بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در اين جمله سياق را از خلقت ، به انشاء تغيير داده و فرموده : (ثم انشاناه خلقا آخر)با اينكه ممكن بود بفرمايد: (ثم خلقناه ...) و اين به خاطر آن است كه دلالت كند براينكه آنچه به وجود آورديم چيز ديگرى ، و حقيقت ديگرى است غير از آنچه درمراحل قبلى بود، مثلا، علقه هر چند از نظر اوصاف و خواص و رنگ و طعم وشكل و امثال آن با نطفه فرق دارد الا اينكه اوصافى كه نطفه داشت از دست داد واوصافى همجنس آن را به خود گرفت . خلاصه ، اگر عين اوصاف نطفه در علقه نيستليكن در همجنس آن هست مثلا اگر سفيد نبود قرمز مى باشد و هر دو از يك جنسند به نام رنگ، به خلاف اوصافى كه خدا در مرحله اخير به آن داده و آن را انسان كرده كه نه عين آناوصاف در مراحل قبلى بودند و نه همجنس آن ، مثلا در (انشاء) اخير، او را صاحب حيات وقدرت و علم كرد. آرى ، به او جوهره ذاتى داد (كه ما از آن تعبير مى كنيم به (من ) )كه نسخه آن در مراحل قبلى يعنى در نطفه و علقه و مضغه و عظام پوشيده به لحم ، نبودهمچنان كه در آن مراحل ، اوصاف علم و قدرت و حيات نبود، پس در مرحله اخير چيزى بهوجود آمده كه كاملا مسبوق به عدم بود يعنى هيچ سابقه اى نداشت .
ضمير در (انشاناه ) - به طورى كه از سياق بر مى آيد - به انسان در آن حالىكه استخوانهايى پوشيده از گوشت بود بر مى گردد، چون او بود كه در مرحله اخيرخلقتى ديگر پيدا كرد، يعنى ، صرف ماده اى مرده وجاهل و عاجز بود، سپس موجودى زنده و عالم و قادر شد پس ماده بود و صفات و خواص مادهرا داشت ، سپس چيزى شد كه در ذات و صفات و خواص مغاير با سابقش مى باشد و در عينحال اين همان است ، و همان ماده است پس مى شود گفت آن را به اين مرحله در آورديم و در عينحال غير آن است ، چون نه در ذات با آن شركت
دارد و نه در صفات و تنها با آن ، نوعى اتحاد و تعلق دارد تا آن را در راه رسيدن بهمقاصدش به كار گيرد، مانند آلتى كه در دست صاحب آلت است ، و در انجام مقاصدشاستعمال مى كند، نظير قلم براى نويسنده . پس تن آدمى هم آلتى است براى جان آدمى .
و اين همان حقيقتى است كه از آيه (و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديدبل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ) هم استفاده مى شود. پس آنكه ملائكه در حين مرگ او را مى گيرند آن انسان است، و آنچه در قبر متلاشى مى شود و مى پوسد، آن بدن انسان است ، نه خود انسان .
در آيه مورد بحث چند گونه حرف عطف به كار برده شده ، چند جا با (ثم ) عطف شده ،و چند جا با (فاء). بعضى از مفسرين در وجه آن گفته اند: مواردى كه با (ثم )عطف شده معطوف كاملا با معطوف عليه مغايرت دارد، مانند سه جمله (ثم جعلناه نطفة )و (ثم خلقنا النطفة علقة ) و (ثم انشاناه خلقا آخر) و مواردى كه با فاء عطف شدهآن مغايرت را ندارد مانند سه جمله (فخلقناالعلقة مضغة )، (فخلقنا المضغة عظاما وفكسونا العظام لحما).


فتبارك الله احسن الخالقين



معناى (بركت ) و اينكه فرمود: (فتبارك الله احسن الخالقين ). 
راغب مى گويد: اصل ماده (برك ) - با فتح باء و سكون راء وكاف - به معناىسينه شتر است . وقتى مى گويند (برك البعير) معنايش اين است كه شتر، زانو بهزمين زد و از همين معنا، معناى لزوم را اعتبار كرده اند. و نيز مى گويد: آب انبار را هم از اينجهت (بركه ) به كسر باء و سكون راء - مى گويند كه آب در آن توقف مى كند.بركت را هم كه به معناى خير الهى است از اين جهت كه نحوه ثبوتى دارد بركت گفته اند.و (مبارك ) به چيزى مى گويند كه آن خير الهى در آن باشد.
باز ايشان اضافه كرده چون خير الهى از جايى و به نحوى صادر مى شود كه نهمحسوس كسى است و نه شمردنى و نه محدود شدنى ، از اين جهت هر چيزى را كه در آنزيادى غير محسوس ديده شود، مبارك خوانده و مى گويند چقدر با بركت است .
پس (تبارك ) از خداى تعالى ، به معناى اختصاص او به خير كثيرى است كه بهبندگان خود افاضه مى كند و چون همانطور كه قبلا هم گفتيم كه خلق به معناى تقديراست پس اين خير كثير همه اش در تقدير او هست ، و آن عبارت است از ايجاد موجودات وتركيب اجزاء آن ، به طورى كه هم اجزايش با يكديگر متناسب باشد، و هم با موجوداتديگر سازگارى داشته باشد، و خير كثير هم از همين جا بر مى خيزد و منتشر مى شود.
اشاره به اينكه خلقت اختصاص به خداى تعالى ندارد  
و از اينكه فرمود: او بهترين خالق ها است فهميده مى شود كه خلقت تنها مختص به اونيست و همينطور هم هست ، چون همانطور كه قبلا هم گفتيم كه خلقت به معناى تقدير است وتقدير يعنى مقايسه چيزى با چيز ديگر و اين اختصاص به خداى تعالى ندارد، علاوه براين ، در كلام خود خداى عزوجل خلقت به غير خدا هم نسبت داده شده ، آنجا كه فرموده : (و اذتخلق من الطين كهيئه الطير) و نيز فرموده : (و تخلقون افكا).


ثم انكم بعد ذلك لميتون



اين جمله بيان آخرين مراحل تدبير الهى است و مى رساند كه مرگ از مراحلى است كه درمسير تقدير به طور وجوب و حتم بايد باشد و همه بايد آن را طى كنند. و همان طور كهقبلا گذشت مرگ يكى از حقايق است ، همچنان كه فرموده :(كل نفس ذائقة الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنة ).


ثم انكم يوم القيمة تبعثون


.
و اين همان تماميت تدبير و آخرين نقطه در مسير آدمى است ، چون هر كه بدانجا قدم بگذاردديگر بيرون شدنى نيست .


و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما كنا عن الخلق غافلين


.
مقصود از (طرائق ) در آيه : (و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق ). 
مراد از طرائق هفتگانه به قرينه كلمه (فوقكم ) آسمانهاى هفتگانه است و اگرآسمانها را (طرائق ) (جمع طريقه ، يعنى راه هاى عبور و مرور) ناميده از اين باب استكه آسمانها محل نازل شدن امر از ناحيه خدا به سوى زمين است ، همچنان كه فرموده :(يتنزل الامر بينهن ) و نيز فرموده : (يدبّر الامر من السّماء الى الارض ثم يعرجاليه ).
و نيز راههايى است كه اعمال ما در صعودش به سوى خداى سبحان ، و ملائكه در هبوطشانو عروجشان طى مى كنند، همچنان كه درباره عمل فرموده : (اليه يصعد الكلم الطيّب والعمل الصالح يرفعه ) و درباره ملائكه فرموده : (و مانتنزّل الا بامر ربك ).
با اين بيان روشن شد كه چطور ذيل آيه ، يعنى جمله (و ما كنا عن الخلق غافلين )مربوط و متصل به صدر آن است ، چون معنا چنين شد كه : شما از ما منقطع و بى ارتباط باما نيستيد و از تحت مراقبت ما بيرون نمى باشيد، بلكه اين راههاى هفتگانه ميان ما و شمانصب شده تا فرستادگان ملكى ما دائما در نزول و صعود باشند، و امر ما را به سوىشما و اعمال شما را به سوى ما بياورند.
از مطالب گذشته روشن مى گردد اينكه بعضى از مفسرين در تفسير آيه گفته اند:(طرائق به معناى طبقات روى هم چيده آسمان است ، و از باب (طرقنعل ) است ، كه به معناى طاقه هاى روى هم چيده كفش است ) و بعضى ديگر كه گفتهاند:(طرائق به معناى گسترده شده و از باب (طرق آهن ) است چون طرق آهن اين استكه آهنى را با پتك بكوبند تا گسترده شود)، صحيح نيست ، صرف نظر از اينكهبنابراين دو معنا، صدر و ذيل آيه به هم مربوط نمى شود.
يادآورى نعمت باران ، رويانيدن اشجار، فوائد چهارپايان و...  


و انزلنا من السّماء ماء بقدر فاسكناه فى الارض و انا على ذهاب به لقادرون


.
منظور از (سماء) طرف بلندى است ، زيرا عرب به هر چيزى كه بالاى سر آدمى قرارداشته باشد و سايه بر سر آدمى بيندازد (سماء) مى گويد. و مراد از آبنازل از سماء آب باران است . و در اينكه فرمود (بقدر)، اشاره است به اينكه آنچهآب باران مى بارد، بر مقتضاى تدبير تام الهى است كه هر چيزى را اندازه گيرى مىكند، حتى يك قطره كم و بيش از آنچه تدبير اقتضا مى كند نمى بارد. و نيز در آن اشارهاست به آيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ).
و معناى آيه اين است كه : ما آبى به اندازه - كه همان آب باران باشد - از جهت بالانازل مى كنيم و در زمين ساكنش مى سازيم - يعنى در انبارهاى زير زمينى ذخيره اش مىكنيم و به صورت چشمه سارها و نهرها و چاه ها، از كوهها و زمينهاى هموار بيرونش ‍ مىدهيم ، در حالى كه ما مى توانستيم آن را از بين ببريم ، به طورى كه شما نفهميد.


فانشانا لكم به جنات من نخيل و اعناب ...



(انشاء جنات ) به معناى احداث و تربيت باغها است و معناى آيه روشن است .


و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدّهن و صبغ للاكلين



اين جمله عطف است بر جنات ، يعنى ما با آن باران جنات و باغهايى رويانيديم و نيزدرختى كه در طور سينا است و از ثمره آن روغن به دست مى آيد - كه مراد از آيه ، درختزيتون است . و جمله (تنبت بالدهن ) يعنى ميوه اى مى دهد كه در آن روغن هست ، (و صبغللاكلين ) يعنى مى روياند صبغى براى خورندگان . و (صبغ ) - به كسره صادو سكون باء - به معناى خورش است ، و اگر در بين همه درختان زيتون را نام برد، بهخاطر عجيب بودن اين درخت است ، و معناى آيه روشن است .


و ان لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونها...



كلمه (عبرت ) به معناى دليلى است كه با آناستدلال شود بر اينكه خدا مدبر امر خلق است ، و به ايشان رؤ وف و رحيم است . و مراد ازاينكه فرمود: (شما را از آنچه در بطون چهار پايان است سيراب مى كنيم ) اين استكه شير آن حيوانات را به انسانها مى نوشاند. و مراد از (منافع بسيار)، انتفاعى استكه بشر از پشم و مو و كرك و پوست و ساير منافع آنها مى برد، و از گوشت آنها مىخورد.


و عليها و على الفلك تحملون



ضمير در (عليها) به انعام بر مى گردد. وحمل بر انعام شدن همان شترسوارى است كه در خشكى انجام مى شود ومقابل آن حمل در دريا است كه با (فلك ) يعنى كشتى انجام مى شود. و بنابراين ، آيهشريفه همان مضمون آيه (و حملناهم فى البر و البحر) را مى دهد، و كلمه (فلك )جمع (فلكه ) است كه به معناى كشتى است .
بحث روايتى
رواياتى درباره مراحل مختلف خلقت انسان  
در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم از على (عليه السلام )نقل كرده كه گفت : بعد از آنكه نطفه چهار ماهش تمام شد، خداوند فرشته اى مى فرستدتا روح را در آن ظلمات رحم در كودك بدمد، و اينجا است كه خداى تعالى مى فرمايد:(ثم انشاناه خلقا آخر) كه مقصود از (انشاء خلق آخر) همان دميدن روح است .
و در كافى به سند خود از ابن فضال ، از حسن بن جهم ، روايت كرده كه گفت : از امامابى الحسن رضا (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: امام ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود: نطفه چهل روز در رحم به صورت نطفه است ، بعد ازچهل روز، چهل روز ديگر به صورت علقه و چون اينچهل نيز تمام شد، چهل روز ديگر به صورت مضغه است ، كه مجموعا چهار ماه مى شود،بعد از تمام شدن چهار ماه خداوند دو ملك مى فرستد كه كار آنان خلقت است . مى پرسندپروردگارا چه چيز خلق كنيم ؟ پسر يا دختر؟ ماءمور مى شوند به يكى از آن دو. سپسمى پرسند پروردگارا شقى يا سعيد؟ ماءمور به يكى از آن دو مى شوند، آنگاه از مدتعمر و رزق و هر حالت ديگر آن - در اينجا امام چند حالت برشمرد - سؤال مى كنند و دستور مى گيرند. پس از آن فرشتگان آمده كودك را خلق مى كنند و ميثاقالهى را ميان دو چشمش مى نويسند.
پس همين كه مدتش سر آمد، فرشته اى مى آيد و او را به زور به طرف بيرون فشار مىدهد و كودك بيرون مى آيد، اما در حالى كه از آن ميثاق هيچ چيز به ياد ندارد. حسن بن جهمپرسيد: آيا با اين حال صحيح است كه كسى از خدا بخواهد پسر را دختر و يا دختر راپسر كند؟ فرمود: خدا هر چه بخواهد مى كند.
مؤ لف : اين روايت از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) به چند طريق ديگرنقل شده ، كه عبارات آنها نزديك به هم هستند.
دو روايت درباره آيه : (و شجرة تخرج من طور سيناء...) ).  
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن و صبغ للاكلين) گفته است : منظور درخت زيتون است ، و اين آيه مثلى است براىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )
و اميرالمؤ منين (عليه السلام )، زيرا طور، كوه و سينا، درخت است .
و در مجمع البيان در ذيل جمله (تنبت بالدهن و صبغ للاكلين ) مى گويد: ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده كه فرمود: (زيت ) درخت مباركى است ،ازآن خورش كنيد و از روغنش بر بدن بماليد.
سوره مؤ منون آيات 23 تا 54  


و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يقوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره افلا تتّقون(23) فقال الملوا الّذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم يريد انيتفضّل عليكم و لو شاء اللّه لانزل ملئكة ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين (24)ان هو الارجل به جنة فتربصوا به حتى حين (25) قال رب انصرنى بما كذّبون (26) فاوحينااليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا فاذا جاء امرنا و فارالتّنّور فاسلك فيها منكل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول منهم و لا تخاطبنى فى الّذين ظلموا انهممغرقون (27) فاذا استويت انت و من معك على الفلكفقل الحمد لله الذى نجئنا من القوم الظالمين (28)وقل رب انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين (29) ان فى ذلك لايات و ان كنا لمبتلين(30) ثم انشانا من بعدهم قرنا آخرين (31) فارسلنا فيهم رسولا منهم ان اعبدوا اللّهمالكم من اله غيره افلا تتقون (32) و قال الملا من قومه الّذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخرةو اترفنهم فى الحيوه الدنيا ما هذا الا بشر مثلكمياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون (33) و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذالخاسرون (34) ايعدكم انكم اذا متم و كنتم ترابا و عظاما انكم مخرجون (35) هيهات هيهاتلما توعدون (36) ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما نحن بمبعوثين (37) ان هو الارجل افترى على اللّه كذبا و ما نحن له بمؤ منين (38)قال رب انصرنى بما كذبون (39) قال عماقليل ليصبحنّ نادمين (40) فاخذتهم الصيحة بالحق فجعلناهم غثاء فبعدا للقوم الظالمين(41) ثم انشانا من بعدهم قرونا آخرين (42) ما تسبق من امه اجلها و ما يستاخرون (43) ثمارسلنا رسلنا تترا كل ما جاء امه رسولها كذبوه فاتبعنا بعضهم بعضا و جعلناهم احاديثفبعدا لقوم لا يومنون (44) ثم ارسلنا موسى و اخاه هرون باياتنا و سلطان مبين (45)الى فرعون و ملايه فاستكبروا و كانوا قوما عالين (46) فقالوا انومن لبشرين مثلنا وقومهما لنا عابدون (47) فكذبوهما فكانوا من المهلكين (48) و لقد آتينا موسى الكتبلعلهم يهتدون (49) و جعلنا ابن مريم و امه آيه و آوينهما الى ربوه ذات قرار و معين (50)يايها الرسل كلوا من الطيّبات و اعملوا صلحا انى بما تعملون عليم (51) و ان هذه امتكم امهوحده و انا ربكم فاتقون (52) فتقطّعوا امرهم بينهم زبرا كلّ حزب بما لديهم فرحون(53)فذرهم فى غمرتهم حتّى حين (54)



ترجمه آيات
همانا ما نوح را به رسالت به سوى امتش فرستاديم نوح به قوم خود گفت : خدا رابپرستيد كه جز آن ذات يكتا شما را خدايى نيست آيا هنوز نمى خواهيد خدا ترس شويد؟(23).
اشراف قوم كه كافر شدند در پاسخ نوح به مردم چنين گفتند كه اين شخص نيست جزآنكه بشرى است مانند شما كه مى خواهد بر شما برترى يابد و اگر خدا مى خواسترسولى بر بشر بفرستد حتما از جنس ملائكه مى فرستاد ما اين سخنان را كه اين شخص ‍مى گويد از نياكان خود نشنيده ايم (24).
او نيست جز مردى مبتلا به جنون پس انتظار بريد به آن (با او مدارا كنيد) تا مرگشبرسد (25).
نوح گفت پروردگارا مرا بر اينان كه تكذيبم كردند يارى فرما (26).
ما هم به او وحى كرديم كه زير نظر ما و به دستور ما كشتى را بساز هر وقت ديديد. كهفرمان ما آمد و آب از تنور فوران كرد پس در آن كشتى سوار شو و از هر جاندارى يك نرو يك ماده همراه خود راه بده و اهل خودت را هم سوار كن مگر آن كفارى كه فرمان ما بههلاكتش رفته ، و زنهار كه از باب شفاعت درباره ستمكاران با من سخنى بگويى كهالبته همه بايد غرق شوند (27).
پس چون در كشتى مستقر شدى بگو ستايش خداى را كه ما را از ظلم ستمكاران نجات داد(28).
و نيز بگو پروردگارا مرا به منزل مباركى فرود آر كه تو بهترين فرود آورنده اى(29).
همانا در اين حكايت آيت ها است و ما بندگان را به اينگونه حوادث آزمايش خواهيم كرد (.3).
پس از هلاك قوم نوح باز قوم ديگرى ايجاد كرديم (31).
و در آنها نيز رسولى از خودشان به سويشان فرستاديم كه خداى را بپرستيد چون غيراو معبودى نداريد آيا باز هم نمى خواهيد خدا ترس شويد!( 32).
اشراف قوم آن رسول ، آنها كه كافر بودند و لقاى آخرت را تكذيب مى كردند و ما درزندگى دنيا بهره مندشان كرده بوديم به مردم گفتند: اين شخص غير از بشرىمثل شما نيست او هم از آنچه شما مى خوريد مى خورد و از آنچه مى آشاميد مى آشامد (33 ).
و هر آينه شما مردم اگر بشرى مثلخود را اطاعت كنيد خيلى (نالايق و) زيان كاريد (34).
آيا اين به شما نويد مى دهد كه پس از آنكه مرديد و خاك و استخوان شديد بار ديگر اززمين سر بر مى آوريد (35).
هيهات هيهات كه اين وعده ها راست باشد (36).
زندگى جز اين حيات چند روزه نيست كه زنده مى شويم و مى ميريم و دى گر هرگز ازخاك برانگيخته نخواهيم شد (37).
او نيست جز مردى كه دروغى را به خدا افتراء بسته و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد(38).
آن رسول نيز عرض كرد پروردگارا مرا بر اين قوم به خاطر اينكه تكذيبم كردنديارى فرما (39).
خداى تعالى فرمود به همين زودى سخت پشيمان خواهند شد (.4).
پس صيحه به عنوان عذاب ايشان را بگرفت و ما ايشان را خاشاك بيابانها كرديم كهستمكاران از رحمت الهى دور باشند (41).
پس آنگاه اقوامى ديگر بعد از ايشان پديد آورديم (42).
هيچ قومى را اجل مقدم و مؤ خر نخواهد شد (43).
پس آنگاه پيغمبرانى پى در پى بر خلق گسيل داشتيم و هر قومى كه رسولى بر آنهاآمد تكذيبش كردند ما نيز يكى پس از ديگرى به سر نوشت قبلى ها دچار نمودهسرگذشتى براى ديگران كرديم كه قوم بى ايمان از رحمت خدا دور باد (44).
سپس موسى و برادرش هارون را با معجزاتى و قدرتى آشكار فرستاديم (45).
به فرعون و قومش آنها نيز استكبار ورزيدند و مردمى متكبر و سركش بودند (46).
به همين جهت گفتند چرا ما به دو نفر بشر مثل خودمان ايمان آوريم با اينكه طايفه اين دوهمه پرستش ما مى كردند (47).
پس موسى و هارون را تكذيب كرده بدين سبب هلاك شدند (48).
با اينكه ما به موسى كتاب فرستاديم تا شايد به راه خدا هدايت شوند (49).
و ما پسر مريم را با مادرش بر خلق آيت و معجره اى بزرگ كرديم و هر دو را بهسرزمينى بلند كه جايى هموار و چشمه سار بودمنزل داديم (50).
اى رسولان ما از غذاهاى پاكيزه و حلال تناول كنيد و به نيكوكارى واعمال صالح بپردازيد كه من به هر چه مى كنيد آگاهم (51).
و اين مردم همه داراى يك دين امت شمايند امتى واحده و من پروردگار همه شمايم پس از منبينديشيد (52).
آنگاه مردم اين دين واحد را در ميان خود پاره پاره كرده در آن فرقه فرقه شدند و هرگروهى به آنچه خود داشت و پسن ديده بود دلخوش گشتند (53).
پس اى رسول ما، بگذار كه اين بى خبران همچنان درجهل و غفلت خود بسر برند تا هنگامى معين (54).
بيان آيات
خداى عزوجل بعد از آنكه نعمتهاى بزرگ خود را براى مردم برمى شمارد بهدنبال آن در اين آيات بشر را دعوت مى كند به توحيد در عبادت ، آنهم از طريق رسالت ،و در ضمن اجمالى از طرز دعوت انبياء از زمان نوح تا عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) رانقل كرده ، ولى نام يك يك آنان را نبرده ، تنها نام نوح كه اولين قيام كننده بود دعوتبه توحيد است ، و نام موسى و عيسى (عليهماالسلام ) را كه آخرين ايشانند برده ، و نامبقيه را مبهم گذاشته . چيزى كه هست خاطرنشان كرده كه دعوت انبيامتصل به هم بوده ، و پشت سر هم قرار داشته و نيز فرموده كه مردم جز به كفر اجابتنكردند و جز به انكار آيات خدا و كفران نعمت هاى او عكسالعمل نشان ندادند.


و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يا قوم اعبدوااللّه ما لكم من اله غيره افلا تتقون


.
در داستانهاى نوح در تفسير سوره هود گذشت كه آن جناب اولين پيغمبر از پيامبراناولواالعزم است كه داراى كتاب و شريعتند و به سوى عموم بشر مبعوث شده و به دعوتبه توحيد و نفى شرك قيام نموده اند. پس مراد از كلمه (قومه ) امت آن جناب است كهعموم اهل عصر آن جنابند.
اشاره به عقيده بت پرستان درباره عبادت آلهه و معناى خطاب نوح عليه السلامبهقوم خود: (اعبدوا الله ...)
جمله (اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره ) دعوت به سوى پرستش خدا و ترك پرستش آلههغير خدا است ، چون و ثنى ها غير خدا از ملائكه و جن و مقدسين را مى پرستيدند و براى آنهاادعاى الوهيت مى كردند، يعنى آنها را معبود مى دانستند نه خدا را.
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى (اعبدواالله ) اين است كه تنها خدا را بپرستيد،همچنانكه آيه (الا تعبدوا الا اللّه ) كه در سوره هود است اين معنا را روشن مى كند. واگر در آيه مورد بحث جمله را مقيد به قيد نكرد و نفرمود فقط خدا را عبادت كنيد براى ايناست كه بفهماند اصلا عبادت تنها عبادت خدا است و عبادت غير خدا و شرك ورزيدن بهكلى عبادت نيست .
ولى مفسر مزبور غفلت و يا فراموش كرده كه و ثنى ها اصلا خداى سبحان را عبادت نمىكنند ، چون عبادت را عبارت مى دانند از توجه عابد به معبود، و خداى سبحان را به خاطراينكه ديدنى نيست بزرگتر از آن مى دانند كه توجهى يا عملى متوجه او شود. پس ‍ وجهصحيح آن است كه بندگان در عبادت خود متوجه خواص از مخلوقات او مانند ملائكه وامثال ايشان شوند، تا آنان واسطه و شفيع ايشان شوند، و آنان را به درگاه خدا نزديككنند علاوه بر اين ، به زعم مشركين عبادت به خاطر تدبير عالم ، و درمقابل آن است ، و تدبير عالم واگذار به ملائكه وامثال ايشان شده ، پس معبود و ارباب هم همانهايند، نه خدا.
از اينجا معلوم مى شود اگر به مذهب و ثنى ها جايز باشد كه خدا عبادت شود ديگر غيرخدا را عبادت نخواهند كرد، براى اينكه و ثنى مذهبان تر ديدى ندارند در اينكه ربالارباب و پديد آورنده همه رب ها و همه عالم تنها خدا است و اگر عبادت خدا جايز باشدقهرا عبادت غير او جايز نخواهد بود. ليكن همانطور كه گفتيم بت پرستان عبادت خدا رادرست نمى دانند، دليلش هم بيان شد.
پس اينكه نوح (عليه السلام ) به امت بت پرست خود فرمود: (اعبدوا اللّه ) در معناىاين است كه فرموده باشد: (اعبدوا اللّه وحده تنها خداى را بپرستيد) همچنان كه درسوره هود در جمله (الا تعبدوا الا الله ) اينطور فرموده بود.
و جمله (ما لكم من اله غيره ) هم در معناى اين است كه فرموده باشد: براى شما معبودىغير خدا نيست ، چون كه غير از خدا ربى كه مدبر امور عالم و امور شما باشد نيست ، تا اورا به اميد خيرش و ترس از غضبش بپرستيد.
و اينكه با فاء تفريع فرمود: (افلا تتّقون ) معنايش اين است كه وقتى براى شماربى نباشد كه مدبر امور شما باشد، پس با اينحال باز هم از خدا نمى ترسيد و از عذاب او بيم نمى داريد؟ كه غير او را مى پرستيد؟.


فقال الملوا الّذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم ...حتى حين


.
كلمه (ملا) به معناى بزرگان و اشراف قوم است ، و اگر آنان را در اين آيه به وصف(الّذين كفروا من قومه ) توصيف فرموده ، اين توصيف براى توضيح است نه احتراز،براى اينكه اصلا از اشراف قوم نوح كسى به او ايمان نياورده بود، بهدليل اينكه بنا به حكايت قرآن كريم به او گفتند: (و ما نريك اتبعك الا الّذين هم اراذلنا بادى الراى ).
سياق دلالت مى كند بر اينكه ملا و بزرگان قوم نوح ، مطالب اين دو آيه را در خطاببه عموم مردم مى گفته اند تا همه را از نوح روى گردان نموده عليه او تحريك ، و برآزار و اذيتش تشويق كنند، تا شايد به اين وسيله ساكتش سازند.
افترائات و احتجاجات قوم نوح عليه السّلام در مقام انكار رسالت آنحضرت .  
مطالبى كه اين دو آيه از گفته هاى آنان حكايت كرده اگر تجزيه وتحليل شود برگشت به چهار يا پنج اشكال مى كند كه يا جنبه افتراء دارد، يا مغالطه .
اولاينكه گفتند: (ما هذا الا بشر مثلكم يريد انيتفضل عليكم ) و حاصلش اين است كه نوح يك فرد بشر استمثل خود شما، اگر او در ادعاى وحى الهى خود راست مى گفت و راستى با عالم غيباتصال داشت ، شما هم بايد مثل او اتصال مى داشتيد، چون شما در بشريت و لوازم آن هيچدست كمى از او نداريد و چون چنين اتصالى در شما نيست پس او در ادعاى خود كاذب است ؟.
زيرا ممكن نيست كمالى در خور طاقت بشر باشد، ولى در ميان تمامى افراد بشر فقط بكنفر به آن كمال برسد و بدون هيچ شاهدى مدعى آن گردد، پس ديگر هيچ وجهى براىعمل او نمى ماند، مگر اينكه بخواهد بر شما برترى يافته و رياست كند. دليلش هم هميناست كه به بانگ بلند مى گويد: همه بايد از من پيروى نموده و مرا اطاعت كنيد، كه درحقيقت حجتى كه آورده اند منحل به دو حجت مى شود.
دوم اينكه گفتند: (و لو شاء اللّه لانزل ملائكة ) كه حاصلش اين است كه اگر خداخواسته باشد ما را به دعوت غيبى خود بخواند، بايد يكى از ملائكه مقرب خود، و يكىاز
شفعايى كه واسطه ميان ما و خدا است براى اين كار انتخاب كند، و به سوى ماگسيل بدارد نه يك بشرى كه هيچ نسبت و ارتباطى با او ندارد، علاوه بر اين ، اگر آنملائكه را كه گفتيم بفرستد، و آنها بشر را به سوى يكتاپرستى دعوت كنند، وبگويند كه نبايد شما، ما ملائكه را ارباب و معبودهاى خود بگيريد، بشر بهتر گفتهآنان را مى پذيرد و زودتر تصديق مى كند، چون خود آنان مى گويند كه غير خدا را نبايدپرستيد.
و اگر از ارسال ملائكه تعبير به انزال كرد،ارسال با انزال تحقق و خارجيت پيدا مى كند. و اگر به لفظ جمع تعبير كرد نه مفرد،شايد به اين جهت باشد كه مرادشان از اين ملائكه همان ملائكه اى باشد كه مشركين آلههخود گرفتند، و اين گونه فرشتگان در نظر مشركين بسيارند.
سوم اينكه گفتند: (ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين ) و حاصلش اين است كه اگردعوت او حق بود ، نظير و مانندى برايش پيدا مى شد و تاريخ گذشتگان مانندى براى اوسراغ مى داد و قطعا پدران و نياكان ما از ما بهتر وعاقل تر بودند و در اعصار آنان چنين دعوتى اتفاق نيفتاده ، پس اين دعوت نوظهور ودروغى است .
چهارم اينكه گفتند: (ان هو الا رجل به جنة فتربصوا به حتى حين ) كلمه (به جنه )يا مصدر است ، و به معناى مجنون است و يا اينكه مفرد جن است ، و معناى (به جنه ) ايناست كه : فردى از جن در او حلول كرده ، و اين مرد با زبان آن جن حرف مى زند، براىاينكه چيرهايى مى گويد كه عقل سليم آن راقبول ندارد، و نيز چيرهايى مى گويد كه جز ديوانگان آن را نمى گويند، پس ناگزيرمدتى صبر كنيد شايد از اين كسالت بهبودى يابد و يا بميرد و شما از شرش راحتشويد.
اين چهار حجت و يا به اعتبار اينكه اولى تقسيم به دو تا مى شود اين پنج حجت مختلف ،حرفهايى بود كه بزرگان قوم نوح در برابر عوام خود زدند و يا هر يك حجت طايفه اىاز قوم بوده ، و اين حجتها هر چند حجتهاى جدلى ، و داراىاشكال است ، و ليكن بزرگان قوم نوح از آنها بهره مند مى شدند، چون عوام را از اينكهبه گفته هاى نوح متوجه شوند و دل بدهند، با همين حرفها منصرف مى كردند و آنان رادر ضلالت باقى مى گذاشتند.


قال رب انصرنى بما كذبون


.
نوح (عليه السلام ) از خدا درخ واست نصرت مى كند، و حرف باء در (بما) بدليهاست ، و معناى آن اين مى شود كه : خدايا! عوض وبدل تكذيب ايشان تو مرا يارى بده . ممكن هم هست (باء) را براى آلت بگيريم ، كهبنابر آن معنا چنين مى شود: خدايا! مرا با همان
وسيله اى كه اين مردم آن را تكذيب كردند يارى ده ، يعنى با آن عذابى كه اينها تكذيبشكردند و گفتند: (فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ) مرا نصرت بده ، مؤ يد ايناحتمال اين است كه نوح (عليه السلام ) درخواست كرده بود كه (رب لا تذر على الارضمن الكافرين ديارا) و نيز مؤ يد ديگرش اينكه آيه را به طورفصل آورد، چون در معناى جواب سؤ ال و درخواست بود.
و دورى گزيدن از قوم خود كه بعد از انكار و تكذيبشان محكوم به عذاب شدهبودند


فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا...)



اين جمله متفرع است بر درخواست نصرت ، (يعنى و چون درخواست نصرت كرد پس به اووحى كرديم ) و معناى كشتى ساختن در برابر ديدگان خدا اين است كه كشتى ساختنش تحتمراقبت و محافظت خداى تعالى باشد. و معناى (كشتى ساختن به وحى خدا) اين است كهبا تعليم او و دستورات غيبى كه به تدريج مى رسد باشد.
(فاذا جاء امرنا و فار التّنّور) - مراد از (امر) به طورى كه گفته شده حكمقطعى است كه خدا بين او و قومش راند، و آن غرق شدن قوم او بود. و به طورى كه ازسياق برمى آيد (فوران تنور) كه خود محل آتش است علامت و نشانه آمدن عذاب بوده واين نشانه عجيبى بوده كه از تنورهاى آتش چون فواره ، آب بطرف بالا فوران كند.
(فاسلك فيها من كلزوجين اثنين ) - قرائتى كه بين همه قراء داير و رايج است اين است كه كلمه(كل ) را تنوين مى دهند نه اينكه به طور اضافه بخوانند، در نتيجه ناگزير چيزىدر تقدير گرفته مى شود، و تقدير: (من كل نوع زوجين دو جفت از هر نوع حيوان )خواهد بود، و سلوك در كشتى به معناى راه دادن وداخل كردن در آن است ، و ظاهرا كلمه (من ) براى ابتداى غايت باشد، و معنا اين باشد كه: دو جفت نر و ماده از هر نوع داخل كشتى كن .
(و اهلك الا من سبق عليه القول منهم ) - اين جمله عطف است بر كلمه (زوجين ) ومعنايش اين است كه : داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع و خانواده ات را.
بعضى از مفسرين گفته اند: عطف بر (زوجين ) معنا را فاسد مى كند، چون معنايش اينمى شود: داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع را و از هر نوع خانواده ات را، پس بهتر اين استكه اصلا عطف نكنيم ، و يك فعل (اسلك ) ديگرى در تقدير بگيريم ، آنگاه عطف بر
(فاسلك ) كنيم .
ليكن اين اشكال وارد نيست ، براى اينكه كلمه (منكل ) در تقدير، حال از (زوجين ) و در نتيجه رتبه متاءخر از آن است ، همچنان كه ما نيزمتاءخر در تقدير گرفتيم و وقتى متاءخر شد در نتيجه (اهلك ) عطف به زوجين مى شود،بدون اينكه دوباره (من كل ) بر سر آن درآيد.
و مراد از (اهل ) خاصه و خانواده است ، و از ظاهر كلام برمى آيد كه مراد از آن هم خانوادهاو و هم مؤ منين به اويند، چون در سوره هود گروندگان و مؤ منين به او را با خانواده اوذكر كرده و در اينجا همه را با كلمه (اهل ) تعبير آورده . پس معلوم مى شود در اينجا همهآنهايى كه با نوح به كشتى درآمدند اهل آن جناب به حساب آمده اند.
و مراد از (من سبق عليه القول منهم )، همسر او و پسر او است ، چون نوح از اين جمله همانرا فهميده بود، و اين دو تن كافر بودند و فرزندش از سوار شدن بر كشتى امتناعورزيد، و با اينكه به كوه پناهنده شد غرق گشته ، قضاى حتمى درباره اش جريانيافت .


و لا تخاطبنى ف ى الّذين ظلموا انهم مغرقون


.
در اين جمله نوح (عليه السلام ) را نهى مى كند از سخن گفتن با خدا. و اين كنايه است ازنهى شديد از وساطت و شفاعت ، چون مخاطبه را معلق بر (الّذين ظلموا) كرده ، و نهى راهم تعليل كرده به اينكه (انهم مغرقون ) پس كانه فرموده : من تو را نهى مى كنم ازاينكه با من درباره اين كفار حرفى بزنى ، تا چه رسد به اينكه وساطت كنى ، چونغضب من شامل آنان شده ، شمولى كه هيچ چيز آن را دفع نمى كند.


فاذا استويت انت و من معك على الفلك فقل ... و انت خير المنزلين


.
خداى تعالى به نوح تعليم مى دهد كه بعد از جاى گرفتن در كشتى خدا را بر اين نعمتكه از قوم ظالمان نجاتش داد حمد گويد. و اين خود بيانى است بعد از بيان قبلى ، براىهلاكت كفار، چون خبر مى دهد از اينكه حتما آنان غرق مى شوند و تو نجات پيدا مى كنى ، ونيز تعليم مى دهد كه از خدا در خواست كند تا از طوفان نجاتش داده ، در زمين فرودشآورد، فرود آوردنى مبارك و داراى خيرى بسيار و ثابت ، چون او بهترينمنزل دهندگان است .
و از همين كه او را ماءمور كرده تا حمد و ستايشش كند ، و صفات جميلش را بر شمارد، برمى آيد كه نوح از بندگان مخلص خدا بوده ، چون خدا منزه است از اينكه به غير مخلصينچنين دستورى دهد، و منزه است از توصيفى كه غير مخلصين براى او مى كنند،
همچنان كه فرموده : (سبحان اللّه عما يصفون الا عباد الله المخلصين ).
و اگر خداى عزوجل از نقل داستان نوح و طوفانش تنها به فرمان خود اكتفا كرد كهفرمان به غرق آنان داد، و ديگر از غرق شدن آنان چيزى نفرمود، براى اشاره به اينبوده كه آنچنان محو و نابود شدند كه خبرى از ايشان باقى نماند كه به گفته آيد. ونيز اشاره به عظمت قدرت الهى است . و هم براى اين بوده كه مردم ديگر را از سخط خودبيمناك سازد و كفار و نابودى آنان را امرى ناچيز و بى اهميت جلوه دهد، و به همين جهت استكه از داستان هلاكت آنها چيزى نگفت ، و به سكوت گذراند. حتى سكوت در اينجا دررساندن آن غرضهايى كه شمرديم به چند وجه بليغتر است از اشاره اجمالى كه در آيه(و جعلناهم احاديث فبعدا لقوم لا يؤ منون ) آمده .


ان فى ذلك لايات و ان كنا لمبتلين



در اين جمله كه آخر داستان است خطاب را متوجهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرده و بيان مى كند كه اين دعوت و آنچه با آنجريان مى يابد همه امتحاناتى است الهى .


ثم ان شانا من بعد هم قرنا آخرين ...افلا تتقون



) كلمه (قرن ) به معناىاهل يك عصر است ، و جمله (ان اعبدوا اللّه ) تفسيرارسال رسول و از قبيل تفسير فعل به نتيجهفعل است ، مثل آيه (تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا و لا تحزنوا)).
اشراف و بزرگان قوم نوح عامه مردم را عليه پيامبراشان مى شورانند.  


و قال الملا من قومه الّذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فى الحياة الدنيا



اشراف و بزرگان قوم نوح كه فرو رفته در دنيا و فريفته زندگى مادى بودند بااين كلام خود عامه مردم را عليه پيغمبرشان مى شورانند. خداى سبحان به سه صفت آنهارا ياد كرده : يكى كفر به خدا به خاطر عبادت غير خدا، و ديگرى تكذيب روز قيامت كهلقاى آخرتش ‍ خوانده ، يعنى لقاى حيات آخرت ، به قرينه مقابلش يعنى جمله (فىالحيوه الدنيا). و اين دو صفت يعنى كفر به مبداء و معاد باعث شد كه ايشان از هر چه غيراز دنيا است منقطع گشته ، يكسره به دنيا رو آورند، و چون كه در زندگى دنيا هر جورخواستند رفتار كردند و زخارف و زينت هاى لذت بخش آن يكسره ايشان را به خود جلبكرد، صفت سومى در ايشان پيدا شد، و
آن پيروى از هواى نفس و فرا موشى هر حق و حقيقت بود، و به همين جهت از زبانشان گاهىانكار توحيد بيرون مى جست ، و گاهى انكار معاد، و گاهى هم ، رد و انكار دعوت رسالت ،چون اين دعوت به دنياى ايشان و افسار گسيختگى آنان ضرر مى زد، و از پيروى هواىنفس بازشان مى داشت ، پس يك بار عوام خود را خطاب نموده به طور تحقير و توهين بهنوح (عليه السلام ) اشاره نموده گفتند: (ما هذا الا بشر مثلكمياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون اين جز بشرىمثل شما نيست ، از آنچه شما مى خوريد و مى نوشيد مى خورد و مى نوشد و مقصودشانتكذيب نوح در دعوى رسالت است ، كه بيان استدلالشان در داستان قبلى نوح گذشت .
و از استدلالى كه كردند كه او مانند ساير مردم است چونمثل انسان مى خورد و مى نوشد، معلوم مى شود كه براى انسان غير از خوردن و نوشيدنكه خاصيت حى وانيت است كمال و فضيلت ديگرى سراغ نداشته اند و غير از خوردن ونوشيدن كه كمال و فضيلت حيوانات است سعادتى نمى ديدند، تنها خوشبختى بشر رادر اين مى دانسته اند كه چون حيوانات در چريدن و لذت بردن آزاد باشد، همچنان كهقرآن كريم در وصف اين گونه مردم فرموده : (اولئك كالانعام ) و نيز فرموده : (والّذين كفروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام ).
بار ديگر گفتند: (و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون كه در معناى آن كلامى استكه در قصه سابق گفتند كه : (يريدان يتفضل عليكم ) و مقصودشان اين بوده كهپيروى او با اينكه بشرى مانند شما است و هيچ فضيلتى بر شما ندارد مايه خسران وبطلان سعادت زندگى شما است ، چون جز حيات دنيا حيات ديگرى نيست ، و در اينزندگى هم جز حريت و آزادى در لذت سعادتى نيست و اگر بخواهيد از كسى اطاعت كنيد كهبر شما فضيلتى ندارد حريتتان از دست مى رود، و اين مساوى با خسران شما است .
بار سوم گفتند: (ايعدكم انكم اذا متم و كنتم ترابا و عظاما انكم مخرجون ) يعنى اوشما را وعده مى دهد كه بعد از آنكه مرديد و خاك و استخوان شديد مجددا از خاك بيرون مىشويد، يعنى براى حساب و جزا مبعوث مى شويد. (هيهات هيهات لما توعدون ) كلمه(هيهات ) در مورد استبعاد به كار مى رود، و تكرار آن مبالغه را مى رساند، يعنى بههيچ وجه
اين وعده اى كه مى دهد شدنى نيست .
(ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا) مرادشان از اينكه گفتند (مى ميريم و زنده مىشويم ) اين است كه يك عده از ما مى ميرند، عده اى ديگر به دنيا مى آيند و پيوسته اينچنينيم . (و ما نحن بمبعوثين ) يعنى براى يك زندگى ديگر غير از زندگى دنيايىزنده نمى شويم .
و ممكن است اين جمله از كلام ايشان را حمل بر تناسخ كنيم . و تناسخ عبارت از اين است كهبا مرگ يك فرد آدمى ، روح او از كالبدش بيرون آمده و به بدن يك فرد ديگر، چهانسان و چه غير انسان حلول كند، چون اين نظريه در ميان وثنى مذهبان (مشركين ) شايعاست ، و بسيارى از آنان تناسخ را به ولادت بعد از ولادت تعبير مى كنند، ولى ايناحتمال آن طور كه بايد و شايد با سياق آيات مورد بحث سازگارى ندارد.
بار چهارم گفتند: (ان هو الا رجل افترى على اللّه كذبا و ما نحن له بمؤ منين ) ومقصودشان از اين جمله تكذيب آن حضرت در دعوى رسالت ، و آنچه كه دعوايش متضمن آناست مى باشد، قبلا هم توحيد و معاد را انكار كرده بودند.
و مرادشان از كلمه (نحن ) - ما خودشان كه از بزرگان و اشرافند و عامه مردمشان مىباشند.
همه را شركت دادند تا عامه مردم ايشان را متهم نكنند به اينكه شما ما را به شرك و انكاررسالت رسول دعوت كرديد. ممكن هم هست مراد تنها خودشان باشند، نه عامه مردم ، ومنظورشان اعلام نظريه خود بوده تا عوام هم به آنها اقتداء كنند.
همه اين حرفها در اول آيات ، آنجا كه خدا اوصاف آنان را مى شمرد جمع و يك جا آمده بود،و آن عبارت بود از انكار توحيد و نبوت و معاد، و اتراف در زندگى دنيا.
اين را هم بايد دانست اينكه در صدر آيات كه فرمود: (وقال الملاء من قومه الّذين كفروا و كذبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم ) جمله : (من قومه )را بر جمله (الّذين كفروا) مقدم ذكر كرد، و در داستان سابق كه مى فرمود: (وقال الملاء الّذين كفروا من قومه ) عكس اين را آورد، براى اين جهت است كه ترتيب جمله هاىپشت سر هم ، يعنى (كفروا) و (كذبوا) و (اترفناهم ) به هم نخورد، و اگر همبعد از همه جملات مى آورد فاصله زياد مى شد.


قال رب انصرنى بما كذبون


.
تفسير اين جمله در داستان سابق گذشت .


قال عما قليل ليصبحن نادمين


.
اين جمله پاسخ پروردگار به نوح در استجابت دعاى او است . و پشيمان شدن قوم
كنايه است از رسيدن عذاب انقراض . و اينكه فرمود: (عماقليل ) كلمه (عن ) به معناى بعد و كلمه (ما) براى تاءكيد كمى مدت است ، وضمير جمع به قوم بر مى گردد. و لام در ليصبحن كلام را تاءكيد مى كند، و همچنين نونتاءكيد آن و معنايش اين است كه : سوگند مى خورم كه به زودى با فرا رسيدن عذاب ،پشيمانى ايشان را خواهد گرفت .
نزول عذاب الهى و آغاز آن با صيحه اى آسمانى  


فاخذتهم الصيحة بالحق فجعلناهم غثاء فبعدا للقوم الظالمين



حرف (باء) در كلمه (بالحق ) براى مصاحبت و معيت است ، و اين جار و مجرور متعلقاست به جمله (فاخذتهم ) يعنى : صيحه ايشان را گرفت در حالى كه مصاحب با (حق) بود. و ممكن هم هست براى سببيت باشد، و كلمه (حق ) وصفى باشد كه در جاىموصوف خود نشسته است ، و موصوف آن حذف شده ، و تقدير آن (فاخذتهم الصيحة )بسبب الامر (الحق - و يا - قضاء الحق ) باشد. يعنى : صيحه ايشان را گرفت بهسبب امر حق - و يا - قضاء حق . همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (فاذا جاء امر اللهقضى بالحق ).
كلمه (غثاء) - به ضمه غين كه گاهى (ثاء) آن مشدد خوانده مى شود - به معناىگياه و برگ و چوب پوسيده است كه با سيل مى آيد. و جمله (فبعدا للقوم الظالمين )لعنت و دورى ايشان و نفرين بر ايشان است .
و معناى آيه اين است كه : ما به وعده اى كه بهرسول خود داده بوديم كه ايشان را عذاب مى كنيم وفا كرديم ، پس صيحه آسمانى كهعذابشان بود آنها را بگرفت و ايشان را هلاك نموده به صورت غثاىسيل در آورديم ، پس دور باشند قوم ستمكار، دورى سختى .
قرآن كريم نامى از اين قوم كه خداوند بعد از نوح به وجودشان آورده و سپس هلاكشانكرده ، و نيز نامى از رسول ايشان نبرده . و بعيد نيست كه مراد همان ثمود، قوم صالحباشند، چون خداى تعالى در چند جا داستان ايشان را آورده و فرموده كه اين قوم بعد ازنوح مى زيستند و با بلاى صيحه نابود شدند.
(ثم انشانا من بعدهم قرونا آخرين ما تسبق من امة اجلها و ما يستاءخرون ) توضيح معناىاين آيه مكرر گذشت .


ثم ارسلنا رسلنا تترا كلما جاء امة رسولها كذبوه ...



فرستادن رسولان به صورت (تترى ) به معناى فرستادن يكى پس از ديگرى است.
كلمه (تواتر) هم از همين باب است ، چون تواتر هم به معناى تك تك و فرد فردهاىپشت سر هم است . و از اصمعى نقل شده كه در معناى (واترت الخبر) گفته : يعنىابعاض آن را پشت سر هم قرار دادم در حالى كه ما بين هر دو بعض مختصر سكوتى هست .
اين آيه تتمه آيه قبلى است كه مى فرمود (ثم انشانا من بعدهم قرونا) و كلمه (ثم) براى افاده بعديت ذكرى است ، نه زمانى .
يادآورى سنت الهى : هدايت امم با ارسالرسل ، تكذيب امتها آنان را و عذاب الهى و...
و اين قصه اجمالى است كه از داستانهاى انبياء و امتهاى ايشان انتزاع و خلاصه گيرىشده - انبياى ما بين نوح و موسى و امتهاى آنان .
خداى تعالى مى فرمايد: سپس بعد از آن امت كه با صيحه هلاك شدند، و بعد از امت نوحبودند، امتهاى ديگرى خلق كرديم ، و پيامبران خود را يكى پس از ديگرى به سويشانگسيل داشتيم ، به طورى كه اگر يكى مى رفت يكى ديگر جايش را مى گرفت ، ولى هرپيغمبرى كه از قومى به سوى آن قوم مبعوث مى شد تكذيبش مى كردند، ما هم ايشان رايكى پس از ديگرى به عذاب خود گرفته ، آنها را به صورت سر گذشت در آورديم ،يعنى بعد از آنكه انسانهايى زنده و خارجى بودند، معدومشان كرديم ، و تنها قصه اى ازايشان باقى گذاشتيم ، پس دور باشند مردمى كه ايمان نمى آورند.
اين آيات دلالت مى كند بر اينكه يكى از سنت هاى خداى تعالى اين بوده كه همواره امتىرا بعد از امت ديگر انشاء و ايجاد نموده ، و به سوى حق هدايتشان كند، و به اين منظوررسولانى پى در پى بفرستد كه اين سنت امتحان و ابتلاى او است . سنتى هم كه امتهاداشته اند اين بوده كه پيغمبران را يكى پس از ديگرى تكذيب مى كرده اند. سنت دوم خدااين است كه تكذيب كنندگان را يكى پس از ديگران هلاك كند، و اين سنت مجازات او است .
و اينكه فرموده : (و جعلناهم احاديث ) بليغ ‌ترين بيان در رساندن تسلط قهر الهىبر دشمنان حق و تكذيب كنندگان دعوت حق است ، چون مى رساند كه اين قهر آنچنان آنهارا از بين مى برد كه نه عينى از ايشان باقى مى گذارد، و نه اثرى ، و نه نامى و نهنشانى ، تنها داستانى باقى گذاشته كه مايه عبرت ديگران باشد.
اشاره اى به رسالت موسى و هارون  


ثم ارسلنا موسى و اخاه هرون باياتنا و سلطان مبين


.
مقصود از اين آيات همان عصاويد بيضاء، و ساير معجزاتى است كه موسى به فرعون وقومش نشان داد. و مقصود از (سلطان مبين ) حجتهاى واضح است . و اينكه
بعضى از مفسرين آن را به معجزه عصا تفسير كرده اند صحيح نيست .


الى فرعون و ملائه فاستكبروا و كانوا قوما عالين



بعضى گفته اند: اگر تنها بزرگان فرعون را نام برده و نام قوم را نبرده از اين جهتاست كه ملا، بزرگان و اشراف بوده اند، و مردم همه تابع ايشان .
منظور از (عالين ) اين است كه نسبت به ديگران علو و برترى داشته ، ديگران رابنده و فرمانبر خود كرده بودند، همچنان كه بنىاسرائيل را هم عبد خود قرار داده بودند، پس علو در زمين كنايه است از طغيان براهل زمين ، و اهل زمين را به اطاعت خود در آوردن .


فقالوا انومن لبشرين مثلنا و قومهما لنا عابدون



مراد از بشر بودن آن دو (موسى و هارون ) و همانند بودنشان با آنان اين است كه اين دوفضيلتى بر ما ندارند، و چطور مى توانند فضيلتى داشته باشند وحال آنكه دودمانشان بردگان مايند؟ پس ما همانطور كه بر قوم آن دو برترى داريم ،بر خود آن دو نيز برترى داريم . و چون برترى داريم ، آن دو نيز بايد ما رابپرستند، همانطور كه قومشان ما را مى پرستند، نه اينكه ما به آن دو ايمان بياوريم ،همچنان كه خود فرعون به موسى گفت : (لئن اتخذت الها غيرى لاجعلنك من المسجونين) خداى تعالى اين قصه را با جمله


فكذبوهما فكانوا من المهلكين


كه خبر از هلاكتآنان مى دهد، خاتمه داده ، سپس فرموده : (و لقد آتينا موسى الكتاب لعلّهم يهتدون )كه مراد از ضمير (هم ) بنى اسرائيل است ، چون تورات بعد از هلاك شدن فرعون وقومش نازل شد.


و جعلنا ابن مريم و امه آيه و آويناهما الى ربوة ذات قرار و معين



قبلا در داستان مسيح (عليه السلام ) گذشت كه مقصود از آيت ، همان ولادت خارق العاده آنجناب است ، و چون اين آيت ، قائم به مسيح و مريم (عليه السلام ) بوده لذا هر دو را بهعنوان يك آيت شمرده است .
كلمه (آوينا) از مصدر (ايواء) و ايواء كه بابافعال است ، از (اوى ) است كه در اصل به معناى بازگشت بوده ، سپس در بازگشتانسان به خانه و مسكن استعمال شد. و جمله (آواه الى مكان كذا) به معناى اين است كه اورا در فلان مكان جاى داد، و كلمه (ربوه ) به معناى مكان و بلند و هموار و وسيع است ،و كلمه (معين ) به معناى آب جارى است .
ومعناى آيه اين است كه ما عيسى بن مريم و مادرش را آيتى قرار داديم كه دلالت برربوبيت ما مى كند، و ما آن دو را در مكانى مرتفع ، و هموار، و وسيع جاى داديم كه در آنآبى جارى هست .
خطابى از خداوند به عموم پيامبران  


يا ايها الرّسل كلوا من الطيّبات و اعملوا صالحا انى بما تعملون عليم



خطابى است به عموم پيامبران ، به اينكه از طيبات بخورند و گويا مراد از خوردن ازطعامهاى پاكيزه ارتزاق و تصرف در آن باشد،حال چه به خوردن باشد و يا به هر تصرف ديگر. واستعمال كلمه (خوردن ) در انحاى تصرفات استعمالى است شايع .
سياق آيات شهادت مى دهند به اينكه جمله (كلوا من الطيّبات ) در مقام منت نهادن برانبياء است ، در نتيجه جمله بعدى هم كه مى فرمايد (و اعملوا صالحا) در اين مقام استكه بفرمايد در مقابل اين منت و شكرگزارى از آن ،عمل صالح انجام دهند، و در اينكه با جمله (انى بما تعملون عليم ) تعليلش كرد،تحذيرى است به ايشان از مخالفت امر، و تحريكى است به اينكه ملازم تقوى باشند.


و ان هذه امتكم امة واحده و انا ربكم فاتقون



تفسير اين آيه در تفسير نظير آن در سوره انبياء گذشت .


فتقطعوا امرهم بينهم زبرا كل حزب بما لديهم فرحون



next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation