|
|
|
|
|
|
سوره فاطر مكى است و چهل و پنج آيه دارد سوره فاطر آيه 1 بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد لله فاطر السموات و الاءرض جاعلالملائكه رسلا اولى اجنحة مثنى و ثلات و رباع يزيد فى الخلق ما يشاء ان اللّه علىكل شى ء قدير (1)
|
ترجمه آيه به نام خداى رحمان و رحيم . همه حمدها مخصوص خدا است كه آسمانها و زمين را ايجاد كرد وفرشتگان را رسولانى بالدار كرد دو باله و سه باله و چهار باله و او هر چه بخواهددر خلقت اضافه مى كند كه او بر هر چيزى تواناست . بيان آيه بيان مفاد كلى سوره فاطر غرض اين سوره بيان اصول سه گانه دين است ، يعنى يگانگى خداى تعالى درربوبيت ، و رسالت رسول خدا، و معاد و برگشتن به سوى او، كه در اين سوره بر اينسه مساءله استدلال شده ، و خداى تعالى براى اين منظور عده اى از نعمت هاى بزرگآسمانى و زمينى را مى شمارد، و تدبير متقن امر عالم را به طور عموم ، و امر انسانها رابه طور خصوص به رخ مى كشد. و قبل از شمردن اين نعمت ها و شروع به استدلال ، اشاره اى اجمالى به اين معنا مى كندكه : گشودن در رحمت و بستن آن ، و اضافه نعمت و امساك آن منحصرا كار خداى تعالى است، و مى فرمايد: (ما يفتح اللّه للنّاس من رحمة فلاممسك لها... خدا در هر رحمتى را كه بهسوى مردم باز كند كسى نيست كه آن را ببندد..). و باز قبل از اينكه اين اشاره اجمالى را بكند، به واسطه هايى اشاره مى كند كه رحمت ونعمت را از خداى تعالى گرفته ، به خلق مى رسانند، و آنان ملائكه هستند، كه واسطههاى بين خدا و خلقند و به همين جهت مى بينيم سوره فاطر با يادآورى اين وسائط شروعمى شود. و اين سوره (همان طور كه در آغاز گفته شد) در مكهنازل شده ، و سياق آياتش نيز براين معنا دلالت دارد، الا اينكه بعضى از مفسرين دو آيهاز آن را استثناء كرده و گفته اند كه : اين دو در مدينهنازل شده است . و ليكن سياق همان دو آيه نيز ظهورى در گفته آنان ندارد، و آن دو آيهعبارتند از آيه (ان الّذين يتلون كتاب اللّه ... و آيه (ثم اورثنا الكتاب الّذيناصطفينا... معناى (فطر) و مراد از (فاطرالسموات و الارض )
الحمد للّه فاطر السموات و الاءرض
|
كلمه (فاطر) از ماده (فطر) است ، كه - به طورى كه راغب گفته - به معناىشكافتن از طرف طول است . و اگر كلمه فاطر بر خداى تعالى اطلاق شده ، به عنايتاستعاره اى بوده است ، گويا خداى تعالى عدم را پاره كرده ، و از درون آن آسمانها و زمينرا بيرو ن آورده ، بنابراين ، حاصل معناى آيه اين مى شود: (حمد خدا را كه پديد آورندهآسمانها و زمين است ، به ايجادى ابتدايى ، و بدون الگو) و بنابراين كلمه فاطر همانمعنايى را مى دهد كه كلمه بديع و مبدع دارند، با اين تفاوت كه در كلمه ابداع ، عنايتبر نبودن الگوى قبلى است ، و در كلمه فاطر عنايت بر طرد عدم و بر ايجاد چيزى استاز اصل ، نه مانند كلمه صانع كه به معناى آن كسى است كه مواد مختلفى را با هم تركيبمى كند، و از آن صورتى جديد (از قبيل خانه ، ماشين ، وامثال آن ) كه وجود نداشت ، درست مى كند. و مراد از آسمانها و زمين مجموع عالمى است كه به چشم مى بينيم ، كه همشامل آسمانها و زمين مى شود، و هم شامل مخلوقاتى كه در آن دو است ، در نتيجه عبارت آيهاز قبيل اطلاق اعضاى بزرگ و اراده كل است مجازا، ممكن هم هست مراد خود آسمانها و زمينباشد، به خاطر اعتنايى كه به شاءن آن دو داشته ، چون خلقت آن دو، بزرگ و امرشانعجيب است ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (لخلق السموات و الاءرض اكبر من خلقالنّاس ). و به هر حال كلمه (فاطر السموات و الاءرض ) از اسامى خداى تعالى است ، كه بهعنوان صفت آورده شده ، و مراد از صفت ، صفت استمرارى است ، نه تنها صفت گذشته ،براى اينكه ايجاد مستمر، و فيض وجود، دايمى و انقطاع ناپذير است ، چون اگر فيضمنقطع مى شد، همه چيز نابود مى گشت . و اگر صفت ديگر (جاعل الملائكة ) را دنبال آن صفت ذكر كرده براى اشاره به اين حقيقتاست كه سبب انحصار حمد در خداى تعالى يكى دو تا نيست ، گويا فرموده : (حمد تنهابراى خدا است ، كه آسمانها و زمين را ايجاد كرد، و باز حمد براى اوست كه ملائكه رافرستادگان خود قرار داد، ف رستادگانى بالدار...) پس خداى تعالى در آنچه مى كندمحمود است ، چون در آنچه مى كند غير از جميل نيست . اشاره به اينكه همه ملائكه واسطه هاى بين خدا و خلق هستند
جاعل الملائكة رسلا اولى اجنحة مثنى و ثلاث و رباع ...
|
كلمه ملائكه جمع ملك - بهفتحه لام - است ، كه موجوداتى هستند مخلوق خدا، و واسطه هايى بين او و بين عالممشهود، كه آنان را موكل بر امور عالم تكوين و تشريع كرده است ، و بندگان محترمىهستند كه هرگز خدا را در هر صورتى كه به ايشان فرمان بدهد نافرمانى نمى كنند، وبه هر چه ماءمور شوند انجام مى دهند. بنابراين ، جمله (جاعل الملائكة رسلا) اشعار بلكه دلالت دارد بر اينكه تمام ملائكه- چون كلمه ملائكه جمع است و در آيه با الف و لام آمده افاده عموم مى كند - رسولان وواسطه هايى بين خدا و بين خلق هستند، تا اوامر تكوينى و تشريعى او را انجام دهند، وديگر وجهى ندارد كه ما كلمه (رسل ) را كه در آيه است اختصاص دهيم به آن ملائكه اىكه بر انبياء نازل مى شدند. با اينكه قرآن كلمه(رسل ) را بر ملائكه اى كه واسطه وحى نبودند نيز اطلاق كرده ، از آن جمله فرموده :(حتى اذا جاء احدكم الموت توفّته رسلنا) و نيز فرموده : ان رسلنا يكتبون ماتمكرون ) و نيز فرموده : (و لما جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا انّا مهلكوااهل هذه القرية ). و مراد از اينكه ملائكه داراى بالها (اولى اجنحة ) هستند و كلمه (اءجنحة ) جمع جناح است ، كه در پرندگان به منزله دست انسان است ، وپرندگان به وسيله آن پرواز مى كنند، و به فضا مى روند و برمى گردند، و از جايىبه جاى ديگر نقل مكان مى كنند. وجود فرشتگان نيز مجهز به چيزى است كه مى توانند با آن كارى را بكنند كهپرندگان آن كار را با بال خود انجام مى دهند، يعنى ملائكه هم مجهز به چيزى هستند كهبا آن از آسمان به زمين و از زمين به آسمان مى روند، و از جايى به جاى ديگر كه ماءمورباشند مى روند، قرآن نام آن چيز را (جناح )(بال ) گذاشته ، و اين نامگذارى مستلزم آن نيست كه بگوييم ملائكه دوبال نظير بال پرندگان دارند، كه پوشيده از پر است ، چون صرف اطلاق لفظ مستلزمآن جناح ، نيست ، همچنان كه الفاظ ديگرى نظير جناح نيز مستلزم معانى معهود نمى باشدمثلا، وقتى كلمه عرش و كرسى و لوح و قلم وامثال آن را درباره خداى تعالى اطلاق مى كنيم ، نمى گوييم عرش آنها و كرسى و لوح وقلمش نظير كرسى و لوح و قلم ماست ، بله اين مقدار را از لفظ جناح مى فهميم كه : نتيجهاى را كه پرندگان از بالهاى خود مى گيرند، ملائكه هم آن نتيجه را مى گيرند، و امااينكه چطور آن نتيجه را مى گيرند از لفظ جناح نمى توان به دست آورد. جمله (اولى اجنحة مثنى و ثلث و رباع ) صفت ملائكه است ، و كلمه (مثنى ) و(ثلاث )، و كلمه (رباع ) هر سه الفاظى هستند كه بر تكرار عدد دلالت دارند،يعنى كلمه مثنى به معناى دو تا دو تا است ، و كلمه (ثلاث ) به معناى سه تا سهتا، و كلمه رباع به معناى چهار تا چهار تا است . گويا فرموده خداوند بعضى ازفرشتگان را، دو بال داده و بعضى را سه بال ، و بعضى را چهاربال . و جمله (يزيد فى الخلق ما يشاء)- بر حسب سياق ، خالى از اشاره به ايننكته نيست ، كه بعضى از ملائكه بيش از چهاربال هم دارند. (ان اللّه على كل شى ء قدير)- اين جمله تمامى مطالب قبلى راتعليل مى كند، ممكن هم هست تنها تعليل جمله اخير باشد، ولىاحتمال اول روشن تر به نظر مى رسد. بحث روايتى رواياتى درباره ملائكه و وصف ايشان ،درذيل آيه : (جاعل الملائكة رسلا اولى اجنحة ...) در كتاب بحار از كتاب اختصاص نقل كرده كه وى به سند خود از معلى بن محمّد، و او بااسقاط نام راويان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى عزّوجلّ ملائكهرا از نور آفريده .... و در تفسير قمى گفته امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خداوند ملائكه را مختلف خلقكرد، مثلا وقتى جبرئيل نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمد، ششصدبال داشت ، و بر ساق پايش درى بود چون قطره شبنمى كه روى گياهان مى افتد. آنقدر بزرگ بود كه بين آسمان و زمين را پر مى كرد. و نيز فرمود: هر گاه خداى عزّوجلّ به ميكائيل دستور دهد به زمين هبوط كند، يك پايش روىزمين هفتم ، و پاى ديگرش روى آسمان هفتم قرار خواهد گرفت ، و نيز خداى تعالىفرشتگانى دارد كه نيمى از آنها از يخ ، و نيم ديگرشان از آتش است ، و ذكرشان ايناست كه : (اى خدايى كه بين يخ و آتش الفت افكندى ، دلهاى ما را بر طاعتت ثبات بده). و نيز فرمود: خدا را فرشته اى است كه بين نرمه گوشش تا ديدگانش مسافتى است كهفرضا اگر پرنده اى بخواهد آن را طى كند، بايد پانصدسال بال بزند. و نيز فرمود: ملائكه آب و طعام نمى خورند، و ازدواج ندارند، و تنها با نسيم عرش ،زنده اند، و براى خداى عزّو جلّفرشتگانى است كه تا روز قيامت يكسره در ركوع اند، وبراى او فرشتگانى ديگر است كه تا روز قيامت يكسره در سجده اند. آن گاه امام صادق (عليه السلام ) فرمود رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم )فرموده : هيچ موجودى از مخلوقات خدا نيست كه عددش بيشتر از ملائكه باشد، و در هر روزو يا هر شب هفتاد هزار فرشته به زمين نازل مى شوند، و پيرامون كعبه طواف مى كنند، وآن گاه نزد من و سپس نزد اميرالمؤ مين (عليه السلام ) رفته ، سلام مى كنند، و آنگاه نزدحسين (عليه السلام ) مى روند و شب را نزد او مى مانند، تا سحر شود، پس معراجى براىآنان نصب مى كنند، تا به آسمان عروج كنند، و ديگر تا ابد به زمين نمى آيند. امام ابو جعفر (عليه السلام ) فرموده : خداى عزّوجلّاسرافيل و جبرئيل و ميكائيل را از يك تسبيح آفريد، و برايشان گوش و چشم و تيزىعقل و سرعت فهم قرار داد. اميرالمؤ مين (عليه السلام ) درباره خلقت ملائكه فرموده : خدايا ملائكه را بيافريدى ، ودر آسمانت جاى دادى ، ملائكه اى كه نه در آنان سستى هست و نه غفلت ، و نه در ايشانمعصيتى مفهوم دارد. آرى آنها داناترين خلق تو به تو هستند و ترسنده ترين خلق تو از تواند، و مقربترين خلق تو به تواند و عامل ترين خلق تو به فرمان تواند، نه خواب بر ديدگانايشان مسلط مى شود، و نه سهو عقول ، و نه خستگى بدنها، ايشان نه در پشت پدران جاىمى گيرند، و نه در رحم مادران ، و نه خلقتشان از ماء مهين است ، بلكه تو اى خدا ايشان رابه نوعى ديگر ايجاد كرده اى ، و در آسمانهايتمنزل دادى ، و با جاى دادنت در جوار خود اكرامشان كرده اى ، و بر وحى خود امين ساختى ، وآفات را از ايشان دور كردى ، و از بلاها محافظتشان فرمودى ، و از گناهان پاكشانساختى ، اگر قوت تو نبود خود قوى نمى شدند، و اگر تثبيت تو نبود خودشان ثابتقدم نمى گشتند، و اگر رحمت تو نبود اطاعت تو نمى كردند، و اگر تو نبودى آنها همنبودند. ليكن اگر آنها كه اين همه نزد تو مقام دارند، و تو را اطاعت مى كنند و نزدت داراىمنزلتند، و غفلتشان از امر تو اندك است ، آنچه را كه از تو بر ايشان پوشيده ماندهمشاهده مى كردند، و آن عظمت را كه تاكنون از تو پى نبرده اند پى مى بردند، قطعاعبادت و عمل خود را كوچك مى شمردند، و نفس خود را به ملامت مى گرفتند، و مى دانستندكه تو را آن طور كه بايد عبادت نكردند. منرهى تو كه خالقى و معبودى ، چقدر رفتارتبا مخلوقاتت نيكو است . و در بحار از الدر المنثور از ابى العلاء بن سعد روايت آورده ، كه گفت روزىرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به همنشينان خود فرمود: (آسمان به تنگ آمد،و حق دارد كه چنين باشد، براى اينكه جاى يك قدم در آن نيست ، مگر آنكه همانجا را فرشتهاى اشغال كرده ، كه يا در ركوع است ، و يا در سجده ، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:(و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ) - به درستى ماييم كه همواره درصفيم ، و ماييم كه همواره در تسبيح هستيم ). و ازخصال روايت شده كه وى به سند خود از محمّد بن طلحه حديث كرده ، و او بدون ذكر بقيهسند از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت كرده ، كه فرموده : ملائكه برسه دسته اند، دسته اى داراى دو بال و دسته اى داراى سهبال و دسته ديگر داراى چهار بالند. مؤ لف : نظير اين حديث را كافى هم به سند خود از عبداللّه بن طلحه روايت كرده . وشايد مراد از آن ، توصيف اغلب ملائكه باشد، نه همه آنها، و گرنه با سياق آيه كه مىفرمود: (در خلقت هر چه بخواهد اضافه مى كند) و با روايات ديگر كه مى فرمود:(جبرئيل ششصد بال داشت )معارض خواهد بود. و ازكتاب توحيد حكايت شده ، كه وى به سند خود از ابى حيان تيمى ، از پدرش ازاميرالمؤ مين (عليه السلام ) روايت كرده ، كه فرمود: احدى از مردم نيست مگر آنكه با او چندفرشته است ، كه وى را از اينكه در چاهى سقوط كند، و يا ديوارى به رويش فرو ريزد،و يا ناملايمى به او برسد، حفظ مى كنند، و اين مراقبت را درطول عمر او ادامه مى دهند تا اجلش فرا رسد، آن گاه او را تنها مى گذارند، تا هر بلايىكه مقدر است ، بر سرش بيايد.... . و از كتاب بصائر، از سيارى ، از عبداللّه بن ابى عبداللّه فارسى ، و غير او روايتىآورده كه نامبردگان بدون ذكر سند، از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده اند، كه فرمود: كرّوبيان طايفه اى از شيعيان ما هستند كه از خلق اولند، كه خداىتعالى آنان را در پشت عرش قرار داده ، آنقدر نورانى هستند كه اگر نور يكى از ايشانبر تمامى اهل زمين تقسيم شود، ايشان را كفايت كند. آنگاه فرمود: موسى (عليه السلام )بعد از آنكه از خدا درخواست ديدن كرد، خداوند به يكى از كروبيان فرمود تا براى كوهتجلى كند، و او هم براى كوه جلوه اى كرد، و با جلوه خود، آن را پاره پاره ساخت . كلام نورانى امام سجاد عليه سلام در صحيفه سجاديه درباره فرشتگان مقربالهى و از صحيفه سجاديه حكايت شده كه امام سجاد (عليه السلام ) در يكى از دعاهايش - كهدرباره حاملان عرش خدا، و هر فرشته مقرب اوست - چنين گفته : بار الها! بر حاملانعرشت درود فرست ، كه هرگز از تسبيح تو خسته نمى شوند، و از تقديست به تنگ نمىآيند، و از عبادت تو به ستوه نمى آيند، هرگز كوتاهى كردن در انجام وظيفه را برجديت بر امر تو ترجيح نمى دهند، و از وله و عشق ورزيدن به توغافل نمى شوند، و به اسرافيل كه صاحب صور شاخص است ، آن كه همواره در انتظارفرمان توست ، تا با دميدن در آن ، خفتگان در قبور و گروگانهاى گور را بيدار كند، وبه ميكائيل ، آن فرشته آبرومند در درگاهت كه از اطاعتت مكانى رفيع يافته ، وجبرئيل كه امين بر وحى توست ، و فرمانش در آسمانهايت نافذ است ، و نزد تو مكانىدارد، و مقرب درگاه توست ، و به روح ، كه مسلط بر ملائكه حجابهاست ، و آن روح كهاز امر تو است . بار الها! هم برايشان درود بفرست ، و هم بر ملائكه پايين تر از آنان ، آنها كه ساكنانآسمانهايت ، و اهل امانت بر رسالتت هستند، آنهايى كه دايم در عبادت بودن خسته شان نمىكند، و از غلبه خواب و خستگى سست نمى شوند، شهوتها از تسبيح تو بازشان نمىدارد، و سهو غفلتها از تعظيم تو غافلشان نمى كند، آنها كه از عظمت تو ديدگانىافتاده و خاشع دارند و هرگز جراءت سربلند كردن و به تو نگريستن نمى كنند، آنهاكه چانه هايشان (از شدت خضوع ) پايين افتاده ، و رغبتشان در آنچه نزد تو سراغ دارندطولانى ، و يادشان از نعمت هاى تو دائمى است ، در برابر عظمت تو وجلال كبريائيت متواضعند، و آنهايى كه چون جهنم را مى بينند، كه براهل معصيت ، زبانه مى كشد، مى گويند: (خدايا تو منرهى ، و ما آن طور كه بايد عبادتتنكرديم ). پروردگارا! پس درود بفرست بر ايشان ، و بر روحانيان از فرشتگان ، و مقربيندرگاهت ، و حاملان غيب به سوى رسولانت ، و آنها كه بر وحيت امين تو شدند، و دسته هاىمختلف از فرشتگانت ، كه تو آنان را به خودت اختصاص دادى ، و با تقديست ، از طعام ونوشيدنيها بى نيازشان كردى ، و در باطن طبقات آسمانهايت جاى دادى ، و آنها كه دراطراف آسمانهايت قرار دارند، تا روزى كه فرمانت صادر شود، بساط خلقتت را برچينند. و آنها كه خزانه دار باران و رانندگان ابرند، و آن فرشته اى كه به خاطر صداى زجراو صداى ناله رعدها شنيده مى شود، و آنان كه برف و تگرگ را مشايعت نموده با دانههاى باران در هنگام نزول فرود مى آيند، و آنها كه قوام خزينه هاى باد به وجود ايشاناست ، و آنها كه موكل بر كوهها هستند، تا فرو نريزند، و آنها كه تو، وزن آبهاوكيل آبى كه بارانهاى مفيد و مضر مشتمل بر آنند، به ايشان شناساندى ، و آن فرشتگانكه رسولان تو به سوى اهل زمين هستند كه يا بلايى مكروه مى آورند، و يا رخايى محبوب. و سفيران كرام بر ره ، و حافظان كرام نويسنده ، و ملك الموت و كاركنانش ، و منكر ونكير و مبشر و بشير، و رؤ مان كه بازپرس قبور است ، و طواف كنندگان بيت معمور، ومالك دوزخ ، و خازنان آن ، و رضوان بهشت و پرده داران آن ، و آن فرشتگانى كه آنچهتو دستور مى دهى بدون عصيان فرمان مى برند، و آنهايى كه بهاهل بهشت مى گويند: (سلام عليكم ، اين بهشت به خاطر صبرى است كه كرديد، و چه نيكاست پايان خوب اين سرا،) و زبانيه كه وقتى دستور مى رسد (كفار را بگيريد وببنديد و به سوى دوزخ بكشيد) به سرعت مى شتابند، و مهلتشان نمى دهند، خدايا بههمه اينها كه به ذكر نامشان ملهم شديم ، درود فرست ، هر چند كه ما به مكان و منزلت يكيك آنها در درگاه تو آشنا نيستيم ، و نمى دانيم به چه كارى موكلند، و به ساكنان هوا وزمين و آب و هركس از ايشان كه موكل بر خلقند. بار الها! بر همه شان درود بفرست ، در آن روز كه هركس ى وقتى مى آيد يك سائق با اوهست و يك گواه ، بر همه شان درودى بفرست كه كرامتى بر كرامتشان و طهارتى برطهارتشان بيفزايد..... عظمت صورت واقعى جبرئيل و همچنين اسرافيل و در بحار، از الدر المنثور از ابن شهاب روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ازجبرئيل خواست تا خود را با صورت واقعى اش به وى نشان دهد،جبرئيل گفت : تو طاقت ديدن صورت واقعى مرا ندارى ، فرمود: با اينحال دوست دارم تو را به آن صورت ببينم ، پسرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) در شبى مهتابى به نمازگاه خود بيرون رفت ،كه ناگهان جبرئيل با صورت واقعى اش نزدش آمد، آن جناب از ديدن وى بيهوش شد، وچون به هوش آمد ديد تكيه بر جبرئيل دارد، وجبرئيل يكى از دو دست خود را بر سينه او و دست ديگر را بين دو شانه او نهاده ، فرمود:من هرگز باور نمى كردم كه چيزى از مخلوقات به اينشكل باشد، جبرئيل گفت : پس چطور مى توانىاسرافيل را ببينى ؟ او دوازده بال دارد كه يك بالش در مشرق وبال ديگرش در مغرب است ، و عرش بر شانه او قرار دارد و گويا در برابر عظمتپروردگار آنقدر كوچك مى شود كه به صورت مرغى كوچكتر از گنجشك در مى آيد و درهر حال عرش خدا را عظمت خدايى حمل مى كند. و در صافى از توحيد نقل كرده ، كه بسند خود از اميرالمؤ مين (عليه السلام ) روايت كردهكه در حديثى فرمود: منظور از آيه (ما زاغ البصر و ما طغى لقد رامن آيات ربهالكبرى ) - چشم منحرف نشد، و عوضى هم نديد، او از آيات بزرگ پروردگارش راديد اين است كه آن جناب جبرئيل را دو بار به صورت واقعى اش ديد، يكى اين بار بود،و يكى هم بارى ديگر، و از اين جهت جبرئيل را از آيات بزرگ خدا خواند، كهجبرئيل خلقتى عظيم دارد، و او از روحانيين است ، كه خلقت و صفتشان را غير از خدا كسىدرك نمى كند. و از خصال حكايت شده كه به سند خود از محمّد بن روان ، از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: وقتىجبرئيل نزد من آمد، گفت من و هيچ يك از ملائكه به خانه اى كه در آن سگ و يا مجسمه و ياظرفى باشد كه در آن بول كنند داخل نمى شويم . مؤ لف : در اين باب درباره صفت ملائكه رواياتى بيرون از حد شمار وارد شده ، كه يامربوط به معاد است ، و يا مربوط به معراجرسول خدا (صلى اللّه عليه وآل ه وسلم )، و يا در ابواب متفرقه ديگر، و آنچه ما بهعنوان نمونه در اين جا آورديم كافى است . رواياتى در ذيل آيه (يزيد فى الخلق مايشاء) و در عيون در باب روايات جامعى كه از حضرت رضا (عليه السلام )نقل شده ، به سند خود از آن جناب (عليه السلام )نقل كرده ، كه فرمود: رسول خدا (صلى ال له عليه وآله وسلم ) فرمود: قرآن را باصوت خوش بخوانيد، كه صوت خوش به زيبايى قرآن مى افزايد، آن گاه اين جمله راقرائت كردند: (يزيد فى الخلق ما يشاء). و در توحيد به سند خود از زراره ، از عبداللّه بن سليمان ، از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه گفت : شنيدم آن جناب مى فرمود: قضا و قدر دو تا از مخلوقات خدايند، وخدا هر چه بخواهد در خلق مى افزايد. و در مجمع البيان در ذيل جمله (يزيد ف ى الخلق ما يشاء) گفته : از ابوهريره ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت شده كه فرمود: زيادى در خلقت ، روىزيبا و صوت خوب و شعر خوب است . مؤ لف : روايات سه گانه اخير از باب جرى و تطبيق كلى بر مصداق است . گفتارى درباره ملائكه (اوصاف چهارگانه ملائكه در قرآن و حديث ) در قرآن كريم مكرر كلمه ملائكه ذكر شده ولى نام هيچ يك از آنان را نبرده مگرجبرئيل و ميكائيل را و بقيه ملائكه را با ذكر اوصافشان ياد كرده ، مانند: ملك الموت وكرام الكاتبين و سفرة الكرام البرره و رقيب و عتيد و غير اينها. و از صفات و اعمال ملائكه كه در كلام خدا و در احاديث سابق ذكر شده اند، يكى اين استكه ملائكه موجوداتى هستند شريف و مكرم ، كه واسطه هايى بين خداى تعالى و اين عالممحسوس هستند، به طورى كه هيچ حادثه اى از حوادث و هيچ واقعه اى مهم و يا غير مهم نيست، مگر آنكه ملائكه در آن دخالتى دارند، و يك يا چند فرشته ،موكل و ماءمور آنند، اگر آن حادثه فقط يك جنبه داشته باشد يك فرشته ، و اگر چندجنبه داشته باشد چند ملك موكل بر آنند. و دخالتى كه دارند تنها و تنها اين است كه امر الهى را در مجرايش به جريان اندازند، وآن را در مسيرش قرار دهند، همچنان كه قرآن در اين باره فرموده : (لا يسبقونهبالقول و هم بامره يعملون ). صفت دومى كه از ملائكه در قرآن و حديث آمده اين است كه : در بين ملائكه نافرمانى وعصيان نيست ، معلوم مى شود ملائكه نفسى مستقل ندارند، و داراى ارادهاىمستقل نيستند، كه بتوانند غير از آنچه كه خدا اراده كرده اراده كنند، پس ملائكه در هيچ كارىاستقلال ندارند، و هيچ دستورى را كه خدا به ايشانتحميل كند تحريف نمى كنند، و كم و زيادش نمى سازند، همچنان كه فرمود: (لا يعصوناللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون ). صفت سوم اينكه : ملائكه با همه كثرتى كه دارند، داراى مراتب مختلفى از نظر بلندى وپايينى هستند بعضى مافوق بعضى ديگر، و جمعى نسبت به مادون خود آمرند، و آنديگران ماءمور و مطيع آنان ، و آنكه آمر است به امر خدا امر مى كند، وحامل امر خدا به سوى ماءمورين است ، و ماءمورين هم به دستور خدا مطيع آمرند، در نتيجهملائكه به هيچ وجه از ناحيه خود اختيارى ندارند، همچنان كه قرآن كريم فرموده : (و مامنا الا له مقام معلوم ) و نيز فرموده : (مطاع ثم امين ) و نيز فرموده : (قالوا ما ذاقال ربكم قالوا الحق ). بيان اينكه وجود ملائكه مادى و جسمانى نيست صفت چهارم اينكه : ملائكه از آن جا كه هر چه مى كنند به امر خدا مى كنند، هرگز شكستنمى خورند، به شهادت اينكه فرموده : (و ما كان اللّه ليعجره من شى ء فى السمواتو لا فى الاءرض ) و از سوى ديگر فرموده : (و اللّه غالب على امره ) و نيز فرموده: (ان اللّه بالغ امره ) از اين جا روشن مى شود ملائكه موجوداتى هستند كه در وجودشان منزه از ماده جسمانى اند،چون ماده جسمانى در معرض زوال و فساد و تغيير است ، و نيزكمال در ماده ، تدريجى است ، از مبداء سير و حركت مى كند تا به تدريج به غايتكمال برسد، و چه بسا در بين راه به موانع و آفاتى برخورد كند وقبل از رسيدن به حد كمالش از بين برود، ولى ملائكه اين طور نيستند. و نيز از اين بيان روشن مى شود اينكه در روايات ، سخن از صورت وشكل و هياءتهاى جسمانى ملائكه رفته ، - كه پاره اى از آن را در روايات سابق ملاحظهفرموديد - از باب تمثل است ، و خواسته اند بفرمايند: فلان فرشته طورى است كهاگر اوصافش با طرحى نشان داده شود، به اينشكل درمى آيد، و به همين جهت انبيا و امامان ، فرشتگان را به آن صورت كه براى آنانمجسم شدند، توصيف كرده اند و گرنه ملائكه به صورت وشكل درنمى آيند. و توضيحى در مورد تمثل ملائكه به اشكال و تهيات جسمانى آرى فرق است بين تمثل و شكل گيرى ، تمثل ملك به صورت انسان ، معنايش اين است كهملك در ظرف ادراك آن كسى كه وى را مى بيند، به صورت انسان درآيد، در حالى كهبيرون از ظرف ادراك او، واقعيت و خارجيت ديگرى دارد، و آن عبارت است از صورتى ملكى . به خلاف تشكل و تصور، كه اگر ملك به صورت انسان ، متصور و بهشكل او متشكل شود، انسانى واقعى مى شود، هم در ظرف ادراك بيننده ، و هم در خارج آنظرف ، و چنين ملكى هم در ذهن ملك است ، و هم در خارج ، و اين ممكن نيست ، و ما در تفسيرسوره مريم گفتارى در معناى تمثل گذرانديم . در آن جا گفتيم كه خداى سبحان اين معنا را كه ما براىتمثل كرديم تصديق دارد، و در داستان مسيح و مريم مى فرمايد: (فارس لنا اليها روحنافتمثل لها بشرا سويا) كه تفسيرش در همان جا گذشت . و رد اينكه گفته شده ملك جسمى است لطيف ... و اما اينكه بر سر زبانها افتاده كه مى گويند: ملك جسمى است لطيف ، كه به هرشكل در مى آيد جز به شكل سگ و خوك ، و جن نيز جسمى است لطيف ، جز اينكه جن به هرشكلى درمى آيد حتى شكل سگ و خوك مطلبى است كه هيچ دليلى بر آن نيست ، نه ازعقل و نه از نقل - نه نقل از كتاب و نه نقل از سنت معتبر -، و اينكه بعضى ادعا كرده اندبر اينكه مسلمين بر اين مطلب اجماع دارند، علاوه بر اينكه چنين اجماعى در كار نيست ، هيچدليلى بر حجيت چنين اجماعى در مسائل اعتقادى نيست . آيات 8 - 2 سوره فاطر
ما يفتح اللّه للنّاس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلامرسل له من بعده و هو العزيز الحكيم (2) يا ايّها النّاس اذكروا نعمت اللّه عليكمهل من خالق غيراللّه يرزقكم من السماء و الاءرض لا اله الا هو فانّى تؤ فكون (3) و انيكذّبوك فقد كذب ترسل من قبلك و الى اللّه ترجع الامور (4) يا ايّها النّاس ان وعد اللّهحق فلا تغرنكم الحيوة الدنيا و لا يغرنكم باللّه الغرور (5) انّ الشّيطان لكم عدوفاتخذوه عدوا انما يدعوا حزبه ليكونوا من اصحاب السّعير (6) الّذين كفروا لهم عذابشديد و الّذين آمنوا و عملوا الصالحت لهم مغفره و اجر كبير (7) افمن زين له سوء عمله فراهحسنا فان اللّه يضل من يشاء و يهدى من يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرت ان اللّه عليمبما يصنعون (8)
|
ترجمه آيات در رحمتى را كه خدا به روى مردم بگشايد كسى نيست كه آن را ببندد و جلوگير آن رحمتشود. و در رحمتى را كه او به روى مردم ببندد كسى نيست كه بگشايد و بعد از منع خداوى آن رحمت را بفرستد (چگونه ممكن است ) با اينكه او قاهرى شكست ناپذير و عطا و منعشاز روى حكمت است ؟ (2). اى مردم ! به ياد آوريد نعمت هايى را كه خدا بر شما ارزانى داشت ، آيا هيچ خالقى غيراز خدا هست كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟! پس وقتى جز او خالقى نيست ، جز او هم مدبر و صاحب اختيارى نيست ، پس در نتيجه جز اوهم معبودى نيست ديگر به كجا منحرف مى شويد؟! (3). (اى محمّد) اگر تو را تكذيب مى كنند امرى نو ظهور نيست ، چون پيامبرانقبل از تو را هم تكذيب كردند و امور همه به سوى خدا بازگشت مى كند (4). اى مردم ! بدانيد كه وعده مذكور خدا حق است پس (هوشيار باشيد كه ) زندگى دنيامغرورتان نكند و ابليس نيرنگباز با به رخ كشيدن و استناد به رحمت و مغفرت خدافريبتان ندهد (5). همانا شيطان دشمن شماست پس شما هم او را دشمن خود بگيريد، چون تنها كار او اين استكه حزب خود را دعوت كند به اينكه همه اهل آتش شوند (6). كسانى كه كافر شدند عذابى سخت و كسانى كه ايمان آورده وعمل هاى صالح كردند مغفرت و اجرى بس بزرگ دارند (7). پس با اين حال آيا كسى كه عمل زشتش در نظرش زيبا جلوه داده شده و آن را كار نيكى مىبيند با كسى كه خوب را خوب و بد را بد مى بيند يكسان است ؟ هرگز، ولى اين خدا استكه هركس را بخواهد گمراه و هركس را بخواهد هدايت مى كند پس تو اى محمّد جان خود را درحسرت و اندوه آنان (كه چرا گمراهند) هلاك مكن كه خدا به آنچه مى كنند دانا است (8). بيان آيات بعد از آنكه در آيه قبلى به وضع ملائكه ، كه واسطه هايى بين خالق و خلقند دررساندن نعمت به خلق اشاره اى فرمود، اينك در اين آيات به خود نعمت ها اشاره كلى نمودهمى فرمايد: عموم نعمت ها از خداى سبحان است ، نه غير او، پس تنها رازق خدا است و احدىدر رازقيت ، شريك او نيست ، آن گاه از طريق رازقيتاستدلال كرده بر ربوبيت ، و سپس بر مساءله معاد، و اينكه وعده خدا، به بعث و عذاب دادنكفار، و آمرزش مؤ منين صالح ، حق است ، البته در اين آيات ، تسليتى هم براىرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هست . عطاء رزق و نعمت و منع از آن فقط با اراده خداى تعالى است
ما يفتح اللّه للنّاس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلامرسل له من بعده ...
|
معناى آيه چنين است كه آنچه را كه خدا از نعمت هايش يعنى از ارزاق كه به بندگانش مىدهد، در همه عالم كسى نيست كه بتواند از آن جلوگيرى كند: و آنچه را كه او از بندگانشدريغ مى كند و نمى دهد، كسى نيست كه به جاى خدا آن نعمت را به بندگان خدا بدهد. و چون معناى آيه اين است ، مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد: (مايرسل اللّه للناس ...) همچنان كه در جمله دوم فرمود: (فلامرسل ) و ليكن اينطور نفرمود، و به جاى (يرسل ) (يفتح ) آورد، تا اشاره كندبه اينكه رحمت خدا خزينه ها دارد، همچنان كه در مواردى ديگر اين معنا را صريحا بيانكرده ، و از آن جمله فرموده : (ام عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهّاب )، و نيزفرموده : (قل لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق ). و معلوم است كه تعبير به (گشودن خزينه ) از تعبير بهارسال مناسب تر است و لذا تعبير به فتح كرد، تا بفهماند آن رحمتى كه خداوند بهمردم مى دهد، در خزانه هايى مخزون است محيط به مردم ، و بهره مند شدن مردم از آن خزانهها تنها و تنها محتاج به اين است كه خدا در آن خزانه ها را به رويشان بگشايد، نه اينكهدر نقطه دورى باشد تا از آنجا به سوى مردم ارسالش بدار د. و اگر از رزق و يا به عبارت ديگر از نعمت ، تعبير به (رحمت ) كرد براى اين بودكه دلالت كند بر اينكه افاضه حق تعالى ناشى از صرف رحمت است و بس ، و توقعهيچ سود و كمالى براى خود ندارد، نه مى خواهد از افاضه نعمت به بندگان سودىببرد، و نه كمالى به دست آورد. و در جمله : (و ما يمسك فلا مرسل له من بعده ) - تعبير به (بعد از او) اشاره بهاين است كه : خداى تعالى در منع ، اول است ، همان طور كه در اعطاءاول است . و جمله (و هو العزيز الحكيم ) حكمى را كه در آيه شريفه آمده بود، به دو اسم عزيزو حكيم تقرير مى كند و مى فرمايد: خدا هرگز شكست نمى خورد، نه در وقتى كه اعطا مىكند كسى هست كه جلو اعطايش را بگيرد، و نه در وقتى كه منع مى كند كسى هست كه منعكرده او را اعطا كند، براى اينكه عزيز و غالب است . و از سوى ديگر در آنجا كه اعطا مى كند اعطايش ناشى از حكمت و مصلحتى است كه مىبيند، و منع هم كه مى كند باز ناشى از حكمت و مصلحتى است كه در منع مى بيند، وخلاصه كلام ، اعطا و منعش همه از روى حكمت است ، بهدليل اينكه او حكيم است . استدلال بر يگانگى خدا در ربوبيت ، با بيان اينكه فقط او خالق است
يا ايها النّاس اذكروا نعمت اللّه عليكم هل من خالق غير اللّه يرزقكم من السماء و الاءرض...
|
بعد از آنكه در آيه سابق اعطا و منع را مختص به خداى تعالى كرد، و فرمود: كسى دراين كار شريك خدا نيست ، اينك در اين آيه بر يگانگى خدا در ربوبيتاستدلال مى كند. و بيان استدلال چنين است كه اله و معبود تنها بدين جهت معبود است كه داراى ربوبيت است ،و معناى ربوبيت اين است كه مالك تدبير امور مردم ، و همه موجودات باشد. و آن كسى كهمالك تدبير امور خلق است ، و اين نعمت ها را كه مردم و غير مردم در آن غوطه ورند، و از آنارتزاق مى كنند، در اختيارشان قرار مى دهد، خداى تعالى است ، نه اين آلهه اى كه مردماله خود گرفته اند، چون پديد آورنده آن نعمت ها، و نعمت خواران ، خدا است ، وخلقت هم منفكاز تدبير نيست - پس هرگز ممكن نيست كه خدا از تدبير منفك باشد - بنابراين ، تنهاخداى سبحان اله شماست ، و هيچ اله ديگرى جز او نيست ، چو ن او پروردگار شماست ، وبا اين نعمت ها كه در آن غوطه وريد امر شما را تدبير مى كند، ودليل اينكه به خاطر اين نعمت ها رب و مدبر شماست ، اين است كه پديد آورنده و خالقنعمت ها او است ، و نيز خالق آن نظامى كه در اين نعمت ها جريان دارد او است . با اين بيانى كه براى حجت مزبور ذكر شد، روشن مى شود كه مخاطب در آيه شريفهوثنى ها و غير وثنى ها مى باشند كه براى خدا شريكقائل شده اند، و در جمله (اذكروا نعمت اللّه عليكم ) مراد از (ذكر) ورد زبانى نيست ،بلكه مقابل نسيان ، و به معناى ياد داشتن است . و مراد از (رزق ) در جمله (هل من خالق غير اللّه يرزقكم من السماء و الاءرض ) هرچيزى است كه بقاى هستى مرزوق را امتداد مى دهد، كه مبداء آن آسمان و زمين است ، آسمان بااشعه اجرام نورانى و با بارانهايش ، و زمين با گرفتن آن اشعه و آن بارانها ورويانيدن گياه و حيوان و ساير پديده هايش و نيز با اين تقرير روشن مى شود كه در آيه شريفه ، ايجاز (مختصر گويى ) لطيفىبه كار رفته ، چون اوّلا رحمتى را كه در آيه قبلى بود، برداشته به جايش در اين آيهكلمه نعمت آورده ، و ثانيا همين كلمه نعمت را مبدل به رزق كرده . و با اينكه مقتضاى سياق دو آيه اين بود كه بفرمايد:(هل من رازق ) و يا بفرمايد (هل من منعم )، و يا(هل من راحم ) هيچ يك از اين تعبيرها را نفرمود، و به جاى همه آنها فرمود:(هل من خالق ) تا اشاره باشد به برهان دوم ، برهانى كه خصومت و لجاجت را از بينمى برد؛ چون مشركين تدبير عالم را كار آلهه خود مى دانستند، و مى گفتند اين آلهه هستندكه به اذن خدا، عالم را اداره مى كنند، و اگر از ايشان بپرسند: آيا رازق و يا منعمى غيراز خدا هست ؟ خصومت و نزاع خاتمه نمى يابد، چون ممكن است در پاسخ بگويند بله آلهه رازق ومنعمند؛ چون خدا تدبير امور عالم را به آنها واگذار كرده است ، ولى اگر از ايشانپرسيده شود: (آيا خالقى غير از خدا هست ؟) ديگر جز اعتراف به توحيد چاره اىندارند، چون با وصف خالق اشاره شده به اينكه رازق و مدبر تنها كسى است كه خالقرزق باشد، و غير خالق نمى تواند رازق باشد، در نتيجه خصومت از بين مى رود، و ديگرنمى توانند بگويند: آلهه هم خالقند، چون خود مشركين اعتراف دارند به اينكه غير از خداكسى خالق نيست ، تا بتواند از آسمان و زمين رزق ايشان را برساند. (لا اله الا هو) - اين جمله متعرض مساءله توحيد است ، و تعظيم خدا را افاده مى كند،نظير جمله (قالوا اتخذ اللّه ولدا سبحانه ) كه مى فهماند جز خدا كسى معبود به حقنيست ، چون كسى مستحق عبادت است كه بر شما انعام مى كند، و روزيتان مى دهد، و او غيراز خدا نيست . (فانى توفكون ) - اين جمله توبيخى است متفرع بر برهان قبلى ، يعنىحال كه امر بدين منوال است ، و شما هم به آن اعتراف داريد، پس تا كى از حق روگردانىمى كنيد، و به سوى باطل مى گراييد، و از توحيد به سوى شرك مى رويد. مفسرين در اعراب جمله (هل من خالق غير اللّه ...) از آيه مزبور مشاجراتى طولانى دارند،و آنچه كه با تقرير برهان سابق مناسبت دارد، اين است كه بگوييم : كلمه (من ) زايدهاست ، كه تنها براى عموميت مطلب استعمال مى شود.و كلمه (غير اللّه ) صفت خالق است، كه از نظر اعراب تابع محل آن (خالق ) است . به عبارت ساده تر اينكه كلمه غير را باضمه مى خوانيم ، به خاطر موصوف آن ، يعنى كلمه (خالق ) است هر چند در ظاهرمجرور من است ، ولى در باطن مرفوع است ، چون گفتيم كلمه (من ) زايده است . و همچنين جمله (يرزقكم ...) صفت خالق است . و كلمه (من خالق ) مبتدايى است كهخبرش حذف شده ، و آن عبارت است از كلمه (موجود). و جمله (لا اله الا هو) معترضهاست و جمله (فانى توفكون ) تفريع بر ماقبل است .
و ان يكذبوك فقد كذبت رسل من قبلك و الى اللّه ترجع الامور
|
اين آيه شريفه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تسليت مى دهد، كه اگر مردمبعد از شنيدن اين برهانهاى روشن باز تكذيب مى كنند، غصه مخور، كه اين رفتار مردمچيز نوظهورى نيست ، بلكه قبل از تو نيز چنين بوده ، كه هر پيغمبرى به سوى قومشمبعوث مى شده ، همان قوم و امت ، او را تكذيب مى كردند، و سرانجام همه امور به سوى خدااست ، او مردم را به آنچه مستحقند جزا مى دهد، و آنهايى را كه حق را بعد از ظهورش تكذيبكردند مجازات خواهد كرد، و چنان نيست كه با تكذيب خود خدا را عاجز كنند. از اين جا روشن مى شود كه جمله (فقد كذبترسل من قبلك ) از باب بكار بردن سبب در جاى مسبب است ، (چون بايد مى فرمود: (و انيكذبوك فلا تحزن ) و جمله (لا تحزن ) مسبب از علم به اين معنا است كه پيش از تونيز چنين بوده ، مسبب در آيه حذف شده ، و جمله (فقد كذبت ...) كه سبب غصه نخوردناست ، به جاى مسبب نشسته ). و جمله (و الى اللّه ترجع الامور) عطف است بر جمله (قد كذبت ....)
يا ايها النّاسان وعد اللّه حق فلا تغرنكم الحيوة الدنيا و لا يغرنكم باللّه الغرور
|
خطابى است عمومى به همه مردم ، در خصوص مساءله معاد، و آن را به يادشان مى آورد،همچنان كه خطاب عمومى سابق يگانگى خداى تعالى را در ربوبيت و الوهيت به يادشانمى آورد. پس معناى جمله (ان وعد اللّه حق ) اين است كه : وعده اى كه داده كه شما را زندهمى كند، و هر عاملى را به سزاى اعمالش مى رساند، اگر خير بوده خير، و اگر شربوده شر، حق است ، يعنى ثابت و واقع شدنى است ، و در آيه بعدى كه مى فرمايد:(الّذين كفروا لهم عذاب شديد و الّذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر كبير)به اين وعده تصريح مى كند. و جمله (فلا تغرنكم الحيوة الدنيا) هر چند نهى را متوجه به حيات دنيا مى كند، به اينصورت كه حيات دنيا نبايد شما را مغرور كند، و ليكن اين نهى در حقيقت متوجه مردم است ،و معنايش اين است كه : وقتى وعده خدا حق و ثابت بود، پس زنهار، كه به حيات دنيا مغرورنشويد، و اشتغال شما به زينت هاى آن چنان نباشد كه شما را از روز حسابغافل سازد، و لذتهاى دنيا و سرگرميهايش آن چناندل شما را نبرد، كه همواره در طلبش مستغرق شويد، و از حق اعراض كنيد. معناى جمله : (ولايغرنكم بالله الغرور) و در جمله (و لا يغرنكم باللّه الغرور) كلمه غرور - به فتحه غين - مبالغه از غرور- به ضمه غين - است و آن عبارت است از اغفالگرى كه بسياراغفال مى كند، و ظاهرا - به طورى كه گفته اند - منظور از آن شيطان است . و اين خوداحتمالى است كه تعليل در آيه بعدى ، يعنى جمله (ان الشيطان لكم عدو...) آن راتاءييد مى كند. و معناى اينكه فرمود: زنهار كه غرور، شما را به خدا مغرور نكند اين است كه شيطان نظرمردم را يكسره به حلم و عفو خدا از يك سو، و به مظاهر امتحان و استدراج و كيدش از سوىديگر، متوجه سازد، از يك سو به ايشان تلقين كند كه خدا حليم و بخشنده است ، و ازسوى ديگر بگويد: به دنياپرستان بنگر يد كه چگونه از عذاب خدا ايمنند، هر چهبيشتر در طلب دنيا مى كوشند، و بيشتر ا ز خداغافل و در لجنزار گناه مستغرق مى شوند زندگى شان بهتر و راحت تر، و در بين مردمداراى مقامى رفيع تر مى شوند. اين جاست كه شيطان از وسوسه هاى خود نتيجه مى گيرد، و بهدل آنان مى افكند كه اصلا هيچ احترام و ارزشى نيست ، مگر در پيشرفت زندگى دنيا، ودر ماوراى اين زندگى خبرى نيست ، و اين وعده و وعيد و قيامت و حساب و بهشت و دوزخى كهدعوت هاى دينى از آن خبر مى دهند، مشتى خرافات است . در نتيجه مى توان گفت : مراد از غرور و فريب دادن شيطان انسان را نسبت به خدا، اين استكه : انسان را از آن معامله اى كه خداوند در برابر غفلت و ظلم انسان ، با انسان مى كندغافل سازد. چه بسا بعضى از مفسرين گفته اند كه : مراد از (غرور) - به فتحه غين - دنياىحيله گر است ، كه انسانها را فريب مى دهد، و جمله و (لا يغرنكم باللّه الغرور)تاءكيد جمله (فلا تغرنكم الحيوة الدنيا) است ، كه معناى همان جمله را تكرار كرده . شيطان دشمن شماست پس شما هم او را دشمن بگيريد
ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا...
|
اين جمله تعليل نهى قبلى است ، كه مى فرمود: (و لا يغرنكم باللّه الغرور)، و مراد ازدشمنى شيطان اين است كه : او به جز اغواء و گمراه ساختن انسانها كارى ندارد، تمامىهم او در اين است كه نگذارد حتى يك انسان به سعادت زندگى و حسن عاقبت برسد. و مراداز اينكه فرمود: شما هم او را دشمن خود بگيريد، اين است كه : از پذيرفتن دعوتش بهسوى باطل اجتناب كنيد، و او را در آنچه به عنوان دايه مهربان تر از مادر به شماپيشنهاد مى كند، اطاعت مكنيد. و به همين جهت دشمنى او را با جمله (انما يدعوا حزبه )تعليل نمود. پس جمله (انما يدعوا حزبه ليكونوا من اصحاب السعير) در مقامتعليل دو جمله قبل است ، يكى جمله (شيطان دشمن شما است ) و يكى هم (شما هم او رادشمن خود بگيريد). و كلمه (حزب ) به معناى عده اى از مردم است كه غرض واحد آنهارا جمع كرده و يكى ساخته ، و (لام ) در جمله (ليكونوا) لامتعليل است ؛ چون دوزخى شدن مردم هدف نهايى براى دعوت شيطان است . و كلمه(سعير) به معناى آتش افروخته است ، و يكى از نامهايى است كه در قرآن براى دوزخذكر شده .
الّذين كفروا لهم عذاب شديد و الّذين امنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر كبير)
|
اين آيه بيانگر همان وعده حقى است كه خداى سبحان داد. و اگر كلمه (عذاب ) را نكره- بدون الف و لام - آورد، براى اين است كه به اهميت آن عذاب اشاره كند، علاوه بر اين، عذاب جهنم يك جور نيست ، تا آن را با الف و لام بياورد، چون دركات جهنم به خاطراختلافى كه مردم در كفر و فسق دارند، داراى مراتب مختلفى است ، و بدين جهت نكره آوردنعذاب مناسب تر است ، چون مبهم و سربسته است . و عين اين دو علت كه براى نكره آوردنعذاب گفتيم ، در نكره آمدن مغفرت و اجر نيز مى آيد. كافر بد را خوب مى بيند و خدا او را مجازاتنمودهاضلال مى كند. پس بر ضلالت او اندوه مخور
افمن زيّن له سوء عمله فراه حسنا فان اللّهيضل من يشاء و يهدى من يشاء...
|
اين آيه تقرير وبيان آن تقسيمى است كه آيه قبلى متضمن آن بود، يعنى تقسيم مردم رابه كافرى كه عذابى شديد دارد، و مومنى كه به صالحاتعمل مى كند، و مغفرت و اجرى كبير دارد. و منظور آيه اين است كه : اين دوجور مردم عاقبتامرشان يكسان نيست . بنابراين ، جمله (افمن زين له سوء عمله فراه حسنا) مبتدايى است كه خبرش حذف شده ،و آن عبارت است از جمله (كمن ليس كذلك ) يعنى آيا كسى كهعمل زشتش در نظرش زيبا شده مثل كسى است كه اين طور نيست ؟ و حرف (فاء) كه برسر كلمه (من ) در آمده ، فاى تفريع است ، كه جمله را بر معناى آيه قبلى تفريع مىكند، و اين را نتيجه آن مى سازد. و استفهامى كه در آيه شده استفهام انكارى است . و مراد ازكسى كه عمل زشت ش در نظرش زيبا شده ، كافر است ، مى خواهد اشاره كند به اينكهكافر فهمش منكوس و وارونه ، و عقلش مغلوب شده ،عمل خود را بر خلاف آنچه كه هست مى بيند، و معناى آيه اين است كه : آن كس كهعمل زشت خود را زيبا مى بيند، با آن كس كه بد را بد و خوب را خوب تشخيص مى دهد،يكسان نيست . و جمله (فان اللّه يضل من يشاء و يهدى من يشاء) انكار مساوات سابق راتعليل مى كند، مى فرمايد: كافرى كه وضعش چنين است ، و مؤ منى كه بر خلاف اوست ،مساوى نيستند، براى اينكه خدا يكى از آن دو را به مشيت خود گمراه كرده ، و آن كافر است، كه به خاطر همين گمراهى ، بد را خوب مى بيند، و ديگرى را به مشيت خود هدايتفرموده و آن مؤ من است كه عمل صالح را دوست مى دارد و انجام مى دهد، وعمل زشت را زشت مى داند. البته بايد دان ست كه اين گمراه كردن خدا، ابتدايى نيست (براى اينكه به حكم آياتبسيارى از قرآن ، خداوند موجودات را عموما و انسان را بخصوص به سوى كمالش هدايتفرموده )، بلكه اين اضلال مجازاتى است ، كه وقتى كسى در برابر حق خضوع نكند، ولجبازى و مقاومت نمايد، خدا او را گمراه تر مى سازد، و نسبت دادن چنين اضلالى به خداهيچ مانعى ندارد. و كوتاه سخن اينكه : اختلاف كافر و مؤ من از نظر عاقبتشان به حسب وعده الهى كه اولىرا به عذاب و دومى را به رحمت وعده داده به خاطر اختلافى است كه آن دو از نظراضلال و هدايت الهى دارند، و نشانه اين اختلاف آن است كه طرز ديد آن دو مختلف است ،يكى زشت را زيبا مى بيند و ديگرى زشت را زشت ، و زيبا را زيبا مى بيند. (فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ) - كلمه (حسرات ) جمع (حسرت ) است ، كه بهمعناى اندوه از چيزى است كه فوت شده ، و پشيمانى از آن است ، و اين كلمه در آيه منصوباست ، چون مفعول له است . و مراد از اينكه فرمود: (نفست بر ايشان نرود) اين است كهتو خود را با اندوه از اينكه چرا اينان ايمان نمى آورند، هلاك مكن . و اين جمله فرع و نتيجه فرق سابق است ، و معناى مجموع آن چنين است : (حالا كه معلومشد اين دو طايفه به خاطر اضلال و هدايتى كه از جانب خدا دارند، مختلفند، پس ديگر جاندارد به خاطر اينكه به تو كافر شدند و تو را تكذيب كردند از شدت اندوه خود راهلاك كنى ؛ چون اين خدا است كه به كيفر كفرشان و اينكه بد را خوب ديدند، نمى گذاردايمان بياورند، و خدا به آ نچه كه مى كنند داناست ، امر بر او مشتبه نمى شود، و با آنهاجز به حق رفتار نمى كند، و جز به حق كيفرشان نمى دهد.)
|
|
|
|
|
|
|
|