|
|
|
|
|
|
از اينجا روشن مى شود كه جمله (ان اللّه عليم بما يصنعون ) در موضعتعليل است براى جمله (پس تو خودت را از غصه آنان هلاك مكن ) و مى فرمايدرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نبايد خود را از اندوه بر ضلالت كفار، وحتمى شدن عذاب آنان هلاك كند، براى اينكه اين خدا است كه آنها را گمراه كرد، وخود اوبه آنچه مى كند داناست . آيات 14 - 9 سوره فاطر
و اللّه الّذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميّت فاحيينا به الاءرض بعدموتها كذلك النشور (9) من كان يريد العزّة فللّه العزّة جميعا اليه يصعد الكلم الطيّب والعمل الصّالح يرفعه و الّذين يمكرون السّيّئات لهم عذاب شديد و مكر اولئك هو يبور(10) و اللّه خلقكم من تراب ثمّ من نطفة ثم جعلكم ازوجا و ماتحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه و ما يعمّر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب انّذلك على اللّه يسير (11) و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملحاجاج و من كل تاءكلون لحما طريّا و تستخرجون حلية تلبسونها و ترى الفلك فيه مواخرلتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون (12) يولجاليّل فى النهار و يولج النهار فى اليّل و سخّر الشمس و القمركل يجرى لاجل مسمى ذلكم اللّه ربّكم له الملك و الّذين تدعون من دونه ما يملكون منقطمير (13) ان تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم و يوم القيمةيكفرون بشرككم و لا ينبئك مثل خبير (14)
|
ترجمه آيات خداست آن كه بادها را مى فرستد تا ابرها را برانگيزد پس ما آن ابرها را به سوى زمينمى فرستيم و به وسيله آن ، آن سرزمين مزبور را بعد از آنكه مرده بود زنده مى كنيم ،قيامت شما هم همين طور است (9). كسى كه در پى كسب عزت درآيد بداند كه عزت همه اش نزد خدا است ، و كلمه طيب بهسوى او بالا مى رود و عمل صالح آن را در بالاتر رفتن مدد مى دهد و كسانى كه باگناهان خود با خدا نيرنگ مى كنند عذابى سخت دارند و مكر آنان بى نتيجه خواهد بود(10). و خداست كه شما را از خاك و سپس از نطفه خلق كرد و آنگاه شما را نر و ماده كرد و هيچماده اى حامله نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم خدا و هيچ سالخورده اى عمرطولانى نمى كند و هيچ مقدارى از عمرش كم نمى شود مگر آنكه همه در كتابى ثبت است واين كار بر خدا آسان است (11). اين دو دريا با هم يكسان نيستند يكى شيرين و گوارا و ديگرى شور و تلخ و شما از هردوى آنها گوشت تازه گرفته مى خوريد و اشياى زينتى استخراج نموده مى پوشيد وكشتى ها را مى بينى كه در دريا آب را مى شكافند تا شما ازفضل خدا چيزى به كف آوريد و تا شايد شكرگزار وى شويد (12). خداست كه شب را در روز و روز را در شب فرو مى برد و خورشيد و ماه را مسخر كرده تاهر يك براى مدتى معين حركت كنند همين خداست پروردگار شما كه م لك عالم از آن اوست ،و خدايانى كه شما به جاى او مى خوانيد حتى روكشى از هسته خرما را مالك نيستند (13). علاوه بر اين اگر آنها را بخوانيد دعاهايتان را نمى ش نوند و اگر هم بشنونداستجابتتان نمى كنند و روز قيامت به شرك شما كافر مى شوند و هيچ كس مانند خداىخبير تو را خبردار نمى كند (14). بيان آيات در اين آيات ، چندين احتجاج است بر وحدانيت خداى تعالى در الوهيت ، و اين احتجاج ها رابعد از شمردن چند نعمت آسمانى و زمينى كه انسان از آنها متنعم است ، و جز خدا كسى خالق و مدبر امر آن نعمت ها نيست ، بيان نموده ، درخلال بحث اشاره اى هم به مساءله قيامت دارد. تشبيه مسئله بعثت در روز قيامت و زنده شدن مردگان به احياء زمين
و اللّه الّذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميت ...
|
نظير اين آيه در سوره روم ، آيه 48 آمده كه مى فرمايد: (اللّه الّذىيرسل الرياح ) حال با يد ديد فرق بين اين دو تعبير چيست ؟ در آيه مورد بحث عنايت در تحقق وقوع باران ها و روييدن گياهان بوسيله آنها است و بههمين جهت فرموده : (اللّه الّذى ارسل الرياح )، ولى در سوره روم معنا چنين است : (اينخدا است كه بادها را مى فرستد تا ابرها را به حركت درآورند). جمله (فتثير سحابا) عطف است بر جمله (ارسل ). و ضمير در (تثير)به كلمه(رياح ) برمى گردد، يعنى رياح ، سحاب را به حركت در مى آورند. و اگر در جمله(تثير) مطلب با صيغه مضارع اداء شده ، براى اين است كهحال گذشته را حكايت مى كند و معمولا وقتى بخواهندحال گذشته را حكايت كنند به صيغه مضارع تعبير مى آورند. و كلمه (تثير) از مصدر (اثاره ) است ، و (اثاره ) بابافعال از (ثار الغبار يثور ثورانا) است ، كه : معنايش برخاستن غبار به سوى آسماناست زمانى كه بادها دارند ابر را به سوى آسمان مى برند. (فسقناه الى بلد ميت ) - يعنى ما آن ابرها را به سوى سرزمينى بدون گياه سوق مىدهيم ، (فاحيينا به الاءرض بعد موتها) پس آن زمين را بعد از مردنش زنده مى كنيم ،يعنى بعد از آنكه گياهى نداشت داراى گياه مى كنيم . و نسبت زنده كردن را به زمين دادننسبتى است مجازى ، و نسبتش را به گياه دادن نسبتى است حقيقى ، خلاصه هر چند در اثرآمدن باران گياه زنده مى شود، اما مجازا مى گويند زمين زنده شد. و تغذيه و نمو وتوليد مثل و هر عمل ديگرى كه مربوط به ايناعمال حياتى است همه اعمالى است كه از اصل حيات سرچشمه مى گيرد. و به همين جهت بعثت در روز قيامت و زنده شدن مردگان را به احياى زمين تشبيه كرد، تابفهماند همان طور كه زمين در سال يك دوره زندگى را شروع مى كند، و در آخر مى ميرد،يعنى بعد از آنكه در زمستان از جنب و جوش افتاده بود، دوباره در بهار و تابستان جنب وجوش خود را از سر مى گيرد و در پائيز رو به خزان مى رود، و در زمستان به كلى ازعمل مى ايستد. انسانها هم همين طورند، وقتى دوران زندگى شان در زمين به سر رسيد، ومردند دوباره در روز قيامت بعد از آنكه زنده شدند، و از قبرها درآمدند روى زمين منتشر مىشوند، لذا فرمود: (كذلك النشور). در جمله (فسقناه الى بلد ميّت ) التفاتى از غيبت به تكلم با غير به كار رفته ، بهاين معنا كه در جمله (اللّه الّذى ارسل ) خداى سبحان غايب فرض شده بود، و در جمله(فسقناه ) متكلم مع الغير فرض شده ، و بعيد نيست نكته اش اين باشد كه : بعد ازآنكه در جمله (اللّه ارسل الرياح ) خداى سبحان خود را غايب حساب كرد، و به دنبالشعمل فرستادن رياح را به خود نسبت داد، و عمل شخص غايب هممثل خودش غايب است ، و نيز از آنجا كه به دنبالش فرمود: (فتثير سحابا) و ازحال گذشته بادها حكايت كرد كه ابرها را به آسمان مى برند، لذا مخاطب ، مخاطبى شدكه گويى عمل بادها را مى بيند، يعنى مى بيند كه دارند ابرها را به طرف بالا مىبرند، و در نتيجه گويا مى بيند خداى تعالى بادها را فرستاده ، كه اين طور كار كنند،چون مشاهده فعل گويا مثل مشاهده فاعل است ، و چون خداوند در اينجا مشهود و حاضر شد،ناگزير جا دارد كه سياق هم تغيير كند، و خدا كه تا اينجا غايب حساب شده بود، حاضرحساب شود، و خودش سخن بگويد. و اگر نفرمود: (فسقته الى بلد) من آن را به سوىشهر مرده راندم و در عوض فرمود: (ما آن را به سوى شهر مرده رانديم ) براى ايناست كه بر عظمت گوينده دلالت كند. (فاحيينا به الاءرض ) - در اين جا ممكن بود تنها بفرمايد: (فاحييناه ) ما آن رازنده كرديم ، ليكن اين طور نفرمود، بلكه دوباره نام زمين را برد، تا صريح تر سخنگفته باشد، و جايى براى شك و ترديد باقى نگذارد. معناى (عزت ) و مفاد آيه : (من كان يريد العزة فلله العزة جميعا)
من كان يريد العزة فللّه العزة جميعا
|
راغب در كتاب مفردات گفته : كلمه (عزت ) به معناى آن حالتى است كه نمى گذاردانسان شكست بخورد، و مغلوب واقع شود، و از همينقبيل است كه مى گويند: (ارض عزاز زمينى سخت ) و در قرآن فرموده : (ايبتغون عندهمالعزة فان العزة لله جميعا). پس صلابت ، اصل در معناى عزت است ، چيزى كه هست از باب توسعه دراستعمال ، به كسى هم كه قاهر است و مق هور نمى شود، عزيز گفته اند، مانند: (يا ايهاالعزيز)، و همچنين در معنى غلبه استعمال كرده اند، مانند: (و عزنى فى الخطاب ) ودر قلت و صعوبت منال استعمال كرده اند مانند: (و انه لكتاب عزيز) و در مطلقصعوبت و سختى به كار برده اند، مانند: (عزيز عليه ما عنتم ) و عزت به معناىغيرت و حميت نيز آمده ، مانند آيه (بل الّذين كفروا فى عزة و شقاق ) و آياتى ديگر. حال كه معناى لغوى كلمه عزت معلوم شد، مى گوييم ، عزت به معناىاول ، يعنى اينكه چيزى قاهر باشد و نه مقهور، يا غالب باشد و شكست ناپذير، مختصبه خداى عزّو جلّاست ، چون غير از خداى عز وجل ، هركس ى را فرض كنى ، در ذاتش فقير، و در نفسش ذليل است ، و چيزى را كه نفعش در آن باشد مالك نيست ، مگر آنكه خدا به او ترحم كند، وسهمى از عزت به او بدهد، همچنان كه همين كار را با مؤ من ين به خود كرده ، و فرموده :(و لله العزة و لرسوله و للمومنين عزت خاص خدا ورسول خدا و مومنين است ). با اين بيان روشن شد كه : جمله (من كان يريد العزة فلله العزة جميعا) سياقش آننيست كه بخواهد اختصاص عزت به خدا را بيان كند، به طورى كه غير از خدا كسى دستشبه آن نرسد، و نمى خواهد بفرمايد هركس در طلب عزت برآيد، چيزى را طلب كرده كهوجود ندارد، و ناشدنى است ، بلكه معنايش اين است كه هركس عزت مى خواهد بايد از خداىتعالى بخواهد، زيرا عزت همه اش ملك خدا است ، و هيچ مو جودى نيست كه خودش بالذاتعزت داشته باشد. در نتيجه به كار رفتن جمله (فلله العزة جميعا) در جزاى شرط، ازقبيل بكار بستن سبب در جاى مسبب است كه عبارت است از درخواست عزت از خداوند (چون علمبه اينكه عزت همه اش ملك خدا است ، سبب است ، و درخواست عزت از خدا مسبب ، در آيه بهجاى اينكه بفرمايد: هركس عزت مى خواهد از خدا بخواهد جمله از خدا بخواهد را برداشتهسبب آن را به جايش گذاشته ، و فرموده : هركس عزت بخواهد عزت همه اش از خدا است )يعنى به وسيله عبوديت كه آن هم حاصل نمى شود مگر با داشتن ايمان وعمل صالح ، عزت را از خدا بگيرد.
اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه
|
لفظ (كلم ) - به طورى كه گفته اند - اسم جنس جمعى است ، و مذكر و مؤ نث آنتفاوتى ندارد. در مجمع البيان مى گويد: (كلم ) جمع (كلمه ) است ، مى گويند:(هذا كلم ) و (هذه كلم ) پس در مذكر و مونث يكى است و اين اختصاص به لفظ كلمندارد، هر جمعى كه ما بين آن و مفردش به جز حرف (ة ) فرقى نباشد (مانند: تمر،تمرة ، كلم ، كلمة ) مذكر و مؤ نثش يكسان است . مراد از كلم طيب و صعود آن به سوى خدا و مقصود ازاينكهعمل صالح آن را بلند مى كند (اليه يصعدالكم الطيب ...) به هر حال مراد از (كلم ) آن سخنى است كه از نظر عبارت معنايى تمام داشته باشد،به شهادت اينكه در آيه آن را توصيف كرده به (طيب )، پس (كلم طيب ) آن سخنىاست كه با نفس شنونده و گوينده سازگار باشد، به طورى كه از شنيدن آن انبساط ولذتى در او پيدا شود، و نيز كمالى را كه نداشت دارا گردد، و اين همه وقتى است كهكلام معناى حقى را افاده كند، معنايى كه متضمن سعادت و رستگارى نفس باشد. با اين معنايى كه براى كلم طيب كرديم ، روشن مى شود كه مراد از آن صرف لفظ نيست ،بلكه لفظ بدان جهت كه معنايى طيب دارد منظور است ، پس در نتيجه مراد از اين كلم طيب ،عقايد حقى مى شود كه انسان اعتقاد به آن را زير بناىاعمال خود قرار دهد، و قدر يقينى از چنين عقايدى كلمه توحيد است ، كه بر گشت سايراعتقادات حق نيز به آن است ، و اين كلمه توحيد همان است كه آيه (الم تر كيف ضرباللّه مثلا كلمه طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء توتى اكلهاكل حين باذن ربها) متضمن آن است . و اينكه اعتقاد راقول و كلمه خوانده ، بدين جهت است كه اين استعمال در عرب شايع بوده است . و صعود كردن (كلم طيب ) به سوى خداى تعالى ، عبارت است از تقرب آن به سوىخدا، چون چيزى كه به درگاه خدا تقرب يابد، اعتلا يافته ، براى اينكه خدا على اعلى ورفيع الدرجات است ، و چون اعتقاد، قائم به معتقدش مى باشد، در نتيجه تقرب اعتقاد بهخدا، تقرب معتقد نيز هست . مفسرين ديگر صعود كردن (كلم طيب ) را معنا كرده اند بهاينكه : خدا آن را قبول مى كند. و اين معناى صعود كلم طيب نيست ، بلكه از لوازم معناى آناست . البته اين هم معلوم است كه وقتى اعتقاد و ايمان ، حق و صادق بود، قهراعمل صاحبش هم آن را تصديق مى كند نه تكذيب ، يعنى عملى كه از او سر مى زند مطابقبا آن عقايد است . پس معلوم شد كه عمل از فروع علم و آثار آن است ، آثارى كه هيچ گاهاز آن جدّا شدنى نيست ، و هر چه عمل مكرر شود، اعتقاد راسخ تر و روشن تر، و درتاثيرش قوى تر مى گردد، پس عمل صالح عملى است كه سزاوار هست موردقبول خدا واقع شود، چون مهر ذلت عبوديت و اخلاص به آن خورده ، و چنين عملى اعتقاد حق رادر مؤ ثر گشتن ، يعنى در صعود به سوى خدا كمك مى كند. و منظور از (يرفعه ) همينكمك است ، پس عمل صالح كلم طيب را بلند مى كند، و به عبارت ديگر در صعود آن كمك مىكند. پس از آنچه گذشت معناى جمله (اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه ) روشن گرديد، و معلوم شد كه ضمير در (اليه ) به خداىسبحان برمى گردد، و مراد از كلم طيب عقايد حق ازقبيل توحيد است ، و مراد از صعود آن تقربش به خداى تعالى است ، و مراد ازعمل صالح هر عملى است كه بر طبق عقايد حق صادر شود و با آن سازگار باشد. وفاعل در جمله (يرفعه ) ضميرى است مستتر، كه بهعمل صالح برمى گردد، و ضمير مفعول به كلم طيب رجوع مى كند. البته مفسرين در تفسير آيه اقوال ديگرى دارند، مثلا، بعضى - به طورى كه قبلا هماشاره كرديم - گفته اند: (مراد از صعود كردن كلم طيب ، اين است كه : خدا آن راقبول مى كند، و در برابر پاداش مى دهد.) بعضى ديگر گفته اند: (مراد آن است كه :ملائكه با نامه عملى كه از ايمان و اطاعت بنده نوشته اند، به سوى خداى تعالى صعودمى كنند). بعضى ديگر گفته اند: (مراد صعود به آسمان است كه مجازا آن را صعودبه سوى خدا خوانده ). بعضى گفته اند: (فاعل جمله (يرفعه ) ضميرى است كه به كلم طيب برمى گردد،و ضمير مف عول كه در آخر اين جمله است به عمل صالح رجوع مى كند، و معناى جمله اين استكه : كلم طيب عمل صالح را بالا مى برد به اين معنا كهعمل صالح هيچ فايده اى ندارد، مگر آنكه از توحيد ناشى شود). بعضى ديگر گفتهاند: (فاعل در (يرفعه ) ضميرى است مستتر، كه به خداى تعالى برمى گردد، ومعناى عبارت اين است كه : عمل صالح را خدا بالا مى برد. ليكن هيچ يك از اين وجوه خالى از بعد نيست ، و آنچه به ذهن نزديك تر است همان معنايىاست كه ما ذكر كرديم .
و الّذين يمكرون السيئات لهم عذاب شديد و مكر اولئك هو يبور
|
گفته اند: كلمه(سيئات ) در اينجا وصفى است كه در جاى موصوف نشسته ، و آن عبارت است از كلمهمكرات و اسم اشاره هم در (مكر اولئك ) در جاى ضميرى كه بايد به (الّذين )برگردد به كار رفته ، تا دلالت كند بر اينكه منظور خود آنان است ، و چنان نيست كهبه ديگران مشتبه و مختلط شده باشند. در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: كسانى كهمكرهايى زشت مى كنند، عذابى شديد دارند، و مكر اينان كه مكر مى كنند، بى نتيجه ونابود است و اثر زنده اى كه مايه سعادت و عزتشان باشد ندارد. مراد از مكر سيئات و اينكه فرمود: (و مكر اولئك هويبور) پس به خوبى روشن گرديد كه مراد از (سيئات انواع مكرها و حيله هايى است كه مشركينآنها را وسيله كسب عزت مى پنداشتند. و چون آيه شريفه مطلق است ،شامل همه مكرها كه مشركين عليه رسول خدا (صلى اللّهعل يه وآله وسلم ) كردند. و مكرهايى كه ساير مشركين عليه دين خدا مى كنند، مى شود. هرچند بعضى از مفسرين گفته اند: (منظور خصوص آن حيله هايى است كه قريش عليهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در (دارالندوه ) و غير آن طرح ريزى مىكردند، از قبيل : حبس و اخراج و قتل ، و خدا كيد آنها را به خودشان برگردانيد، و از مكهبه سوى چاه بدر بيرونشان آورده و در آنجا به كشتنشان داد، و در چاهشان افكند، پسهمان حبس و اخراج و قتل ، به خودشان برگشت . هر چند كه اين وجه خوبى است ، ليكن -همان طور كه گفتيم - آيه شريفه مطلق است . و وجه اتصال صدر آيه يعنى جمله (من كان يريد العزة فلله العزة جميعا) بهذيل آن ، يعنى جمله (اليه يصعد الكلم الطيب ) اين است كه : مشركين قريش آلهه خود راوسيله عزت و شوكت خود مى گرفتند، همچنان كه قرآن كريم در اين باره فرموده : (واتخذوا من دون اللّه آلهه ليكونوا لهم عزا). از اين رو خداى سبحان اين طالبان عزت را به سوى خودش دعوت كرد، و اين چنينتذكرشان داد كه عزت همه اش از خدا است . و در توضيح و بيان آن فرمود: براى اينكهيگانه پرستى به سوى او صعود مى كند، وعمل صالح هم آن را در صعود كردن كمك مى دهد، در نتيجه انسان به خدا نزديك مى شود، ودر اثر نزديك شدن از منبع عزت كسب عزت مى كند. و اما كسانى كه مكر مى كنند، و به هر مكرى دست مى زنند، تا بهخيال خود عزتى كسب كنند، بر عكس عذابى شديد دارند، و مكرهايى كه مى كنند همه نابودو بى نتيجه مى شود، نه به جايى مى رسد و نه عزتى برايشان كسب مى كند.
و اللّه خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم جعلكم ازواجا...
|
اين آيه شريفه به خلقت انسان اشاره مى كند، كه خداى تعالى نخست او را از خاك كهمبداء دور اوست ، و خلقتش به آن منتهى مى شود بيافريد، و سپس او را از نطفه كه مبداءنزديك اوست خلق كرد. وجوه مختلف درباره خلقت انسان از خاك در آيه : (والله خلقكم من تراب ثم مننطفة...) بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از خلقت آنان از خاك ، خلقت پدر بزرگ ايشان آدم است، چون هر چيزى به اصلش نسبت داده مى شود). بعضى ديگر گفته اند: (اصلا مقصوداز كلام ، بيان خلقت آدم به تنهايى است ). بعضى ديگر گفته اند: مراد خلقت همهانسانها است ، اما به طور اجمال و تفصيل ، به اين معنا كه هم به خلقت اجمالى انسانها ازخاك در ضمن خلقت آدم اشاره مى كند، و هم به خلقت تفصيلى ايشان كه از نطفه است ،همچنان كه فرمود: (ثم من نطفة ). و فرق بين اين سه وجه ، آن است كه در وجهاول نسبت خلقت انسانها از خاك يك نسبت مجازى عقلى است ، (چون خود انسانها از خاك خلقنشده اند، بلكه پدر بزرگشان خلق شده ) و در وجه دوم مراد از خلقت آنان خلقت آدم بهتنهايى است مجازا، ولى نه مجاز در نسبت ، بلكه مجاز در كلمه ، و در وجه سوم مراد ازخلقت فرد فرد انسان از خاك به طور حقيقت است نه مجاز، الا اينكه اين خلقت ، خلقت اجمالىاست نه تفصيلى ، و با همين نكته ، وجه سوم با وجهى كه ما گفتيم فرق پيدا مى كند. و ممكن است وجه اول را با جمله (خلق الانسان منصلصال كالفخار)، و وجه دوم را با امثال آيه (و بدء خلق الانسان من طين ثمجعل نسله من سلاله من ماء مهين )، و وجه سوم را با آيه (و لقد خلقناكم ثم صورناكمثم قلنا للملئكة اسجدوا لادم ) تاءييد نمود، و براى هر يك از سه وجه مزبور وجهىاست . (ثم جعلكم ازواجا) - يعنى شما را مرد و زن قرار داد. بعضى از مفسرين گفته اند:(يعنى زوجيت را بين شما تقدير نمود، و بعضى را همسر بعضى ديگر كرد). ولى اينمعنا به طورى كه مى بينيد دلچسب نيست . بعضى ديگر گفته اند: (معنايش اين است كه :خداوند شما را اصناف و تيره هاى مختلف كرد). و اين معنا هممثل معناى سابق است . و در جمله (و ما تحمل من اثنى و لا تضع الا بعلمه ) حرف (من ) زايده است كه براىتاءكيد نفى آورده شده ، و حرف (باء) در كلمه (بعلمه ) براى مصاحبت است ، وكلمه (بعلمه ) حال از حمل و وضع هر دو است ، و معنايش اين است كه : هيچ انثى (ماده )حامله نمى شود، و وضع حمل نمى كند، مگر آنكه علم خدا مصاحب باحمل او و وضع اوست . بعضى از مفسرين گفته اند: (جمله (الا بعلمه )حال از فاعل است ، و حال بودنش از حمل و وضع و همچنين از دومفعول آن دو، يعنى از محمول و موضوع خلاف ظاهر است ). و ليكن اين حرف موردقبول نيست . كم و زياد عمر انسانها در لوح محفوظ مضبوط است (و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب ) - يعنى عمر احدى امتداد نمىيابد، و زياد نمى شود، و در نتيجه كسى معمر نمى گردد، و از عمر احدى كاسته نمىشود، مگر آنكه همه اش در كتابى ضبط است . در نتيجه جمله (و ما يعمر من معمر و هيچ معمرى عمر داده نمى شود) ازقبيل اين تعبير است كه آن زندانى به يوسف گفت : (انى ارينى اعصر خمرا) (همان طوركه در اين تعبير بعد از بيدار شدن از خواب مى گويد من خود را مى بينم ، و گر نه درخواب تنها مشغول به گرفتن آب انگور بوده ، نه تماشاى خود)، همچنين در جمله موردبحث بعد از عمر دادن خدا به كسى ، آن كس معمر مى شود، نهقبل از آن ، چون اگر فرضا كسى قبل از عمر دادن معمر باشد، ديگر فرض ندارد كهدوباره عمر داده شود. پس كلمه (معمر) به جاى نايبفاعل ، يعنى كلمه (احد) نشسته است ، و تقدير (و ما يعمر من احد) است . (و لا ينقص من عمره ) - ضمير در (عمره ) به كلمه (معمر) برمى گردد، البتهبه اعتبار همان موصوف (احد) كه حذف شده ، و معناى جمله اين است كه : از عمر احدىكم نمى شود (مگر آنكه ...) و گر نه ناقص شدن عمر كسى كه فرض كرده ايم معمراست ، تناقض و خلاف فرض است . (الا فى كتاب ) - منظور از اين كتاب ، لوح محفوظ است ، كه دگرگونى بدان راهندارد، و در آن نوشته شده : عمر فلان شخص به پاداش فلان عملش زياد مى شود، وعمر آن ديگرى به خاطر فلان عملش كم مى گردد، و خلاصه كتابى كه نوشته هايشتغيير نمى يابد، لوح محفوظ است ، نه كتاب محو و اثبات كه آن مورد تغيير است . و سياق آيه مى فهماند كه در مقام توصيف علم ثابت است . و مفسرين در تفسير دو جمله (وما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره ) وجوهى ديگر ذكر كرده اند، كه همه اش ضعيف است ،و چون در نقل آنها فايده اى نديديم از نقل آن گذشتيم . (ان ذلك على اللّه يسير) - اين جمله هم تعليل و هم بيانگر مضمون آيه است ، كهكيفيت خلقت انسان و پديد آ وردن و بقاء دادن به آن را توصيف مى كرد، و معنايش اين استكه : اين تدبير دقيق و متين و مسلط بر كليات حوادث و جزئيات آن ، كه هر چيز و هرحادثه را در جاى خود قرار داده ، بر خدا آسان است ، چون خدا هم عليم است ؛ و هم قدير، وبا علم و قدرتش بر هر چيزى محيط است ، پس او رب انسانها است ، همان طور كه رب هرچيز ديگر است . تمثيلحال مؤ من و كافر به درياى شيرين و درياى شور
و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج ...
|
بعضى گفته اند: كلمه (عذب ) به معناى آب پاكيره است ، و كلمه (فرات ) بهمعناى آ بى است كه سوز عطش را مى شكند، و يا آبى است كه خنك باشد. و كلمه (سائغ) آن آبى را گويند كه از گوارايى ، با سهولت به حلق فرو رود. و كلمه (اجاج )به معناى آبى است كه به خاطر شورى و يا تلخى ، حلق را مى سوزاند. (و من كل تاءكلون لحما طريا و تستخرجون حلية تلبسونها) - (لحم طرى ) بهمعناى گوشت تازه و لطيف است ، و منظور از آن ، گوشت ماهى ، و يا هم آن و هم گوشتمرغابى دريايى است ، و مراد از (حليه ) كه از دريا استخراج مى كنند، لؤ لؤ ، مرجانو انواع صدف ها است ، همچنان كه در جا ى ديگر فرموده : (يخرج منهما اللؤ لؤ والمرجان ). در اين آيه شريفه مؤ من و كافر را به درياى شيرين و شورمثل مى زند، و يكسان نبودن آن دو را در كمال فطرى بيان مى كند، هر چند كه در بسيارىاز خواص انسانى و آثار آن مثل همند، ولى مؤ من به همان فطرت اولى و اصلى خودشباقى است ، و در نتيجه به سعادت حيات آخرت ، و دايمى خود مى رسد، ولى كافر از آن فطرت اصلى منحرف شده ، و وضعى به خو گرفته كه فطرتانسانى ، آن را پاك و خوشايند نمى داند، و به زودى صاحبش به كيفر اعمالش معذب مىشود. پس مثل اين دو قسم انسان مثل دو درياى شور و شيرين است ، كه يكى بر فطرت آب اصلىاش ، كه همان گوارايى باشد باقى است ، و ديگرى (به خاطر اختلاط با املاح ) شورشده است ، هر چند كه در بعضى از آثار نافع شريكند، چون مردم از هر دوى آنها ماهى مىگيرند، و يا مرغابى شكار مى كنند، و يا زيور مرواريد استخراج مى نمايند، و يا صدفو مرجان مى گيرند. اشكال و شبهه اى در ذيل جمله : (و تستخرجون حلية تلبسونها) و جواب هايىكهبدان داده شده است پس ظاهر آيه اين است كه : زيور استخراج شده از دريا، مشترك بين درياى شور و شيريناست . ولى جمعى از مفسرين به اين ظاهر اشكال كرده اند، كه لؤ لؤ و مرجان تنها از درياىشور استخراج مى شود، و درياى شيرين نه لؤ لؤ دارد و نه مرجان . و بعضى ديگر پاسخ هايى از اين اشكال داده اند، از آن جمله گفته اند: آيه شريفه درمقام بيان مطلق فوايد مشترك بين دو جور دريا است ، و اين منافات ندارد كه بعضى ازدرياها اختصاص به بعضى از فوايد داشته باشد، گويا فرموده : (شما از هر يكانتفاعى مى بريد،و استفاده اى مى كنيد، مثلا گوشت تازه از آنها مى گيريد، و زيور آلاتاز آنها است خراج مى نماييد، و كشتى ها را مى بينيد كه در آنها حركت مى كنند، و اينمنافات ندارد با اينكه زيور تنها از درياى شور استخراج بشود. يكى ديگر از پاسخ ها اين است كه : آيه شريفه كافر و مؤ من را به آب تلخ و شيرينتشبيه كرده ، و آنگاه آب تلخ و شور را بر كافر ترجيح داده ، كه آب تلخ و شور ماهىو زيور دارد، ولى كافر هيچ فايده اى در وجودش نيست . پس آيه شريفه همان را بيان مىكند كه آيه (ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة )، و ذيلش كهمى فرمايد: (و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء وان منها لما يهبط من خشية اللّه ) در صدد بيان آن است . پاسخ ديگرى كه داده اند اين است كه : جمله (و تستخرجون حلية تلبسونها) تتمهتمثيل است و مى خواهد بفرمايد هر چند اين دو دريا كه در بعضى منافعمثل همند، ولى در آنچه كه مقصو د بالذات است ، با هم تفاوت دارند؛ چون يكى از آن دو،با چيزى آميخته شده كه آن صفاى فطرى و خلقى خود را از دست داده . مؤ من و كافر هم اين چنين هستند، هر چند احيانا در پاره اى مكارم اخلاقىمثل همند، مثلا هر دو داراى شجاعت و سخاوت مى شوند، ولى در آنچه كه مقصود اصلى ازخلقت آن دو است ، اختلاف دارند، مؤ من بر آن صفاى اصلى و فطرى خود باقى است ، ولىكافر آن صفا را از دست داده . بعضى ديگر پاسخ داده اند به اينكه : اصلا چه كسى گفته كه لؤ لؤ و مرجان در آبشيرين توليد نمى شود، و صرف اينكه ما آن را نديده ايمدليل بر عدم آن نمى شود. پس اشكال به اى نكه حليه مختص به آب شور است ، ازاصل ممنوع است . بعضى ديگر گفته اند: اصل ادعا كه آيه شريفه (و ما يستوى البحران ...)تمثيل براى مؤ من و كافر است صحيح نيست ، بلكه اين آيه در سياق برشمردن نعمتها بهمنظور اثبات ربوبيت خدا است ، مانند آيه اى كه جلوتر مى فرمود: (اللّه الّذىارسل الرياح ...)، و نيز مى فرمود: (يولجالليل فى النهار....) پس آيه شريفه در اين مقام است كه نعمتهاى درياهاى مختلف ، وشور و شيرين را، و منافع مشترك و مختص آنها را بيان كند، و كارى به مؤ من و كافرندارد، تا آن اشكال پيش بيايد. مؤ يد اين وجه اين است كه : نظير همين آيه در سورهنحل در سياق آياتى آمده كه نعمتهاى خدا را مى شمارد، در آنجا مى فرمايد: (و هو الّذىسخر البحر لتاكلوا منه لحما طريّا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها و ترى الفلك مؤاخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ). ليكن حق مطلب اين است كه : اشكال از اصل بى مورد است ، و دو دريا در داشتن حليهمشتركند، همچنان كه كتابهايى كه در اين گونهمسائل بحث مى كنند، وجود حليه در هر دو نوع دريا را مسلم دانسته اند.
و ترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون )
|
ضمير در كلمه (فيه ) به بحر برمى گردد. و كلمه (مؤ اخر) جمع (ماءخره )است كه از ماده (مخر) به معناى شكافتن ، گرفته شده . و كشتى را (ماخره ) ناميدهاند چون كه آب دريا را با سينه اش مى شكافد، و پيش مى رود. بعضى از مفسرين گفته اند: اگر ضمير خطاب را مفرد آورد، و فرمود:ترى مى بينى )با اينكه خطابهاى قبل و بعدش همه جمع است براى اين است كه : خطابهاىقبل (تستخرجون و غير آن )، و بعد (لتبتغوا و غير آن ) مخصوص كسانى است كه با منافعدريا سر و كار دارند، به خلاف خطاب در جمله مورد بحث ، كه به هركس ى كه مى تواندببيند، متوجه است . و معناى اينكه فرمود: (لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ) اين است كه : اگر كشتىها دريا را مى شكافند، و خداى تعالى آن را مسخر شما كرده ، براى اين است كه شما ازعطاى پروردگارتان جستجو كنيد، از اين سو به آن سوى دنيا برويد، و روزى به دستبياوريد، شايد شكرگزار او شويد. در سابق گفتيم كه : اظهار اميدى كه كلمه (لعل ) آن را افاده مى كند، هر جا كه در كلامخداى تعالى بود و از خدا حكايت مى كرد، قائم به مقام است ، نه به خود خداى تعالى . وجه تفاوت تعبير در آيه : (وترى الفلك فيه مواخر...) و آيه : (وترىالفلكمواخر فيه ...) بعضى از مفسرين در تفسير جمله (و ترى الفلك فيه مواخر...)، كه در اين سوره استو جمله (وترى الفلك مواخر فيه ) كه در سورهنحل است ، گفته اند: شايد نكته اينكه در اين سوره كلمه (فيه )قبل از مواخر، و در سوره نحل بعد از مواخر آمده ، و كلمه (لتبتغوا) در اين سوره بدونواو عاطفه و در سوره نحل با واو عاطفه آمده ، اين باشد كه : آيهنحل در آغاز، از تسخير سخن گفته ، و فرموده : (و هو الّذى سخر البحر لتاكلوا منهلحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها وترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضلهو لعلكم تشكرون ) و بدين جهت سياق آيه در مقام بيان كيفيت تسخير است ، و مناسب با آن، اين است كه : كلمه (فيه ) بعد از مواخر بيايد، تا متعلق به مواخر شود، و اشارهكند به شكافتن دريا، تا كلمه تسخير با صراحت بيشتر معنا شود. به خلاف آيه مورد بحث ، كه در آن سخنى از تسخيربه ميان نيامده ، نمى خواهد كيفيتتسخير را بيا ن كند. از سوى ديگر تسخير نتايج بسيار دارد، كه يكى از آنها اين استكه مردم دريا را وسيله سفر و تلاش روزى قرار دهند، و مناسب با چنين مقامى اين است كه :واو عاطفه بياورد، تا جمله (لتبتغوا) را بر محذوف عطف كند و بفهماند كه فايدهتسخير دريا منحصر در تحصيل روزى نيست ، فوايد ديگرى هم دارد كه نگفتيم . به خلاف آ يه مورد بحث ، كه تنها مى خواهد بفرمايد رازق و مدبر خدا است ، تا كفارىكه آيات خدا را تكذيب مى كنند، - و در سابق سخن از تكذيبشان رفت - دست بردارند،و براى افاده اين غرض ذكر همين يك نتيجه كافى بود، كه بفرمايد: خدا دريا را وسيلهروزى شما كرد و ديگر حاجتى نبود كه واو عاطفه بياورد، و اين نتيجه را عطف به سايرفوايد دريا، كه ذكر نشده ، بكند. (و خدا داناتر است ). صاحب تفسير روح المعانى در اين مقام گفته : آنچه براى من در اين باره روشن است ، ايناست كه آيه نحل در مقام شمردن نعمتها است ، همچنان كه آياتقبل و بعدش بدين معنا گواهى مى دهد، و در آخر همه آنها مى فرمايد: (و ان تعدوا نعمهاللّه لا تحصوها هر چه نعمتهاى خدا را بشماريد به آخر نمى رسيد). و در چنين مقامى آن نعمتى مهم تر است كه جلوتر ذكر شود و لذا شكافتن دريا كه نعمت است، جلوتر از كلمه (فيه ) ذكر شده ، به خلاف آيه مورد بحث كه يا اصلا سياقش ازباب استطراد (حرف حرف مى آورد) مى باشد، و يا از باب تتمه تمثيلى است كه قبلابيانش گذشت ، و به همين جهت كلمه (فيه ) را جلوتر ذكر كرد تا اعلام كند كه مقصودبالذات بيان فوايد دريا نبود، و نيز از آنجا كه در سورهنحل اهتمام و عنايت در شمردن نعمت ها بود، جمله (ولتبتغوا) را با واو آورد، به خلافآيه مورد بحث كه مقام اقتضاء كرد واو را نياورد.
يولج الليل فى النهار و يولج النهار فىالليل و سخّر الشّمس و القمر كلّ يجرى لاجل مسمى ...
|
كلمه (ايلاج ) كه مصدر (يولج ) است ، به معناى فرو كردن است ، و (ايلاج شبدر روز) به معناى آن است كه با طولانى كردن شب ، روز را كوتاه كند، و (ايلاج روزدر شب ) آن ا ست كه با طولانى كردن روز، شب را كوتاه كند، و مراد از اين دو جمله ايناست كه : به اختلاف شب و روز از نظر بلندى و كوتاهى اشاره كند، كه به طور دايم درايام سال جريان دارد. و به همين جهت تعبير كرد به (يولج ) كه صيغه مضارع است ، و دلالت بر استمراردارد، به خلاف جريان و سير آفتاب و ماه ، كه چون هميشه ثابت است ، به صيغه ماضىاز آن تعبير آورده ، و فرموده : (و سخر الشمس و القمركل يجرى لاجل مسمى ) و اين عنايت صورى و مسامحى است . (ذلكم اللّه ربكم ) - اين جمله به منزله نتيجه است براى جملات قبلى ، و معنايش ايناست كه : وقتى امر خلقت و تدبير شما، چه در خشكى ، چه در دريا، چه در آسمان ، و چهدر زمين ، بدين منوال بود، يعنى منتسب به خداى تعالى و مدبر به تدبير او بود، پس همين خدا پروردگار شماست ، كه مالك شما و مدبر امر شماست . (له الملك ) - اين جمله نتيجه جمله قبلى ، و مقدمه براى جمله بعدى است ، كه مىفرمايد: و الّذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير). كلمه (قطمير) - بنا بهگفته راغب - به معناى اثر و باقى مانده اى است كه از خرما بر هسته خرما مى ماند - وبنا به گفته مجمع البيان قطمير آن روپوشى است كه روى هسته خرما را پوشيده . وبعضى ديگر گفته اند: (هسته اى است كه در جوف هسته خرما هست ) و به هرحال چه به آن معنا باشد، و چه به اين معنا گفتار جنبه مبالغه دارد و مى خواهد بفرمايد:خدايان مشركين هيچ چيز را مالك نيستند. و منظور از (الّذين تدعون من دونه ... ) همانخدايانى است كه مى خوانند، چه بتها و چه ارباب بتها.
ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم ...
|
معناى اينكه فرمود آلهه مشركين دعايشان را نمى شنوند اين آيه مطلب قبل را توضيح و شرح مى دهد، و اين معنا را كه آلهه مشركين حتى يك قطميررا هم مالك نيستند، تصديق مى نمايد، و مى فرمايد شاهدش اين است كه : اگر شما آنها رابخوانيد دعاى شما را نمى شنوند، براى اينكه خدايان شما مشتى سنگ و چوب و جمادندكه نه شعورى دارند و نه حسى ، و ارباب آنها هم مانند ملا ئكه و قديسين از بشر،سرگرم كار خود هستند، و اطلاعى از خدايى خود ندارند، علاوه بر اين از ناحيه خود مالكحس شنوايى نيستند، و اگر مى شنوند اين حس را خدا به آنان داده . و اين هم معلوم است كه در آيه قبلى كه مى فرمود: (له الملك ) مى خواست ملك حقيقى واستقلال در آن را منحصر در خداى تعالى كند و جمله (و الّذين يدعون ...) مى خواست ملك حقيقى و استقلال در آن را به طور مطلق از آلهه نفى كند و لازمه آن اثبات ،و اين نفى آن است كه الهه هر چند كه چون فراعنه و نمرودها گوش هم داشته باشند بازاز خود نه گوش دارند و نه استقلال در شنوايى . (و لو سمعوا ما استجابوا لكم ) - يعنى و اگر هم بشنوند خواسته شما را برن مىآورند، چون قدرتى بر استجابت خواسته شما ندارند، نه قولا و نه فعلا، و اين معنادرباره بت ها روشن است ، و اما درباره ارباب آنها؟ ايشان نيز هر قدرتى دارند، از ناحيهخداى سبحان است و خدا به احدى چنين اجازه اى نداده كه خواسته كسى را كه او را رب خودپنداشته برآورد، چون خداوند فرموده : (لن يستنكف المسيح ان يكون عبداللّه و لاالملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم اليه جميعا. و يوم القيامةيكفرون بشرككم - يعنى آنان روز قيامت عبادت شما را به خودتان بر مى گردانند، وبه جاى اينكه شفاعتتان كنند، از شما بيزارى مى جويند. ا ين مضمون در سوره بقره نيزآمده مى فرمايد: (اذ تبرء الّذين اتبعوا من الّذين اتبعوا). پس آيه شريفه در نفى استجابت آلهه ، و كفر ورزيدن آنها در قيامت به شرك مشركين ،در معناى آيه (و من اضل ممن يدعو من دون اللّه من لا يستجيب له الى يوم القيامة و هم عندعائهم غافلون و اذا حشر النّاس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم كافرين )، مىباشد. (و لا ينبئك مثل خبير) - يعنى تو را از حقيقت امر، هيچ كس مانند مخبر خبير خبر نمى دهد.اين جمله خطاب به خصوص رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و در حقيقت ازخطاب به مشركين اعراض كرده ، فهمانده كه مشركين فهم و لياقت آن را ندارند كه بيانحق به گوششان خوانده شود. ممكن هم هست بگوييم خطاب عام است ، ليكن در قالب خطاب خاص آورده شده ، و روى سخنبا هركس ى است كه بشنود، همان طور كه در آيه (وترى الفلك فيه مواخر) كه درآيه قبلى بود، و نيز در آيه (وترى الشمس اذا طلعت ) و آيه (وتحسبهم ايقاظا و همرقود) منظور همه كسانى است كه مى توانند ببينند. بحث روايتى (رواياتى درباره تشبيه رستاخيز به احياء زمين با باران ، ودرذيل آيه : (اليه يصعد الكلم الطيب ...)) در تفسير قمى در ذيل جمله (و كذلك النشور) مى گويد: پدرم از ابن ابى عمير ازجميل بن دراج از امام صادق (عليه السلام ) برايمنقل كرد كه فرمود: خداوند وقتى بخواهد خلق را مبعوث كند،چهل شبانه روز باران بر زمين مى باراند، در نتيجهمفاصل بدنها جمع شده ، و گوشت بر آنها روييده مى شود. مؤ لف : در اين معنا تعدادى روايت ديگر نيز هست . و در الدر المنثور است كه : طيالسى ، احمد، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن اب ى حاتم ، ابنمردويه ، و بيهقى در كتاب اسماء و صفات ، از ابى رزين عقيلى روايت آورده اند كه گفت :از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيدم خداى تعالى چگونه مردگان رازنده مى كند؟ فرمود: آيا هيچ از سرزمينهاى بى آب و علف گذشته اى و آيا پس از چندىاز همان سرزمين عبور كرده و ديده اى چگونه در همان زمين گياهان رويده و برافراشتهاند؟ عرضه داشت (م ) بلى . فرمود: خداى تعالى مردگان را هم همين طور زنده مى كند، وقيامت هم همين طور به پا مى خيزد. و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود:رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: براى هر سخنى مصداقى ازعمل است كه يا آن را تصديق مى كند و يا تكذيب ، پس وقتى انسان سخنى بگويد و باعمل خود سخن خود را تصديق كند، يعنى به گفته خودعمل كند، آن عمل گفتار او را به سوى خدا بالا مى برد، و اگر عملش مخالف گفتارشباشد، گفتارش را نيز روى عمل خبيثش گذاشته ، در آتش مى اندازند. و در كتاب توحيد به سند خود از زيد بن على ، از پدرش (عليه السلام ) روايت آورده كهدر ضمن حديثى فرمود: و خداى تبارك و تعالى در آسمانهايش بقعه هايى دارد كه هركسرا به يكى از آن بقعه ها بالا ببرند، به سوى خدا بالايش برده اند، مگر كلام خداىعزّو جلّرا نشنيده اى كه مى فرمايد: (تعرج الملائكة و الروح اليه ملائكه و روح بهسوى او عروج مى كنند)، و نيز در داستان عيسى بن مريم (عليه السلام ) مى فرمايد:(بل رفعه اللّه بلكه خدا او را بالا مى برد) و نيز مى فرمايد: (اليه يصعد الكلمالطيب و العمل الصالح يرفعه ). مؤ لف : نظير اين حديث از كتاب فقيه نيز نقل شده . و در نهج البلاغه فرموده : و اگر اقرار آنها (آسمانها) به ربوبيت و اذعانشان براى او(خدا) به اطاعت نبود هرگز آسمانها را محل عرش خود قرار نمى داد، و آنجا را مسكن ملائكهخود، محل صعود كلمه طيب ، و عمل صالحش نمى كرد. و در تفسير قمى در روايت ابىالجارود از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل جمله (و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج ) فرموده :(اجاج ) به معناى تلخ است . و نيز در همان تفسير در ذيل جمله (و الّذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير) فرموده: كلمه (قطمير) به معناى پوست نازكى است كه روى هسته خرما كشيده شده . آيات 26 - 15 سوره فاطر
يا ايها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد (15) ان يشاء يذهبكم و ياتبخلق جديد (16) و ما ذلك على اللّه بعزيز (17) و لا تزر وازره وزر اخرى و ان تدعمثقله الى حملها لا يحمل منه شى ء و لو كان ذا قربى انما تنذر الّذين يخشون ربهمبالغيب و اقاموا الصلوة و من تزكى فانما يتزكى لنفسه و الى اللّه المصير (18) و مايستوى الاعمى و البصير (19) و لا الظلمت و لا النور (20) و لاالظل و لا الحرور (21) و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ان اللّه يسمع من يشاء و ما انتبمسمع من فى القبور (22) ان انت الا نذير (23) انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا و انمن امة الا خلافيها نذير (24) و ان يكذبوك فقد كذب الّذين من قبلهم جائتهم رسلهمبالبينات و بالزبر و بالكتاب المنير (25) ثمّ اخذت الّذين كفروا فكيف كان نكير(26).
|
ترجمه آيات اى مردم ! شما محتاج به خداييد و خدا تنها بى نياز و ستوده است (15). اگر بخواهد شما را مى برد و خلق تازه اى مى آورد (16). و اين براى خدا دشوار نيست (17). هيچ بار بردارى بار گناه ديگرى را برنمى دارد و اگر كسى كه بارش سنگين الميزانآن كسى را دعوت كند چيزى از آن را برندارد اگر چه خويشاوند باشد، تو فقط كسانىرا كه ناديده از پروردگار خود مى ترسند و نماز برپا كنند بيم مى دهى ، هر كهتذكيه كند براى خويش تزكيه مى كند و سرانجام به سوى خدا است (18). (هرگز) كور و بينا يكسان نيستند (19). و (همچنين ) ظلمات و نور (.2). و سايه و آفتاب (يكسان نيستند) (21). و زندگان و مردگان نيز يكسان نيستند، كه همانا خدا هدايت خويش را به هر كه خواهد مىشنواند و تو چيزى را به كسانى كه در گورستان (كفر و جهالت ) فرو رفته اند نمىشنوانى (22). تو جز بيم رسانى بيش نيستى (23). ما ترا به حق بشارت دهنده و بيم رسان فرستاديم و هيچ امتى نيست مگر بيم رسانى درآن بوده (24). اگر ترا تكذيب كنند، كسانى كه پيش از ايشان بوده اند نيز پيغمبرانشان را كه بامعجره ها و پيامها و كتاب روشن به سويشان آمده بودند تكذيب كردند (25). آنگاه من هم از كسانى كه انكار ورزيدند مؤ اخذه كردم و تعرض من چه قدر سخت بود (26). بيان آيات بعد از آنكه براى مشركين بيان كرد كه خلقت و تدبير مستند به خداى تعالى است ونتيجه گرفت كه رب ايشان همان خدا است ، و تنها مالك اوست ، نه آلهه اى كه به جاى اومى پرستند، پس آلهه ، مالك چيزى نيستند تا آنكه مدبر آن چيز باشند. اينك در اين آيات، شروع كرده همان مطلب را با بيانى آميخته با وعده و وعيد افاده كند. و خلاصه اش ايناست كه خدا از ايشان بى نياز، و ايشان محتاج خدايند، پس او مى تواند ايشان را به كيفراعمالى كه كردند از بين ببرد و اگر خواست خلقى جديد بياورد. آنگاه خطاب را متوجه رسول گرامى خود مى كند، خطابى كه حاصلش اين است كه : اين مؤاخذه و نابود كردن ما، شامل نمى شود مگر تنها همين هايى را كه تكذيب مى كنند، و اما مؤمنين كه انذار تو در آنان اثر مى كند، با مشركين فرقى روشن دارند، و پيامبر نذيرىاست مانند نذيران گذشته ، و حال آنان را دارد. بنابراين اگر او را تكذيب مى كنند،انبياى گذشته را تكذيب كردند، و (همانطورى كه ) خداى تعالى تكذيب كنندگان از امتآنان را به اخذ شديدى بگرفت ، مكذبين اين امت را هم خواهد گرفت .
يا ايّها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد
|
هيچ شكى نيست كه در اين آيه نوعى زمينه چينى براى دو آيه بعد است ، و مى خواهدمضمون آن دو را روشن كند، در عين اينكه خودش در مفادشمستقل مى باشد. توضيح اينكه فقر و نياز منحصر در انسان و غنا و بى نيازى منحصر در خداىتعالىاست (انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد) توضيح اينكه : سياق ، به اين نكته اشعار دارد كهاعمال تكذيب كنندگان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كاشف از اين است كهخيال كرده اند مى توانند با پرستش بت ها از بندگى خدا بى نياز شوند، در نتيجه اگرخدا ايشان را به پرستش خود دعوت مى كند، لابد احتياج به عبادت ايشان دارد، پس در اينقضيه از يك طرف بى نيازى است ، و از طرف ديگر فقر و احتياج ، به همان مقدار كهآنان از بى نيازى بهره مند هستند، خدا به همان مقدار فقير و محت اج ايشان است (تعالىاللّه عن ذلك ). لذا خداى سبحان در رد توهم آنان فرمود: (يا ايها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّههو الغنى ) و در اين جمله فقر را منحصر در ايشان ، و بى نيازى را منحصر در خود كرد،پس تمامى انحاى فقر، در مردم ، وتمامى انحاى بى نيازى ، در خداى سبحان است ، و چونفقر و غنى عبارت از فقدان و وجدان است ، و اين دو، دو صفتمتقابل يكديگرند، ممكن نيست موضوعى از هر دو خالى باشد، هر چيزى كه تصور شود، يافقير است ، و يا غنى ، و لازمه انحصار فقر در انسان ، و انحصار غنى در خدا انحصارىديگر است و آن عبارت از اين است كه : انسان ها منحصر در فقر باشند، و خدا منحصر درغنى ، پس انسان ها غير از فقر ندارند، و خدا غير از غنى ندارد. پس خداى سبحان غنىّ بالذات است ، او مى تواند همه انسان ها را از بين ببرد، چون ازآنان بى نياز است ، و آنان بالذات فقيرند، و نمى توانند به چيزى غير از خدا، از خدابى نياز شوند. و ملاك در غناى خدا از خلق ، و فقر خلق به خداى تعالى ، اين است كه : خدا خالق و مدبرامور ايشان است . و آوردن لفظ جلاله (اللّه ) اشاره به فقر خلق و غناى خدا دارد. وآوردن جمله (اگر بخواهد شما را از بين مى برد، و خلقى جديد مى آورد) اشاره بهخلقت و تدبير او دارد، و همچنين آوردن كلمه (الحميد) براى اين است كه او درفعل خودش كه همان خلقت و تدبر با شد، محمود و ستايش شده است . در نتيجه برگشت معناى كلام به نظير اين مى شود كه بگوييم : هان اى انسانها! شمابدان جهت كه مخلوق و مدبر خداييد، فقراء و محتاجان به او هستيد، در شما همه گونه فقرو احتياج هست ، و خدا بدان جهت كه خالق و مدبر است ، غنى است و غير از او كسى غنى نيست . بنابراين ديگر جاى آن باقى نمى ماند، كه كسىاشكال كند كه : (چرا در اين آيه فقر را منحصر در مردم كرد -حال چه اينكه منظور از مردم عموم مردم باشد، يا خصوص مشركين ، كه آيات خدا را تكذيبمى كنند - با اينكه غير از مردم نيز همه فقيرند، و تمامى موجودات محتاج خدايند.) زيراوقتى براى فقر مردم علتى آورد كه اين علت (مخلوق بودن ، و مدبر بودن ) در تمامىموجودات وجود داشت ، خود باعث مى شود كه حكم هم عموميت داشته باشد. پس گويا فرموده : شما مخلوقات ، فقير و محتاج به خالق و مدبر امر خود هستيد، و خالقو مدبر شما غنى و حميد است . پاسخ به اين اشكال كه چرا فقر در آيه منحصر به مردم شده است : بعضى از مفسرين از اشكال بالا كه چرا فقر را منحصر در مردم كرد، با اينكه تمامىموجودات فقيرند، جوابهايى داده اند كه : اينك بعضى از آنها از نظر خواننده مى گذرد:
|
|
|
|
|
|
|
|