بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 4, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     002 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     003 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     006 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     007 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     008 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     009 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     010 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     011 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     012 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     013 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     014 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     015 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     016 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     018 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     021 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     022 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     023 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     024 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     025 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
 

 

 
 

پوشيده نيست كه « وَ لا تَهِنُوا تا آخر كلام معجز نظام إلهىاست كه در باره مسلمانان و جنگ ايشان با كفار فرموده‏اند و در اينجا اقتباس شده تااشاره باشد باين كه ايشان نيز همين حكم دارند.

5881 صافّواالشّيطان بالمجاهدة و اغلبوه بالمخالفة تزكو انفسكم و تعلو عند اللّه درجاتكم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 218

صف بكشيد در برابر شيطان بجنگ و غلبه كنيد بر او بمخالفت تااين كه پاكيزه شود نفسهاى شما، و بلند شود نزد خدا پايه‏هاى شما. مراد به «غلبهكردن بر شيطان بمخالفت» اينست كه غلبه بر او باينست كه مخالفت او كنيد در هر چهامر ميكند شما را بآن، و «تا اين كه پاكيزه شود» يعنى هر گاه چنين و چنين كنيد پاكيزهشود نفسهاى شما. و ممكن است كه «تزكو» از باب تفعيل خوانده شود يعنى «تزكّوا» و«أنفسكم» بنصب تا مفعول آن باشد، و ترجمه اين باشد كه: تا پاكيزه گردانيد نفسهاىخود را.

5882 صلةالارحام من افضل شيم الكرام. صلّه خويشان يعنى پيوستن بايشان و نبريدن از ايشان واحسان كردن بايشان در هر باب از افزونترين خصلتهاى كريمانست.

5883 صلة الرّحمعمارة النّعم و دفاعة النّقم. صله خويش آباد نمودن نعمتهاست، و دفع كردن عقوبتها.يعنى سبب آبادى نعمتها و دفع عقوبتها مى‏شود.

5884 صلة الرّحمتنمى العدد و توجب السّودد. صله خويش فزايش مى‏دهد عدد را، و واجب مى‏سازد مهترىرا، «فزايش مى‏دهد عدد را» يعنى سبب بسيارى اولاد و قوم و قبيله مى‏گردد، و «واجبمى‏سازد مهترى را» يعنى سبب مهترى و بزرگى مى‏گردد.

و پرسيده شد آن حضرت عليه السّلام از عالم بالا يعنى عالممجرّدات كه بالاترست بحسب مرتبه از عالم أجسام پس فرموده آن حضرت عليه السّلام.

5885 صور عاريةعن الموادّ، عالية عن القوّة و الاستعداد. صورتهايند برهنه از مادّه‏ها، بلندتر ازقوّت و استعداد. يعنى اهل آن عالم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 219

پيكرى چندند بى مادّه‏ها يعنى مجرّد از مادّه و لوازم آن مثلمقدار و شكل و بالاتر از اين كه كمالى از براى آنها بالقوّة باشد و استعداد آنداشته باشند چنانكه درين عالم باشد بلكه همه كمالات ايشان بالفعل باشد و ايشان رابالقوّة باقى نباشد چه قوّت از توابع مادّه است چنانكه حكما گفته‏اند پس هر گاهمجرّد باشند از مادّه پس بالقوّة نباشد از براى آنها.

تجلّى لها فاشرقت منكشف شده است حق تعالى از براى آنها پسدرخشيدند آنها، ظاهر اينست كه مراد اين باشد كه درخشيدن آنها يعنى وجود آنهابمجرّد پرتويست از ذات حق تعالى كه بر آنها تابيده بى‏مادّه كه مستعدّ آن شده باشدبخلاف عالم اجسام كه وجود هر صورتى در آن منوط باستعداد مادّه آن باشد.

و طالعها فتلالات. و مطلع شد حق تعالى بر آنها پس درخشان شدند،ظاهر اينست كه اين هم بمنزله تأكيد سابق است و مراد اينست كه «درخشان شدن آنهايعنى وجود آنها بمجرّد علم حق تعالى بود به آنها و مادّه و استعداد آنرا در آندخلى نبود و ظاهر اينست كه اراده حق تعالى عين علم او باشد چنانكه مذهب جمعى ازمحققين است زيرا كه وجود آنها بايد كه بمجرّد اراده حق تعالى باشد پس اگر اراده اوعين علم باشد توان گفت كه وجود آنها بمجرّد علم حق تعالى به آنها بود و اللّهتعالى يعلم.

و القى فى هويّتها مثاله، فاظهر عنها افعاله. و انداخته است درتشخص آنها شباهت خود پس ظاهر كرده از آنها أفعال خود را يعنى آنها را متخلق ساختهبشبيه اخلاق خود پس ظاهر ساخته از آنها أفعال نيكو مانند أفعال خود، و بنا برطريقه حكما كه عقول مجرّده واسطه باشند در خلق ساير موجودات ممكن است كه مراد ازاين كلام آن باشد و مراد به «انداختن شباهت خود در آنها» خلق كردن آنها باشد مجرّداز مادّه مانند ذات اقدس خود و مراد به‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 220

ظاهر كردن افعال خود از آنها اين باشد كه آنها را واسطه ساختهدر ايجاد افعال خود و حاصل كلام اين باشد كه چون آنها را مجرّد خلق كرد وسايط ساختآنها را در خلق ساير موجودات.

و خلق الانسان ذا نفس ناطقة ان زكّاها بالعلم و العمل فقدشابهت جواهر اوائل عللها. و آفريده آدمى را صاحب نفس دريابنده اگر پاكيزه گرداندآنرا بعلم و عمل، پس بتحقيق كه مشابه گردد با گوهرهاى اوايل علتهاى آن. يعنىآفريده حق تعالى آدمى را صاحب نفس ادراك كننده معقولات چنانكه اگر پاكيزه گرداندآدمى آنرا بعلم و عمل يعنى بتحصيل علم و عمل نيكو، پس شبيه شود با گوهرهاى اوايلعلتهاى آن يعنى با ذوات آنها. و مراد به «اوائل علتهاى آن» عقول مقدّسه است بنا برآنچه مذكور شد از مذهب حكما كه آنها وسايط در ايجاد موجودات باشند و علل آنهامنتهى به آنها شوند.

و اذا اعتدل مزاجها و فارقت الاضداد فقد شارك بها السّبعالشّداد. و هر گاه معتدل باشد مزاج آن و جدائى كند از اضداد پس بتحقيق كه شريك شودبآن هفت آسمان قوىّ محكم. «مزاج» كيفيتى را گويند كه در مركبات از امتزاج اجزاىعناصر با يكديگر و فعل هر يك در ديگرى و انفعال ديگرى از آن حاصل شود، و «مزاجمعتدل» مزاجى را گويند كه در حرارت و برودت و رطوبت و يبوست در مرتبه وسط باشد وبيك طرف از طرفين ضدّين مايل نباشد و اگر نفس ناطقه انسانى مجرّد نباشد و حالّ دربدن باشد چنانكه مشهور ميانه متكلمان است مزاج و اعتدال آن بر ظاهر محمول مى‏تواندشد باين كه مراد اين باشد كه: هر گاه مزاج نفس كسى از آدميان كه مزاج بدن او باشدمعتدل باشد و از طرفين متضادّين جدائى كند پس آدمى بآن نفس شريك شود با نفوسفلكيه، و اگر مجرّد باشد چنانكه مذهب حكما و بعضى از متكلمين است مراد باعتدالمزاج او باز يا اعتدال مزاج بدنى است كه او را بآن تعلقى باشد و چون هر چند مزاجبدن باعتدال نزديكتر باشد نفسى كه فايض‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 221

بر آن شود أكمل باشد پس بآن اعتبار اعتدال مزاج بدن مناط شراكتنفس با هفت آسمان تواند شد، و يا مراد به «اعتدال مزاج او» توسط اوست در اخلاقميانه طرفين متضادين مثل شجاعت كه توسّط است ميانه تهوّر و جبن، و سخاوت كه توسّطاست ميانه اسراف و بخل، و برين قياس ساير أخلاق و برين توسط مجازا «اعتدال مزاج»اطلاق تواند شد و بر هر تقدير شراكت با هفت آسمان باعتبار مزاج يا بسبب اين است كهافلاك نيز مركب باشند و مزاج ايشان معتدل باشد هر چند اين خلاف مذهب حكما باشدزيرا كه دليل بر امتناع اين قائم نيست، و يا باعتبار اينست كه آنها بالكليه ازكيفيات متضادّه عارى باشند چنانكه مذهب حكماست و چون اعتدال و توسط ميانه كيفياتمتضادّه بمنزله خلوّ از آنهاست پس بآن اعتبار اعتدال باعث شراكت با افلاك شود وظاهر اينست كه غرض از حكم بشراكت آنها با افلاك اين باشد كه چنانكه آنها مصدرخيرات باشند بشعور و اختيار چنانكه مذهب حكماست پس آن نفوس معتدله نيز كه شريكآنها باشند چنين باشند نهايت بعضى از اعاظم علماى ما دعوى جمادّيت آنها كرده و آنرا از ضروريّات دين شمرده‏اند و قوّت و استحكام آنها باعتبار اين تواند بود كه:هميشه بر جاى خود باشند و از مرور دهور فتورى به آنها راه نيابد و بنا بر طريقهحكما قوّت و استحكام معنوى نيز مراد تواند بود و به آن چه تقرير شد ظاهر مى‏شود كهاين كلام مؤيّد چندين اصل از اصول حكما مى‏تواند شد نهايت نسبت آن بآن حضرت صلواتاللّه و سلامه عليه ثابت نيست بلكه گمان فقير اينست كه كلام يكى از حكما بوده  كهبعضى از براى ترويج آن نسبت بآن حضرت داده و اللّه تعالى يعلم.

5886 صبرك علىتجرّع الغصص يظفرك بالفرص. صبر كردن تو بر جرعه كشيدن غصه‏ها فيروزى مى‏دهد ترا برفرصتها. مكرّر مذكور شد كه غصه چيزى را گويند كه در گلو ماند از استخوان و مانندآن و شايع‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 222

شده استعمال آن در غم و اندوهى كه رو دهد باعتبار تشبيه آن بهآن چه در گلو ماند و «جرعه» قدرى از آب و مانند آنرا گويند كه يك بار توان در كشيدو استعمال جرعه-  كشيدن در فرو بردن غصه بر سبيل مجازست و اشاره است بآسانى آنمانند در كشيدن جرعه آبى و «فرصت» بمعنى نوبت و بهره از آب را گويند و مراد اينستكه صبر كردن بر فرو بردن غصه‏ها باعث فيروزى مى‏شود بر بهره‏هاى أخروى و دنيوى.

5887 صفتان لايقبل اللّه سبحانه الاعمال الّا بهما، التّقى و الاخلاص. دو صفت است كه قبولنمى‏كند خداى سبحانه عملها را مگر به آنها، تقوى و إخلاص عمل، مراد به «تقوى» ترساز خداست يا پرهيزگارى يعنى اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى در هر باب و اجتناب ازآنچه نهى از آن فرموده از افعال و تروك محرّمه.

و مراد به «اخلاص» خالص گردانيدن عمل است از براى حق تعالى وآميخته نساختن آن بغرضى ديگر كه منافى آن باشد. و «قبول نكردن حق تعالى عملها رابى‏اخلاص» ظاهرست، و امّا «قبول نكردن آنها بى تقوى» پس دلالت ميكند بر آن نيزآنچه نقل فرموده حق تعالى در قرآن مجيد از هابيل كه گفته بقابيل: «وَ اتْلُعَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ»، بدرستى كه قبول نمى‏كند خدا مگر از متقيان.

پوشيده نيست كه اگر مراد به «تقوى» ترس از خدا باشد قبول نشدنعملها بى آن نيز ظاهرست و محتاج ببيان نيست و اگر مراد پرهيزگارى باشد ممكن است كهمراد اين باشد كه: در قبول هر عملى پرهيزگارى در هر باب در كار باشد، چه بعيدست كهاز غير پرهيزگار هيچ طاعتى و عمل خيرى نشود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه:قبولى كه لازم است بر خدا وقتى است كه با پرهيزگارى باشد و اگر با آن نباشد منوطبتفضل خداست اگر خواهد تفضل كند و قبول كند و اگر نخواهد قبول نكند و بنا بر ايناستبعادى در آن نيست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 223

در آيه كريمه احتمال اين نيز هست كه مراد قبول هر طاعتى نباشدبلكه قبول خصوص قربانى باشد كه پيش از آن مذكور شده و استبعادى در آن نيست كهقربانى از غير پرهيزگاران قبول نشود، و اللّه تعالى يعلم.

5888 صوم الجسدالامساك عن الاغذية بارادة و اختيار خوفا من العقاب و رغبة فى الثّواب و الاجر.روزه بدن نگاهداشتن آنست از غذاها باراده و اختيار جهت ترس از عقاب و رغبت در ثوابو اجر، غرض از ذكر اين تمهيد اينست كه روزه منحصر درين نيست بلكه روزه نفسى نيزباشد كه آن اعظم و افضل از اينست چنانكه فرموده‏اند.

5889 صوم النّفسامساك الحواسّ الخمس عن سائر المآثم و خلّو-  القلب عن جميع اسباب الشّرّ. روزهنفس نگاهداشتن حواسّ پنجگانه است از همه گناهان و خالى بودن دل است از جميع اسباببدى.

5890 صوم القلبخير من صيام اللّسان، و صيام اللّسان خير من صيام البطن. روزه دل بهترست از روزهزبان، و روزه زبان بهترست از روزه شكم، مراد به «روزه دل» خالى بودن آنست از جميعاسباب بدى چنانكه در فقره سابق مذكور شد و ظاهرست كه آن بهترست از روزه زبان كهنگاهداشتن آن باشد از آنچه نبايد گفت چنانكه روزه زبان بهترست از روزه شكم بحكماين فقره مباركه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 224

5891 صابرواانفسكم على فعل الطّاعات و صونوها عن دنس السّيّئات تجدوا حلاوة الايمان. صبرفرمائيد نفسهاى خود را بر كردن طاعات، و نگاهداريد آنها را از چركنى گناهان، تابيابيد شيرينى ايمان را يعنى اگر چنين و چنين كنيد بيابيد شيرينى ايمان را.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 225

حرفضاد

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّبن ابى طالب عليه السّلام در حرف «ضاد» نقطه دار.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 226

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5892 ضروراتالاحوال تذلّ رقاب الرّجال. ضرورتهاى احوال خوار مى‏گرداند گردنهاى مردان را، يعنىضرورتها مى‏دارد مردان را بر كارى چند كه باعث خوارى ايشان باشد.

5893 ضروراتالاحوال تحمل على ركوب الاهوال. ضرورات احوال مى‏دارد بر ارتكاب اهوال، غرض از ايندو فقره مباركه مذمّت ضرورات است باين كه باعث خوارى و ارتكاب اهوال مى‏گرداند تااين كه كسى كه مبتلا به آنها نباشد قدر آن را داند و شكر آن كند.

5894 ضرورةالفقر تبعث  على فظيع الامر. ضرورت درويشى بر مى‏انگيزد بر كار رسوا. غرض مذمّتدرويشى است باين كه بسيارست كه ضرورت آن برمى‏انگيزد آدمى را بر كارهاى رسوا تااين كه كسى كه گرفتار نباشد بآن، قدر آن را داند و شكر بر آن كند، يا اين كه اگراز درويشى چنين كارى صادر شود بايد او را معذور داشت.

5895 ضادّواالغضب بالحلم تحمدوا عواقبكم فى كلّ امر. مخالفت كنيد خشم را ببردبارى تا اين كهستوده گردانيد عاقبتهاى خود را در هر كارى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 227

5896 ضالّةالعاقل الحكمة فهو احقّ بها حيث كانت. گم شده عاقل حكمت است پس او سزاوارترست بآنهر جا كه بوده باشد.

مراد به «حكمت» سخنى است كه متضمن علم و معرفتى باشد و غرضاينست كه چنين سخنان حقّ عاقل است و هر چه از آنها نرسيده باشد باو بمنزله مالىاست از او كه گم شده باشد از او پس او سزاوار ترست بآن، هر جا كه بيابد آنرا بايدكه فرا گيرد آنرا، و مراد به «عاقل» عالم است يا هر صاحب عقل و خردى.

5897 ضالّةالحكيم الحكمة فهو يطلبها حيث كانت. گم شده حكيم حكمت است پس او طلب ميكند آن راهر جا كه بوده باشد.

مراد به «حكيم» چنانكه مكرّر مذكور شد صاحب علم و عمل راستدرست است يا مطلق صاحب علم. و مراد اينست كه سخنى كه متضمن حكمتى باشد در حقيقتمال اوست و اگر پيش ديگرى بيابد بمنزله اينست كه چيزى گم شده از خود را يافته پسطلب ميكند آنرا و فرا مى‏گيرد از او.

5898 ضالّةالجاهل غير موجودة. گم شده جاهل يافت شده نيست، زيرا كه گم شده آدمى كه اعتنائى بآنباشد و آن را گم شده او مى‏توان گفت چيزيست كه نداند و بايست كه بداند پس گويا گمشده از او، و جاهل خود گم شده خود را باين معنى طلب نمى‏كند و در پى يافتن آننيست، و بر تقديرى كه در جائى يا نزد كسى بيابد نمى‏شناسد و فرا نمى‏گيرد، پس گمشده او هرگز يافت نمى‏شود از براى او، بخلاف حكيم كه آنچه را نداند در پى يافتن آنباشد و نزد كسى يا در جائى كه بيابد مى‏شناسد كه گم شده اوست و فرا مى‏گيرد پس گمشده خود را مى‏يابد و اللّه تعالى يعلم.

5899 ضرامالشّهوة تبعث على تلف المهجة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 228

خواهش افروخته شهوت بر مى‏انگيزد بر تلف مهجه، يعنى خون يا روحيعنى خواهش چيزى هر گاه افروخته شود يعنى شديد گردد، بسيارست كه بر مى‏انگيزد آدمىرا بر كارى كه باعث تلف خون او يا روح او گردد پس بايد كه در حذر بود از آن و اصلاراه خواهشها بخود نبايد داد، و مراد به «تلف مهجه» هلاك اخروى نيز تواند بود.

5900 ضلالالدّليل هلاك المستدلّ. گمراهى راهنما هلاكت راه جوست. مراد اينست كه: بايدبراهنمائى متوسل شد كه احتمال گمراهى در او نرود، و اگر نه گمراهى او باعث هلاكراه جو نيز گردد.

5901 ضياعالعقول فى طلب الفضول. ضايع شدن عقلها در طلب كردن زيادتيهاست يعنى زيادتيها كه دركار نباشد مانند بعضى علوم كه در دانستن معارف دينيه در كار نباشد و ضايع شدن عقلبه آنها باعتبار اينست كه مشغول شدن به آنها باعث اهمال در امور ضروريه شود و اگربالفرض نشود بقدر اشتغال به آنها عقل ضايع شود و بعبث صرف شود آن هم بايست كه صرفشود در علومى كه بكار آيد چه ظاهرست كه نظر در آن علوم را انتهائى نباشد هر چندكسى زياده نظر كند در آنها معرفت او كاملتر گردد و دين او قويتر شود.

5902 ضلّةالرّأى تفسد المقاصد. گمراهى راى يعنى خطا و غلط در آن فاسد مى‏سازد مقصدها را، ومراد اينست كه صلاح و فساد كارها منوط بصلاح و فساد راى و انديشه است پس در هر كاركمال سعى بايد در تحصيل راى و انديشه درست بتفكر و تأمّل تامّ و مشورت با عقلا ومانند آنها. و ممكن است كه مراد به «گمراهى راى» فساد مذهب و اعتقاد باشد و اين كهگمراهى آن باعث فساد همه طاعات گردد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 229

5903 ضلال العقليبعّد من الرّشاد و يفسد المعاد. گمراهى عقل دور مى‏گرداند از راه راست درست، وفاسد ميكند روز بازگشت را، پس كمال اهتمام بايد در راست نمودن عقل و ذهن و دفع كجىاز آن بمباحثه با جمعى از عقلا كه مشهور باشند براستى عقل و پيروى طريقه ايشان درافكار و انظار يا سنجيدن افكار خود با افكار گذشتگان كه مسلم باشند در صحت عقل پساز موافقت يا عدم مخالفت زياد ظاهر مى‏شود استقامت عقل، و مخالفت زياد نشان گمراهىعقل و كجى ذهن است نعوذ باللّه منه.

5904 ضرر الفقرأحمد من اشر الغنى. ضرر درويشى ستوده ترست از فرحناكى توانگرى.

5905 ضياع العمربين الآمال و المنى. ضايع شدن عمر ميانه اميدها و آرزوهاست يعنى از ميانه آنها بدرنمى‏رود و هر ضايع شدنى بسبب آرزو و اميدى باشد و منشأ ديگر ندارد.

5906 ضلّ مناهتدى بغير هدى اللّه. گمراه شد هر كه راه يافت بغير راهنمائى خدا، يعنى پيروى كسىكه حق تعالى او را راهنما قرار نداده مثل أئمه جور.

5907 ضاع من كانله مقصد غير اللّه. ضايع شده هر كه بوده باشد از براى او مقصودى بغير خدا، و ممكناست  كه مراد خبر نباشد بلكه نفرين باشد بر او باين كه: ضايع شود، و همچنين درفقره سابق نفرين باشد باين كه: گمراه شود.

5908 ضروبالامثال تضرب لاولى النّهى و الالباب. انواع مثلها زده مى‏شود از براى صاحبانعقلها و خردها، مراد به «مثل» تشبيه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 230

حالى بحالى است يا حكايتى بحكايتى، و مراد اينست كه مثلها كهدر قرآن مجيد يا غير آن از كتب سماويه و صحف شرعيه زده شده از براى صاحبان عقلها وخردهاست كه ايشان از آنها سود يابند و عبرت گيرند و استنباط مآل حالى از حالى مثلآن و عاقبت واقعه از عاقبت واقعه نظير آن توانند كرد، و كسى را كه عقل و دريافتىنباشد او را از آنها نفعى نباشد.

5909 ضرام نارالغضب يبعث على ركوب العطب. آتش افروخته خشم بر مى‏انگيزد بر ارتكاب هلاكت، يعنىپيروى آتش خشم كه افروخته شود سبب ارتكاب هلاكت گردد يعنى هلاكت أخروى يا دنيوىنيز، پس حذر از آن بايد كرد و آتش خشم را بآب بردبارى فرو بايد نشاند.

5910 ضلالالنّفوس بين دواعى الشّهوة و الغضب. گمراهى نفسها ميانه خواننده‏هاى خواهش و خشماست، يعنى سببى ندارد بغير أمرى كه شهوت يا غضبى بآن خواند و سبب آن گردد.

5911 ضادّواالغضب بالحلم. مخالفت كنيد خشم را ببردبارى.

5912 ضادّواالجهل بالعلم. مخالفت كنيد جهل را بعلم، يعنى زايل كنيد جهل را از خود بتحصيل علم،يا اين كه مخالفت كنيد آنچه را مقتضاى جهل باشد از تندى و درشتى و مانند آنها بهآن چه مقتضاى علم باشد از هموارى و نرمى و مانند آنها يعنى اختيار كنيد اينها رابر آنها، يا اين كه مخالفت كنيد جهل مردم را بعلم يعنى هر گاه كسى با شما سلوكىكند كه مقتضاى جهل باشد از تندى و درشتى و مانند آنها شما مخالفت او كنيد و سلوكىكنيد با او كه مقتضاى علم باشد از هموارى و نرمى و مانند آنها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 231

5913 ضادّواالجزع بالصّبر. مخالفت كنيد جزع كردن را ببردبارى يعنى زايل كنيد آنرا از خودباكتساب اين، يا اختيار كنيد اين را بر آن.

5914 ضادّواالشّرّ بالخير. مخالفت كنيد بدى را بخوبى يعنى زايل كنيد آن را از خود و بدل كنيدباين، يا اين كه اختيار كنيد خوبى را بر بدى، يا اين كه در برابر بدى مردم خوبىكنيد.

5915 ضادّواالشّهوة بالقمع. مخالفت كنيد خواهش را بقمع، يعنى بكوبيدن آن و دفع آن.

5916 ضادّواالطّمع بالورع. مخالفت كنيد طمع را بپرهيزگارى. يعنى زايل كنيد آن را از خودباكتساب پرهيزگارى يا اختيار كنيد اين را بر آن، و بر هر تقدير ظاهر اين فقرهمباركه اينست كه طمع با پرهيزگارى جمع نشود و بنا بر اين بايد كه تخصيص داده شودبطمعى كه متضمن حرامى باشد يا حمل شود پرهيزگارى بر پرهيزگارى كامل كه پرهيزگارىاز مكروهات نيز داخل باشد در آن خصوصا آنچه كراهت زيادى داشته باشد مانند طمع.

5917 ضادّواالشره بالعفّة. مخالفت كنيد شره را بپرهيزگارى، «شره» بفتح شين بمعنى غلبه حرص استو بكسر شين  بنا بر گفته بعضى از اهل لغت بمعنى نشاط و تيزى جوانى است، و در

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 232

اينجا هر دو مناسب است.

5918 ضادّواالقسوة بالرّقّة. مخالفت كنيد قساوت را برقّت، «قساوت» بمعنى سخت دلى است و «رقّت»مقابل آنست.

5919 ضادّواالحرص بالقنوع. مخالفت كنيد حرص را بقنوع يعنى راضى شدن بنصيب و قسمت خود.

5920 ضادّواالكبر بالتّواضع. مخالفت كنيد تكبر را بتواضع و فروتنى.

5921 ضادّواالجور بالعدل. مخالفت كنيد ظلم را بعدل.

5922 ضادّواالهوى بالعقل. مخالفت كنيد هوا را بعقل، يعنى پيروى هوا و هوس را بپيروى عقل.

5923 ضادّواالكفر بالايمان. مخالفت كنيد كفر را بايمان، يعنى اختيار كنيد اين را بر آن.

5924 ضادّواالاساءة بالاحسان. مخالفت كنيد بدى كردن را باحسان كردن، يعنى اختيار كنيد اين رابر آن، يا اين كه در برابر بدى احسان كنيد.

5925 ضادّواالغفلة باليقظة. مخالفت كنيد غافلى را بآگاهى، يعنى اختيار كنيد اين را بر آن ياسلب كنيد آن را اگر در شما باشد باكتساب اين.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 233

5926 ضادّواالغباوة بالفطنة. مخالفت كنيد گودنى را بزيركى. مراد آن گود نيست كه سلب آن از خودتوان كرد و همچنين آن زيركى كه كسب توان كرد مثل گودنيى كه بسبب عدم ممارست فكر وتأمّل و بحث و تفتيش و تجارب امور باشد، و زيركيى كه بسبب ممارست امور مذكوره حاصلشود.

5927 ضادّواالتّوانى بالعزم. مخالفت كنيد سستى را بعزم يعنى سستى و كاهلى را در آنچه، بايدكرد بجدّ و جهد در آنها.

5928 ضادّواالتّفريط بالحزم. مخالفت كنيد تفريط را بحزم يعنى تقصير در كارها را بضبط و محكمكردن.

5929 ضبطاللّسان ملك و اطلاقه هلك. نگاهداشتن زبان پادشاهى است و رها كردن آن هلاكت است.«پادشاهى است» يعنى باعث كمال رفاهيت مى‏شود مانند پادشاهى بخلاف رها كردن آن كهباعث زيانها و خسرانها شود بمنزله هلاكت، و بسا باشد كه سبب هلاكت حقيقى نيز شوددر دنيا يا آخرت يا هر دو، و ممكن است كه «ملك» بكسر ميم خوانده شود و بنا بر اينترجمه اين باشد كه: نگاهداشتن زبان خداوندى و خواجگى است يعنى باعث عزّت و حرمتمى‏شود ميانه مردم مانند خداوندان و خواجگان.

5930 ضابط نفسهعن دواعى الّلّذات مالك و مهملها هالك. نگاهدارنده نفس خود از خواننده‏هاى لذّتهاخداوندست، و واگذارنده آن هلاك شونده است. «از خواننده‏هاى لذّتها» يعنى لذّتها كهخواننده‏اند مردم را بجانب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 234

خود، يا از شهرتها و خواهشها كه خواننده‏اند مردم را بسوىلذّتها. و مراد به «خداوند بودن» و «هلاك شونده بودن» در شرح فقره سابق مذكور شد.

5931 ضبط النّفسعند حادث الغضب يؤمن مواقع العطب. نگاهداشتن نفس نزد خشمى كه پديد آيد ايمنمى‏سازد از جايگاههاى هلاكت يعنى زيان و خسران.

5932 ضبط النّفسعند الرّغب و الرّهب من افضل الادب. نگاهداشتن نفس نزد خواهش و ترس از افزونترينادبهاست. مراد به «نگاهداشتن نفس نزد خواهش» ظاهرست، و مراد به «نگاهداشتن آن نزدترس» اينست كه هر گاه او را ترس و بيمى باشد از آنچه مأمور شده باشد بآن مثل جهادنگاهدارد او را و نگذارد كه آن ترس مانع او شود از آن.

5933 ضاربوا عندينكم بالظّبى ، و صلوا السّيوف بالخطا، و انتصروا باللّه تظفروا و تنصروا. بزنيداز دين خود بتنديهاى شمشيرها يا دمهاى آنها، و پيوند كنيد شمشيرها را بگامها، وطلب يارى كنيد از خدا تا اين كه فيروزى يابيد و يارى كرده شويد. مراد تحريص برجهادست و «از دين خود» يعنى از جانب دين خود از براى حفظ آن و تقويت آن. و «پيوندكنيد شمشيرها را بگامها» يعنى در وقت شمشير زدن گامى پيش گذاريد كه آن اضافه طولشمشير شود و وصل شود بآن، و ظاهر اينست كه اين از براى اينست كه بخاطر جمع شمشيربدشمن برسد و نارسائى نكند يا از براى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 235

اين كه دلالت بر كمال دليرى و جرأت او ميكند و باعث خوف و ترسدشمن مى‏شود، و مؤيد اينست آنچه نقل كرده‏اند كه مردى از قبيله ازد شمشير خود رابمهلّب ازدى كه از شجاعان عرب بود نمود و گفت: اى عمّ چگونه مى‏بينى اين شمشيررا-  او گفت كه: خوب شمشيرى بود اگر كوتاه نمى‏بود او، گفت كه بلند ميكنم آنرا اىعمّ بگام خود، مهلّب گفت: اى پسر برادر من و اللّه كه رفتن بچين يا آذربايجانآسانترست ازين گام. و در اشعار عرب مدح شجاعان بوصل كردن شمشير بگام بسيار شده ودر بعضى چنين مدح شده كه: «هر گاه شمشير كوتاه باشد وصل ميكند آن را بگام» و بعضىاز علما گفته‏اند كه: فايده آن اينست كه باين گام پيش گذاشتن ظاهر مى‏شود بر مردمقصد حمله او بر دشمن و اقدام بر آن، و ديگر از ترس خجالت و انفعال پشيمان نمى‏شوداز آن و پس نمى‏رود، و ممكن است كه اين در كسى باشد كه پياده باشد چه ظاهر اينستكه او اگر پاى راست را گامى پيش گذارد و خم شود آسانتر باشد شمشير زدن و كاريگر  ترافتداز اين كه هر دو پا در جاى خود باشند و اللّه تعالى يعلم.

5934 ضادّواالشّهوة مضادّة الضّدّ ضدّه، و حاربوها محاربة العدوّ العدوّ. مخالفت كنيد خواهشرا مخالفت كردن ضدّ با ضدّ، و جنگ كنيد با آن جنگ كردن دشمن با دشمن، ضدّ چيزىچيزيست كه با آن جمع نشود.

5935 ضلال العقداشدّ ضلّة، و ذلّة الجهل اعظم ذلّة. گمراهى عقل سخت ترين گمراهيست و خوارى نادانىبزرگترين خوارئى است «بودن گمراهى عقل سخت‏ترين گمراهى» باعتبار اينست كه گمراهىبا وجود عقل و خرد از تفريط و تقصير صاحب آن ناشى مى‏شود و در آن معذور نيستبخلاف‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 236

گمراهى كه از كم عقلى باشد، چه ممكن است كه او معذور باشد درآن پس عاقل بايد كه كمال سعى كند در يافتن راه راست و اين كه گمراه نگردد. و «بودنخوارى جهل و نادانى از بزرگترين خواريها» ظاهرست چه آن خواريى است در دنيا و آخرتو خواريى زياده ازين نباشد. و در بعضى نسخه‏ها «زلّة» در هر دو جا بزاء واقع شده وبنا بر اين ترجمه اين است كه «لغزش نادانى بزرگترين لغزشى است» يعنى لغزشى كه بسببنادانى حاصل شود يا لغزشى كه آن نادانى باشد و ظاهر اينست كه صحيح نسخه اوّل باشدزيرا كه لغزش جهل بزرگترين لغزشها نيست بلكه لغزش با علم از آن بزرگتر باشد چنانكهمكرّر مذكور شد مگر اين كه مراد بزرگتر بودن آن باشد از لغزشهاى صورى يعنى لغزشهاىقدم و افتادنها بسبب آنها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 237

حرفطاء

حرف «طا» بلفظ «طوبى»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّبن ابى طالب عليه السّلام در حرف «طا» بلفظ «طوبى» كه بمعنى خوشاست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 238

فرموده آن حضرت عليه السّلام:

5936 طوبى لمنصمت الّا من ذكر اللّه. خوشا از براى كسى كه خاموش شود مگر از ذكر خدا.

5937 طوبىللمنكسرة قلوبهم من اجل اللّه. خوشا آنان را كه شكسته دلهاى ايشان از براى خدايعنى از ترس خداى عزّ و جلّ.

5938 طوبى لمنراقب ربّه و خاف ذنبه. خوشا مر كسى را كه نگهبانى كند پروردگار خود را و بترسد ازگناه خود. مراد به «نگهبانى پروردگار» نگهبانى شرايع و دين اوست و محافظت آنها، وممكن است كه «راقب» نيز بمعنى «بترسد» باشد و ترجمه اين باشد كه: خوشا از براى كسىكه بترسد از پروردگار خود و بترسد از گناه خود.

5939 طوبى لمناشعر التّقوى قلبه. خوشا از براى كسى كه بگرداند پرهيزگارى را شعار دل خود. «شعار»چنانكه مكرّر مذكور شد جامه را گويند كه ملاصق بدن و موى آن باشد. و «گردانيدنپرهيزگارى شعار دل خود» كنايه است از اين كه قصد آن را لازم خود سازد و از آن جدانسازد مانند جامه مزبور كه همراه آدمى باشد و ازو جدا نشود.

5940 طوبى لمنحافظ على طاعة ربّه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 239

خوشا از براى كسى كه محافظت كند بر فرمانبردارى پروردگار خود.

5941 طوبى لمنخلا من الغلّ صدره، و سلم من الغشّ قلبه. خوشا از براى كسى كه خالى باشد از كينهسينه او، و سالم باشد از غشّ دل او. «غشّ» بكسر غين نقطه دار و تشديد شين بمعنىنفاق است يعنى موافق نبودن باطن با ظاهر.

5942 طوبى لمنشغل قلبه بالفكر و لسانه بالذّكر. خوشا از براى كسى كه مشغول سازد دل خود را بفكر،و زبان خود را بذكر، يعنى فكر در حقايق و معارف و اصلاح حال خود و ذكر حق تعالى.

5943 طوبى لمنالزم نفسه مخافة ربّه و اطاعه فى السّرّ و الجهر. خوشا از براى كسى كه لازم سازدبر نفس خود ترس پروردگار خود، و فرمانبردارى كند او را در نهان و آشكار.

5944 طوبى لمناطاع ناصحا يهديه، و تجنّب غاويا يرديه. خوشا از براى كسى كه فرمانبرد ناصحى را كهراه نمايد او را، و دورى كند گمراهى را كه هلاك كند او را. «ناصح» يعنى نصيحت كن وپند ده، يا كسى كه صاف و خالص باشد با كسى. و ممكن است كه «يرديه» بمعنى هلاك كندنباشد بلكه بمعنى «بيندازد» باشد يعنى بيندازد او را در هلاكت يا زيان و خسران، وحاصل هر دو يكيست.

5945 طوبى لمنقصّر همّته على ما يعنيه، و جعل كلّ جدّه لما ينجيه. خوشا از براى كسى كه مقصورسازد همت خود را بر آنچه بكار آيد او را، و بگرداند همه جدّ خود را از براى آنچهرستگار گرداند او را. مراد به «مقصور-

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 240

ساختن همت بر چيزى» اينست كه مقصودى بغير از آن نداشته باشد وسعى نكند مگر از براى آن.

5946 طوبى لمنوفّق لطاعته، و بكا على خطيئته. خوشا از براى كسى كه توفيق داده شده باشد از براىفرمانبردارى خود، و گريه كند بر گناه خود. «فرمانبردارى خود» يعنى فرمانبردارى اوحق تعالى را.

5947 طوبى لكلّنادم على زلّته، مستدرك فارط عثرته. خوشا از براى هر پشيمانى بلغزش خود بازيافتكننده مر گذشته گناه خود را.

مراد به «باز يافت كردن آن» تدارك و تلافى آنست بتوبه وپشيمانى و آنچه سبب آمرزش گناه تواند شد.

5948 طوبى لمنقصر امله، و اغتنم مهله. خوشا از براى كسى كه كوتاه كند اميد خود را، و غنيمت داندمهلت خود را.

يعنى غنيمت داند فرصت و مهلتى كه يابد از براى كارهاى خير و تافرصت دارد سعى كند در آنها و پس نيندازد از آن از ترس اين كه مبادا ديگر مهلتنيابد.

5949 طوبى لمنبادر اجله و اخلص عمله. خوشا از براى كسى كه پيشى گيرد بر اجل خود، و خالص گرداندعمل خود را، يعنى پيشى گيرد بر اجل خود بكردن كارهاى خير پيش از رسيدن آن، و خالصگرداند عمل خود را از براى خداى عزّ و جلّ و آميخته بغرض ديگر نسازد.

5950 طوبى لمنكان له من نفسه شغل شاغل عن النّاس. خوشا از براى كسى كه بوده باشد از براى او ازنفس خود شغلى كه مشغول سازد او را از مردم يعنى چندان مشغول اصلاح نفس خود باشد كهبسبب آن نتواند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 241

پرداخت بديگرى و مذمّت او يا مدح او.

5951 طوبى لمنسعى فى فكاك  نفسه قبل ضيق الانفاس و شدّة الابلاس. خوشا از براى كسى كه شتاب كنددر رهائى نفس خود پيش از تنگ شدن نفسها و سختى ابلاس يعنى نوميدى يا حيرانى كه دروقت مرگ رو مى‏دهد.

5952 طوبى لمنغلب نفسه و لم تغلبه، و ملك هواه و لم يملكه. خوشا از براى كسى كه غلبه كند بر نفسخود و غلبه نكند نفس او بر او، و مالك شود خواهش خود را و مالك نشود خواهش او اورا.

5953 طوبى لمنكظمّ غيظه و لم يطلقه، و عصى امر نفسه فلم يهلكه. خوشا از براى كسى كه فرو خوردخشم خود را و رها نكند آن را، و نافرمانى كند فرمان نفس خود را پس هلاك نگرداند آناو را. يعنى نافرمانى كند فرمانهاى نفس خود را كه بمقتضاى شهوت و غضب امر كند اورا به آنها پس هلاك نگرداند فرمان نفس او را يعنى چون فرمان آن نبرد هلاك نشودبسبب آن، و اگر اطاعت كند هلاك شود بسبب آن.

5954 طوبى لمنذكر المعاد فاستكثر من الزّاد. خوشا از براى كسى كه ياد كند روز بازگشت را پسبسيار فرا گيرد از توشه يعنى از توشه از براى آن.

5955 طوبى لمناحسن الى العباد و تزّود للمعاد. خوشا از براى كسى كه نيكوئى كند بسوى بندگان وفرا گيرد توشه از براى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 242

روز بازگشت. مراد اينست كه همين احسان ببندگان توشه باشد ازبراى او جهت روز بازگشت.

5956 طوبى لمنتجلبب بالقنوع و تجنّب الاسراف. خوشا از براى كسى كه پيراهن خود كند خشنودى بنصيبو قسمت خود را، و دورى گزيند از اسراف. «پيراهن خود كند» يعنى همواره آن را با خوددارد مانند پيراهن كه همراه است با آدمى.

5957 طوبى لمنتحلّى بالعفاف و رضى بالكفاف. خوشا از براى كسى كه زينت يابد بپرهيزگارى، و راضىشود بكفاف.

«كفاف» قدرى ازروزى را گويند كه بآن ميانه روى توان كرد و با آن بى‏نياز از مردم توان بود.

5958 طوبى لمنكذّب مناه و اخرب دنياه لعمارة اخراه. خوشا از براى كسى كه دروغ شمارد آرزوى خودرا، و خراب كند دنياى خود را از براى آباد كردن آخرت خود. «دروغ شمارد آرزوى خودرا» يعنى باطل داند آنرا يا اين كه وعده‏هاى آن را دروغ داند و فريب آن نخورد. وممكن است كه «كذّب مناه» بمعنى «كذّب عن مناه»  باشد و ترجمه اين باشد كه: خوشا ازبراى كسى كه باز ايستد از آرزوهاى خود.

5959 طوبى لمناطاع محمود تقواه، و عصى مذموم هواه. خوشا از براى كسى كه فرمان برد پرهيزگارىستوده خود را، و نافرمانى كند خواهش نكوهيده خود را. مراد به «فرمان بردنپرهيزگارى ستوده خود» اينست كه پرهيزگار گردد و اطاعت پرهيزگارى خود كند كه ستودهشده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 243

5960 طوبى لمنبادر الهدى قبل ان تغلق ابوابه. خوشا از براى كسى كه شتاب كند براه راست پيش ازاين كه بسته شود درهاى آن، يعنى پيش از حضور وقت مرگ كه ديگر درهاى توبه و قبولأعمال بسته شود و براه راست نتوان رفت.

5961 طوبى لمنبادر صالح العمل قبل ان تنقطع  اسبابه. خوشا از براى كسى كه شتاب كند بعمل صالحپيش از اين كه بريده شود أسباب آن كه همان وقت حضور مرگ باشد چنانكه در شرح فقرهسابق مذكور شد.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation