|
|
|
|
|
|
ولى تو بدان كه منشاء همه اين بهانه جوييها اين است كه در مساءله معاد در شكند و بدانكه خدا به هر چيزى احاطه دارد (54). بيان آيات در ايـن آيـات بار ديگر به مساءله قرآن و كفر مشركين بدان - با اينكه آياتش روشن ومـقـامـش بلند است - برگشت شده و بى انصافيها و كوتاهيهايى كه درباره آن كردند وتـهـمـتهايى كه به آورنده اش زدند، و لجبازيهايى كه در برابر حق نموده ، و كفرى كهنـسـبـت به آيات آن ورزيدند، و آثار و توابعى كه اين رفتارهايشان داشت ، برشمرده وسوره را پايان مى دهد. و آيه اولى يعنى آيه (ان الّذين يلحدون فى آياتنا...) به منزله برزخ و رابطى استكـه ايـن فـصـل از آيـات سـوره را بـا فـصـل قـبـلى ارتـبـاط واتـصـال مـى دهـد، چـون ايـن آيـه در وسـط آيـه بـعـدش كـه مى فرمايد (ان الّذين كفروابـالذكـر لمـا جـاءهـم ...)، و آيـه اول از فـصـل قـبـل كـه مـى فـرمـود (وقـال الّذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن ...) و آيه اواخر آن كه مى فرمود (و من آياتهالليـل و النـهـار...)، قـرار گـرفـتـه است ، پس همانطور كه گفتيم مى تواند برزخ ورابطى بين دو دسته آيات باشد. تهديد خداوند ملحدين امت را به عذاب روز قيامت
ان الّذين يلحدون فى آياتنا لا يخفون علينا...
|
سـياق اين آيه شريفه سياق تهديد ملحدين اين امت است ، همچنان كه آيه بعدى نيز اين معنارا تاءييد مى كند. و الحاد به معناى انحراف است . و چـون كـلمـه (يـلحـدون ) و نـيـز كـلمـه (آيـاتـنـا) مـطـلق آمـده ،شـامـل هـمـه الحـادهـا مـى شـود، چـه الحـاد در آيـات تـكـويـنـى خـدا، ازقـبـيـل خـورشـيـد و مـاه و غـيـر آن دو، كـه مـشـركـيـن آنـهـا را آيـات خـدا مى شمارند و در عينحـال آنـهـا رامـى پـرسـتند و مرتكب انحراف و الحاد مى شوند، و چه الحاد در آيات وحى ونبوت كه باز مشركين ، قرآن كريم را افتراء بر خدا و گفتار پيامبر اسلام دانسته ، و يابـراى نشنيدنش سر و صداهاى بى معنا براه مى اندازند. و يا غير مشركين از فرق ضالهآن را از پـيـش خـود تفسير نموده و يا به منظور فتنه انگيزى در بين مسلمين تاءويلش مىكنند ، كه تمامى اينها الحاد در آيات خدا است كه بيان جامعش اين است كه آيات الهى را درغير آن موضعى كه دارد وضع مى كنند و از جايى كه دارد به جاى ديگر مى برند. (اءفـمـن يـلقـى فـى النار خير ام من ياتى آمنا يوم القيامة ) - اين آيه شريفه جزاىروز قـيـامـت را اعـلام مـى كـنـد كـه عـبـارت اسـت از ايـنـكـهاهـل جـهـنـم را بـه زور و بـدون ايـنـكـه دسـتـشـان بـه مـامـنـى بـرسـد و انـتـظـار مـامنى ازقبيل شفيع يا ناصر و يا عذر مقبول داشته باشند، در آتش مى اندازند. در نتيجه به غيراز افتادن در آتش هيچ سرنوشت ديگرى ندارند. و ظاهرا جمله (ام من ياتى آمنا يوم القيامة) در ايـن مـقـام بـاشـد كـه بـفـرمـايد مردم در قيامت دو طايفه اند، و طايفه سومى ندارند.اول ، طـايـفه اى كه در ايمان به خدا و به آيات او استوارند. و دوم ، طايفه اى كه در آياخـدا الحـاد و انـحـراف مـى ورزنـد. و بـا ايـن تـقـسـيـم روشـن مـى شـود كـهاهل استقامت در روز قيامت در ايمنى قرار دارند. (اعـمـلوا مـا شـئتم انه بما تعملون بصير) - يعنى هر چه مى خواهيد بكنيد كه خدا بهآنچه مى كنيد بينا است . و اين جمله تهديد قبلى را تشديد مى كند.
ان الّذين كفروا بالذكر لما جاءهم ... من حكيم حميد
|
مـراد از (ذكـر) قـرآن كـريـم اسـت ، چـون قـرآنمشتمل بر ذكر خداست . و ايـنـكـه جمله را مقيد به قيد (لما جاءهم ) كرده ، دلالت دارد بر اينكه مراد از (الّذينكفروا) مشركين عربند كه معاصر با نزول قرآن بودند، چه قريش و چه بغير آنان . وجـوه مـخـتـلف دربـاره خبر (ان ) در آيه : (ان الذين كفروا بالذكر لما جاءهم ...) مفسرين در اينكه خبر كلمه (ان ) چيست اختلاف كرده اند ، و از نظر ما ممكن است بگوييم :از سـيـاق برمى آيد كه خبر آن حذف شده باشد، چون كلمه (آيات اللّه ) بر آن دلالتمـى كـرده ، و لذا خود خبر در آيه نيامده ، و احتياجى نبوده كه بيايد. و بنابراين ، تقديرآيـه چـنين مى شود: (انّ الّذين كفروا بالذكر لما جاءهم يلقون فى النار يوم القيامة -بـدرسـتى كه آنها كه به ذكر خدا بعد از آمدنش كافر شدند در روز قيامت در آتش خواهندافـتـاد) و اگـر ايـن خـبـر را نـيـاورد، بـراى ايـن بـود كه ذهن شنونده همه جا برود و هراحتمالى را كه ممكن است بدهد، و در نتيجه بيشتر دلواپس شود. غرض از كلام هم كه گفتيم، تهديد و ايجاد دلواپسى است . پس نياوردن خبر اين غرض را بهتر تاءمين مى كرده ، لذاآن را نـيـاورده . مـعـنـايـى هـم كـه زمـخـشرى در كشاف آورده كه جمله (ان الّذين كفروا...)بدل است از جمله (ان الّذين يلحدون فى اياتنا) به همان معناى ما برگشت مى كند. بـعضى از مفسرين گفته اند. خبر كلمه (انّ) جمله : (اولئك ينادون من مكان بعيد) است، كه در ضمن چند آيه بعد قرار دارد. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: خـبـر كـلمـه مـذكـور جـمـله (لا يـاتـيـهالبـاطـل مـن بـيـن يـديـه و لا من خلفه ) است . و اگر بگويى : در اين صورت بايد مىفرمود (لا ياتيه منهم باطل ) تا معنا چنين شود( آنهايى كه به ذكر كافر شدند بعداز آنكه به سويشان نازل شد بايد بدانند كه از ناحيه آنان هيچ چيزى نمى تواند آن رابـاطـل كـند و آنان قادر به اينكار نيستند) در پاسخ مى گوييم : بله ، بايد مى فرمود(بـاطـلهـم ) ولى ايـن ضمير از كلام حذف شده است . و ممكن هم هست بگوييم الف و لامىكـه بـر سـر كـلمـه (بـاطـل ) آمـده عـوض هـمـان ضـمـيـر اسـت ، و مـعـنـاى(الباطل )، (باطلهم ) مى باشد. بـعـضـى ديـگـر گفته اند: جمله ( و انه لكتاب عزيز...) قائم مقام خبر است ، و تقديركلام چنين است (ان الّذين كفروا بالذكر كفروا به و انه لكتاب عزيز - كسانى كه بهذكر كافر شدند در حالى كه آن ذكر كتابى است عزيز.) بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: خـبـر (ان ) جـمـله (مـايـقـال لك ...) اسـت ، چـيـزى كـه هست ضميرى در آن حذف شده ، و تقدير كلام (فيهم مايقال لك ) است . و معناى آيه چنين است : در بين كسانى كه به ذكر كافر شدند، دربارهتـو گـفـتـه نـمـى شـود مـگـر هـمـان حـرفـهـايـى كـه دربـاره رسـولانقبل از تو گفته مى شد، بدرستى كه آنان در دنيا عذابى منقرض كننده دارند، و در آخرتعذاب آتش .) و خـوانـنـده عـزيـز جهات تكلف در اين وجوه را متوجه است اگر كسى بينا باشد و دقت كندبرايش پوشيده نيست . مـــراد از ايـــنـــكـــه دربـــاره قـــرآن فـــرمـــود كـــتـــاب عـــزيـــز اســـت و (لايـاءتـيـهالباطل من بين يديه و لا من خلفه ) (و انه لكتاب عزيز) - ضمير (انه ) به ذكر برمى گردد كه همان قرآن باشد.و (عـزيـز) به معناى بى نظير و يا منيع است ، يعنى از اينكه مغلوب چيزى شود امتناعدارد. و البـتـه مـعـنـاى دوم بـا جـمـله بـعـدى كـه مـى فـرمـايـد (لا يـاتـيـهالباطل من بين يديه و لا من خلفه ) مناسبتر است . (لا يـاتـيـه البـاطـل مـن بـيـن يـديـه و لا مـن خـلفـه ) - آمـدنبـاطـل به سوى قرآن ، به اين معنا است كه باطل در آن راه پيدا كند، يا بعضى از اجزاىآن از بـيـن برود و باطل شود، و يا همه اش ، به طورى كه بعضى از حقايق و معارف حقهآن غير حقه شود، و يا بعضى از احكام و شرايع آن ، و توابع آن احكام از معارف اخلاقى ،و يـا هـمـه ايـن مـوارد ذكـر شـده لغـو گـردد، بـه طـورى كـه ديـگـرقابل عمل نشود، (و چنين چيزى محال است بشود. و آيات و سوره هاى قرآن و معارف اعتقادى واخلاقى و عمليش تا قيامت به اعتبار خود باقى مى ماند). و بـنـابـرايـن مـراد از جـمـله (مـن بـيـن يـديـه و لا مـن خـلفـه )زمـاننزول قرآن و عصرهاى بعد از آن است تا روز قيامت . بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: مراد از (من بين يديه و لا من خلفه ) تمامى جهات است ،هـمـچـنـان كـه دو كـلمـه (صبح و شام ) كنايه از همه زمانها است . و بنابراين مى خواهدبفرمايد: قرآن كريم از هر جهت مصون از اين است كه دستخوش بطلان گردد، و اين عموميتبنا بر وجه اول كه نظريه ما بود از اطلاق نفى در جمله (لا ياتيه ) استفاده مى شود. بـه هر حال ، چه بنا به گفته ما، و چه بنا بر گفته آن مفسر، مضمون آيه اين است كه :در بـيـانـات قـرآن تـنـاقـضـى ، و در خـبـرهـايى كه داده دروغى ، و در معارفش و حكمتها وشـرايـع و احـكـامـش هـيـچ بـطـلانـى نـيـسـت ، نـه مورد معارضه چيزى واقع مى شود، و نهدستخوش دگرگونگى مى گردد. و ممكن نيست چيزى كه از قرآن نيست در قرآن راه يابد،مثلا آياتش را تحريف كنند، و جاى آنها را تغيير دهند و يا كم و زياد كنند. بـنـابراين ، آيه شريفه همان را مى گويد كه آيه شريفه (انا نحن نزلنا الذكر و اناله لحافظون ) در صدد بيانش مى باشد. (تـنـزيـل مـن حـكـيـم حـمـيـد) - ايـن جـمـله بـه مـنـزلهتـعـليـل اسـت بـراى عـزيـز بـودن قـرآن ، و بـيـان مـى كـنـد كـه چـگـونـهباطل از هيچ جهتى به قرآن راه ندارد، مى فرمايد: و چگونه چنين نباشد با اينكه از ناحيهحـكـيـمـى مـحـكـم كـار نـازل شـده حـكـيـمـى كـه سـسـتـى درعمل او راه ندارد، حكيمى كه ستوده على الاطلاق است .
مـا يـقـال لك الا مـا قـد قـيـلللرسل من قبلك ...
|
كلمه (ما) در جمله (ما يقال لك ) نافيه است . مراد از اين گويندگان كفارى هستند كهآن جناب را ساحر يا مجنون يا شاعر لغوگوى خواندند. و يا گفتند همه حرفهايش بهانهاست كه بر ما آقايى و سرورى كند، و گويندگانى كه اين حرفها را به انبياى گذشتهگفتند، امتهاى آن انبياء بودند. و مـعـنـاى آيـه اين است كه : كفارى كه تو به سوى آنها فرستاده شدى و ايشان را دعوتمـى كـنـى ، بـه تـو نـمـى گـويـنـد مـگـر هـمـان حـرفـهـايـى را كـه بـه انـبـيـاىقبل از تو مى گفتند. (ان ربك لذو مغفرة و ذو عقاب اليم ) - اين جمله در مقام تهديد و وعيد است ، مى فرمايدپـروردگـار شـمـا هـمـانـطور كه داراى مغفرت است ، داراى عقابى دردناك نيز هست ، يعنىمـنـتـظـر بـاش ، و يـا ايـنـان مـنـتـظـر بـاشند، تا ببينند از ناحيه پروردگارشان چه برسـرشان مى آيد، آيا با اينكه همان حرفهايى كه امتهاى گذشته مى زدند و اينان نيز مىزنـنـد خـدا با مغفرتش با ايشان معامله مى كند، و يا با عقابش ؟ و بنابراين ، آيه شريفهدر معناى آيه (اعملوا ما شئتم انه بما تعملون بصير) مى باشد، يعنى آنچه از نيكى وبدى انجام دهيد جزايش عينا به شما مى رسد. بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه : به تو درباره اينهايى كه به ذكركـافـر شـدنـد وحـى نـمـى شـود مـگـر هـمـان كـه بـه رسـولانقـبـل از تـو وحـى مـى شد، و آن اين بود كه پروردگار تو داراى مغفرت و عقابى دردناكاسـت . پـس مـراد از (قـول ) وحـى اسـت . و جـمـله (ان ربـك ... بـيـان مـا قـدقيل ) است . توضيح آيه : (ولو جعلناه قرآنا اعجميا...)
و لو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته أ عجمى و عربى
|
راغـب مـى گـويـد كـلمـه (عـجـمه ) در مقابل (ابانه - روشن گويى است ) (كه بهفارسى آن را كلام گنگ مى گويند). و نيز مى گويد: (عجم ) به معناى غير عرب است، و غير عرب را عجمى مى گويند، و اعجم به كسى مى گويند كه در زبانش لكنت باشد،حال چه اينكه عرب باشد يا غير عرب ، چون عرب همان طور كه زبان غير عربى را نمىفـهـمـد، زبـان چـنـيـن كـسى را هم دير مى فهمد، و لو اينكه عربى حرف بزند. پس كلمه(اعجمى ) به معناى غير عربى و غير بليغ است ، چه اينكه اصلا عرب نباشد، يا آنكهعـرب بـاشـد ولى لكنتى در زبانش باشد. پس كلمه أ عجمى صفت چنين شخصى است ، نهصـفـت كـلام ، و اگـر در آيـه شـريفه بر كلام اطلاق شده ، مانند اطلاق عربى بر كلام ،مجازى است . پـس مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : اگر ما قرآن را أ عجمى مى كرديم ، يعنى كلامى بود كهمـقـاصـدش را نـمـى رسـانـد، و نظمش بليغ نبود كفار از قوم تو مى گفتند چرا آياتش راروشـن و مـبـين نكردى ، و چرا مطالبش را از هم جدا نساختى ، آيا كتابى أ عجمى و گنگ برمردمى عربى نازل مى شود؟ و اين دو با هم منافات دارد. و اگر فرمود (عربى ) و نفرمود (عربيون ) و يا (عربية ) با اينكه كتاب بهجـمـعـيتى كه همان عرب باشد نازل شده ، براى اين بود كه منظور صرف عربيت بود، وكـارى بـه يـك نفر و چند نفر نداشت ، بلكه تنها منظور بيان اين نكته است كه نبايد بينكلام و مخاطب به آن تنافى باشد، حال چه مخاطب يكى باشد و چه بسيار. در كـشـاف گـفته : اگر بپرسى چطور ممكن است منظور از كلمه (عربى ) مردمى باشدكـه قـرآن بـراى آنـان نـازل شـده و ايـن صـحيح نيست كه كلمه (عربى ) بر امت عرباطلاق شود، در جواب مى گوييم : اين اطلاق در اين مقام بايد همينطور باشد، چون در مقامىكه منكر مى خواهد نامهاى گنگ و غير مفهوم را انكار و مذمت كند، هر چند كه نامه به قومى ازعـرب نوشته شده باشد، مى گويد: آيا براى خواننده عربى نامهاى أ عجمى مى نويسد؟بـراى ايـنـكـه مـقـام ، مـقـام نـامـنـاسـب بـودن حـال نـامـه بـاحال خواننده آن است ، نه بيان اينكه خواننده يك نفر است يا يك جمعيت ، و به همين جهت بايدعـبـارت از هـر خصوصيت ديگرى كه ممكن است ذهن شنونده را متوجه آن كند، و از غرض بازبدارد مجرد سازد. و لذا مـى بـيـنـى كـه اشـخـاص وقتى لباس بلند بر تن زنى كوتاه قامت مى بينند، مىگـويـنـد (لبـاس بـلنـد و لابـس قـصير است ). و اگر بگويند لباس بلند و لابسهقصيره است ، در حقيقت لكنتى در كلام آورده اند، و به اصطلاح زيادى حرف زده اند، براىايـنـكـه گـفـتـگـو دربـاره مـذكر بودن لابس يا مؤ نث بودن او نبود، بلكه گفتگو دربارهغرضى بود ماوراى آن . (قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء) - اين جمله اين نكته را بيان مى كند كه اثر و خاصيتقـرآن دائر مـدار واژه عـربـيـش نـيـسـت ، بـلكـه ايـن مـردمـنـد كـه درمقابل آن دو جورند، طايفه اى با ايمان و طايفه اى ديگر بى ايمانند، و گرنه قرآن هدايتو شـفـاء اسـت بـراى هـر كـس كـه داراى ايـمان باشد، و او را به سوى حق هدايت مى كند. وبـيـمـاريـهـاى درونـى را، از قـبـيـل شـك و ريـب ، شـفـا مـى دهـد. و در عـيـنحال براى كسانى كه ايمان نمى آورند ضلالت و كورى است ، و باعث آن است كه حق و راهرشاد را تشخيص ندهند. و در ايـنـكـه مردم بى ايمان را چنين توصيف كرده كه در گوشهايشان (وقر)و سنگينىدارنـد، اشـاره اسـت بـه اعـتـرافـى كـه خـود آنـان كـرده بـودنـد، و دراول همين سوره از ايشان حكايت كرد كه گفتند (و فى آذاننا وقر). (اولئك يـنـادون مـن مـكـان بـعـيـد) - منظور از ندا شدنشان از محلى دور اين است كه نهصـدايـى را مـى شـنـونـد، و نـه صـاحـب صـدا را مـى بـيـنـنـد، و ايـن خـود تـمـثيلى است ازحـال كـفـار كـه نـه مـوعـظـتـى را مـى پـذيـرنـد، و نـه حـجـتـى راتعقل مى كنند.
و لقد اتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ...
|
ايـن آيـه شـريفه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از اينكه قومش لجبازى مىكنند و به كتابش كفر مى ورزند، تسليت مى دهد. (و لو لا كـلمـة سـبـقـت مـن ربـك لقضى بينهم ) - منظور از اين كلمه كه اگر از ناحيهپـروردگـار مـتـعال قبلا نگذشته بود به زندگى كفار خاتمه داده مى شد همان جمله (ولكـم فـى الاءرض مـسـتقر و متاع الى حين ) است كه در آغاز خلقت خطاب به بنى نوع آدمفرموده بود. (و انـهـم لفـى شـك مـنه مريب ) - يعنى قوم حضرت موسى (عليه السلام ) نسبت بهكـتـاب مـوسـى در شـكـى ريـب آور بـودنـد، ايـن را بـدان جـهـت مـى فرمايد تا خاطر خطيررسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) را نسبت به آنچه از قوم خود مى بيند تسليتدهد.
من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها...
|
يـعـنـى عـمـل ، قـائم بـه صـاحـب عـمـل اسـت ، و بـيـانـگـرحال او است . اگـر عـمـل صـالح و مـفـيـد بـاشد خود او هم از آن سود مى برد، و اگر مضر و بد باشد،خـودش از آن مـتـضـرر مـى گـردد. پـس ايـن رفـتـار خـداى تـعـالى كـه نـفـععـمـل صـالح را بـه صـاحـبـش مـى رسـانـد و او را ثـواب مـى دهـد، و ضـررعمل بد را نيز به صاحبش مى رساند و عقابش مى كند، اصلا ظلمى نيست ، و چنان نيست كهوضع شى ء در غير موضعش باشد. و اگـر ايـن روش از خـداى تـعـالى ظـلم بـاشد، بايد در ثواب دادن ميليونها بنده و عقابكـردن مـيـليـونـهـا ديگر، در برابر ميلياردها عمل نيك و بد، ظلام بندگان باشد، ولى ازآنـجـايى كه گفتيم اين روش ظلم نيست ، پس خداى تعالى ظلام بندگان نمى باشد، و باايـن بـيـان روشـن مـى شـود كـه چـرا فـرمـود (پـروردگار تو ظلام بندگان نيست ) ونفرمود: (پروردگار تو ظالم به بندگان نيست ).
اليه يرد علم الساعة ... الا بعلمه
|
بـرگـشـتـن علم به قيامت به سوى خدا، به معناى آن است كه اين علم مختص به او است ، واحدى به جز او اطلاعى از آن ندارد . و اين معنا در كلام مجيدش مكرر آمده . (و مـا تـخـرج مـن ثـمـرات مـن اكـمـامـهـا) - كـلمـه (ثـمـرات ) در ايـن جـمـلهفـاعـل (تـخـرج ) اسـت . و حـرف (مـن ) كـه بر سر آن آمده زايده است و تنها خاصيتتاءكيد را دارد، مانند حرف (باء) در جمله (و كفى باللّه شهيدا) و كلمه (أ كمام )جمع (كم ) است كه به معناى غلاف و پوسته روى ميوه است ، و معناى جمله اين است كه :هـيـچ مـيـوه اى از ظـرف و غـلافـش بـيـرون نـمـى آيـد و هيچ ماده اى حامله نمى شود و وضعحـمـل نـمـى كـنـد، مـگـر بـا عـلم خـدا، يـعـنـى خـداى تـعـالى بـه تـمـام جـزئيـاتاحوال هر چيزى دانا است . پـس خـداى سـبـحـان بـدان جـهـت كـه آفـريـدگـار اشـيـاء اسـت ، و گـردانـنـدهاحـوال آنـهـا اسـت ، عالم به آنها و به جزئيات حالات آنها، و مراقب وضع آنها نيز هست ، واين بهترين تدبير است و به همين جهت تنها او رب و معبود است . بنابراين ، آيه شريفه در مقام اشاره به يگانگى خداى تعالى در ربوبيت و الوهيت است، و به همين جهت است كه در ذيل اين صدر فرموده : (و يوم يناديهم أ ين شركائى ... ). (و يوم يناديهم أ ين شركائى قالوا اذناك ما منا من شهيد... من محيص ) ظـرف (يـوم ) مـتـعـلق اسـت بـه جـمـله (قـالوا). بـعضى گفته اند: ظرف است براىمـطـلبـى تقديرى كه فعلا نمى شود بيان نمود و بدين جهت عمدا نام آن را نبرد تا اعلامكـنـد كـه آن قـدر مـهم است كه بيان ، قاصر از معرفى آن است ، همچنان كه در جمله (يوميجمع اللّه الرسل ) نيز ظرف (يوم ) متعلق به چنين مظروفى است . بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد : مـتـعـلق اسـت بـه چـيـزى كـه حـذف شـده ، ازقبيل (بياد آر) و امثال آن . و بعيد نيست كه وجه اول با صدر آيه مناسبتر باشد، البته به شرطى كه صدر آيه رابـه هـمـان مـعنايى بگيريم كه ما احتمالش را داديم كه در اين صورت آيه شريفه در مقامنـفـى شـركـاء خـواهـد بود، از اين راه كه تدبير عالم قائم به خداى تعالى است ، و خودمشركين هم در قيامت به آن اعتراف مى كنند. كـلمـه (آذناك ) از مصدر (ايذان ) است كه به معناى اعلام مى باشد . و مراد از اينكهمـى گـويـنـد: مـا بـه تو اعلام مى كنيم كه هيچ يك شهيد نيستيم ، اين است كه هيچ يك از ماشـهـادت زبـانـى نمى دهد. و يا شهيد به معناى رؤ يت حضورى است كه بنا بر معناى دومجـمله (و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل ) عطف تفسيرى مى شود كه علت انتفاى شهادترا بيان مى كند. (و ظنوا ما لهم من محيص ) - كلمه (ظن ) به طورى كه مى گويند در اينجا به معناىيقين است . و كلمه (محيص ) به معناى مفر و گريزگاه است . و معناى آيه اين است كه : روزى كه خداى تعالى مشركين را از دور صدا مى زند: كجا هستندشـريـكـان مـن ؟ - يعنى آن سنگ و چوبهايى كه شما شريك من مى پنداشتيد؟ مى گويند:اينكه به تو اعلام مى كنيم كه احدى از ما نيست كه عليه تو به وجود شركايى شهادت وگـواهـى دهـد. و يـا اين است كه : احدى از ما نيست كه شركايى براى تو ببيند. آرى در آنروز آن خدايانى كه در دنيا به جاى خدا مى خواندند از نظر ايشان غايب مى شوند ، و يقينمى كنند كه ديگر هيچ گريزگاهى از عذاب ندارند. نـــكـــوهـــش انـــســـان از جـــهـــت ايـــنـــكـــه در حـــال تـــنـــعـــم ازخـداغافل و روى گردان است و در سختى و تنگى به دعا مى پردازد
لا يسئم الانسان من دعاء الخير و ان مسه الشر فيؤ س قنوط
|
كـلمـه (يـسـئم ) از مـصـدر (سـامـه ) اسـت كـه بـه مـعـنـاىملال و آزردگى است ، و كلمه (يؤ س ) و (قنوط) هر دو به معناى قطع شدن اميد است، و كلمه (دعا) به معناى طلب است . از ايـن آيـه شـريـفـه شـروع بـه پـايـان دادن سـوره شده و علت جحود و لجبازى كفار درمقابل حق صريح را بيان مى كند، و مى فرمايد: انسان به خودش مغرور است ، وقتى شرىبـه او مـى رسـد كـه از دفـعـش عـاجـز مـى مـانـد، از هـر خـيـرى مـاءيـوس گـشـتـه ،مـتـوسـل بـه دعـاء و درخـواسـت و تـوجـه بـه پروردگارش مى شود. و اگر خيرى به اوبرسد به آن خير مشغول و سرگرم مى شود، و دچار خودبينى و خودپسندى شده ، و همانخير، هر حق و حقيقتى را از ياد او مى برد. و معناى آيه اين است كه : انسان از طلب خير خسته نمى شود، هر چه را كه براى زندگيشنافع ببيند در طلبش برمى خيزد، و اگر شرى به او برسد بيش از اندازه دچار نوميدىو يـاس مـى گـردد، چون مى بيند اسبابى را كه به آنها تكيه داشت همه از كار افتاده . وايـن نـومـيـدى اش بـه بـيـانـى كـه خـواهـد آمـد مـنـافـات نـدارد بـا ايـنـكـه در هـمـيـنحال به خدا اميد ببندد.
و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى ...
|
بـا در نـظـر گـرفـتـن آيـه قـبـلى ، جـا داشـت بـفـرمـايـد (و ان ذاق خـيـراقال هذا لى ) و ليكن اينطور نفرمود، و به جاى (ذاق ) فرمود (اذقناه ) و به جاى(خيرا) فرمود (رحمة منا)، بدان جهت كه بفهماند خيرى كه چشيده رحمتى از ناحيه خدابـود، و خـدا آن خـيـر را بـه كـامـش ريخته ، و گرنه او خودش نمى توانست آن خير را بهسـوى خـود جـلب كـنـد، چـون مالك آن نيست . اگر مالكش بود هيچ وقت از او جدا نمى شد، وگـرفـتـار (ضـراء) نـمى گشت . و به همين منظور جمله (و لئن اءذقناه ) را مقيد كردبه جمله (من بعد ضراء مسته ). (ليـقـولن هذا لى ) - يعنى مى گويد: خود، مالك اين خير هستم ، و به همين جهت اختيارآن را دارم كه هر كارى بخواهم با آن بكنم ، و هر جور كه بخواهم در آن تصرف نمايم و احـدى حـق نـدارد مـرا از هيچ جهت از آن منع كند، و يا بر سر كارى از كارهايم از من حساببـكشد. و چون زبان حال انسان در چنين حالى اين است لذا دنبالش اضافه كرد: (و ما اظنالساعة قائمة )، و من اصلا ايمانى به قيام قيامت كه روز حسابرسى است ندارم . (و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ) - يعنى و به فرض هم كه بازگشتىبـه سـوى خـدا داشته باشم ، تازه نزد او مثوبتى حسنى و سرانجامى نيك خواهم داشت . واين زبان حال هم ناشى از عقيده اى است كه انسان خودپسند درباره خود دارد، يعنى خود راداراى كـرامـت مـى دانـد، و مستحق خير مى پندارد، گويا مى گويد: آنچه از خير كه بدستمآمـده (اگـر از نـاحـيه خودم بوده كه كسى حق حسابكشى از مرا ندارد)، و اگر از ناحيه خدابـوده ، پـس مـعـلوم مـى شـود مـن نـزد خـدا كـرامـت و احـتـرامـى دارم ، و هـمـيـن خـوددليـل اسـت بـر ايـنـكه اگر قيامتى هم باشد، و به سوى پروردگارم برگردم ، نزد اونيز سرانجامى نيك خواهم داشت . بـنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: سوگند مى خورم بر اينكه اگر به انسان از ناحيهخود رحمتى بچشانيم ، رحمتى كه از ناحيه ما است ، و او نه مالك آن است و نه استحقاقش رادارد (براى اينكه من اين رحمت را بعد از ضرائى كه به او رسيده بود چشاندم ، و او بايدبـفـهـمـد كـه مـالك و مـسـتـحـق آن خـيـر و رحـمـت نـيـسـت ، زيـرا اگـر بـود ازاول مى بود، و ديگر لحظه اى پيش دچار ضراء نمى شد) مى گويد: (هذا لى اين خير ازآن من است ) بدين جهت كه حال و روز سابقش را فراموش كرده . و در جـمـله (هـذا لى ) اشـاره بـه خـود نعمت مى كند، نمى گويد اين رحمت از آن من است ،چـون اگـر بـگـويـد اين رحمت ، در حقيقت اعتراف كرده به اينكه از ناحيه خداست ، بلكه ازروى تكبر و غرور مى گويد اين (از آن من است ) و احدى حق ندارد مرا از هر كارى كه باآن مى كنم منع نمايد، و از من حساب بكشد، و من گمان نمى كنم قيامتى بپا شود، - و در آنبـه حـسـاب اشـخـاص بـرسـنـد - و سـوگـنـد مـى خورم كه به فرض هم كه به سوىپـروردگـارم برگردم ، و قيامت قيام كند، تازه نزد پروردگارم عاقبت خوبى دارم ، چونمن در درگاه او حرمتى دارم ، به شهادت آن نعمتها كه به من ارزانى داشت . ايـن آيـه شـريـفـه نـظير آيه (ما اظن ان تبيد هذه ابدا و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددتالى ربـى لاجـدن خـيـرا مـنـهـا مـنقلبا) است ، كه راجع به داستان آن مردى است كه باغىبزرگ داشت ، و شرحش تا اندازه اى در تفسير سوره كهف گذشت . (فلننبئن الّذين كفروا بما عملوا و لنذيقنهم من عذاب غليظ) - اين آيه شريفه تهديد ووعيدى است به كفار.
و اذا انعمنا على الانسان اءعرض و نا بجانبه و اذا مسه الشر فذو دعاء عريض
|
كلمه (نا) از ماده (ناى ) است كه به معناى دور شدن است . و مراد از كلمه (جانب )پـهلو است ، و ممكن است مراد از آن جهت و مكان باشد، پس اينكه فرمود: (و نآ بجانبه )كـنـايـه اسـت از دور شـدن و خود را كنار كشيدن ، و اين هم كنايه است از تكبر و نخوت ، ومـراد از (دعـاى عريض ) دعاى وسيع و طولانى است ، و اين خود كنايه است از استمرار واصرار دعا كننده در دعاى خود. و آيه شريفه در مقام مذمت انسان و توبيخ وى است به اينكهوقتى خداى تعالى به او نعمتى مى دهد او از خدا روى مى گرداند، و تكبر مى كند. و چوننعمتى را از او سلب مى كند، باز به ياد خدا مى افتد و به سويش روى مى آورد، و بطوردايم دست به دعا برمى دارد، و در دعايش اصرار مى ورزد. اعـــراض از قـــرآن حـــتـــى بـــا احـــتـــمـال ايـنـكـه از نـاحـيـه خـدا بـاشـد، بـرخـلافحـكـمعقل است
قـل رايـتـم ان كـان مـن عـنـد اللّه ثـم كـفـرتـم بـه مـناضل ممن هو فى شقاق بعيد
|
كـلمـه (اءرايـتـم ) (بـر خـلاف مـعـنـايى كه از ماده و هيئتش به نظر مى رسد) به معناى(خبر دهيد مرا) مى باشد. و كلمه (شقاق ) و نيز كلمه (مشاقه ) به معناى خلاف ومـخـالفـت اسـت . و كـلمـه (شـقـاق ) بـعـيـد بـه مـعـنـاى اخـتـلاف شـديـد اسـت كـهقابل اتفاق نيست و جمله (ممن هو فى شقاق ) بعيد كنايه است از مشركين . و اگر نفرمود(منكم از شما) با اينكه خطاب به مشركين بود، بلكه به جاى آن موصولى (من ) وصلهاى (هـو فـى شـقـاق بـعـيـد) را آورد، بـراى ايـن اسـت كـه صـله ومـوصـول معناى صفت را مى دهد، و خواست تا به اين وسيله بر علت حكم - يعنى اينكه ازشـمـا گـمـراهـتر كسى نيست - دلالت كرده باشد، و بفهماند بدين جهت كسى گمراهتر ازشما نيست كه شما در شقاقى بعيد هستيد، بعيد از حق ، آن حقى كه ديگر مافوق ندارد. در نـتـيـجـه مـفاد آيه اين است كه : قرآن شما را به سوى خدا مى خواند، و به بانك بلنداعـلام مـى دارد كـه از نـاحـيـه خـداسـت ، پـس حـد اقـل ،احـتـمـال ايـن را بـدهـيـد كـه در ادعـاى خـود راسـت مـى گـويـد، چـون هـمـيـن كـه ايـناحـتـمـال عـقـلايـى را بـدهـيـد، كـافـى اسـت كـه بـه حـكـمعـقـل نـظـر كـردن در امـر آن بـرايـتـان واجـب شـود، زيـراعـقـل دفـع ضـرر احتمالى را هم واجب مى داند، و چه ضررى خطرناكتر از هلاكتى ابدى كهايـن قـرآن شـمـا را از آن هـشـدار مـى دهـد؟ پـس بـه حـكـمعقل ديگر معنا ندارد كه به كلى از آن اعراض كنيد.
سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ...
|
كلمه (آفاق ) جمع افق است كه به معناى ناحيه است . و كلمه (شهيد) به معناى شاهد، و يـا بـه مـعـنـاى مـشـهـود اسـت ، و البته معناى دوم با سياق آيه مناسبتر است . و ضمير(انـه ) به طورى كه از سياق برمى آيد به قرآن برمى گردد. آيه قبلى هم كه كفرمشركين در قرآن را ذكر مى كرد مؤ يد آن است . و بنابراين ، پس آيه مورد بحث اين وعده رامـى دهـد كـه خـداى سـبـحان به زودى آياتى در آفاق و در نفس خود بشر نشان مى دهد، تابراى همه روشن گردد كه قرآن حق است . ســـه احـــتـــمـــال دربـاره مـراد از (آيـات ) در آيـه (سنريهم آياتنا فى الافاق وفىانفسهم ...) و آيـاتـى كـه بـتـوانـد حـقـانيت قرآن را اثبات كند، آياتى از خود قرآن خواهد بود كه ازحـوادث و وعده هايى خبر مى دهد كه به زودى واقع خواهد شد، مانند آياتى كه خبر مى دهدكـه بـه زودى خـداى سـبـحـان پـيـامبرش و مؤ منين را يارى مى كند، و زمين را در اختيار آنانقرار داده ، دين آنان را بر تمامى اديان غلبه مى دهد و از مشركين قريش انتقام مى گيرد. هـمـچـنان كه ديديم اينطور شد، نخست پيامبر خود را دستور داد تا از مكه به مدينه هجرتكند، چون ديگر كارد به استخوان رسيده بود، و آن جناب و مؤ منين به وى در نهايت شدتقـرار گـرفـتـه بـودنـد، نـه كـسـى مـافـوق خـود داشتند تا در زير سايه قدرت او ايمنباشند، و نه در خانه خود مى توانستند درنگ كنند، و بعد از هجرت ، صناديد و بزرگانقـريـش را در بـدر شـكـسـت داد، و مـدام امـر آن جـنـاب بـالا مـى گـرفـت تا آنكه مكه بدستحـضـرتش فتح شد، و همه شبه جزيره عرب بفرمانش در آمد، و بعد از آن كه خود آن جناباز دنـيا رفت ، بيشتر آبادى كره زمين به دست مسلمانان فتح گرديد، و خداى سبحان آياتخـود را در آفاق و نواحى زمين به مشركين نشان داد، و هم آيات خود را در نفس مشركين نشانداد، و همه آنان را در بدر به هلاكت رسانيد. البـتـه ايـن حـوادث تـاريـخـى از اين جهت كه حوادثى تاريخى بودند آيت خدا بر حقانيتقـرآن نـبـودنـد، بـلكـه از ايـن جـهـت آيـت بـودنـد كـهقـبـل از ايـنـكـه واقـع شـونـد قرآن كريم از وقوع آنها خبر داده بود، و درست همانطور كهقرآن خبر داده بود واقع شد. احـتـمـال هـم دارد مراد از (آيات ) و روشن شدن حق به وسيله آن آيات ، آن مطلبى باشدكه از آيات ديگر استفاده مى شود، و آن اينكه خداى تعالى به زودى دين خود را به تماممعناى كلمه ظاهر، و بر همه اديان غالب مى سازد، به طورى كه ديگر در روى زمين غير ازخـداى يـگـانـه هـيـچ چيزى پرستش نشود، و هماى سعادت بر سر تمامى افراد نوع بشربال بگستراند كه رسيدن چنين روزى غايت و هدف از خلقت بشر بود. و مـا اگـر به خاطر داشته باشيد اين معنا را از آيه شريفه (وعد اللّه الّذين آمنوا منكم وعـمـلوا الصـالحـات ليـسـتـخلفنهم فى الاءرض )، و آياتى ديگر استفاده كرديم ، و بادليل عقلى هم تاءييدش نموديم . و فـرقـى كـه بـيـن ايـن وجـه بـا وجـه قـبـلى اسـت ، ايـن اسـت كـه بـنـا بـر وجـهاول روى سخن در آيه مورد بحث تنها به مشركين مكه و پيروان ايشان است . و بنا بر وجهدوم بـه عـموم مشركين امت است ، ولى به هر حال خطاب در آن عمومى و اجتماعى است ، و ممكنهم هست بين هر دو وجه جمع كرد. احـتـمـال هـم دارد مراد آن حالتى باشد كه انسان در لحظات آخر عمر پيدا مى كند، كه همهپندارهايش نقش بر آب شده ، و ادعاءهايى كه داشت از بين رفته ، و ديگر دستش از همه جابـريـده ، بـه غـيـر از خـداى عـزّوجـلّ چـيـزى بـرايـش نـمـانـده اسـت ، مـؤ يـد ايـن مـعـنـاذيـل آيـه و آيـه بـعـد از آن اسـت . و بنابراين ، احتمال ضمير در (انه الحق ) به خداىسبحان برمى گردد. البـتـه مـفـسـريـن در مـعـنـاى آيـه اقـوالى ديـگـر دارنـد كـه ازنقل آنها صرفنظر كرديم .
اءو لم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد
|
فـاعـل (لم يكف ) جمله (بربك ) است ، چون حرف با در آن زايد، است ، و جمله (انهعـلى كـل شى ء شهيد) بدل از فاعل است ، و استفهام در جمله استفهام انكارى است ، و معناىجـمـله اين است كه : آيا براى روشن شدن حق كافى نيست كه پروردگار تو مشهود بر هرچـيـز اسـت ؟ آرى كافى است براى اينكه هيچ موجودى نيست مگر آنكه از جميع جهاتش محتاجبـه خـدا و وابـسـتـه بـه او اسـت ، و او قـائم بـر آن و قـاهـر و مافوق آن است ، پس خداىتعالى براى هر چيزى مشهود و معلوم است ، هر چند كه بعضى او را نشناسند. و اتـصـال جـمـله مـورد بـحـث به جمله (سنريهم ...) بنا بر وجه سوم از وجوه گذشتهروشن است ، ولى بنا بر دو وجه اول وجه اتصالش خيلى روشن نيست ، و شايد اين باشدكه مشركين اگر به قرآن كفر ورزيدند، براى اين بود كه به توحيد دعوت مى كرده ، وبـه هـمـيـن جـهـت در صـدر آيـه شريفه كه استدلال مى كرد بر حقانيت قرآن ، ناگهان بهحـقـانـيـت دعـوتـش مـنـتـقـل شـده ، و بـدون ايـنـكـه واسـطـه اى قـرار دهـد درذيل آيه مستقيما به استدلال بر آن پرداخته . گـويا فرموده : به زودى آيات خود را به ايشان مى نمايانيم تا برايشان روشن گرددكـه قرآن حق است ، و در نتيجه از اين راه برايشان محقق شود كه پروردگار تو يكى استو شريك ندارد، آنـگـاه فرموده : نه ، اين راه ، راه دورى است ، و در اين ميان راهى نزديك تر هست ، و آن ايناست كه بگوييم : (آيا براى ايشان كافى نيست كه پروردگار تو معلوم براى هر چيزاست )؟
الا انهم فى مرية من لقاء ربهم ...
|
آنـچـه از سياق استفاده مى شود اين است كه در آيه شريفه هشدار مى دهد به اينكه مشركيناز اجـتـمـاع بر وحدانيت خداى تعالى از اين طريق كه او شهيد بر هر چيز است استفاده نمىكـنـنـد، بـا ايـنـكـه ايـن طـريـق روشـنـتـريـن بـرهـان بـر مـسـاءله توحيد است ، اگر كسىتـعـقـل كند. و اين بدان جهت است كه دلهايشان درباره مساءله معاد و لقاى خدا دچار بيمارىشـك و ريـب اسـت ، و بـدين جهت است كه نمى توانند بفهمند خداى تعالى شهيد بر هر چيزاست ، و او و صفات و افعالش محجوب از هيچ يك از مخلوقات خود نيست . آنـگاه هشدار مى دهد به اينكه (الا انه بكل شى ء محيط) تا به وسيله آن اين شك و ريباز دلهايشان برطرف و ريشه كن شود، و آن هشدار عبارت است از اينكه : خداى تعالى بههر چيزى احاطه دارد، البته نه احاطه اى كه ما به چيزى داريم ، بلكه احاطه اى كه لايقبـه سـاحت قدس و كبريايى او باشد، پس هيچ مكان و مكينى از خدا خالى نيست ، و هيچ چيزاز نظر او پنهان نيست ، و داخل در هيچ چيزى هم نيست . مـفـسـرين در معناى اين آيه اقوالى دارند، كه اگر به آنها مراجعه كنى قطعا تعجب خواهىكرد. بحث روايتى (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته ) 615 در الدر المـنـثور است كه ابن عساكر از عكرمة روايت كرده كه در تفسير آيه (افمن يلقىفى النار خير ام من ياتى امنا يوم القيامة ) گفته است : اين آيه شريفه درباره عمار بنياسر (رضوان اللّه عليه ) و ابى جهل نازل شده . مـؤ لف : و نـيز الدر المنثور اين روايت را از تعدادى از كتب از بشر بن تميم روايت كرده .ابـن مـردويـه هـم از ابـن عـبـاس نـقـل كـرده كه : گفت منظور از افمن يلقى فى النار ابىجـهل بن هشام ، و منظور از (امن ياتى آمنا يوم القيامة ) ابو بكر صديق است . ولى همهاين روايات از باب تطبيق است . و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده ،كـه در مـعـنـاى آيـه (ان الّذيـن كـفـروا بـالذكر لما جاءهم ) فرموده : يعنى قرآن . و درذيل جمله (لا ياتيه الباطل من بين يديه ) فرموده : يعنى نه از راه تورات باطلى بهقرآن راه مى يابد، و نه از طريق انجيل و زبور، (و لا من خلفه ) يعنى و نه بعد از آنكـتـابـى پـيـدا مـى شـود كـه آن را بـاطـل كـنـد. و در مـجـمـع البـيـان درذيـل هـمـيـن آيـه گـفـتـه اسـت : در مـعـنـاى آن اقـوالى اسـت . تـا آنـجـا كـه مـى گـويـد:قـول سـوم ايـن اسـت كـه آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: در خبرهايى كه قرآن از گذشتهداده باطلى نيست ، و در خبرهايى هم كه از آينده داده باطلى نيست ، بلكه اخبار قرآن همه اشمـطـابـق با واقع است ، و اين معنا از حضرت ابى جعفر باقر و امام صادق (عليه السلام )نـيـز روايـت شـده . و در تـفـسير قمى در ذيل آيه (اعجمى و عربى ) فرموده : اگر اينقـرآن اعجمى بود مى گفتند: چطور ما آن را بياموزيم ، در حالى كه زبان ما عربى است ،و چـرا آن را عـربـى نـيـاوردى ، لذا خـداى تـعـالى خـواسـت آن را بـه زبـان ايـشـاننـازل كـنـد، هـمـچـنـان كـه فـرمـوده : (و مـا ارسـلنـا مـنرسول الا بلسان قومه هيچ رسولى نفرستاديم مگر به زبان قوم خودش ). و در روضـه كـافى به سند خود از طيار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه (سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ) فرموده :منظور فرو رفتن در زمين ، و مسخ شدن ، و هدف سنگهاى آسمانى قرار گرفتن است . راوىمـى گـويـد: پـرسـيـدم (حـتـى يتبين لهم ) يعنى چه ؟ فرمود: اين را فعلا رها كن ، اينمربوط به قيام قائم است . و در ارشـاد مـفـيـد از عـلى بـن ابـى حـمزه ، از ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام )روايـت آورده كـه در ذيـل آيـه شريفه بالا فرمود: منظور فتنه هايى است كه در آفاق زمينرخ مى دهد و مسخى كه دشمنان حق را نابود مى كند. و در روضـه كافى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت آوردهكـه فـرمود: آيت در انفس ، مسخ ، و آيت در آفاق ناسازگارى روزگار است تا قدرت خداىعـزّوجـلّ را هـم در نفس خود ببينند و هم در آفاق . عرضه داشتم : (حتى يتبين لهم انه الحق) چـه مـعـنـا دارد؟ فـرمـود: منظور خروج قائم است ، چون آن حقى كه نزد خدا است و روزىبراى خلق هويدا مى شود و خلق او را مى بينند، همان قائم (عليه السلام ) است . و الحمد لله رب العالمين
|
|
|
|
|
|
|
|