|
(آيـه )ـ سپس از همان گوينده اين سخن را نيز شنيد: ((و من تو را براى مقام رسالت برگزيده ام , پس اكنون به آنچه به تو وحى مى شود گوش فرا ده )) ! (وانااخترتك فاستمع لما يوحى ). (آيـه )ـ و بـه دنبال آن نخستين جمله وحى را موسى به اين صورت دريافت كرد ((من اللّه هستم , معبودى جز من نيست )) (اننى انا اللّه لا اله الا انا). ((اكنون (كه چنين است ) تنها مرا عبادت كن )) (فاعبدنى ) عبادتى خالص ازهرگونه شرك . ((و نماز را بر پاى دار, تا هميشه به ياد من باشى )) (واقم الصلوة لذكرى ). در ايـن آيـه پـس از بيان مهمترين اصل دعوت انبيا كه مساله توحيد است موضوع عبادت خداوند يگانه به عنوان يك ثمره براى درخت ايمان و توحيد بيان شده , و به دنبال آن دستور به نماز, يعنى بزرگترين عبادت و مهمترين پيوند خلق باخالق و مؤثرترين راه براى فراموش نكردن ذات پاك او داده شده . (آيـه )ـ و از آنـجـا كـه بـعـد از ذكـر ((توحيد)) و شاخ و برگهاى آن , دومين اصل اساسى مساله ((مـعـاد)) اسـت در اين آيه اضافه مى كند: ((رستاخيز بطور قطع خواهدآمد, من مى خواهم آن را پنهان كنم , تا هركس در برابر سعى و كوششهايش جزاببيند)) (ان الساعة آتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى ). علت مخفى نگاه داشتن تاريخ قيامت , طبق آيه فوق آن است كه ((خداوندمى خواهد هر كسى را به تلاش و كوششهايش پاداش دهد)) و يك نوع آزادى عمل براى همگان پيدا شود. (آيه )ـ در اين آيه به يك اصل اساسى كه ضامن اجراى همه برنامه هاى عقيدتى و تربيتى فوق است اشـاره كـرده , مـى فـرمـايـد: ((پس مبادا كسى كه به آن ايمان ندارد و از هوسهاى خويش پيروى مـى كند, تو را از آن باز دارد; كه هلاك خواهى شد))! (فلا يصدنك عنها من لا يؤمن بها واتبع هويه فتردى ). در بـرابـر افـراد بـى ايـمـان و وسـوسـه هـا و كـارشـكـنيهاى آنان محكم بايست , نه ازانبوه آنها و تـوطئه هايشان وحشت كن , و نه در حقانيت دعوت و اصالت مكتبت ازاين هياهوها شك و ترديدى داشته باش . (آيه )ـ. عصاى موسى و يد بيضا !. بـدون شـك پـيامبران براى اثبات ارتباط خود با خدا نياز به معجزه دارند و گرنه هركس مى تواند ادعاى پيامبرى كند. موسى (ع ) پس از دريافت فرمان نبوت بايد سند آن را هم دريافت دارد, لذادر همان شب پرخاطره , موسى (ع ) دو معجزه بزرگ از خدا دريافت داشت . قـرآن اين ماجرا را چنين بيان مى كند: ((و چه چيز در دست راست توست اى موسى )) ؟ (وما تلك بيمينك يا موسى ). (آيه )ـ موسى در پاسخ ((گفت : اين (قطعه چوب ) عصاى من است ))(قال هى عصاى ). و از آنجا كه مايل بود سخنش را با محبوب خود كه براى نخستين بار در را به روى او گشوده است ادامـه دهـد, و نـيز از آنجا كه شايد فكر مى كرد تنها گفتن اين عصاى من است كافى نباشد, بلكه منظور بازگو كردن آثار و فوايد آن است , اضافه كرد: ((من بر آن تكيه مى كنم )) (اتوكؤا عليها). ((و بـرگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم )) (واهش بها على غنمى ) ((علاوه بر اين فوايد و نيازهاى ديگرى نيز در آن دارم )) (ولى فيها مــارب اخرى ). موسى در تعجب عميقى فرو رفته بود, اين چه سؤالى است و من چه جوابى دارم مى گويم . (آيه )ـ ناگهان ((به او فرمان داد: اى موسى عصايت را بيفكن )) ! (قال القهايا موسى ). (آيه )ـ ((موسى فورا (و بدون فوت وقت ) عصا را افكند, ناگهان مارعظيمى شد و شروع به حركت كرد)) (فالقيها فاذا هى حية تسعى ). (آيـه )ـ در ايـنـجـا ((بـه موسى فرمود: آن را بگير, و نترس , ما آن را به همان صورت نخستين باز مى گردانيم )) ! (قال خذها ولا تخف سنعيدها سيرتها الا ولى ). (آيـه )ـ سـپـس بـه دومـين معجزه مهم موسى اشاره كرده به او دستورمى دهد: ((و دستت را به گـريـبانت ببر, تا سفيد و بى عيب بيرون آيد, اين نشانه ديگرى (از سوى خداوند) است )) (واضمم يدك الى جناحك تخرج بيضا من غيرسو آية اخرى ). (آيه )ـ در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از آنچه در آيات قبل بيان شدمى فرمايد: ما اينها را در اختيار تو قرار داديم ((تا آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم )) (لنريك من آياتنا الكبرى ). منظور از ((آيات كبرى )) همان دو معجزه مهمى است كه در بالا آمد. (آيه )ـ. خواسته هاى حساب شده موسى :. از اين به بعد فرمان رسالت به نام موسى صادر مى شود, رسالتى بسيار عظيم و سنگين , رسالتى كه از ابـلاغ فـرمـان الهى به زورمندترين و خطرناكترين مردم محيطشروع مى شود, مى فرمايد: ((به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است )) ! (اذهب الى فرعون انه طغى ). طـغـيـان يـعـنـى تـجـاوز از حد و مرز در تمام ابعاد زندگى و به همين جهت به اين گونه افراد ((طاغوت )) گفته مى شود. آرى ! بـراى اصـلاح يك محيط فاسد و ايجاد يك انقلاب همه جانبه بايداز سردمداران فساد و ائمه كفر شروع كرد از آنها كه در تمام اركان جامعه نقش دارند. (آيـه )ـ مـوسـى (ع ) نـه تنها از چنين ماموريت سنگينى وحشت نكرد, وحتى كمترين تخفيفى از خداوند نخواست , بلكه با آغوش باز از آن استقبال نمود,منتهى وسايل پيروزى در اين ماموريت را از خدا خواست . و از آنجا كه نخستين وسيله پيروزى روح بزرگ , فكر بلند و عقل توانا و به عبارت ديگر گشادگى سينه است ((عرض كرد: پروردگار من ! سينه مرا گشاده بدار))(قال رب اشرح لى صدرى ). (آيه )ـ واز آنجاكه اين راه مشكلات فراوانى داردكه جز به لطف خدا گشوده نمى شود در مرحله دوم از خـدا تـقاضا كرد كه كارها را بر او آسان گرداند ومشكلات رااز سر راهش بردارد, عرض كرد ((و كار مرا آسان گردان )) (ويسرلى امرى ). (آيـه )ـ سـپـس مـوسـى تـقاضاى قدرت بيان هرچه بيشتر كرد و عرضه داشت : ((و گره از زبانم بگشا)) (واحلل عقدة من لسانى ). (آيه )ـ و مخصوصا علت آن را چنين بيان كرد: ((تا سخنان مرا درك كنند))(يفقهوا قولى ). ايـن جـمله در حقيقت , آيه قبل را تفسير مى كند يعنى , آن چنان فصيح و بليغ و رسا و گويا سخن بگويم كه هر شنونده اى منظور مرا به خوبى درك كند. (آيـه )ـ و از آنـجـا كـه رساندن اين بار سنگين به مقصد (بار رسالت پروردگارو رهبرى انسانها و مـبـارزه بـا طاغوتها و جباران ) نياز به يار و ياور دارد, و به تنهايى ممكن نيست , چهارمين تقاضاى موسى (ع ) از پروردگار اين بود: ((و خداوندا ! وزيرو ياورى از خاندانم براى من قرار ده )) (واجعل لى وزيرا من اهلى ). (آيـه )ـ سـپس مخصوصا انگشت روى برادر خويش گذاشت و عرضه داشت : ((برادرم هارون را)) (هرون اخى ). هارون , برادر بزرگتر موسى بود و سه سال با او فاصله سنى داشت , قامتى بلند و رسا و زبانى گويا و درك عالى داشت سه سال قبل از وفات موسى , دنيا راترك گفت . او نيز از پيامبران مرسل بود, كه خداوند از باب رحمتش به موسى بخشيد. (آيه )ـ سپس موسى هدف خود را از تعيين هارون به وزارت و معاونت چنين بيان مى كند: خداوندا ! ((پشتم را با او محكم كن )) (اشدد به ازرى ). (آيه )ـ و براى تكميل اين مقصد, تقاضا مى كند: ((و او را در كار من شريك گردان )) (واشركه فى امرى ). هم شريك در مقام رسالت باشد, و هم در پياده كرده اين برنامه بزرگ شركت جويد, ولى به هر حال او پيرو موسى در تمام برنامه ها بود و موسى امام وپيشواى او. (آيـه )ـ سـرانجام نتيجه خواسته هاى خود را چنين بيان مى كند: ((تا تو رابسيار تسبيح گوييم )) (كى نسبحك كثيرا). (آيه )ـ ((و تو را بسيار ياد كنيم )) (ونذكرك كثيرا). (آيه )ـ چرا كه ((تو هميشه از حال ما آگاه بوده اى )) (انك كنت بنا بصيرا). (آيـه )ـ از آنجا كه موسى در اين تقاضاهاى مخلصانه اش نظرى جزخدمت بيشتر و كاملتر نداشت , خـداونـد تقاضاى او را در همان وقت اجابت فرمود((به او گفت : آنچه را خواسته بودى به تو داده شد اى موسى )) ! (قال قد اوتيت سؤلك يا موسى ). در واقع در اين لحظات حساس و سرنوشت ساز هرچه لازم داشت يكجا ازخدا درخواست كرد, و او نـيـز مـيـهمانش را گرامى داشت و همه خواسته هاى او را دريك جمله كوتاه با ندايى حياتبخش اجابت كرده بى آنكه در آن قيد و شرط يا چون وچرايى كند. (آيه )ـ. چه خداى مهربانى !. در ايـنـجـا خـداوند به يكى ديگر از فصول زندگانى موسى (ع ) اشاره مى كند كه مربوط به دوران كـودكـى او و نجات اعجازآميزش از چنگال خشم فرعونيان است ,اين فصل گرچه از نظر تسلسل تـاريـخى قبل از فصل رسالت و نبوت بوده , اما چون به عنوان شاهد براى شمول نعمتهاى خداوند, نسبت به موسى (ع ) از آغاز عمر, ذكرشده , در درجه دوم اهميت نسبت به موضوع رسالت مى باشد. نـخـسـت مـى گـويد: ((اى موسى ! ما بار ديگر نيز بر تو منت گذارديم , و تو رامشمول نعمتهاى خويش ساختيم )) (ولقد مننا عليك مرة اخرى ). (آيـه )ـ بـعـد از ذكـر اين اجمال به شرح و بسط آن مى پردازد, مى گويد:((در آن هنگام كه وحى كرديم به مادر تو آنچه بايد وحى شود)) (اذ اوحينا الى امك مايوحى ). اشـاره بـه ايـن كـه : تـمام خطوطى كه منتهى به نجات موسى (ع ) از چنگال فرعونيان در آن روز مى شد همه را به مادرت تعليم داديم :. (آيـه )ـ فرعون براى جلوگيرى از به وجود آمدن فرزندى كه پيش بينى كرده بودند از بنى اسرائيل بـر مـى خـيزد و دستگاه فرعون را درهم مى كوبد, دستورداده بود پسران آنها را به قتل برسانند, و دختران را براى كنيزى و خدمتگزارى زنده نگهدارند. به هر حال مادر احساس مى كند كه جان نوزادش در خطر است در اين هنگام خدايى كه اين كودك را بـراى قـيـامى بزرگ نامزد كرده است , به قلب مادرموسى چنين الهام كرد: ((او را در صندوقى بيفكن , سپس آن صندوق را به دريابينداز)) ! (ان اقذفيه فى التابوت فاقذفيه فى اليم ). كـلمه ((تابوت )) به معنى صندوق چوبى است و به عكس آنچه بعضى مى پندارند هميشه به معنى صندوقى كه مردگان را در آن مى نهند نيست . سپس اضافه مى كند: ((دريا مامور است كه آن را به ساحل بيفكند, تا سرانجام دشمن من و دشمن او وى را برگيرد)) و در دامان خويش پرورش دهد ! (فليلقه اليم بالساحل ياخذه عدو لى وعدو له ) . و از آنـجـا كه موسى (ع ) بايد در اين راه پرفراز و نشيب كه در پيش دارد در يك سپر حفاظتى قرار گـيرد, خداوند پرتوى از محبت خود را بر او مى افكند آن چنان كه هر كس وى را ببيند دلباخته او مـى شـود, نه تنها به كشتن او راضى نخواهد بود بلكه راضى نمى شود كه مويى از سرش كم شود ! آن چنانكه قرآن مى گويد: ((و من محبتى از خودم بر تو افكندم )) (والقيت عليك محبة منى ). مى گويند: قابله موسى از فرعونيان بود و تصميم داشت گزارش تولد او را به دستگاه جبار فرعون بـدهـد, امـا نـخستين بار كه چشمش در چشم نوزاد افتاد گويى برقى از چشم او جستن كرد كه اعماق قلب قابله را روشن ساخت , و رشته محبت اورا در گردنش افكند و هرگونه فكر بدى را از مغز او دور ساخت !. در پايان اين آيه مى فرمايد: ((هدف اين بود كه در پيشگاه من و در برابرديدگان (علم ) من پرورش يابى )) (ولتصنع على عينى ). (آيـه )ـ كـاخ فـرعون بر گوشه اى از شط نيل ساخته شده بود, در حالى كه فرعون و همسرش در كنار آب به تماشاى امواج مشغول بودند, ناگهان اين صندوق مرموز توجه آنها را به خود جلب كرد, به ماموران دستور داد صندوق را از آب بگيرند, هنگامى كه در صندوق گشوده شد با كمال تعجب نوزاد زيبايى را در آن ديدند, چيزى كه شايد حتى احتمال آن را نمى دادند. فـرعـون مـتوجه شد كه اين نوزاد بايد از بنى اسرائيل باشد كه از ترس ماموران به چنين سرنوشتى گـرفتار شده است و دستور كشتن او را صادر كرد, ولى همسرش كه ((نازا)) بود سخت به كودك دل بـسـت و شعاع مرموزى كه از چشم نوزاد جستن نمود در زواياى قلب آن زن نفوذ كرد, و او را مجذوب و فريفته خود ساخت . دسـت بـه دامـن فرعون زد و در حالى كه از اين كودك به نور چشمان (قرة عين ) تعبير مى نمود, تقاضا كرد از كشتنش صرفنظر شود و بالاخره موفق شد سخن خود را به كرسى بنشاند. اما از سوى ديگر كودك گرسنه شده و شير مى خواهد, گريه مى كند اشك مى ريزد ولى هر دايه اى آوردند نوزاد, پستان او را نگرفت . اكنون بقيه داستان را از زبان قرآن مى خوانيم :. آرى ! اى مـوسـى ما مقدر كرده بوديم كه در برابر ديدگان (علم ) ما پرورش بيابى ((در آن هنگام كـه خـواهرت (در نزديكى كاخ فرعون ) راه مى رفت )) (اذ تمشى اختك ) و به دستور مادر, مراقب اوضاع و سرنوشت تو بود. او بـه ماموران فرعون ((مى گفت : آيا زنى را به شما معرفى بكنم كه توانايى سرپرستى اين نوزاد را دارد)) ؟ (فتقول هل ادلكم على من يكفله ). و شايد اضافه كرد: اين زن شير پاكى دارد كه من مطمئنم نوزاد آن را پذيراخواهد شد. ماموران خوشحال شدند به همراه او حركت كردند. خواهر موسى كه خود را به صورت فردى ناشناس و بيگانه , نشان مى داد,مادر را از جريان امر آگاه كـرد, مـادر نيز بى آنكه خونسردى خود را از دست دهد, به دربار فرعون آمد, كودك را به دامن او انـداخـتـنـد كودك بوى مادر را شنيد, بويى آشنا,ناگهان پستان او را همچون جان شيرين در بر گـرفت و با عشق و علاقه بسيار,مشغول نوشيدن شير شد, غريو شادى از حاضران برخاست و آثار خشنودى وشوق در چشمان همسر فرعون نمايان شد. فـرعـون كودك را به او سپرد, و همسرش تاكيد فراوان نسبت به حفظ وحراست او كرد, و دستور داد در فاصله هاى كوتاه كودك را به نظر او برساند. اينجاست كه قرآن مى گويد: ((پس ما تو را به مادرت بازگردانديم تا چشمش به تو روشن شود, و غم و اندوهى به خود راه ندهد)) (فرجعناك الى امك كى تقرعينها ولا تحزن ). سـالـهـا گـذشـت , و مـوسى (ع ) در ميان هاله اى از لطف و محبت خداوند ومحيطى امن و امان پرورش يافت , كم كم به صورت نوجوانى در آمد. روزى از راهـى عـبـور مـى كـرد دو نـفـر را در بـرابـر خود به جنگ و نزاع مشغول ديد كه يكى از بـنى اسرائيل و ديگرى از قبطيان (مصريان و هواخواهان فرعون ) بود,موسى به كمك مظلوم كه از بـنى اسرائيل بود شتافت و براى دفاع از او, مشتى محكم بر پيكر مرد قبطى وارد آورد, اما اين دفاع از مظلوم به جاى باريكى رسيد, و همان يك مشت كار قبطى را ساخت . مـوسى طبق توصيه بعضى از دوستانش , مخفيانه از مصر بيرون آمد و به سوى مدين شتافت و در آنجا محيطى امن و امان در كنار شعيب پيغمبر كه شرح آن به خواست خدا در تفسير سوره قصص خواهد آمد پيدا كرد. اينجاست كه قرآن مى گويد: ((و تو يكى (از فرعونيان ) را كشتى (و در اندوه فرو رفتى ) اما ما تورا از غم و اندوه رهايى بخشيديم )) (وقتلت نفسا فنجيناك من الغم ). و پس از آن ((بارها تو را (در كوره هاى حوادث ) آزموديم )) (وفتناك فتونا). ((پس از آن ساليانى در ميان مردم مدين توقف نمودى )) (فلبثت سنين فى اهل مدين ). و بـعـد از پـيـمـودن اين راه طولانى و آمادگى روحى و جسمى و بيرون آمدن ازكوره حوادث با سرافرازى و پيروزى ((سپس در زمانى كه براى گرفتن فرمان رسالت مقدر بود به اينجا آمدى اى موسى !)) (ثم جئت على قدر يا موسى ). (آيه )ـ سپس اضافه مى كند: ((من تو را براى خودم پرورش دادم وساختم )) (واصطنعتك لنفسى ) . بـراى وظـيـفـه سـنگين دريافت وحى , براى قبول رسالت , براى هدايت ورهبرى بندگانم , تو را پرورش دادم و در كورانهاى حوادث آزمودم و نيرو و توان بخشيدم و اكنون كه اين ماموريت بزرگ بر دوش تو گذارده مى شود از هر نظرساخته شده اى !. (آيه )ـ. نخستين برخورد با فرعون جبار:. اكـنـون كه همه چيز روبه راه شده , و تمام وسايل لازم در اختيار موسى قرارگرفته , او و برادرش هـارون هـر دو را بـا هـم مـخـاطب ساخته , مى گويد: ((تو و برادرت با آيات من كه در اختيارتان گذارده ام برويد)) (اذهب انت واخوك باياتى ). آيـاتى كه هم شامل دو معجزه بزرگ موسى مى شود, و هم ساير نشانه هاى پروردگار و تعليمات و برنامه هايى كه خود نيز بيانگر حقانيت دعوت اوست . وبراى تقويت روحيه آنها وتاكيد بر تلاش وكوشش هرچه بيشتر,اضافه مى كند:((و در ذكر و ياد من و اجراى فرمانهايم سستى به خرج ندهيد)) (ولا تنيا فى ذكرى ). چـرا كـه سـسـتـى و ترك قاطعيت تمام زحمات شما را بر باد خواهد داد, محكم بايستيد و از هيچ حادثه اى نهراسيد, و در برابر هيچ قدرتى , سست نشويد. (آيـه )ـ بـعـد از آن , هـدف اصـلى اين حركت و نقطه اى را كه بايد به سوى آن جهت گيرى شود, مـشـخـص سـاخته , مى گويد: ((به سوى فرعون برويد, چرا كه اوطغيان كرده است )) (اذهبا الى فرعون انه طغى ). عـامـل تـمـام بـدبـخـتيهاى اين سرزمين پهناور اوست , چرا كه عامل پيشرفت ياعقب افتادگى , خوشبختى يا بدبختى يك ملت , قبل از هر چيز, رهبران وسردمداران آن ملت است . (آيـه )ـ سپس طرز برخورد مؤثر با فرعون را در آغاز كار به اين شرح ,بيان مى فرمايد: براى اين كه بـتـوانيد در او نفوذ كنيد و اثر بگذاريد ((با سخن نرم با اوسخن بگوييد, شايد متذكر شود يا از خدا بترسد)) (فقولا له قولا لينا لعله يتذكر اويخشى ). (آيـه )ـ امـا بـا ايـن حـال مـوسى و فرعون از اين معنى نگران بودند كه ممكن است اين مرد قلدر زورمـنـد مستكبر كه آوازه خشنونت و سرسختى او همه جاپيچيده بود قبل از آن كه موسى (ع ) و هـارون (ع ) ابـلاغ دعوت كنند, پيش دستى كرده , آنها را از بين ببرد لذا, ((گفتند: پروردگارا ! از اين مى ترسيم كه بر ما پيشى گيرد(و قبل از بيان حق , ما را آزار دهد); يا طغيان كند)) و نپذيرد ! (قالا ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا او ان يطغى ). (آيه )ـ اما خداوند به آنها بطور قاطع ((فرمود: شما هرگز نترسيد, من خودبا شما هستم مى شنوم و مى بينم )) (قال لا تخافا اننى معكما اسمع وارى ). بـنابراين با وجود خداوند توانايى كه همه جا با شماست و به همين دليل همه سخنها را مى شنود, و همه چيز را مى بيند و حامى و پشتيبان شما است , ترس ووحشت معنايى ندارد. (آيه )ـ سپس دقيقا چگونگى پياده كردن دعوتشان را در حضور فرعون در پنج جمله كوتاه و قاطع و پـرمحتوا براى آنها بيان مى فرمايد, كه يكى مربوط به اصل ماموريت است و ديگرى بيان محتواى ماموريت و سومى دليل و سند وچهارمى تشويق پذيرندگان و سرانجام تهديد مخالفان . نخست مى گويد: ((شما به سراغ او برويد و به او بگوييد: ما فرستادگان پروردگار توايم )) (فاتياه فقولا انا رسولا ربك ). ديـگـر ايـن كـه : ((بـنـى اسـرائيـل را هـمـراه ما بفرست و آنها را اذيت و آزار مكن ))(فارسل معنا بنى اسرائيل ولا تعذبهم ). سپس اشاره به دليل و مدرك خود كرده , مى گويد به او بگوييد: ((ما نشانه اى از پروردگارت براى تو آورده ايم )) (قد جئناك باية من ربك ). بنابراين به حكم عقل لازم است لااقل در سخنان ما بينديشى و اگر درست بود بپذيرى . سـپـس بـه عـنـوان تـشويق مؤمنان اضافه مى كند: ((درود بر آنها كه از هدايت پيروى مى كنند)) (والسلا م على من اتبع الهدى ). ايـن جـمله ممكن است به معنى ديگرى نيز اشاره باشد و آن اين كه سلامت در اين جهان و جهان ديـگـر از نـاراحتيها و رنجها و عذابهاى دردناك الهى , و مشكلات زندگى فردى و اجتماعى از آن كسانى است كه از هدايت الهى پيروى كنند و اين درحقيقت نتيجه نهايى دعوت موسى است . (آيه )ـ سرانجام عاقبت شوم سرپيچى از اين دعوت را نيز به او بفهمانيدو بگوييد: ((به ما وحى شده اسـت كـه عذاب الهى دامان كسانى را كه تكذيب آياتش كرده و از فرمانش سرپيچى نمايند خواهد گرفت )) ! (انا قد اوحى الينا ان العذاب على من كذب وتولى ). و اين واقعيتى است كه بايد بى پرده به فرعون گفته مى شد. (آيه )ـ در اينجا قرآن مجيد مستقيما به سراغ گفتگوهاى موسى و هارون با فرعون مى رود. هـنـگامى كه موسى در برابر فرعون قرار گرفت , جمله هاى حساب شده ومؤثرى را كه خداوند به هنگام فرمان رسالت به او آموخته بود بازگو كرد كه در آيات قبل خوانديم . سـپـس هـنگامى كه فرعون اين سخنان را شنيد نخستين عكس العملش اين بود ((گفت : بگوييد ببينم پروردگار شما كيست اى موسى )) ؟ (قال فمن ربكمايا موسى ). عـجيب اين كه فرعون مغرور و از خود راضى حتى حاضر نشد بگويدپروردگار من كه شما مدعى هستيد كيست ؟ بلكه گفت : پروردگار شما كيست ؟. (آيـه )ـ مـوسـى بـلافاصله معرفى بسيار جامع و در عين حال كوتاهى ازپروردگار كرد ((گفت : پـروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى آنچه لازمه آفرينش او بوده است داده , و سپس او را در مـراحـل هـسـتى رهبرى و هدايت فرموده است )) (قال ربنا الذى اعطى كل شى خلقه ثم هدى ). در ايـن سـخن كوتاه , موسى اشاره به دو اصل اساسى از آفرينش و هستى مى كند كه هر يك دليل مستقل و روشنى براى شناسايى پروردگار است . مـوسـى (ع ) مـى خـواهـد بـه فـرعون بفهماند كه اين عالم هستى نه منحصر به تو ونه منحصر به سرزمين مصر, نه مخصوص امروز است و نه گذشته , اين عالم پهناورگذشته و آينده اى دارد كه نـه مـن در آن بـوده ام و نـه تـو و دو مساله اساسى در اين عالم چشمگير است , تامين نيازمنديها و سپس به كار گرفتن نيروها و امكانات در مسيرپيشرفت موجودات , اينها به خوبى مى تواند تو را به پروردگار ما آشنا سازد. (آيه )ـ فرعون با شنيدن اين جواب جامع و جالب , سؤال ديگرى , مطرح كرد, ((گفت : (اگر چنين است ) پس تكليف پيشينيان ما چه خواهد شد ؟)) (قال فمابال القرون الا ولى ). (آيه )ـ موسى در جواب ((گفت : تمام مشخصات اقوام گذشته , نزدپروردگار من در كتابى ثبت اسـت , هـيـچ گـاه پروردگار من (براى حفظ آنها) گمراه نمى شود و نه فراموش مى كند)) (قال علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى ولا ينسى ). بنابراين حساب و كتاب آنها محفوظ است , و سرانجام به پاداش و كيفراعمالشان خواهند رسيد. (آيـه )ـ و از آنـجا كه بخشى از سخن موسى (ع ) پيرامون مساله توحيد وشناسايى خدا بود قرآن در ايـنـجـا فصل ديگرى در همين زمينه بيان مى دارد: ((همان خداوندى كه زمين را براى شما مهد آسـايـش قرار داد, و راههايى در آن ايجاد كرد, واز آسمان , آبى فرستاد)) (الذى جعل لكم الا رض مهدا وسلك لكم فيها سبلا وانزل من السما ما). ((سـپـس مـا بـه وسـيله اين آب , انواع گوناگون از گياهان مختلف را از خاك تيره برآورديم )) (فاخرجنا به ازواجا من نبات شتى ). در ايـن آيه به چهار بخش از نعمتهاى بزرگ خدا اشاره شده است : كه اولويتهاى زندگى انسان را تـشـكـيـل مـى دهـد, قـبل از همه چيز, محل سكونت وآرامش لازم است , و به دنبال آن راههاى ارتباطى , سپس آب , و فرآورده هاى كشاورزى . (آيـه )ـ سرانجام اشاره به پنجمين و آخرين نعمت از اين سلسله نعمتهاى الهى كرده , مى گويد: از اين فرآورده هاى گياهى ((هم خودتان بخوريد و هم چهارپايان خود را در آن به چرا ببريد)) (كلوا وارعوا انعامكم ). و در پـايان به همه اين نعمتها اشاره كرده , مى فرمايد: ((در اين امور, نشانه هاى روشنى است براى صاحبان عقل و انديشه )) (ان فى ذلك لا يات لا ولى النهى ). يعنى , عقل و انديشه هاى مسؤول مى تواند به اين واقعيت پى ببرد. (آيه )ـ و به تناسب اين كه در بيان توحيدى اين آيات , از آفرينش زمين ونعمتهاى آن استفاده شده ((مـعاد)) را نيز با اشاره به همين زمين در اين آيه بيان كرده ,مى فرمايد: ((از آن شما را آفريديم و در آن باز مى گردانيم , و از آن نيز شما را بار ديگربيرون مى آوريم )) (منها خلقناكم وفيها نعيدكم ومنها نخرجكم تارة اخرى ). (آيه )ـ. فرعون خود را براى مبارزه نهايى آماده مى كند:. در ايـنـجـا مـرحـلـه ديگرى از درگيرى موسى (ع ) و فرعون منعكس شده است ,قرآن مجيد, اين قسمت را با اين جمله شروع مى كند: ((و ما همه آيات خود را به فرعون نشان داديم (اما هيچ يك از آنها در دل تيره او اثر نگذاشت ) پس همه راتكذيب كرد و از پذيرش آنها امتناع ورزيد)) (ولقد اريناه آياتنا كلها فكذب وابى ). اين مربوط به معجزاتى است كه در آغاز دعوت به فرعون ارائه داد, ((معجزه عصا)) و ((يد بيضا)) و ((محتواى دعوت جامع آسمانيش )). (آيه )ـ اكنون ببينيم فرعون طغيانگر, مستكبر و لجوج در برابر موسى ومعجزات او چه گفت , و او را چـگـونه ـطبق معمول همه زمامداران زورگوـ متهم ساخت ؟ ((گفت : اى موسى ! آيا آمده اى كـه ما را از سرزمين و وطنمان با سحرت بيرون كنى ؟!)) (قال اجئتنا لتخرجنا من ارضنا بسحرك يا موسى ). اشـاره بـه ايـن كه : ما مى دانيم مساله نبوت و دعوت به توحيد, و ارائه اين معجزات همگى توطئه براى غلبه بر حكومت و بيرون كردن ما و قبطيان از سرزمين آبا و اجدادمان است . ايـن تـهـمـت درسـت هـمـان حـربه اى است كه همه زورگويان و استعمارگران درطول تاريخ داشـته اند كه هرگاه خود را در خطر مى ديدند, براى تحريك مردم به نفع خود, مساله خطرى كه مـمـلكت را تهديد مى كرد, پيش مى كشيدند مملكت يعنى حكومت اين زورگويان و موجوديتش يعنى موجوديت آنها!. (آيـه )ـ فـرعون سپس اضافه كرد: گمان نكن ما قادر نيستيم همانند اين سحرهاى تو را بياوريم , ((پس يقينا بدان به همين زودى سحرى همانند آن براى توخواهيم آورد)) (فلناتينك بسحر مثله ) . و براى اين كه قاطعيت بيشترى نشان دهد گفت : ((هم اكنون تاريخش را معين كن , بايد ميان ما و تـو وعـده اى بـاشد كه نه ما از آن تخلف كنيم و نه تو از آن , آن هم درمكانى كه نسبت به همگان يكسان باشد)) (فاجعل بيننا وبينك موعدا لا نخلفه نحن ولا انت مكانا سوى ). (آيـه )ـ ولـى موسى بى آنكه خونسردى خود را از دست دهد و از جنجال فرعون هراسى به دل راه دهـد بـا صـراحت و قاطعيت ((گفت : (من هم آماده ام ,هم اكنون روز و ساعت آن را تعيين كنم ) مـيـعاد ما و شما روز زينت (روز عيد) است ,مشروط بر اين كه مردم همگى به هنگامى كه روز بالا مى آيد در محل جمع شوند))(قال موعدكم يوم الزينة وان يحشر الناس ضحى ). (آيـه )ـ بـه هـر حـال فـرعون بعد از مشاهده معجزات شگفت آور موسى ومشاهده تاثير روانى اين مـعجزات در اطرافيانش تصميم گرفت با كمك ساحران به مبارزه با او برخيزد, لذا قرار لازم را با مـوسى گذارد, ((پس آن مجلس را ترك گفت وتمام مكر و فريب خود را جمع كرد و سپس همه را در روز موعود آورد)) (فتولى فرعون فجمع كيده ثم اتى ). (آيـه )ـ سرانجام روز موعود فرا رسيد, موسى (ع ) در برابر انبوه جمعيت قرار گرفت , جمعيتى كه گـروهـى از آن سـاحـران بودند و تعداد آنها به گفته بعضى ازمفسران 72 نفر و به گفته بعضى ديگر به چهارصد نفر مى رسيد و بعضى ديگر نيزتعداد بيشترى گفته اند. و گـروهى از آنها, فرعون و اطرافيان او را تشكيل مى دادند و بالاخره گروه سوم كه اكثريت از آن تشكيل يافته بود توده هاى تماشاچى مردم بودند. مـوسـى در اينجا رو به ساحران و يا فرعونيان و ساحران كرد و ((به آنان چنين گفت : واى بر شما, دروغ بـر خدا نبنديد كه شما را با مجازات خود, نابود و ريشه كن خواهد ساخت )) (قال لهم موسى ويلكم لا تفتروا على اللّه كذبا فيسحتكم بعذاب ). ((و شـكـسـت و نـومـيـدى و خسران از آن آنهاست كه بر خدا دروغ مى بندند و به او نسبت باطل مى دهند)) (وقد خاب من افترى ). مـنظور موسى از افترا بر خدا, آن است كه كسى يا چيزى را شريك او قرارداده , معجزات فرستاده خدا را به سحر نسبت دهند و فرعون را معبود و اله خود بپندارند. (آيـه )ـ ايـن سـخـن قاطع موسى كه هيچ شباهتى به سخن ساحران نداشت , بلكه آهنگش آهنگ دعـوت همه پيامبران راستين بود, بر بعضى از دلها اثرگذاشت , و در ميان جمعيت اختلاف افتاد, بعضى طرفدار شدت عمل بودند, وبعضى به شك و ترديد افتادند و احتمال مى دادند موسى پيامبر بـزرگ خـدا باشد وتهديدهاى او مؤثر گردد, بخصوص كه لباس ساده او و برادرش هارون , همان لـباس ساده چوپانى بود, و چهره مصمم آنها كه على رغم تنها بودن , ضعف و فتورى در آن مشاهده نـمى گشت , دليل ديگرى بر اصالت گفتار و برنامه هاى آنها محسوب مى شد, لذا قرآن مى گويد: ((پـس آنها در ميان خود در باره كارهايشان به نزاع برخاستند, و مخفيانه و درگوشى با هم سخن گفتند)) (فتنازعوا امرهم بينهم واسروا النجوى ). (آيه )ـ ولى به هر حال طرفداران ادامه مبارزه و شدت عمل , پيروز شدندو رشته سخن را به دست گرفتند و از طرق مختلف , به تحريك مبارزه كنندگان باموسى پرداختند. نخست : ((گفتند: اين دو مسلما ساحرند)) ! (قالوا ان هذان لساحران ). بنابراين , وحشتى از مبارزه با آنها نبايد به خود راه داد, چرا كه شما بزرگان وسردمداران سحر در اين كشور پهناوريد. ديـگـر ايـن كـه ((آنـهـا مـى خـواهند شما را از سرزمينتان با سحرشان بيرون كنند))(يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما) سرزمينى كه همچون جان شما عزيزاست و به آن تعلق داريد آن هم به شما تعلق دارد. بـه علاوه اينها تنها به بيرون كردن شما از وطنتان قانع نيستند, اينهامى خواهند مقدسات شما را هـم بـازيـچـه قـرار دهند ((و آيين عالى و مذهب حق شمارا از ميان ببرند)) ! (ويذهبا بطريقتكم المثلى ). (آيـه )ـ ((اكنون كه چنين است (به هيچ وجه به خود ترديد راه ندهيد, و)تمام نيرو و نقشه خود را جمع كنيد )) (فاجمعوا كيدكم ). ((و در يك صف (به ميدان مبارزه ) بياييد)) (ثم ائتوا صفا). چرا كه وحدت و اتحاد رمز پيروزى شما در اين مبارزه سرنوشت ساز است . و بـالاخـره ((فـلاح و رسـتـگارى , امروز, از آن كسى است كه برترى خود را بر (برحريفش ) اثبات نمايد)) (وقد افلح اليوم من استعلى ). (آيه )ـ. موسى (ع ) نيز به ميدان مى آيدـ. سـاحران ظاهرا متحد شدند و عزم را جزم كردند كه با موسى به مبارزه برخيزند, هنگامى كه گام بـه ميدان نهادند ((گفتند: اى موسى ! تو اول (عصيا خود را)مى افكنى يا ما كسانى باشيم كه اول بيفكنيم )) (قالوا يا موسى اما ان تلقى واما ان نكون اول من القى ). (آيـه )ـ ولـى مـوسـى بـى آنكه عجله اى نشان بدهد, چرا كه به پيروزى نهايى خود كاملا اطمينان داشت و حتى قطع نظر از آن در اين گونه مبارزه ها معمولا برنده كسى است كه پيشقدم نمى شود, لذا به آنها ((گفت : شمااول بيفكنيد)) ! (قال بل القوا). سـاحـران نـيـز پذيرفتند و آنچه عصا و طناب براى سحر كردن با خود آورده بودند يكباره به ميان ميدان افكندند, و اگر روايتى را كه مى گويد: آنها هزاران نفربودند بپذيريم مفهومش اين مى شود كـه در يك لحظه هزاران عصا و طناب كه موادمخصوصى در درون آنها ذخيره شده بود, به وسط ميدان انداختند. ((پس ناگهان طنابها و عصاهايشان به خاطر سحر آنها, چنان به نظر (مردم و)موسى مى رسيد كه دارند حركت مى كنند)) ! (فاذا حبالهم وعصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى ). آرى به صورت مارهايى كوچك و بزرگ , رنگارنگ در اشكال مختلف به جنب و جوش در آمدند. صـحـنه بسيار عجيبى بود, ساحران كه هم تعدادشان زياد بود و هم طرزاستفاده از خواص مرموز فـيزيكى و شيميايى اجسام و مانند آن را به خوبى مى دانستند, توانستند آن چنان در افكار حاضران نفوذ كنند كه اين باور براى آنها پيداشود كه اين همه موجودات بى جان , جان گرفتند. غـريـو شـادى از فـرعـونـيـان بـرخـاسـت , گـروهى از ترس و وحشت فرياد زدند وخود را عقب مى كشيدند!. (آيـه )ـ ((پـس در ايـن هنگام موسى احساس ترس خفيفى در دل كرد))(فاوجس فى نفسه خيفة موسى ) كه نكند مردم تحت تاثير اين صحنه واقع شوند,آن چنان كه بازگرداندن آنها آسان نباشد. (آيـه )ـ به هر حال در اين موقع , نصرت و يارى الهى به سراغ موسى آمد وفرمان وحى وظيفه او را مـشـخـص كرد, چنانكه قرآن مى گويد: ((به او گفتيم : ترس به خود راه مده تو مسلما برترى )) ! (قلنا لا تخف انك انت الا على ). و اين گونه موسى , قوت قلبش را كه لحظات كوتاهى متزلزل شده بودباز يافت . (آيه )ـ مجددا به او خطاب شد كه : ((و آنچه را در دست راست دارى بيفكن كه تمام آنچه را كه آنها ساخته اند مى بلعد)) ! (والق ما فى يمينك تلقف ماصنعوا). ((چرا كه كار آنها تنها مكر ساحر است )) (انما صنعوا كيد ساحر). ((و ساحر هر كجا برود پيروز نخواهد شد)) (ولا يفلح الساحر حيث اتى ). چـرا كـه كـار ساحر متكى به نيروى محدود انسانى است , و معجزه از قدرت بى پايان و لايزال الهى سـرچـشمه مى گيرد, لذا ساحر تنها كارهايى را مى تواند انجام دهد كه قبلا روى آن تمرين داشته است . جـالـب ايـن كـه : نـمى گويد: ((عصايت را بيفكن )) بلكه مى گويد: ((آنچه دردست راست دارى بـيـفـكـن )) ايـن تعبير شايد به عنوان بى اعتنايى به عصا باشد واشاره به اين كه عصا مساله مهمى نـيـسـت آنـچه مهم است اراده و فرمان خداست كه اگر اراده او باشد عصا كه سهل است كمتر و كوچكتر از آن هم مى تواند چنين قدرت نمايى كند!. (آيه )ـ. پيروزى عظيم موسى (ع ):. به اينجا رسيديم كه موسى مامور شد عصاى خود را بيفكند موسى عصاى خود را افكند, عصا تبديل بـه مـار عظيمى شد و تمام اسباب و آلات سحر ساحران را بلعيد, غوغا و ولوله اى در تمام جمعيت افتاد فرعون , سخت متوحش شد, واطرافيانش دهانهاشان از تعجب باز ماند. سـاحـران كه به خوبى سحر را از غير سحر مى شناختند, يقين كردند كه اين امر, چيزى جز معجزه الهى نيست , و اين مرد فرستاده خداست . لـذا هـمـان گونه كه آيه مى گويد: ((ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند: مابه پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم )) (فالقى السحرة سجدا قالوا آمنا برب هرون وموسى ). (آيه )ـ بديهى است كه اين عمل ساحران , ضربه سنگينى بر پيكر فرعون و حكومت جبار و خودكامه و بيدادگرش وارد ساخت , و تمام اركان آن را به لرزه درآورد, لذا چاره اى جز اين نديد كه با داد و فـريـاد و تـهـديـدهـاى غليظ و شديد ته مانده حيثيتى را كه نداشت , جمع و جور كند, رو به سوى سـاحـران كـرد و((گفت : آيا پيش ازآن كه به شما اذن دهم به او ايمان آورديد)) ؟ (قال آمنتم له قبل ان آذن لكم ). اين جبار مستكبر, نه تنها مدعى بود كه بر جسم و جان مردم , حكومت داردبلكه مى خواست بگويد قلب شما هم در اختيار من و متعلق به من است , و بايد بااجازه من تصميم بگيرد. فـرعـون به اين قناعت نكرد, فورا وصله اى به دامان ساحران چسبانيد و آنها رامتهم كرد و گفت : ((او بزرگ شماست , او كسى است كه سحر به شما آموخته )), وتمام اينها توطئه است با نقشه قبلى ! (انه لكبيركم الذى علمكم السحر). بـدون شـك فـرعـون مـى دانـسـت و يـقـين داشت اين سخن دروغ است ولى مى دانيم قلدرها و زورگويان , وقتى موقعيت نامشروع خود را در خطر ببينند از هيچ دروغ و تهمتى باك ندارند. تـازه بـه اين نيز قناعت نكرد و ساحران را با شديدترين لحنى , تهديد به مرگ نمود و گفت : ((پس سـوگند ياد مى كنم كه دست و پاهاى شما را بطور مخالف قطع مى كنم , و بر فراز شاخه هاى بلند نـخل به دار مى آويزم و خواهيد دانست مجازات من دردناكتر و پايدارتر است )) (فلا قطعن ايديكم وارجلكم من خلا ف ولا صلبنكم فى جذوع النخل ولتعلمن اينا اشد عذابا وابقى ).
|
|
|