تـعـجـب در ايـن است كه اگر كسى از اين بتهاى سنگى و چوبى بدگويى كند ـنه بدگويى بلكه حـقـيـقـت را بـيـان نمايد و بگويد اينها موجودات بى روح و فاقد شعور وبى ارزش هستندـ تعجب مـى كـنـنـد, امـا اگر كسى منكر خداوند بخشنده و مهربانى شود كه آثار رحمتش پهنه جهان را گرفته و در هر چيز دليلى بر عظمت و رحمت اوست براى آنها جاى تعجب نيست .
(آيـه )ـ سـپـس بـه يـكـى ديـگر از كارهاى زشت و بى رويه اين انسانهاى بى بند و بار اشاره كرده , مى فرمايد: ((انسان از عجله آفريده شده )) (خلق الا نسان من عجل ).
در حقيقت تعبير ((خلق الا نسان من عجل )) يك نوع تاكيد است ; يعنى آن چنان انسان عجول است كه گويى از ((عجله )) آفريده شده , و تار و پود وجودش ازآن تشكيل يافته ! و به راستى بسيارى از مردم عادى چنينند هم در خير عجولند وهم در شر.
و در پـايـان آيـه اضافه مى كند: ((ولى عجله نكنيد من آياتم را به زودى به شمانشان خواهم داد)) (ساوريكم آياتى فلا تستعجلون ).
آيات ممكن است اشاره به نشانه هاى عذاب و بلاها و مجازاتهايى باشد كه پيامبر(ص ) مخالفان را با آن تـهـديـد مـى كـرد و ايـن سـبك مغزان كرارا مى گفتند: پس چه شد اين بلاهايى كه ما را با آن مى ترسانى .
قرآن مى گويد: عجله نكنيد, چيزى نمى گذرد كه دامانتان را خواهد گرفت .
(آيه )ـ باز انگشت روى يكى از تقاضاهاى عجولانه آنها گذاشته ,مى فرمايد: ((و آنها مى گويند: اين وعـده قـيـامـت اگـر راسـت مـى گوييد كى فرا مى رسد؟!)) (ويقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).
(آيه )ـ اين آيه به آنها پاسخ مى دهد, و مى گويد: ((اگر كافران مى دانستندزمانى را كه نمى توانند شـعـلـه هـاى آتـش را از صورت و پشت خود دور سازند, وهيچ كس به يارى آنها نخواهد شتافت )) هرگز تعجيل در عذاب نمى كردند, ونمى گفتند: قيامت كى فرا مى رسد)) (لو يعلم الذين كفروا حين لا يكفون عن وجوههم النار ولا عن ظهورهم ولا هم ينصرون ).
(آيـه )ـ و جـالـب اين كه اين مجازات الهى و آتش سوزان ((به صورت ناگهانى به سراغ آنها مى آيد آن چنانكه مبهوتشان مى كند)) ! (بل تاتيهم بغتة فتبهتهم ).
((پـس (آن چـنان غافلگير و مقهورشان مى سازد كه ) قدرت بر دفع آن را ندارند))(فلا يستطيعون ردها).
حتى اگر تقاضاى مهلت كنند و بر خلاف آنچه تا آن وقت عجله مى كردنددرخواست تاخير نمايند ((به آنها مهلت داده نمى شود)) (ولا هم ينظرون ).
(آيه )ـ در آيات گذشته ديديم كه مشركان و كفار, پيامبر اسلام (ص ) را به باد استهزا مى گرفتند, اين آيه به عنوان دلدارى پيامبر(ص ) و تسلى خاطر اومى گويد: اين تنها تو نيستى كه مورد استهزا واقع شده اى ((پيامبران قبل از تو نيزمورد استهزا قرار گرفتند)) (ولقد استهزئ برسل من قبلك ) .
((ولى سرانجام آنچه را (از عذابهاى الهى ) به باد مسخره گرفته بودند, دامان استهزاكنندگان را گرفت )) (فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزؤن ).
بنابراين غم و اندوهى به خود راه مده و اين گونه اعمال جاهلان نبايد در روح بزرگ تو كمترين اثر بگذارد و يا در اراده آهنينت خللى وارد كند.
(آيـه )ـ در اين آيه مى گويد: نه تنها در برابر عذاب خدا در قيامت , كسى ازشما دفاع نمى كند, در ايـن دنـيـا نـيز همين است ((بگو: چه كسى شما را در شب و روزدر برابر مجازات خداوند رحمان حفظ و نگهدارى مى كند)) ؟! (قل من يكلؤكم بالليل والنهار من الرحمن ).
در واقع اگر خداوند آسمان ((جو زمين )) را سقف محفوظى قرار نداده بودهمين به تنهايى كافى بود كه شما را شب و روز در معرض بمباران سنگهاى آسمانى قرار دهد.
قابل توجه اين كه : در اين آيه به جاى ((اللّه )), ((رحمن )) به كار رفته , يعنى ببينيدشما چقدر گناه كرده ايد كه حتى خداوندى را كه كانون رحمت عامه است به خشم آورده ايد.
سـپـس اضـافـه مـى كند: ((بلكه آنها از ياد پروردگارشان روى گردانند)) (بل هم عن ذكر ربهم معرضون ).
نه به مواعظ و اندرزهاى پيامبران او گوش فرا مى دهند, و نه ياد خدا ونعمتهايش دل آنها را تكان مى دهد, و نه لحظه اى انديشه خود را در اين راه به كارمى اندازند.
(آيه )ـ باز به عنوان سؤال مى پرسد: اين كافران ظالم و گنهكار در برابركيفرهاى الهى به چه چيز دل بـسته اند ؟ ((آيا آنها خدايانى دارند كه مى توانند از آنان در برابر ما دفاع كنند)) ؟! (ام لهم ا لهة تمنعهم من دوننا).
ايـن خدايان ساختگى آنها ((حتى نمى توانند خودشان را يارى دهند و ازخويشتن دفاع كنند)) (لا يستطيعون نصر انفسهم ).
((و نـه از نـاحـيـه مـا (به وسيله رحمت و نيروى معنوى ) يارى و همراهى مى شوند)) (ولا هم منا يصحبون ).
(آيـه )ـ اين آيه اشاره به يكى از علل مهم سركشى و طغيان افراد بى ايمان كرده , مى گويد: ((ما به ايـن گروه و پدرانشان انواع نعمتها بخشيديم تا آنجا كه عمرهاى طولانى پيدا كردند)) (بل متعنا هؤلا وآباهم حتى طال عليهم العمر).
اما به جاى اين كه اين عمر طولانى و نعمت فراوان حس شكرگزارى را درآنها تحريك كرده و سر بر آستان عبوديت حق بگذارند مايه غرور و طغيانشان شد.
ولى آيا آنها نمى بينند كه اين جهان و نعمتهايش پايدار نيست ((آيا نمى بينندكه ما پيوسته به سراغ زمين آمده , و از آن (و اهلش ) مى كاهيم ؟)) (افلا يرون انا ناتى الا رض ننقصها من اطرافها).
اقـوام و قـبايل يكى بعد از ديگرى مى آيند و مى روند و حتى دانشمندان وبزرگان و علما كه قوام زمين به آنها بود چشم از جهان فرو بستند ! ((آيا آنها غالبند)) ياما ؟! (افهم الغالبون ).
(آيـه )ـ سـپـس اين حقيقت را بازگو مى كند كه وظيفه پيامبر(ص ) آن است كه مردم را از طريق وحـى آسـمانى انذار كند, روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده مى گويد: ((به آنها بگو: (من از پيش خود چيزى نمى گويم ) تنها به وسيله وحى شمارا انذار مى كنم )) (قل انما انذركم بالوحى ).
و اگـر در دل سـخت شما اثر نمى گذارد جاى تعجب نيست , و نه دليلى برنقصان وحى آسمانى , بـلـكـه بـه خـاطر آن است كه ((افراد كر, هنگامى كه انذارمى شوند سخنان را نمى شنوند)) ! (ولا يسمع الصم الدعا اذا ما ينذرون ).
گـوش شنوا لازم است تا سخن خدا را بشنود, نه گوشهايى كه آن چنان پرده هاى گناه و غفلت و غرور بر آنها افتاده كه شنوايى حق را بكلى از دست داده است .
(آيـه )ـ به دنبال آيات گذشته كه حالت غرور و بى خبرى افراد بى ايمان رامنعكس مى كرد در اين آيه , مى گويد: اين بى خبران مغرور كه در حالت نعمت وآرامش هرگز خدا را بنده نيستند ((اگر گـوشـه كوچك و از نسيمى عذاب پروردگارت دامنشان را بگيرد (چنان متوحش مى شوند كه ) فـريـاد مـى زنـند اى واى بر ما !ما همگى ظالم و ستمگر بوديم )) ! (ولئن مستهم نفحة من عذاب ربـك لـيـقـولـن يـاويـلنا انا كنا ظالمين ) ولى چه سود كه اين بيدارى اضطرارى هم به حال آنها سودى ندارد.
(آيـه )ـ و در ايـن آيـه اشـاره بـه حساب و جزاى دقيق و عادلانه قيامت مى كند تا افراد بى ايمان و سـتـمگر بدانند به فرض كه عذاب اين دنيا دامانشان رانگيرد مجازات آخرت حتمى است , و دقيقا تمام اعمالشان مورد محاسبه قرار مى گيرد.
مـى فـرمـايد: ((و ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت بر پا مى كنيم )) (ونضع الموازين القسط ليوم القيمة ).
در احـاديـث اسـلامى مى خوانيم : ميزانهاى سنجش در قيامت , پيامبران وامامان و پاكان و نيكانى هستند كه در پرونده اعمالشان نقطه تاريكى وجود ندارد.
ايـن تـرازوهـاى سـنجش آن چنان دقيق و منظم است كه گويى عين عدالت مى باشد و به همين دلـيـل بلافاصله اضافه مى كند: ((پس به هيچ كس در آنجا كمترين ظلم و ستمى نمى شود)) (فلا تـظـلـم نفس شيئا) نه از پاداش نيكوكاران چيزى كاسته مى شود, و نه به مجازات بدكاران افزوده مى گردد.
امـا ايـن نـفى ظلم و ستم , مفهومش اين نيست كه در حساب دقت نمى شودبلكه ((اگر به مقدار سـنـگـينى يك دانه خردل (كار نيك و بدى ) باشد ما آن را حاضرمى سازيم )) و مورد سنجش قرار مى دهيم (وان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها).
((و همين قدر كافى است كه ما حسابگر اعمال بندگان باشيم )) (وكفى بناحاسبين ).
(آيه )ـ.
شمه اى از داستان پيامبران :.
از ايـن آيـات به بعد فرازهايى از زندگانى پيامبران كه آميخته با نكات بسيارآموزنده اى است بيان شـده , كه بحثهاى گذشته را در زمينه نبوت پيامبر اسلام (ص )و درگيرى او با مخالفان , با توجه به اصول مشتركى كه حاكم بر آنهاست , روشنترمى سازد.
در اين آيه مى فرمايد: ((ما به موسى و هارون فرقان (وسيله تشخيص حق ازباطل ) بخشيديم , و نور و يادآورى براى پرهيزكاران )) (ولقد آتينا موسى وهرون الفرقان وضيا وذكرا للمتقين ).
(آيـه )ـ در ايـن آيـه ((پـرهـيـزكـاران )) را چـنـيـن مـعرفى مى كند: ((آنها كسانى هستند كه از پـروردگارشان در غيب و نهان مى ترسند)) ترسى آميخته با احترام وتعظيم (الذين يخشون ربهم بالغيب ).
((و آنان از روز رستاخيز بيم دارند)) (وهم من الساعة مشفقون ).
در واقـع پرهيزكاران به روز قيامت بسيار علاقه مندند چون كانون پاداش ورحمت الهى است اما با اين حال از حساب و كتاب خدا نيز بيمناكند.
(آيه )ـ اين آيه قرآن را در مقايسه با كتب پيشين قرار داده , مى گويد:((و اين ذكر مباركى است كه ما آن را (بر شما) نازل كرديم )) (وهذا ذكر مبارك انزلناه ).
((پس آيا شما آن را انكار مى كنيد)) (افانتم له منكرون ).
آيـا چـنـين كتابى , جاى انكار دارد ! دلايل حقانيتش در خودش نهفته , ونورانيتش آشكار است , و رهروان راهش سعادتمند و پيروز.
(آيه )ـ گفتيم در اين سوره فرازهاى بسيارى از حالات انبيا آمده است .
در ايـنـجـا بـخـش مـهـمى از زندگى و مبارزات ابراهيم (ع ) با بت پرستان انعكاس يافته , نخست مـى فـرمايد: ((و ما وسيله رشد و هدايت را از قبل در اختيار ابراهيم گذارديم , و به (شايستگى ) او آگاه بوديم )) (ولقد آتينا ابرهيم رشده من قبل وكنا به عالمين ).
(آيـه )ـ سپس به يكى از مهمترين برنامه هاى ابراهيم (ع ) اشاره كرده ,مى گويد: ((آن هنگام كه به پـدرش (آزر) و قـوم او گـفـت : ايـن مـجسمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد ؟)) (اذ قال لا بيه وقومه ما هذه الـتماثيل التى انتم لها عاكفون ).
تعبير ((لا بيه )) (پدرش ) اشاره به عمويش آزر است زيرا عرب گاه به عمو ((اب ))مى گويد.
ايـن گـفـتـار ابـراهـيم در حقيقت استدلال روشنى است براى ابطال بت پرستى زيرا آنچه از بتها مى بينيم همين مجسمه و تمثال است , بقيه تخيل است و توهم .
(آيـه )ـ ولى بت پرستان هيچ گونه جوابى در برابر اين منطق گويا نداشتندجز اين كه مطلب را از خود رد كنند و به نياكانشان ارتباط دهند لذا ((گفتند: ما پدران و نياكان خويش را ديديم كه اينها را پرستش مى كنند)) و ما به سنت نياكانمان وفاداريم (قالوا وجدنا آبانا لها عابدين ).
(آيـه )ـ از آنـجـا كه هيچ دليلى نداريم كه نياكان عاقلتر و عالمتر از نسلهاى بعد باشند, بلكه غالبا قضيه به عكس است چون با گذشت زمان علم و دانشهاگسترده تر مى شود, ابراهيم بلافاصله به آنـهـا ((پـاسـخ گفت : هم شما و هم پدرانتان بطور قطع در گمراهى آشكارى بوديد)) (قال لقد كنتم انتم وآباؤكم فى ضلا ل مبين ).
(آيـه )ـ ايـن تـعبير كه توام با انواع تاكيدها و حاكى از قاطعيت تمام است ,سبب شد كه بت پرستان كـمـى بـه خود آمده در صدد تحقيق برآيند, رو به سوى ابراهيم كرده : ((گفتند: آيا مطلب حقى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى )) ! (قالوااجئتنا بالحق ام انت من اللا عبين )!.
(آيـه )ـ امـا ابـراهيم صريحا به آنها پاسخ ((گفت : (آنچه مى گويم جدى است و عين واقعيت كه ) پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمين است )) (قال بل ربكم رب السموات والا رض ).
((همان خدايى كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيده ام )) (الذى فطرهن وانا على ذلكم من الشاهدين ).
ابراهيم با اين گفتار قاطعش نشان داد آن كس شايسته پرستش است كه آفريدگار آنها و زمين و همه موجودات است .
(آيه )ـ ابراهيم براى اين كه ثابت كند اين مساله صددرصد جدى است واو بر سر عقيده خود تا همه جا ايستاده , و نتائج و لوازم آن را هر چه باشد با جان ودل مى پذيرد اضافه كرد: ((و به خدا سوگند, در غـيـاب شـمـا نقشه اى براى نابودى بتهايتان مى كشم !)) (وتاللّه لا كيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين ).
(آيـه )ـ به هر حال او بى آنكه از خطرات اين كار بترسد و يا از توفانى كه پشت سر اين عمل به وجود مـى آيد هراسى به دل راه دهد در يك فرصت مناسب مردانه وارد ميدان شد, و با يك دنيا قهرمانى به جنگ اين خدايان پوشالى رفت كه آن همه علاقه مند متعصب و نادان داشتند, بطورى كه قرآن مـى گـويد: ((پس همه آنهارا قطعه قطعه كرد, جز بت بزرگى كه داشتند)) ! (فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم ).
و هدفش اين بود ((شايد بت پرستان به سراغ او بيايند)) و او هم تمام گفتنيها رابگويد (لعلهم اليه يرجعون ).
درسـت است كه ما از لفظ ((بت پرستى )) بيشتر متوجه بتهاى سنگى و چوبى مى شويم , ولى از يك نظر بت و بت پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خدا را, در هر شكل و صورت شامل مى شود و طبق حديث معروف ((هر چه انسان را به خود مشغول و از خدا دور سازد بت اوست ))!.
(آيـه )ـ سـرانـجـام بت پرستان وارد بتخانه شدند و با صحنه اى روبرو گشتندكه هوش از سرشان پـريـد, بـه جـاى آن بـتـخـانه آباد, با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و به هم ريخته روبرو شدند ! فريادشان بلند شد ((صدا زدند: چه كسى اين بلا را برسر خدايان ما آورده است )) ؟! (قالوا من فعل هذا بالهتنا).
((مسلما او (هر كس بوده ) از ظالمان و ستمگران است )) (انه لمن الظالمين ).
او هم به خدايان ما ستم كرده , و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش !.
(آيـه )ـ امـا گـروهـى كـه تـهـديـدهـاى ابراهيم را نسبت به بتها در خاطرداشتند, و طرز رفتار اهانت آميز او را با اين معبودهاى ساختگى مى دانستند ((گفتند:ما شنيديم جوانكى (سخن از بتها مـى گفت و) از آنها (به بدى ) ياد مى كرد كه نامش ابراهيم است )) (قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم ).
ابـراهـيم طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش ازشانزده سال تجاوز نمى كرد.
(آيه )ـ اصولا معمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطه اى رخ مى دهد براى پيدا كردن شخصى كه آن را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز مى گردند, و مسلما در آن محيط كسى جز ابـراهـيـم آشـكارا با بتهاگلاويز نبود, و لذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت ((گفتند: اكنون كه چـنين است پس (برويد) او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها (كه مى شناسند و خبردارند) گواهى دهند)) (قالوا فاتوا به على اعين الناس لعلهم يشهدون ).
(آيـه )ـ جارچيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم و بدگويى او نسبت به بتها آگاه است حاضر شود.
سـرانـجام محكمه و دادگاه تشكيل شد و زعماى قوم در آنجا جمع بودندبعضى مى گويند: خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت .
نـخستين سؤالى كه از ابراهيم كردند اين بود ((گفتند: آيا تو اين كار را با خدايان ما كرده اى ؟ اى ابراهيم )) ! (قالوا انت فعلت هذا بالهتنا يا ابرهيم ).
(آيه )ـ.
برهان دندانشكن ابراهيم :.
ابـراهـيـم آن چـنـان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد,محاصره اى كه قدرت بر نـجـات از آن نداشتند ابراهيم ((گفت : بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده ! از خودشان سؤال كنيد اگر سخن مى گويند)) ! (قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون ).
اصـول جـرم شـنـاسى مى گويد متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد, دراينجا آثار جرم در دست بت بزرگ است .
اصلا چرا شما به سراغ من آمديد ؟ چرا خداى بزرگتان را متهم نمى كنيد)) ؟آيا احتمال نمى دهيد او آنها را رقيب آينده خود فرض كرده و حساب همه را يك جارسيده است ؟!.
(آيه )ـ سخنان ابراهيم , بت پرستان را تكان داد, وجدان خفته آنها را بيداركرد و همچون توفانى كه خـاكسترهاى فراوان را از روى شعله هاى آتش برگيرد وفروغ آن را آشكار سازد, فطرت توحيدى آنها را از پشت پرده هاى تعصب و جهل وغرور آشكار ساخت .
در يـك لحظه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق و مرگ زا بيدار شدند,چنانكه قرآن مى گويد: ((پـس آنـهـا به وجدان و فطرتشان باز گشتند و به خود گفتند:حقا كه شما ظالم و ستمگريد)) (فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ).
هـم به خويشتن ظلم و ستم كرديد و هم بر جامعه اى كه به آن تعلق داريد وهم به ساحت مقدس پروردگار بخشنده نعمتها.
(آيـه )ـ ولـى افـسـوس كـه زنـگـار جـهل و تعصب و تقليد كوركورانه بيشتر ازآن بود كه با نداى صيقل بخش اين قهرمان توحيد بكلى زدوده شود.
افـسوس كه اين بيدارى روحانى و مقدس چندان به طول نيانجاميد, و درضمير آلوده و تاريكشان از طـرف نـيـروهاى اهريمنى و جهل قيامى بر ضد اين نورتوحيدى صورت گرفت و همه چيز به جـاى اول بـازگشت , چه تعبير لطيفى قرآن مى كند: ((سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند)) (ثم نكسوا على رؤسهم ).
و بـراى ايـن كه از طرف خدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند:((تو ميدانى اينها هرگز سخن نمى گويند)) ! (لقد علمت ما هؤلا ينطقون ).
اينها هميشه خاموشند و ابهت سكوت را نمى شكنند!.
و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بتها را كتمان كنند.
(آيـه )ـ ايـنـجـا بـود كـه مـيـدانى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد تا شـديـدتـريـن حملات خود را متوجه آنها كند, و مغزهايشان را زيررگبارى از سرزنش منطقى و بـيداركننده قرار دهد: ((فرياد زد: آيا شما معبودهايى غيرخدا را مى پرستيد كه نه كمترين سودى بـه حـال شـمـا دارند و نه كوچكترين ضررى ))(قال افتعبدون من دون اللّه ما لا ينفعكم شيئا ولا يضركم ).
(آيه )ـ باز اين معلم توحيد, سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روح بى دردشان كـوبيد و گفت : ((اف بر شما, و بر اين معبودهايى كه غيراز اللّه انتخاب كرده ايد)) ! (اف لكم ولما تعبدون من دون اللّه ).
((آيا هيچ انديشه نمى كنيد, و عقل در سر نداريد)) ؟ (افلا تعقلون ).
ولى درتوبيخ وسرزنششان ,ملايمت را از دست نداد مبادا بيشترلجاجت كنند.
(آيه )ـ.
آنجا كه آتش گلستان مى شود:.
گـرچـه با استدلال عملى و منطقى ابراهيم , همه بت پرستان محكوم شدندولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد, به همين دليل تصميم بسيار شديد و خطرناكى در باره ابراهيم گرفتند.
قـرآن مـى گـويد: ((جمعيت فرياد زدند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از دست شما ساخته است )) (قالوا حرقوه وانصروا ا لهتكم ان كنتم فاعلين ).
امـثـال اين لاطائلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم شوراندند آنچنان كه به جاى چند بار هيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است هزاران بار بر روى هم ريختند و كوهى از هيزم , و به دنبال آن دريايى از آتش به وجود آوردند.
(آيـه )ـ بـه هـر حـال ابـراهـيم (ع ) در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم بامنجنيق به درون شـعـلـه هـاى آتـش پـرتاب شد, آن چنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گويى شكننده بتها براى هميشه نابود و خاكستر شد.
اما خدايى كه همه چيز سر بر فرمان اوست , حتى سوزندگى را او به آتش يادداده , و رمز محبت را او بـه مـادران آمـوخـتـه , اراده كـرد اين بنده مؤمن خالص در اين درياى آتش سالم بماند, تا سند ديـگـرى بر اسناد افتخارش بيفزايد, چنانكه قرآن دراينجا مى گويد: ((به آتش گفتيم : اى آتش ! سرد و سالم بر ابراهيم باش )) ! (قلنا يا ناركونى بردا وسلا ما على ابرهيم ).
بـدون شك فرمان خدا در اينجا فرمان تكوينى بود همان فرمانى كه در جهان هستى به خورشيد و مـاه و زمـين و آسمان و آب و آتش و گياهان و پرندگان مى دهد وبدون آن فرمان از هيچ سببى كارى ساخته نيست .
مـعـروف چـنـيـن است كه آتش آن چنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم ازشدت سرما به هم مى خورد.
(آيه )ـ و در اين آيه به عنوان نتيجه گيرى كوتاه و فشرده , مى فرمايد: ((آنهامى خواستند ابراهيم را بـا اين نقشه نابودكنند, ولى ما آنها را زيانكارترين مردم قرارداديم )) (وارادوا به كيدا فجعلناهم الا خسرين ).
ناگفته پيداست كه با سالم ماندن ابراهيم در ميان آتش , صحنه بكلى دگرگون شد, غريو شادى فـرونـشست , دهانها از تعجب باز ماند, ولى بازهم تعصب ولجاجت مانع از پذيرش حق بطور كامل گرديد, هر چند دلهاى بيدار بهره خود را ازاين ماجرا بردند و بر ايمانشان نسبت به خداى ابراهيم افزوده شد.
(آيه )ـ.
هجرت ابراهيم از سرزمين بت پرستان :.
داسـتـان آتش سوزى ابراهيم و نجات اعجازآميزش از اين مرحله خطرناك ,لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند او اگر با اين حال در آن شهر و كشور باقى مى ماند, با آن زبان گويا و منطق نيرومند و شهامت بى نظيرش مسلما كانون خطرى براى آن حكومت جبار و خودكامه بود.
از سوى ديگر ابراهيم در واقع رسالت خود را در آن سرزمين انجام داده , وبذر ايمان و آگاهى را در آن سرزمين پاشيده بود.
او بايد از اينجا به سرزمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند, لذا تصميم گرفت تا بـه اتـفـاق ((لـوط)) ـبرادرزاده اش ـ و همسرش ((ساره )) واحتمالا گروه اندكى از مؤمنان از آن سرزمين به سوى شام هجرت كند.
آنـچـنـانـكه قرآن مى گويد: ((و ما ابراهيم و لوط را به سوى سرزمينى كه براى جهانيان پربركت ساخته بوديم نجات و رهايى بخشيديم )) (ونجيناه ولوطا الى الا رض التى باركنا فيها للعالمين ).
(آيه )ـ اين آيه به يكى از مهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح و نسلى برومند و شايسته است اشاره كرده , مى فرمايد: ((و ما به اواسحاق را بخشيديم و يعقوب (فرزند اسحاق ) را بر او افزوديم )) (ووهبنا له اسحق ويعقوب نافلة ).
((و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم )) (وكلا جعلناصالحين ).
(آيـه )ـ ايـن آيه به مقام امامت و رهبرى اين پيامبران بزرگ و بخشى ازصفات و برنامه هاى مهم و پرارزش آنها بطور جمعى اشاره مى كند.
در ايـنـجـا مجموعا ((شش قسمت )) از اين ويژگيها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه از آيه قبل استفاده مى شود مجموعا هفت ويژگى راتشكيل مى دهد.
نخست مى گويد: ((و ما آنها را پيشوايانى قرار داديم )) (وجعلناهم ائمة ).
در مـرحـلـه بـعـد فـعليت و ثمره اين مقام را بازگو مى كند: ((آنها به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند)) (يهتدون بامرنا).
نـه تـنـها هدايت به معنى راهنمايى و ارائه طريق كه در نبوت و رسالت وجوددارد, بلكه به معنى دستگيرى كردن و رساندن به سر منزل مقصود.
سومين و چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه ((و ما به آنهاانجام كارهاى نيك و بـرپـاداشـتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم )) (واوحينااليهم فعل الخيرات واقام الصلوة وايتا الزكوة ).
و در آخرين فراز به مقام ((عبوديت )) آنها اشاره كرده , مى گويد: ((و آنها همگى فقط ما را عبادت مى كردند)) (وكانوا لنا عابدين ).
(آيه )ـ.
نجات لوط از سرزمين آلودگان !.
از آنـجـا كـه لـوط از بستگان نزديك ابراهيم و از نخستين كسانى است كه به اوايمان آورد پس از داستان ابراهيم , به بخشى از تلاش و كوشش او در راه ابلاغ رسالت و مواهب پروردگار نسبت به او اشاره مى كند: ((و لوط را به يادآور كه ما به اوحكم (فرمان نبوت و رسالت ) و علم داديم )) (ولوطا آتيناه حكما وعلما).
لـوط از پـيامبران بزرگى است كه هم عصر با ابراهيم بود, و همراه او از سرزمين بابل به فلسطين مـهـاجـرت كـرد, و بعدا از ابراهيم جدا شد و به شهر ((سدوم )) آمده چرا كه مردم آن منطقه غرق فـسـاد و گـناه , مخصوصا انحرافات و آلودگيهاى جنسى بودند, او براى هدايت اين قوم منحرف تلاش و كوشش بسيار كرد, اما كمتر در آن كوردلان اثر گذارد.
سـرانـجـام قـهـر و عذاب شديدالهى آنها را فراگرفت , و جز خانواده لوط ـبه استثناى همسرش ـ همگى نابود شدند.
لذا در دنباله آيه به اين موهبت كه به لوط ارزانى داشت اشاره كرده ,مى فرمايد: ((و ما او را از شهر و ديارى كه كارهاى پليد و زشت انجام مى دادند رهايى بخشيديم )) (ونجيناه من القرية التى كانت تعمل الخبائث ).
((چـرا كـه آنـهـا مردم بدى بودند و از اطاعت فرمان حق بيرون رفته بودند)) (انهم كانوا قوم سو فاسقين ).
(آيه )ـ سپس به آخرين موهبت الهى در باره ((لوط)) اشاره كرده , مى گويد:((و ما او را در رحمت خاص خويش داخل كرديم )) (وادخلناه فى رحمتنا).
((چرا كه او از بندگان صالح بود)) (انه من الصالحين ).
(آيه )ـ.
نجات نوح از چنگال متعصبان لجوج :.
بعد از ذكر گوشه اى از داستان ابراهيم و لوط, به ذكر قسمتى از سرگذشت يكى ديگر از پيامبران بـزرگ يـعنى ((نوح )) پرداخته , مى فرمايد: ((و به ياد آور نوح را,هنگامى كه قبل از آنها (ابراهيم و لوط) پروردگار خود را خواند)) و تقاضاى نجات ازچنگال منحرفان بى ايمان كرد (ونوحا اذ نادى من قبل ).
ايـن نـداى نـوح ظـاهـرا اشـاره بـه نـفـرينى است كه در سوره نوح آيه 26 و 27 نقل شده آنجا كه مـى گـويـد: ((پـروردگـارا ! احدى از اين قوم بى ايمان را روى زمين مگذار !چرا كه اگر بمانند بندگان تو را گمراه مى كنند, و نسل آينده آنها نيز جز كافر و فاجرنخواهد بود))!.
سـپـس اضـافه مى كند: ((پس ما دعاى او را مستجاب كرديم و او و خانواده اش را از آن غم و اندوه بزرگ رهايى بخشيديم )) (فاستجبنا له فنجيناه واهله من الكرب العظيم ).
((اهل )) در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم بستگان مؤمن او را شامل مى شود وهم دوستان خاص او را.
(آيه )ـ در اين آيه اضافه مى كند: ((ما او را در برابر قومى كه آيات ما راتكذيب كردند يارى كرديم )) (ونصرناه من القوم الذين كذبوا باياتنا).
((چرا كه آنها قوم بدى بودند, لذا همه آنها را غرق كرديم )) (انهم كانوا قوم سو فاغرقناهم اجمعين ) .
ايـن جـمـله بار ديگر تاكيدى است بر اين حقيقت كه مجازاتهاى الهى هرگزجنبه انتقامى ندارد, بـلـكـه براساس انتخاب اصلح است , به اين معنى كه حق حيات و استفاده از مواهب زندگى براى گـروهـى اسـت كه در خط تكامل و سير الى اللّه باشندو يا اگر روزى در خط انحراف افتادند بعدا تجديد نظر كرده و بازگردند.
(آيه )ـ.
قضاوت داوود و سليمان :.
در تـعـقـيب سرگذشتهاى مربوط به موسى و هارون و ابراهيم و نوح و لوط دراينجا به بخشى از زنـدگـى داوود و سـلـيـمان اشاره مى كند, و در آغاز اشاره سربسته اى به ماجراى يك قضاوت و داورى كه از ناحيه داود و سليمان صورت گرفت دارد.
مـى فـرمـايـد: ((و داوود و سليمان را به يادآر, هنگامى كه درباره كشتزارى قضاوت مى كردند كه گـوسـفندان قوم شبانه آن را چريده بودند)) (وداود وسليمن اذيحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم ).
((و ما شاهد حكم آنها بوديم )) (وكنا لحكمهم شاهدين ).
داسـتـان بـديـن قـرار بـود كـه : گـله گوسفندانى شبانه به تاكستانى وارد مى شوند, وبرگها و خـوشـه هـاى انـگـور را خورده و ضايع مى كنند, صاحب باغ شكايت نزد داوودمى برد, داوود حكم مى دهد كه در برابر اين خسارت بزرگ بايد تمام گوسفندان به صاحب باغ داده شود.
سـليمان كه در آن زمان كودك بود به پدر مى گويد: اى پيامبر بزرگ خدا ! اين حكم را تغيير ده و تعديل كن !.
پدر مى گويد: چگونه ؟.
در پـاسـخ مـى گويد: گوسفندان بايد با صاحب باغ سپرده شوند تا از منافع آنهاو شير و پشمشان استفاده كند, و باغ به دست صاحب گوسفندان داده شود تا دراصلاح آن بكوشد هنگامى كه باغ به حال اول بازگشت به صاحبش تحويل داده مى شود, و گوسفندان نيز به صاحبش بر مى گرددـ و خداوند طبق آيه بعد حكم سليمان را تاييد كرد.
(آيـه )ـ به هر حال در اين آيه حكم سليمان را در اين داستان به اين صورت تاييد مى كند: ((پس ما ايـن داورى و حـكومت را به سليمان تفهيم كرديم )) و باتاييد ما او بهترين راه حل اين مخاصمه را دريافت (ففهمناها سليمن ).
امـام مـفـهـوم اين سخن آن نيست كه حكم داوود اشتباه و نادرست بوده , چراكه بلافاصله اضافه مـى كـند: ((ما به هريك از اين دو, آگاهى و شايستگى داورى و علم بخشيديم )) (وكلا آتينا حكما وعلما).
سـپس به يكى ديگر از مواهب و افتخاراتى كه خدا به داوود داده بود اشاره كرده , مى فرمايد: ((و ما كوهها را مسخر ساختيم كه همراه داوود تسبيح مى گفتند وهمچنين پرندگان را)) (وسخرنا مع داود الجبال يسبحن والطير).
اينها در برابر قدرت ما چيز مهمى نيست ((و ما اين كار را انجام داديم ))(وكنا فاعلين ).
(آيـه )ـ در اين آيه به يكى ديگر از مواهبى كه خدا به اين پيامبر بزرگ داده اشاره كرده , مى گويد: ((و مـا سـاخـتن زره را به او تعليم داديم , تا شما را در جنگهايتان حفظ كند; پس آيا (شما خدا را بر نعمتهايش ) شكر مى كنيد)) ؟ (وعلمناه صنعة لبوس لكم لتحصنكم من باسكم فهل انتم شاكرون ).
(آيه )ـ.
بادها در فرمان سليمان !.
در اينجا به بخشى از مواهبى كه خدا به يكى ديگر از پيامبران يعنى سليمان (ع ) داده كرده , نخست مـى گـويد: ((و ما بادهاى شديد و طوفان زا را مسخرسليمان ساختيم كه تحت فرمان او به سوى سـرزمـينى كه ما آن را مبارك كرده بوديم حركت مى كرد)) (ولسليمن الريح عاصفة تجرى بامره الى الا رض التى باركنا فيها).
و اين كار عجيب نيست , چرا كه ((ما به همه چيز آگاه بوده و هستيم )) (وكنابكل شئ عالمين ).
هـم از اسـرار عالم هستى و قوانين و نظامات حاكم بر آن آگاهيم , مى دانيم چگونه آنها را مى توان تحت فرمان آورد, و هم از نتيجه و سرانجام اين كار, و به هرحال همه چيز در برابر علم و قدرت ما خاضع و تسليم است .
(آيـه )ـ ايـن آيـه يـكـى ديـگـر از مواهب انحصارى سليمان (ع ) را بازگومى كند: ((و گروهى از شـيـاطين (را نيز مسخر او قرار داديم , كه در دريا) برايش غواصى مى كردند; و كارهايى غير از اين (نيز) براى او انجام مى دادند)) (ومن الشياطين من يغوصون له ويعملون عملا دون ذلك ).
((و ما آنها را (از تمرد و سركشى در برابر فرمان او) نگاه مى داشتيم )) (وكنالهم حافظين ).
آنها افرادى باهوش , فعال , هنرمند و صنعتگر با مهارتهاى مختلف بودند.
(آيه )ـ.
ايوب را از گرداب مشكلات رهايى بخشيديم :.
در ايـنـجـا از سـرگذشت آموزنده يكى ديگر از پيامبران بزرگ خدا سخن مى گويد; او ((ايوب )) و دهمين پيامبرى است كه در سوره انبيا اشاره به گوشه اى اززندگانى او شده است .
((ايوب )) سرگذشتى غم انگيز, و در عين حال پرشكوه و با ابهت دارد, صبر وشكيبايى او مخصوصا در برابر حوادث ناگوار عجيب بود, به گونه اى كه ((صبرايوب )) يك ضرب المثل قديمى است .
مـى فرمايد: ((و ايوب را (به يادآور) هنگامى كه پروردگارش را خواند (وعرضه داشت ): بدحالى و مشكلات به من روى آورده و تو مهربانترين مهربانانى )) !(وايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر وانت ارحم الراحمين ).
(آيه )ـ اين آيه مى گويد: ((به دنبال اين دعاى ايوب , خواسته اش رااجابت كرديم و رنج و ناراحتى او را برطرف ساختيم )) (فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر).
((و خانواده او را به او بازگردانديم , و همانندشان را به آنها افزوديم )) (وآتيناه اهله ومثلهم معهم ).
((تا رحمتى از ناحيه ما (بر آنها) باشد و هم يادآورى و تذكرى براى عبادت كنندگان پروردگار)) (رحمة من عندنا وذكرى للعابدين ).
تـا مـسـلـمـانان بدانند مشكلات هر قدر زياد باشد و گرفتاريها هر قدر فراوان ودشمنان هر قدر فـشـرده بـاشـنـد باز با گوشه اى از لطف پروردگار همه اينها برطرف شدنى است , نه تنها زيانها جبران مى شود بلكه گاهى خداوند به عنوان پاداش صابران با استقامت همانند آنچه از دست رفته نيز بر آن مى افزايد.
(آيه )ـ.
اسماعيل و ادريس و ذاالكفل :.
قـرآن در ايـنجا اشاره به مقام شكيبايى سه نفر ديگر از پيامبران الهى كرده ,مى گويد: اسماعيل و ادريـس و ذاالـكـفـل را (به يادآور) كه همه آنها از صابران وشكيبايان بودند)) (واسمعيل وادريس وذاالكفل كل من الصابرين ).
هـريـك از آنـهـا در طـول عـمر خود در برابر دشمنان و يا مشكلات طاقت فرساى زندگى صبر و مقاومت به خرج دادند و هرگز در برابر اين حوادث زانو نزدند وهريك الگويى بودند از استقامت و پايمردى .
(آيـه )ـ سـپـس بـزرگـتـريـن موهبت الهى را در برابر اين صبر و استقامت براى آنان چنين بيان مى كند: ((و ما آنها را در رحمت خود داخل كرديم , چرا كه آنها ازصالحان بودند)) (وادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين ).
(آيه )ـ.
نجات يونس از آن زندان وحشتناك :.
ايـن آيـه و آيـه بـعـد نيز گوشه اى از سرگذشت پيامبر بزرگ ((يونس )) را بيان كرده ,مى گويد: وذالـنون را به يادآر هنگامى كه خشمگين (بر قوم بت پرست و نافرمان خويش ) از ميان آنها رفت )) (وذاالنون اذ ذهب مغاضبا).
((او گمان مى كرد كه ما (زندگى را) بر او تنگ نخواهيم كرد)) (فظن ان لن نقدر عليه ).
او گمان مى كرد تمام رسالت خويش را در ميان قوم نافرمانش انجام داده است و حتى ترك اولايى در اين زمينه نكرده , در حالى كه اولى اين بود كه بيش ازاين در ميان آنها بماند و صبر و استقامت به خرج دهد و دندان بر جگر بفشارد شايدبيدار شوند و به سوى خدا آيند.
سرانجام به خاطر همين ترك اولى او را در فشار قرار داديم , نهنگ عظيمى اورا بلعيد ((پس او در آن ظـلـمتهاى متراكم صدا زد خداوندا ! جز تو معبودى نيست ))(فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت ).
((خـداونـدا ! پـاك و مـنزهى , من از ستمكاران بودم )) ! (سبحانك انى كنت من الظالمين ) هم بر خـويش ستم كردم و هم بر قوم خود, مى بايست بيش از اين ,ناملايمات و شدايد و سختيها را پذيرا مى شدم , تن به همه شكنجه ها مى دادم شايدآنها به راه آيند.
(آيـه )ـ ((سـرانجام ما دعاى او را اجابت كرديم و از غم و اندوه رهائيش بخشيديم )) (فاستجبنا له ونجيناه من الغم ).
آرى ((و اين گونه ما مؤمنان را نجات مى بخشيم )) (وكذلك ننجى المؤمنين ).
اين يك برنامه اختصاصى براى يونس نبود, بلكه هر كس از مؤمنان از تقصيرخويش , عذر به درگاه خدا آورد, و از ذات پاكش مدد و رحمت طلبد ما دعايش رامستجاب و اندوهش را برطرف خواهيم كرد.
(آيه )ـ.
نجات زكريا از تنهايى :.
در اين آيه و آيه بعد گوشه اى از سرگذشت دو شخصيت ديگر از پيامبران بزرگ الهى ((زكريا)) و ((يحيى )) را بيان مى كند.
نـخـسـت مـى گويد: ((زكريا را به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارش را خواند وعرضه داشت : پـروردگـارا! مـرا تـنها مگذار, و تو بهترين وارثان هستى )) (وزكريا اذنادى ربه رب لا تذرنى فردا وانت خير الوارثين ).
سـالـهـا بـر عمر زكريا گذشت , و برف پيرى بر سرش نشست , اما هنوز فرزندى نداشت , و از سوى ديگر همسرى عقيم و نازا داشت .
(آيـه )ـ سـپـس بـه يـكـى ديـگر از كارهاى زشت و بى رويه اين انسانهاى بى بند و بار اشاره كرده , مى فرمايد: ((انسان از عجله آفريده شده )) (خلق الا نسان من عجل ).
در حقيقت تعبير ((خلق الا نسان من عجل )) يك نوع تاكيد است ; يعنى آن چنان انسان عجول است كه گويى از ((عجله )) آفريده شده , و تار و پود وجودش ازآن تشكيل يافته ! و به راستى بسيارى از مردم عادى چنينند هم در خير عجولند وهم در شر.
و در پـايـان آيـه اضافه مى كند: ((ولى عجله نكنيد من آياتم را به زودى به شمانشان خواهم داد)) (ساوريكم آياتى فلا تستعجلون ).
آيات ممكن است اشاره به نشانه هاى عذاب و بلاها و مجازاتهايى باشد كه پيامبر(ص ) مخالفان را با آن تـهـديـد مـى كـرد و ايـن سـبك مغزان كرارا مى گفتند: پس چه شد اين بلاهايى كه ما را با آن مى ترسانى .
قرآن مى گويد: عجله نكنيد, چيزى نمى گذرد كه دامانتان را خواهد گرفت .
(آيه )ـ باز انگشت روى يكى از تقاضاهاى عجولانه آنها گذاشته ,مى فرمايد: ((و آنها مى گويند: اين وعـده قـيـامـت اگـر راسـت مـى گوييد كى فرا مى رسد؟!)) (ويقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).
(آيه )ـ اين آيه به آنها پاسخ مى دهد, و مى گويد: ((اگر كافران مى دانستندزمانى را كه نمى توانند شـعـلـه هـاى آتـش را از صورت و پشت خود دور سازند, وهيچ كس به يارى آنها نخواهد شتافت )) هرگز تعجيل در عذاب نمى كردند, ونمى گفتند: قيامت كى فرا مى رسد)) (لو يعلم الذين كفروا حين لا يكفون عن وجوههم النار ولا عن ظهورهم ولا هم ينصرون ).
(آيـه )ـ و جـالـب اين كه اين مجازات الهى و آتش سوزان ((به صورت ناگهانى به سراغ آنها مى آيد آن چنانكه مبهوتشان مى كند)) ! (بل تاتيهم بغتة فتبهتهم ).
((پـس (آن چـنان غافلگير و مقهورشان مى سازد كه ) قدرت بر دفع آن را ندارند))(فلا يستطيعون ردها).
حتى اگر تقاضاى مهلت كنند و بر خلاف آنچه تا آن وقت عجله مى كردنددرخواست تاخير نمايند ((به آنها مهلت داده نمى شود)) (ولا هم ينظرون ).
(آيه )ـ در آيات گذشته ديديم كه مشركان و كفار, پيامبر اسلام (ص ) را به باد استهزا مى گرفتند, اين آيه به عنوان دلدارى پيامبر(ص ) و تسلى خاطر اومى گويد: اين تنها تو نيستى كه مورد استهزا واقع شده اى ((پيامبران قبل از تو نيزمورد استهزا قرار گرفتند)) (ولقد استهزئ برسل من قبلك ) .
((ولى سرانجام آنچه را (از عذابهاى الهى ) به باد مسخره گرفته بودند, دامان استهزاكنندگان را گرفت )) (فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزؤن ).
بنابراين غم و اندوهى به خود راه مده و اين گونه اعمال جاهلان نبايد در روح بزرگ تو كمترين اثر بگذارد و يا در اراده آهنينت خللى وارد كند.
(آيـه )ـ در اين آيه مى گويد: نه تنها در برابر عذاب خدا در قيامت , كسى ازشما دفاع نمى كند, در ايـن دنـيـا نـيز همين است ((بگو: چه كسى شما را در شب و روزدر برابر مجازات خداوند رحمان حفظ و نگهدارى مى كند)) ؟! (قل من يكلؤكم بالليل والنهار من الرحمن ).
در واقع اگر خداوند آسمان ((جو زمين )) را سقف محفوظى قرار نداده بودهمين به تنهايى كافى بود كه شما را شب و روز در معرض بمباران سنگهاى آسمانى قرار دهد.
قابل توجه اين كه : در اين آيه به جاى ((اللّه )), ((رحمن )) به كار رفته , يعنى ببينيدشما چقدر گناه كرده ايد كه حتى خداوندى را كه كانون رحمت عامه است به خشم آورده ايد.
سـپـس اضـافـه مـى كند: ((بلكه آنها از ياد پروردگارشان روى گردانند)) (بل هم عن ذكر ربهم معرضون ).
نه به مواعظ و اندرزهاى پيامبران او گوش فرا مى دهند, و نه ياد خدا ونعمتهايش دل آنها را تكان مى دهد, و نه لحظه اى انديشه خود را در اين راه به كارمى اندازند.
(آيه )ـ باز به عنوان سؤال مى پرسد: اين كافران ظالم و گنهكار در برابركيفرهاى الهى به چه چيز دل بـسته اند ؟ ((آيا آنها خدايانى دارند كه مى توانند از آنان در برابر ما دفاع كنند)) ؟! (ام لهم ا لهة تمنعهم من دوننا).
ايـن خدايان ساختگى آنها ((حتى نمى توانند خودشان را يارى دهند و ازخويشتن دفاع كنند)) (لا يستطيعون نصر انفسهم ).
((و نـه از نـاحـيـه مـا (به وسيله رحمت و نيروى معنوى ) يارى و همراهى مى شوند)) (ولا هم منا يصحبون ).
(آيـه )ـ اين آيه اشاره به يكى از علل مهم سركشى و طغيان افراد بى ايمان كرده , مى گويد: ((ما به ايـن گروه و پدرانشان انواع نعمتها بخشيديم تا آنجا كه عمرهاى طولانى پيدا كردند)) (بل متعنا هؤلا وآباهم حتى طال عليهم العمر).
اما به جاى اين كه اين عمر طولانى و نعمت فراوان حس شكرگزارى را درآنها تحريك كرده و سر بر آستان عبوديت حق بگذارند مايه غرور و طغيانشان شد.
ولى آيا آنها نمى بينند كه اين جهان و نعمتهايش پايدار نيست ((آيا نمى بينندكه ما پيوسته به سراغ زمين آمده , و از آن (و اهلش ) مى كاهيم ؟)) (افلا يرون انا ناتى الا رض ننقصها من اطرافها).
اقـوام و قـبايل يكى بعد از ديگرى مى آيند و مى روند و حتى دانشمندان وبزرگان و علما كه قوام زمين به آنها بود چشم از جهان فرو بستند ! ((آيا آنها غالبند)) ياما ؟! (افهم الغالبون ).
(آيـه )ـ سـپـس اين حقيقت را بازگو مى كند كه وظيفه پيامبر(ص ) آن است كه مردم را از طريق وحـى آسـمانى انذار كند, روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده مى گويد: ((به آنها بگو: (من از پيش خود چيزى نمى گويم ) تنها به وسيله وحى شمارا انذار مى كنم )) (قل انما انذركم بالوحى ).
و اگـر در دل سـخت شما اثر نمى گذارد جاى تعجب نيست , و نه دليلى برنقصان وحى آسمانى , بـلـكـه بـه خـاطر آن است كه ((افراد كر, هنگامى كه انذارمى شوند سخنان را نمى شنوند)) ! (ولا يسمع الصم الدعا اذا ما ينذرون ).
گـوش شنوا لازم است تا سخن خدا را بشنود, نه گوشهايى كه آن چنان پرده هاى گناه و غفلت و غرور بر آنها افتاده كه شنوايى حق را بكلى از دست داده است .
(آيـه )ـ به دنبال آيات گذشته كه حالت غرور و بى خبرى افراد بى ايمان رامنعكس مى كرد در اين آيه , مى گويد: اين بى خبران مغرور كه در حالت نعمت وآرامش هرگز خدا را بنده نيستند ((اگر گـوشـه كوچك و از نسيمى عذاب پروردگارت دامنشان را بگيرد (چنان متوحش مى شوند كه ) فـريـاد مـى زنـند اى واى بر ما !ما همگى ظالم و ستمگر بوديم )) ! (ولئن مستهم نفحة من عذاب ربـك لـيـقـولـن يـاويـلنا انا كنا ظالمين ) ولى چه سود كه اين بيدارى اضطرارى هم به حال آنها سودى ندارد.
(آيـه )ـ و در ايـن آيـه اشـاره بـه حساب و جزاى دقيق و عادلانه قيامت مى كند تا افراد بى ايمان و سـتـمگر بدانند به فرض كه عذاب اين دنيا دامانشان رانگيرد مجازات آخرت حتمى است , و دقيقا تمام اعمالشان مورد محاسبه قرار مى گيرد.
مـى فـرمـايد: ((و ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت بر پا مى كنيم )) (ونضع الموازين القسط ليوم القيمة ).
در احـاديـث اسـلامى مى خوانيم : ميزانهاى سنجش در قيامت , پيامبران وامامان و پاكان و نيكانى هستند كه در پرونده اعمالشان نقطه تاريكى وجود ندارد.
ايـن تـرازوهـاى سـنجش آن چنان دقيق و منظم است كه گويى عين عدالت مى باشد و به همين دلـيـل بلافاصله اضافه مى كند: ((پس به هيچ كس در آنجا كمترين ظلم و ستمى نمى شود)) (فلا تـظـلـم نفس شيئا) نه از پاداش نيكوكاران چيزى كاسته مى شود, و نه به مجازات بدكاران افزوده مى گردد.
امـا ايـن نـفى ظلم و ستم , مفهومش اين نيست كه در حساب دقت نمى شودبلكه ((اگر به مقدار سـنـگـينى يك دانه خردل (كار نيك و بدى ) باشد ما آن را حاضرمى سازيم )) و مورد سنجش قرار مى دهيم (وان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها).
((و همين قدر كافى است كه ما حسابگر اعمال بندگان باشيم )) (وكفى بناحاسبين ).
(آيه )ـ.
شمه اى از داستان پيامبران :.
از ايـن آيـات به بعد فرازهايى از زندگانى پيامبران كه آميخته با نكات بسيارآموزنده اى است بيان شـده , كه بحثهاى گذشته را در زمينه نبوت پيامبر اسلام (ص )و درگيرى او با مخالفان , با توجه به اصول مشتركى كه حاكم بر آنهاست , روشنترمى سازد.در اين آيه مى فرمايد: ((ما به موسى و هارون فرقان (وسيله تشخيص حق ازباطل ) بخشيديم , و نور و يادآورى براى پرهيزكاران )) (ولقد آتينا موسى وهرون الفرقان وضيا وذكرا للمتقين ).
(آيـه )ـ در ايـن آيـه ((پـرهـيـزكـاران )) را چـنـيـن مـعرفى مى كند: ((آنها كسانى هستند كه از پـروردگارشان در غيب و نهان مى ترسند)) ترسى آميخته با احترام وتعظيم (الذين يخشون ربهم بالغيب ).
((و آنان از روز رستاخيز بيم دارند)) (وهم من الساعة مشفقون ).
در واقـع پرهيزكاران به روز قيامت بسيار علاقه مندند چون كانون پاداش ورحمت الهى است اما با اين حال از حساب و كتاب خدا نيز بيمناكند.
(آيه )ـ اين آيه قرآن را در مقايسه با كتب پيشين قرار داده , مى گويد:((و اين ذكر مباركى است كه ما آن را (بر شما) نازل كرديم )) (وهذا ذكر مبارك انزلناه ).
((پس آيا شما آن را انكار مى كنيد)) (افانتم له منكرون ).
آيـا چـنـين كتابى , جاى انكار دارد ! دلايل حقانيتش در خودش نهفته , ونورانيتش آشكار است , و رهروان راهش سعادتمند و پيروز.
(آيه )ـ گفتيم در اين سوره فرازهاى بسيارى از حالات انبيا آمده است .
در ايـنـجـا بـخـش مـهـمى از زندگى و مبارزات ابراهيم (ع ) با بت پرستان انعكاس يافته , نخست مـى فـرمايد: ((و ما وسيله رشد و هدايت را از قبل در اختيار ابراهيم گذارديم , و به (شايستگى ) او آگاه بوديم )) (ولقد آتينا ابرهيم رشده من قبل وكنا به عالمين ).
(آيـه )ـ سپس به يكى از مهمترين برنامه هاى ابراهيم (ع ) اشاره كرده ,مى گويد: ((آن هنگام كه به پـدرش (آزر) و قـوم او گـفـت : ايـن مـجسمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد ؟)) (اذ قال لا بيه وقومه ما هذه الـتماثيل التى انتم لها عاكفون ).
تعبير ((لا بيه )) (پدرش ) اشاره به عمويش آزر است زيرا عرب گاه به عمو ((اب ))مى گويد.
ايـن گـفـتـار ابـراهـيم در حقيقت استدلال روشنى است براى ابطال بت پرستى زيرا آنچه از بتها مى بينيم همين مجسمه و تمثال است , بقيه تخيل است و توهم .
(آيـه )ـ ولى بت پرستان هيچ گونه جوابى در برابر اين منطق گويا نداشتندجز اين كه مطلب را از خود رد كنند و به نياكانشان ارتباط دهند لذا ((گفتند: ما پدران و نياكان خويش را ديديم كه اينها را پرستش مى كنند)) و ما به سنت نياكانمان وفاداريم (قالوا وجدنا آبانا لها عابدين ).
(آيـه )ـ از آنـجـا كه هيچ دليلى نداريم كه نياكان عاقلتر و عالمتر از نسلهاى بعد باشند, بلكه غالبا قضيه به عكس است چون با گذشت زمان علم و دانشهاگسترده تر مى شود, ابراهيم بلافاصله به آنـهـا ((پـاسـخ گفت : هم شما و هم پدرانتان بطور قطع در گمراهى آشكارى بوديد)) (قال لقد كنتم انتم وآباؤكم فى ضلا ل مبين ).
(آيـه )ـ ايـن تـعبير كه توام با انواع تاكيدها و حاكى از قاطعيت تمام است ,سبب شد كه بت پرستان كـمـى بـه خود آمده در صدد تحقيق برآيند, رو به سوى ابراهيم كرده : ((گفتند: آيا مطلب حقى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى )) ! (قالوااجئتنا بالحق ام انت من اللا عبين )!.
(آيـه )ـ امـا ابـراهيم صريحا به آنها پاسخ ((گفت : (آنچه مى گويم جدى است و عين واقعيت كه ) پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمين است )) (قال بل ربكم رب السموات والا رض ).
((همان خدايى كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيده ام )) (الذى فطرهن وانا على ذلكم من الشاهدين ).
ابراهيم با اين گفتار قاطعش نشان داد آن كس شايسته پرستش است كه آفريدگار آنها و زمين و همه موجودات است .
(آيه )ـ ابراهيم براى اين كه ثابت كند اين مساله صددرصد جدى است واو بر سر عقيده خود تا همه جا ايستاده , و نتائج و لوازم آن را هر چه باشد با جان ودل مى پذيرد اضافه كرد: ((و به خدا سوگند, در غـيـاب شـمـا نقشه اى براى نابودى بتهايتان مى كشم !)) (وتاللّه لا كيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين ).
(آيـه )ـ به هر حال او بى آنكه از خطرات اين كار بترسد و يا از توفانى كه پشت سر اين عمل به وجود مـى آيد هراسى به دل راه دهد در يك فرصت مناسب مردانه وارد ميدان شد, و با يك دنيا قهرمانى به جنگ اين خدايان پوشالى رفت كه آن همه علاقه مند متعصب و نادان داشتند, بطورى كه قرآن مـى گـويد: ((پس همه آنهارا قطعه قطعه كرد, جز بت بزرگى كه داشتند)) ! (فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم ).
و هدفش اين بود ((شايد بت پرستان به سراغ او بيايند)) و او هم تمام گفتنيها رابگويد (لعلهم اليه يرجعون ).
درسـت است كه ما از لفظ ((بت پرستى )) بيشتر متوجه بتهاى سنگى و چوبى مى شويم , ولى از يك نظر بت و بت پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خدا را, در هر شكل و صورت شامل مى شود و طبق حديث معروف ((هر چه انسان را به خود مشغول و از خدا دور سازد بت اوست ))!.
(آيـه )ـ سـرانـجـام بت پرستان وارد بتخانه شدند و با صحنه اى روبرو گشتندكه هوش از سرشان پـريـد, بـه جـاى آن بـتـخـانه آباد, با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و به هم ريخته روبرو شدند ! فريادشان بلند شد ((صدا زدند: چه كسى اين بلا را برسر خدايان ما آورده است )) ؟! (قالوا من فعل هذا بالهتنا).
((مسلما او (هر كس بوده ) از ظالمان و ستمگران است )) (انه لمن الظالمين ).
او هم به خدايان ما ستم كرده , و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش !.
(آيـه )ـ امـا گـروهـى كـه تـهـديـدهـاى ابراهيم را نسبت به بتها در خاطرداشتند, و طرز رفتار اهانت آميز او را با اين معبودهاى ساختگى مى دانستند ((گفتند:ما شنيديم جوانكى (سخن از بتها مـى گفت و) از آنها (به بدى ) ياد مى كرد كه نامش ابراهيم است )) (قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم ).
ابـراهـيم طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش ازشانزده سال تجاوز نمى كرد.
(آيه )ـ اصولا معمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطه اى رخ مى دهد براى پيدا كردن شخصى كه آن را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز مى گردند, و مسلما در آن محيط كسى جز ابـراهـيـم آشـكارا با بتهاگلاويز نبود, و لذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت ((گفتند: اكنون كه چـنين است پس (برويد) او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها (كه مى شناسند و خبردارند) گواهى دهند)) (قالوا فاتوا به على اعين الناس لعلهم يشهدون ).
(آيـه )ـ جارچيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم و بدگويى او نسبت به بتها آگاه است حاضر شود.
سـرانـجام محكمه و دادگاه تشكيل شد و زعماى قوم در آنجا جمع بودندبعضى مى گويند: خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت .
نـخستين سؤالى كه از ابراهيم كردند اين بود ((گفتند: آيا تو اين كار را با خدايان ما كرده اى ؟ اى ابراهيم )) ! (قالوا انت فعلت هذا بالهتنا يا ابرهيم ).
(آيه )ـ.
برهان دندانشكن ابراهيم :.
ابـراهـيـم آن چـنـان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد,محاصره اى كه قدرت بر نـجـات از آن نداشتند ابراهيم ((گفت : بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده ! از خودشان سؤال كنيد اگر سخن مى گويند)) ! (قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون ).اصـول جـرم شـنـاسى مى گويد متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد, دراينجا آثار جرم در دست بت بزرگ است .
اصلا چرا شما به سراغ من آمديد ؟ چرا خداى بزرگتان را متهم نمى كنيد)) ؟آيا احتمال نمى دهيد او آنها را رقيب آينده خود فرض كرده و حساب همه را يك جارسيده است ؟!.
(آيه )ـ سخنان ابراهيم , بت پرستان را تكان داد, وجدان خفته آنها را بيداركرد و همچون توفانى كه خـاكسترهاى فراوان را از روى شعله هاى آتش برگيرد وفروغ آن را آشكار سازد, فطرت توحيدى آنها را از پشت پرده هاى تعصب و جهل وغرور آشكار ساخت .
در يـك لحظه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق و مرگ زا بيدار شدند,چنانكه قرآن مى گويد: ((پـس آنـهـا به وجدان و فطرتشان باز گشتند و به خود گفتند:حقا كه شما ظالم و ستمگريد)) (فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ).
هـم به خويشتن ظلم و ستم كرديد و هم بر جامعه اى كه به آن تعلق داريد وهم به ساحت مقدس پروردگار بخشنده نعمتها.
(آيـه )ـ ولـى افـسـوس كـه زنـگـار جـهل و تعصب و تقليد كوركورانه بيشتر ازآن بود كه با نداى صيقل بخش اين قهرمان توحيد بكلى زدوده شود.
افـسوس كه اين بيدارى روحانى و مقدس چندان به طول نيانجاميد, و درضمير آلوده و تاريكشان از طـرف نـيـروهاى اهريمنى و جهل قيامى بر ضد اين نورتوحيدى صورت گرفت و همه چيز به جـاى اول بـازگشت , چه تعبير لطيفى قرآن مى كند: ((سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند)) (ثم نكسوا على رؤسهم ).
و بـراى ايـن كه از طرف خدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند:((تو ميدانى اينها هرگز سخن نمى گويند)) ! (لقد علمت ما هؤلا ينطقون ).
اينها هميشه خاموشند و ابهت سكوت را نمى شكنند!.
و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بتها را كتمان كنند.
(آيـه )ـ ايـنـجـا بـود كـه مـيـدانى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد تا شـديـدتـريـن حملات خود را متوجه آنها كند, و مغزهايشان را زيررگبارى از سرزنش منطقى و بـيداركننده قرار دهد: ((فرياد زد: آيا شما معبودهايى غيرخدا را مى پرستيد كه نه كمترين سودى بـه حـال شـمـا دارند و نه كوچكترين ضررى ))(قال افتعبدون من دون اللّه ما لا ينفعكم شيئا ولا يضركم ).
(آيه )ـ باز اين معلم توحيد, سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روح بى دردشان كـوبيد و گفت : ((اف بر شما, و بر اين معبودهايى كه غيراز اللّه انتخاب كرده ايد)) ! (اف لكم ولما تعبدون من دون اللّه ).
((آيا هيچ انديشه نمى كنيد, و عقل در سر نداريد)) ؟ (افلا تعقلون ).
ولى درتوبيخ وسرزنششان ,ملايمت را از دست نداد مبادا بيشترلجاجت كنند.
(آيه )ـ.
آنجا كه آتش گلستان مى شود:.
گـرچـه با استدلال عملى و منطقى ابراهيم , همه بت پرستان محكوم شدندولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد, به همين دليل تصميم بسيار شديد و خطرناكى در باره ابراهيم گرفتند.قـرآن مـى گـويد: ((جمعيت فرياد زدند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از دست شما ساخته است )) (قالوا حرقوه وانصروا ا لهتكم ان كنتم فاعلين ).
امـثـال اين لاطائلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم شوراندند آنچنان كه به جاى چند بار هيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است هزاران بار بر روى هم ريختند و كوهى از هيزم , و به دنبال آن دريايى از آتش به وجود آوردند.
(آيـه )ـ بـه هـر حـال ابـراهـيم (ع ) در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم بامنجنيق به درون شـعـلـه هـاى آتـش پـرتاب شد, آن چنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گويى شكننده بتها براى هميشه نابود و خاكستر شد.
اما خدايى كه همه چيز سر بر فرمان اوست , حتى سوزندگى را او به آتش يادداده , و رمز محبت را او بـه مـادران آمـوخـتـه , اراده كـرد اين بنده مؤمن خالص در اين درياى آتش سالم بماند, تا سند ديـگـرى بر اسناد افتخارش بيفزايد, چنانكه قرآن دراينجا مى گويد: ((به آتش گفتيم : اى آتش ! سرد و سالم بر ابراهيم باش )) ! (قلنا يا ناركونى بردا وسلا ما على ابرهيم ).
بـدون شك فرمان خدا در اينجا فرمان تكوينى بود همان فرمانى كه در جهان هستى به خورشيد و مـاه و زمـين و آسمان و آب و آتش و گياهان و پرندگان مى دهد وبدون آن فرمان از هيچ سببى كارى ساخته نيست .
مـعـروف چـنـيـن است كه آتش آن چنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم ازشدت سرما به هم مى خورد.
(آيه )ـ و در اين آيه به عنوان نتيجه گيرى كوتاه و فشرده , مى فرمايد: ((آنهامى خواستند ابراهيم را بـا اين نقشه نابودكنند, ولى ما آنها را زيانكارترين مردم قرارداديم )) (وارادوا به كيدا فجعلناهم الا خسرين ).
ناگفته پيداست كه با سالم ماندن ابراهيم در ميان آتش , صحنه بكلى دگرگون شد, غريو شادى فـرونـشست , دهانها از تعجب باز ماند, ولى بازهم تعصب ولجاجت مانع از پذيرش حق بطور كامل گرديد, هر چند دلهاى بيدار بهره خود را ازاين ماجرا بردند و بر ايمانشان نسبت به خداى ابراهيم افزوده شد.
(آيه )ـ.
هجرت ابراهيم از سرزمين بت پرستان :.
داسـتـان آتش سوزى ابراهيم و نجات اعجازآميزش از اين مرحله خطرناك ,لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند او اگر با اين حال در آن شهر و كشور باقى مى ماند, با آن زبان گويا و منطق نيرومند و شهامت بى نظيرش مسلما كانون خطرى براى آن حكومت جبار و خودكامه بود.از سوى ديگر ابراهيم در واقع رسالت خود را در آن سرزمين انجام داده , وبذر ايمان و آگاهى را در آن سرزمين پاشيده بود.
او بايد از اينجا به سرزمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند, لذا تصميم گرفت تا بـه اتـفـاق ((لـوط)) ـبرادرزاده اش ـ و همسرش ((ساره )) واحتمالا گروه اندكى از مؤمنان از آن سرزمين به سوى شام هجرت كند.
آنـچـنـانـكه قرآن مى گويد: ((و ما ابراهيم و لوط را به سوى سرزمينى كه براى جهانيان پربركت ساخته بوديم نجات و رهايى بخشيديم )) (ونجيناه ولوطا الى الا رض التى باركنا فيها للعالمين ).
(آيه )ـ اين آيه به يكى از مهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح و نسلى برومند و شايسته است اشاره كرده , مى فرمايد: ((و ما به اواسحاق را بخشيديم و يعقوب (فرزند اسحاق ) را بر او افزوديم )) (ووهبنا له اسحق ويعقوب نافلة ).
((و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم )) (وكلا جعلناصالحين ).
(آيـه )ـ ايـن آيه به مقام امامت و رهبرى اين پيامبران بزرگ و بخشى ازصفات و برنامه هاى مهم و پرارزش آنها بطور جمعى اشاره مى كند.
در ايـنـجـا مجموعا ((شش قسمت )) از اين ويژگيها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه از آيه قبل استفاده مى شود مجموعا هفت ويژگى راتشكيل مى دهد.
نخست مى گويد: ((و ما آنها را پيشوايانى قرار داديم )) (وجعلناهم ائمة ).
در مـرحـلـه بـعـد فـعليت و ثمره اين مقام را بازگو مى كند: ((آنها به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند)) (يهتدون بامرنا).
نـه تـنـها هدايت به معنى راهنمايى و ارائه طريق كه در نبوت و رسالت وجوددارد, بلكه به معنى دستگيرى كردن و رساندن به سر منزل مقصود.
سومين و چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه ((و ما به آنهاانجام كارهاى نيك و بـرپـاداشـتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم )) (واوحينااليهم فعل الخيرات واقام الصلوة وايتا الزكوة ).
و در آخرين فراز به مقام ((عبوديت )) آنها اشاره كرده , مى گويد: ((و آنها همگى فقط ما را عبادت مى كردند)) (وكانوا لنا عابدين ).
(آيه )ـ.
نجات لوط از سرزمين آلودگان !.
از آنـجـا كـه لـوط از بستگان نزديك ابراهيم و از نخستين كسانى است كه به اوايمان آورد پس از داستان ابراهيم , به بخشى از تلاش و كوشش او در راه ابلاغ رسالت و مواهب پروردگار نسبت به او اشاره مى كند: ((و لوط را به يادآور كه ما به اوحكم (فرمان نبوت و رسالت ) و علم داديم )) (ولوطا آتيناه حكما وعلما).لـوط از پـيامبران بزرگى است كه هم عصر با ابراهيم بود, و همراه او از سرزمين بابل به فلسطين مـهـاجـرت كـرد, و بعدا از ابراهيم جدا شد و به شهر ((سدوم )) آمده چرا كه مردم آن منطقه غرق فـسـاد و گـناه , مخصوصا انحرافات و آلودگيهاى جنسى بودند, او براى هدايت اين قوم منحرف تلاش و كوشش بسيار كرد, اما كمتر در آن كوردلان اثر گذارد.
سـرانـجـام قـهـر و عذاب شديدالهى آنها را فراگرفت , و جز خانواده لوط ـبه استثناى همسرش ـ همگى نابود شدند.
لذا در دنباله آيه به اين موهبت كه به لوط ارزانى داشت اشاره كرده ,مى فرمايد: ((و ما او را از شهر و ديارى كه كارهاى پليد و زشت انجام مى دادند رهايى بخشيديم )) (ونجيناه من القرية التى كانت تعمل الخبائث ).
((چـرا كـه آنـهـا مردم بدى بودند و از اطاعت فرمان حق بيرون رفته بودند)) (انهم كانوا قوم سو فاسقين ).
(آيه )ـ سپس به آخرين موهبت الهى در باره ((لوط)) اشاره كرده , مى گويد:((و ما او را در رحمت خاص خويش داخل كرديم )) (وادخلناه فى رحمتنا).
((چرا كه او از بندگان صالح بود)) (انه من الصالحين ).
(آيه )ـ.
نجات نوح از چنگال متعصبان لجوج :.
بعد از ذكر گوشه اى از داستان ابراهيم و لوط, به ذكر قسمتى از سرگذشت يكى ديگر از پيامبران بـزرگ يـعنى ((نوح )) پرداخته , مى فرمايد: ((و به ياد آور نوح را,هنگامى كه قبل از آنها (ابراهيم و لوط) پروردگار خود را خواند)) و تقاضاى نجات ازچنگال منحرفان بى ايمان كرد (ونوحا اذ نادى من قبل ).ايـن نـداى نـوح ظـاهـرا اشـاره بـه نـفـرينى است كه در سوره نوح آيه 26 و 27 نقل شده آنجا كه مـى گـويـد: ((پـروردگـارا ! احدى از اين قوم بى ايمان را روى زمين مگذار !چرا كه اگر بمانند بندگان تو را گمراه مى كنند, و نسل آينده آنها نيز جز كافر و فاجرنخواهد بود))!.
سـپـس اضـافه مى كند: ((پس ما دعاى او را مستجاب كرديم و او و خانواده اش را از آن غم و اندوه بزرگ رهايى بخشيديم )) (فاستجبنا له فنجيناه واهله من الكرب العظيم ).
((اهل )) در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم بستگان مؤمن او را شامل مى شود وهم دوستان خاص او را.
(آيه )ـ در اين آيه اضافه مى كند: ((ما او را در برابر قومى كه آيات ما راتكذيب كردند يارى كرديم )) (ونصرناه من القوم الذين كذبوا باياتنا).
((چرا كه آنها قوم بدى بودند, لذا همه آنها را غرق كرديم )) (انهم كانوا قوم سو فاغرقناهم اجمعين ) .
ايـن جـمـله بار ديگر تاكيدى است بر اين حقيقت كه مجازاتهاى الهى هرگزجنبه انتقامى ندارد, بـلـكـه براساس انتخاب اصلح است , به اين معنى كه حق حيات و استفاده از مواهب زندگى براى گـروهـى اسـت كه در خط تكامل و سير الى اللّه باشندو يا اگر روزى در خط انحراف افتادند بعدا تجديد نظر كرده و بازگردند.
(آيه )ـ.
قضاوت داوود و سليمان :.
در تـعـقـيب سرگذشتهاى مربوط به موسى و هارون و ابراهيم و نوح و لوط دراينجا به بخشى از زنـدگـى داوود و سـلـيـمان اشاره مى كند, و در آغاز اشاره سربسته اى به ماجراى يك قضاوت و داورى كه از ناحيه داود و سليمان صورت گرفت دارد.مـى فـرمـايـد: ((و داوود و سليمان را به يادآر, هنگامى كه درباره كشتزارى قضاوت مى كردند كه گـوسـفندان قوم شبانه آن را چريده بودند)) (وداود وسليمن اذيحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم ).
((و ما شاهد حكم آنها بوديم )) (وكنا لحكمهم شاهدين ).
داسـتـان بـديـن قـرار بـود كـه : گـله گوسفندانى شبانه به تاكستانى وارد مى شوند, وبرگها و خـوشـه هـاى انـگـور را خورده و ضايع مى كنند, صاحب باغ شكايت نزد داوودمى برد, داوود حكم مى دهد كه در برابر اين خسارت بزرگ بايد تمام گوسفندان به صاحب باغ داده شود.
سـليمان كه در آن زمان كودك بود به پدر مى گويد: اى پيامبر بزرگ خدا ! اين حكم را تغيير ده و تعديل كن !.
پدر مى گويد: چگونه ؟.
در پـاسـخ مـى گويد: گوسفندان بايد با صاحب باغ سپرده شوند تا از منافع آنهاو شير و پشمشان استفاده كند, و باغ به دست صاحب گوسفندان داده شود تا دراصلاح آن بكوشد هنگامى كه باغ به حال اول بازگشت به صاحبش تحويل داده مى شود, و گوسفندان نيز به صاحبش بر مى گرددـ و خداوند طبق آيه بعد حكم سليمان را تاييد كرد.
(آيـه )ـ به هر حال در اين آيه حكم سليمان را در اين داستان به اين صورت تاييد مى كند: ((پس ما ايـن داورى و حـكومت را به سليمان تفهيم كرديم )) و باتاييد ما او بهترين راه حل اين مخاصمه را دريافت (ففهمناها سليمن ).
امـام مـفـهـوم اين سخن آن نيست كه حكم داوود اشتباه و نادرست بوده , چراكه بلافاصله اضافه مـى كـند: ((ما به هريك از اين دو, آگاهى و شايستگى داورى و علم بخشيديم )) (وكلا آتينا حكما وعلما).
سـپس به يكى ديگر از مواهب و افتخاراتى كه خدا به داوود داده بود اشاره كرده , مى فرمايد: ((و ما كوهها را مسخر ساختيم كه همراه داوود تسبيح مى گفتند وهمچنين پرندگان را)) (وسخرنا مع داود الجبال يسبحن والطير).
اينها در برابر قدرت ما چيز مهمى نيست ((و ما اين كار را انجام داديم ))(وكنا فاعلين ).
(آيـه )ـ در اين آيه به يكى ديگر از مواهبى كه خدا به اين پيامبر بزرگ داده اشاره كرده , مى گويد: ((و مـا سـاخـتن زره را به او تعليم داديم , تا شما را در جنگهايتان حفظ كند; پس آيا (شما خدا را بر نعمتهايش ) شكر مى كنيد)) ؟ (وعلمناه صنعة لبوس لكم لتحصنكم من باسكم فهل انتم شاكرون ).
(آيه )ـ.
بادها در فرمان سليمان !.
در اينجا به بخشى از مواهبى كه خدا به يكى ديگر از پيامبران يعنى سليمان (ع ) داده كرده , نخست مـى گـويد: ((و ما بادهاى شديد و طوفان زا را مسخرسليمان ساختيم كه تحت فرمان او به سوى سـرزمـينى كه ما آن را مبارك كرده بوديم حركت مى كرد)) (ولسليمن الريح عاصفة تجرى بامره الى الا رض التى باركنا فيها).و اين كار عجيب نيست , چرا كه ((ما به همه چيز آگاه بوده و هستيم )) (وكنابكل شئ عالمين ).
هـم از اسـرار عالم هستى و قوانين و نظامات حاكم بر آن آگاهيم , مى دانيم چگونه آنها را مى توان تحت فرمان آورد, و هم از نتيجه و سرانجام اين كار, و به هرحال همه چيز در برابر علم و قدرت ما خاضع و تسليم است .
(آيـه )ـ ايـن آيـه يـكـى ديـگـر از مواهب انحصارى سليمان (ع ) را بازگومى كند: ((و گروهى از شـيـاطين (را نيز مسخر او قرار داديم , كه در دريا) برايش غواصى مى كردند; و كارهايى غير از اين (نيز) براى او انجام مى دادند)) (ومن الشياطين من يغوصون له ويعملون عملا دون ذلك ).
((و ما آنها را (از تمرد و سركشى در برابر فرمان او) نگاه مى داشتيم )) (وكنالهم حافظين ).
آنها افرادى باهوش , فعال , هنرمند و صنعتگر با مهارتهاى مختلف بودند.
(آيه )ـ.
ايوب را از گرداب مشكلات رهايى بخشيديم :.
در ايـنـجـا از سـرگذشت آموزنده يكى ديگر از پيامبران بزرگ خدا سخن مى گويد; او ((ايوب )) و دهمين پيامبرى است كه در سوره انبيا اشاره به گوشه اى اززندگانى او شده است .((ايوب )) سرگذشتى غم انگيز, و در عين حال پرشكوه و با ابهت دارد, صبر وشكيبايى او مخصوصا در برابر حوادث ناگوار عجيب بود, به گونه اى كه ((صبرايوب )) يك ضرب المثل قديمى است .
مـى فرمايد: ((و ايوب را (به يادآور) هنگامى كه پروردگارش را خواند (وعرضه داشت ): بدحالى و مشكلات به من روى آورده و تو مهربانترين مهربانانى )) !(وايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر وانت ارحم الراحمين ).
(آيه )ـ اين آيه مى گويد: ((به دنبال اين دعاى ايوب , خواسته اش رااجابت كرديم و رنج و ناراحتى او را برطرف ساختيم )) (فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر).
((و خانواده او را به او بازگردانديم , و همانندشان را به آنها افزوديم )) (وآتيناه اهله ومثلهم معهم ).
((تا رحمتى از ناحيه ما (بر آنها) باشد و هم يادآورى و تذكرى براى عبادت كنندگان پروردگار)) (رحمة من عندنا وذكرى للعابدين ).
تـا مـسـلـمـانان بدانند مشكلات هر قدر زياد باشد و گرفتاريها هر قدر فراوان ودشمنان هر قدر فـشـرده بـاشـنـد باز با گوشه اى از لطف پروردگار همه اينها برطرف شدنى است , نه تنها زيانها جبران مى شود بلكه گاهى خداوند به عنوان پاداش صابران با استقامت همانند آنچه از دست رفته نيز بر آن مى افزايد.
(آيه )ـ.
اسماعيل و ادريس و ذاالكفل :.
قـرآن در ايـنجا اشاره به مقام شكيبايى سه نفر ديگر از پيامبران الهى كرده ,مى گويد: اسماعيل و ادريـس و ذاالـكـفـل را (به يادآور) كه همه آنها از صابران وشكيبايان بودند)) (واسمعيل وادريس وذاالكفل كل من الصابرين ).هـريـك از آنـهـا در طـول عـمر خود در برابر دشمنان و يا مشكلات طاقت فرساى زندگى صبر و مقاومت به خرج دادند و هرگز در برابر اين حوادث زانو نزدند وهريك الگويى بودند از استقامت و پايمردى .
(آيـه )ـ سـپـس بـزرگـتـريـن موهبت الهى را در برابر اين صبر و استقامت براى آنان چنين بيان مى كند: ((و ما آنها را در رحمت خود داخل كرديم , چرا كه آنها ازصالحان بودند)) (وادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين ).
(آيه )ـ.
نجات يونس از آن زندان وحشتناك :.
ايـن آيـه و آيـه بـعـد نيز گوشه اى از سرگذشت پيامبر بزرگ ((يونس )) را بيان كرده ,مى گويد: وذالـنون را به يادآر هنگامى كه خشمگين (بر قوم بت پرست و نافرمان خويش ) از ميان آنها رفت )) (وذاالنون اذ ذهب مغاضبا).((او گمان مى كرد كه ما (زندگى را) بر او تنگ نخواهيم كرد)) (فظن ان لن نقدر عليه ).
او گمان مى كرد تمام رسالت خويش را در ميان قوم نافرمانش انجام داده است و حتى ترك اولايى در اين زمينه نكرده , در حالى كه اولى اين بود كه بيش ازاين در ميان آنها بماند و صبر و استقامت به خرج دهد و دندان بر جگر بفشارد شايدبيدار شوند و به سوى خدا آيند.
سرانجام به خاطر همين ترك اولى او را در فشار قرار داديم , نهنگ عظيمى اورا بلعيد ((پس او در آن ظـلـمتهاى متراكم صدا زد خداوندا ! جز تو معبودى نيست ))(فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت ).
((خـداونـدا ! پـاك و مـنزهى , من از ستمكاران بودم )) ! (سبحانك انى كنت من الظالمين ) هم بر خـويش ستم كردم و هم بر قوم خود, مى بايست بيش از اين ,ناملايمات و شدايد و سختيها را پذيرا مى شدم , تن به همه شكنجه ها مى دادم شايدآنها به راه آيند.
(آيـه )ـ ((سـرانجام ما دعاى او را اجابت كرديم و از غم و اندوه رهائيش بخشيديم )) (فاستجبنا له ونجيناه من الغم ).
آرى ((و اين گونه ما مؤمنان را نجات مى بخشيم )) (وكذلك ننجى المؤمنين ).
اين يك برنامه اختصاصى براى يونس نبود, بلكه هر كس از مؤمنان از تقصيرخويش , عذر به درگاه خدا آورد, و از ذات پاكش مدد و رحمت طلبد ما دعايش رامستجاب و اندوهش را برطرف خواهيم كرد.
(آيه )ـ.
نجات زكريا از تنهايى :.
در اين آيه و آيه بعد گوشه اى از سرگذشت دو شخصيت ديگر از پيامبران بزرگ الهى ((زكريا)) و ((يحيى )) را بيان مى كند.نـخـسـت مـى گويد: ((زكريا را به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارش را خواند وعرضه داشت : پـروردگـارا! مـرا تـنها مگذار, و تو بهترين وارثان هستى )) (وزكريا اذنادى ربه رب لا تذرنى فردا وانت خير الوارثين ).
سـالـهـا بـر عمر زكريا گذشت , و برف پيرى بر سرش نشست , اما هنوز فرزندى نداشت , و از سوى ديگر همسرى عقيم و نازا داشت .