|
(آيـه )ـ امـا ببينيم عكس العمل ساحران در برابر اين تهديدهاى شديدفرعون چه بود ؟ آنها نه تنها مرعوب نشدند و از ميدان بيرون نرفتند, بلكه حضورخود را در صحنه بطور قاطعترى ثابت كردند و ((گـفـتند: به خدايى كه ما را آفريده است هرگز تو را بر اين دلايل روشنى كه به سراغ ما آمده مقدم نخواهيم داشت ))(قالوا لن نؤثرك على ما جانا من البينات والذى فطرنا). ((پس تو هر حكمى مى خواهى بكن )) (فاقض ما انت قاض ). ((امـا (بـدان ) تـو تنها مى توانى در زندگى اين دنيا قضاوت كنى )) ولى در آخرت ما پيروزيم و تو گرفتار و مبتلا به شديدترين كيفرها (انما تقضى هذه الحيوة الدنيا). (آيـه )ـ سـپـس افزودند: ((ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهانمان وآنچه را از سحر بر ما تحميل كردى ببخشايد; و خدا بهتر و پايدارتر است )) (انا آمنابربنا ليغفر لنا خطايانا وما اكرهتنا عليه من السحر واللّه خير وابقى ). خلاصه اين كه هدف ما پاك شدن از گناهان گذشته از جمله مبارزه با پيامبرراستين خداست . (آيـه )ـ ساحران سپس چنين ادامه دادند: اگر ما ايمان آورده ايم دليلش روشن است ((چرا كه هر كـس (بـى ايمان و) گنهكار در محضر پروردگار در قيامت بيايدآتش سوزان دوزخ براى اوست )) (انه من يات ربه مجرما فان له جهنم ). و مـصـيـبـت بزرگ او در دوزخ اين است كه ; ((نه مى ميرد و نه زنده مى شود)) (لا يموت فيها ولا يـحـيـى ) بـلـكـه دائمـا در مـيـان مـرگ و زندگى دست و پا مى زند, حياتى كه از مرگ تلختر و مشقت بارتر است . (آيـه )ـ ((و هر كس با ايمان نزد او آيد, و اعمال صالح انجام داده باشد,چنين كسانى درجات عالى دارند )) (ومن ياته مؤمنا قد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلى ). (آيـه )ـ ((بـاغـهاى جاويدان بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است ,وجاودانه در آن خواهند ماند)) (جنات عدن تجرى من تحتهاالا نهار خالدين فيها). ((و ايـن اسـت پـاداش كسى كه (با ايمان و اطاعت پروردگار) خود را پاك وپاكيزه كند)) (وذلك جزا من تزكى ). و اين ساحران چه خوب خود را پاكيزه ساختند هنگامى كه تصميم گرفتند,حق را پذيرا شوند و در راه آن عاشقانه ايستادگى كنند و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسى , ((صبحگاهان كافر بودند و ساحر, اما شامگاهان شهيدان نيكوكار راه حق ))!. (آيه )ـ. نجات بنى اسرائيل و غرق فرعونيان :. بـعـد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران و پيروزى چشمگيرش بر آنها و ايمان آوردن آن جمعيت عـظـيـم , آيـيـن او رسما وارد افكار مردم مصر شد, هر چند اكثريت ((قبطيان )) آن را نپذيرفتند, بنى اسرائيل تحت رهبرى موسى , به اتفاق اقليتى ازمصريان , بطور دائم با فرعونيان درگير بودند; و سالها بر اين منوال گذشت و حوادث تلخ و شيرينى روى داد. در ايـنـجـا بـه آخـريـن فـراز از ايـن ماجراها يعنى برنامه خروج بنى اسرائيل ازمصر, اشاره كرده , مى فرمايد: ((و ما به موسى , وحى فرستاديم كه بندگانم را شبانه ازمصر بيرون ببر)) (ولقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى ). بـنى اسرائيل آماده حركت به سوى سرزمين موعود (فلسطين ) شدند, اماهنگامى كه به كرانه هاى نيل رسيدند فرعونيان , آگاه گشتند و فرعون با لشكرى عظيم آنها را تعقيب كرد, آنها خود را در محاصره دريا و دشمن ديدند. امـا خدا به موسى چنين دستور داد: ((راهى خشك براى آنها در دريا بگشا)) !(فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا). راهى كه هرگاه در آن گام بگذارى ((نه از تعقيب فرعونيان مى ترسى , نه از غرق شدن در دريا)) (لا تخاف دركا ولا تخشى ). (آيـه )ـ و بـه اين ترتيب موسى و بنى اسرائيل وارد جاده هايى شدند كه دردرون دريا با كنار رفتن آبـهـا پـيـدا شـد, در ايـن هـنـگـام فـرعون به همراه لشكريانش به كنار دريا رسيد و با اين صحنه غـيـرمـنتظره و شگفت انگيز روبرو شد ((و فرعون لشكريان خود را به دنبال بنى اسرائيل فرستاد و خود نيز وارد همان جاده ها شد))(فاتبعهم فرعون بجنوده ). از اين سو آخرين نفر لشكر فرعون وارد دريا شد, و از آن سو آخرين نفر ازبنى اسرائيل خارج گرديد. در ايـن هـنـگام به امواج آب فرمان داده شد به جاى نخستين باز گردند امواج همانند ساختمان فـرسـوده اى كـه پايه آن را بكشنند يك باره فرو ريختند ((پس دريا آنها را در ميان امواج خروشان خود پوشاند پوشاندنى كامل )) (فغشيهم من اليم ما غشيهم ). و بـه ايـن تـرتـيب , يك قدرت جبار ستمگر با لشكر نيرومند و قهارش در ميان امواج آب غوطه ور شدند و طعمه آماده اى براى ماهيان دريا!. (آيـه )ـ آرى ((فـرعون , قوم خود را گمراه ساخت و هرگز هدايتشان نكرد))(واضل فرعون قومه وما هدى ). (آيه )ـ تنها راه نجات : در اينجا روى سخن را به بنى اسرائيل بطوركلى ودر هر عصر و زمان كرده , و نعمتهاى بزرگى را كه خداوند به آنان بخشيده است يادآور مى شود, و راه نجات را به آنان نشان مى دهد. نـخـسـت مـى گـويـد: ((اى بـنى اسرائيل ! ما شما را از چنگال دشمنانتان رهايى بخشيديم )) (يا بنى اسرائيل قد انجيناكم من عدوكم ). سـپـس به يكى از نعمتهاى مهم معنوى اشاره كرده , مى گويد: ((ما شما را به ميعادگاه مقدسى دعوت كرديم , در طرف راست طور)) آن مركز وحى الهى (وواعدناكم جانب الطور الا يمن ). ايـن اشـاره بـه جـريان رفتن موسى (ع ) به اتفاق جمعى از بنى اسرائيل به ميعادگاه طور است , در هـمـيـن مـيـعادگاه بود كه خداوند الواح تورات را بر موسى نازل كرد و با او سخن گفت و جلوه خاص پروردگار را همگان مشاهده كردند. و سـرانـجـام بـه يك نعمت مهم مادى كه از الطاف خاص خداوند نسبت به بنى اسرائيل سرچشمه مـى گـرفـت اشـاره كرده , مى فرمايد: ((ما من و سلوى , بر شمانازل كرديم )) (ونزلنا عليكم المن والسلوى ). در آن بـيـابـانـى كه سرگردان بوديد, و غذاى مناسبى نداشتيد, لطف خدا به ياريتان شتافت و از غذاى لذيذ و خوشمزه اى به مقدارى كه به آن احتياج داشتيد دراختيارتان قرار داد و از آن استفاده مى كرديد. (آيه )ـ در اين آيه به دنبال ذكر اين نعمتهاى سه گانه پرارزش آنها را چنين مخاطب مى سازد: ((از روزيـهـاى پاكيزه اى كه به شما داديم بخوريد, ولى در آن طغيان نكنيد, كه غضب من بر شما وارد شود)) (كلوا من طيبات ما رزقناكم ولا تطغوا فيه فيحل عليكم غضبى ). طـغـيـان در نـعمتها آن است كه انسان به جاى اين كه از آنها در راه اطاعت خدا وطريق سعادت خـويـش اسـتفاده كند, آنها را وسيله اى براى گناه , ناسپاسى و كفران وگردنكشى و اسرافكارى قرار دهد, همان گونه كه بنى اسرائيل چنين كردند. و بـه دنبال آن مى فرمايد: ((و هر كس غضب من بر او وارد شود سقوطمى كند)) (ومن يحلل عليه غضبى فقد هوى ). ((هـوى )) در اصـل بـه مـعنى سقوط كردن از بلندى است , كه معمولا نتيجه آن ,نابودى است , به عـلاوه در ايـنجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار ورانده شدن از درگاهش نيز مى باشد. (آيـه )ـ و از آنـجـا كه هميشه بايد هشدار و تهديد با تشويق و بشارت ,همراه باشد تا نيروى خوف و رجـا را كه عامل اصلى تكامل است يكسان برانگيزد, ودرهاى بازگشت به روى توبه كاران بگشايد, در اين آيه چنين مى گويد: ((و من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت يابند (و درزير چتر هدايت رهبران الهى قرار گيرند) مى آمرزم ))(وانى لغفار لمن تاب وآمن وعمل صالحا ثم اهتدى ). تـعبير به ((غفار)) نشان مى دهد كه خداوند چنين افراد را نه تنها يك بار كه بارها مشمول آمرزش خود قرار مى دهد. (آيه )ـ. غوغاى سامرى !. در ايـنـجـا فراز مهم ديگرى از زندگى موسى (ع ) و بنى اسرائيل مطرح شده و آن مربوط به رفتن موسى به اتفاق نمايندگان بنى اسرائيل به ميعادگاه طور و سپس گوساله پرستى بنى اسرائيل در غياب آنهاست . بـرنـامـه ايـن بـود كـه مـوسـى (ع ) بـراى گـرفتن احكام تورات , به كوه طور برود, وگروهى از بنى اسرائيل نيز او را در اين مسير همراهى كنند. ولـى از آنـجـا كـه شـوق مـنـاجات با پروردگار در دل موسى شعله ور بود, قبل ازديگران تنها به ميعادگاه پروردگار رسيد. در ايـنجا وحى بر او نازل شد: ((اى موسى ! چه چيز سبب شد كه پيش ازقومت به اينجا بيايى و در اين راه عجله كنى )) ؟ (وما اعجلك عن قومك يا موسى ). (آيـه )ـ و مـوسـى بـلافـاصله ((عرض كرد: پروردگارا ! آنها به دنبال منند, ومن براى رسيدن به مـيعادگاه و محضر وحى تو, شتاب كردم تا از من خشنود شوى ))(قال هم اولا على اثرى وعجلت اليك رب لترضى ). نه تنها عشق مناجات تو و شنيدن سخنت مرا بى قرار ساخته , بلكه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانين و احـكام تو را بگيرم و به بندگانت برسانم و از اين راه رضايت تو را بهتر جلب كنم , آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنيدن فرمانت . (آيه )ـ ولى بالاخره در اين ديدار, ميعاد از سى شب به چهل شب تمديدشد, و زمينه هاى مختلفى كـه از قبل در ميان بنى اسرائيل براى انحراف وجود داشت كار خود را كرد, سامرى آن مرد هوشيار مـنـحـرف مـيـاندار شد, و با استفاده از وسائلى گوساله اى ساخت و جمعيت را به پرستش آن فرا خواند. بـالاخـره در آنـجا بود كه خداوند به موسى (ع ) در همان ميعادگاه ((فرمود: ماقوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم (ولى از عهده امتحان خوب بيرون نيامدند) وسامرى آنها را گمراه كرد)) (قال فانا قد فتنا قومك من بعدك واضلهم السامرى ). (آيه )ـ موسى با شنيدن اين سخن آن چنان برآشفت كه تمام وجودش گويى شعله ور گشت , شايد بـه خـود مى گفت : ساليان دراز خون جگر خوردم ,زحمت كشيدم با هرگونه خطر روبرو شدم تا ايـن جمعيت را به توحيد آشنا ساختم ,اما افسوس و صد افسوس , با چند روز غيبت من , زحماتم بر باد رفت !. لذا بلافاصله ((موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت ))(فرجع موسى الى قومه غضبان اسفا). هـنـگامى كه چشمش به آن صحنه بسيار زننده گوساله پرستى افتاد, ((فريادبرآورد اى قوم من ! مگر پروردگار شما وعده نيكويى به شما نداد)) (قال يا قوم الم يعدكم ربكم وعدا حسنا). ايـن وعـده نـيـكـو يـا وعـده اى بـوده كـه در زمـينه نزول تورات و بيان احكام آسمانى در آن , به بـنى اسرائيل داده شده بود, يا وعده نجات و پيروزى بر فرعونيان و وارث حكومت زمين شدن , و يا وعده مغفرت و آمرزش براى كسانى كه توبه كنندو يا همه اين امور. سپس افزود: ((پس آيا مدت جدايى من از شما به طول انجاميده )) ؟ (افطال عليكم العهد). ((يـا بـا ايـن عـمـل زشت خود مى خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد)) (ام اردتم ان يحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى ). (آيه )ـ بنى اسرائيل كه خود را در برابر اعتراض شديد موسى (ع )ديدند و متوجه شدند به راستى كار بـسيار بدى انجام داده اند, در مقام عذرتراشى برآمدند و ((گفتند: ما به ميل و اراده خود از وعده تو تخلف نكرديم )) (قالوا ما اخلفناموعدك بملكنا). در واقـع ايـن مـا نـبـوديـم كه به اراده خود گرايش به گوساله پرستى كرديم , ((بلكه مقدارى از زيـورهاى قوم را كه با خود داشتيم افكنديم و سامرى اين چنين القا كرد ))(ولكنا حملنا اوزارا من زينة القوم فقذفناها فكذلك القى السامرى ). (آيـه )ـ در هرصورت سامرى از زينت آلات كه از طريق ظلم وگناه در دست فرعونيان قرار گرفته بود و ارزشى جز اين نداشت كه خرج چنين كار حرامى بشود,آرى از مجموع اين زينت آلات ((براى آنـان مجسمه گوساله اى كه صدايى همچون صداى گوساله (واقعى ) داشت پديد آورد)) (فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار). بـنـى اسرائيل كه اين صحنه را ديدند, ناگهان همه تعليمات توحيدى موسى رابه دست فراموشى سـپـردنـد و بـه يـكـديگر ((گفتند: اين خداى شما و خداى موسى است )) (فقالوا هذا الهكم واله موسى ). و بـه ايـن تـرتـيب ((او (سامرى عهد و پيمانش را با موسى بلكه با خداى موسى )فراموش كرد)) و مردم را به گمراهى كشاند (فنسى ). (آيـه )ـ در ايـنـجـا خـداونـد بـه عـنوان توبيخ و سرزنش اين بت پرستان مى گويد: ((پس آيا آنها نمى بينند كه اين گوساله پاسخ آنها را نمى دهد و هيچ گونه ضررى از آنها دفع نمى كند و منفعتى براى آنها فراهم نمى سازد)) (افلا يرون الا يرجع اليهم قولا ولا يملك لهم ضرا ولا نفعا). يـك معبود واقعى حداقل بايد بتواند سؤالات بندگانش را پاسخ گويد آيا تنهاشنيده شدن صداى گوساله از اين مجسمه طلايى , مى تواند دليل پرستش باشد!. تازه موجودى كه مالك سود و زيان ديگرى و حتى خودش نيست , آيامى تواند معبود باشد ؟!. (آيه )ـ بدون شك در اين قال و غوغا, هارون جانشين موسى (ع ) و پيامبربزرگ خدا دست از رسالت خـويـش برنداشت و وظيفه مبارزه با انحراف و فساد را تاآنجا كه در توان داشت انجام داد, چنانكه قـرآن مى گويد: ((هارون قبل از آمدن موسى از ميعادگاه به بنى اسرائيل اين سخن را گفته بود كـه شـمـا بـه وسـيله آن (گوساله ) موردآزمايش سختى قرار گرفته ايد)) فريب نخوريد و از راه توحيد منحرف نشويد (ولقدقال لهم هرون من قبل يا قوم انما فتنتم به ). سپس اضافه كرد: ((و پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشنده اى است كه اين همه نعمت به شما مرحمت كرده )) (وان ربكم الرحمن ). برده بوديد شما را آزاد ساخت , اسير بوديد رهايى بخشيد, گمراه بوديدهدايت كرد, پراكنده بوديد در سايه رهبرى يك مرد آسمانى , شما را جمع و متحدنمود, جاهل و گمراه بوديد, نور علم بر شما افكند, و به صراط مستقيم توحيدهدايتتان نمود. ((اكـنـون كه چنين است شما از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نماييد))(فاتبعونى واطيعو امرى ). مگر فراموش كرده ايد برادرم موسى , مرا جانشين خود ساخته و اطاعتم را برشما فرض كرده است چرا پيمان شكنى مى كنيد؟. (آيـه )ـ ولى بنى اسرائيل چنان لجوجانه به اين گوساله چسبيده بودند كه منطق نيرومند و دلايل روشـن اين مرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤثر نيفتاد, باصراحت اعلام مخالفت با هارون كردند و ((گـفـتـند: ما همچنان به پرستش اين گوساله ادامه مى دهيم تا موسى به سوى ما باز گردد)) (قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى ). و به اين ترتيب هم فرمان مسلم عقل را از زير پا گذاشتند, و هم فرمان جانشين رهبرشان را. ولـى بـه هـر حـال , هارون با اقليتى در حدود دوازده هزار نفر از مؤمنان ثابت قدم از جمعيت جدا شدند در حالى كه اكثريت جاهل و لجوج نزديك بود او رابه قتل برسانند. (آيه )ـ. سرنوشت دردناك سامرى !. بـه دنبال بحثى كه موسى (ع ) با بنى اسرائيل در نكوهش شديد ازگوساله پرستى داشت و در اينجا نخست گفتگوى موسى (ع ) را با برادرش هارون (ع )و سپس با سامرى منعكس مى كند. نـخست رو به برادرش هارون كرده ((گفت : اى هارون ! چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند )) (قال يا هرون ما منعك اذ رايتهم ضلوا). (آيه )ـ. ((از من پى روى نكردى ؟ آيا فرمان مرا عصيان نمودى ))؟ (الا تتبعن افعصيت امرى ). مـگر هنگامى كه مى خواستم به ميعادگاه بروم نگفتم ((جانشين من باش و درميان اين جمعيت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان را در پيش مگير)). مـنـظـور از جمله ((الا تتبعن )) اين است كه چرا از روش و سنت من در ((شدت عمل )) نسبت به بت پرستى پيروى نكردى . (آيـه )ـ مـوسى با شدت و عصبانيت هر چه تمامتر اين سخنان را بابرادرش مى گفت و بر او فرياد مى زد, در حالى كه ريش و سر او را گرفته بود ومى كشيد. هـارون بـراى ايـن كـه او را بر سر لطف آورد, و از التهاب او بكاهد ((گفت : اى فرزند مادرم ![ اى برادرم ] ريش و سر مرا مگير, من (فكر كردم كه اگر به مبارزه برخيزم و درگيرى پيدا كنم تفرقه شـديـدى در مـيـان بـنـى اسرائيل مى افتد, و از اين )ترسيدم (به هنگام بازگشت ) بگويى تو ميان بـنـى اسـرائيـل تـفـرقه افكندى و سفارش مرا (در غياب من ) به كار نبستى )) (قال يابنؤم لا تاخذ بلحيتى ولا براسى انى خشيت ان تقول فرقت بين بنى اسرائيل ولم ترقب قولى ). و به اين ترتيب هارون بى گناهى خود را اثبات كرد. (آيـه )ـ بـعـد از پايان گفتگو با برادرش هارون و تبرئه او, به محاكمه سامرى پرداخت و ((گفت : (ايـن چـه كارى بود كه تو انجام دادى و) چه چيز انگيزه تو بود اى سامرى )) ؟! (قال فما خطبك يا سامرى ). (آيـه )ـ او در پـاسخ گفت : من از مطالبى آگاه شدم كه آنها نديدند و آگاه نشدند)) (قال بصرت بمالم يبصروا به ). ((مـن چـيـزى از آثـار رسـول و فـرستاده خدا (موسى ) را گرفتم , و سپس آن رابه دور افكندم و ايـن چـنـيـن نـفس من مطلب را در نظرم زينت داد)) ! و به سوى آيين بت پرستى گرايش كردم (فقبضت قبضة من اثر الرسول فنبذتها وكذلك سولت لى نفسى ). (آيـه )ـ روشـن است كه پاسخ و عذر سامرى در برابر سؤال موسى (ع ) به هيچ وجه قابل قبول نبود, لـذا مـوسى فرمان محكوميت او را در اين دادگاه صادر كردو سه دستور در باره او و گوساله اش داد; ((گفت : برو, كه بهره تو در زندگى اين دنيااين است كه (هر كس به تو نزديك شود) بگويى : با من تماس نگير)) (قال فاذهب فان لك فى الحيوة ان تقول لا مساس ). و به اين ترتيب با يك فرمان قاطع , سامرى را از جامعه طرد كرد و او را به انزواى مطلق كشانيد. مـجازات دوم سامرى اين بود كه موسى (ع ) كيفر او را در قيامت به او گوشزدكرد, گفت : ((و تو وعده گاهى در پيش دارى (وعده عذاب دردناك الهى ) كه هرگز ازآن تخلف نخواهد شد)) (وان لك موعدا لن تخلفه ). سـومـين مجازات اين بود كه موسى به سامرى گفت : ((و به اين معبودت كه پيوسته او را عبادت مـى كـردى نـگـاه كـن و ببين ما آن را مى سوزانيم و سپس ذرات آن را به دريا مى پاشيم )) تا براى هـميشه محو و نابود گردد (وانظر الى الهك الذى ظلت عليه عاكفا لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا). (آيـه )ـ و در اين آيه موسى , با تاكيد فراوان روى مساله توحيد, حاكميت خط اللّه را مشخص كرد و چنين گفت : ((معبود شما تنها اللّه است , همان خدايى كه معبودى جز او نيست , همان خدايى كه علمش همه چيز را فرا گرفته )) (انما الهكم اللّه الذى لا اله الا هو وسع كل شى علما). نه همچون بتهاى ساختگى كه نه سخنى مى شنوند, نه پاسخى مى گويند, نه مشكلى مى گشايند و نه زيانى را دفع مى كنند. (آيـه )ـ پـس از پـايـان گـرفـتـن بـحـثـهاى مربوط به تاريخ پرماجراى موسى وبنى اسرائيل يك نـتـيجه گيرى كلى نيز قرآن روى آن مى نمايد و مى گويد: ((اين چنين اخبار گذشته را براى تو (يكى بعد از ديگرى ) بازگو مى كنيم )) (كذلك نقص عليك من انبا ما قد سبق ). سپس اضافه مى كند: ((و ما از ناحيه خود قرآنى به تو داديم )) (وقد آتيناك من لدنا ذكرا) قرآنى كه مـمـلـوسـت از درسـهـاى عـبـرت , دلايل عقلى , اخبار آموزنده گذشتگان و مسائل بيدار كننده آيندگان . (آيـه )ـ و بـه هـمين جهت در اين آيه از كسانى سخن مى گويد كه حقايق قرآن و درسهاى عبرت تـاريـخ را فراموش مى كنند, مى گويد: ((كسى كه از قرآن روى بگرداند در قيامت بار سنگينى (از گناه و مسؤوليت ) بر دوش خواهد كشيد)) (من اعرض عنه فانه يحمل يوم القيمة وزرا). آرى ! اعراض از قرآن , انسان را به آن چنان بيراهه ها مى كشاند كه بارهاى سنگينى از انواع گناهان و انحرافات فكرى و عقيدتى را بر دوش او مى نهد. (آيه )ـ سپس اضافه مى كند: ((آنها در ميان اين وزر جاودانه خواهند ماند))(خالدين فيه ). ((و اين بار سنگين گناه , بد بارى است براى آنها در روز قيامت )) (وسا لهم يوم القيمة حملا ). (آيه )ـ سپس به توصيف روز قيامت و آغاز آن پرداخته , چنين مى گويد:((همان روزى كه در صور دمـيـده مـى شـود, و گـنـهكاران را با بدنهاى كبود و تيره در آن روز جمع مى كنيم )) (يوم ينفخ فى الصور ونحشر المجرمين يومئذ زرقا). (آيـه )ـ در ايـن حـال مجرمان در ميان خود, در باره مقدار توقفشان در عالم برزخ ((آهسته با هم گـفـتـگـو مـى كنند (بعضى مى گويند:) شما تنها ده شبانه روز درعلام برزخ ) توقف كرديد)) و نمى دانند چقدر طولانى بوده است (يتخافتون بينهم ان لبثتم الا عشرا). اين آهسته گفتن آنها يا به خاطر رعب و وحشت شديدى است كه از مشاهده صحنه قيامت به آنها دست مى دهد و يا بر اثر شدت ضعف و ناتوانى است . (آيـه )ـ سـپـس اضافه مى كند: ((ما به آنچه مى گويند كاملا آگاهتريم )) (نحن اعلم بما يقولون ) خواه آهسته بگويند يا بلند. ((هـنـگـامى كه نيكوروش ترين آنها مى گويد: شما تنها يك روز درنگ كرديد)) !(اذ يقول امثلهم طريقة ان لبثتم الا يوما). ( آيه )ـ. صحنه هول انگيز قيامت :. از آنـجـا كـه در آيات گذشته , سخن از حوادث مربوط به پايان دنيا و آغازقيامت بود, در اينجا نيز همين مساله راپيگيرى مى كند. از ايـن آيـه چنين بر مى آيد كه مردم از پيامبر(ص ) در باره سرنوشت كوهها به هنگام پايان گرفتن دنيا سؤال كرده بودند. لذا مى گويد: ((و از تو در باره كوهها سؤال مى كنند)) (ويسئلونك عن الجبال ). در پـاسـخ : ((بـگـو: پـروردگـار مـن آنها را از هم متلاشى و تبديل به سنگريزه كرده سپس بر باد مى دهد)) ! (فقل ينسفها ربى نسفا). از مـجموع آيات قرآن در مورد سرنوشت كوهها چنين استفاده مى شود كه آنهادر آستانه رستاخيز مراحل مختلفى را طى مى كنند:. نخست به لرزه مى آيند سپس به حركت در مى آيند. در سومين مرحله از هم متلاشى مى شوند و به صورت انبوهى از شن درمى آيند و در آخرين مرحله آن چنان توفان و باد آنها را از جا حركت مى دهد و درفضا مى پاشد كه همچون پشمهاى زده شده به نظر مى رسد (قارعه /5). (آيه )ـ اين آيه مى گويد: با متلاشى شدن كوهها و پراكنده شدن ذرات آن ,((خداوند صفحه زمين را به صورت زمينى صاف و مستوى و بى آب و گياه درمى آورد)) (فيذرها قاعا صفصفا). (آيـه )ـ ((آن چـنان كه در آن هيچ گونه اعوجاج و پستى و بلندى مشاهده نخواهى كرد)) (لا ترى فيها عوجا ولا امتا). (آيـه )ـ ((در آن روز, هـمـه از دعـوت كـننده الهى پيروى نموده , و قدرت برمخالفت او نخواهند داشت )) و همگى از قبرها بر مى خيزند (يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له ). اين دعوت كننده هركس كه باشد آن چنان فرمانش نافذ است كه هيچ كس قدرت بر تخلف از آن را ندارد. ((و (در ايـن مـوقـع ) هـمه صداها در برابر عظمت پروردگار رحمان خاضع مى شود و جز صداى آهسته , چيزى نمى شنوى )) (وخشعت الا صوات للرحمن فلا تسمع الا همسا). ايـن خـاموشى صداها يا به خاطر سيطره عظمت الهى بر عرصه محشر است كه همگان در برابرش خضوع مى كنند, و يا از ترس حساب و كتاب و نتيجه اعمال ويا هر دو. (آيه )ـ از آنجا كه ممكن است بعضى گرفتار اين اشتباه شوند كه ممكن است غرق گناه باشند و به وسـيـلـه شـفـيعانى شفاعت شوند بلافاصله اضافه مى كند:((در آن روز شفاعت هيچ كس سودى نـمـى دهـد, مـگـر كـسانى كه خداوند رحمان به آنها اجازه شفاعت داده , و از گفتار آنها (در اين زمينه ) راضى است )) (يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن ورضى له قولا ). اشـاره بـه ايـن كـه : شـفـاعـت در آنـجـا بـى حساب نيست , بلكه برنامه دقيقى داردهم در مورد شفاعت كننده , و هم در مورد شفاعت شونده , و تا استحقاق وشايستگى در افراد براى شفاعت شدن وجود نداشته باشد, شفاعت معنى ندارد. (آيـه )ـ و از آنـجـا كـه حضور مردم در صحنه قيامت براى حساب و جزا,نياز به آگاهى خداوند از اعـمـال و رفـتـار آنها دارد, در اين آيه چنين اضافه مى كند:((خداوند آنچه را (مجرمان ) پيش رو دارنـد و آنـچه را (در دنيا) پشت سر گذاشته اند,همه را مى داند (و از تمام افعال و سخنان و نيات آنـهـا در گـذشته و پاداش كيفرى را كه در آينده در پيش دارند, از همه با خبر است ) ولى آنها به (علم ) او احاطه ندارند))(يعلم ما بين ايديهم وما خلفهم ولا يحيطون به علما). و بـه اين ترتيب احاطه علمى خداوند هم نسبت به اعمال آنهاست و هم نسبت به جزاى آنها, و اين دو در حقيقت دو ركن قضاوت كامل و عادلانه است . (آيه )ـ ((و در آن روز همه مردم در برابر خداوند حى قيوم , كاملا خاضع مى شوند)) (وعنت الوجوه للحى القيوم ). انتخاب صفت ((حى و قيوم )) از ميان صفات خدا در اينجا به خاطر تناسبى است كه اين دو صفت با مساله رستاخيز كه روز حيات و قيام همگان است دارد. و در پـايان آيه , اضافه مى كند: ((و مايوس (و زيانكار) است آن كه بار ستمى بردوش دارد)) ! (وقد خاب من حمل ظلما). گويى ظلم و ستم همچون بار عظيمى است كه بر دوش انسان سنگينى مى كند و از پيشرفت او به سوى نعمتهاى جاويدان الهى باز مى دارد. (آيـه )ـ و از آنـجـا كـه روش قـرآن غالبا بيان تطبيقى مسائل است بعد از ذكرسرنوشت ظالمان و مجرمان در آن روز, به بيان حال مؤمنان پرداخته مى گويد: ((و اماكسانى كه اعمال صالحى انجام دهـنـد, در حالى كه ايمان دارند, آنها نه از ظلم وستمى مى ترسند و نه از نقصان حقشان )) (ومن يعمل من الصالحات وهو مؤمن فلا يخاف ظلما ولا هضما). اصـولا بـراى اين كه عمل صالح بطور مستمر و ريشه دار و عميق انجام گيردبايد از عقيده پاك و اعتقاد صحيح (ايمان ) سيراب گردد. (آيـه )ـ قـرآن در اينجا اشاره اى دارد به مجموع آنچه در آيات قبل پيرامون مسائل تربيتى مربوط به قـيـامت و وعدووعيد آمده است , مى فرمايد: ((واين گونه آن را قرآنى عربى [فصيح و گويا] نازل كرديم و انواع تهديدها را به عبارت وبيانات مختلف بيان نموديم , شايد آنها تقوا پيشه كنند يا براى آنـان تـذكـرى پـديـدآورد)) (وكـذلـك انزلناه قرا نا عربيا وصرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون او يحدث لهم ذكرا). كـلـمه ((عربيا)) گرچه به معنى زبان عربى است , ولى در اينجا اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن و رسـا بـودن مـفـاهـيم آن مى باشد, زيرا: اصولا زبان عربى ـبه تصديق زبان شناسان جهان ـ يكى از رسـاتـرين لغات , و ادبيات آن از قويترين ادبيات است ديگر اين كه گاهى قرآن بيانات مختلفى از يك واقعيت دارد, مثلامساله وعيد و مجازات مجرمان را, گاهى در لباس بيان سرگذشت امتهاى پيشين , وگاهى به صورت خطاب به حاضران , و گاهى در شكل ترسيم حال آنها در صحنه قيامت و گاه به لباسهاى ديگر بيان مى كند. (آيـه )ـ اين آيه اضافه مى كند: ((پس بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان بر حق است )) (فتعالى اللّه الملك الحق ). و از آنـجـا كـه گـاه پيامبر(ص ) به خاطر عشق به فراگيرى قرآن و حفظ آن براى مردم به هنگام دريافت وحى عجله مى كرد و كاملا مهلت نمى داد تا جبرئيل سخن خود را تمام كند در دنباله اين آيـه چنين به او تذكر داده مى شود: ((و نسبت به (تلاوت ) قرآن عجله مكن پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود)) (ولا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه ). ((و بگو: پروردگارا ! علم مرا افزون كن )) (وقل رب زدنى علما). جايى كه پيامبر با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهى مامور باشد كه تا پايان عمر, از خدا افزايش عـلـم بـطـلبد, وظيفه ديگران كاملا روشن است , در حقيقت ازنظراسلام , علم هيچ حدومرزى را نـمى شناسد, افزون طلبى دربسيارى از امور مذموم است , ولى در علم ممدوح است , افراط بد است ولى افراط در علم معنى ندارد. (آيه )ـ. آدم و فريبكارى شيطان !. در اينجا از داستان آدم و حوا و مبارزه و دشمنى ابليس با آنان سخن مى گويد . شـايـد اشـاره بـه ايـن نكته كه مبارزه حق و باطل منحصر به امروز و ديروز وموسى (ع ) و فرعون نيست , از آغاز آفرينش آدم بوده و همچنان ادامه دارد. نخست از پيمان آدم با خدا سخن مى گويد, مى فرمايد: ((پيش از اين , از آدم پيمان گرفته بوديم , اما او فراموش كرد, و عزم استوارى براى او نيافتيم )) ! (ولقدعهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما). منظور از اين ((عهد)) فرمان خدا داير به نزديك نشدن به درخت ممنوع است . بدون شك آدم , مرتكب گناهى نشد بلكه تنها ترك اولايى از او سر زد, اصولادوران سكونت آدم در بهشت يك دوران آزمايشى براى آماده شدن جهت زندگى دردنيا و پذيرش مسؤوليت تكاليف بود . (آيه )ـ سپس به بخش ديگر اين داستان اشاره كرده , مى گويد: ((و به خاطر بياوريد هنگامى را كه بـه فـرشـتـگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد, آنها نيزهمگى سجده كردند جز ابليس كه امتناع ورزيد)) (واذ قلنا للملا ئكة اسجدوا لا دم فسجدوا الا ابليس ابى ). و از اينجا به خوبى مقام با عظمت آدم روشن مى شود, آدمى كه مسجودفرشتگان بود ضمنا عداوت ابليس با او از نخستين گام آشكار مى گردد. شـك نـيـسـت كـه سجده به معنى پرستش مخصوص خداست , و غير از خداهيچ كس و هيچ چيز نـمـى تـوانـد معبود باشد, بنابراين سجده فرشتگان در برابر خدابود, منتهى به خاطر آفرينش اين موجود با عظمت كه :. شايسته ستايش آن آفريدگار است ـــــكارد چنين دل آويز نقشى ز ماوطينى !. (آيه )ـ به هر حال ما در اين موقع به آدم اخطار كرديم ((پس گفتيم : اى آدم (با اين برنامه مسجل شـد كه ) ابليس دشمن تو و همسرت است (مواظب باشيد)مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به درد و رنج خواهى افتاد)) (فقلنا يا آدم ان هذاعدو لك ولزوجك فلا يخرجنكما من الجنة فتشقى ). (آيه )ـ سپس خداوند آسايش بهشت و درد و رنج محيط بيرون آن رابراى آدم چنين شرح مى دهد: ((تو در اينجا گرسنه نخواهى شد و برهنه نمى شوى ))(ان لك الا تجوع فيها ولا تعرى ). (آيـه )ـ ((و تـو در آن تشنه نخواهى شد و آفتاب سوزان آزارت نمى دهد))(وانك لا تظمؤا فيها ولا تضحى ). در دو آيـه فوق به چهار نياز اصلى و ابتدايى انسان يعنى نياز به غذا و آب ولباس و مسكن (پوشش در مقابل آفتاب ) اشاره شده است . (آيه )ـ اما با اين همه شيطان كمر عداوت و دشمنى را با آدم بسته بود, به همين دليل آرام ننشست ((پس شروع به وسوسه آدم كرد و گفت : اى آدم ! آيادرخت عمر جاويدان را به تو نشان بدهم (كه هر كس از ميوه آن بخورد هميشه زنده خواهد بود) آيا راه رسيدن به حكومت و سلطنت هميشگى را مـى خـواهـى بدانى )) ؟!(فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل ادلك على شجرة الخلد وملك لا يبلى ). در واقع شيطان حساب كرد تمايل آدم به چيست و به اينجا رسيد كه اوتمايل به زندگى جاويدان و رسيدن به قدرت بى زوال دارد, لذا براى كشاندن او به مخالفت فرمان پروردگار از اين دو عامل استفاده كرد. (آيه )ـ سرانجام آنچه نمى بايست بشود شد, ((پس (آدم و حوا) هر دو ازآن (درخت ممنوع ) خوردند (و بـه دنـبـال آن لباسهاى بهشتى از اندامشان فروريخت ) عورتشان آشكار گشت )) ! (فاكلا منها فبدت لهما سوتهما). هنگامى كه آدم و حوا چنين ديدند بلافاصله ((از برگهاى (درختان ) بهشتى جامه دوختند)) براى پوشاندن اندام خود (وطفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة ). آرى ! عـاقـبـت ((آدم پـروردگـارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد))(وعصى آدم ربه فغوى ). (آيه )ـ ولى از آنجا كه آدم ذاتا پاك و مؤمن بود و در طريق رضاى خدا گام بر مى داشت , و اين خطا كه بر اثر وسوسه شيطان دامن او را گرفت جنبه استثنايى داشت , خداوند او را از رحمت خود براى هـمـيـشه دور نساخت , بلكه ((بعد از اين ماجرا پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرا شد و هدايتش كرد)) (ثم اجتبيه ربه فتاب عليه وهدى ). (آيـه )ـ بـاايـن كه توبه آدم پذيرفته شد, اما كارى كرده بود كه بازگشت به حال نخستين امكان پذير نـبـود و لـذا خـداوند ((به او و حوا دستور داد: هر دو (وهمچنين شيطان همراه شما) از بهشت به زمين فرود آييد)) (قال اهبطا منها جميعا). ((در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود)) (بعضكم لبعض عدو). اما به شما اخطار مى كنم , راه سعادت و نجات به رويتان گشوده است ((پس هرگاه هدايت من به سـراغ شـما بيايد هر يك از شما از اين هدايت پيروى كند نه گمراه مى شود و نه شقاوتمند)) (فاما ياتينكم منى هدى فمن اتبع هدى فلا يضل ولا يشقى ). (آيـه )ـ و بـراى ايـن كـه تـكـليف آنها كه فرمان حق را فراموش مى كنند نيزروشن گردد اضافه مـى كـند: ((و كسى كه از ياد من روى گردان شود, زندگى سخت وتنگى خواهد داشت )) (ومن اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا). ((و در قيامت او را نابينا محشور مى كنيم )) (ونحشره يوم القيمة اعمى ). اصـولا تنگى زندگى بيشتر به خاطر كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است , به خاطر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابود شدن امكانات موجود, ووابستگى بيش از حد به جهان ماده است , و آن كس كه ايمان به خدا دارد و دل به ذات پاك او بسته , از همه اين نگرانيها در امان است . (آيـه )ـ در آنـجـا ((عـرض مى كند: پروردگارا ! چرا مرا نابينا محشور كردى درحالى كه قبلا بينا بودم )) ؟! (قال رب لم حشرتنى اعمى وقد كنت بصيرا). (آيـه )ـ بـلافـاصـله پاسخ مى شنود كه , ((مى فرمايد: آن گونه كه آيات من براى تو آمد, و تو آنها را فـراموش كردى , امروز نيز تو فراموش خواهى شد)) (قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها وكذلك اليوم تنسى ) و چشمت از ديدن نعمتهاى پروردگار و مقام قرب او نابينا مى گردد. (آيه )ـ سرانجام به صورت يك جمع بندى و نتيجه گيرى مى فرمايد: ((واين گونه كسانى را كه راه اسـراف را پـيش گرفتند و ايمان به آيات پروردگارشان نياوردند جزا مى دهيم )) (وكذلك نجزى من اسرف ولم يؤمن بايات ربه ). ((و عذاب آخرت از اين هم شديدتر و پايدارتر است )) (ولعذاب الا خرة اشدوابقى ). (آيه )ـ. از تاريخ گذشتگان عبرت بگيريد:. از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى فراوانى از مجرمان به ميان آمد در اين آيه به يكى از بهترين و مـؤثـرترين طرق بيدارى كه مطالعه تاريخ پيشينيان است اشاره كرده , چنين مى گويد: ((آيا براى هـدايـت آنـهـا هـمـيـن كافى نيست كه بسيارى از اقوام گذشته را كه در قرون پيشين زندگى مى كردند هلاك كرديم )) (افلم يهدلهم كم اهلكناقبلهم من القرون ). همان كسانى كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند و ((اينها در مساكن (ويران شده ) آنان رفت و آمد دارند)) (يمشون فى مساكنهم ). ايـنـهـا در مسير رفت و آمد خود, به خانه هاى قوم عاد در سفرهاى يمن ومساكن ويران شده قوم ثـمـود در سـفـر شـام و مـنازل زير و رو گشته قوم لوط در سفرفلسطين مى گذرند, آثار آنها را مى بينند, ولى درس عبرت نمى گيرند. آرى ((در اينها دلايل روشن و آيات فراوانى است براى صاحبان عقل وانديشه بيدار)) (ان فى ذلك لا يات لا ولى النهى ). مـوضوع عبرت گرفتن از تاريخ پيشينيان از مسائلى است كه قرآن و احاديث اسلامى زياد روى آن تكيه كرده است . در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (ص ) مى خوانيم : ((غافلترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد)) و از ورق گردانى ليل و نهار انديشه نكند. (آيه )ـ اين آيه در حقيقت پاسخ به سؤالى است كه در اينجا مطرح مى شود و آن اين كه چرا خداوند هـمـان بـرنـامـه اى را كـه براى مجرمان پيشين ترتيب داد براى اين گروه ترتيب نمى دهد, قرآن مـى گـويد: ((و اگر سنت و تقدير پروردگارت و ملاحظه زمان مقرر نبود, به زودى عذاب الهى دامان آنها را مى گرفت )) (ولولا كلمة سبقت من ربك لكان لزاما واجل مسمى ).
|
|
|