بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در اين آيه بنا به فرضى كه با آيات افكنازل شده و متصل به آنها باشد، دلالت بر اين معنا است كه يكى از مؤ منين تصميمگرفته بوده كه احسان هميشه خود را از كسانى كه مرتكب افك شده اند قطع كند، و خداىتعالى او را از اين عمل نهى كرده ، و سفارش اكيد فرموده كه همچنان احسان خود را ادامهدهد، كه باز هم بيانى در اين باره خواهد آمد.
كسانى كه زنان مؤ منه محصنه را متهم به زنا مى كنند در دنيا و آخرت لعنت شدهوعذابى عظيم دارند.


ان الّذين يرمون المحصنات الغافلات المؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخرة و لهم عذابعظيم



اينكه از مؤ منات سه صفت را بر شمرده ، به منظور دلالت بر عظمت معصيت بوده ، چونصفت شوهر داشتن و عفت و غفلت و ايمان هر يك سبب تامى هستند براى اينكه نسبت زنا را ظلم، و نسبت دهنده را ظالم و متهم بى گناه را مظلوم جلوه دهند، تا چه رسد به اينكه همه آنصفات با هم جمع باشند، يعنى زن متهم به زنا، هم شوهردار باشد، هم عفيف ، هم باايمان ، و هم غافل از چنين نسبت كه در اين صورت نسبت زنا به او دادن ظلمى بزرگتر، وگناهى عظيم تر خواهد بود، و كيفرش لعنت در دنيا و آخرت ، و عذاب عظيم خواهد بود،ولى اين آيه شريفه هر چند كه در جمله آيات افكنازل شده باشد مضمونش عام است ، و تنها مربوط به خصوص ‍ داستان افك به خانوادهرسالت نيست ، هر چند كه سبب نزولش آن داستان باشد.


يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون


.
ظرف (يوم ) متعلق است به عذاب عظيم در آيهقبل .
و مراد از جمله (ما كانوا يعملون ) به مقتضاى اطلاقى كه دارد مطلقاعمال زشت است ، - همچنان كه ديگران هم گفته اند - نه خصوص نسبت هاى زشت و نارواتا شهادت زبان و دست و پا شهادت به عمل رمى و نسبت ناروا باشد پس مقصود ازشهادت ، شهادت اعضاى بدن بر گناهان و همه معاصى است ، البته هر عضوى به آنگناهى شهادت مى دهد كه مناسب با خود او است ، پس گناه اگر از سنخ گفتار باشد،مانند قذف (نسبت زنا دادن )، دروغ ، غيبت و امثال آن روز قيامت زبانها به آن شهادت مىدهند، و هر چه از قبيل افعال باشد، همچون سرقت و راه رفتن براى سخن چينى و سعايت وامثال آن ، بقيه اعضاء بدان گواهى مى دهند و چون بيشتر گناهان به وسيله دست و پاانجام مى شود از اين رو آن دو را نام برده .
و در حقيقت شاهد بر هر عملى خود آن عضوى است كهعمل از او سرزده همچنان كه آيه (شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوايعملون ) و آيه (ان السمع و البصر و الفوادكل اولئك كان عنه مسئولا) و آيه (اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهدارجلهم بما كانوا يكسبون ) نيز به اين معنا اشاره دارند، و به زودى بحث جداگانه اىدرباره شهادت اعضاء در روز قيامت در تفسير سوره حم سجده ان شاء اللّه تعالى خواهدآمد.


يومئذ يوفيهم اللّه دينهم الحق ، و يعلمون ان اللّه هو الحق المبين



مراد از (دين ) جزاء است ، همچنان كه در جمله (مالك يوم الدين ) نيز به همين معنا است، و كلمه (يوفيه ) به معناى اداء و پرداختن چيزى است به تمام وكمال . و معناى اين آيه است كه در روز قيامت خداوند پاداش و كيفر حق آنان را به تمام وكمال مى دهد، و آن وقت مى فهمند كه خدا حق مبين است .
اين از نظر اتصال آيه به ما قبل ، و وقوعش در سياق آيات قبلى بود، و اگر نه از نظراينكه خودش آيه اى است مستقل ، ممكن است بگوييم : مراد از (دين )، آن معنايى است كهمرادف با كلمه (ملت و كيش ) است ، يعنى سنت زندگى كه در اين صورت آيه شريفهدر
مقام بيان معنايى عالى خواهد بود، و آن اين است كه روز قيامت حقايق براى بشر ظهور پيدامى كند، و اين معنا با جمله (و يعلمون ان اللّه هو الحق المبين ) سازگارتر است .
معناى اينكه در آخرت مى دانند كه خدا حق مبين است  
اين آيه از غرر و آيات برجسته قرآنى است ، كه معرفت خداى را تفسير مى كند، چون جمله(و يعلمون ان اللّه هو الحق المبين ) خبر مى دهد كه حق به هيچ وجه از وجوه و به هيچتقديرى از تقادير، سترت و خفاء ندارد و بديهى ترين بديهيات است كهجهل به آن تعلق نمى گيرد، ولى بسيار مى شود كه يك امر بديهى مورد غفلت قرار مىگيرد، پس علم به خداى تعالى معنايش دانستن امرىمجهول نيست ، بلكه معنايش ارتفاع غفلت از درك او است ، كه بسا از اين ارتفاع غفلت بهعلم و معرفت تعبير مى شود، و مى گويند فلانى معرفت به خدا دارد و خداشناس است كهمعناى واقعى اش اين است كه فلانى از خدا غافل نيست ، و همين معنايى است كه روز قيامتبراى همه دست مى دهد، و مى فهمند كه خدا حق مبين و آشكار است ، (چون در قيامت ديگرعواملى براى غفلت نيست ).
و به مثل اين معنا، آيه (لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم )حديد اشاره مى فرمايد.


الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيّبات للطيبين و الطيبون للطيّبات ...



اينكه در ذيل اين آيه فرموده : (اولئك مبرژون مما يقولون )دليل است بر اينكه مراد از (خبيثات و خبيثين ) و (طيبات و طيبين )،مردان و زنان متصفبه خباثت و طهارتند. بنابراين ، آيه متمم آيات افك ومتصل به آنها و در سياق مشارك با آنها است . و اين آيه عام است ، و از جهت الفاظ هيچمخصصى ندارد.
پس مراد از طيب و طهارتى كه باعث مى شود از آنچه مردم درباره ايشان مى گويند مبراءباشند، به طورى كه از آيات سابق فهميده مى شود همان معنايى است كه اتصاف بهايمان و احصان مقتضى آن است . پس مؤ منين و مؤ منات با احصان ، طيبين و طيباتند، و هر يكمختص به ديگرى است ، و ايشان به حكم ايمان و احصان شرعا از نسبت هاى ناروايى كهشاهدى بر آن اقامه نشود مبرا هستند، و از جهت ايمانى كه دارند محكوم به مغفرتند، همچنانكه فرموده : (و آمنوا به يغفر لكم من ذنوبكم ) و نيز به همان جهت رزق كريمى
خواهند داشت . و آن رزق كريم همان حيات طيب در دنيا و آخرت ، و اجر نيكوى آخرت است ، كهدر آيه (من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهمباحسن ما كانوا يعملون ) بدان نويد داده است .
و مراد از خبيث در خبيثين وخبيثات كه غير از مؤ منين هستند اين است كه حالتى پليد دارند، وبه خاطر كفر وضعى ناخوشايند به خود مى گيرند. و اگر زنان خبيث را به مردان خبيث، و مردان خبيث را به زنان خبيث اختصاص داده ، به خاطر هم جنسى و هم سنخى است ، و درنتيجه اينگونه افراد از تلبس به فحشاء مبراء نيستند، - البته صرف اين اختصاص ،حكم به تلبس و اتصاف نيست -.
پس از آنچه گذشت چند نكته روشن گرديد:
اول اينكه : آيه شريفه از نظر لفظ عام است و مؤ منين را براى هميشه به پاكى توصيفمى كند، هر چند كه سبب نزولش موردى خاص ‍ باشد.
دوم اينكه : دلالت دارد بر اينكه مؤ منين شرعا محكوم به براءتند از آنچه كه به ايشاننسبت بدهند و اقامه بينه نكنند.
سوم اينكه : دلالت دارد بر اينكه مؤ منين همه محكوم به مغفرت و رزق كريمند. و همه اينهاالبته حكم ظاهرى است ، ظاهر حال مؤ منين چنين ، و ظاهرحال كفار بر خلاف اين است ، چون مؤ منين نزد خدا محترمند.
بحث روايتى
روايتى مفصل از (الدر المنثور) دربارهنزول آيات مربوط افك دربارهعائشه
در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق ، احمد، بخارى ، عبد بن حميد، مسلم ، ابن جرير، ابنمنذر، ابن ابى حاتم ، ابن مردويه و بيهقى (در كتاب شعب ) همگى از عايشه روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همواره وقتى مى خواست به سفرى بروددر ميان همسرانش قرعه مى انداخت ، و قرعه به نام هر كس بيرون مى شد او را با خود بهسفر مى برد.
در سفرى در ميان ما قرعه انداخت ، قرعه به نام من در آمد. و من بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به سفر رفتم ، و سفر سفر جنگ بود. و اين درهنگامى بود كه دستور حجاب نازل شده
بود، و مرا به همين جهت همواره در هودجى سوار مى كردند، و در همان هودج نيزمنزل مى كردم . همچنان مى رفتيم تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از جنگ فارغ شدو برگشت . همين كه نزديكيهاى مدينه رسيديم ، شبى منادى نداى كوچ داد كه سوارشويد. من برخاستم و از لشگرگاه گذشتم ، تا قضاى حاجت كنم . بعد از قضاى حاجتبه محل رحل خود برگشتم . پس ناگاه متوجه شدم كه گلوبندم كه از مهره هاى يمانىبود پاره شده و افتاده ، به دنبال آن مى گشتم و جستجوى گلوبند باعث شد كه درنگ كنمو ماءمورين هودج من هودجم را بلند كرده بالاى شتر من گذاشتند، بهخيال اينكه من در هودجم ، (خواهى گفت چطور بودن و نبودن يك زن در هودج را نمىفهميدند؟ جواب اين است كه در آن ايام زن ها خيلى كم گوشت و سبك بودند، چون غذايشانقوت لايموت بود)، لذا ماءمورين از سبكى هودج تعجب نكردند، علاوه بر اين من زنىنورس بودم به هر حال شتر را هى كردند و رفتند. و من در اين ميان گلوبندم را پيدا كردماما من وقتى گلوبندم را يافتم كه كاروان رفته بود. من خود را بهمحل كاروان ، و آن محلى كه خودم منزل كرده بودم رسانيده قدرى ايستادم ، شايد بهجستجوى من برگردند، ولى همين طور كه نشسته بودم خوابم برد.
از سوى ديگر صفوان بن معطل سلمى ذكرانى كه ماءمور بود از عقب لشكر حركت كند هنگامصبح بدانجا كه من خوابيده بودم رسيد و از دور شبح انسانى ديد، نزديك آمد و مرا شناخت، چون قبل از دستور حجاب مرا ديده بود وقتى مرا شناخت استرجاع گفت و من به صداى اوكه مى گفت : (انا لله و انا اليه راجعون ) بيدار شدم ، و صورت خود را پوشاندم ،به خدا سوگند كه غير از همين استرجاع ديگر حتى يك كلمه با من حرف نزد، و من نيز ازاو جز همان استرجاع را نشنيدم . پس شتر خود را خوابانيد و من سوار شدم . سپس ‍ به راهافتاد تا به لشگرگاه رسيديم ، و آن منزلى بود كنار نحر ظهيره و اين قضيه باعث شدكه عده اى درباره من سخنانى بگويند و هلاك شوند.
و آن كسى كه اين تهمت را درست كرد عبداللّه بن ابى بنسلول بود. پس به مدينه آمديم و من از روزى كه وارد شديم تا مدت يك ماه مريض شدممردم دنبال حرف تهمت زنندگان را گرفته بودند، و سر و صدا به راه افتاده بود، درحالى كه من از جريان به كلى بى خبر بودم . تنها چيزى كه مرا در آن ايام به شك مىانداخت اين بود كه من هيچ وقت به مثل آن ايامى كه مريض بودم ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) لطف نديدم . همواره بر من وارد مى شد و سلام مى كرد،و مى پرسيد چطورى ؟ و اين مايه تعجب و شك من مى شد. ولى به شرى كه پيش آمده بودپى نمى بردم ، تا بعد از آنكه نقاهت يافته از خانه بيرون آمدم ، در
حالى كه ام مسطح هم جهت رفع حاجت با من بيرون آمده بود تا به مناصع برود. و مناصعمحل رفع حاجت بود، كه زنان جز در شبها از اين شب تا شب ديگر بدانجا نمى رفتند و اينقبل از رسم شدن مستراح در خانه ها بود، تا آن روز به رسم عرب قديم براى قضاىحاجت به گودالها مى رفتيم و از اينكه در خانه مستراح بسازيم ناراحت و متاذى بوديم .
پس من و ام مسطح از در خانه بيرون شده لباس خود را بلند كرديم كه بنشينيم ، ام مسطحپايش به جامه اش گير كرد و افتاد، و گفت : هلاك باد مسطح ، من گفتم : اين چه حرفبدى بود كه زدى ، به مردى كه در جنگ بدر شركت كرده بد مى گويى ؟ گفت : اى خانم!مگر نشنيده اى كه چه حرفهايى مى زند؟ گفتم : نه ، مگر چه مى گويد؟ آنگاه شروعكرد داستان اهل افك را نقل كردن كه از شنيدن آن مرضم بدتر شد.
و همين كه به خانه برگشتم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به ديدنم آمد و بر منسلام كرد و پرسيد چطورى ؟ گفتم : اجازه مى دهى به سراغ پدر و مادرم بروم ؟ - مىگويد: من از اين اجازه خواستن اين منظور را داشتم كه از پدر و مادرم داستان افك را بشنوم، - آنگاه مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به من اجازه داد. پس به خانهپدر و مادرم رفتم ، و به مادرم گفتم : اى مادر مردم چه مى گويند؟ گفت : دخترم ناراحتمباش كمتر زنى زيبا پيدا مى شود كه نزد شوهرش محبوب باشد و با داشتن چند هووحرفى دنبالش ‍ نزنند، گفتم : سبحان اللّه مردم اين طور مى گويند؟ پس گريه مراگرفت و آن شب تا صبح گريستم و نتوانستم از اشكم خوددارى كنم و خواب به چشممنيامد، تا صبح شد و من هنوز مى گريستم .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على بن ابيطالب و اسامه بن زيد را خواست و باايشان درباره جدايى از همسرش گفتگو و مشورت كرد، اسامه چون از براءت خانواده اوآگاهى داشت ، و چون نسبت به خانواده او خيرخواه بود گفت : يارسول اللّه همسرت را داشته باش كه ما جز خير سابقه اى از ايشان نداريم ، و اما علىبن ابيطالب گفت : يا رسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) خدا كه تو را در مضيقهنگذاشته و قحطى زن هم نيست علاوه بر اين از كنيز او اگر بپرسى تو را تصديق مىكند پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد بريرة بيايد، چون آمد حضرتپرسيد: اى بريره آيا چيزى كه مايه شك و شبهه ات باشد از عايشه ديده اى ؟ گفت : نهبه آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده من از او هيچ سابقه سويى ندارم ، جز اينكه اوجوان است ، و خوابش سنگين ، بارها شده كه براى خانه خمير مى كند و همان جا خوابش مىبرد، تا آنكه حيوانات اهلى مى آيند و خمير را مى خورند.
پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر خاسته درباره عبداللّه بن ابى استعذارنمود، و در منبر فرمود: اى گروه مسلمانان ! كيست كه اگر من مردى را كه شرش بهاهل بيت من رسيده كيفر كنم عذر مرا بفهمد و مرا ملامت نكند؟ چون به خدا سوگند من جز خيرهيچ سابقه اى از همسرم ندارم و اين تهمت را درباره مردى زده ايد كه جز خير سابقه اى ازاو نيز ندارم ، او هيچ وقت بدون من وارد خانه من نمى شد.
پس سعد بن معاذ انصارى برخاست و عرض كرد: من راحتت مى كنم ، اگر از اوس باشدگردنش را مى زنم ، و اگر از برادران مايعنى بنى خزرج باشد هر امرى بفرمايى اطاعتمى كنم ، سعد بن عباده كه رئيس خزرج بود و قبلا مردى صالح بود آن روز دچار حميت وتعصب شده ، از جا برخاست و به سعد گفت : به خدا سوگند دروغ گفتى ، و تو او رانمى كشى ، و نمى توانى بكشى ، پس از وى اسيد بن حضير پسر عموى سعد برخاست وبه سعد بن عباده گفت : تو دروغ مى گويى ، چون مردى منافق هستى ، و از منافقين دفاعمى كنى ، پس دو قبيله اوس و خزرج از جاى برخاسته به هيجان آمدند، و تصميم گرفتندكه با هم بجنگند در همه اين احوال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بر فراز منبرايستاده بود، و مردم را مرتب آرام مى كرد، تا همه ساكت شدند و آن جناب هم سكوت كرد.
من آن روز مرتب گريه مى كردم و اشكم بند نمى آمد، و چشمم به خواب نرفت ، پدر ومادرم نزدم آمدند، و ديدند كه دو شب و يك روز است كه كارم گريه شده ، ترسيدند كه ازگريه جگرم شكافته شود. هنگامى كه آن دو نشسته بودند و من همچنين گريه مى كردم ،زنى از انصار اجازه خواست و وارد شد و او هم با گريه مرا كمك كرد، در اين بين ناگهانرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وارد شد و نشست و تا آن روز هرگز آن جناب نزد مننمى نشست ، و به من همان حرفهايى را زد كه قبلا مى زد.
اين را هم بگويم كه يك ماه بود وحى بر آن جنابنازل نشده و درباره گرفتارى من از غيب دستورى نرسيده بود پسرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) وقتى مى نشست تشهد خواند، و سپس فرمود: اما بعد،اى عايشه به من چنين و چنان رسيده ، اگر تو از اين تهمت ها مبرى باشى كه خدا دربراءت تو آيه قرآنى مى فرستد، و اگر گنهكار باشى بايد استغفار كنى و به خداتوبه ببرى ، كه بنده خدا وقتى به گناه خود اعتراف كند، و آنگاه توبه نمايد، خداتوبه اش را مى پذيرد بعد از آنكه سخنانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تمام شد ناگهان اشكم خشك
شد، و ديگر قطره اى اشك نيامد، من به پدرم گفتم پاسخرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را بده گفت : به خدا سوگند نمى دانم چه بگويمبه مادرم گفتم : جواب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را بده گفت :به خدا سوگندنمى فهمم چه بگويم .
و خودم در حالى كه دخترى نورس بودم و قرآن زياد نمى دانستم ، گفتم : من به خداسوگند مى دانستم كه شما اين جريان را شنيده ايد، و در دلهايتان جاى گرفته ، و آن راپذيرفته ايد، لذا اگر بگويم من برى و بى گناهم ، و خدا مى داند كه برى از چنينتهمتى هستم ، تصديقم نمى كنيد، و اگر اعتراف كنم ، به كارى اعتراف كرده ام كه بهخدا سوگند نكرده ام ، ولى شما تصديقم نمى كنيد. و به خدا سوگند مثالى براى خودمو شما سراغ ندارم الا كلام پدر يوسف (عليه السلام ) كه گفت : (فصبرجميل و الله المستعان على ما تصفون ) آنگاه روى گردانيده در بسترم خوابيدم ، در حالىكه از خود خاطر جمع بودم ، و مى دانستم كه خدا مرا تبرئه مى كند، ولىاحتمال نمى دادم كه درباره من وحيى بفرستد، كه تا قيامت بخوانند، چون خود را حقيرتراز آن مى دانستم كه خدا درباره ام آيه اى از قرآن بفرستد كه تلاوت شود، بلكه اميدواربودم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رويايى ببيند، و به اين وسيله تبرئه شوم .سپس مى گويد: به خدا سوگند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تصميم بهبرخاستن نگرفته بود، واحدى از حضار هم از جاى خود برنخاسته بودند كه وحى بر اونازل شد، و همان حالت بيهوشى كه همواره در هنگام وحى به او دست مى داد دست داد و ازشدت امر عرقى مانند دانه هاى مرواريد از او سرازير شد، با اينكه آن روز روز سردىبود. همين كه حالت وحى تمام شد به خود آمد، در حالى كه مى خنديد و اولين كلمه اى كهگفت اين بود كه : اى عايشه بشارت باد تو را كه خداوند تو را تبرئه كرد. مادرم گفت: برخيز و بنشين . گفتم به خدا بر نمى خيزم و جز خدا كسى را سپاس نمى گويم ،آنگاه آيه (ان الّذين جاءوا بالافك عصبة منكم ) و ده آيه بعد از آن رانازل فرمود.
و بعد از آنكه خداوند اين آيات را در براءتمنازل فرمود، ابوبكر كه همواره به مسطح بن اثاثه به خاطر فقر و خويشاونديش كمكمى كرد، گفت : به خدا سوگند ديگر من به مسطح هيچ كمكى نمى كنم ، زيرا دربارهدخترم عايشه چنين بلوايى به راه انداخت ، خداى تعالى در رد او اين آيه را فرستاد: (ولا ياتل اولوا الفضل منكم والسعة ان يوتوا اولى القربى و المساكين ... رحيم ) پسابوبكر گفت : به خدا سوگند من دوست دارم كه خدا مرا بيامرزد، پس رفتار خود رادرباره مسطح دوباره از سر گرفت ، و به او انفاق كرد و گفت : به خدا تا ابد از انفاقبه او دريغ نمى كنم .
عايشه مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از زينت دختر جحش از وضع منپرسيد، و فرمود: اى زينت تو چه مى دانى و چه ديده اى ؟ گفت يارسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) چشم و گوشم از اين جريان بى خبر است ، و من جزخير از او چيزى نديده ام ، با اينكه زينب از ميان همسرانرسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) تنها كسى بود كه با من تكبر مى كرد و خداوند او رابا ورع و تقوى عصمت داد، و خواهرش حمنه كه چنين تقوايى نداشت ، و با او ستيز مىكرد، جزو اصحاب افك شد، و هلاك گشت .
موارد اشكال در اين روايت و روايات ديگرى كه از طرق عامه در اينبارهنازل شده است .
مؤ لف : اين روايت به طرقى ديگر نيز از عايشه ، از عمر، ابن عباس ، ابو هريره ، ابواليسر انصارى ، ام رومان مادر عايشه ، و ديگراننقل شده ، و با اين روايت مقدارى اختلاف دارد. و در آن آمده كه منظور از (الّذين جاءوابالافك ) عبد اللّه بن ابى بن سلول ، و مسطح بن اثاثه (كه از اصحاب بدر و ازسابقين اولين از مهاجرين است )، و حسان بن ثابت و حمنه خواهر زينب همسررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بودند.
و نيز در آن آمده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بعد ازنزول آيات افك ، ايشان را خواست ، و بر آنان حد جارى ساخت ، چيزى كه هست عبد اللّه بنابى را دو بار حد زد، براى اينكه كسى كه همسررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را نسبت زنا بدهد دو حد دارد. و در اين روايت كه با همقريب المضمون مى باشند در جريان قصه از چند جهتاشكال است :
جهت اول اينكه : از خلال اين روايات برمى آيد كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) درباره عايشه سوء ظن پيدا كرده بود، مثلا يك جاىروايات آمده كه حال آن جناب نسبت به عايشه در ايام مرضش تغيير يافته بود، تا آياتتبرئه نازل شد، جاى ديگر آمده كه عايشه گفت : بحمد اللّه نه به حمد تو، و دربعضى از روايات آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به پدرش دستور داد بروو به عايشه بشارت بده ، ابوبكر وقتى بشارت را داد گفت بحمد اللّه نه به حمدصاحبت كه تو را فرستاده ، و مقصودش رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوده ، و درجاى ديگر روايات آمده كه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را نصيحت مى كردكه اگر واقعا اين كار را كرده اى توبه كن ، زنى جلو در خانه نشسته بود، عايشه گفتاز اين زن خجالت نمى كشى كه برود و شنيده هاى خود را بازگو كند؟ و معلوم است كهاين جور حرف زدن با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، - كه منظور در همه آنها اهانتو اعتراض است -
وقتى از عايشه سر مى زند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را در امر خود دچارسوء ظن ببيند، علاوه بر اين در روايت عمر تصريح شده كه گ فت : در قلبرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از آنچه مى گفتند سوء ظنى پيدا شده بود.
و كوتاه سخن اينكه دلالت عموم روايات بر سوء ظنرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نسبت به عايشه جاى هيچ حرفى نيست ، وحال آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )اجل از اين سوء ظن است و چطور نباشد؟ با اينكه خداى تعالى ساير مردم را از اين سوءظن توبيخ نموده و فرمود: (چرا وقتى مؤ منين و مؤ منات اين را شنيدند حسن ظن بهيكديگر از خود نشان ندادند، و نگفتند كه اين افترايى است آشكار)؟، و وقتى حسن ظنبه مؤ منين از لوازم ايمان باشد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سزاوا رتر به آناست ، و سزاوارتر از اجتناب از سوء ظن است كه خود يكى از گناهان مى باشد و مقامنبوت و عصمت الهى او با چنين گناهى نمى سازد.
علاوه بر اين قرآن كريم تصريح كرده به اينكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) داراى حسن ظن به مؤ منين است و فرموده : (و منهمالّذين يوذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم ، يؤ من بالله و يؤ من للمؤ منين ، ورحمة للذين آمنوا منكم ، و الّذين يوذون رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) لهم عذاباليم ).
از اين هم كه بگذريم اصولا اگر بنا باشد گناهانى چون زنا در خانواده پيغمبر نيز راهپيدا كند، مايه تنفر دلها از او شده و دعوت او لغو مى گردد، و بر خدا لازم است كهخاندان او را از چنين گناهانى حفظ فرمايد، و اين حجت ودليل عقلى عفت زنان آن جناب را به حسب واقع ثابت مى كند، نه عفت ظاهرى را فقط، و بااينكه عقل همه ما اين معنا را درك مى كند، چطوررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن را درك نكرده و نسبت به همسر خود دچار ترديد مىشود .
جهت دوم اينكه : آنچه از روايات بر مى آيد اين است كه داستان افك از روزى كهسازندگان آن آن را به راه انداختند، تا روزى كه به همين جرم تازيانه خوردند، بيش ازيك ماه طول كشيده ، و با اينكه حكم قذف در اسلام معلوم بوده ، كه هر كس شخصى را قذفكند و
شاهد نياورد بايد تازيانه بخورد، و شخص متهم تبرئه شود، با اينحال چرا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بيش از يك ماه حكم خدا را در حق قذف كنندگانجارى نكرد و منتظر وحى ماند تا دستورى در امر عايشه برسد و در نتيجه اين مسامحه ،قضيه دهان به دهان بگردد و مسافران از اينجا به آنجا بكشانند و كار به جايى برسدكه ديگر وصله بر ندارد؟ مگر آيه شريفه غير آن حكم ظاهرى چيز زايدى آورد؟ وحيى همكه آمد همان را بيان كرد كه آيه قذف بيان كرده بود كه مقذوف به حكم ظاهرى شرعىبراءت دارد.
و اگر بگويى كه آيات مربوط به افك چيز زايدى بيان كرد، و آن طهارت واقعىعايشه ، و براءت نفس الامرى او است ، و آيه قذف اين را نمى رسانيد، و شايد انتظاررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) براى همين بوده كه آيه اىنازل شود، و بى گناهى عايشه را به حسب واقع بيان كند.
در جواب مى گوييم هيچ يك از آيات شانزده گانه افك دلالتى بر براءت واقعى ندارد،تنها حجت عقليه اى كه گذشت كه بايد خانواده هاى انبياء از لوث فحشاء پاك باشند آنرا افاده مى كند.
و اما آيات ده گانه اول ، كه در آن شائبه اختصاصى هست ، روشن ترين آنها در دلالت بربراءت عايشه آيه (لولا جاءوا عليه باربعة شهداء، فاذلم ياتوا بالشهداء فاولئكعند اللّه هم الكاذبون ) است ، كه در آن استدلال شده بر دروغگويى اصحاب افك ، بهاينكه شاهد نياورده اند، و معلوم است كه شاهد نياوردندليل بر براءت ظاهرى ، يعنى حكم شرعى به براءت است ، نه براءت واقعى ، چونپر واضح است كه بين شاهد نياوردن و براءت واقعى حتى ذره اى هم ملازمه نيست .
و اما آيات شش گانه اخير كه حكم به براءت طيبين و طيبات مى كند، حكم عامى است كه درلفظ آن مخصصى نيامده و در نتيجه شامل عموم طيبين و طيبات مى شود و براءتى كهاثبات مى كند در بين عموم آنان مشترك است ، و اين نيز واضح است كه براءت عموممقذوفين (البته در قذفى كه اقامه شهود نشده باشد) با حكم ظاهرى شرعى مناسب استنه با براءت واقعى .
پس حق مطلب اين است كه هيچ گريزى از اين اشكال نيست ، مگر اينكه كسى بگويد: آيهقذف قبل از داستان افك نازل نشده بوده ، بلكه بعد از آننازل شده ، و علت توقف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم اين بوده كه حكم اين پيشآمد و نظاير آن در اسلام نازل نشده بوده ، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) منتظر حكم آسمانى آن بوده .
و از جمله روشن ترين ادله بر نادرستى اين روايت اين است كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در مسجد از مردم درباره شخص ‍ قاذف استعذار كرد(يعنى فرمود: شر او را از من دور كنيد به طورى كه ملامتى متوجه من نشود) و سعد بن معاذآن پاسخ را داد، و سعد بن عباده با او مجادله كرد، و سر انجام در ميان اوس و خزرجاختلاف افتاد.
و در روايت عمر آمده كه بعد از ذكر اختلاف مزبور، اين گفت : ياللاؤ س وآن گفت : ياللخزرج ، پس اين دو قبيله دست به سنگ و كفش زده به تلاطم در آمدند، تا آخر حديث ، واگر آيه قذف قبلا نازل شده بود، و حكم حد قاذف معلوم گشته بود، سعد بن معاذ پاسخنمى داد كه من او را مى كشم ، بلكه او و همه مردم پاسخ مى دادند كه يارسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) حكم قذف را در باره اش ‍ جارى كن ، قدرت هم كهدارى ، ديگر منتظر چه هستى ؟.
اشكال سومى كه به اين روايات وارد است اين است كه اين روايات تصريح مى كنند بهاينكه قاذفين ، عبداللّه بن ابى و مسطح و حسان و حمنه بودند، آن وقت مى گويند: كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عبداللّه بن ابى را دو بار حد زد، ولى مسطح و حسانو حمنه را يك بار، آنگاه تعليل مى آورند كه قذف همه جا يك حد دارد، ولى در خاندانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دو حد و اين خود تناقضى است صريح ، چون همهنامبردگان مرتكب قذف شده بودند و فرقى در اين جهت نداشتند.
بله در روايات آمده كه عبداللّه بن ابى تولى كبره يعنى تقصير عمده زير سر او بوده ،و ليكن هيچ يك از امت اسلام نگفته كه صرف اين معنا باعث اين مى شود كه دو حد بر اوجارى شود، و عذاب عظيم را در آيه (الذى تولّى كبره منهم له عذاب عظيم ) تفسير بهدو حد نكرده اند.
رواياتى از طرق شيعه كه بنابر آنها داستان افك درباه ماريه قبطيه ، و تهمتزنندهعائشه بوده .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (ان الّذين جاءوا بالافك عصبه منكم ...) گفته كه : عامهروايت كرده اند كه اين آيات درباره عايشه نازل شد، كه در جنگ بنى المصطلق از قبيلهخزاعه نسبت ناروا به او دادند، ولى شيعه روايت كرده اند كه درباره ماريه قبطيهنازل شده ، كه عايشه نسبت ناروا به او داد.
بعد مى گويد: محمد بن جعفر براى ما حديث كرد كه محمد بن عيسى ، از حسن بن على بنفضال ، برايمان حديث كرد، كه عبداللّه بن بكير از زراره برايماننقل كرد كه گفت : از امام ابى جعفر (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: وقتى ابراهيمفرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از دنيا رفت ، آن جناب سخت غمگين شد، عايشهگفت : چه خبر شده ؟ چرا اينقدر
بر مرگ اين كودك مى گريى ؟ او كه فرزند تو نبود، بلكه فرزند جريح بود، پسرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) على (عليه السلام ) را فرستاد تا جريح را بهقتل برساند، على (عليه السلام ) با شمشير حركت كرد، و جريح مردى قبطى بود كه درباغى زندگى مى كرد، على (عليه السلام ) در باغ را كوبيد، جريح پشت در آمد كه آنرا باز كند، همين كه على را غضبناك ديد، بهداخل باغ گريخت ، و در را باز نكرد، على (عليه السلام ) از ديوار پريد و وارد باغ شدو او را دنبال كرد، وقتى ديد نزديك است خونش ريخته شود، به بالاى درختى رفت ، على(عليه السلام ) هم به دنبالش بالا رفت ، او خود را از درخت پرت كرد، و در نتيجهعورتش نمايان شد، و على (عليه السلام ) ديد كه او اصلا هيچيك از آلت تناسلى مردان وزنان را ندارد، پس نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشت و عرضه داشت يارسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) هر وقت به من فرمانى مى دهى كه من مانند سيخ داغدر داخل كرك باشم و يا آنكه با احتياط اقدام كنم ؟ حضرت فرمود: نه البته بايد كه بااحتياط باشى ، عرضه داشت به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث فرموده جريح نه ازمردان را دارد، و نه اززنان را، حضرت فرمود: الحمد لله شكر خدايى را كه اين سوء رااز ما اهل بيت بگردانيد.
و در همان كتاب در روايت عبيداللّه بن موسى ، از احمد بن راشد، از مروان بن مسلم ، ازعبداللّه بن بكير، روايت شده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم :فدايت شوم ، اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد مرد قبطى را بكشد، آيامى دانست كه عايشه دروغ مى گويد، يا نمى دانست ؟ و خدا خون قبطى را به خاطر احتياطعلى (عليه السلام ) حفظ كرد؟ فرمود: نه ، به خدا سوگند مى دانست ، و اگر دستوررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به على از باب عزيمت و تكليف حتمى بود، على برنمى گشت ، مگر بعد از كشتن او و ليكن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اين دستور راطورى داد كه هم او كشته نشود و هم عايشه از گناهش برگردد، ولى از گناهش برنگشت ،و از اينكه خون مسلمان بى گناهى ريخته مى شود هيچ باكى نكرد.
مؤ لف : البته در اين ميان روايات ديگرى هست كه غير عايشه را هم شريك عايشه در ايننسبت ناروا دانسته ، و جريح نامبرده خادم ماريه قبطيه و مردى خواجه بوده كه مقوقسبزرگ مصر او را با ماريه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هديه فرستاده بود،تا ماريه را خدمت كند.
ولى اين روايات هم خالى از اشكال نيست :
اشكالاتى كه بر اين روايت نيز وارد است  
اما اولا: براى اينكه داستانى كه در اين روايات آمده با آيات افك منطبق نمى شود،مخصوصا با آيه (ان الّذين جاءوا بالافك عصبه منكم ...) و آيه (و لولا اذ سمعتموه ظنالمؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا) و آيه (اذ تلقونه بالسنتكم و تقولونبافواهكم ما ليس ‍ لكم به علم ...) زيرا حاصل اين آيات اين است كه در اين داستانجماعتى با هم دست داشته اند، و داستان را اشاعه مى دادند تارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را رسوا كنند، و مردم هم آن را دهان به دهان مىگرداندند و در نتيجه قضيه ، منتشر شده ، و مدتى طولانى در بين مردم باقى مانده ، واين جماعت هيچ حرمتى را براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رعايت نكردند، اينمطالب كجا و مضمون حديث فوق كجا؟!
خدا مى داند، مگر اينكه بگوييم در روايات در شرحمفصل داستان ، كوتاهى شده . و اما ثانيا: مقتضاى براءت ماريه قبطيه اين است كه حدخداى را بر عايشه جارى كرده باشند، و حال آنكه جارى نكردند، و هيچ مفرى از ايناشكال نيست ، جز اينكه بگوييم اين قصه قبل ازنزول حكم قذف واقع شده ، و آيه قذف بعد از مدت زمانىنازل شده است . ولى آنچه در حل اشكال حد بر هر دو صنف از روايات بايد گفت - همانطور كه گذشت - اين است كه بگوييم آيات افكقبل از آيه حد قذف نازل شده و با نزول آيه افك هم غير از براءت مقذوف در صورتاقامه نشدن شاهد و غير از حرمت اين عمل چيزى تشريع نشد، يعنى حد قاذف در آن آيهتشريع نشد، چون اگر حد قاذف قبل از داستان افك تشريع شده بود، هيچ مجوزى براىتاءخير آن ، و به انتظار وحى نشستن نبود، و هيچ يك از قاذف ها هم از حد رهايى نمىيافتند، و اگر هم با خود آيات افك تشريع شده بود، بايد در آنها اشاره اى به آن شدهبود، و لااقل آيات افك متصل به آيات قذف مى شد، و كسى كه عارف به اسلوبهاى كلاماست هيچ شكى نمى كند در اينكه آيه (ان الّذين جاءوا بالافك ) تا آخر آيات ، هيچگونه اتصالى با ما قبل خود ندارد.
و اينكه هر كس به يكى از زنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نسبت ناروا دهد دوبار حد دارد، بايد در خلال آيات افك كه آن همه تشديد و نص تهديد به عذاب در آنهاهست به اين مساءله اشاره مى شد، و نشده .
و اين اشكال در صورتى كه آيه قذف با آيات افكنازل شده باشد شديدتر است ، براى اينكه لازمه چنين فرضى اين است كه مورد ابتلاءحكم دو حد باشد آن وقت حكم يك حد نازل شود.
روايات ديگرى در ذيل آيات مربوط به افك ، قذف و آيه : (الزانى لا يتكح...)
و در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از بعضى اصحابش از امامصادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: هر كس ‍ درباره مؤ منين چيزى بگويد كه بادو چشم خود ديده و با دو گوش خود شنيده باشد، تازه از كسانى خواهد بود كه دوستدارند فحشاء در بين مؤ منين منتشر شود.
مؤ لف : اين روايت را قمى هم در تفسير خود از پدرش از ابن ابى عمير از هشام از آن جناب، و نيز صدوق در امالى به سند خود از ابن ابى عمير، از محمد بن حمران ، از آن جناب ، وهمچنين مفيد در اختصاص از آن جناب به طور مرسلنقل كرده . باز در همان كتاب به سند خود از اسحاق بن عمار، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر كسعمل زشتى را اشاعه دهد، مثل كسى مى ماند كه آن را باب كرده باشد.
و در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: آيه (و لاياتل اولوا الفضل منكم و السعه ...) درباره ابى بكر و مسطح بن اثاثه و پسر خالهوى نازل شده و او از مهاجرين ، و از جمله بدريين و مردى فقير بود، و ابوبكر زندگىاش را تاءمين مى كرد و خرجى اش را مى داد، همين كه در قضيه افك شركت جست ، ابوبكرنفقه اش را قطع كرد، و سوگند خورد كه تا ابد كمترين نفعى به او نرساند، ولىوقتى آيه فوق نازل شد، به روش نخست خود برگشت و گفت به خدا سوگند من دوستمى دارم خدا مرا بيامرزد، و به خدا تا زنده ام اين مرسوم را از او قطع نمى كنم ،(نقل از ابن عباس و عايشه و ابن زيد).
باز در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: درباره جماعتى از صحابهنازل شده ، كه سوگند خورده بودند به هيچ يك از كسانى كه در داستان افك حرفىزدند چيزى انفاق و صدقه ندهند، و با ايشان مواسات نكنند،(نقل از ابن عباس و غير او).
مؤ لف : اين روايت را الدرالمنثور هم از ابن جرير و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت كرده.
و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود، از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه دربارهآيه (و لا ياتل اولوا الفضل منكم و السعه ان يوتوا اولى القربى ) فرمود: منظوراز (اولى القربى ) خويشاوندان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى باشد، و درآيه (و المساكين و المهاجرين فى سبيل اللّه و ليعفوا و ليصفحوا) فرمود: بعضى ازشما از بعضى ديگر گذشت كند و از يكديگر درگذريد. و اگر چنين كنيد رحمت خداوندبر شماست . خداوند مى فرمايد: (الا تحبون ان يغفر اللّه لكم و اللّه غفور رحيم ).
و در كافى به سند خود از محمد بن سالم از امام باقر (عليه السلام )نقل كرده كه در ضمن حديثى فرمود: آيه (و الّذين يرمون المحصنات ثم لم ياتواباربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلده و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا و اولئك هم الفاسقون الاالّذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان اللّه غفور رحيم )، در مدينهنازل شد.
و خداى تعالى از ناميدن چنين كسانى در صورتى كه بهعمل افتراء ادامه دهند به نام مؤ من دريغ نموده و فرموده است : (افمن كان مؤ منا كمن كانفاسقا لا يستوون ) و در جاى ديگر فاسق را از اولياى شيطان خوانده ، و فرموده : (الاابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه ) و در جاى ديگر رامى محصنات را ملعون خوانده وفرموده : (ان الّذين يرمون المحصنات الغافلات المؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخرة ،ولهم عذاب عظيم ، يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون ).
و البته جوارح عليه مؤ من شهادت نمى دهد، بلكه عليه كسى شهادت مى دهد كه كلمهعذاب درباره اش حتمى شده ، و اما مؤ من نامه اش را به دست راستش مى دهند، همچنان كهخداى عزوجل فرموده : (فاما من اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرون كتابهم و لا يظلمونفتيلا). و در مجمع البيان در ذيل آيه (الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات ...) آمدهكه در معناى آن اقوالى گفته اند، تا آنجا كه مى گويد: سوم اينكه زنان پليدمال مردان پليد، و مردان پليد مال
زنان پليدند، (نقل از ابى مسلم و جبائى ) از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايتشده كه اين آيه مثل آيه (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ) مى باشد، چيزى كه هستبعضى تصميم گرفتند كه از زنان پليد بگيرند، خدا از اين كار نهيشان كرد، و آنرابراى ايشان نپسنديد.
و در خصال از عبداللّه بن عمر و ابو هريره روايت كرده كه گفتند:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: وقتى قلب كسى پاك باشد، جسدش هم پاكمى شود، و چون قلب پليد شد، بدن هم به سوى پليدى مى گرايد.
و در احتجاج ، از حسن بن على (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن گفتارى كه بامعاويه و اصحاب او داشت و آنان به على (عليه السلام ) ناسزا گفتند، فرمود:(الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات ) و به خدا سوگند اى معاويه اين مردان وزنان خبيث ، تو هستى و اصحاب تو و شيعيان تواند، (و الطيبات للطّيبين و الطّيّبونللطّيّبات ...) و اين مردان و زنان پاك ، على بن ابيطالب و اصحاب و شيعيان اويند.
ترجمه الميزا ن ج : 15 ص : 151
سوره نور، آيات 27 تا 34  


يا ايها الّذين ءامنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلّموا على اهلهاذلكم خير لكم لعلكم تذكّرون (27) فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتى يؤ ذنلكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و اللّه بما تعملون عليم (28) ليسعليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم و اللّه يعلم ماتبدون و ما تكتمون(29) قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ان اللّه خبير بمايصنعون (30) و قل للمؤ منات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهنّ و لا يبدين زينتهنّ الاما ظهر منها و ليضربن بخمرهنّ على جيوبهنّ و لا يبدين زينتهنّ الا لبعولتهنّ او آبائهنّ اوآباء بعولتهنّاو ابنائهنّاو ابناء بعولتهنّاو اخونهنّاو بنى اخونهنّاو بنى اخوتهنّاونسائهنّاو ما ملكت ايمانهنّاو التابعين غير اولى الاربة منالرجال او الطفل الّذين لم يظهروا على عورت النساء و لا يضربن بارجلهنّليعلم ما يخفينمن زينتهنّو توبوا الى اللّه جميعا ايه المؤ منون لعلكم تفلحون (31) و انكحوا الايامى منكمو الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله و اللّه واسع عليم(32) و ليستعفف الّذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم اللّه من فضله و الذين يبتغون الكتاب مماملكت ايمانكم فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا و آتوهم منمال الله الذى آتئكم و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصنا لتبتغوا عرضالحيوة الدنيا و من يكرهنّ فان اللّه من بعد اكرهنّ غفور رحيم (33) و لقد انزلنا اليكم آيتمبينات و مثلا من االذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتقين (34)



ترجمه آيات
شما كه ايمان داريد به خانه هيچ كس غير از خانه هاى خودداخل نشويد تا آنكه آشنايى دهيد و بر اهلش سلام كنيد اين براى شما بهتر است اميد استكه پند گيريد(27).
و اگركسى را در خانه نيافتيد داخل نشويد تا شما را اجازه دهند، و اگر گفتند برگرديدبرگرديد كه اين براى شما پاكيره تر است و خدا به اعمالى كه مى كنيد دانا است(28).
و اما در خانه هاى غير مسكونى براى شما گناهى نيست كه به خاطر كالايى كه در آنداريد داخل شويد و خدا آنچه را كه آشكار و يا پنهان كنيد مى داند (29).
به مردان مؤ من بگو ديدگان خويش را از نگاه به زنان اجنبى باز گيرند و فرجهاىخويش را نگهدارند اين براى ايشان پاكيزه تر است كه خدا از كارهايى كه مى كنيد آگاهاست (30).
و به زنان با ايمان بگو چشم از نگاه به مردان اجنبى فرو بندند و فرجهاى خويش راحفظ كنند و زينت خويش را جز آنچه آشكار است آشكار نسازند و بايد كه روپوش هايشانرا به گريبان ها كنند و زينت خويش را نمايان نكنند مگر براى شوهرانشان ، يا پدران ويا پدر شوهران يا پسران و يا پسر شوهران و يا برادران و يا خواهرزادگان و يابرادرزادگان و يا زنان و يا آنچه مالك آن شده اند يا افراد سفيه كه تمايلى به زنندارند و يا كودكانى كه از اسرار زنان خبر ندارند، و مبادا پاى خويش را به زمينبكوبند تا آنچه از زينتشان كه پنهان است ظاهر شود اى گروه مؤ منان همگى به سوىخدا توبه بريد شايد رستگار شويد(31).
دختران و پسران و غلامان و كنيزان عزب خود را اگر شايستگى دارند نكاح نماييد كهاگر تنگدست باشند خدا از كرم خويش ‍ توانگرشان كند كه خدا وسعت بخش و دانا است(32).
و كسانى كه وسيله نكاح كردن ندارند به عفت سر كنند تا خدا از كرم خويش از اين بابتبى نيازشان كند و از مملوكانتان كسانى كه خواستار آزادى خويش و پرداخت بهاى خود ازدسترنج خويشند اگر خيرى در آنان سراغ داريد پيشنهادشان را بپذيريد و ازمال خدا كه عطايتان كرده به ايشان بدهيد و كنيزان خود را كه مى خواهند داراى عفت باشندبه خاطر مال دنيا به زناكارى وامداريد، و اگر كنيزى به اجبار مالكش وادار به زنا شدخدا نسبت به وى آمرزنده و رحيم است (33).
ما آيه هاى روشن با مثلى از سرگذشت نياكان شما و پندى براى پرهيزگاران به تونازل كرديم (34).
بيان آيات
در اين آيات احكام و شرايعى كه متناسب و مناسب با مطالب گذشته است تشريع شده .
بيان آيات مربوط به دخولبه خانه ديگران .


يا ايها الّذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها...



(انس به هر چيز و به سوى هر چيز) به معناى الفت گرفتن به آن و آرامش يافتنقلب به آن است ، و كلمه (استيناس ) به معناى عملى است كه به اين منظور انجام شود،مانند: استيناس براى داخل شدن خانه به وسيله نام خدا بردن ، و يا، يا اللّه گفتن ، ياتنحنح كردن و امثال آن ، تا صاحب خانه بفهمد كه شخصى مى خواهد وارد شود، و خود رابراى ورود او آماده كند، چه بسا مى شود كه صاحب خانه در حالى قرار دارد كه نمىخواهد كسى او را به آن حال ببيند، و يا از وضعى كه دارد با خبر شود.
از اينجا معلوم مى شود كه مصلحت اين حكم پوشاندن عورات مردم ، و حفظ احترام ايمان است، پس وقتى شخص داخل شونده هنگام دخولش به خانه غير، استيناس كند، و صاحب خانه رابه استيناس خود آگاه سازد، و بعد داخل شده و سلام كند، در حقيقت او را در پوشاندنآنچه بايد بپوشاند كمك كرده ، و نسبت به خود ايمنى اش داده .
و معلوم است كه استمرار اين شيوه پسنديده ، مايه استحكام اخوت و الفت و تعاون عمومىبر اظهار جميل و ستر قبيح است و جمله (ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون ) هم اشاره بههمين فوايد است ، يعنى شايد با استمرار بر اين سيره متذكر وظيفه خود بشويد، كه چهامورى را بايد رعايت كنيد، و چگونه سنت اخوت را در ميان خود احياء سازيد، و در سايه آن، قلوب را با هم ماءلوف نموده ، به تمامى سعادتهاى اجتماعى برسيد.
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (لعلكم تذكرون )تعليل است براى مطلبى حذف شده و تقدير آن (به شما چنين گفته شده تا شايدمتذكر مواعظ خدا بشويد و بدانيد كه علت و فلسفه اين دستورات چيست ) مى باشد، وبعضى ديگر گفته اند تقدير جمله (حتى
تستانسوا و تسلّموا)، (حتى تسلّموا و تستاءنسوا) مى باشد، ولى خواننده بىاعتبارى آن را خود درك مى كند.


فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتى يوذن لكم ...



يعنى اگر دانستيد كه احدى در خانه نيست - البته كسى كه اختيار دار اجازهدخول است - پس داخل نشويد تا از ناحيه مالك اذن ، به شما اجازه داده شود. و منظور ايننيست كه سر به داخل خانه مردم كند، اگر كسى را نديدداخل نشود، چون سياق آيات شاهد بر اين است كه همه اين جلوگيريها براى اين است كهكسى به عورات و اسرار داخلى مردم نظر نيندازد.
اين آيه شريفه حكم داخل شدن در خانه غير را در صورتى كه كسى كه اجازه دهد در آننباشد بيان كرده ، و آيه قبلى حكم آن فرضى را بيان مى كرد كه اجازه دهنده اى در خانهباشد، و اما حكم اين صورت كه كسى در خانه باشد ولى اجازه ندهد، بلكه ازدخول منع كند آيه (و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و اللّه بما تعملون عليم) آن را بيان كرده .
اذن عام براى دخول به اماكن عمومى .  


ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم ...



ظاهر سياق اين است كه جمله (فيها متاع لكم ) صفت بعد از صفت براى كلمه(بيوتا) است ، نه اينكه جمله اى نو و ابتدايى باشد، و جمله (ليس عليكم جناح ) راتعليل كند و ظاهرا كلمه (متاع ) به معناى استمتاع و بهره گيرى باشد.
بنابراين آيه مورد بحث تجويز مى كند داخل شدن در خانه هايى را كه براى استمتاع بناشده و كسى در آن سكونت طبيعى ندارد، مانند كاروانسراها و حمامها و آسيابها وامثال آن ، زيرا همين كه براى عموم ساخته شده است خود اذن عام براىداخل شدن است .
و چه بسا بعضى گفته باشند كه مراد از متاع ، معناى اسمى كلمه است ، يعنى اثاث وچيرهايى كه براى خريد و فروش عرضه مى شود، مانند تيمچه ها و بازارها كه صرفساخته شدنش براى اين كار اذن عام براى دخول است ، ولى اين وجه خالى از بعد نيست ،چون لفظ آيه از افاده آن قاصر است .


قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ان اللّه خبير بمايصنعون



كلمه (غض ) به معناى روى هم نهادن پلك هاى چشم است ، و كلمه (ابصار)
جمع بصر است كه همان عضو بيننده باشد و از اينجا معلوم مى شود كه كلمه (من ) درجمله (من ابصارهم ) براى ابتداى غايت است ، و يا براى بيان جنس ، و يا تبعيض باشدكه هر يك را مفسرى گفته ، و معنايش اين است كه مؤ منين چشم پوشى را از خود چشم شروعكنند.
دستور غضّ بصر و حفظ عورات  
پس در جمله (قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم ) از آنجايى كه كلمه (يغضوا) مترتببر (قل - بگو) مى باشد نظير ترتبى كه جواب شرط بر شرط دارد قهرا دلالتمى كند بر اينكه قول در اينجا به معناى امر است ، و معناى جمله اين است كه به مؤ منين امركن كه چشم خود را بپوشند، و تقدير آن اين است كه : ايشان را امر به غض و چشم پوشىكن كه اگر امر بكنى چشم خود را مى پوشند، و اين آيه به جاى اينكه نهى از چشمچرانى كند، امر به پوشيدن چشم كرده و فرقى ندارد، آن امر اين نهى را هم افاده مى كندو چون مطلق است نگاه به زن اجنبى را بر مردان ، و نگاه به مرد اجنبى را بر زنانتحريم فرموده .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation