|
اين سنت الهى , اشاره اى به فرمان آفرينش داير به آزادى انسانهاست , زيرااگر هر مجرمى بلافاصله و بـدون هيچ گونه مهلت مجازات شود, ايمان و عمل صالح , تقريبا جنبه اضطرارى و اجبارى پيدا مـى كـند, و بيشتر به خاطر ترس ووحشت از مجازات فورى خواهد بود, بنابراين وسيله تكامل كه هدف اصلى است نخواهد شد. بـه عـلاوه اگر حكم شود كه همه مجرمان فورا مجازات شوند, كسى در روى زمين زنده نخواهد ماند (نحل /61). بـنـابـراين , بايد مهلتى باشد تا گنهكاران به خود آيند و راه اصلاح در پيش گيرند, و هم فرصتى براى خودسازى , به همه پويندگان راه حق داده شود. (آيـه )ـ سـپـس روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مى گويد: ((اكنون (كه بنانيست اين بدكاران فورا, مجازات شوند) تو در برابر آنچه آنها مى گويند صابر وشكيبا باش )) (فاصبر على ما يقولون ). و براى تقويت روحيه پيامبر(ص ) و تسلى خاطر او دستور راز و نياز با خدا ونماز و تسبيح را مى دهد و مى گويد: ((قبل از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن ,همچنين در اثنا شب و اطراف روز تسبيح و حـمـد پـروردگـارت را به جا آور تا راضى و خشنود شوى )) و قلب تو در برابر سخنان درد آور آنها نـاراحت نشود (وسبح بحمدربك قبل طلوع الشمس وقبل غروبها ومن آنائ الليل فسبح واطراف النهارلعلك ترضى ). بدون شك اين حمد و تسبيح مبارزه اى است با شرك و بت پرستى در عين صبر و شكيبايى در برابر بدگوييها و سخنان ناهنجار مشركان . (آيه )ـ در اينجا دستوراتى به پيامبر داده شده كه در حقيقت منظور از آن عموم مسلمانان است , و تكميلى است براى بحثى كه در زمينه ((شكيبايى )) در آيه گذشته خوانديم . نـخست مى گويد: ((و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههايى از آنها (كفار و مخالفان ) داده ايم ميفكن !)) (ولا تمدن عينيك الى ما متعنابه ازواجا منهم ). آرى ! اين نعمتهاى ناپايدار, ((شكوفه هاى زندگى دنياست )) (زهرة الحيوة الدنيا) شكوفه هايى كه زود مـى شـكفد و پژمرده مى شود و پرپر مى گردد و بر روى زمين مى ريزد, و چند صباحى بيشتر پايدار نمى ماند. در عين حال اينها همه ((براى آن است كه ما آنان را در آن بيازماييم ))(لنفتنهم فيه ). و به هر حال ((آنچه پروردگارت به تو روزى داده بهتر و پايدارتر است ))(ورزق ربك خير وابقى ). خـداونـد انـواع مواهب و نعمتها را به تو بخشيده است , ايمان و اسلام , قرآن وآيات الهى , روزيهاى حلال و پاكيزه و سرانجام نعمتهاى جاودان آخرت اين روزيهاپايدارند و جاودانى . (آيـه )ـ در اين آيه براى تلطيف روح پيامبر(ص ) و تقويت قلب اومى فرمايد: ((و خانواده خود را به نـمـاز دسـتـور ده و خـود نيز بر انجام آن شكيبا وپراستقامت باش )) (وامر اهلك بالصلوة واصطبر عليها) چرا كه اين نماز براى تو وخاندانت مايه پاكى و صفاى قلب و تقويت روح و دوام ياد خداست . سپس اضافه مى كند: اگر دستور نماز به تو و خاندانت داده شده است منافع و بركاتش تنها متوجه خـود شـمـاسـت ((مـا از تو روزى نمى خواهيم بلكه به تو روزى مى دهيم )) (لا نسئلك رزقا نحن نرزقك ). ايـن نـمـاز چيزى بر عظمت پروردگار نمى افزايد, بلكه سرمايه بزرگى براى تكامل شما انسانها و كلاس عالى تربيت است . و در پايان آيه اضافه مى كند: ((و عاقبت و سرانجام نيك از آن تقواست ))(والعاقبة للتقوى ). آنـچـه باقى مى ماند و سرانجامش مفيد و سازنده و حياتبخش است همان تقواو پرهيزكارى است , پرهيزكاران سرانجام پيروزند و بى تقوايان محكوم به شكست . (آيـه )ـ ايـن آيـه به يكى از بهانه جوييهاى كفار اشاره كرده , مى گويد: ((و آنهاگفتند: چرا پيامبر مـعجزه اى از سوى پروردگارش (آن چنان كه ما مى خواهيم )نمى آورد)) (وقالوا لولا ياتينا باية من ربه ). بلافاصله به آنها پاسخ مى گويد: ((آيا خبرهاى روشن (اقوام پيشين ) كه دركتب آسمانى گذشته بـوده اسـت بـراى آنها نيامده )) ؟ (اولم تاتهم بينة ما فى الصحف الا ولى ) كه پى درپى براى آوردن مـعـجـزات بهانه جويى مى كردند و پس از مشاهده معجزات به كفر و انكار ادامه مى دادند و عذاب شـديـد الهى دامنشان را مى گرفت ,آيا نمى دانند اگر اينها نيز همين راه را بروند همان سرنوشت در انتظارشان است . (آيـه )ـ به هر حال اين بهانه جويان مردمى حق طلب نيستند بلكه دائما درفكر بهانه گيرى تازه اى مـى بـاشـنـد حـتـى ((اگـر ما آنها را قبل از نزول اين قرآن و آمدن پيامبراسلام مجازات و هلاك مـى كرديم در قيامت مى گفتند: پروردگارا! چرا پيامبرى براى ما نفرستادى , تا از آيات تو پيروى كنيم پيش از آن كه ذليل و رسوا شويم )) ؟!(ولو انا اهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل ان نذل ونخزى ). ولى اكنون كه اين پيامبر بزرگ با اين كتاب با عظمت به سراغ آنها آمده هر روزسخنى مى گويند و براى فرار از حق بهانه اى مى تراشند. (آيه )ـ به آنها اخطار كن و ((بگو: همه ما و شما در انتظاريم )) (قل كل متربص ). مـا انـتـظـار وعـده هاى الهى را در مورد شما داريم , شما هم در انتظار اين هستيدكه مشكلات و مصائب دامان ما را بگيرد. ((اكنون كه چنين است در انتظار باشيد)) ! (فتربصوا). ((امـا بـه زودى خواهيد دانست چه كسانى اهل راه مستقيم و آيين حقند و چه كسانى (به منزلگاه حق , و نعمت جاودان الهى ) هدايت يافتند)) (فستعلمون من اصحاب الصراط السوى ومن اهتدى ). و بـا ايـن جـمـلـه قـاطع و پرمعنى گفتگوى خود را با اين منكران لجوج و بهانه جودر اينجا پايان مى دهد. ((پايان سوره طه )). آغاز جز هفدهم قرآن مجيد. سوره انبيا [21]. اين سوره در ((مكه )) نازل شده , و 112 آيه است . محتواى سوره :. 1ـ ايـن سـوره چـنانكه از نامش پيداست , سوره پيامبران است , چرا كه نام شانزده پيامبر, بعضى , با ذكر فرازهايى از حالاتشان و بعضى تنها به صورت اشاره دراين سوره آمده است ـ موسى ـ هارون ـ ابـراهـيـم ـ لوط ـ اسحاق ـ يعقوب ـ نوح ـداوود ـ سليمان ـ ايوب ـ اسماعيل ـ ادريس ـ ذاالكفل ـ ذاالنون (يونس ) ـ زكريا ويحيى (ع ). 2ـ ويـژگى سوره هاى ((مكى )) كه از عقايد دينى , مخصوصا از مبدا و معادسخن مى گويد, كاملا در اين سوره منعكس است . 3ـ بـخـش ديـگرى از اين سوره , از پيروزى حق بر باطل , توحيد بر شرك ولشكريان عدل و داد بر جنود ابليس , سخن گفته شده است . جـالـب اين كه اين سوره با هشدارهاى شديد نسبت به مردم غافل و بى خبراز حساب و كتاب آغاز شده , و پايان آن نيز با هشدارهاى ديگرى در اين زمينه تكميل مى گردد. فضيلت تلاوت سوره . : در حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (ص ) چنين نقل شده : ((هر كس سوره انبيارا بخواند خداوند حـسـاب او را آسـان مـى كند (و در محاسبه اعمالش در روز قيامت سختگيرى نخواهد كرد) و هر پيامبرى كه نام او در قرآن ذكر شده با او مصافحه كرده و سلام مى فرستد)). پيداست خواندن مقدمه اى است براى انديشيدن , و انديشيدن مقدمه اى براى ايمان و عمل . به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. (آيـه )ـ ايـن سـوره با يك هشدار نيرومند به عموم مردم آغاز مى شود,هشدارى تكاندهنده و بيدار كـنـنـده , مـى گـويـد: ((حـسـاب مـردم بـه آنـهـا نـزديـك شده , درحالى كه آنها در غفلتند و روى گردانند)) (اقترب للناس حسابهم وهم فى غفلة معرضون ). عمل آنها نشان مى دهد كه اين غفلت و بى خبرى سراسر وجودشان را گرفته وگرنه چگونه ممكن است انسان ايمان به نزديكى حساب , آن هم از حسابگرى فوق العاده دقيق , داشته باشد و اين چنين همه مسائل را سرسرى بگيرد و آلوده هرگونه گناه باشد؟. منظور از نزديك شدن حساب و قيامت آن است كه باقيمانده دنيا در برابرآنچه گذشته كم است , و به همين دليل رستاخيز نزديك خواهد بود (نزديك نسبى )بخصوص اين كه از پيامبر اسلام (ص ) نـقـل شـده كـه فـرمـود: ((بـعثت من و روز قيامت مانند اين دو است )) ! (به انگشت ((سبابه )) و ((وسطى )) كه در كنار هم قرار دارنداشاره فرمود). (آيـه )ـ ايـن آيـه يـكـى از نـشـانـه هاى اعراض و روى گردانى آنها را به اين صورت بيان مى كند, مـى فـرمايد: ((هيچ يادآورى تازه اى از طرف پروردگارشان براى آنها نمى آيد, مگر آنكه با بازى (و شوخى ) به آن گوش مى دهند)) ! (ما ياتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه وهم يلعبون ). در حـالـى كه اگر حتى يك بار به صورت جدى با آن برخورد كنند چه بسا مسيرزندگانى آنها در همان لحظه تغيير پيدا مى كند. (آيه )ـ باز براى تاكيد بيشتر مى گويد: ((آنها در حالى هستند كه دلهايشان در لهو و بى خبرى فرو رفته است )) (لا هية قلوبهم ). زيـرا آنها از نظر ظاهر همه مسائل جدى را لعب و بازى و شوخى مى پندارند وطبيعى است چنين كسانى هرگز راه سعادت را نخواهند يافت . بـعـد به گوشه اى از نقشه هاى شيطانى آنها اشاره كرده , مى فرمايد: ((و اين ظالمان گفتگوهاى درگـوشـى خود را (كه براى توطئه انجام مى دهند) پنهان مى دارند, و مى گويند: آيا اين جز يك بشر عادى همچون شماست )) ؟ (واسرواالنجوى الذين ظلموا هل هذا الا بشر مثلكم ). حـال كـه او يـك بشر عادى بيش نيست لابد اين كارهاى خارق العاده او و نفوذسخنش چيزى جز سـحـر نـمى تواند باشد ((پس آيا شما به سراغ سحر مى رويد با اين كه مى بينيد)) ؟ (افتاتون السحر وانتم تبصرون ). آنـهـا در ايـن گفتارشان روى دو چيز تكيه داشتند, يكى بشر بودن پيامبر(ص ) وديگرى برچسب سحر, و در آيات بعد برچسبهاى ديگرى نيز خواهد آمد كه قرآن به آنها پاسخ مى دهد. (آيـه )ـ قـرآن بـه صـورت كلى به آنها از زبان پيامبر(ص ) چنين پاسخ مى گويد: (پيامبر) گفت : پروردگارم همه سخنان را, چه در آسمان باشد و چه درزمين مى داند و او شنوا و داناست )) (قال ربى يعلم القول فى السما والا رض ). چنين تصور نكنيد كه سخنان مخفيانه و توطئه هاى پنهانى شما بر او مخفى باشد, ((چرا كه او هم شـنوا و هم داناست )) (وهو السميع العليم ) او همه چيز رامى داند و از همه كار باخبر است , نه تنها سخنان را مى شنود, بلكه از انديشه هايى كه از مغزها مى گذرد, و تصميمهايى كه در سينه ها پنهان است آگاه است . (آيه )ـ بعد از ذكر دو قسمت از بهانه جوييهاى مخالفان , به چهار قسمت ديگر از آن پرداخته چنين مـى گويد: ((آنها گفتند: (آنچه محمد آورده وحى نيست )بلكه خوابهاى آشفته است )) كه آنها را حقيقت و واقعيت مى پندارد ! (بل قالوااضغاث احلا م ). و گاه اين سخن خود را عوض مى كنند و مى گويند: او مرد دروغگويى است كه اين سخنان را ((به خدا افترا بسته )) ! (بل افتريه ). و گـاه مـى گويند: ((نه او يك شاعر است )) و اين آيات مجموعه اى از تخيلات شاعرانه اوست (بل هو شاعر). و در آخـريـن مـرحـلـه مـى گـويند: از همه اينها كه بگذريم اگر او راست مى گويدكه فرستاده خـداست ((پس بايد معجزه اى براى ما بياورد همان گونه كه پيامبران پيشين با معجزات فرستاده شدند)) (فلياتنا باية كما ارسل الا ولون ). بررسيهاى اين نسبتهاى ضد و نقيض به پيامبر(ص ) خود بهترين دليل بر آن است كه آنها حق طلب نـبودند, بلكه هدفشان بهانه جويى و به اصطلاح بيرون كردن حريف از ميدان به هر قيمت و به هر صورت بوده است . (آيه )ـ. پيامبران همه از نوع بشر بودند:. در آيـات گـذشته شش نمونه از ايرادهاى ضد و نقيض دشمنان اسلام به پيامبر(ص ) بازگو شده اسـت , در ايـنـجـا نـيـز بـه پاسخ آنها پرداخته , نخست به پيشنهادمعجزات دلخواه آنان به عنوان بـهـانـه گيرى اشاره كرده , مى گويد: ((تمام شهرها وآباديهايى كه پيش از اينها هلاكشان كرديم (تـقـاضـاى ايـن گـونه معجزات را كردند, ولى هنگامى كه پيشنهادشان عملى شد) هرگز ايمان نياوردند, آيا اينها ايمان مى آورند))؟! (ما آمنت قبلهم من قرية اهلكناهاافهم يؤمنون ). در ضـمـن به آنها اخطار مى كند كه اگر به تقاضاى شما در زمينه معجزات اقتراحى پاسخ گفته شود و ايمان نياوريد, نابودى شما حتمى است !. (آيه )ـ اين آيه به پاسخ نخستين ايراد آنها در زمينه بشر بودن پيامبر(ص )پرداخته , مى گويد: ((ما پـيـش از تو, جز مردانى كه به آنان وحى مى كرديم ,نفرستاديم )) همه انسان بودند و از جنس بشر (وما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم ). اين يك واقعيت تاريخى است كه همگان از آن آگاهند ((اگر شما نمى دانيد ازآگاهان بپرسيد)) (فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ). (آيـه )ـ اين آيه توضيح بيشترى در مورد بشر بودن پيامبران مى دهد,مى گويد: ((و ما پيامبران را پيكرهايى كه غذا نخورند قرار نداديم و آنها هرگز عمرجاويدان نداشتند)) (وما جعلناهم جسدا لا ياكلون الطعام وما كانوا خالدين ). رهـبـر انـسانها بايد از جنس خودشان باشد, با همان غرايز, عواطف ,احساسها, نيازها, و علاقه ها, تا دردهاى آنها را لمس كند, و بهترين طريق درمان را باالهام گرفتن از تعليماتش انتخاب نمايد, تا الگو و اسوه اى براى همه انسانها باشد وحجت را بر همه تمام كند. (آيـه )ـ سـپـس بـه عـنـوان تهديد و هشدارى به منكران سرسخت و لجوج چنين مى گويد: ما به پـيامبرانمان وعده داده بوديم كه آنها را از چنگال دشمنان رهائى بخشيم و نقشه هاى آنها را نقش بـر آب كـنـيم , آرى ((ما سرانجام به اين وعده خود وفا كرديم و صدق آن را آشكار ساختيم , آنها و تـمـام كـسانى را كه مى خواستيم نجات داديم و مسرفان را هلاك نموديم )) ! (ثم صدقناهم الوعد فانجيناهم ومن نشا واهلكنا المسرفين ). آرى ! همان گونه كه سنت ما انتخاب كردن رهبران بشر از ميان افراد بشر بود,اين هم سنت ما بود كه در برابر توطئه هاى مخالفان از آنها حمايت كنيم و اگراندرزهاى پى درپى در آنها مؤثر نيفتاد, صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازيم . (آيـه )ـ ايـن آيـه در يـك جـمـلـه كـوتاه و پرمعنى , به اكثر ايرادهاى مشركان مجددا پاسخ داده , مى گويد: ((ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله بيدارى شما درآن است آيا تعقل نمى كنيد)) ؟! (لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون ). هر كس آيات اين كتاب را كه مايه تذكر و بيدارى دل و حركت انديشه و پاكى جامعه هاست بررسى كـنـد به خوبى مى داند يك معجزه روشن و جاويدان است , باوجود اين معجزه آشكار كه از جهات مـختلف آثار اعجاز در آن نمايان است ـازجهت جاذبه فوق العاده , از جهت محتوا, احكام و قوانين , عقايد و معارف و ـ آيا بازدر انتظار ظهور معجزه ديگرى هستيد؟. الـبـتـه بـيداركننده بودن قرآن جنبه اجبارى و الزامى ندارد, بلكه مشروط است به اين كه انسان خودش بخواهد و دريچه هاى قلبش را به روى آن بگشايد. (آيه )ـ. چگونه ستمگران در چنگال عذاب گرفتار شدند ؟. در ايـنـجـا بـه دنبال گفتگوهايى كه در باره مشركان و كافران لجوج گذشت سرنوشت آنها را با مقايسه با سرنوشت اقوام پيشين , مشخص مى كند. نخست مى گويد: ((چه بسيار شهرها و آباديهاى ظالم و ستمگرى را درهم شكستيم )) (ولم قصمنا من قرية كانت ظالمة ). ((و بـعد از آنها قوم و جمعيت ديگرى را به روى كار (و به ميدان آزمايش )آورديم )) (وانشانا بعدها قوما آخرين ). (آيـه )ـ آنـگاه شرح حال آنها را به هنگامى كه دامنه عذاب در آبادى آنهاگسترده مى شد, و وضع بـيـچـارگـى آنـان را در مقابل مجازات الهى مشخص مى كند,مى گويد: ((پس هنگامى كه آنها احساس كردند عذاب الهى مى خواهد دامنشان رابگيرد, پا به فرار گذاردند)) (فلما احسوا ياسنا اذا هم منها يركضون ). درست همانند يك لشكر شكست خورده كه شمشيرهاى برهنه دشمن راپشت سر خود مى بينند و به هر سو پراكنده مى شوند. (آيـه )ـ امـا بـه عـنوان توبيخ و سرزنش به آنها گفته مى شود: ((فرار نكنيد وباز گرديد به سوى زنـدگـانى پرناز و نعمتتان ! و به سوى كاخها و قصرها و مسكنهاى پر زر و زيورتان , شايد (سائلان بيايند و) و از شما تقاضا كنند)) (لا تركضوا وارجعواالى ما اترفتم فيه ومساكنكم لعلكم تسئلون ). ايـن عـبـارت مـمكن است اشاره به آن باشد كه همواره در اين زندگى پر ناز ونعمتى كه داشتند سـائلان و تـقـاضـاكـنـنـدگـان بر در خانه هايشان رفت و آمد داشتند,بااميد مى آمدند ومحروم بـازمى گشتند به آنها مى گويد: باز گرديد و همان صحنه هاى نفرت انگيز را تكرار كنيد, و اين در حقيقت يك نوع استهزا و سرزنش است . (آيـه )ـ به هر حال آنها در اين هنگام بيدار مى شوند, آنچه را قبلا شوخى مى پنداشتند به جدى ترين صـورت در بـرابـر خـويش مى بينند وفريادشان بلند مى شود((مى گويند: اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم )) ! (قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين ). (آيـه )ـ امـا ايـن بيدارى اضطرارى كه در برابر صحنه هاى جدى عذاب براى هركس پيدا مى شود بـى ارزش اسـت , و اثـرى در تـغـيـيـر سرنوشت آنها ندارد, لذاقرآن در اين آيه اضافه مى كند: ((و هـمـچـنـان ايـن سـخن را (واى بر ما ظالم و ستمگربوديم ) تكرار مى كردند تا آنها را درو كرده و خاموش ساختيم )) (فما زالت تلك دعويهم حتى جعلناهم حصيدا خامدين ). (آيه )ـ. آفرينش آسمان و زمين بازيچه نيست :. از آنجا كه در آيات گذشته اين حقيقت منعكس بود كه ظالمان بى ايمان هدفى براى آفرينش خود جـز عـيش و نوش قائل نبودند, و در واقع عالم را بى هدف مى پنداشتند, قرآن مجيد در اينجا براى ابـطال اين طرز فكر و اثبات وجود هدف باارزشى براى آفرينش كل جهان مخصوصا انسانها چنين مى گويد: ((ما آسمان و زمين و آنچه ميان آنهاست از روى بازى نيافريديم )) (وما خلقنا السما والا رض ومابينهما لا عبين ). اين زمين گسترده , اين آسمان پهناور, و اين همه موجودات متنوع و بديعى كه در صحنه آنهاست نشان مى دهد, غرض مهمى در كار بوده است , آرى هدف اين بوده كه از يك سو بيانگر آن آفريننده بـزرگ باشند و نشانه اى از عظمتش , و از سوى ديگر دليلى بر ((معاد)) باشد وگرنه اين همه غوغا براى اين چند روز معنى نداشت . (آيـه )ـ ايـن آيه مى گويد: اكنون كه مسلم شد عالم بى هدف نيست , اين هم مسلم است كه هدف ايـن آفرينش , سرگرمى خدا به امر خلقت نبوده است كه اين سرگرمى نامعقولى است ((به فرض محال اگر مى خواستيم سرگرمى انتخاب كنيم چيزى متناسب خود انتخاب مى كرديم )) (لو اردنا ان نتخذ لهوا لا تخذناه من لدناان كنا فاعلين ). اين آيه بازگوى دو حقيقت است : نخست اين كه محال است هدف پروردگارسرگرمى خويشتن باشد. سـپـس مـى گـويد: به فرض كه هدف سرگرمى بود بايد سرگرمى مناسب ذات او باشد, از عالم مجردات و مانند آن , نه عالم محدود ماده . (آيه )ـ سپس با لحن قاطعى براى ابطال اوهام بى خردانى كه دنيا رابى هدف يا تنها مايه سرگرمى مى پندارند چنين مى گويد: اين جهان , مجموعه اى است از حق و واقعيت , چنين نيست كه اساس آن بر باطل بوده باشد ((بلكه ما حق رابر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد و اين گونه باطل محو و نابود مى شود)) (بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق ). و در پـايان آيه مى گويد: ((اما واى بر شما از اين توصيفى كه (از بى هدفى عالم ) مى كنيد)) (ولكم الويل مما تصفون ). يـعنى ما همواره دلايل عقلى و استدلالات روشن و معجزات آشكار خود رادر برابر پندارها و اوهام بـيهوده گرايان قرار مى دهيم , تا در نظر انديشمندان وصاحبان عقل , اين پندارها درهم كوبيده و نابود شود. (آيـه )ـ در آيـات گـذشـتـه سخن از اين واقعيت بود كه عالم هستى داراى هدف تكاملى حساب شده اى است براى انسانها. و از آنـجـا كـه ممكن است اين توهم به وجود آيد كه خدا چه نيازى به ايمان وعبادت ما دارد ؟ به پاسخ اين سخن مى پردازد و مى گويد: ((و تمام كسانى كه درآسمانها و زمين هستند از آن اويند)) (وله من فى السموات والا رض ). ((و آنـهـا كـه نـزد اويـنـد [ فـرشـتگان ] هيچ گاه از عبادتش استكبار نمى ورزند, وهرگز خسته نمى شوند)) (ومن عنده لا يستكبرون عن عبادته ولا يستحسرون ). (آيـه )ـ تـمـام شـب و روز تـسـبيح مى گويند و كمترين ضعف و سستى به خود راه نمى دهند)) (يسبحون الليل والنهار لا يفترون ). بـا ايـن حـال او چـه نـيـازى بـه طاعت و عبادت شما دارد, پس اگر دستورايمان و عمل صالح و بندگى و عبوديت به شما داده , سود و فايده اش متوجه خودشماست . (آيـه )ـ پـس از آن كـه بـيـهودگى و بى هدفى عالم هستى در آيات گذشته ,نفى شد در اينجا به مساله وحدت معبود و مدير و مدبر اين جهان پرداخته , چنين مى گويد: ((آيا آنها خدايانى از زمين بـرگـزيـدند, خدايانى كه مى توانند (موجودات زنده را) بيافرينند و در جهان پخش كنند)) ؟! (ام اتخذوا ا لهة من الا رض هم ينشرون ). (آيـه )ـ اين آيه يكى از دلايل روشن نفى ((آلهه )) و خدايان مشركان را به اين صورت بيان مى كند: ((اگـر در آسمان و زمين , معبودها و خدايانى جز اللّه بود هر دوفاسد مى شدند)) و نظام جهان بر هم مى خورد (لو كان فيهما ا لهة الا اللّه لفسدتا). ((پس منزه و پاك است خداوند, پروردگار عرش , از توصيفى كه آنها مى كنند))(فسبحان اللّه رب العرش عما يصفون ). ايـن نـسبتهاى ناروا, و اين خدايان ساختگى و آلهه پندارى , اوهامى بيش نيستند و دامان كبريايى ذات پاك او با اين نسبتهاى ناروا آلوده نمى گردد. دلـيـلـى كـه بـراى تـوحيد و نفى آلهه در آيه فوق , آمده است , در عين سادگى وروشنى , يكى از بـراهـيـن دقـيـق فـلسفى در اين زمينه است كه دانشمندان از آن , به عنوان ((برهان تمانع )) ياد مى كنند, خلاصه اين برهان را چنين مى توان بيان كرد:. بدون شك نظام واحدى در اين جهان حكمفرماست اين هماهنگى قوانين ونظامات آفرينش از اين حكايت مى كند كه از مبدا واحدى سرچشمه گرفته است چرا كه اگر مبداها متعدد بود و اراده ها مـختلف , اين هماهنگى هرگز وجود نداشت چرا كه هر يك اقتضايى داشت و هركدام اثر ديگرى را خنثى مى كرد و سرانجام جهان به فساد مى گراييد. (آيه )ـ پس از آن كه با استدلالى كه در آيه قبل آمد توحيد مدبر واداره كننده اين جهان اثبات شد, در ايـن آيـه مى گويد: او آن چنان حكيمانه جهان رانظم بخشيده كه جاى هيچ ايراد و گفتگو در آن نيست آرى ((هيچ كس نمى تواند بر كاراو خرده بگيرد (و از آن سؤال كند) در حالى كه ديگران چنين نيستند و در افعالشان جاى ايراد و سؤال بسيار است )) (لا يسئل عما يفعل وهم يسئلون ). دوگونه سؤال داريم , يك نوع سؤال توضيحى است كه انسان مى خواهد نكته اصلى و هدف واقعى كارى را بداند, اين گونه سؤال در افعال خدا نيز جايز است . امـا نـوع ديـگر, سؤال اعتراضى است , كه مفهومش اين است عمل انجام شده نادرست و غلط بوده ; مـسـلـمـا ايـن نـوع سؤال در افعال خداوند حكيم معنى نداردولى جاى اين گونه سؤال در افعال ديگران بسيار است . (آيه )ـ اين آيه مشتمل بر دو دليل ديگر در زمينه نفى شرك است , كه بادليل گذشته مجموعا سه دليل مى شود. نـخـسـت مـى گـويـد: ((آيا آنها جز خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند ؟بگو: دليل خود را بياوريد)) (ام اتخذوا من دونه ا لهة قل هاتوا برهانكم ). اشـاره بـه ايـن كـه اگـر از دلـيـل گذشته داير به اين كه نظام عالم هستى دليل برتوحيد است صـرفـنـظـر كنيد لااقل هيچ گونه دليلى بر اثبات شرك و الوهيت اين خدايان وجود ندارد, انسان عاقل چگونه مطلبى را بى دليل مى پذيرد؟. سـپس به آخرين دليل اشاره كرده , مى گويد: اين تنها من و همراهانم نيستيم كه سخن از توحيد مى گوييم , ((اين سخن كسانى است كه با من هستند, و سخن كسانى [ پيامبرانى ] است كه پيش از من بودند)) ! (هذا ذكر من معى وذكر من قبلى ). ايـن هـمان دليلى است كه دانشمندان عقايد تحت عنوان اجماع و اتفاق پيامبران بر مساله يگانگى خدا ذكر كرداند. و از آنجا كه ممكن است گاهى كثرت بت پرستان براى بعضى مانع از پذيرش توحيد گردد, چنين اضـافـه مـى كند: ((اما اكثر آنها حق را نمى دانند لذا از آن روى گردانند)) (بل اكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون ). هـمـيـشـه مـخـالـفت كردن اكثريت نادان در بسيارى از جامعه ها دليلى بوده است , براى اعراض ناآگاهان , و قرآن تكيه بر اين اكثريت را شديدا محكوم كرده است . (آيـه )ـ و از آنـجـا كـه ممكن است بعضى بى خبران بگويند ما پيامبرانى مانند عيسى (ع ) داريم كه دعـوت بـه خـدايان متعدد كرده است , قرآن در اين آيه باصراحت تمام مى گويد: ((و ما قبل از تو هـيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اين كه به اووحى نموديم كه معبودى جز من نيست , پس تنها مرا پرستش كنيد)) (وما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ). و بـه اين ترتيب ثابت مى شود كه نه عيسى و نه غير او هرگز دعوت به شرك نكرده اند, و اين گونه نسبتها تهمت است . (آيه )ـ. فرشتگان بندگان شايسته و فرمانبردار !. از آنـجـا كـه در آيه قبل سخن از پيامبران الهى و نفى هرگونه شرك در ميان بودبحث اين آيه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است . تـوضيح اين كه : بسيارى از مشركان عرب عقيده داشتند كه فرشتگان ,فرزندان خدا هستند, قرآن اين عقيده خرافى و بى اساس را محكوم كرده و بطلان آن را با دلايل مختلف بيان مى كند, نخست مـى گـويد: ((و آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است )) (وقالوا اتخذ الرحمن ولدا). اگـر مـنـظـورشـان فـرزند حقيقى باشد, كه لازمه آن جسم بودن است , و اگر((تبنى )) (فرزند خواندگى ) كه در ميان عرب معمول بوده است باشد, آن نيز دليل برضعف و احتياج است . اما يك وجود ازلى و ابدى و غير جسمانى و از هر نظر بى نياز, فرزند در مورداو معنى ندارد. لذا بلافاصله مى فرمايد: ((منزه و پاك است او)) از اين عيب و نقص (سبحانه ). سـپـس اوصـاف فـرشتگان را در شش قسمت بيان مى كند كه مجموعا دليل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها:. 1ـ ((آنها بندگان خدا هستند)) (بل عباد). 2ـ بندگانى ((شايسته و گرامى داشته )) (مكرمون ). آنـهـا همچون بندگان گريزپا نيستند كه تحت فشار مولى , تن به خدمت مى دهند; خدا نيز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبوديت گرامى داشته و مواهب خويش را به آنها افزايش داده است . (آيه )ـ سوم : آنها آن قدر مؤدب و تسليم و سر بر فرمان خدا هستند كه ((هرگز در سخن گفتن بر او پيشى نمى گيرند)) (لا يسبقونه بالقول ). 4ـ و از نظر عمل نيز ((آنها تنها فرمان او را اجرا مى كنند)) (وهم بامره يعملون ). آيا اين صفات , صفات فرزندان است يا صفات بندگان ؟!. (آيـه )ـ سپس به احاطه علمى پروردگار نسبت به آنها اشاره كرده ,مى فرمايد: ((خداوند ((اعمال امروز و آينده و اعمال گذشته آنها را مى داند)) (يعلم مابين ايديهم وما خلفهم ) هم از دنياى آنها آگاه است و هم از آخرتشان , هم قبل ازوجودشان و هم بعد از وجودشان . مـسـلـمـا فـرشتگان از اين موضوع آگاهند كه خدا يك چنين احاطه علمى به آنهادارد, و همين عرفان , سبب مى شود كه آنها نه سخنى قبل از او بگويند و نه ازفرمانش سرپيچى كنند. 5ـ بدون شك آنها كه بندگان گرامى و شايسته خدا هستند براى نيازمندان شفاعت مى كنند ولى بـايد توجه داشت : ((هرگز شفاعت نمى كنند مگر براى كسى كه بدانند خدا از او خشنود است )) و اجازه شفاعت او را داده است (ولا يشفعون الا لمن ارتضى ). جـمـلـه فوق پاسخى است به آنها كه مى گفتند: ما فرشتگان را عبادت مى كنيم تا در پيشگاه خدا بـراى مـا شـفـاعـت كـنند, قرآن مى گويد آنها از پيش خود هيچ كارى نمى توانند بكنند و هر چه مى خواهيد بايد مستقيما از خدا بخواهيد حتى اجازه شفاعت شفيعان را. 6ـ بـه خاطر همين معرفت و آگاهى است كه : ((آنها از ترس او بيمناكند)) و تنهاترس او را به دل راه مى دهند (وهم من خشيته مشفقون ). آنـهـا از ايـن نـمـى تـرسـند كه گناهى انجام داده باشند, بلكه از كوتاهى در عبادت يا ترك اولى بيمناكند. (آيه )ـ روشن است كه فرشتگان با اين صفات برجسته و ممتاز و مقام عبوديت خالص هرگز دعوى خـدايـى نـمـى كنند, اما اگر فرضا ((كسى از آنها بگويد: من مبعودى جز خدا هستم ما كيفر او را جـهـنم مى دهيم , آرى اين چنين ظالمان را كيفرخواهيم داد)) (ومن يقل منهم انى اله من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظالمين ). در حـقـيـقت دعوى الوهيت يك مصداق روشن ظلم بر خويشتن و بر جامعه است و در قانون كلى ((كذلك نجزى الظالمين )) درج است . (آيه )ـ. باز هم نشانه هاى خدا در جهان هستى :. در ايـنـجا يك سلسله از نشانه هاى خداوند در نظام عالم هستى و تدبير منظم آن بيان گرديده , و تاكيدى است بر بحثهاى گذشته , پيرامون دلايل توحيد. نخست مى گويد: ((و آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين پيوسته بودند پس ما آنها را باز كرديم )) ؟! (اولم ير الذين كفروا ان السموات والا رض كانتا رتقاففتقناهما). مـمكن است منظور از به هم پيوستگى آسمان اين باشد كه در آغاز بارانى نمى باريد و منظور از به هم پيوستگى زمين اين كه در آن زمان گياهى نمى روييد, اماخدا هر دو را گشود, از آسمان باران نازل كرد و از زمين انواع گياهان را رويانيد ((و هرچيز زنده اى را از آب قرارداديم )) (وجعلنا من الما كل شى حيا). ((آيا (با مشاهده اين آيات و نشانه ها, باز هم ) ايمان نمى آورند)) (افلا يؤمنون ). در مورد پيدايش همه موجودات زنده از آب دو تفسير مشهور است :. 1ـ حـيـات هـمـه مـوجودات زنده ـاعم از گياهان و حيوانات ـ به آب بستگى دارد, همين آبى كه بالاخره مبدا آن , بارانى است كه از آسمان نازل شده . ديـگـر ايـن كـه ((مـا)) در ايـنجا اشاره به آب نطفه است كه موجودات زنده معمولا از آن به وجود مى آيند. جالب اين كه دانشمندان امروز معتقدند كه نخستين جوانه حيات در اعماق درياها پيدا شده است , بـه هـمـيـن دلـيل آغاز حيات و زندگى را از آب مى دانند, و اگرقرآن آفرينش انسان را از خاك مـى شـمرد, نبايد فراموش كنيم منظور از خاك همان طين (گل ) است كه تركيبى است از آب و خاك . (آيـه )ـ ايـن آيـه اشـاره بـه قـسـمت ديگرى از نشانه هاى توحيد و نعمتهاى بزرگ خداوند كرده , مـى گـويـد: ((و ما در زمين كوههاى ثابت و مستقرى ايجاد كرديم تا انسانها را نلرزاند)) (وجعلنا فى الا رض رواسى ان تميد بهم ). كـوهـهـا هـمـچون زرهى كره زمين را در بر گرفته اند و اين سبب مى شود كه ازلرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشار گازهاى درونى است تا حد زيادى جلوگيرى كند. بـه عـلاوه هـمـين وضع كوهها, حركات پوسته زمين را در مقابل جزر و مد ناشى از ماه به حداقل مى رساند. از سـوى ديگر اگر كوهها نبودند سطح زمين همواره در معرض تندبادها قرارداشت و آرامشى در آن ديده نمى شد, همان گونه كه در كويرها و بيابانهاى خشك وسوزان چنين است . سـپـس بـه نـعمت ديگرى كه آن هم از نشانه هاى عظمت اوست اشاره كرده ,مى گويد: ((و ما در لابـلاى ايـن كوههاى عظيم , دره ها و راههايى قرار داديم , تا آنهاهدايت شوند و به مقصد برسند)) (وجعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون ). بـه راسـتـى اگـر ايـن دره ها و شكافها نبودند, سلسله هاى جبال عظيم موجوددر زمين , مناطق مـختلف را آن چنان از هم جدا مى كردند كه پيوندشان از زمين بكلى گسسته مى شد, و اين نشان مى دهد كه همه اين پديده ها طبق برنامه و حسابى است . (آيـه )ـ و از آنـجـا كه آرامش زمين به تنهايى براى آرامش زندگى انسان كافى نيست بلكه بايد از طـرف بـالا نـيز ايمنى داشته باشد در اين آيه اضافه مى كند: ((و ماآسمان را سقف محفوظى قرار داديـم ولى آنها از آيات و نشانه هاى توحيد كه در اين آسمان پهناور است روى گردانند)) (وجعلنا السما سقفا محفوظا وهم عن آياتهامعرضون ). منظور از آسمان در اينجا جوى است كه گرداگرد زمين را گرفته , و ضخامت آن طبق تحقيقات دانشمندان صدها كيلومتر مى باشد, اين قشر ظاهرا لطيف كه ازهوا و گازها تشكيل شده به قدرى مـحكم و پرمقاومت است كه هر موجود مزاحمى از بيرون به سوى زمين بيايد نابود مى شود, و كره زمـيـن را در برابر بمباران شبانه روزى سنگهاى ((شهاب )) كه از هر گلوله اى خطرناكترند حفظ مى كند. بـه عـلاوه اشعه آفتاب كه داراى قسمتهاى مرگبارى است به وسيله آن تصفيه مى شود, و از نفوذ اشعه كشنده كيهانى كه از بيرون جو, به سوى زمين سرازير است جلوگيرى مى كند. (آيه )ـ و در اين آيه به آفرينش شب و روز و خورشيد و ماه پرداخته ,مى گويد: ((و اوست كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد)) (وهو الذى خلق الليل والنهار والشمس والقمر). و ((هركدام از اينها در مدارى در حركتند)) (كل فى فلك يسبحون ). (آيه )ـ. همه مى ميرند !. در قسمتى از آيات گذشته خوانديم كه مشركان براى ترديد در نبوت پيامبر(ص ) به مساله انسان بودن او متوسل مى شدند اين آيه اشاره به بعضى ديگراز ايرادات آنهاست : گاه آنها مى گفتند سر و صـدايـى كـه پيامبر ـو به گفته آنها اين شاعرـ به راه انداخته دوامى ندارد و با مرگش همه چيز پايان مى يابد (طور/30). و گـاه چـنين مى پنداشتند كه چون اين مرد معتقد است خاتم پيامبران است بايد هرگز نميرد تا حافظ آيين خويش باشد, بنابراين مرگ او در آينده دليلى خواهدبود بر بطلان ادعاى او!. قـرآن در جـمـلـه كوتاهى به آنها پاسخ داده , مى گويد: ((و ما براى هيچ بشرى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم )) (وما جعلناك لبشر من قبلك الخلد). اين قانون تغييرناپذير آفرينش است كه هيچ كس زندگى جاويدان نداردوانگهى اينها كه از مرگ تو هـم اكـنون شادى مى كنند ((اگر تو بميرى مگر خودشان زندگى جاويدان دارند)) ؟! (افان مت فهم الخالدون ). بـقـاى شريعت و دين و آيين نياز به بقاى آورنده آن ندارد ممكن است جانشينان او خط او را ادامه دهند. (آيـه )ـ سـپـس قـانون كلى مرگ را در باره همه نفوس , بدون استثنا چنين بازگو مى كند: ((هر انسانى طعم مرگ را مى چشد)) (كل نفس ذائقة الموت ). بعد از ذكر قانون عمومى مرگ اين سؤال مطرح مى شود كه هدف از اين حيات ناپايدار چيست و چه فايده اى دارد؟. قرآن در دنباله همين سخن مى گويد: ((و شما را با بديها و خوبيها آزمايش مى كنيم , و سرانجام به سـوى مـا بـازگـردانـده مى شويد)) (ونبلوكم بالشر والخير فتنة والينا ترجعون ) البته آزمايش به وسيله بلاها سخت تر است . جـايـگـاه اصلى شما اين جهان نيست , بلكه جاى ديگر است ; شما تنها براى دادن امتحانى در اينجا مـى آيـيـد و پـس از پـايان امتحان و كسب تكامل لازم به جايگاه اصلى خود كه سراى آخرت است خواهيد رفت . (آيـه )ـ باز در اينجا به بحثهاى ديگر در ارتباط با موضع گيرى مشركان دربرابر پيامبر اسلام (ص ) بـرخـورد مى كنيم , كه بيانگر طرز تفكر انحرافى آنها در مسائل اصولى است نخست مى گويد: ((و هـنـگـامى كه كافران تو را مى بينند كارى جزمسخره كردن تو ندارند)) (واذا راك الذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا). آنـها با بى اعتنايى به تو اشاره كرده , مى گويند: ((آيا اين همان كسى است كه خدايان و بتهاى شما را (به بدى ) ياد مى كند)) ؟ (اهذا الذى يذكر آلهتكم ). ((در حالى كه خود ذكر خداوند رحمان را انكار مى كنند)) (وهم بذكر الرحمن هم كافرون ).
|
|
|