا رود. مـؤ لف : و ايـن پـاسـخ امـام (عليه السلام ) از لطائف كلمات آن جناب است كه هم به ظاهرآسمان اشاره كرده و هم به باطن آن كه بيانش گذشت . آيات 13 - 25 سوره فصّلت
فـان اعـرضـوا فـقـل انـذرتـكـم صـعـقـة مـثـل صـاعـقـة عـاد و ثـمـود (13) اذ جـاءتـهـمالرسـل مـن بـيـن ايـديـهـم و مـن خـلفـهـم الا تـعـبـدوا الا اللّه قـالوا لو شـاء ربـنـالانزل ملئكة فانا بما ارسلتم به كافرون (14) فاما عاد فاستكبروا فى الاءرض بغيرالحـق و قـالوا مـن اشـد مـنـا قـوة او لم يـروا ان اللّه الّذى خـلقـهـم هو اشد منهم قوة و كانواباياتنا يجحدون (15) فاءرسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات لنذيقهم عذابالخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اخزى و هم لا ينصرون (16) و اما ثمود فهديناهمفـاسـتـحـبوا العمى على الهدى فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما كانوا يكسبون (17) ونـجـيـنـا الّذيـن امنوا و كانوا يتقون (18) و يوم يحشر اءعداء اللّه الى النار فهم يوزعون(19) حـتـى اذا ما جاءوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون (20) وقـالوا لجـلودهـم لم شـهـدتـم عـليـنـا قـالوا انـطـقـنـا اللّه الّذى انـطـقكـل شـى ء و هـو خـلقـكـم اول مرة و اليه ترجعون (21) و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكمسـمـعـكـم و لا ابـصـاركم و لا جلودكم و لكن ظننتم ان اللّه لا يعلم كثيرا مما تعملون (22) وذلكم ظنكم الّذى ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين (23) فان يصبروا فالنارمـثـوى لهـم و ان يـسـتعتبوا فما هم من المعتبين (24) و قيضّنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بينايـديـهم و ما خلفهم و حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس انهم كانواخاسرين (25).
|
ترجمه آيات بـا اين حال اگر باز هم رو گردانيدند پس بگو من شما را از صاعقه اى چون صاعقه عادو ثمود انذار مى كنم (13). آن زمـان كه رسولان به سويشان آمدند هم در عصر خودشان و هم بعد از ايشان و همه همينرا گـفـتـنـد كـه بـجـز اللّه نپرستيد گفتند اگر پروردگار ما مى خواست فرشته اى بهعنوان رسول مى فرستاد به همين دليل ما به آنچه شما بدان فرستاده شده ايد كافريم(14). امـا عـاد كـه در زمـيـن بـدون حق استكبار ورزيدند و گفتند كيست كه نيرومندتر از ما باشد؟(شـگـفتا) مگر نديدند كه آن خدا كه ايشان را خلق كرد نيرومندتر از ايشان است ؟ كه (اينچنين ) آيات ما را انكار مى كنند (15). نـتـيـجـه اين انكارشان آن شد كه ما بادى سموم و تند بر آنان فرستاديم آن هم در ايامىنـحـس تـا بـچـشـانـد بـه ايـشان عذاب خوارى را در زندگى دنيا در حالى كه عذاب آخرتخواركننده تر است و ديگر يارى نخواهند شد (16). و امـا ثـمود؟ ما آنها را نيز هدايت كرديم اما به اختيار خود كورى را بر هدايت ترجيح دادندنـتـيـجـه اش هـم ايـن شـد كـه عـذاب خوارى ، ايشان را بگرفت به خاطر آن اعمالى كه مىكردند (17). البته در بين آنان كسانى را كه ايمان آوردند و پرهيز داشتند نجات داديم (18). و روزى كه اعداى خدا به طرف آتش محشور مى شوند در يكجا جمع مى گردند تا بعديهابه قبليها ملحق شوند (19). تـا آنـكه نزديك آتش آيند آنجا گوش و چشم و پوست بدنشان به آنچه كرده اند شهادتمى دهند (20). به پوست بدن خود مى گويند چرا عليه ما شهادت داديد مى گويند خدايى كه هر چيز رابـه زبـان مـى آورد مـا را بـه زبـان آورد و همو است كه شما را در اولين بار در دنيا خلقكرد و به سوى همو بازگشت مى كنيد (21). و شـمـا كـه گـنـاه خـود را پـنهان مى كرديد از اين جهت نبود كه از شهادت گوش و چشم وپوست خود پروا داشتيد بلكه خيال مى كرديد كه خدا از بسيارى از كارهايتان بيخبر است(22). و هـمـيـن پـندار كه نسبت به پروردگار خود داشتيد شما را هلاك كرد و از زيانكاران ساخت(23). حـال اگـر مـرد آن هـسـتـنـد كـه تـحـمـل عـذاب كـنـنـد جـايـشـان آتـش اسـتتـحـمل آن بكنند و اگر به التماس و استرضا بيفتند خدا هرگز از ايشان راضى نخواهدشد (24). مـا قـريـنـان خـوبـى را كـه مـى تـوانـسـتـنـد داشـتـه بـاشـنـد بـه قـريـنـان بـدىتـبـديـل كـرديـم تـا آنچه را دارند و آنچه را كه آرزويش را دارند در نظرشان جلوه دهند وفـرمـان عـذاب خـدا بـر آنـان حتمى شد آنچنان كه در امتهاى گذشته از جن و انس حتمى شدچون كه اينگونه امتها زيانكار بودند (25). بيان آيات ايـن آيـات هـم مـتضمن انذار به عذاب دنيوى است كه قوم عاد و ثمود به كيفر كفرشان بهپـيـغـمـبـران و انـكـارشـان به آيات خدا به آن مبتلا شدند و هم عذاب اخروى كه به زودىدشـمـنـان خـدا از اهـل جحود كه كلمه عذاب در حقشان محقق شده به آن مبتلا مى شوند. و در آناشـاره اى هم به اين معنا هست كه چگونه خداوند در دنيا گمراهشان كرد و چگونه در آخرتاعضاى بدنشان را به زبان مى آورد. انـذار بـه عـذاب دنـيـوى ، عـذابـى مـثـل صـاعـقه عاد و ثمود كه پيامبران به سويشانرفتندو...
فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود
|
در مجمع البيان مى گويد: كلمه (صاعقه ) به معناى هلاك كننده از هر چيز است . و راغباز بـعـضى از اهل لغت نقل كرده كه گفته اند: (صاعقه )سه جور معنا مى دهد: يكى مرگكه در جمله (صعق من فى السموات )، و جمله (فاخذتهم الصاعقة ) به اين معنا است. دوم عـذاب كـه در آيـه (انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود) به اين معنا آمده . سومآتش كه در آيه (و يرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء) به اين معنا آمده است . ليـكن آنچه را كه راغب معناى كلمه (صاعقة ) دانسته ، معناى آن نيست ، بلكه آثارى استاز معناى آن ، چون معناى (صاعقه ) صداى بسيار شديدى است كه در فضا بپيچد و بهدنـبـالش يـا آتـش باشد، يا مرگ ، و يا عذاب . پس صاعقه يك چيز است ، و آن سه معنا ازآثار آن است . و بـنـا بـر آنـچـه گـذشـت صـاعـقـه بـر دو عـذابـى كـه بـر عـاد و ثـمـودنـازل شـد منطبق مى شود، چون يكى از آن دو باد سخت بود و ديگرى صداى بلند. و اگرفرمود: (انذرتكم شما را انذار كردم ) با اينكه بايد مى فرمود: شما را انذار مى كنم، براى اين است كه حتمى بودن آن عذاب را برساند.
اذ جاءتهم الرسل من بين ايديهم و من خلفهم الا تعبدوا الا اللّه ...
|
كلمه (اذ زمانى كه ) ظرف است براى صاعقه دوم ، چون انذار به صاعقه در حقيقت انذاربـه وقـوع و فرا رسيدن آن است ، در نتيجه معناى آيه اين است : من شما را هشدار مى دهم ازصاعقه اى ، مانند صاعقه اى كه در قوم عاد و ثمود بيامد... وجـــه ايـــنـــكـــه از هـــود و صـــالح (عـــليـــه الســـلام ) بـــاصـيـغـهجمل (الرسل ) ياد كرد و اگـر آمـدن را بـه (رسـل ) نـسـبـت داده كـه صـيـغـه جـمـع اسـت ، بـا ايـنـكـهرسـول عـاد و رسول ثمود دو تن بودند، يكى هود و يكى هم صالح (عليهما السلام )،به اين اعتبار است كه رسولان خدا همه به يك دين دعوت مى كنند، در نتيجه هر كدام را كهدر نظر بگيريم ، هر چند در يك قوم خاصى مبعوث شده ، ولى در حقيقت در همه بشر مبعوثشده است . و بر همين حساب كسى كه يك پيغمبر را تكذيب كند، در حقيقت همه را تكذيب كرده ، و لذا مىبـيـنيم خداى عزّوجلّ در آيه (كذبت عاد المرسلين ) و آيه (كذبت ثمود المرسلين ) وآيـه (كـذبت قوم لوط المرسلين ) و نيز آياتى ديگر تكذيب يك پيغمبر را تكذيب همهانبيا دانسته است . و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: (اطـلاق كـلمـه(رسـل ) كـه جمع است بر هود و صالح (عليهماالسلام ) از باب اطلاق صيغه جمع بركـمـتـر از سه نفر است ، و اين رقم اطلاق شايع است ، و از همين باب است كه در جمله (اذجـاءتـهـم ) ضـمـير جمع را به دو قوم برگردانده ) حرف درستى نيست ، براى اينكهاطلاق كلمه جمع بر دو نفر صحيح نيست ، و برگرداندن ضمير جمع در جمله (اذ جاءتهم) بـه دو قـوم عـاد و ثـمـود، هم از اين باب نيست ، بلكه از اين جهت است كه دو قوم عاد وثـمـود هـر چـند دو قوم بودند، ولى جمعيتى را تشكيل مى دادند، و به اين جهت بايد ضميرجمع به آنها برگردد. (مـن بين أ يديهم و من خلفهم ) - منظور از آمدن پيامبران از پيش رو، و از پشت سر ايناسـت كـه : پـيـامـبـران از هـر سـو بـه سـوى ايـشـان آمـدنـد. واستعمال اين دو جهت در همه جهات شايع است . و بـعـضـى جايز دانسته اند كه مراد از (بين ايديهم ) آينده و مراد از (و من خلفهم )گـذشـتـه بـاشـد و جـمله (جاءتهم الرسل من بين ايديهم و من خلفهم )، كنايه باشد ازايـنـكـه انبيا اين دو قوم را از هر راهى كه ممكن بود دعوت كردند، گاهى در خلوت و گاهىدر جـلوت ، گـاهى تك تك و گاهى در مجلس عمومى ، گاهى به دادن بشارت و گاهى بهدادن انـدرز و هـشـدار اما همه آنان به يك چيز دعوت مى كردند و به همين جهت آمدن اينطورىآنان در جمله بعد تفسير شده به (الا تعبدوا الا اللّه ) يعنى به دين توحيد. (قـالوا لو شـاء ربـنـا لانـزل مـلائكة ) - اين جمله پاسخى است كه مردم به رسالتانـبيا داده اند كه اگر خدا مى خواست رسولى نزد ما بفرستد، فرشته اى را مى فرستاد.در سابق هم نظير اين پاسخ از كفار به انبياء (عليهم السلام ) مكرر گذشت و اين پاسخاساسى به جز انكار پيامبر شدن بشر ندارد. (فانا بما ارسلتم به كافرون ) - اين جمله به خاطر حرف (فا) كه بر سر آنآمـده ، فـرع و نـتـيـجـه نـفـيـى اسـت كه از جمله قبلى استفاده مى شد و معنايش اين است كه :حـال كـه خـدا نـخـواسـت و فـرشـتـه اى بـه عـنـوانرسـول بـراى مـا نـفـرسـتـاد، نـاگـزيـر مـا بـه آنـچـه شـمـا بـدانارسال شده ايد، يعنى به دين توحيد، كافريم . آنچه گريبانگير عاد و ثمود به سبب كفرشان شد
فاما عاد فاستكبروا فى الاءرض بغير الحق ...
|
در ايـن آيـه شـريـفه حال هر يك از دو طايفه را جداگانه شرح مى دهد كه در اثر كفر چهوزر و وبـالى گـريـبـانـشـان را گرفت . و كلمه (بغير الحق ) قيدى توضيحى است ،چـون اسـتـكـبـار در زمـيـن دو جـور نـيست ، يكى به حق و يكى به غير حق ، پس آوردن آن جزبراى توضيح نمى تواند باشد. و بقيه الفاظ آيه روشن است .
فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات ....
|
كـلمـه (صـرصر) هم به باد سخت و سمى تفسير شده و هم به باد بسيار سرد، و همبـه بـاد پـر سر و صدا، كه قهرا مستلزم سخت وزيدن نيز هست . و كلمه (نحسات ) -بـه كـسـره حـاء - صـفت مشبهه از ماده (نحس ) است ، كه ضد (سعد) است . و (ايامنحسات ) يعنى ايام شوم . بـعـضـى هـم گـفـته اند: (ايام نحسات ) به معناى روزهاى غبارى و خاك آلود است ، بهطـورى كـه مـردم يـكـديـگـر را نـبـيـنـنـد. آيـه شـريـفـه (فـلمـا راوه عـارضـامستقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليم ). (و هـم لا يـنـصـرون ) - يعنى هيچ نجات دهنده اى نيست كه نجاتشان دهد، و هيچ شفيعىنيست تا شفاعتشان كند. و بقيه الفاظ جمله روشن است .
و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى ...
|
مـراد از هـدايـت ثـمود، نشان دادن راه سعادت و دلالتشان بر حق است ، به اينكه اعتقاد حق وعـمـل بـه آن اعـتـقـاد را بـرايـشان بيان كرد. و مراد از اينكه فرمود: (كورى را بر هدايتاسـتـحـبـاب كردند) اين است كه آن را بر اين مقدم داشتند و از بين اين دو، كورى را اختياركـردنـد. و بـعـيـد نيست كه كلمه (استحباب ) متضمن اين معانى باشد و به همين جهت بهوسـيـله كلمه (على ) مفعول دوم را گرفته و گرنه اگر متضمن نبود، كلمه (استحباب) معناى اختيار و ايثار را افاده نمى كرد. و مـراد از (عـمـى )، گـمـراهـى است ، كه به استعاره آن را كورى ناميده . و در اينكه درمـقـابـل كـورى هـدايت را قرار داده ، اشاره اى است كه هدايت خود براى انسان بينايى است ،هـمـچـنـان كـه ضلالت كورى است . و كلمه (هون ) مصدر و به معناى ذلت است ، و اگرعذاب را با اين كلمه وصف كرد، با اينكه بايد مى فرمود: (عذاب المهين عذاب خوار كننده)، براى اين است كه مبالغه در خوارى را افاده كند. ممكن هم هست كلمه (ذى ) در تقديرگـرفـتـه ، بـگـوييم تقدير آيه (فاخذتهم صاعقة العذاب ذى الهون پس صاعقه عذابداراى مذلت ايشان را بگرفت ) مى باشد. و معناى آيه اين است كه : اما قوم ثمود، پس ما ايشان را بر طريق حق دلالت كرديم و هدايترا بـا جـدا كردنش از ضلالت به ايشان شناسانديم ، پس ايشان ضلالت را كه در حقيقتكـورى اسـت بر هدايت كه خود بينايى براى انسانهاست ، ترجيح دادند، پس صيحه عذابداراى مـذلت ايـشـان را گـرفـت ، و يـا عـذاب ايشان را گرفت - البته در صورتى كه(صـاعـقـه ) بـه معناى عذاب و اضافه آن بر كلمه (عذاب ) بيانيه باشد - و اينعذاب به خاطر اعمال و كفرى است كه مرتكب شدند.
و نجينا الّذين آمنوا و كانوا يتقون
|
ضـميمه نمودن تقوى به ايمان و تعبير از تقوى به عبارت (و كانوا يتقون ) كه بهخـاطـر كـلمـه (كـانـوا) استمرار را مى رساند، براى آن است كه بفهماند اين دسته بينعـمـل صـالح و ايـمـان جـمـع مـى كـردنـد، هم آن را داشتند و هم اين را، و اين جمع كردن سببنجاتشان از عذاب انقراض شد، طبق آن وعدهاى كه خداى تعالى داد و فرموده بود (و كان حقا علينا نصر المؤ منين ) و ازظـاهـر امر چنين برمى آيد كه آيه شريفه مربوط به هر دو داستان و متمم هر دو باشد، هرچند كه از ظاهر كلام مفسرين برمى آيد كه تنها مربوط به داستان دوم دانسته اند. مراد از حشر دشمنان خدا به سوى آتش
و يوم يحشر اعداء اللّه الى النار فهم يوزعون
|
كـلمـه (يـحـشر) مضارع مجهول از (حشر) است و - به طورى كه راغب گفته - بهمـعـنـاى آن اسـت كه جمعيتى را از خانه و يا قرارگاهشان به زور بيرون كنند براى رفتنبـه جـنـگ و يـا امـثـال آن . و كـلمـه (يـوزعـون ) نـيـز مـضـارعمـجـهـول اسـت ، از مـاده (وزع ) و ايـن كلمه به معناى آن است كه جلو جمعيت را بگيرى تاآخرش به آن ملحق شود، و همه يكجا جمع شوند. بـعضى از مفسرين گفته اند: مراد از حشر دشمنان خدا به سوى آتش اين است كه ايشان رااز قـبـرهـا بـه سـوى مـحـشـر بـيـرون كـنـند تا در آنجا بازخواست شوند و به حسابشانرسـيـدگـى شـود. و اگـر آتـش را هـدف ايـن حـشـر قـرار داده ، بـراى ايـن اسـت كـه عـاقبتبـازخـواسـت و حـسـابـشان آتش است ، (و خلاصه از اعمالى كه كرده اند معلوم است كه چهسرانجامى دارند) و دليل بر معناى مزبور اين است كه دنبالش مساءله شهادت دادن اعضاىبـدن ايـشـان را آورده ، و گـواهـى خـواسـتـن از اعـضـاى بـدن كـفـارقبل از دستور به داخل شدن در آتش است . بـعـضى ديگر گفته اند: مراد از حشر آنها به سوى آتش ، خود آتش است و ممكن است مسالهشاهد گرفتن اعضا دو جا صورت بگيرد. يكى در موقف حساب و يكى هم در پرتگاه جهنم .ولى اين تفسير همان طور كه مى بينيد بى اشكال نيست . و مـراد از (اعـداء اللّه دشـمـنـان خـدا) - بـه طورى كه گفته شده - مشركين هستند كهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را تـكـذيـب كـردنـد، نـه مـطـلق كـفـار، بـهدليـل ايـنـكـه دنـبـالش مـى فـرمـايـد: (و حـق عـليـهـمالقـول فـى امـم قـد خـلت مـن قـبـلهـم ) و مـا مـى دانـيـم كـه تـمـامـى كـفـار مـعـاصـررسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) هـلاك نـشدند، بلكه تنها از مشركين و آن همتكذيب كنندگان بودند كه هلاك شدند.
حتى اذا ما جاؤ ها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون
|
كلمه (ما) در جمله (اذا ما جاؤ ها) زايده است ، كه تنها خاصيت تاءكيد را دارد، و ضميرها در آن جمله به آتش برمى گردد. تـوضـيـح راجـع به شهادت اعضاء و پوست بدن آدمى عليه او در قيامت ، و وجوهى كهدراين باره گفته شده است و شـهـادت دادن اعـضـاى بـدن ، و يا قواى بدن آدمى در روز قيامت به اين است كه آنچه ازاعـمـال زشـت كـه از صـاحـبـش ديـده ، بـشـمـارد و از آن خـبـر دهـد، چـون اگـرتـحـمـل شـهـادت ، يـعـنـى ديـدن اعـمـال صـاحـبـش در حـيـنعـمـل و تـشخيص اينكه اين عمل گناه است ، نباشد، شهادت در قيامت معنا ندارد. پس معلوم مىشـود در دنـيـا اعـضـاى بـدن آدمـى ، نـوعـى درك و عـلم و بـيـنـايـى دارنـد و اگـرتحمل شهادت در هنگام عمل نداشته باشند و تنها خدا در روز قيامت چنين شعورى و نطقى بهاعـضـا بـدهـد و در آن روز عـالم شود به اينكه صاحبش چه كارهاى زشتى كرده و يا در آنروز خـداى تـعالى زبانى و صوتى براى اعضا قرار دهد، تا بتواند شهادت دهد هر چندشـعـور نـداشته باشد، چنين چيزى (هر چند در جاى خود ممكن است )، اما اطلاق شهادت بر آنصحيح نيست ، و در قيامت با اين چنين شهادتى حجت بر بنده خدا تمام نمى شود پـس هـمان طور كه گفتيم ، از كلمه شهادت فهميده مى شود اعضاى بدن آدمى نوعى درك وشعور و زبان دارند. و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: (خداى تعالى در روز قيامت براى اعضاى بدنانـسـانها علم و قدرت بر حرف زدن خلق مى كند، و در نتيجه خبر مى دهند كه صاحبشان چهگـناهانى كرده و شهادت در آيه به اين معنا است ) و نيز اينكه بعضى ديگر گفته اند:(خـداى تـعـالى در كـنـار اعـضاى بدن صدايى خلق مى كند كه معناى آن آواز شهادت بهرفتار صاحب عضو است ). و نيز اينكه بعضى ديگر گفته اند: (اصلا كلمه شهادت درايـن آيـه بـه مـعـنـاى دلالت حال است ، يعنى حال و روز هر كس شهادت مى دهد كه او فلانگـنـاه را كـرده ) درسـت نـيـست ، (زيرا اين معانى را شهادت نمى گويند). و از ظاهر آيهبـرمـى آيـد كـه شـهادت گوش و چشم عبارت است از گواهى دادن به آن مشهوداتى كه دردنـيـا تـحـمـل كـرده بـودنـد، هـر چـنـد كه معصيت خود آن اعضا نباشد. و خلاصه نمى خواهدبفرمايد هر عضوى به گناهانى شهادت مى دهد كه صاحبش به وسيله خود آن عضو مرتكبشده ، بلكه هر عضوى به گناهان ساير اعضا نيز شهادت مى دهد، مثلا گوش شهادت مىدهد كه من آيات خدا را كه تلاوت مى شد شنيدم ، ولى صاحب من از آن اعراض كرد و يا من اززبان صاحبم شنيدم كه كفر مى گفت . و نـيـز چـشـم شهادت مى دهد كه من آيات داله بر وحدانيت خداى تعالى را ديدم ، اما صاحبمآنـهـا را نـديـده گـرفت . و يا من از صاحبم ديدم كه به غيبت گوش مى داد و يا به سايرچيزهايى كه شنيدنش حرام است گوش مى داد. بنابراين آيه مورد بحث همان را مى فرمايدكـه آيـه شـريـفـه (ان السـمـع و البـصـر و الفـؤ ادكل اولئك كان عنه مسئولا) در مقام بيانش است . و بـر ايـن اسـاس ، شـهـادت گـوشـهـا و چـشـمها با شهادت پوستها مختلف مى شود، چونگوش و چشم مى توانند عليه ساير اعضا نيز شهادت دهند، هر چند كه خود آنها مباشرتىدر آن گـنـاه نـداشـتـه بـاشـند، ولى پوست به خاطر نداشتن شنوايى و بينايى تنها مىتواند به گناهى شهادت دهد كه خودش آلت و ابزار انجام آن بوده باشد و به همين جهتاسـت كـه در آيـه بـعدى ، اشخاص تنها به پوستها اعتراض مى كنند كه تو چرا عليه منشـهـادت دادى ؟ يـعـنـى تو كه چشم و گوش نيستى كه گناهان ساير اعضا را هم ببينى وبشنوى . و مـراد از (جلود پوستها) از آنجايى كه در آيه شريفه قيدى برايش ذكر نشده ، مطلقپوست بدن است كه مى تواند به خيلى از گناهان شهادت دهد، گناهانى كه جز با داشتنپـوسـت بـدن انـجـام نـمـى شـود، مـانـند زنا و امثال آن . البته ممكن هم هست در اين صورتشـهـادت جـلود را عـمـومـيـت داده ، بـگـويـيـم : هـمـيـن يـك شـهـادتشامل شهادت دستها و پاها كه در آيه (اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهداءرجـلهـم بـمـا كـانـوا يـكـسـبـون ) نـيـز مـى شـود هـر چـنـد كـه ايـناحتمال بعيد است . بـعـضى از مفسرين گفته اند: هر چند كه قيدى براى جلود نياورده و نفرموده پوست كداميكاز اعضا ولى مطلق پوست هم مراد نيست ، بلكه تنها پوست آلت تناسلى منظور بوده ، كهبه خاطر رعايت ادب نام آن را نبرده . اعتراض گناهكاران در قيامت به پوست بدنشان
و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا
|
ايـن جـمـله عـتاب و اعتراضى است از گنهكاران به پوست بدنشان كه چرا عليه ما شهادتداديد . بعضى از مفسرين گفته اند: اعتراض نيست ، بلكه استفهام تعجبى است ، و مى خواهند براى رفع تعجب خود از اينكه پوست بدن هم زبان دارد، سبب آن را بپرسند.و اگـر اين سؤ ال را تنها از پوست بدن خود مى كنند، نه از گوش و چشم خود، با اينكهآن دو نـيز عليه ايشان شهادت داده اند، براى اين است كه شهادت دادن چشم و گوش خيلىتـعجب آور نيست ، چون عينا نظير شهادت دادن گواهان عليه ديگران است . چشم و گوش همعليه ساير اعضاء شهادت مى دهند. اين عجب است كه پوست بدن عليه خودش شهادت دهد، وآن گناهى را كه به وسيله خودش ارتكاب شده برملا بسازد. بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفته اند: بدين جهت تنها نام جلود را آورده كه گنهكاران را بيشتررسـوا كـنـد، مـخـصوصا اگر مراد از جلود پوست آلت تناسلى باشد. مفسرين ديگر وجوهديگرى را نيز ذكر كرده اند. پاسخ اعضاء و پوست بدن در جواب گنكاران
قالوا انطقنا اللّه الّذى انطق كل شى ء...
|
بـرگـردانـدن ضـمـيـر عـقلاء به اعضاء و جوارح ، براى اين است كه مقام ، مقامى است كهاعضاء و جوارح جزء عقلاء حساب شده اند، چون نسبت شهادت و نطق به آنها داده و اين دو ازشـؤ ون عـقـلاء اسـت ، و بـديـن جهت فرموده : (قالوا گفتند)، و گرنه بايد مى فرمود(قالت ). حـال بـبـينيم معناى (نطق ) چيست ؟ آنچه از معناى اين كلمه قدر متيقن است ، اين است كه هرجـا بـطـور حـقـيـقت استعمال شود، نه بطور مجاز، معنايش اظهار ما فى الضمير است از راهزبـان و سـخـن گـفـتـن . و چـنـيـن مـعـنـايى محتاج به اين است كه ناطق علمى داشته باشد وبـخـواهند آن را براى غير خود فاش سازد. راغب مى گويد كلمه (نطق ) هيچ وقت در غيرانـسـان اسـتـعـمـال نمى شود، مگر به طور تبعى و به نوعى از تشبيه . و از ظاهر سياقآيات و الفاظ (قول )، (تكلم )، (شهادت )، (نطق ) كه در آنها آمده ، اين استكه مراد از اين الفاظ نطق به معناى حقيقى كلمه است ، نه به معناى مجازى . پـس شـهادت اعضاى يك مجرم ، در حقيقت نطق و تكلم واقعى است كه از علمى ناشى شده كهقبلا آن را تحمل كرده است ، به دليل اينكه خود اعضاء مى گويند: (انطقنا اللّه خدا ما رابـه زبـان آورد). و از سـوى ديـگـر جـمله (اءنطقنا اللّه ) جوابى است كه اعضاء بهمجرمين مى دهند، كه پرسيده بودند: (لم شهدتم علينا چرا عليه ما شهادت داديد)؟ و دراين جواب مى خواهند آن سببى را كه باعث شد به زبان بيايند نشان دهند، و بگويند: ما در دنيا داراى علم بوديم ، علمى پنهان و ذخيره شده در باطن ما، اين باعث شدهكه خدا ما را به زبان آورد، اگر ما علمى نمى داشتيم جهت و فايده اى نداشت كه به زبانبـيـايـيـم ، وقـتـى بـديـن جهت به زبان درآورد، ما چاره اى نداشتيم جز اينكه آنچه ميدانيمبگوييم . خـواهـيـد گـفـت : چـنين شهادتى حجت را تمام نمى كند، و به همين جهت نافذ هم نيست ، براىاينكه شهادتى است اجبارى . در پاسخ مى گوييم : شهادت اجبارى وقتى نافذ نيست و حجتنـمـى شـود كـه بـر خـلاف باشد، يعنى طرف را مجبور كنند دروغ بگويد، و يا جرمى راپـرده پـوشـى و انـكـار كـنـد، و امـا اگـر مجبور كنند كه آنچه در ضمير دارد بگويد، هيچضررى به نفوذ و حجيتش نمى زند. (الّذى انطق كل شى ء) - در اين جمله اعضاى مجرمين خدا را مى ستايند به اينكه او استكـه تـمـامـى مـوجـودات را بـه زبـان مـى آورد. و نـيز اشاره مى كند به اينكه مساءله نطقاخـتـصـاص بـه اعـضاى بدن ندارد، تا تنها از آنها بپرسند كه چرا شهادت داديد، بلكهعمومى است ، و شامل تمام موجودات مى شود، و علت آن هم خداى سبحان است . (و هـو خـلقـكـم اول مـرة و اليه ترجعون ) - اين جمله تتمه كلام سابق و از كلام خداىتـعـالى است ، نه از اعضاى بدن . در اين جمله احتجاج مى كند بر اينكه خداى تعالى عالمبه اعمال مردم است ، و چگونه نباشد و حال آنكه او اعضاى بدن شما را به زبان مى آوردتا آنچه مى دانند بگويند. مـى فـرمـايـد: وجـود شما از خداى تعالى آغاز مى شود و به سوى او انجام مى پذيرد. آنروزى كـه از كتم عدم سر درمى آورديد - و خدا براى اولين بار خلقتان كرد - هستى رااو بـه شـمـا داد، و صـفـات و اعـمـالتـان را او بـه شما تمليك كرد، ولى شما آنها را بهخـودتـان نـسبت مى داديد، ولى وقتى به سوى او برگرديد همه آنهايى كه به شما دادهبـود و بـر حـسـب ظـاهـر ملك شما كرده بود، باز به خود او برمى گردد، در نتيجه ديگرملكى باقى نمى ماند، مگر آنكه از خداى سبحان است . پـس خـداى سـبـحـان مـالك هـمـه چـيـزهـايـى اسـت كـه نـزد شـمـا اسـت ، هـم دراول و هـم در آخـر. آنـچـه در اول هـسـتـى تان نزد شما بود او به شما داده ، و تمليك كردهبـود، و او دانـاتـر از هـر كـس ديـگـرى اسـت كه چه چيزهايى به شما داده ، و در شما بهوديـعـت سپرده ، آنچه را هم كه در هنگام بازگشت به سوى او نزدتان هست ، آن را هم او ازشـمـا مى گيرد، و مالكش مى شود، با اين حال ديگر چگونه ممكن است از آن بيخبر باشد؟پـس هـمـيـن انكشاف اعمال شما براى او، در هنگامى كه به سويش برمى گرديد، خود بهزبان آوردن شما، و شهادت دادن شما عليه خودتان است . بـا ايـن بـيـان روشـن مـى شـود كـه چـرا جـمله (و هو الّذى خلقكم ) را مقيد كرد به جمله(اول مـرة ) و مـعـلوم مـى شود كه مراد از اين قيد، اولين لحظه اى است كه انسانها هستىمى پذيرند. اقوال مفرسين در تفسير (قالوا انطقناالله الذى ...) مفسرين در تفسير جمله (انطقنا اللّه ) و اينكه معناى به زبان آوردن پوست بدن چيست ؟همان اقوالى را كه در تفسير (شهد عليهم ) داشتند دارند. بعضى گفته اند: خداوند درآن روز علم و قدرت بر نطق براى آنها خلق مى كند، در نتيجه به زبان درمى آيند. بـعـضـى ديـگـر گفته اند: در كنار هر عضوى صدايى خلق مى كند، شبيه به صداى نطقگـويـنـدگـان . و مـراد از نـطـق اعضاء آن صداست . بعضى ديگر گفته اند: مراد از نطق ،دلالت ظاهر حال است بر اينكه مثلا فلان گناه را كرده . و هـمچنين در تفسير اينكه فرمود: (انطق كل شى ء) وجوهى ذكر كرده اند. بعضى گفتهانـد: ايـن عموميت تخصيص خورده به موجودات زنده ، و داراى نطق ، چون تمامى موجودات وحـتـى تـمـامـى موجودات زنده ، نطق به معناى حقيقى كلمه ندارند، و نظير اين تخصيص دركـلام خـداى تـعالى شايع است ، مثل اينكه درباره بادى كه به قوم عاد فرستاد، فرموده(تـدمـر كـل شى ء و همه چيز را نابود كرد) با اينكه منظور همه انسانها است ، نه همهچيزها. بعضى ديگر گفته اند: مراد از (نطق ) در جمله (انطقنا اللّه ) همان معناى حقيقى كلمهاسـت ، ولى در جـمـله (انـطـق كـل شـى ء) بـه مـعناى دلالت است ، و در نتيجه اطلاق جملهباقى مى ماند و تخصيصى در كار نمى آيد. اشـكـالى كـه مـتـوجـه ايـن دو تـفـسـيـر اسـت ، ايـن اسـت كه : تخصيص زدن به آيه ، و ياحـمـل آن بـر مـعـناى مجازى (دلالت )، وقتى درست است كه ما اين معنا را مسلم بدانيم كه غيرانسان و حيوان و فرشته و جن كه حيات و نطق دارند، بقيه موجودات فاقد علم و نطق اند. ليـكـن صـرف ايـنـكـه مـا مـوجـودات را ايـن طـور مـى بـيـنـيـمدليـل نـمـى شود بر اينكه غير از آن چهار طبقه ديگر هيچ موجودى اراده و شعور ندارد، نهدر ظـاهـر، و نـه در پـس پـرده ، و نـه در بـاطـن ذاتشان ، چون ما دسترسى به باطن ذاتموجودات نداريم ، تا ببينيم آنجا چه خبر است ؟ علم و شعورى هست يا نه ؟ ماييم و آيات قرآنى كه آنهم و مخصوصا آياتى از آن كه متعرض شؤ ون روز قيامت است ،ظهور در اين دارد كه علم عموميت دارد، و تمامى موجودات از آن سهمى را دارا هستند. بحث اجمالى قرآنى بـــحـــث اجـمـالى قـرآن (قـسـمـتـى از آيـات قـرآنـى كـه دلالت دارند بر اينكه تمامىموجوداتداراى علم هستند) در بـحـثـهـاى گـذشـته مكرر گفتيم كه از كلام خداى تعالى چنين ظاهر مى شود كه تمامىمـوجودات داراى علم هستند، از آن جمله در تفسير آيه (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكنلا تـفـقـهـون تـسـبـيـحـهـم ) بـود، كـه گفتيم جمله (و لكن لا تفقهون تسبيح آنها را نمىفـهـمـيد) بهترين دليل است بر اينكه منظور از تسبيح موجودات ، تسبيح ناشى از علم وبـه زبـان قـال اسـت ، چـون اگـر مـراد زبان حال موجودات و دلالت آنها بر وجود صانعبود، ديگر معنا نداشت بفرمايد: شما تسبيح آنها را نمى فهميد. و از اين قبيل است آيه شريفه (فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا آتينا طائعين) كه بيان ما در تفسيرش گذشت .
|
|
|
|
|
|
|
|