نـخـست به پاسخ سؤالى مى پردازد كه مشركان بارها آن را مطرح كرده بودند ومى گفتند قيامت كى برپا مى شود؟.
مـى فـرمـايـد: ((بـگـو: هـيچ كس از كسانى كه در آسمان و زمين هستند ـجز خداـاز غيب آگاه نيستند, و نمى دانند كى برانگيخته مى شوند)) (قل لا يعلم من فى السموات والا رض الغيب الا اللّه وما يشعرون ايان يبعثون ).
ولى اين منافات با آن ندارد كه خداوند بخشى از علم غيب را در اختيار هركس بخواهد بگذارد.
(آيه )ـسپس درباره عدم آگاهى مشركان از قيامت و شك و ترديد وبى خبريشان مى فرمايد: ((آنها اطلاع صحيحى درباره آخرت ندارند بلكه در اصل آن شك دارند بلكه نسبت به آن نابينايند))! (بل ادارك علمهم فى الا خرة بل هم فى شك منها بل هم منها عمون ).
چـرا كـه نشانه هاى آخرت در زندگى همين دنيا نمايان است : بازگشت زمين مرده به حيات در فـصـل بـهار, بارور شدن درختانى كه در فصل زمستان از كار افتاده بود و مشاهده عظمت قدرت خـدا در مـجـمـوعـه آفـريـنش , همگى دليل بر امكان زندگى پس از مرگ است , اما آنها همچون نابينايان از كنار اين صحنه ها مى گذرند.
(آيـه )ـاين آيه منطق منكران رستاخيز را در يك جمله بيان مى كند;((كافران گفتند: آيا هنگامى كـه مـا و پـدرانمان خاك شديم باز هم (از دل خاك ) بيرون فرستاده خواهيم شد))؟ (وقال الذين كفروا اذا كنا ترابا وآباؤنا ائنا لمخرجون ).
(آيه )ـسپس آنها مى افزايند: ((اين وعده بى پايه اى است كه به ما وپدرانمان از پيش داده شده )) و هرگز اثرى از آن نمايان نبوده و نيست (لقد وعدنا هذانحن وآباؤنا من قبل ).
((ايـنـها جز همان افسانه هاى پيشينيان نيست )), اينها اوهام و خرافات است (ان هذا الا اساطير الا ولين ).
بنابراين نخست از استبعاد شروع مى كردند و بعد آن را پايه انكار مطلق قرار مى دادند.
ضـمـنـا آنها با اين تعبير مى خواستند سخن پيامبر را در مورد قيامت تحقير كنندو بگويند: اين از وعـده هـاى كـهـنـه و بـى اساس است كه ديگران هم به نياكان ما داده اندو مطلب تازه اى به نظر نمى رسد كه قابل بررسى و مطالعه باشد.
(آيه )ـدر آيات گذشته سخن از انكار معاد از سوى كفار متعصب بود.
در ايـنـجـا بـه جـاى اين كه دليلى براى آنها ذكر كند آنها را به مجازاتهاى الهى كه در پيش دارند تهديد و انذار مى كند.
روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مى گويد: ((بگو: در روى زمين سير كنيد (وآثار گذشتگان را بـبـيـنـيـد) پـس بنگريد عاقبت كار مجرمان و گنهكاران به كجا رسيد))؟(قل سيروا فى الا رض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين ).
چـگـونه مى گوييد اين وعده ها به نياكان ما نيز داده شد و آنها نيز به آن اعتنانكردند و ضررى هم نديدند؟.
(آيه )ـ از توطئه هاى آنها نگران مباش !.
از آنـجـا كـه پـيـامـبـراسـلام (ص ) از انـكار و مخالفت آنها رنج مى برد و به راستى دلش براى آنها مـى سوخت و عاشق هدايت و بيدارى آنها بود و از سوى ديگر,همواره با توطئه هاى آنها مواجه بود ايـن آيه , پيامبر(ص ) را دلدارى داده , مى گويد:((و (از تكذيب و انكار) آنها غمگين مباش )) و زياد غصه آنها را مخور (ولا تحزن عليهم ).
((و سـيـنـه ات از توطئه آنان تنگ نشود)) كه ما پشتيبان و يار و ياور توايم (ولا تكن فى ضيق مما يمكرون ).
(آيـه )ـولـى ايـن مـنـكـران لجوج به جاى اين كه از اين هشدار پيامبر دلسوز ومهربان و ملاحظه عـاقبت كار مجرمان , پند و اندرز گيرند, باز در مقام سخريه واستهزا برآمده ((و مى گويند: اگر راست مى گوييد اين وعده عذاب الهى , كى واقع خواهد شد))؟! (ويقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).
(آيـه )ـدر ايـنـجـا قـرآن بـه پـاسخ اين گفتار سخريه آميز آنها با لحنى كاملاواقع بينانه پرداخته , مـى گـويد: ((به آنها بگو: شايد بعضى از آنچه را عجله مى كنيدنزديك و در كنار شما باشد))! (قل عسى ان يكون ردف لكم بعض الذى تستعجلون ).
چـرا عـجـلـه مى كنيد؟ چرا مجازات الهى را كوچك مى شمريد؟ چرا به خودرحم نمى كنيد؟ آخر عذاب خدا شوخى نيست ! احتمال بدهيد به خاطر همين سخنانتا قهر و غضب خدا بر سر شما سايه افكنده باشد و به همين زودى بر شمافرود آيد و نابودتان كند, اين همه سرسختى براى چيست ؟.
(آيـه )ـسـپـس به بيان اين واقعيت مى پردازد كه اگر خداوند در مجازات شما عجله نمى كند, به خـاطـر فـضل و رحمتش بر شماست , تا براى اصلاح خويش وجبران گذشته به قدر كافى مهلت داشته باشيد.
مـى گـويـد: ((و پـروردگار تو نسبت به همه مردم فضل و رحمت دارد, ولى اكثرآنها شكرگزار نيستند)) (وان ربك لذو فضل على الناس ولكن اكثرهم لا يشكرون ).
(آيـه )ـو اگـر تـصـور مـى كـنـنـد تاخير مجازات آنها به خاطر آن است كه خداوند از نيات سؤ و انديشه هاى زشتى كه در سر مى پرورانند بى خبر است ,اشتباه بزرگى است چرا كه : ((پروردگار تو آنچه را سينه هاشان در خود پنهان مى داردو آنچه را آشكار مى كنند به خوبى مى داند)) (وان ربك ليعلم ما تكن صدورهم ومايعلنون ).
او به همان اندازه از خفاياى درونشان آگاه است كه از اعمال برون , و اصولاپنهان و آشكار و غيب و شهود براى او يكسان است .
(آيـه )ـسـپس مى افزايد: نه تنها خداوند, اسرار درون و برون آنها رامى داند, بلكه علم او به قدرى وسـيع و گسترده است كه : ((هيچ موجودى در آسمان و زمين , پنهان و مكتوم نيست مگر آن كه در كتاب آشكار (علم پروردگار) ثبت است )) (ومامن غائبة فى السما والا رض الا فى كتاب مبين ).
(آيه )ـدر آيات گذشته سخن از ((مبد)) و ((معاد)) در ميان بود در اينجا باطرح مساله ((نبوت )) و حقانيت قرآن , اين بحث را تكميل مى كند.
بـه علاوه در گذشته روى سخن با مشركان بود, و در اينجا از كفار ديگرهمچون يهود و اختلافات آنها سخن مى گويد.
نخست مى فرمايد ((اين قرآن , اكثر چيزهايى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند براى آنها بيان مى كند)) (ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون ).
بـنـى اسـرائيل در مسائل زيادى با هم اختلاف داشتند, در مورد ((مريم )) و((عيسى )) و در مورد پـيـامـبـرى كـه بـشارتش در تورات داده شده , و همچنين در بسيارى از احكام دينى و مذهبى با يكديگر اختلافاتى داشتند قرآن آمد و در اين زمينه حق مطلب را ادا كرد.
(آيـه )ـو از آنجا كه مبارزه با هرگونه اختلاف , مايه هدايت و رحمت است در اين آيه به صورت يك اصل كلى مى فرمايد: ((قرآن , هدايت و رحمت است براى مؤمنان )) (وانه لهدى ورحمة للمؤمنين ).
آرى ! هدايت و رحمت است از نظر اختلاف زدايى , و مبارزه با خرافات .
(آيه )ـو از آنجا كه گروهى از بنى اسرائيل در برابر حقايقى كه قرآن بازگوكرده بود باز مقاومت به خرج دادند و تسليم نشدند, در اين آيه مى افزايد: ((پروردگارتو ميان آنها (در روز قيامت ) به حكم خود داورى مى كند, و او توانا و داناست )) (ان ربك يقضى بينهم بحكمه وهو العزيز العليم ).
(آيـه )ـو از آنـجـا كه اين سخنان علاوه بر بيان عظمت قرآن و تهديدبنى اسرائيل , وسيله اى براى آرامش و آسودگى خاطر پيامبر(ص ) است در اين آيه مى افزايد: ((بنابراين بر خداوند توكل و تكيه كن )) (فتوكل على اللّه ).
توكل بر خدايى كه عزيز است و شكست ناپذير, و به هر چيز عالم و آگاه .
بـر او تـوكـل كـن و از مـخالفتهاى آنها نترس ((چرا كه تو بر حق آشكار هستى ))(انك على الحق المبين ).
(آيه )ـدر اينجا اين سؤال مطرح مى شود اگر قرآن حق آشكار است , پس چرا اين همه با آن مخالفت مى كنند, آيات بعد در واقع جوابگوى اين سؤال است .
مـى گـويـد: اگـر آنـهـا اين حق مبين را پذيرا نمى شوند, و سخنان گرم تو در قلب سرد آنها اثر نمى كند جاى تعجب نيست ((چرا كه تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى ))! (انك لا تسمع الموتى ).
مـخـاطـب تـو زنـدگانند, آنها كه روحى زنده و بيدار و حق طلب دارند, نه مردگان زنده نما كه تعصب و لجاجت و استمرار بر گناه , فكر و انديشه آنها را تعطيل كرده است .
((حـتـى كـسـانى كه (زنده اند اما) گوشهاى آنها كر است نمى توانى سخن خود رابه آنها برسانى , (مخصوصا) هنگامى كه پشت كنند و از تو دور شوند)) (ولا تسمع الصم الدعا اذا ولوا مدبرين ).
(آيه )ـباز اگر آنها به جاى گوش شنوا چشم بينايى داشتند, در اين صورت گرچه صدا به گوش آنـهـا نـمـى رسيد, اما ممكن بود با علامت و اشاره صراط مستقيم را پيدا كنند, اما افسوس كه آنها نابينا هم هستند ((و تو نمى توانى نابينايان را ازگمراهيشان بازگردانى )) و هدايت كنى (وما انت بهادى العمى عن ضلا لتهم ).
و بـه ايـن ترتيب تمام راههاى درك حقيقت به روى آنها بسته است ,قلبهايشان مرده , گوشهاشان كر و چشمهاشان نابيناست .
((تو فقط مى توانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند (ان تسمع الا من يؤمن باياتنافهم مسلمون ).
(آيه )ـاز آنجا كه در آيات گذشته سخن از استعجال كفار در مورد عذاب ويا تحقق رستاخيز بود.
در ايـنـجـا اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مى گيردكرده , و سرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم مى سازد.
مـى گـويـد: ((و هنگامى كه فرمان عذاب فرا مى رسد (و آنها در آستانه رستاخيزقرار مى گيرند) جـبنبده اى را از زمين , براى آنان خارج مى كنيم كه با آنها سخن مى گويد, و سخنش اين است كه مـردم بـه آيـات ما (خدا) ايمان نمى آوردند)) (واذاوقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الا رض تكلمهم ان الناس كانوا بـاياتنالا يوقنون ).
((دابـة الا رض )) در روايات متعددى بر شخص اميرمؤمنان على (ع ) تطبيق شده است و با در نظر گـرفـتـن احاديث فراوان مى توان از آن مفهوم كلى ترى رااستفاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بـزرگ كـه در آخـر زمـان قيام و حركت فوق العاده مى كنند و حق و باطل و مؤمن و كافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود.
(آيـه )ـسپس به يكى ديگر از نشانه هاى رستاخيز اشاره كرده , مى گويد:به خاطر بياور ((روزى را كـه مـا از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم , و آنها را نـگـه مـى داريـم تـا به يكديگر ملحق شوند)) (ويوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون ).
بـسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت و بازگشت گروهى ازبدكاران و نيكوكاران به همين دنيا در آستانه رستاخيز مى دانند.
(آيـه )ـ((تا زمانى كه (به پاى حساب ) مى آيند, (به آنان ) مى گويد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق برنيامديد))؟ (حتى اذا جاؤا قال اكذبتم باياتى ولم تحيطوا بها علما).
((شما چه اعمالى انجام مى داديد))؟ (اما ذا كنتم تعملون ).
گـويـنده اين سخن خداوند است و منظور از آيات , معجزات پيامبران و يافرمانهاى الهى و يا همه اينهاست .
(آيـه )ـبديهى است اين مجرمان در مقابل هيچ يك از اين دو سؤال پاسخى ندارند كه بدهند لذا در اين آيه اضافه مى كند: ((و فرمان عذاب الهى به خاطرظلم و ستمشان در مورد آنها صادر مى شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند))! (ووقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون ).
ايـن عـذاب بـه معنى عذاب دنياست هرگاه آيه را به معنى رجعت ((6)) بدانيم , وبه معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم .
(آيه )ـ حركت زمين , يك معجزه علمى قرآن !.
بـار ديـگـر در ايـنجا به مساله مبدا و معاد و نشانه هاى قدرت و عظمت خداونددر عالم هستى , و هـمـچـنين حوادث رستاخيز پرداخته چنين مى گويد: ((آيا نديدند كه ما شب را براى آرامش آنها قرار داديم )) (الم يروا انا جعلنا الليل ليسكنوا فيه ).
((و روز را روشنى بخش )) (والنهار مبصرا).
((در اين امور نشانه ها و دلائل روشنى است (از قدرت و حكمت پروردگار)براى كسانى كه آماده پذيرش ايمانند)) (ان فى ذلك لا يات لقوم يؤمنون ).
(آيه )ـاين آيه به رستاخيز و مقدمات آن مى پردازد و مى گويد: ((و (به خاطر بياوريد) روزى را كه در صـور دمـيده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و درزمين هستند در وحشت فرو مى روند, جز كسانى كه خدا بخواهد, و همگى باخضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند)) (ويوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات ومن فى الا رض الا من شا اللّه وكل اتوه داخرين ).
از مجموعه آيات قرآن استفاده مى شود كه دو يا سه بار ((نفخ صور)) مى شود:يك بار در پايان دنيا و آستانه رستاخيز, كه وحشت همه را فرا مى گيرد.
بار دوم همگى با شنيدن آن قالب تهى مى كنند و مى ميرند.
بـار سـوم بـه هـنـگـام بـعث و نشور و قيام قيامت است كه با نفخ صور همه مردگان به حيات باز مى گردند و زندگى نوينى را آغاز مى كنند.
ولـى ظـاهـر آيـه نـشـان مى دهد كه در اينجا اشاره به نفخه اولى است كه در پايان جهان صورت مى گيرد.
(آيه )ـاين آيه اشاره به يكى ديگر از آيات عظمت خداوند در پهنه عالم هستى كرده , مى گويد: ((و كـوهـهـا را مـى بينى و آنها را ساكن و جامد مى پندارى درحالى كه مانند ابر در حركتند)) (وترى الجبال تحسبها جامدة وهى تمر مر السحاب ).
((اين صنع و آفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده )) (صنع اللّه التى اتقن كل شى ).
كـسـى كـه ايـن هـمـه حساب و نظم در برنامه آفرينش اوست ((مسلما از كارهايى كه شما انجام مى دهيد آگاه است )) (انه خبير بما تفعلون ).
آيـه فـوق از قـبـيـل آيـات تـوحيد و نشانه هاى عظمت خداوند در همين دنيااست و به ((حركت كره زمين )) كه براى ما محسوس نيست اشاره مى كند.
(آيه )ـدر آيات گذشته سخنى از اعمال بندگان و آگاهى خداوند نسبت به آن در ميان بود و در اين آيه سخن از پاداش عمل و ايمنى آنها از فزع روزقيامت است .
مـى فـرمـايد: ((كسانى كه حسنه وكار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنها از وحشت در آن روز درامان خواهند بود)) (من جا بالحسنة فله خير منها وهم من فزع يومئذ آمنون ).
((حـسـنه )) در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه همه اعمال نيك را در بر مى گيرد, ازجمله ايمان به خـدا و پـيامبر اسلام و ولايت ائمه : كه در راس هر كار نيك قرار دارد ومانع از آن نيست كه اعمال صالح ديگر نيز در آيه جمع باشد.
(آيـه )ـسـپـس به نقطه مقابل اين گروه پرداخته , مى گويد: ((و كسانى كه ((سيئه )) و كار بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند))! (ومن جا بالسيئة فكبت وجوههم فى النار).
و جـز ايـن توقعى نمى توانند داشته باشند ((آيا جزايى جز آنچه عمل مى كرديد خواهيد داشت ))؟! (هل تجزون الا ما كنتم تعملون ).
آنـها هنگامى كه مواجه با حق مى شدند, صورت خود را بر مى گرداندند و باهمان صورت از گناه استقبال مى كردند اكنون بايد گرفتار چنين مجازاتى شوند.
(آيه )ـ آخرين ماموريت پيامبر(ص ):.
در سه آيه آخر اين سوره , روى سخن را به پيامبراكرم (ص ) كرده وحقايقى را بازگو مى كند كه در واقـع بيانگر اين واقعيت است كه به آنها بگو: من وظايف خودم را انجام مى دهم , چه شما مشركان لجوج ايمان بياوريد و چه نياوريد.
نخست مى فرمايد: ((من مامورم پروردگار اين شهر (مقدس مكه ) را عبادت كنم ))! (انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة ).
ايـن شهر مقدسى كه تمام افتخار شما و موجوديتتان در آن خلاصه مى شود,شهر مقدسى كه خدا آن را با بركاتش به شما ارزانى داشته ولى شما به جاى شكرنعمتش , كفران مى كنيد.
آرى ! من مامورم ((پروردگارى را (عبادت كنم ) كه اين شهر را حرمت نهاده ))(الذى حرمها).
امـا تـصور نكنيد كه فقط اين سرزمين ملك خداست بلكه ((همه چيز (در عالم هستى ) به او تعلق دارد)) (وله كل شى ).
و دومين دستور كه به من داده شده اين است : ((و من مامورم كه از مسلمين باشم )) تسليم مطلق در برابر فرمان پروردگار و نه غير او (وامرت ان اكون من المسلمين ).
و بـه اين ترتيب دو ماموريت اصلى خود را كه ((پرستش خداوند يگانه )) و((تسليم مطلق در برابر فرمان )) اوست بيان مى دارد.
(آيـه )ـسـپـس ابزار وصول به اين دو هدف را چنين بيان مى كند: ((و(من مامورم ) قرآن را تلاوت كنم )) (وان اتلو القرآن ).
از فروغ آن شعله گيرم , و از چشمه آب حياتبخش جرعه ها بنوشم , و در همه برنامه ها بر راهنمايى آن تكيه كنم , آرى اين وسيله من است !.
و بـه دنـبـال آن اضـافـه مى كند: تصور نكنيد ايمان آوردن شما سودى به حال من و يا از آن بالاتر سـودى بـراى خداوند بزرگ دارد, نه ((پس هر كس هدايت شود براى خود هدايت مى يابد)) (فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه ).
و تمام منافع هدايت چه در اين جهان و چه در جهان ديگر عائد خود اومى شود.
((و هـركس گمراه شود)) (وزر و وبالش به گردن خود اوست ) بگو: من فقط ازانذاركنندگان و بيم دهندگانم و عواقب شوم آن دامن مرا نمى گيرد)) (ومن ضل فقل انما انا من المنذرين ).
(آيه )ـو سرانجام در آخرين آيه به پيامبر دستور مى دهد كه خدا را در برابراين همه نعمتهاى بزرگ مـخـصـوصـا نـعمت هدايت , حمد و ستايش كن مى فرمايد:((بگو: حمد و ستايش مخصوص ذات خداست )) (وقل الحمد للّه ).
اين حمد و ستايش هم به نعمت قرآن باز مى گردد, هم هدايت الهى و هم مى تواند مقدمه اى براى جـمـلـه بـعـد بـاشـد كه مى گويد: ((به زودى آياتش را به شمانشان مى دهد تا آن را بشناسيد)) (سيريكم آياته فتعرفونها).
اين تعبير اشاره به آن است كه با گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش و خردآدمى , هر روز پرده از آيـات جديد و اسرار تازه اى از عالم هستى برداشته مى شود, وروز به روز به عظمت قدرت و عمق حـكـمـت پـروردگار آشناتر مى شويد, و اين ارائه آيات هرگز قطع نمى شود و در طول عمر بشر همچنان ادامه دارد.
امـا اگـر با اين همه , باز راه خلاف و انحراف بپيماييد, بدانيد: ((پروردگار شماهرگز از كارهايى كه انجام مى دهيد غافل نيست )) (وما ربك بغافل عما تعملون ).
و اگر كيفر شما را تاخير مى اندازد به خاطر لطفش به بندگان است .
((پايان سوره نمل )).
سوره قصص [28].
اين سوره در ((مكه )) نازل شده و 88 آيه است .
محتواى سوره :.
ايـن سوره در شرايطى كه مؤمنين در چنگال دشمنان نيرومندى گرفتار بودند,دشمنانى كه هم از نـظـر جـمـعـيـت و تعداد, و هم قدرت و قوت بر آنها برترى داشتند,نازل شده است اين اقليت مـسـلـمـان , چـنان تحت فشار آن اكثريت بودند, كه جمعى از آينده اسلام بيمناك و نگران به نظر مى رسيدند.
از آنـجـا كـه ايـن حالت شباهت زيادى به وضع بنى اسرائيل در چنگال فرعونيان داشت , بخشى از محتواى اين سوره را داستان ((موسى )) و ((بنى اسرائيل )) و((فرعونيان )) تشكيل مى دهد, بخشى كه در حدود نيمى از آيات اين سوره رادر بر مى گيرد.
و مـخـصـوصا در آغازش نويد حكومت حق و عدالت را براى مستضعفين وبشارت در هم شكستن شوكت ظالمان را بازگو مى كند, بشارتى آرام بخش وقدرت آفرين .
بـخـش ديگرى از اين سوره داستان ((قارون )) آن مرد ثروتمند مستكبر را كه تكيه بر علم و ثروت خـود داشت بازگو مى كند كه بر اثر غرور, سرنوشتى همچون سرنوشت فرعون پيدا كرد; او در آب فرو رفت و اين در خاك .
و مـيـان ايـن دو بـخـش درسـهاى زنده و ارزنده اى از توحيد و معاد, و اهميت قرآن , و وضع حال مشركان در قيامت , و مساله هدايت و ضلالت , و پاسخ به بهانه جوييهاى افراد ضعيف , آمده است كه در حقيقت نتيجه اى است از بخش اول و مقدمه اى است براى بخش دوم .
فضيلت تلاوت سوره :.
در حـديـثى از پيامبر اسلام (ص ) مى خوانيم : ((كسى كه سوره قصص را بخواندبه تعداد هر يك از كسانى كه موسى را تصديق يا تكذيب كردند ده حسنه به او داده خواهد شد, و فرشته اى در آسمانها و زمين نيست مگر اين كه روز قيامت گواهى برصدق او مى دهد)).
بـديـهـى است اين همه اجر و پاداش از آن كسانى است كه اين سوره رامى خوانند و مى انديشند و برنامه عمل خويش قرار مى دهند.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه )ـ((طـا, سـيـن , مـيم )) (طسم ) اين چهاردهمين بار است كه با ((حروف مقطعه )) در آغاز سوره هاى قرآن روبه رو مى شويم , مخصوصا ((طسم )) سومين وآخرين بار است .
در مورد ((طسم )) از روايات متعددى بر مى آيد كه اين حروف علامتهاى اختصارى از صفات خدا, و يا مكانهاى مقدسى مى باشد, اما در عين حال مانع از آن تفسير معروف كه بارها بر روى آن تاكيد كـرده ايم نخواهد بود كه خداوند مى خواهداين حقيقت را بر همه روشن سازد كه اين كتاب بزرگ آسـمـانـى كـه سرچشمه انقلابى بزرگ در تاريخ بشر گرديد و برنامه كامل زندگى سعادتبخش انـسـانـهـا را در بـر دارد ازوسـيـله ساده اى همچون حروف ((الفبا)) تشكيل يافته كه هر كودكى مـى تـوانـد بـه آن تلفظ كند, اين نهايت عظمت است كه آن چنان محصول فوق العاده با اهميتى را ازچنين مواد ساده اى ايجاد كند كه همگان آن را در اختيار دارند.
(آيـه )ـو شـايـد بـه همين دليل بلافاصله بعد از اين حروف مقطعه سخن ازعظمت قرآن به ميان آورده , مـى گـويـد: ((ايـن (آيـات با عظمت ) آيات كتاب مبين (قرآن ) است )) (تلك آيات الكتاب المبين ) كتابى كه هم خود روشن است و هم روشنگر راه سعادت انسانها.
(آيه )ـقرآن بعد از ذكر اين مقدمه كوتاه وارد بيان سرگذشت ((موسى )) وفرعون شده , مى گويد: ((مـا بـه حـق بـر تـو (بـخـشـى ) از داستان موسى و فرعون رامى خوانيم براى گروهى كه ايمان مى آورند)) (نتلوا عليك من نبا موسى وفرعون بالحق لقوم يؤمنون ).
آرى ! هـدف اصـلـى از ايـن آيـات مـؤمنانند و اين تلاوت به خاطر آنها و براى آنهاصورت گرفته , مـؤمـنـانـى كـه مـى توانند از آن الهام گيرند و راه خود را به سوى هدف درميان انبوه مشكلات بگشايند.
(آيه )ـسپس به تفصيل آن پرداخته مى گويد: ((فرعون (استكبار وسلطه گرى و) برترى جويى در زمين كرد)) (ان فرعون علا فى الا رض ).
او بـنده ضعيفى بود كه بر اثر جهل و نادانى شخصيت خود را گم كرد و تا آنجاپيشرفت كه دعوى خدايى نمود.
به هر حال او براى تقويت پايه هاى استكبار خود به چند جنايت بزرگ دست زد.
نخست : ((اهل آن [ سرزمين ] را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود)) (وجعل اهلها شيعا).
چرا كه حكومت يك اقليت ناچيز بر يك اكثريت بزرگ جز با برنامه ((تفرقه بينداز و حكومت كن )) امكان پذير نيست !.
آنـها هميشه از ((توحيد كلمه )) و ((كلمه توحيد)) وحشت داشته و دارند, آنها ازپيوستگى صفوف مردم به شدت مى ترسند.
آرى ! فرعون مخصوصا مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسيم كرد:.
((قـبـطـيـان )) كـه بـومـيان آن سرزمين بودند, و تمام وسائل رفاهى و كاخها و ثروتهاو پستهاى حكومت در اختيار آنان بود.
و ((سبطيان )) يعنى مهاجران بنى اسرائيل كه به صورت بردگان و غلامان وكنيزان در چنگال آنها گرفتار بودند.
دومـيـن جـنـايـت او استضعاف گروهى از مردم آن سرزمين بود قرآن مى گويد:((آن چنان اين گـروه را به ضعف و ناتوانى كشانيد كه پسران آنها را سر مى بريد و زنان آنها را (براى خدمت ) زنده نگه مى داشت )) (يستضعف طائفة منهم يذبح ابناهم ويستحيى نساهم ).
فـرعـونـيـان بـراى تـضـعـيف بنى اسرائيل اين نقشه را طرح كرده بودند كه نسل ذكور آنها را كه مى توانست قيام كند و با فرعونيان بجنگد براندازند, و تنها دختران وزنان را كه به تنهايى قدرت بر قيام و مبارزه نداشتند براى خدمتكارى زنده بگذارند.
و در آخـرين جمله اين آيه به صورت يك جمع بندى و نيز بيان علت مى فرمايد: ((او بطور مسلم از مفسدان بود)) (انه كان من المفسدين ).
طبيعى است افراد برترى جو و خودپرست تنها حافظ منافع خويشند, و هرگزحفظ منافع شخصى , بـا حفظ منافع جامعه كه نياز به عدالت و فداكارى و ايثاردارد هماهنگ نخواهد بود, و بنابراين هر چه باشد نتيجه اش فساد است در همه ابعاد زندگى .
(آيه )ـدر اين آيه و آيه بعد خداوند پرده از روى اراده و مشيت خود درمورد مستضعفان برداشته و پنج امر را در اين زمينه بيان مى كند كه با هم پيوند وارتباط نزديك دارند.
1ـ ((ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم )) و آنها را مشمول مواهب خود نماييم (ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الا رض ).
2ـ ((و (ما مى خواهيم ) آنها را پيشوايان قرار دهيم )) (ونجعلهم ائمة ).
3ـ ((و آنها را وارثان (حكومت جباران ) قرار دهيم )) (ونجعلهم الوارثين ).
(آيـه )ـچـهـارم : آنها را نيرومند, قوى و صاحب قدرت ((و حكومتشان را درزمين پابرجا سازيم )) (ونمكن لهم فى الا رض ).
5ـ ((و بـه فـرعـون و هـامـان و لـشـكـريـانـشـان آنچه را از آنها [ بنى اسرائيل ] بيم داشتند نشان دهيم ))(ونرى فرعون وهامان وجنودهما منهم ما كانوا يحذرون ).
اين بشارتى است در زمينه پيروزى حق بر باطل و ايمان بر كفر.
ايـن بـشـارتى است براى همه انسانهاى آزاده و خواهان حكومت عدل و داد وبرچيده شدن بساط ظلم و جور.
نمونه اى از تحقق اين مشيت الهى , حكومت بنى اسرائيل و زوال حكومت فرعونيان بود.
ونمونه كاملترش حكومت پيامبر اسلام (ص ) ويارانش بعد از ظهور اسلام بود.
و نمونه گسترده تر آن ظهور حكومت حق و عدالت در تمام كره زمين به وسيله حضرت مهدى عج است .
الـبـتـه حـكـومـت جـهانى حضرت مهدى (عج ) در آخر كار هرگز مانع ازحكومتهاى اسلامى در مـقـيـاسـهاى محدودتر پيش از آن از طرف مستضعفان بر ضدمستكبران نخواهد بود, و هر زمان شرايط آن را فراهم سازند وعده حتمى و مشيت الهى درباره آنها تحقق خواهد يافت و اين پيروزى نصيبشان مى شود.
(آيه )ـ در آغوش فرعون !.
از ايـنـجـا قـرآن مجيد, براى ترسيم نمونه زنده اى از پيروزى مستضعفان برمستكبران وارد شرح داستان موسى و فرعون مى شود.
نـخـسـت مـى گـويد: ((ما به مادر موسى وحى فرستاديم (و الهام كرديم ) كه موسى را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را در دريا بيفكن ))! (واوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم ).
((و ترس و اندوهى به خود راه مده )) (ولا تخافى ولا تحزنى ).
((چـرا كـه ما قطعا او را به تو باز مى گردانيم , و او را از رسولان قرار خواهيم داد))(انا رادوه اليك وجاعلوه من المرسلين ).
ايـن آيـه كـوتـاه مشتمل بر دو امر, و دو نهى , و دو بشارت است كه مجموعاخلاصه اى است از يك داستان بزرگ و پرماجرا كه فشرده اش چنين است :.
دستگاه فرعون برنامه وسيعى براى كشتن ((نوزادان پسر)) از بنى اسرائيل ترتيب داده بود, و حتى قابله هاى فرعونى مراقب زنان باردار بنى اسرائيل بودند.
در ايـن ميان يكى از اين قابله ها با مادر موسى رابطه دوستى داشت ـحمل موسى مخفيانه صورت گـرفـت و چندان آثارى از حمل در مادر نمايان نبودـ هنگامى كه احساس كرد تولد نوزاد نزديك شـده بـه سـراغ دوست قابله اش فرستاد و گفت :ماجراى من چنين است فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تونيازمندم .
هـنگامى كه موسى تولد يافت از چشمان او نور مرموزى درخشيد, و برقى ازمحبت در اعماق قلب قابله فرو نشست .
زن قـابـلـه گـفـت : حتى راضى نيستم مويى از سر او كم شود, با دقت از اوحفاظت كن , من فكر مى كنم دشمن نهايى ما سرانجام او باشد!.
قـابـلـه از خانه مادر موسى بيرون آمد, بعضى از جاسوسان حكومت او راديدند و تصميم گرفتند وارد خانه شوند, خواهر موسى ماجرا را به مادر خبر داد,مادر در ميان اين وحشت شديد نوزاد را در پارچه اى پيچيد و در تنور انداخت ,ماموران وارد شدند در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند!.
خـداونـد آتش را براى او برد وسلام كرده است ـهمان خدايى كه آتش نمرودى را براى ابراهيم سرد و سالم ساخت ـ دست كرد و نوزادش را سالم بيرون آورد.
اما باز مادر در امان نبود, چرا كه ماموران در حركت و جستجو بودند.
در اينجا يك الهام الهى قلب مادر را روشن ساخت ; به سراغ يك نجار مصرى آمد, نجارى كه او نيز از قبطيان و فرعونيان بود! از او درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد.
شـايد صبحگاهانى بود كه هنوز مردم مصر در خواب بودند و هوا كمى روشن شده بود, مادر نوزاد خـود را همراه صندوق به كنار رود نيل آورد, پستان در دهان نوزاد گذاشت , و آخرين شير را به او داد, سـپـس او را در آن صـنـدوق مـخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت و آن را روى امواج نهاد.
در اخـبـار آمـده : فرعون دخترى داشت كه از بيمارى شديدى رنج مى برد,دست به دامن اطبا زد نـتـيجه اى نگرفت , به كاهنان متوسل شد آنها گفتند: كه اى فرعون ! ما پيش بينى مى كنيم كه از درون ايـن دريـا انـسـانـى به اين كاخ گام مى نهد كه اگر از آب دهانش به بدن اين بيمار بمالند بهبودى مى يابد!.
فـرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرايى بودند كه ناگهان روزى صندوقچه اى را كه بر امواج در حركت بود, نظر آنها را جلب كرد, دستور دادماموران فورا به سراغ صندوق بروند.
صندوق مرموز در برابر فرعون قرار گرفت , هنگامى كه چشم همسر فرعون به چشم كودك افتاد, بـرقى از آن جستن كرد, و همگى مهر او را در دل گرفتند, وهنگامى كه آب دهان اين نوزاد مايه شفاى بيمار شد اين محبت فزونى گرفت .
(آيـه )ـقـرآن مـى گـويـد: ((سـپـس خـاندان فرعون , موسى را (از روى امواج نيل ) برگرفتند تا (سرانجام ) دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد))! (فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوا وحزنا).
و در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كند: ((مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دوخطاكار بودند)) (ان فرعون وهامان وجنودهما كانوا خاطئين ).
چـه خـطـايى از اين برتر كه راه حق و عدالت را گذارده پايه هاى حكومت خودرا بر ظلم و جور و شرك بنا نموده بودند؟.
و چـه خـطـايى از اين روشنتر كه آنها هزاران طفل را سر بريدند تا ((كليم اللّه )) رانابود كنند, ولى خـداونـد او را بـه دسـت خودشان سپرد و گفت : بگيريد و اين دشمنتان را پرورش دهيد و بزرگ كنيد!.
(آيه )ـاز اين آيه استفاده مى شود كه مشاجره و درگيرى ميان فرعون وهمسرش و احتمالا بعضى از اطرافيان آنها بر سر اين نوزاد درگرفته بود, چرا كه قرآن مى گويد: ((همسر فرعون گفت : اين نور چشم من و تو است , او را نكشيد, شايد براى ما مفيد باشد, يا او را به عنوان پسر انتخاب كنيم ))! (وقالت امرات فرعون قرت عين لى ولك لا تقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا).
فـرعـون دريافته بود كه اين نوزاد از بنى اسرائيل است و خواهان اجراى قانون جنايت بارش در باره نوزادان بنى اسرائيل در اين مورد شد!.
امـا ((آسيه )) همسر فرعون كه نوزاد پسرى نداشت و قلب پاكش كانون مهر اين نوزاد شده بود در مقابل همه آنها ايستاد و از آنجا كه در اين گونه كشمكشهاى خانوادگى غالبا پيروزى با زنان است او در كار خود پيروز شد.
و اگر داستان شفاى دختر فرعون نيز به آن افزوده شود دليل پيروزى ((آسيه ))در اين درگيرى روشنتر خواهد شد.
ولى قرآن با يك جمله كوتاه وپرمعنى در پايان آيه مى گويد: ((آنهانمى دانستند))چه مى كنند (وهم لا يشعرون ).
آرى ! آنها نمى دانستند كه فرمان نافذ الهى و مشيت شكست ناپذير خداوندبر اين قرار گرفته است كـه ايـن نوزاد را در مهمترين كانون خطر پرورش دهد, وهيچ كس را ياراى مخالفت با اين اراده و مشيت نيست !.
(آيه )ـ بازگشت موسى به آغوش مادر:.
گفتيم مادر موسى (ع ) فرزندش را به امواج نيل سپرد, اما بعد از اين ماجراتوفانى شديد در قلب او وزيدن گرفت , نزديك بود فرياد كشد و از جدايى فرزند ناله سر دهد; اما لطف الهى به سراغ او آمد.
چـنانكه قرآن مى گويد: ((قلب مادر موسى از همه چيز (جز ياد فرزندش ) تهى گشت , و اگر دل او را (بـه وسـيـله ايمان و اميد) محكم نكرده بوديم , نزديك بود اين مطلب را افشا كند)) (واصبح فؤاد ام موسى فارغا ان كادت لتبدى به لولا ان ربطناعلى قلبها لتكون من المؤمنين ).
(آيه )ـمادر بر اثر اين لطف پروردگار آرامش خود را بازيافت , ولى مى خواهد از سرنوشت فرزندش باخبر شود, لذا مادر موسى ((به خواهر او گفت :حال او را پى گيرى كن )) (وقالت لا خته قصيه ).
خواهر موسى دستور مادر را انجام داد ((و از دور ماجرا را مشاهده كرد))(فبصرت به عن جنب ) او ديـد كـه صـنـدوق نجات موسى را فرعونيان از آب مى گيرند, از صندوق بيرون آورده در آغوش دارند.
((در حالى كه آنها (از وضع اين خواهر) بى خبر بودند)) (وهم لا يشعرون ).
(آيه )ـبه هر حال اراده خداوند به اين تعلق گرفته بود كه اين نوزاد به زودى به مادرش برگردد و قـلب او را آرام بخشد, لذا مى فرمايد: ((ما همه زنان شيرده را از قبل بر او تحريم كرديم )) (وحرمنا عليه المراضع من قبل ).
طـبيعى است نوزاد شيرخوار چند ساعت كه مى گذرد, گرسنه مى شود,ماموران حركت كردندو در به در دنبال دايه مى گردند, اما عجيب اين كه پستان هيچ دايه اى را نمى گيرد.
اين همان تحريم تكوينى الهى بود كه همه دايه ها را بر او حرام كرده بود.
كـودك پى درپى گريه مى كند و سر و صداى او درون قصر فرعون مى پيچد وقلب ملكه را به لرزه در مى آورد.
ماموران بر تلاش خود مى افزايند ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى برخورد مى كنند كه ((مـى گـويـد: مـن خـانواده اى را مى شناسم كه مى توانند اين نوزاد راكفالت كنند و خيرخواه او هستند آيا مى خواهيد شما را راهنمايى كنم ))؟ (فقالت هل ادلكم على اهل بيت يكفلونه لكم وهم له ناصحون ).
مـن زنـى از بـنى اسرائيل را مى شناسم كه پستانى پرشير و قلبى پرمحبت دارد;ماموران خوشحال شدند و مادر موسى را به قصر فرعون بردند, نوزاد هنگامى كه بوى مادر را شنيد سخت پستانش را در دهان فشرد, برق خوشحالى از چشمهاجستن كرد.
وقـتى موسى پستان مادر را قبول كرد هامان , وزير فرعون گفت من فكر مى كنم تو مادر واقعى او هستى , چرا در ميان اين همه زن تنها پستان تو را پذيرفت !.
مادر گفت اى پادشاه ! به خاطر اين است كه من زنى خوشبو هستم , و شيرم بسيار شيرين است .
حاضران اين سخن را تصديق كردند و هركدام هديه و تحفه گران قيمتى به او دادند.
آرى ! او بـايـد از شـيـر پـاكى همچون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند بر ضدناپاكيها قيام كند و با ناپاكان بستيزد.
(آيه )ـو به اين ترتيب ((ما موسى را به مادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود و غم و اندوهى در دل او باقى نماند, و بداند وعده الهى حق است اگرچه اكثر مردم نمى دانند)) (فرددناه الى امه كى تقر عينها ولا تحزن ولتعلم ان وعداللّه حق ولكن اكثرهم لا يعلمون ).
(آيه )ـ موسى در طريق حمايت از مظلومان :.
در ايـنـجـا با سومين بخش از سرگذشت پرماجراى موسى (ع ) روبه رو مى شويم كه در آن مسائلى مـربـوط به دوران بلوغ او و پيش از آن كه از ((مصر)) به ((مدين )) برود,و انگيزه هجرت او مطرح شده است .
نـخـسـت مـى گويد: ((و هنگامى كه (موسى ) نيرومند و كامل شد, حكمت ودانش به او داديم و ايـن گونه نيكوكاران را جزا مى دهيم )) (ولما بلغ اشده واستوى آتيناه حكما وعلما وكذلك نجزى المحسنين ).
مـنـظـور از ايـن عـلـم و حكمت , وحى و نبوت نيست , بلكه همان آگاهى وروشن بينى و قدرت برقضاوت صحيح , و مانند آن است كه خدا به عنوان پاكدامنى و درستى و نيكوكارى به موسى داد.
مـى فـرمـايـد: ((بـگـو: هـيچ كس از كسانى كه در آسمان و زمين هستند ـجز خداـاز غيب آگاه نيستند, و نمى دانند كى برانگيخته مى شوند)) (قل لا يعلم من فى السموات والا رض الغيب الا اللّه وما يشعرون ايان يبعثون ).
ولى اين منافات با آن ندارد كه خداوند بخشى از علم غيب را در اختيار هركس بخواهد بگذارد.
(آيه )ـسپس درباره عدم آگاهى مشركان از قيامت و شك و ترديد وبى خبريشان مى فرمايد: ((آنها اطلاع صحيحى درباره آخرت ندارند بلكه در اصل آن شك دارند بلكه نسبت به آن نابينايند))! (بل ادارك علمهم فى الا خرة بل هم فى شك منها بل هم منها عمون ).
چـرا كـه نشانه هاى آخرت در زندگى همين دنيا نمايان است : بازگشت زمين مرده به حيات در فـصـل بـهار, بارور شدن درختانى كه در فصل زمستان از كار افتاده بود و مشاهده عظمت قدرت خـدا در مـجـمـوعـه آفـريـنش , همگى دليل بر امكان زندگى پس از مرگ است , اما آنها همچون نابينايان از كنار اين صحنه ها مى گذرند.
(آيـه )ـاين آيه منطق منكران رستاخيز را در يك جمله بيان مى كند;((كافران گفتند: آيا هنگامى كـه مـا و پـدرانمان خاك شديم باز هم (از دل خاك ) بيرون فرستاده خواهيم شد))؟ (وقال الذين كفروا اذا كنا ترابا وآباؤنا ائنا لمخرجون ).
(آيه )ـسپس آنها مى افزايند: ((اين وعده بى پايه اى است كه به ما وپدرانمان از پيش داده شده )) و هرگز اثرى از آن نمايان نبوده و نيست (لقد وعدنا هذانحن وآباؤنا من قبل ).
((ايـنـها جز همان افسانه هاى پيشينيان نيست )), اينها اوهام و خرافات است (ان هذا الا اساطير الا ولين ).
بنابراين نخست از استبعاد شروع مى كردند و بعد آن را پايه انكار مطلق قرار مى دادند.
ضـمـنـا آنها با اين تعبير مى خواستند سخن پيامبر را در مورد قيامت تحقير كنندو بگويند: اين از وعـده هـاى كـهـنـه و بـى اساس است كه ديگران هم به نياكان ما داده اندو مطلب تازه اى به نظر نمى رسد كه قابل بررسى و مطالعه باشد.
(آيه )ـدر آيات گذشته سخن از انكار معاد از سوى كفار متعصب بود.
در ايـنـجـا بـه جـاى اين كه دليلى براى آنها ذكر كند آنها را به مجازاتهاى الهى كه در پيش دارند تهديد و انذار مى كند.
روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مى گويد: ((بگو: در روى زمين سير كنيد (وآثار گذشتگان را بـبـيـنـيـد) پـس بنگريد عاقبت كار مجرمان و گنهكاران به كجا رسيد))؟(قل سيروا فى الا رض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين ).
چـگـونه مى گوييد اين وعده ها به نياكان ما نيز داده شد و آنها نيز به آن اعتنانكردند و ضررى هم نديدند؟.
(آيه )ـ از توطئه هاى آنها نگران مباش !.
از آنـجـا كـه پـيـامـبـراسـلام (ص ) از انـكار و مخالفت آنها رنج مى برد و به راستى دلش براى آنها مـى سوخت و عاشق هدايت و بيدارى آنها بود و از سوى ديگر,همواره با توطئه هاى آنها مواجه بود ايـن آيه , پيامبر(ص ) را دلدارى داده , مى گويد:((و (از تكذيب و انكار) آنها غمگين مباش )) و زياد غصه آنها را مخور (ولا تحزن عليهم ).((و سـيـنـه ات از توطئه آنان تنگ نشود)) كه ما پشتيبان و يار و ياور توايم (ولا تكن فى ضيق مما يمكرون ).
(آيـه )ـولـى ايـن مـنـكـران لجوج به جاى اين كه از اين هشدار پيامبر دلسوز ومهربان و ملاحظه عـاقبت كار مجرمان , پند و اندرز گيرند, باز در مقام سخريه واستهزا برآمده ((و مى گويند: اگر راست مى گوييد اين وعده عذاب الهى , كى واقع خواهد شد))؟! (ويقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).
(آيـه )ـدر ايـنـجـا قـرآن بـه پـاسخ اين گفتار سخريه آميز آنها با لحنى كاملاواقع بينانه پرداخته , مـى گـويد: ((به آنها بگو: شايد بعضى از آنچه را عجله مى كنيدنزديك و در كنار شما باشد))! (قل عسى ان يكون ردف لكم بعض الذى تستعجلون ).
چـرا عـجـلـه مى كنيد؟ چرا مجازات الهى را كوچك مى شمريد؟ چرا به خودرحم نمى كنيد؟ آخر عذاب خدا شوخى نيست ! احتمال بدهيد به خاطر همين سخنانتا قهر و غضب خدا بر سر شما سايه افكنده باشد و به همين زودى بر شمافرود آيد و نابودتان كند, اين همه سرسختى براى چيست ؟.
(آيـه )ـسـپـس به بيان اين واقعيت مى پردازد كه اگر خداوند در مجازات شما عجله نمى كند, به خـاطـر فـضل و رحمتش بر شماست , تا براى اصلاح خويش وجبران گذشته به قدر كافى مهلت داشته باشيد.
مـى گـويـد: ((و پـروردگار تو نسبت به همه مردم فضل و رحمت دارد, ولى اكثرآنها شكرگزار نيستند)) (وان ربك لذو فضل على الناس ولكن اكثرهم لا يشكرون ).
(آيـه )ـو اگـر تـصـور مـى كـنـنـد تاخير مجازات آنها به خاطر آن است كه خداوند از نيات سؤ و انديشه هاى زشتى كه در سر مى پرورانند بى خبر است ,اشتباه بزرگى است چرا كه : ((پروردگار تو آنچه را سينه هاشان در خود پنهان مى داردو آنچه را آشكار مى كنند به خوبى مى داند)) (وان ربك ليعلم ما تكن صدورهم ومايعلنون ).
او به همان اندازه از خفاياى درونشان آگاه است كه از اعمال برون , و اصولاپنهان و آشكار و غيب و شهود براى او يكسان است .
(آيـه )ـسـپس مى افزايد: نه تنها خداوند, اسرار درون و برون آنها رامى داند, بلكه علم او به قدرى وسـيع و گسترده است كه : ((هيچ موجودى در آسمان و زمين , پنهان و مكتوم نيست مگر آن كه در كتاب آشكار (علم پروردگار) ثبت است )) (ومامن غائبة فى السما والا رض الا فى كتاب مبين ).
(آيه )ـدر آيات گذشته سخن از ((مبد)) و ((معاد)) در ميان بود در اينجا باطرح مساله ((نبوت )) و حقانيت قرآن , اين بحث را تكميل مى كند.
بـه علاوه در گذشته روى سخن با مشركان بود, و در اينجا از كفار ديگرهمچون يهود و اختلافات آنها سخن مى گويد.
نخست مى فرمايد ((اين قرآن , اكثر چيزهايى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند براى آنها بيان مى كند)) (ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون ).
بـنـى اسـرائيل در مسائل زيادى با هم اختلاف داشتند, در مورد ((مريم )) و((عيسى )) و در مورد پـيـامـبـرى كـه بـشارتش در تورات داده شده , و همچنين در بسيارى از احكام دينى و مذهبى با يكديگر اختلافاتى داشتند قرآن آمد و در اين زمينه حق مطلب را ادا كرد.
(آيـه )ـو از آنجا كه مبارزه با هرگونه اختلاف , مايه هدايت و رحمت است در اين آيه به صورت يك اصل كلى مى فرمايد: ((قرآن , هدايت و رحمت است براى مؤمنان )) (وانه لهدى ورحمة للمؤمنين ).
آرى ! هدايت و رحمت است از نظر اختلاف زدايى , و مبارزه با خرافات .
(آيه )ـو از آنجا كه گروهى از بنى اسرائيل در برابر حقايقى كه قرآن بازگوكرده بود باز مقاومت به خرج دادند و تسليم نشدند, در اين آيه مى افزايد: ((پروردگارتو ميان آنها (در روز قيامت ) به حكم خود داورى مى كند, و او توانا و داناست )) (ان ربك يقضى بينهم بحكمه وهو العزيز العليم ).
(آيـه )ـو از آنـجـا كه اين سخنان علاوه بر بيان عظمت قرآن و تهديدبنى اسرائيل , وسيله اى براى آرامش و آسودگى خاطر پيامبر(ص ) است در اين آيه مى افزايد: ((بنابراين بر خداوند توكل و تكيه كن )) (فتوكل على اللّه ).
توكل بر خدايى كه عزيز است و شكست ناپذير, و به هر چيز عالم و آگاه .
بـر او تـوكـل كـن و از مـخالفتهاى آنها نترس ((چرا كه تو بر حق آشكار هستى ))(انك على الحق المبين ).
(آيه )ـدر اينجا اين سؤال مطرح مى شود اگر قرآن حق آشكار است , پس چرا اين همه با آن مخالفت مى كنند, آيات بعد در واقع جوابگوى اين سؤال است .
مـى گـويـد: اگـر آنـهـا اين حق مبين را پذيرا نمى شوند, و سخنان گرم تو در قلب سرد آنها اثر نمى كند جاى تعجب نيست ((چرا كه تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى ))! (انك لا تسمع الموتى ).
مـخـاطـب تـو زنـدگانند, آنها كه روحى زنده و بيدار و حق طلب دارند, نه مردگان زنده نما كه تعصب و لجاجت و استمرار بر گناه , فكر و انديشه آنها را تعطيل كرده است .
((حـتـى كـسـانى كه (زنده اند اما) گوشهاى آنها كر است نمى توانى سخن خود رابه آنها برسانى , (مخصوصا) هنگامى كه پشت كنند و از تو دور شوند)) (ولا تسمع الصم الدعا اذا ولوا مدبرين ).
(آيه )ـباز اگر آنها به جاى گوش شنوا چشم بينايى داشتند, در اين صورت گرچه صدا به گوش آنـهـا نـمـى رسيد, اما ممكن بود با علامت و اشاره صراط مستقيم را پيدا كنند, اما افسوس كه آنها نابينا هم هستند ((و تو نمى توانى نابينايان را ازگمراهيشان بازگردانى )) و هدايت كنى (وما انت بهادى العمى عن ضلا لتهم ).
و بـه ايـن ترتيب تمام راههاى درك حقيقت به روى آنها بسته است ,قلبهايشان مرده , گوشهاشان كر و چشمهاشان نابيناست .
((تو فقط مى توانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند (ان تسمع الا من يؤمن باياتنافهم مسلمون ).
(آيه )ـاز آنجا كه در آيات گذشته سخن از استعجال كفار در مورد عذاب ويا تحقق رستاخيز بود.
در ايـنـجـا اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مى گيردكرده , و سرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم مى سازد.
مـى گـويـد: ((و هنگامى كه فرمان عذاب فرا مى رسد (و آنها در آستانه رستاخيزقرار مى گيرند) جـبنبده اى را از زمين , براى آنان خارج مى كنيم كه با آنها سخن مى گويد, و سخنش اين است كه مـردم بـه آيـات ما (خدا) ايمان نمى آوردند)) (واذاوقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الا رض تكلمهم ان الناس كانوا بـاياتنالا يوقنون ).
((دابـة الا رض )) در روايات متعددى بر شخص اميرمؤمنان على (ع ) تطبيق شده است و با در نظر گـرفـتـن احاديث فراوان مى توان از آن مفهوم كلى ترى رااستفاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بـزرگ كـه در آخـر زمـان قيام و حركت فوق العاده مى كنند و حق و باطل و مؤمن و كافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود.
(آيـه )ـسپس به يكى ديگر از نشانه هاى رستاخيز اشاره كرده , مى گويد:به خاطر بياور ((روزى را كـه مـا از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم , و آنها را نـگـه مـى داريـم تـا به يكديگر ملحق شوند)) (ويوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون ).
بـسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت و بازگشت گروهى ازبدكاران و نيكوكاران به همين دنيا در آستانه رستاخيز مى دانند.
(آيـه )ـ((تا زمانى كه (به پاى حساب ) مى آيند, (به آنان ) مى گويد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق برنيامديد))؟ (حتى اذا جاؤا قال اكذبتم باياتى ولم تحيطوا بها علما).
((شما چه اعمالى انجام مى داديد))؟ (اما ذا كنتم تعملون ).
گـويـنده اين سخن خداوند است و منظور از آيات , معجزات پيامبران و يافرمانهاى الهى و يا همه اينهاست .
(آيـه )ـبديهى است اين مجرمان در مقابل هيچ يك از اين دو سؤال پاسخى ندارند كه بدهند لذا در اين آيه اضافه مى كند: ((و فرمان عذاب الهى به خاطرظلم و ستمشان در مورد آنها صادر مى شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند))! (ووقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون ).
ايـن عـذاب بـه معنى عذاب دنياست هرگاه آيه را به معنى رجعت ((6)) بدانيم , وبه معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم .
(آيه )ـ حركت زمين , يك معجزه علمى قرآن !.
بـار ديـگـر در ايـنجا به مساله مبدا و معاد و نشانه هاى قدرت و عظمت خداونددر عالم هستى , و هـمـچـنين حوادث رستاخيز پرداخته چنين مى گويد: ((آيا نديدند كه ما شب را براى آرامش آنها قرار داديم )) (الم يروا انا جعلنا الليل ليسكنوا فيه ).((و روز را روشنى بخش )) (والنهار مبصرا).
((در اين امور نشانه ها و دلائل روشنى است (از قدرت و حكمت پروردگار)براى كسانى كه آماده پذيرش ايمانند)) (ان فى ذلك لا يات لقوم يؤمنون ).
(آيه )ـاين آيه به رستاخيز و مقدمات آن مى پردازد و مى گويد: ((و (به خاطر بياوريد) روزى را كه در صـور دمـيده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و درزمين هستند در وحشت فرو مى روند, جز كسانى كه خدا بخواهد, و همگى باخضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند)) (ويوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات ومن فى الا رض الا من شا اللّه وكل اتوه داخرين ).
از مجموعه آيات قرآن استفاده مى شود كه دو يا سه بار ((نفخ صور)) مى شود:يك بار در پايان دنيا و آستانه رستاخيز, كه وحشت همه را فرا مى گيرد.
بار دوم همگى با شنيدن آن قالب تهى مى كنند و مى ميرند.
بـار سـوم بـه هـنـگـام بـعث و نشور و قيام قيامت است كه با نفخ صور همه مردگان به حيات باز مى گردند و زندگى نوينى را آغاز مى كنند.
ولـى ظـاهـر آيـه نـشـان مى دهد كه در اينجا اشاره به نفخه اولى است كه در پايان جهان صورت مى گيرد.
(آيه )ـاين آيه اشاره به يكى ديگر از آيات عظمت خداوند در پهنه عالم هستى كرده , مى گويد: ((و كـوهـهـا را مـى بينى و آنها را ساكن و جامد مى پندارى درحالى كه مانند ابر در حركتند)) (وترى الجبال تحسبها جامدة وهى تمر مر السحاب ).
((اين صنع و آفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده )) (صنع اللّه التى اتقن كل شى ).
كـسـى كـه ايـن هـمـه حساب و نظم در برنامه آفرينش اوست ((مسلما از كارهايى كه شما انجام مى دهيد آگاه است )) (انه خبير بما تفعلون ).
آيـه فـوق از قـبـيـل آيـات تـوحيد و نشانه هاى عظمت خداوند در همين دنيااست و به ((حركت كره زمين )) كه براى ما محسوس نيست اشاره مى كند.
(آيه )ـدر آيات گذشته سخنى از اعمال بندگان و آگاهى خداوند نسبت به آن در ميان بود و در اين آيه سخن از پاداش عمل و ايمنى آنها از فزع روزقيامت است .
مـى فـرمـايد: ((كسانى كه حسنه وكار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنها از وحشت در آن روز درامان خواهند بود)) (من جا بالحسنة فله خير منها وهم من فزع يومئذ آمنون ).
((حـسـنه )) در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه همه اعمال نيك را در بر مى گيرد, ازجمله ايمان به خـدا و پـيامبر اسلام و ولايت ائمه : كه در راس هر كار نيك قرار دارد ومانع از آن نيست كه اعمال صالح ديگر نيز در آيه جمع باشد.
(آيـه )ـسـپـس به نقطه مقابل اين گروه پرداخته , مى گويد: ((و كسانى كه ((سيئه )) و كار بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند))! (ومن جا بالسيئة فكبت وجوههم فى النار).
و جـز ايـن توقعى نمى توانند داشته باشند ((آيا جزايى جز آنچه عمل مى كرديد خواهيد داشت ))؟! (هل تجزون الا ما كنتم تعملون ).
آنـها هنگامى كه مواجه با حق مى شدند, صورت خود را بر مى گرداندند و باهمان صورت از گناه استقبال مى كردند اكنون بايد گرفتار چنين مجازاتى شوند.
(آيه )ـ آخرين ماموريت پيامبر(ص ):.
در سه آيه آخر اين سوره , روى سخن را به پيامبراكرم (ص ) كرده وحقايقى را بازگو مى كند كه در واقـع بيانگر اين واقعيت است كه به آنها بگو: من وظايف خودم را انجام مى دهم , چه شما مشركان لجوج ايمان بياوريد و چه نياوريد.نخست مى فرمايد: ((من مامورم پروردگار اين شهر (مقدس مكه ) را عبادت كنم ))! (انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة ).
ايـن شهر مقدسى كه تمام افتخار شما و موجوديتتان در آن خلاصه مى شود,شهر مقدسى كه خدا آن را با بركاتش به شما ارزانى داشته ولى شما به جاى شكرنعمتش , كفران مى كنيد.
آرى ! من مامورم ((پروردگارى را (عبادت كنم ) كه اين شهر را حرمت نهاده ))(الذى حرمها).
امـا تـصور نكنيد كه فقط اين سرزمين ملك خداست بلكه ((همه چيز (در عالم هستى ) به او تعلق دارد)) (وله كل شى ).
و دومين دستور كه به من داده شده اين است : ((و من مامورم كه از مسلمين باشم )) تسليم مطلق در برابر فرمان پروردگار و نه غير او (وامرت ان اكون من المسلمين ).
و بـه اين ترتيب دو ماموريت اصلى خود را كه ((پرستش خداوند يگانه )) و((تسليم مطلق در برابر فرمان )) اوست بيان مى دارد.
(آيـه )ـسـپـس ابزار وصول به اين دو هدف را چنين بيان مى كند: ((و(من مامورم ) قرآن را تلاوت كنم )) (وان اتلو القرآن ).
از فروغ آن شعله گيرم , و از چشمه آب حياتبخش جرعه ها بنوشم , و در همه برنامه ها بر راهنمايى آن تكيه كنم , آرى اين وسيله من است !.
و بـه دنـبـال آن اضـافـه مى كند: تصور نكنيد ايمان آوردن شما سودى به حال من و يا از آن بالاتر سـودى بـراى خداوند بزرگ دارد, نه ((پس هر كس هدايت شود براى خود هدايت مى يابد)) (فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه ).
و تمام منافع هدايت چه در اين جهان و چه در جهان ديگر عائد خود اومى شود.
((و هـركس گمراه شود)) (وزر و وبالش به گردن خود اوست ) بگو: من فقط ازانذاركنندگان و بيم دهندگانم و عواقب شوم آن دامن مرا نمى گيرد)) (ومن ضل فقل انما انا من المنذرين ).
(آيه )ـو سرانجام در آخرين آيه به پيامبر دستور مى دهد كه خدا را در برابراين همه نعمتهاى بزرگ مـخـصـوصـا نـعمت هدايت , حمد و ستايش كن مى فرمايد:((بگو: حمد و ستايش مخصوص ذات خداست )) (وقل الحمد للّه ).
اين حمد و ستايش هم به نعمت قرآن باز مى گردد, هم هدايت الهى و هم مى تواند مقدمه اى براى جـمـلـه بـعـد بـاشـد كه مى گويد: ((به زودى آياتش را به شمانشان مى دهد تا آن را بشناسيد)) (سيريكم آياته فتعرفونها).
اين تعبير اشاره به آن است كه با گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش و خردآدمى , هر روز پرده از آيـات جديد و اسرار تازه اى از عالم هستى برداشته مى شود, وروز به روز به عظمت قدرت و عمق حـكـمـت پـروردگار آشناتر مى شويد, و اين ارائه آيات هرگز قطع نمى شود و در طول عمر بشر همچنان ادامه دارد.
امـا اگـر با اين همه , باز راه خلاف و انحراف بپيماييد, بدانيد: ((پروردگار شماهرگز از كارهايى كه انجام مى دهيد غافل نيست )) (وما ربك بغافل عما تعملون ).
و اگر كيفر شما را تاخير مى اندازد به خاطر لطفش به بندگان است .
((پايان سوره نمل )).
سوره قصص [28].
اين سوره در ((مكه )) نازل شده و 88 آيه است .محتواى سوره :.
ايـن سوره در شرايطى كه مؤمنين در چنگال دشمنان نيرومندى گرفتار بودند,دشمنانى كه هم از نـظـر جـمـعـيـت و تعداد, و هم قدرت و قوت بر آنها برترى داشتند,نازل شده است اين اقليت مـسـلـمـان , چـنان تحت فشار آن اكثريت بودند, كه جمعى از آينده اسلام بيمناك و نگران به نظر مى رسيدند.از آنـجـا كـه ايـن حالت شباهت زيادى به وضع بنى اسرائيل در چنگال فرعونيان داشت , بخشى از محتواى اين سوره را داستان ((موسى )) و ((بنى اسرائيل )) و((فرعونيان )) تشكيل مى دهد, بخشى كه در حدود نيمى از آيات اين سوره رادر بر مى گيرد.
و مـخـصـوصا در آغازش نويد حكومت حق و عدالت را براى مستضعفين وبشارت در هم شكستن شوكت ظالمان را بازگو مى كند, بشارتى آرام بخش وقدرت آفرين .
بـخـش ديگرى از اين سوره داستان ((قارون )) آن مرد ثروتمند مستكبر را كه تكيه بر علم و ثروت خـود داشت بازگو مى كند كه بر اثر غرور, سرنوشتى همچون سرنوشت فرعون پيدا كرد; او در آب فرو رفت و اين در خاك .
و مـيـان ايـن دو بـخـش درسـهاى زنده و ارزنده اى از توحيد و معاد, و اهميت قرآن , و وضع حال مشركان در قيامت , و مساله هدايت و ضلالت , و پاسخ به بهانه جوييهاى افراد ضعيف , آمده است كه در حقيقت نتيجه اى است از بخش اول و مقدمه اى است براى بخش دوم .
فضيلت تلاوت سوره :.
در حـديـثى از پيامبر اسلام (ص ) مى خوانيم : ((كسى كه سوره قصص را بخواندبه تعداد هر يك از كسانى كه موسى را تصديق يا تكذيب كردند ده حسنه به او داده خواهد شد, و فرشته اى در آسمانها و زمين نيست مگر اين كه روز قيامت گواهى برصدق او مى دهد)).بـديـهـى است اين همه اجر و پاداش از آن كسانى است كه اين سوره رامى خوانند و مى انديشند و برنامه عمل خويش قرار مى دهند.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه )ـ((طـا, سـيـن , مـيم )) (طسم ) اين چهاردهمين بار است كه با ((حروف مقطعه )) در آغاز سوره هاى قرآن روبه رو مى شويم , مخصوصا ((طسم )) سومين وآخرين بار است .
در مورد ((طسم )) از روايات متعددى بر مى آيد كه اين حروف علامتهاى اختصارى از صفات خدا, و يا مكانهاى مقدسى مى باشد, اما در عين حال مانع از آن تفسير معروف كه بارها بر روى آن تاكيد كـرده ايم نخواهد بود كه خداوند مى خواهداين حقيقت را بر همه روشن سازد كه اين كتاب بزرگ آسـمـانـى كـه سرچشمه انقلابى بزرگ در تاريخ بشر گرديد و برنامه كامل زندگى سعادتبخش انـسـانـهـا را در بـر دارد ازوسـيـله ساده اى همچون حروف ((الفبا)) تشكيل يافته كه هر كودكى مـى تـوانـد بـه آن تلفظ كند, اين نهايت عظمت است كه آن چنان محصول فوق العاده با اهميتى را ازچنين مواد ساده اى ايجاد كند كه همگان آن را در اختيار دارند.
(آيـه )ـو شـايـد بـه همين دليل بلافاصله بعد از اين حروف مقطعه سخن ازعظمت قرآن به ميان آورده , مـى گـويـد: ((ايـن (آيـات با عظمت ) آيات كتاب مبين (قرآن ) است )) (تلك آيات الكتاب المبين ) كتابى كه هم خود روشن است و هم روشنگر راه سعادت انسانها.
(آيه )ـقرآن بعد از ذكر اين مقدمه كوتاه وارد بيان سرگذشت ((موسى )) وفرعون شده , مى گويد: ((مـا بـه حـق بـر تـو (بـخـشـى ) از داستان موسى و فرعون رامى خوانيم براى گروهى كه ايمان مى آورند)) (نتلوا عليك من نبا موسى وفرعون بالحق لقوم يؤمنون ).
آرى ! هـدف اصـلـى از ايـن آيـات مـؤمنانند و اين تلاوت به خاطر آنها و براى آنهاصورت گرفته , مـؤمـنـانـى كـه مـى توانند از آن الهام گيرند و راه خود را به سوى هدف درميان انبوه مشكلات بگشايند.
(آيه )ـسپس به تفصيل آن پرداخته مى گويد: ((فرعون (استكبار وسلطه گرى و) برترى جويى در زمين كرد)) (ان فرعون علا فى الا رض ).
او بـنده ضعيفى بود كه بر اثر جهل و نادانى شخصيت خود را گم كرد و تا آنجاپيشرفت كه دعوى خدايى نمود.
به هر حال او براى تقويت پايه هاى استكبار خود به چند جنايت بزرگ دست زد.
نخست : ((اهل آن [ سرزمين ] را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود)) (وجعل اهلها شيعا).
چرا كه حكومت يك اقليت ناچيز بر يك اكثريت بزرگ جز با برنامه ((تفرقه بينداز و حكومت كن )) امكان پذير نيست !.
آنـها هميشه از ((توحيد كلمه )) و ((كلمه توحيد)) وحشت داشته و دارند, آنها ازپيوستگى صفوف مردم به شدت مى ترسند.
آرى ! فرعون مخصوصا مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسيم كرد:.
((قـبـطـيـان )) كـه بـومـيان آن سرزمين بودند, و تمام وسائل رفاهى و كاخها و ثروتهاو پستهاى حكومت در اختيار آنان بود.
و ((سبطيان )) يعنى مهاجران بنى اسرائيل كه به صورت بردگان و غلامان وكنيزان در چنگال آنها گرفتار بودند.
دومـيـن جـنـايـت او استضعاف گروهى از مردم آن سرزمين بود قرآن مى گويد:((آن چنان اين گـروه را به ضعف و ناتوانى كشانيد كه پسران آنها را سر مى بريد و زنان آنها را (براى خدمت ) زنده نگه مى داشت )) (يستضعف طائفة منهم يذبح ابناهم ويستحيى نساهم ).
فـرعـونـيـان بـراى تـضـعـيف بنى اسرائيل اين نقشه را طرح كرده بودند كه نسل ذكور آنها را كه مى توانست قيام كند و با فرعونيان بجنگد براندازند, و تنها دختران وزنان را كه به تنهايى قدرت بر قيام و مبارزه نداشتند براى خدمتكارى زنده بگذارند.
و در آخـرين جمله اين آيه به صورت يك جمع بندى و نيز بيان علت مى فرمايد: ((او بطور مسلم از مفسدان بود)) (انه كان من المفسدين ).
طبيعى است افراد برترى جو و خودپرست تنها حافظ منافع خويشند, و هرگزحفظ منافع شخصى , بـا حفظ منافع جامعه كه نياز به عدالت و فداكارى و ايثاردارد هماهنگ نخواهد بود, و بنابراين هر چه باشد نتيجه اش فساد است در همه ابعاد زندگى .
(آيه )ـدر اين آيه و آيه بعد خداوند پرده از روى اراده و مشيت خود درمورد مستضعفان برداشته و پنج امر را در اين زمينه بيان مى كند كه با هم پيوند وارتباط نزديك دارند.
1ـ ((ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم )) و آنها را مشمول مواهب خود نماييم (ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الا رض ).
2ـ ((و (ما مى خواهيم ) آنها را پيشوايان قرار دهيم )) (ونجعلهم ائمة ).
3ـ ((و آنها را وارثان (حكومت جباران ) قرار دهيم )) (ونجعلهم الوارثين ).
(آيـه )ـچـهـارم : آنها را نيرومند, قوى و صاحب قدرت ((و حكومتشان را درزمين پابرجا سازيم )) (ونمكن لهم فى الا رض ).
5ـ ((و بـه فـرعـون و هـامـان و لـشـكـريـانـشـان آنچه را از آنها [ بنى اسرائيل ] بيم داشتند نشان دهيم ))(ونرى فرعون وهامان وجنودهما منهم ما كانوا يحذرون ).
اين بشارتى است در زمينه پيروزى حق بر باطل و ايمان بر كفر.
ايـن بـشـارتى است براى همه انسانهاى آزاده و خواهان حكومت عدل و داد وبرچيده شدن بساط ظلم و جور.
نمونه اى از تحقق اين مشيت الهى , حكومت بنى اسرائيل و زوال حكومت فرعونيان بود.
ونمونه كاملترش حكومت پيامبر اسلام (ص ) ويارانش بعد از ظهور اسلام بود.
و نمونه گسترده تر آن ظهور حكومت حق و عدالت در تمام كره زمين به وسيله حضرت مهدى عج است .
الـبـتـه حـكـومـت جـهانى حضرت مهدى (عج ) در آخر كار هرگز مانع ازحكومتهاى اسلامى در مـقـيـاسـهاى محدودتر پيش از آن از طرف مستضعفان بر ضدمستكبران نخواهد بود, و هر زمان شرايط آن را فراهم سازند وعده حتمى و مشيت الهى درباره آنها تحقق خواهد يافت و اين پيروزى نصيبشان مى شود.
(آيه )ـ در آغوش فرعون !.
از ايـنـجـا قـرآن مجيد, براى ترسيم نمونه زنده اى از پيروزى مستضعفان برمستكبران وارد شرح داستان موسى و فرعون مى شود.نـخـسـت مـى گـويد: ((ما به مادر موسى وحى فرستاديم (و الهام كرديم ) كه موسى را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را در دريا بيفكن ))! (واوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم ).
((و ترس و اندوهى به خود راه مده )) (ولا تخافى ولا تحزنى ).
((چـرا كـه ما قطعا او را به تو باز مى گردانيم , و او را از رسولان قرار خواهيم داد))(انا رادوه اليك وجاعلوه من المرسلين ).
ايـن آيـه كـوتـاه مشتمل بر دو امر, و دو نهى , و دو بشارت است كه مجموعاخلاصه اى است از يك داستان بزرگ و پرماجرا كه فشرده اش چنين است :.
دستگاه فرعون برنامه وسيعى براى كشتن ((نوزادان پسر)) از بنى اسرائيل ترتيب داده بود, و حتى قابله هاى فرعونى مراقب زنان باردار بنى اسرائيل بودند.
در ايـن ميان يكى از اين قابله ها با مادر موسى رابطه دوستى داشت ـحمل موسى مخفيانه صورت گـرفـت و چندان آثارى از حمل در مادر نمايان نبودـ هنگامى كه احساس كرد تولد نوزاد نزديك شـده بـه سـراغ دوست قابله اش فرستاد و گفت :ماجراى من چنين است فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تونيازمندم .
هـنگامى كه موسى تولد يافت از چشمان او نور مرموزى درخشيد, و برقى ازمحبت در اعماق قلب قابله فرو نشست .
زن قـابـلـه گـفـت : حتى راضى نيستم مويى از سر او كم شود, با دقت از اوحفاظت كن , من فكر مى كنم دشمن نهايى ما سرانجام او باشد!.
قـابـلـه از خانه مادر موسى بيرون آمد, بعضى از جاسوسان حكومت او راديدند و تصميم گرفتند وارد خانه شوند, خواهر موسى ماجرا را به مادر خبر داد,مادر در ميان اين وحشت شديد نوزاد را در پارچه اى پيچيد و در تنور انداخت ,ماموران وارد شدند در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند!.
خـداونـد آتش را براى او برد وسلام كرده است ـهمان خدايى كه آتش نمرودى را براى ابراهيم سرد و سالم ساخت ـ دست كرد و نوزادش را سالم بيرون آورد.
اما باز مادر در امان نبود, چرا كه ماموران در حركت و جستجو بودند.
در اينجا يك الهام الهى قلب مادر را روشن ساخت ; به سراغ يك نجار مصرى آمد, نجارى كه او نيز از قبطيان و فرعونيان بود! از او درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد.
شـايد صبحگاهانى بود كه هنوز مردم مصر در خواب بودند و هوا كمى روشن شده بود, مادر نوزاد خـود را همراه صندوق به كنار رود نيل آورد, پستان در دهان نوزاد گذاشت , و آخرين شير را به او داد, سـپـس او را در آن صـنـدوق مـخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت و آن را روى امواج نهاد.
در اخـبـار آمـده : فرعون دخترى داشت كه از بيمارى شديدى رنج مى برد,دست به دامن اطبا زد نـتـيجه اى نگرفت , به كاهنان متوسل شد آنها گفتند: كه اى فرعون ! ما پيش بينى مى كنيم كه از درون ايـن دريـا انـسـانـى به اين كاخ گام مى نهد كه اگر از آب دهانش به بدن اين بيمار بمالند بهبودى مى يابد!.
فـرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرايى بودند كه ناگهان روزى صندوقچه اى را كه بر امواج در حركت بود, نظر آنها را جلب كرد, دستور دادماموران فورا به سراغ صندوق بروند.
صندوق مرموز در برابر فرعون قرار گرفت , هنگامى كه چشم همسر فرعون به چشم كودك افتاد, بـرقى از آن جستن كرد, و همگى مهر او را در دل گرفتند, وهنگامى كه آب دهان اين نوزاد مايه شفاى بيمار شد اين محبت فزونى گرفت .
(آيـه )ـقـرآن مـى گـويـد: ((سـپـس خـاندان فرعون , موسى را (از روى امواج نيل ) برگرفتند تا (سرانجام ) دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد))! (فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوا وحزنا).
و در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كند: ((مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دوخطاكار بودند)) (ان فرعون وهامان وجنودهما كانوا خاطئين ).
چـه خـطـايى از اين برتر كه راه حق و عدالت را گذارده پايه هاى حكومت خودرا بر ظلم و جور و شرك بنا نموده بودند؟.
و چـه خـطـايى از اين روشنتر كه آنها هزاران طفل را سر بريدند تا ((كليم اللّه )) رانابود كنند, ولى خـداونـد او را بـه دسـت خودشان سپرد و گفت : بگيريد و اين دشمنتان را پرورش دهيد و بزرگ كنيد!.
(آيه )ـاز اين آيه استفاده مى شود كه مشاجره و درگيرى ميان فرعون وهمسرش و احتمالا بعضى از اطرافيان آنها بر سر اين نوزاد درگرفته بود, چرا كه قرآن مى گويد: ((همسر فرعون گفت : اين نور چشم من و تو است , او را نكشيد, شايد براى ما مفيد باشد, يا او را به عنوان پسر انتخاب كنيم ))! (وقالت امرات فرعون قرت عين لى ولك لا تقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا).
فـرعـون دريافته بود كه اين نوزاد از بنى اسرائيل است و خواهان اجراى قانون جنايت بارش در باره نوزادان بنى اسرائيل در اين مورد شد!.
امـا ((آسيه )) همسر فرعون كه نوزاد پسرى نداشت و قلب پاكش كانون مهر اين نوزاد شده بود در مقابل همه آنها ايستاد و از آنجا كه در اين گونه كشمكشهاى خانوادگى غالبا پيروزى با زنان است او در كار خود پيروز شد.
و اگر داستان شفاى دختر فرعون نيز به آن افزوده شود دليل پيروزى ((آسيه ))در اين درگيرى روشنتر خواهد شد.
ولى قرآن با يك جمله كوتاه وپرمعنى در پايان آيه مى گويد: ((آنهانمى دانستند))چه مى كنند (وهم لا يشعرون ).
آرى ! آنها نمى دانستند كه فرمان نافذ الهى و مشيت شكست ناپذير خداوندبر اين قرار گرفته است كـه ايـن نوزاد را در مهمترين كانون خطر پرورش دهد, وهيچ كس را ياراى مخالفت با اين اراده و مشيت نيست !.
(آيه )ـ بازگشت موسى به آغوش مادر:.
گفتيم مادر موسى (ع ) فرزندش را به امواج نيل سپرد, اما بعد از اين ماجراتوفانى شديد در قلب او وزيدن گرفت , نزديك بود فرياد كشد و از جدايى فرزند ناله سر دهد; اما لطف الهى به سراغ او آمد.چـنانكه قرآن مى گويد: ((قلب مادر موسى از همه چيز (جز ياد فرزندش ) تهى گشت , و اگر دل او را (بـه وسـيـله ايمان و اميد) محكم نكرده بوديم , نزديك بود اين مطلب را افشا كند)) (واصبح فؤاد ام موسى فارغا ان كادت لتبدى به لولا ان ربطناعلى قلبها لتكون من المؤمنين ).
(آيه )ـمادر بر اثر اين لطف پروردگار آرامش خود را بازيافت , ولى مى خواهد از سرنوشت فرزندش باخبر شود, لذا مادر موسى ((به خواهر او گفت :حال او را پى گيرى كن )) (وقالت لا خته قصيه ).
خواهر موسى دستور مادر را انجام داد ((و از دور ماجرا را مشاهده كرد))(فبصرت به عن جنب ) او ديـد كـه صـنـدوق نجات موسى را فرعونيان از آب مى گيرند, از صندوق بيرون آورده در آغوش دارند.
((در حالى كه آنها (از وضع اين خواهر) بى خبر بودند)) (وهم لا يشعرون ).
(آيه )ـبه هر حال اراده خداوند به اين تعلق گرفته بود كه اين نوزاد به زودى به مادرش برگردد و قـلب او را آرام بخشد, لذا مى فرمايد: ((ما همه زنان شيرده را از قبل بر او تحريم كرديم )) (وحرمنا عليه المراضع من قبل ).
طـبيعى است نوزاد شيرخوار چند ساعت كه مى گذرد, گرسنه مى شود,ماموران حركت كردندو در به در دنبال دايه مى گردند, اما عجيب اين كه پستان هيچ دايه اى را نمى گيرد.
اين همان تحريم تكوينى الهى بود كه همه دايه ها را بر او حرام كرده بود.
كـودك پى درپى گريه مى كند و سر و صداى او درون قصر فرعون مى پيچد وقلب ملكه را به لرزه در مى آورد.
ماموران بر تلاش خود مى افزايند ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى برخورد مى كنند كه ((مـى گـويـد: مـن خـانواده اى را مى شناسم كه مى توانند اين نوزاد راكفالت كنند و خيرخواه او هستند آيا مى خواهيد شما را راهنمايى كنم ))؟ (فقالت هل ادلكم على اهل بيت يكفلونه لكم وهم له ناصحون ).
مـن زنـى از بـنى اسرائيل را مى شناسم كه پستانى پرشير و قلبى پرمحبت دارد;ماموران خوشحال شدند و مادر موسى را به قصر فرعون بردند, نوزاد هنگامى كه بوى مادر را شنيد سخت پستانش را در دهان فشرد, برق خوشحالى از چشمهاجستن كرد.
وقـتى موسى پستان مادر را قبول كرد هامان , وزير فرعون گفت من فكر مى كنم تو مادر واقعى او هستى , چرا در ميان اين همه زن تنها پستان تو را پذيرفت !.
مادر گفت اى پادشاه ! به خاطر اين است كه من زنى خوشبو هستم , و شيرم بسيار شيرين است .
حاضران اين سخن را تصديق كردند و هركدام هديه و تحفه گران قيمتى به او دادند.
آرى ! او بـايـد از شـيـر پـاكى همچون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند بر ضدناپاكيها قيام كند و با ناپاكان بستيزد.
(آيه )ـو به اين ترتيب ((ما موسى را به مادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود و غم و اندوهى در دل او باقى نماند, و بداند وعده الهى حق است اگرچه اكثر مردم نمى دانند)) (فرددناه الى امه كى تقر عينها ولا تحزن ولتعلم ان وعداللّه حق ولكن اكثرهم لا يعلمون ).
(آيه )ـ موسى در طريق حمايت از مظلومان :.
در ايـنـجـا با سومين بخش از سرگذشت پرماجراى موسى (ع ) روبه رو مى شويم كه در آن مسائلى مـربـوط به دوران بلوغ او و پيش از آن كه از ((مصر)) به ((مدين )) برود,و انگيزه هجرت او مطرح شده است .نـخـسـت مـى گويد: ((و هنگامى كه (موسى ) نيرومند و كامل شد, حكمت ودانش به او داديم و ايـن گونه نيكوكاران را جزا مى دهيم )) (ولما بلغ اشده واستوى آتيناه حكما وعلما وكذلك نجزى المحسنين ).
مـنـظـور از ايـن عـلـم و حكمت , وحى و نبوت نيست , بلكه همان آگاهى وروشن بينى و قدرت برقضاوت صحيح , و مانند آن است كه خدا به عنوان پاكدامنى و درستى و نيكوكارى به موسى داد.