|
|
|
|
|
|
و جمله (و يحفظوا فروجهم ) نيز به معناى اين است كه به ايشان امر كن تا فرج خودرا حفظ كنند و كلمه (فرجه ) و (فرج ) به معناى شكاف در ميان دو چيز است كه باآن از عورت كنايه آورده اند، و در قرآن كريم هم كه سرشار از اخلاق و ادب است هميشهاين كنايه را استعمال كرده ، به طورى كه راغب گفته در عرف هم به خاطر كثرتاستعمال مانند نص و اسم صريح براى عورت شده است . و مقابله اى كه ميان جمله (يغضوا من ابصارهم ) با جمله (يحفظوا فروجهم ) افتاده،اين معنا را مى رساند كه مراد از (حفظ فروج ) پوشاندن آن از نظر نامحرمان است ،نه حفظ آن از زنا و لواط كه بعضى پنداشته اند، در روايت هم از امام صادق (عليهالسلام ) رسيده كه فرمود: تمامى آياتى كه در قرآن درباره حفظ فروج هست به معناىحفظ از زنا است ، به غير اين آيه كه منظور در آن حفظ از نظر است . و بنابراين ممكن است جمله اولى از اين دو جمله را با جمله دومى تقييد كرده ، و گفتمدلول آيه تنها نهى از نظر كردن به عورت ، و امر به پوشاندن آن است . آنگاه به مصلحت اين حكم اشاره نموده ، و با بيان آن مردم را تحريك مى كند كه مراقب اينحكم باشند و آن اشاره اين است كه مى فرمايد: (اين بهتر شما را پاك مى كند، علاوه براين خدا به آنچه مى كنيد با خبر است ).
كلام در جمله (و قل للمؤ منات ...) همان است كه در جمله(قل للمؤ منين ...) گذشت . پس براى زنان هم جايز نيست نظر كردن به چيزى كهبراى مردان جايز نيست ، و بر ايشان هم واجب است كه عورت خود را از اجنبى - چه مرد وچه زن - بپوشانند. امر به حجاب دارى و آشكار نساختن مواضع زينت و... و اما اينكه فرمود: (و لا يبدين زينتهنّالا ما ظهر منها) كلمه (ابداء) به معناى اظهاراست و مراد از (زينت زنان )، مواضع زينت است ، زيرا اظهار خود زينت ازقبيل گوشواره و دست بند حرام نيست ، پس مراد از اظهار زينت ، اظهارمحل آنها است . خداى تعالى از اين حكم آنچه را كه ظاهر است استثناء كرده . و در روايت آمده كه مقصود ازآنچه ظاهر است صورت و دو كف دست و قدمها مى باشد، كه بحثش به زودى خواهد آمد. انشاء الله . (و ليضربن بخمرهنّعلى جيوبهنّ)- كلمه (خمر) به دو ضمه - جمع (خمار)است ، و خمار آن جامه اى است كه زن سر خود را با آن مى پيچد، و زايد آن را به سينه اشآويزان مى كند. و كلمه (جيوب ) جمع جيب - به فتح جيم و سكون ياء است كه معنايشمعروف است ، و مراد از جيوب ، سينه ها است ، و معنايش اين است كه به زنان دستور بدهتا اطراف مقنعه ها را به سينه هاى خود انداخته ، آن را بپوشانند. (و لا يبدين زينتهنّالا لبعولتهن ... او بنى اخواتهنّ)- كلمه (بعولة ) به معناىشوهران است . و طوايف هفتگانه اى كه قرآن از آنها نام برده محرم هاى نسبى و سببىهستند. و اجداد شوهران حكمشان حكم پدران ايشان ، و نوههاى شوهران حكمشان حكم فرزندانايشان است . و اينكه فرمود: (نسائهنّ) و زنان را اضافه كرد به ضمير زنان ، براىاشاره به اين معنا بوده كه مراد از (نساء) زنان مؤ منين است كه جايز نيست خود را دربرابر زنان غير مؤ من برهنه كنند، از روايات وارده از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) هم همين معنا استفاده مى شود. اطلاق جمله (او ما ملكت ايمانهنّ) هم شامل غلامان مى شود و هم كنيزان ، و از روايات نيزاين اطلاق استفاده مى شود، همچنان كه به زودى خواهد آمد، و اين جمله يكى از مواردى استكه كلمه ما در صاحبان عقل استعمال شده ، و در معناى من - كسى كه به كار رفته است . (او التابعين غير اولى الاربة من الرجال ) - كلمه (اربه ) به معناى حاجت است ، ومنظور از اين حاجت شهوتى است كه مردان را محتاج به ازدواج مى كند، و كلمه (منالرجال ) بيان تابعين است . و مراد از اين رجال تابعين افراد سفيه و ابلهى هستند كهتحت قيمومت ديگران هستند و شهوت مردانگى ندارند. (او الطفل الّذين لم يظهروا على عورات النساء) - الف و لام در(الطفل ) براى استفراق است و كليت را مى رساند، يعنى جماعت اطفالى كه برعورتهاى زنان غلبه نيافته اند يعنى آنچه از امور زنان كه مردان از تصريح به آنشرم دارند، اطفال زشتى آن را درك نمى كنند، و اين به طورى كه ديگران هم گفته اندكنايه از حد بلوغ است . (و لا يضربن بارجلهنّ ليعلم ما يخفين من زينتهنّ)- پاهاى خود را محكم به زمين نزنندتا صداى زيور آلاتشان از قبيل خلخال و گوش واره و دستبند به صدا در نيايد. (و توبوا الى اللّه جميعا ايها المؤ منون لعلكم تفلحون ) - مراد از (توبه ) بهطورى كه از سياق بر مى آيد بازگشت به سوى خداى تعالى است ، بهامتثال اوامر او، و انتهاء از نواهيش و خلاصه پيروى از راه و صراطش . امر و تشويق به ازدواج و به عقد قرارداد جهت آزادى بردگان (مكاتبه )
و انكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم
|
كلمه (انكاح ) به معناى تزويج ، و كلمه (آيامى ) جمع (ايم ) به فتحه همزه وكسره ياء و تشديد آن - به معناى پسر عزب و دختر عزب است ، و گاهى به دخترانعزب ايمه هم مى گويند و مراد از (صالحين ) صالح براى تزويج است ، نه صالحدر اعمال .
ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله )
|
- و عدهجميل و نيكويى است كه خداى تعالى داده ، مبنى بر اينكه از فقر نترسند كه خدا ايشان رابى نياز مى كند و وسعت رزق مى دهد، و آن را با جمله (و اللّه واسع عليم ) تاءكيدكرده البته رزق هر كس تابع صلاحيت او است ، هر چه بيشتر بيشتر، البته به شرطىكه مشيت خدا هم تعلق گرفته باشد، و - ان شاء اللّه - به زودى در سوره ذارياتآيه 23 كه مى فرمايد: (فورب السّماء و الارض انه لحقمثل ما انكم تنطقون ) بحثى درباره معناى وسعت رزق خواهد آمد.
و ليستعفف الّذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم اللّه من فضله
|
كلمه (استعفاف ) و (تعفف ) با همديگر قريب المعنا هستند. و مراد از نيافتن نكاحقدرت نداشتن بر مهريه و نفقه است . و معناى آيه اين است كه كسانى كه قدرت برازدواج ندارند از زنا احتراز بجويند تا خداوند ايشان را ازفضل خود بى نياز كند.
و الّذين يبتغون الكتاب مما ملكت ايمانكم فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا...
|
مراد از (كتاب ) مكاتبه است ، (به اينكه صاحب برده با برده قرار بگذارد كه بهاىخود را از راه كسب و كار به او بپردازد و آزاد شود) و (ابتغاء مكاتبه ) اين است كهبرده از مولاى خود در خواست كند كه با او مكاتبه نمايد، به اين كه مالى را از او بگيردو او را آزاد كند در اين آيه شريفه به صاحبان برده سفارش فرموده در خواست بردگان رابپذيرند، البته در صورتى كه در ايشان چيزى سراغ دارند. و مراد از خير، صلاحيت آزادشدن ايشان است . (و اتوهم من مال الله الذى اتيكم ) - اشاره به اين است كه از بيتالمال سهمى از زكات را به اينگونه افراد كه قرآن ايشان را (فى الرقاب ) خواندهاختصاص دهند، و همه مال المكاتبه و يا مقدارى از آن را بدهند. در اين آيه و آيات سابق چند بحث فقهى مهم است كه بايد به كتب فقهى مراجعه شود.
و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصنا
|
كلمه (فتيات ) به معناى كنيزان و فرزندان ايشان است . و كلمه (بغاء) به معناىزنا است ، و اين كلمه (مفاعله ) از بغى است ، و (تحصن ) به معناى تعفف و ازدواجكردن است ، و (ابتغاء عرض حيات دنيا) به معناى طلب مالى است . و معناى آيه روشناست . و اگر نهى از اكراه را مشروط كرده به اينكه : (اگر خودشان خواستند تعفف كنند)، بدانجهت است كه اكراه در غير اين صورت تحقق پيدا نمى كند، سپس در صورت اكراه آنان راوعده مغفرت داده و فرموده : و هر يك از زنان نامبرده كه مالكشان ايشان را اكراه به زناكرد، و بعد از اكراه به اين عمل دست زدند، خدا آمرزنده و رحيم است ، و معناى آيه روشناست .
و لقد انزلنا اليكم آيات مبينات و مثلا من الّذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتقين
|
كلمه (مثل ) به معناى صفت است ، و ممكن است كه جمله : (و لقد انزلنا...)،حال از فاعل در جمله (توبوا) باشد، كه در آيه قبلى بود، و ممكن هم هست كه جملهاستينافيه و نو باشد. و معناى آيه اين است كه سوگند مى خورم كه به سوى شماآياتى نازل كرديم كه معارفى از دين برايتان بيان مى كنند كه مايه رستگارى شمااست ، و صفتى است از سابقين ، از اخيارشان و اشرارشان و بااين آيات برايتان روشنكرديم كه چه چيرهايى را بگيريد و از چه چيرهايى اجتناب كنيد، و نيز آياتى است كهبراى متقين از شما موعظه است . بحث روايتى رواياتى در ذيل آيات مربوط به استيناس و استيذان در هنگام ورود به خانه ديگران. در تفسير قمى به سند خود از عبدالرحمن بن ابى عبد الله از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه : (لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا علىاهلها) فرموده : (استيناس ) عبارت است از صداى پا و سلام كردن . مؤ لف : اين روايت را صدوق هم در معانى الاخبار از محمد بن حسن به طور رفع ازعبدالرحمان نامبرده از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده . و در مجمع البيان از ابى ايوب انصارى روايت كرده كه گفت : بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرض كردم : كه استيناس به چه نحو صورت مىگيرد؟ فرمود به اينكه آدمى تسبيح و حمد و تكبير گويد و تنحنح كند تااهل خانه بفهمند. و از سهل بن سعد روايت شده كه گفت مردى سر زده وارد يكى از اطاقهاىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) داشت سرخود را شانه مى زد، و فرمود: اگر من بدانم كه تو نگاه مى كردى همان شانه را به دوچشمت مى كوبيدم ، اينطور استيذان كردن همان نگاه كردن و حرام است . و روايت شده كه مردى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد آيا از مادرم هم اذندخول بخواهم ؟ فرمود: آرى ، گفت : آخر او غير از من خادمى ندارد، باز هر وقت بر او واردمى شوم استيذان كنم ؟ فرمود آيا دوست دارى او را برهنه ببينى ؟ آن مرد گفت نه فرمود:پس استيذان كن . و نيز روايت شده كه مردى مى خواست به خانهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در آيد تنحنح كرد، حضرت ازداخل خانه به زنى به نام روضه فرمود: بر خيز به اين مرد ياد بده كه به جاىتنحنح بگويد السلام عليكم آيا داخل شوم ؟ آن مرد شنيد و همينطور گفت . پس فرمود:داخل شو. مؤ لف : در الدرالمنثور هم از جمعى از صاحبان جوامع حديث روايت اولى را از ابى ايوب ،و دومى را از سهل بن سعد، و چهارمى را از عمرو بن سعد ثقفى آورده . و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه از عباده بن صامت روايت كرده كه شخصى ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: چرا در هنگام ورود به خانه ها بايد استيذانكرد؟ فرمود: كسى كه قبل از استيذان و سلام كردن چشمشداخل خانه مردم شود خدا را نافرمانى كرده ، و ديگر احترامى ندارد، و مى شود اذنش نداد. و در تفسير قمى در ذيل آيه : (فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتى يوذن لكم )گفته : امام فرمود: معنايش اين است كه اگر كسى را نيافتيد كه به شما اجازهدخول دهد داخل نشويد، تا كسى پيدا شود و به شما اجازه دهد. و در همان كتاب در ذيل آيه (ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاعلكم ) از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: منظور از اين بيوت حمامها وكاروانسراها و آسيابها است كه مى توانى بدون اجازهداخل شوى . رواياتى درباره چشم فرو بستن از نگاه به نامحرم و حفظ فروج و... و در كافى به سند خود از ابو عمر و زبيرى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه در حديثى درباره واجبات اعضاء فرمود: بر چشم واجب كرده كه به آنچه خدا بر اوحرام كرده ننگرد و از آنچه بر او حلال نيست اعراض كند، و ايمان و وظيفه چشم اين است . و خداى تبارك و تعالى فرموده : (قلللمؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ) و مؤ منين را نهى كرده از اينكه بهعورت يكديگر نگاه كنند، و مرد به عورت برادرش نگاه كند، و عورت خود را از اينكهديگران ببينند حفظ كند، و نيز فرموده : (وقل للمؤ منات يغضضن من ابصارهنّو يحفظن فروجهنّ) و زنان مؤ من را نهى كرده از اينكهبه عورت خواهر خود نگاه كنند، و نيز عورت خود را از اينكه ديگران به آن نگاه كنند حفظنمايند. آنگاه اضافه فرمودند كه در هر جاى قرآن درباره حفظ فرج آيه اى هست مقصود حفظ آناز زنا است ، مگر اين آيه كه منظور در آن حفظ از نگاه است . مؤ لف : قمى هم در تفسير خود ذيل اين حديث را از پدرش از ابن ابى عمير از ابى بصيراز آن جناب روايت كرده ، و نظير آن را از ابى العاليه و ابن زيد روايت كرده است . و در كافى به سند خود از سعد الاسكاف از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: جوانى از انصار در كوچه هاى مدينه به زنى برخورد كه مى آمد - و در آن ايامزنان مقنعه خود را پشت گوش مى انداختند - وقتى زن از او گذشت او را تعقيب كرد، و ازپشت او را مى نگريست ، تا داخل كوچه تنگى كه امام آن را زقه بنى فلان ناميد، شد، و در آنجااستخوان و يا شيشه اى كه در ديوار بود به صورت مرد گير كرده آن را بشكافت ، همينكه زن از نظرش غايب شد متوجه گرديد كه خون به سينه و لباسش مى ريزد، با خودگفت : به خدا سوگند نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى شوم و جريان را به اوخبر مى دهم . سپس فرمود: جوان نزد آن جناب شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چون او را بديدپرسيد چه شده ؟ جوان جريان را گفت پس جبرئيلنازل شد و اين آيه را آورد: (قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلكازكى لهم ان اللّه خبير بما يصنعون ). مؤ لف :نظير اين روايت را الدرالمنثور از ابن مردويه ، از على بن ابيطالب (عليه السلام) روايت كرده ، و ظاهر آن اين است كه مراد از امر به چشم پوشى در آيه شريفه ، نهى ازمطلق نگاه به زن اجنبى است ، همچنان كه ظاهر بعضى از روايات سابق اين است كه آيهشريفه نهى از نگاه به خصوص فرج غير است . و در آن كتاب (كافى ) به سند خود از مروك بن عبيد، از بعضى از اصحاب اماميه از امامصادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : به وى عرض كردم : زنى كه به انسانمحرم نيست چه مقدار نگاه به او حلال است ؟ فرمود: صورت و كف دو دست ، و دو قدمها. مؤ لف : اين روايت را صدوق در خصال از بعضى از اصحاب ما اماميه از آن جناب آورده ، وعبارت روايت او چنين است . صورت و دو كف و دو قدم . و در قرب الاسناد حميرى از على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر (عليه السلام )نقل كرده كه به آن جناب عرضه داشتم : براى مرد چه مقدار جايز است كه به زن غيرمحرم نگاه كند؟ فرمود: صورت و كف دست و محل سوار (دستبند). و در كافى به سند خود از عباد بن صهيب روايت كرده كه گفت . از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم مى فرمود: نظر كردن به سراهل تهامه ، واعراب باديه و همچنين اهل سواد و علوج (كفار) عيبى ندارد، چون اگر ايشان رانهى كنى منتهى نمى شوند. و نيز فرمود: زن ديوانه و كم عقل ، كه نگاه كردن به موى او و به بدنش عيبى ندارد، در صورتى است كه نگاه عمدى نباشد. مؤ لف : گويا مقصود امام (عليه السلام ) از جمله (در صورتى كه عمدى نباشد) ريبهو شهوت است . و در خصال است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به اميرالمؤ منين (عليه السلام )فرمود: يا على اولين نظرى كه به زن اجنبى كنى عيبى ندارد، ولى نظر دوم مسؤ وليتدارد و جايز نيست . مؤ لف : نظير اين روايت را الدرالمنثور از جمعى از اصحاب جوامع حديث از بريده از آنجناب نقل كرده ، كه عبارتش چنين است : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به على (عليهالسلام ) فرمود: دنبال نگاه به نامحرمان نگاهى ديگر مكن ، كه اولى برايت بس است ، ودومى را حق ندارى . و در جوامع الجامع از ام سلمه روايت آورده كه گفت : نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بودم ، و ميمونه هم حاضر بود، كه پسر ام مكتوم آمد،و اين در موقعى بود كه ما را به حجاب امر فرموده بود، به ما فرمود: در پرده شويد،عرضه داشتيم يا رسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) ابن ام مكتوم كه نابينا است ما رانمى بيند؟ فرمود آيا شما هم نابيناييد؟ مگر شما او را نمى بينيد؟. مؤ لف : اين را الدرالمنثور هم از ابى داوود و ترمذى و نسائى و بيهقى از ام سلمهنقل كرده اند. و در فقيه آمده كه حفص ابن البخترى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: سزاوار نيست براى زن كه در برابر زنان يهود و نصارى برهنه شود، چون مىروند و نزد شوهران خود تعريف مى كنند. و در مجمع البيان در ذيل جمله : (او ما ملكت ايمانهنّ) گفته است كه بعضى گفته اند:منظور از آن غلام و كنيز، از بردگان است ، و اينقول از امام صادق (عليه السلام ). هم روايت شده . و در كافى به سند خود از عبدالرحمان بن ابى عبد اللّه روايت كرده كه گفت : از آن جنابپرسيدم : منظور از (غير اولى الاربه ) كيست ؟ فرمود: احمق و اشخاص تحت ولايت غير،كه زن نمى خواهند. رواياتى در ذيل آبات مربوط به امر تشويق به نكاح ، مكاتبه با بندگان ونهىاكراه كنيزان به زناكارى و در همان كتاب به سند خود از محمد بن جعفر از پدرش از آبائش (عليهم السلام ) روايتكرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر كس از ترس عيالمند شدنازدواج نكند، نسبت به خداى عزوجل سوء ظن دارد و خدا مى فرمايد (ان يكونوا فقراءيغنهم اللّه من فضله ). مؤ لف : در معانى گذشته روايات بسيار زيادى از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) رسيده ، كه هر كس بخواهد بايد براى ديدن آنها به كتب حديثمراجعه نمايد. و در كتاب فقيه است كه علاء از محمد بن مسلم از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كردهكه در معناى آيه : (فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا) فرمود: خير اين است كه مسلمانشوند و شهادت به وحدانيت حق و رسالت خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه و آله ) بدهند، ويك كارى در دست داشته باشند كه بتوانند مال المكاتبه را بپردازند و يا صنعت و حرفهاى داشته باشند. مؤ لف : در اين معنا باز روايات ديگرى هست . و در كافى به سند خود از علاء بن فضيل از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهدر تفسير آيه (فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا و آتوهم منمال الله الذى اتيكم ) فرمود: اگر نخواستى بهاى او را كم كنى ، بعضى اقساط او رامى بخشى ، البته بيشتر از مقدار استطاعتت هم نمى بخشى ، عرضه داشتم : مثلا چقدرببخشم ؟ فرمود: امام ابو جعفر (عليه السلام ) از شش هزار درهم هزار درهم را صرفنظركرد. مؤ لف : و در مجمع البيان ، و همچنين در الدرالمنثور از على (عليه السلام ) روايت شده كهآن مقدار چهار يك قيمت است و آنچه از ظواهر اخبار استفاده مى شود اين است كه حدى براى آن معين نشده ، كه با اصل قيمت نسبت معين از يك ششم و يا يك چهارم و يا غير آنداشته باشد. و در ذيل جمله : (و فى الرقاب )، در جلد نهم اين كتاب روايتى از عياشى گذشت كهبه مكاتب از سهم فى الرقاب چيزى از زكات داده مى شود. و در تفسير قمى در ذيل آيه (و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصنا) گفتهكه : عرب و قريش رسمشان اين بود كه كنيزانى را مى خريدند و از ايشان ضريب سنگين(نوعى ماليات ) مى گرفتند، بعد مى گفتند برويد زنا كنيد و براى ماپول بياوريد، كه خداى تعالى در اين آيه ايشان را از اينعمل نهى فرمود، در آخر هم فرمود: خدا چنين كنيزانى را در صورتى كه مجبور به اين كارشده باشند مى آمرزد. و در مجمع البيان در ذيل جمله (لتبتغوا عرض الحيوة الدنيا) گفته كه بعضى گفتهاند: عبداللّه بن ابى شش كنيز داشت و آنان را مجبور مى كرد به زنا دادن ، همين كه آيهتحريم زنا نازل شد كنيزان او نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و از آنجناب تكليف خواسته و از وضع خود شكوه كردند، پس آيه شريفهنازل شد. مؤ لف : در اينكه عبداللّه بن ابى كنيزانى داشت و آنان را به زنا اكراه مى كرد، رواياتديگرى هست ، كه الدرالمنثور آنها را نقل كرده ، و اين روايت را هم آورده . و اما اينكه اينجريان بعد از نزول تحريم زنا باشد ضعيف است ، براى اينكه زنا در مدينه تحريمنشد، بلكه در مكه و قبل از هجرت تحريم شد، و بلكه حرمت آن از همان آغاز ظهور دعوتحقه از ضروريات اين دين به شمار مى رفت ، و در تفسير سوره انعام گذشت كه حرمتفواحش كه يكى از آنها زنا است از احكام عامه اى است كه اختصاص به شريعت اسلامنداشته . سوره نور، آيات 35
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجةكانها كوكب درى يوقد من شجرة مبركه زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضى ء ولو لم تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنوره من يشاء و يضرب اللهالامثال للناس و اللّه بكل شى ء عليم (35) فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيهااسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال (36) رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه واقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار(37) ليجزيهمالله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله و اللّه يرزق من يشاء بغير حساب (38) و الّذينكفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبة الظمان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيا و وجد اللّه عندهفوفّيه حسابه و اللّه سريع الحساب (39) او كظلمات فى بحر لجى يغشئه موج منفوقة موج من فوقة سحاب ظلمت بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكديراها و من لميجعل اللّه له نورا فما له من نور(40) الم تر ان اللّه يسبح له من فى السموت و الارضو الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه و اللّه عليم بما يفعلون (41) ولله ملكالسموت و الارض و الى الله المصير(42) الم تر ان اللّه يزجى سحابا ثم يولفبينه ثم يجعله ركاما فترى الودق يخرج من خلاله وينزل من السّماء من جبال فيها من برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء يكاد سنابرقه يذهب بالابصار(43) يقلب الله اليل و النهار ان فى ذلك لعبرة لاولىالابصار(44) و اللّه خلق كل دابة من ماء فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى علىرجلين و منهم من يمشى على اربع يخلق اللّه ما يشاء ان اللّه علىكل شى ء قدير(45) لقد انزلنا آيت مبينات و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (46).
|
ترجمه آيات خدا نور آسمانها و زمين است نو را و همچون محفظه اى است كه در آن چراغى باشد، و چراغدر شيشه اى ، شيشه اى كه گويى ستاره اى است درخشان ، و آن چراغ با روغن زيتىصاف روشن باشد كه از درخت پر بركت زيتون (سر زمين مقدس ) گرفته شده باشد نهزيتون شرقى و نه غربى ، در نتيجه آن چنان صاف وقابل احتراق باشد كه نزديك است خود به خود بسوزد هر چند كه آتش بدان نرسد، ومعلوم است كه چنين چراغى نورش دو چندان و نورى بالاى نور است ، خدا هر كه را خواهدبه نور خويش هدايت كند و اين مثلها را خدا براى مردمى مى زند كه خدا به همه چيز دانااست (35). در خانه هايى كه خدا اجازه داده همواره محترم و با عظمت باشند و نام وى در هر بامداد وپسين در آن ياد شود (36). مردانى هستند كه تجارت و معامله ، از ياد خدا و نماز خواندن و زكات دادن غافلشان نمىكند. و از روزى كه در اثناى آن روز دلها و ديدگان زير و رو شود بيم دارند ( 37). تا خدا بهتر از آنچه كردند پاداششان دهد و از كرم خويش افزونشان كند و خدا هر كه رابخواهد بى حساب روزى مى دهد (38). كسانى كه كافرند اعمالشان چون سرابى است در بيابانى كه تشنه كام آن بيابان آنرا آب پندارد و چون بدان رسد چيزى نيابد، و خدا را نزد آن يابد كه حساب او را تمام وبه كمال بدهد و خدا تند حساب است (39). يا چون ظلماتى است به دريايى ژرف كه موجى آن را گرفته و بالاى آن موجى ديگر وبالاتر از آن ابرى قرار دارد كه در چنين فرضى ظلمتها روى هم قرار گرفته و چونگرفتار اين ظلمتها دست خويش را تا برابر چشم خود بلند كند نزديك نيست كه آن راببيند، آرى هر كس كه خدا به وى نورى نداده نورى ندارد (.4). مگر ندانى هر چه در آسمانها و زمين هست با مرغان گشودهبال تسبيح خدا مى كنند همه دعا و تسبيح خويش دانند و خدا داند كه چه مى كنند (41). فرمانروايى آسمانها و زمين مخصوص او است و بازگشت همه به سوى خدا است (42). مگر ندانى كه خدا ابرى براند و سپس ميان آن پيوستگى دهد و سپس آن را فشرده كند وباران را بينى كه از خلال آن برون شود و از كوههايى كه در آسمان هست تگرگىنازل كند و آن را به هر ديارى كه بخواهد مى رساند و از هر ديارى كه بخواهد دور مىكند و نزديك باشد كه شعاع برق آن چشم ها را بزند (43). خدا شب و روز را به هم بدل مى كند كه در اين براىاهل بصيرت عبرتى هست (44). خدا همه جنبندگان را از آبى آفريده بعضى از آنها با شكم خويش و بعضى با دو پا وبعضى با چهار پا راه مى روند خدا هر چه بخواهد خلق مى كند كه خدا به همه چيز توانااست (45). آيه هايى روشن نازل كرده ايم و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند (46). بيان آيات معنا و مفادى كه آيات : (الله نور السموات و الارض ...) متضمن آن است . اين آيات متضمن مقايسه مؤ منين به حقيقت ايمان با كفار است ، مؤ منين را به داشتن اينامتيازات معرفى مى كند كه به وسيله اعمال صالح هدايت يافته ، و به نورى از ناحيهپروردگارشان راه يافته اند كه ثمره اش معرفت خداى سبحان ، و سلوك و راهيابى بهبهترين پاداش ، و نيز به فضل خداى تعالى است ، در روزى كه پرده از روى دلها وديده هايشان كنار مى رود. به خلاف كفار كه اعمالشان ايشان را جز به سرايى بدون حقيقت راه نمى نمايد، و درظلماتى چند طبقه و بعضى روى بعض قرار دارند، و خدا براى آنان نورى قرار نداده ،نور ديگرى هم نيست كه با آن روشن شوند. اين حقيقت را به اين بيان ارائه داده كه خداى تعالى داراى نورى است عمومى ، كه با آنآسمان و زمين نورانى شده ، و در نتيجه به وسيله آن نور، در عالم وجود، حقايقى ظهورنموده كه ظاهر نبود. و بايد هم اين چنين باشد، چون ظهور هر چيز اگر به وسيله چيزديگرى باشد بايد آن وسيله خودش به خودى خود ظاهر باشد، تا ديگران را ظهور دهد، وتنها چيزى كه در عالم به ذات خود ظاهر و براى غير خود مظهر باشد همان نور است . پس خداى تعالى نورى است كه آسمانها و زمين با اشراق او بر آنها ظهور يافته اند،همچنان كه انوار حسى نيز اين طورند، يعنى خود آنها ظاهرند و با تابيدن به اجسامظلمانى و كدر، آنها را روشن مى كنند، با اين تفاوت كه ظهور اشياء به نور الهى عين وجود يافتنآنها است ، ولى ظهور اجسام كثيف به وسيله انوار حسى غير ازاصل وجود آنها است . در اين ميان نور خاصى هست كه تنها مؤ منين با آن روشن مى شوند، و به وسيله آن بهسوى اعمال صالح راه مى يابند و آن نور معرفت است كه دلها و ديده هاى مؤ منين در روزىكه دلها و ديده ها زير و رو مى شود، به آن روشن مى گردد، و در نتيجه به سوىسعادت جاودانه خود هدايت مى شوند، و آنچه در دنيا برايشان غيب بود در آن روزبرايشان عيان مى شود. خداى تعالى اين نور را به چراغى مثل زده كه در شيشه اى قرار داشته باشد و با روغنزيتونى در غايت صفا بسوزد و چون شيشه چراغ نيز صاف است ، مانند كوكب درىبدرخشد، و صفاى اين با صفاى آن ، نور على نورتشكيل دهد، و اين چراغ در خانه هاى عبادت آويخته باشد، خانه هايى كه در آنها مردانى مؤمن ، خداى را تسبيح كنند، مردانى كه تجارت و بيع ايشان را از ياد پروردگارشان و ازعبادت خدا باز نمى دارد. اين مثال ، صفت نور معرفتى است كه خداى تعالى مؤ منين را با آن گرامى داشته ، نورىكه دنبالش سعادت هميشگى است ، و كفار را از آن محروم كرده ، و ايشان را در ظلماتىقرار داده كه هيچ نمى بينند. پس كسى كه مشغول با پروردگار خويش باشد و از متاعحيات دنيا اعراض كند به نورى از ناحيه خدا اختصاص مى يابد،و خدا هر چه بخواهد مىكند، ملك از آن او است ، و باز گشت به سوى او است ، و هر حكمى بخواهد مى راند، قطرهباران و تگرگ را از يك ابر مى بارد، و شب و روز را جابجا مى كند، گروهى ازحيوانات را طورى قرار داده كه با شكم راه بروند، و گروهى ديگر با دو پا و گروهسوم با چهار پا، با اينكه همه آنها را از آب آفريده . اين آيات چنان نيست كه به كلى با آيات قبلى اجنبى باشد، بلكه وجه اتصالى با آنهادارد، چون آيات قبل كه احكام و شرايع را بيان مى كرد بدينجا خاتمه يافت كه (و لقدانزلنا اليكم آيات مبينات و مثلا من الّذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتّقين ) كه در آنگفتگو از بيان شد، و معلوم است كه بيان به معناى اظهار حقايق معارف ، و در نتيجهتنويرى است الهى . علاوه بر اين در آيه مذكور كلمه (آيات ) آمده بود، و آيات همان قرآن است كه خداىتعالى در چند جا آن را نور خوانده ، مانند آيه (و انزلنا اليكم نورا مبينا).
اللّه نور السموات و الارض ...
|
كلمه (مشكاة ) به طورى كه راغب و ديگران گفته اند طاقچه و شكاف بدون منفذ وروزنه اى است كه در ديوار خانه مى سازند، تا اثاث خانه و از آن جمله چراغ را در آنبگذارند، و اين غير از فانوس است ، (چون فانوس جا چراغىمنقول و متحرك را مى گويند). و كلمه (كوكب ) درى به معناى ستاره پر نور است كه در آسمان چند عدد انگشت شمار ازآنها ديده مى شود، و كلمه (ايقاد) به معناى روشن كردن چراغ يا آتش است ، و كلمه(زيت ) به معناى روغنى است كه از زيتون مى گيرند. معناى (نور) و توضيح مراد از اينكه فرمود: (خدا نور آسمانها و زمين است). و كلمه (نور) معنايى معروف دارد، و آن عبارت است از چيزى كه اجسام كثيف و تيره رابراى ديدن ما روشن مى كند و هر چيزى به وسيله آن ظاهر و هويدا مى گردد، ولى خودنور براى ما به نفس ذاتش مكشوف و هويدا است ، چيز ديگرى آن را ظاهر نمى كند. پسنور عبارت است از چيزى كه ظاهر بالذات و مظهر غير است ، مظهر اجسامقابل ديدن مى ب اشد. اين اولين معنايى است كه كلمه نور را براى آن وضع كردند و بعدا به نحو استعاره ياحقيقت ثانوى به طور كلى در هر چيزى كه محسوسات را مكشوف مى سازداستعمال نمودند، در نتيجه خود حواس ظاهر ما را نيز نور يا داراى نور كه محسوسات بهآن ظاهر مى گردد خواندند، مانند حس سامعه و شامه و ذائقه و لامسه و سپس از اين همعمومى ترش كرده شامل غير محسوسش هم نمودند، در نتيجهعقل را نورى خواندند كه معقولات را ظاهر مى كند، و همه اين اطلاقات با تحليلى در معناىنور است ، كه گفت يم معنايش عبارت است از ظاهر بنفسه و مظهر غير. و چون وجود و هستى هر چيزى باعث ظهور آن چيز براى ديگران است ، مصداق تام نور مىباشد، و از سوى ديگر چون موجودات امكانى ، وجودشان به ايجاد خداى تعالى است ،پس خداى تعالى كامل ترين مصداق نور مى باشد، او است كه ظاهر بالذات و مظهر ماسواى خويش است ، و هر موجودى به وسيله او ظهور مى يابد و موجود مى شود. پس خداى سبحان نورى است كه به وسيله او آسمانها و زمين ظهور يافته اند، اين است مرادجمله (اللّه نور السموات و الارض )، چون نور را اضافه كرده به آسمانها و زمين ، وآنگاه آن را حمل كرده بر اسم جلاله (اللّه ) و فرموده نور آسمان و زمين الله است ،ناچار منظور آن كسى هم كه آيه را معنا كرده به (اللّه منور السموات و الارض - خدانورانى كننده آسمانها و زمين است ) همين است ، و منظور عمده اش اين بوده كه كسىخيال نكند كه خدا عبارت از نور عاريتى قائم به آسمانها و زمين است ، و يا به عبارتديگر از وجودى كه بر آنها حمل مى شود و گفته مى شود: آسمان وجود دارد، زمين وجوددارد، اين سخن بسيار باطل است و خدا بزرگ تر از اينها است . خداوند براى همه موجودات (معلوم ) است و همه او را مى شناسند. از اينجا استفاده مى شود كه خداى تعالى براى هيچ موجودىمجهول نيست ، چون ظهور تمامى اشياء براى خود و يا براى غير، ناشى از اظهار خدا است ،اگر خدا چيزى را اظهار نمى كرد وهستى نمى بخشيد ظهورى نمى يافت . پسقبل از هر چيز ظاهر بالذات خدا است . و به اين حقيقت اشاره كرده و بعد از دو آيه فرموده :(الم تر ان اللّه يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافاتكل قد علم صلاتة و تسبيحه ) مگر نمى بينى كه براى خدا تسبيح مى كند هر كس كه درآسمانها و زمين است ، و مرغ در حالى كه بدونبال زدن پرواز مى كند، و هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مى داند، براى اينكه اينآيه براى تمامى موجودات تسبيح اثبات مى كند، و لازمه آن اين است كه تمامى موجوداتخدا را بشناسند، چون تسبيح و صلات از كسى صحيح است كه بداند چه كسى را تسبيحمى كند، و براى چه كسى عبادت مى كند، پس اين آيه نظير آيه (و ان من شى ء الا يسبحبحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ) مى باشد كه به زودى بحث آن خواهد آمد - ان شاءالله تعالى . پس تا اينجا اين معنا به دست آمد كه مراد از نور در جمله (خدا نور آسمانها و زمين است )نور خداست ، كه از آن ، نور عام عالمى نشات مى گيرد، نورى كه هر چيزى به وسيله آنروشن مى شود، و با وجود هر چيزى مساوى است ، و عبارت اخراى آن است و اين همان رحمتعام الهى است . مقصود از نور خدا همان نور ايمان و معرفت است كه به مؤ منين اختصاص دارد. مثل نوره - اين آيه شريفه ، نور خدا را توصيف مى كند، و اگر كلمه (نور) رااضافه به ضمير خدا كرده ، و فرموده (نور او) - با در نظر گرفتن اينكهاضافه مذكور، لاميه است و معنايش (نورى كهمال اوست ) مى باشد - خود دليل بر اين است كه مراد وصف آن نور كه خود خداست نيست، بلكه مراد و صف آن نورى است كه خدا آن را افاضه مى كند، البته باز مراد از آن ،نور عامى كه افاضه اش كرده ، و به وسيله آن هر چيزى ظهور يافته و عبارت است ازوجودى كه هرچيزى به آن وصف مى گردد نيست بهدليل اينكه بعد از تتميم مثل فوق ، فرموده : (خدا هر كه را بخواهد به سوى نور خود هدايت مى كند) و اگر مقصود(وجود) بود كه همه موجودات به آن رسيده اند، ديگر به موجود خاصى اختص اصنداشت ، بلكه مراد از آن نور، نورى است خاص كه خداى تعالى آن را تنها به مؤ منيناختصاص داده و آن به طورى كه از كلام استفاده مى شود حقيقت ايمان است . همچنان كه در ساير موارد قرآن كريم مى بينيم خداى سبحان اين نور خاص را به خودنسبت داده ، مثلا فرموده : (يريدون ليطفوا نور اللّه بافواههم و اللّه متم نوره ) و نيزفرموده : (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى النّاس كمن مثله فىالظلمات ليس بخارج منها) و نيز فرموده : (يوتكم كفلين من رحمتة ويجعل لكم نورا تمشون ) به و نيز فرموده : (افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهوعلى نور من ربه ) و اين نور همان نور ايمان و معرفت است كه گفتيم خداوند به مؤ منيناختصاص داده تا در راه به سوى پروردگارشان از آن استفاده كنند. و مراد از آن قرآن نيست ، همچنان كه بعضى پنداشته اند براى اينكه آيه ، در مقام توصيفعموم مؤ منين است كه قبل از نزول قرآن چه وضعى داشتند و بعد از آن چه وضعى به خودگرفتند، علاوه بر اين در چند جاى قرآن صريحا اين نور را وصف مؤ منين خوانده از آنجمله فرموده : (لهم اجرهم و نورهم ) و نيز فرموده (يقولون ربّنا اتمم لنا نورنا)و معنا ندارد كه قرآن وصف مؤ منين باشد، و اگر به اعتبار معارفى كه قرآن براى آنانكشف مى كند در نظر گرفته شود، بازبه همان معنايى كه ما گفتيم بر مى گردد. تمثيل نور خدا به نور چراغ (مثل نوره كمشكوة ...). براى بيان تابش نور ايمانومعرفت در قلوب مؤ منين . (كمشكوه فيها مصباح المصباح فى زجاجة ) - آنچه تشبيه به مشكات شده ، بهمشكات و همه خصوصياتى كه در آيه براى آن آمده تشبيه شده ، نه تنها به كلمه مشكات، يعنى (فيها مصباح المصباح فى زجاجة ...) همه در اين تشبيه دخالت دارند، چوناگر تنها به مشكات تشبيه شده باشد معنا فاسد مى شود، و اين در تمثيلات قرآننظاير زيادى دارد. (الزجاجة كانها كوكب درى ) - تشبيه (زجاجة ) به (كوكب درى ) به خاطرشدت و بسيارى لمعان نور مصباح و تابش آن است ، معمولا وقتى شيشه را روى چراغبگذارند بهتر مى سوزد، و ديگر با وزش باد نوسان و اضطراب پيدا نمى كند و درنتيجه مانند كوكب درى مى درخشد و درخشش آن ثابت است . (يوقد من شحرة مباركة زيتونة ، لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضى ء، و لو لمتمسسه نار) - اين آيه خبر بعد از خبر است براى مصباح ، يعنى مصباح مى سوزد درحالى كه اشتعال خود را از درخت مبارك زيتونى گرفته كه نه غربى است و نه شرقى ،يعنى اشتعالش از روغن است كه از درخت زيتون گرفته مى شود.و مقصود از اينكه فرمودآن درخت نه شرقى است و نه غربى اين است كه نه در جانب مشرق روييده و نه در جانبمغرب ، تا در نتيجه سايه آن در جانب مخالف بيفتد ، و ميوه اش به خوبى نرسد و روغنش صاف و زلال نشود، بلكه در وسط قرار دارد و ميوه اش به خوبى مى رسد و روغنشزلال مى شود. دليل بر اين معنا، جمله (يكاد زيتها يضى ء، و لو لم تمسسه نار) است ، چون ظاهرسياق اين است كه مراد از آن ، صفا و زلالى روغن وكمال استعداد آن براى اشتعال است و اين صفاى روغن از درختىحاصل مى شود كه داراى آن دو صفت نه شرقى و نه غربى باشد. و اما گفتار بعضى ازمفسرين كه گفته اند: مراد از جمله (لا شرقيه و لا غربية ) اين است كه درخت مذكور درختدنيايى نيست تا در مشرق و يا در مغرب برويد بلكه درخت بهشتى است و همچنين گفتاربعضى ديگر كه گفته اند: مراد اين است كه اين درخت از درختان مشرق معمور و مغرب معموردنيا نيست ، بلكه از درختان شام است در ميان مشرق و مغرب قرار دارد كه زيت آن بهترينزيت است ، قابل قبول نيست ، چون از سياق فهميده نمى شود. (نور على نور) - اين جمله خبر است براى مبتداى حذف شده و آن مبتدا ضميرى است كه به نور زجاجة بر مى گردد، و نور زجاجة از سياق فهميده مى شودو معنايش ايناست كه نور زجاجة مذكور نورى است عظيم بالاى نور عظيمى ديگر، يعنى نورى دركمال تلمع و درخشش . مراد از جمله (نور على نور) در آيه شريفه و مراد (از بودن نور بالاى نور) به طورى كه بعضى گفته اند: دو چندان بودن وشدت آن است نه تعددش . پس مراد اين نيست كه نور معين يا غير معينى است بالاى نورىديگر نظير آن ، و نيز مراد اين نيست كه آن نور مجمع دو نور است ، بلكه مراد اين است كهآن نورى است متضاعف و دو چندان ، بدون اينكه هر يك از ديگرى متمايز باشد، و اينگونه تعبيرات در كلام شايع است . و اين معنا خالى از جودت و زيبايى نيست و هر چند كه مراد از آن را تعدد نور بدانيم بازخالى از لطف و دقت نمى باشد، چون همانطور كه نور صادر از مصباح نسبتى به مصباحدارد، هم چنين نسبتى هم به شيشه لوله دارد كه باعث درخشش آن شده ، چيزى كه هست نسبتشبه مصباح بالاصاله و بالحقيقه است ، و نسبتش به زجاجة به مجاز و استعاره و در عيناينكه نور با تعدد و تغاير دو نسبت ، متعدد مى شود، در عينحال به حسب حقيقت يك نور بيش نيست و زجاجة خودش نور ندارد. پس زجاجة از نظر تعددنسبت ، نورى دارد غير از نور چراغ ، ولى نور او قائم به نور چراغ است و از آن استمدادجسته است . و اين اعتبار بعينه در نور خداى تعالى كه ممثل له اينمثال است جريان دارد، چون نور ايمان و معرفت در دلهاى مؤ منين نورى است عاريتى و مقتبساز نور خدا و قائم به آن و مستمد از آن است . پس تا اينجا اين مطلب به دست آمد كه (ممثل له ) عبارت است از نور خدا كه به دلهاىمؤ منين تابيده و (مثل ) عبارت است از نور تابيده از لوله شيشه چراغ ، چراغى كه ازروغنى پاك و زلال مى سوزد، و در شيشه قرار دارد، زيرا نور چراغ كه از زجاجة (لولهشيشه اى ) به بيرون مى تابد تابش آن بهتر و قويتر مى باشد، چون آن شيشه ومشكات نور را جمع آورى نموده و به كسانى كه طالب نورند منعكس مى كند. پس آوردن قيد مشكات براى اين است كه بر اجتماع نور در شكم آن ، و انعكاسش به جوخانه دلالت كند، و قيد روغن آن هم از درخت زيتونى نه شرقى و نه غربى براى اين استكه بر صفا و زلالى روغن ، و جودت آن ، و در نتيجه صفاى نور آن به خاطر خوش سوزيش دلالت كند، چون دنبالش مى فرمايد، روغنى است كه تو گويى بدون كبريت هم مى خواهدمشتعل شود، (اينقدر شدت احتراق دارد). و وصف (نور على نور) براى دلالت بر دو برابرى نور، و يا به آناحتمال ديگر بر استمداد نور زجاج از نور مصباح است . مؤ منينى كه داراى ايمان كامل هستند از نور خدا بهره مى گيرند. (يهدى اللّه لنوره من يشاء) - اين جمله اول مطلب است ، و اختصاص به مؤ منين را بهنور ايمان و معرفت و محروميت كفار را از آن ،تعليل مى كند و از سياق چنين معلوم مى شود كه مراد از (من يشاء - هر كه را بخواهد)همان مردمى هستند كه در آيه (رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله ...) يادشانكرده است ، و خلاصه مؤ منينى هستند كه داراىكمال ايمان باشند. و معناى آيه اين است كه خداى تعالى به سوى نور خود هدايت مى كند كسانى را كه داراىكمال ايمان باشند، نه كسانى را كه متصف به كفر باشند، - كه به زودى دربارهايشان سخن مى گويد - و اين به خاطر صرف مشيت او است . و معناى آيه اين نيست كه خدا به مشيت خود بعضى افراد را به سوى نورش هدايت مى كندو بعضى را هدايت نمى كند، تا در تعميم آن محتاج شويم به اينكه بگوييم وقتى هدايتبعضى مورد مشيت و خواست او قرار مى گيرد كهمحل مستعد براى قبول هدايت باشد، يعنى حسن سريره وعمل داشته باشد، و اين محل تنها دلهاى اهل ايمان است ، نهاهل كفر، (دقت بفرماييد). دليل بر اينكه معناى آيه همان است كه ما گفتيم نه معنى ديگرى ، جمله (و لله ملكالسموات و الارض ...) است به بيانى كه -ان شاء اللّه - خواهد آمد. (و يضرب الله الا مثال للناس و اللّه بكل شى ء عليم ) - اين جمله اشاره است بهاينكه در باطن مثلى كه زده شد اسرارى از علم نهفته است ، اگر به عنوانمثل آورده شد براى اين بود كه از آسان ترين طرق ، آن حقايق و دقايق را رسانده باشد،تا عالم و عامى هر دو آن را بفهمند، و هر يك نصيب خود را از آن بگيرد، همچنان كه فرموده: (و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ).
فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه
|
مراد از (رفع بيوت ) رفع قدر و منزلت و تعظيم آنهاست و چون عظمت و علو خاصخداى تعالى است و احدى شريك او نيست ، مگر آنكه باز منتسب به او باشد كه به مقدارانتسابش به او، از آن بهره مند مى شود، پس اذن خدا به اينكه اين بيوت رفيع المقامباشند به خاطر اين است كه اين بيوت منتسب به خود اويند. از اينجا معلوم مى گردد كه علت رفعت اين خانه ها همان (يذكر فيها اسمه ) است ،يعنى همين است كه در آن بيوت نام خدا برده مى شود. و چون از سياق بر مى آيد كه اينذكر نام خدا استمرارى است ، و يا حداقل آماده آن هست ، لذا برگشت معنا به اين مى شود كه: اهل اين خانه ها همواره نام خدا را مى برند، و در نتيجه قدر و منزلت آن خانه ها بزرگ ورفيع مى شود. و كلمه (فى بيوت ) متعلق به جمله (كمشكاه ) در آيه قبلى است و يا متعلق به كلمه(يهدى الله ...) است ، و برگشت هر دو به يكى است . از مصاديق يقينى اين بيوتمساجد است كه آماده هستند تا ذكر خدا در آنها گفته شود، و صرفا براى اين كار ساختهشده اند، همچنان كه فرموده : (و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيرا). وصف حال كسانى كه هيچ گاه از ياد خداوند باز نمى مانند
يسبح له فيها بالغدو و الاصالرجال ...
|
(تسبيح خدا) به معناى تنزيه او از هر چيزى است كه (لايق ) به ساحت قدس اونيست . و كلمه (غدو) جمع غداه به معناى صبح است . و كلمه(آصال ) جمع اصيل به معناى عصر است . و كلمه (الهاء) به معناى بازداشتن كسىاست از راهى كه مى خواست برود يا كار مهمى كه مى خواست انجام دهد. و كلمه (تجاره )به طورى كه راغب گفته به معناى تصرف در راسالمال و سرمايه است به منظور فايده ، مى گويد: در كلام عرب هيچ لغتى نيست كه در آنجيم بعد از تاء آمده باشد مگر اين لغت . و كلمه (بيع ) باز به طورى كه او مى گويد به معناى دادن كالا و گرفتن بهاى آناست ، و كلمه (قلب ) به طورى كه وى گفته به معناى برگرداندن چيزى از اين روبه آن رو است ، و چون به باب تفعيل برود مبالغه در اينعمل را مى رساند، پس تقليب يعنى بسيار زيرورو كردن يك چيزى ، و تقلب همقبول همان تقليب است پس (تقلب قلوب و ابصار) عبارت است از برگشتن دلها و ديده ها از وجهه ادراكى كه بايد داشته باشند به وجهه اىديگر. جمله مورد بحث ، صفت بيوت و يا جمله اى است استينافيه و نو، كه جمله (يذكرفيها اسمه ) را بيان مى كند، كه چگونه نام خدا را مى برند. و در صبح و شام بودنتسبيح اشاره و كنايه است از استمرار ايشان در اين كار، نه اينكه اين تسبيح را تنها دراين دو هنگام مى گويند و در غير اين دو وقت اصلا تسبيح نمى گويند، و اگر تنها نامتسبيح را برد و از تحميد اسمى نبرد، براى اينكه خدا با جميع صفاتش براى همه روشناست و هيچ پرده و حجابى ندارد، چون نور است و نور چيزى است كه ظاهر به ذات و مظهرغير است ، پس خلوص در معرفت تنها محتاج به اين است كه آدمى نقائص را از او نفى نمودهو او را منزه از آنها بداند، يعنى تسبيح او گويد، همين كه تسبيحكامل شد ديگر معرفت تمام مى شود و چون معرفت خدا تمام شد، آن وقت حمد و ثنا در جاىخود واقع مى گيرد. اشاره به اينكه تسبيح خدا مقدمه حصول معرفت ، و حمد خدا بعدازحصول معرفت اوست جلّ و علا. و كوتاه سخن اينكه جاى توصيف به صفاتكمال كه همان حمد است بعد از حصول معرفت مى باشد همچنان كه فرموده : (سبحان اللّهعما يصفون الا عباد الله المخلصين ) كه خداى را از توصيف خلق منزه نموده ، مگرتوصيف آنهايى كه خدا ايشان را خالص براى خود كرده است . و معناى حمد در تفسيرسوره حمد گذشت . و به بيانى ديگر: حمد خداى تعالى عبارت است از ثناى او به صفاتكمال ، و اين مساوق و هم زمان است با حصول معرفت ، ولى تسبيح كه تنزيه خدا است ازآنچه لايق او نيست مقدمه براى حصول معرفت است ، و آيه شريفه در مقام بيان خصالى ازمؤ منين است كه خاصيت آنها هدايت مؤ منين به سوى نور خدا است ، به همين جهت در اين مقامتنها به ذكر تسبيح قناعت كرده كه جنبه مقدمه براى آن دارد، (دقت بفرماييد). رجال (لا تلهيهم تجاره ولا بيع ) - كلمه (تجاره ) وقتى درمقابل كلمه (بيع ) استعمال شود، از نظر عرف استمرار دركسب از آن فهميده مى شود،ولى از بيع ، فروختن براى يكبار فهميده مى شود. پس فرق بين اين دو كلمه فرق بينيك دفعه و استمرار است . بنابراين معناى نفى بيع ب عد از نفى تجارت با اينكه بانفى تجارت بيع هم نفى مى شود اين است كهاهل اين خانه ها نه تنها تجارت استمرارى از خدا بى خبرشان نمى كند، بلكه تك تكمعاملات هم ايشان را بى خبر نمى كند.
|
|
|
|
|
|
|
|