فهرست مطالب سرآغاز سخن و نوشتار بايد به مقتضاى حال و مناسب زمان و مكان باشد تا سودمند افتد و براىشنونده و خواننده شيرين و آموزنده باشد و به سوى مقصود رهنمون شود. در برخىزمينه ها و زمانها گفتگو و سخن ميان دو يا چند تن از خطبه و سخنرانى اثر بخش تر وكارايى آن در تفهيم نكات ظريف و مطالب دقيق افزونتر است ، هم در خود آنها و هم درديگران كه گزارش آن گفتگو را مى شنود و يا مى خوانند؛ به خاطر سپردن يك گفتگوهم بسيار آسانتر از حفظ يك خطبه يا نامه است . از اين رو انديشمندانى را مى بينيم كه گوهرهاى پربهاى دانش را در قالب گفتگو مطرحكرده اند، كه نمونه آن افلاطون ، كليله و دمنه و قصه يوذاسف و بلوهر، در زمينه هاىفلسفى ، اجتماعى و اخلاقى است كه اهميت و جاذبه خود را تا به امروز حفظ نموده اند. در قرآن كريم و احاديث شريف نيز گفت و شنودهاى بسيارى با هدف تعليم و تربيتنقل شده است ، با اين تفاوت كه همه آنها گفتگوهاى واقعى است نه مثالى و فرضى . بخشى از احاديث بازتاب گفتگوهاى اميرالمؤ منين عليه السلام با افراد گوناگون ازدوست و دشمن و خويش و بيگانه است كه فراهم آوردن ، ترجمه و ارائه آن ها به مناسبتسال آن حضرت سودمند به نظر آمد و در ارشاد و هدايت و بيان روش حكومت و سياستراهگشا است . كتاب حاضر گزينشى است از اين گفتگوها كه در آغاز كار اندك تصور مى شد و بابررسى منابع و مشاهده كثرت موارد، عرضه كامل آن ها به فرصتى ديگر كه بازتوفيق الهى رفيق راه شود واگذار گرديد. فصلاول : گفتگوهاى اميرالمؤ منين عليه السلامبارسول الله صلى الله عليه و آله فاطمه عليها السلام و حسنين عليهما السلام: 1 برادرى با رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان اصحابش پيمان برادرى برقراركرد، على عليه السلام عرض كرد: ميان اصحاب برادرى برقرار كرديد و مرا وانهاديد،حضرت فرمود: تو برادر منى ، آيا دوست ندارى هرگاه من فراخوانده شدم تو نيز خواندهشوى ، و هر وقت من از (لباس هاى بهشتى ) پوشانده شدم تو نيز پوشانده شوى ، و آنگاه كه من داخل بهشت شدم تو نيز وارد آن شوى ؟! عرض كرد: بلى يارسول الله .(1) 2 نبرد تا تسليم دشمن در جنگ خيبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از ناكامى ديگران در هجوم به قلعههاى خيبر، اميرالمؤ منين عليه السلام را احضار كرد و پرچم را به دست او سپرد، و فرمود:برو و باز مگرد تا آن كه خداوند پيروزى را نصيب نمايد، اميرالمؤ منين عليه السلامحركت كرد و اندكى پيش رفت ، آن گاه ايستاد و بدون اين كه به عقب برگردد فريادكرد: يا رسول الله بر چه پايه اى با آنها بجنگم ؟ فرمود: با آنها بجنگ تا گواهىدهند كه معبودى جز الله نيست و محمد فرستاده اوست . اگر اين شهادت را دادند خون واموالشان محترم است مگر به حقش (2) و حسابشان با خدا است .(3) 3 اخلاص على عليه السلام وقتى اميرالمؤ منين عليه السلام بر عمرو بن عبدود(4) پيروز شد ضربه نهايى راوارد نكرد. اصحاب كه از دور ناظر بودند درباره آن حضرت سخنانى مى گفتند و در آنميان حذيفه از آن حضرت دفاع مى كرد. رسول خدا فرمود: اى حذيفه (5) كوتاه بيا،چرا كه على علت توقفش را خواهد گفت . آن گاه على عليه السلام ضربت خود را بهعمرو وارد كرد. هنگامى كه برگشت ، پيامبر صلى الله عليه و آله علت را جويا شد. على عليه السلامگفت : عمرو، مادرم را دشنام داد و آب دهان به رويم انداخت ، من ترسيدم اگر در آنحال او را بكشم به خاطر خودم باشد. از اين رو او را رها كردم تا آنچه (از خشم و ناراحتى) در من پديد آمده بود فرو نشيند، آن گاه او را به خاطر خدا كشتم .(6) 4 تسبيحات فاطمه زهرا عليها السلام دستاس كردن ، دست هاى فاطمه عليها السلام را آزرده بود. على عليه السلام به او گفت: نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله برو و خدمتگزارى بخواه . فاطمه زهرا عليها السلام دو مرتبه رفت ، اما ملاقات با پيامبر صلى الله عليه و آلهدست نداد. رسول خدا صلى الله عليه و آله بهمنزل فاطمه آمد و فرمود: با خبر شدم دوبار آمده سراغ مرا گرفته اى ، دخترم ! نيازتچيست ؟ فاطمه شرم كرد و چيزى نگفت . على عليه السلام گفت : كار با آسيا دست هاىفاطمه را آزرده است . من پيشنهاد كردم خدمت شما برسد و خدمتكارى طلب كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آيا چيزى كه باقى مى ماند، نزد شما محبوبتراست يا آنچه مى خواهيد؟ على عليه السلام عرض كرد: آنچه باقى مى ماند. فرمود: هنگامى كه به رختخواب رفتيد سى و سه مرتبه سبحان ، سى و سه مرتبهالحمدالله و سى و چهار مرتبه الله اكبر بگوييد، كه اين صد بار ياد خدا براى شما ازآنچه طلب كرديد بهتر است . اميرالمؤ منين مى گويد: از هنگام سفارش رسول خدا هرگز آن را ترك نكردم .(7) 5 روش قضاوت وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله اميرالمؤ منين عليه السلام را به سوى يمن اعزامنمود، وى عرض كرد: آيا جوان كم سن و سالى چون مرا كه به قضاوت آشنا نيست ، نزدمردمانى كهن سال مى فرستى ؟ رسول خدا دست مباركش را بر سينه على عليه السلام گذاشت و فرمود: خداوند قلب تورا هدايت كرده و ثبات خواهد بخشيد. چون اين كه حرف ديگرى را بشنوى . در اين صورتنحوه قضاوت بر تو آشكار خواهد شد. على عليه السلام فرمود: بعد از آن هرگز قضاوتى بر منمشكل نشد و هرگز در قضاوت ميان طرفين شك و ترديدى بر من عارض نگرديد.(8) 6 منزلت على عليه السلام نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله در آستانه غزوه تبوك (9)، رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به اميرالمؤ منينعليه السلام فرمود: چاره اى نيست ، يا بايد من بمانم يا تو بمانى (10)، سپس علىعليه السلام را جانشين قرار داد و خود به سوى تبوك حركت كرد. ميان مردم شايع شد كه پيامبر به سبب دل نگرانى از على او را همراه خود نبرده است .اميرالمؤ منين با شنيدن اين خبر پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله حركت كرد تا بهآن حضرت رسيد. رسول خدا فرمود: چرا آمدى ؟! عرض كرد شنيدم كه مردم مى گفتند: بهسبب دل نگرانى مرا در مدينه گذاشتى ! حضرت فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت به منبه منزله هارون به موسى باشى جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.(11) 7 على عليه السلام ، وارث علم پيامبر صلى الله عليه و آله رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجدش ميان گروهى از اصحاب از جمله ابوبكر،عمر، عثمان ، عبدالرحمن ، عبدالله بن ام عبدو و ابى بن كعب نشسته بود. دو نفر اخير كه ازقاريان بودند آياتى از قرآن را تلاوت كردند كه در مورد نعمت هاى خداوندى و ايام اللهبود، پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از تذكرات و سخنانى از ايشان پرسيد:نظرتان در مورد نخستين نعمتى كه خداوند آن را مورد توجه شما قرار داد و به آنآزمايشتان كرد چيست ؟ صحابه همگى شروع به جواب دادن كردند و برخى نعمت هاى ظاهرى ازقبيل روزى ، لباس ، فرزندان و همسران را برشمردند. وقتى گفتارشان پايان پذيرفت رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به اميرالمؤ منينعليه السلام كرد و فرمود: يا اباالحسن تو هم نظرت را بگو يارانت گفتند. على عليه السلام عرض كرد: پدر و مادر فدايت باد، من چگونه سخن بگويم در حالى كهخداوند، ما را به وسيله شما هدايت كرده است . رسول خدا فرمود: در عين حال نظرت را بيان كن و بگو: اولين نعمتى كه خداوند به توبخشيد و به وسيله آن تو را آزمود چيست ؟ على عليه السلام گفت : اين كه خداوند جل ثنائه مرا آفريد در حالى كه چيزى در خورذكر نبودم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: راست گفتى ، دومين نعمت چه بود؟ على عليه السلام : اين كه مرا مورد محبت خود قرار داد، هنگامى كه مرا آفريد و زنده امقرار داد نه مرده . رسول خدا صلى الله عليه و آله پيوسته سؤال مى كرد و اميرالمؤ منين عليه السلام پاسخ مى داد. تا اين كه در مرتبه يازدهم عرضكرد: يا نبى الله ، نعمت هاى خدا فراوان و پاكيزه اند و اگر بخواهيد نعمت هاى خدا رابشماريد نتوانيد.(12) رسول خدا تبسمى كرد و فرمود: يا اباالحسن گوارايت باد حكمت . گوارايت باد دانش .تو وارث علم منى و پس از من آنچه را كه امتم در آن اختلاف مى كنند تو بيان مى كنى . هركس تو را به خاطر دينت دوست بدارد و از تو سر مشق بگيرد از كسانى است كه بهصراط مستقيم راه يافته است و هر كس از راهنمايى تو سر بر تابد و تو را دشمنبدارد، در روز جزا، در حالى خداوند را ديدار مى كند كه از خير بهره اى ندارد.(13) 8 بهترين عمل ماه رمضان و پيشگويى شهادت اميرالمؤ منين عليهالسلام اميرالمؤ منين عليه السلام گويد: هنگامى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله خطبه معروف خود را در موردفضايل ماه مبارك رمضان با مطلع اءيها الناس قداءقبل اليكم شهر الله بالبركة و الرحمة و المغفرة بيان فرمود، من بلند شدم و گفتم: يا رسول الله ! بهترين اعمال اين ماه كدام است ؟ فرمود: اى ابوالحسن ، بهترين اعمال اين ماه پرهيز از محرمات خداىعزوجل است ، و سپس گريست . گفتم : يا رسول الله چه چيز موجب گريه شما شد؟ فرمود: يا على اشك من به خاطر آنچيزى است كه در اين ماه از تو حلال مى شمارند، گويا تو را مى بينم كه براىپروردگارت نماز مى گزارى و سنگدل تر از همه پيشينينان و رفيق پى كننده شترثمود بر مى خيزد و ضربتى بر فرق تو مى زند كه در اثر آن محاسنت خضاب مىشود. گفتم : يا رسول الله ، آيا در آن حال دينم سلامت است ؟ فرمود: سلامت است . سپس فرمود: يا على هر كس تو را بكشد مرا كشته است . هر كس تو رادشمن بدارد مرا دشمن داشته است ، هر كس تو را ناسزا گويد مرا ناسزا گفته است .زيرا تو به منزله نفس من هستى ، روح تو از روح من و سرنوشت تو از سرشت من است .خداوند تبارك و تعالى مرا و تو را آفريد و ما دو تن را برگزيد. مرا براى نبوت و تورا براى امامت ، هر كس امامت تو را انكار كند نبوت مرا انكار كرده است . يا على تو وصى من و پدر فرزندان من و همسر دخترم و جانشين من در ميان امتم درحال حيات و بعد از مرگ من هستى . امر تو امر من و نهى تو نهى من است . سوگند به آنكه مرا به نبوت مبعوث كرد و مرا بهترين مردم قرار داد، كه تو حجت خدا بر خلقش و اميناو بر سرش و جانشين او بر بندگانش هستى .(14) 9 فتنه و آزمايش امت بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه اميرالمؤ منين عليه السلام براى اهل بصره خطبه مى خواند و آنها را ازپيشامدهاى آينده خبر مى داد، مردى به پا خاست و گفت : اى اميرالمؤ منان ، ما را از فتنهآگاه ساز، آيا در اين باره از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسش كرده اى ؟ حضرت فرمود: وقتى آيه شريفه الم . اءحسب الناس اءن يتركوا اءن يقولوا آمنا و هم لايفتنون (15) نازل شد، دانستم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان ما باشدفتنه بر ما نازل نخواهد شد. از اين رو از وى پرسيدم اين فتنه اى كه خداوندمتعال به تو خبر داده است چيست ؟ فرمود: يا على امت من بعد از من (دچار فتنه گرديده و)آزمايش خواهند شد. گفتم : يا رسول الله ، در جنگ احد كه شمارى از مسلمانان شهيد شدند و شهادت از من بازداشته شد و اين امر بر من ناگوار آمد، آيا نفرمودى : بشارت باد تو را كه سرانجامشهيد خواهى شد. حضرت فرمود: چنين است ؛ آيا در آن هنگام صبر تو چگونه خواهد بود؟ گفتم : يارسول الله چنين موردى از موارد صبر نيست بلكه از موارد بشارت و سپاس است .(16) 10 سخنان صديقه طاهره با اميرالمؤ منين بعد از ايراد خطبه درمسجد فاطمه زهرا عليها السلام پس از ايراد خطبه در مسجد و در اجتماع مهاجر و انصار، بهمنزل بازگشت . در حالى كه اميرالمؤ منين عليه السلام چشم به راه بود و طلوع آن (ماهتابان ) را انتظار مى كشيد. فاطمه عليها السلام چون به خانه در آمد، به اميرالمؤ منين عليه السلام چنين خطاب كرد: اى پسر ابوطالب ، همانند طفل در شكم مادر پرده نشين شده و چون شخص متهم عزلتگزيده اى . تو كه شهپر مرغان شكارى را در هم شكستى اكنون دستخوش پرهاى جوجهمرغان بى بال شده اى ! اين فرزند ابوقحانه به زور و ستم عطاى پدرم و قوت و معيشت دو پسرم را باز ستاندو در مظلوميت من كوشش بسيار كرد و در مقام مجادله دشمنى را به نهايت رساند، اين درحالى بود كه انصار يارى خود را از من دريغ داشتند و مهاجران رشته محبت و خويشى رابريدند و مردم از حق من چشم پوشى كردند، (اينك ) نه ياورى براى دفاع از حق خود دارمو نه مانعى در مقابل ستم ، انباشته از خشم و اندوه ، برون رفتم و بدون گرفتن حق ازستمگر بازگشتم . و تو، آن روز غبار تسليم بر چهره ات نشست كه شدت و جراءت خود را وانهادى و پس ازآن كه گردن گرگان را در هم شكستى خاك نشين شدى ! نه گوينده اى را باز داشتم و نه مزيتى به دست آوردم و اختيارى ندارم . اى كاش لختىپيش از اين حال و قبل از اين ذلت جان مى سپردم . ياور من درمقابل ستم ابوبكر و حمايت تو خداست ! واى بر من هر صبح و هر شام ، تكيه گاهم از دست رفت و بازويم سست شد. من به پدرشكايت مى برم و انتقام جويى را به خدا واگذار مى كنم . بار خدايا! حول و قوه تو شديدتر و بدتر از آنها و عذاب و مجازات تو سخت تر است . اميرالمؤ منين صلى الله عليه و آله فرمود: واى و شر براى تو نيست ، بلكه براى دشمن بد خواه توست . خشم خود باز دار اى دخترسول برگزيده واى يادگار نبوت ، من در وظيفه دينى خود سستى نكرده ام و در حدتوان خود كوتاه نيامده ام . اگر قوت زندگى را منظور دارى ، روزى تو ضمانت شده وكفيل تو امين است و آنچه از اجر آخرت براى تو فراهم و ذخيره شده از آنچه از تو بازداشته اند بهتر است . همه را به حساب خدا بگذار! فاطمه عليها السلام گفت : خدا مرا كافى است ؛ و آن گاه سكوت اختيار كرد.(17) 11 چهار چيز موجب سعادت است امام حسن عليه السلام مى گويد: هنگامى كه ابن ملجم به اميرالمؤ منين ضربت زده بود وحضرت در حال تسليم جان بود نزد وى رفتم . ناراحت شدم و بى تابى كردم . حضرت فرمود: آيا بى تابى مى كنى ؟ گفتم : چگونه نكنم كه شما را به اينحال مى بينم ؟ فرمود: آيا چهار چيز تو را آموزش ندهم كه اگر آنها را حفظ كنى سعادتمند مى شوى واگر ضايع گردانى دنيا و آخرت از دست تو مى رود؟ فرزندم هيچ بى نيازى اى بزرگتر از عقل و هيچ فقرى همانندجهل و هيچ وحشتى شديدتر از خودپسندى و هيچ زندگى اى گواراتر از حسن خلق نيست.(18) 12 پيش بينى حكومت مروان و فرزندانش مروان بن حكم در جنگ جمل اسير شد. امام حسن و امام حسين عليه السلام از او شفاعت كردند وحضرت رهايش كرد. حسنين گفتند: يا اميرالمؤ منين (او) با شما بيعت مى كند. حضرت فرمود: مگر بعد از مرگ عثمان با من بيعت نكرد؟ من نيازى به بيعت او ندارم ، دستاو دست يهودى است ، اگر با دست خود با من بيعت كند با پشت خود بيعت شكنى خواهد كرد.آگاه باشيد براى او امارت و حكومتى بسيار كوتاه خواهد بود به اندازه اى كه سگىبينى اش را بليسد.(19) و او پدر چهار رئيس است .(20) فصل دوم : گفتگوهاى اميرالمؤ منين عليه السلام با اصحاب و ياران 13 شكستن و تقسيم ظرف هاى طلا و نقره زاذان (21) گويد با قنبر(22) به نزد على عليه السلام رفتيم .قنبر گفت : يا اميرالمؤ منين برخيز كه براى شما گنجينه اى نهفته ام . على عليه السلامگفت : چه گنجينه اى ؟ گفت با من بياييد. على عليه السلام برخاست و با او به خانهرفت . دو جوال پر از جام هاى زر و سيم بود. گفت : يا اميرالمؤ منين شما را عادت بر ايناست كه هر چه هست ميان مردم تقسيم مى كنى و من اينها را براى شما اندوخته ام . على عليهالسلام گفت : اگر آتشى فراوان به خانه من مى افكندى از اين خوش تر مى داشتم . آنگاه شمشير بر كشيد و بر آن جوال ها زد، جام ها به اطراف پراكنده شدند، در حالى كهاز هر يك نيمى يا ثلثى بريده شده بود. سپس فرمان داد كه آنها را تقسيم كنند و شروعكرد به خواندن اين شعر:
اذ كل جان يده الى فيه (23)
|
آن گاه فرمود: اى سيم سپيد، ديگرى جز مرا بفريب ؛ واى طلاى زرد ديگرى جز مرا بفريب . در بيت المال چند سوزن بزرگ و كوچك بود، گفت : اينها را هم تقسيم كنيد. مردم گفتند مارا نيازى به آنها نيست . على عليه السلام گفت : سوگند به آن كه جانم به دست اوست ،بايد بد و خوبش را با هم بستانيد.(24) 14 پشتيبانى سران و افراد قبيله طى از اميرمؤ منان چون اميرالمؤ منين عليه السلام در مسير حركت از مدينه به بصره ، در تعقيب ناكثين ، ازمنزل ربذه (25) حركت كرد، عبدالله بن خليفه طايى كه درمنزل فيد(26) فرود آمده بود با حضرت ملاقات كرد؛ و اميرالمؤ منين عليهالسلام او را نزديك خود ساخت . عبدالله گفت : سپاس خداوندى را كه حق را به اهلش برگرداند و آن را در جايگاه خودقرار داد، خواه كسانى از اين امر ناخشنود باشند يا شادمان گردند. به خدا، پيامبر صلىالله عليه و آله را هم دوست نداشتند و با او جنگ و ستيز برخاستند و خداوند مكر آن ها رابه سينه هايشان برگرداند و پيش آمد بد برايشان قرار داد. به خدا سوگند، براىحفظ و مراعات حق رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر مكانى همراه تو مجاهده خواهيمكرد. على عليه السلام به او خوش آمد گفت و او را در كنار خود نشاند او رفيق و دوستدارحضرت بود و حضرت شروع كرد درباره مردم از او سؤال كردن ، تا اين كه از ابوموسى اشعرى (27) پرسيد. عبدالله گفت : من به او اطمينانندارم ، و خاطر جمع نيستم كه اگر كمكى بيابد و ضد تو اقدام نكند. حضرت فرمود: او در نظر من هم امين و خيرخواه نيست و ليكن آنهايى كه پيش از من بودندمحبت او را جلب كردند و او را حاكم و بر مردم مسلط نمودند. من تصميم برعزل او داشتم . اشتر از من خواست كه او را باقى بگذارم و من هم با ناخشنودى پذيرفتم وبر كنارى او را به فرصتى ديگر گذاشتم . در همين حال سياهى بزرگى از طرف كوه هاى طى پديدار شد. اميرالمؤ منين فرمود: ببينيداين سياهى چيست ؟ سواران رفتند و چيزى نگذشت كه بازگشتند و گزارش دادند: اينانطايفه طى هستند كه به سوى تو مى آيند و همراه خود گوسفند، شتر و اسبدارند. برخى از آنها هديه و كرامت خود را مى آورند و برخى مى خواهند همراه تو به سوىدشمن بروند. على عليه السلام فرمود: خداوند قبيله طى را جزاى خير دهد و خداوند مجاهدان را برنشستگان با اجر عظيم برترى داده است (28) چون به حضرت رسيدند سلامكردند. عبدالله مى گويد: به خدا آنچه از اجتماع و زيبايىشكل و هياءت ايشان ديدم مرا مسرور كرد و هنگامى كه سخنگويشان صحبت كرد چشمم روشنشد. چرا كه گوينده اى بليغ تر از خطيبشان نديده بودم . آن گاه عدى بن حاتم طائى (29) از ميانشان بر خاست . حمد و ثناى الهى بهجاى آورد و سپس گفت : من در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آوردم و زكاتپرداخت كردم و پس از آن حضرت با مرتدان جنگيدم و هدفم ثواب پروردگار بود، وثواب كسى كه نيكوكار و پرهيزكار باشد بر خداوند است . به ما خبر رسيد كه مردانىاز اهل مكه بيعت شكسته و از روى ستم با تو به مخالفت بر خاسته اند. ما آمده ايم تا تورا در مسير حق يارى كنيم ، اكنون ما تحت فرمان توايم به آنچه دوست دارى ما را ماءمور كن. اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: خداوند قبيله شما را از جانب اسلام و اهلش جزاى خير دهد.همانا شما اسلام را با ميل و رغبت پذيرفتيد و با مرتدان ستيز كرديد و آهنگ يارىمسلمانان داريد. آن گاه شخصى به نام سعيد برخاست و گفت : يا اميرالمؤ منين برخى از مردم بهبيان آنچه در دل دارند توانا هستند و بعضى نمى توانند آنچه دردل دارند به زبان بياورند. اگر بخواهند اين كار را بكنند به زحمت مى افتند و اگرسكوت كنند غصه و پيچش آن در دل آزرده شان مى كند. من نمى توانم آنچه دردل دارم براى تو به زبان بيان كنم وليكن تلاش خواهم كرد كه مطلب خود را برسانمو الله ولى التوفيق . من در نهان و آشكار خير خواه تو هستم و با دشمنان تو در همه جا خواهم جنگيد. براى توحقى را معتقدم كه نه نسبت به پيشينيان تو اين اعتقاد را داشتم و نه امروز نسبت به كسىاز اهل زمان تو دارم . به جهت فضيلت تو در اسلام و نزديك بودن تو به پيامبر، و منهرگز از تو جدا نخواهم شد تا پيروز شوى يا در پيش روى تو به شهادت برسم . اميرالمؤ منين به او فرمود: خداوند تو را رحمت كند. زبانت آنچه را در ضميرت بود آشكاركرد، از خدا مى خواهيم كه عافيت را روزى تو گرداند و بهشت را به تو پاداشدهد.(30) 15 بى ارزش بودن رياست مگر براى برپايى حق وقتى اميرالمؤ منين عليه السلام از مدينه به سوى بصره عازم شد در ربذه توقف كرد. در آنجا با آخرين گروه هاى حجاج مواجه شد، كه اجتماع كردند تا از سخنانحضرت بشنوند. حضرت در خيمه خود بود. ابن عباس (31) مى گويد: من وارد شدم ديدم حضرت كفش خود را تعمير مى كند گفتم :به اين كه امر ما را اصلاح كنى نيازمندتريم از آنچه انجام مى دهى . حضرت چيزىنفرمود تا اين كه كارش را تمام كرد و آن كفش را در كنار لنگه ديگرش قرار داد. آن گاهفرمود: اين كفش را قيمت كن ! گفتم : ارزشى ندارد! فرمود: در عينحال . گفتم : پاره اى از درهم ! فرمود: سوگند به خدا اين دو لنگه كفش (بى ارزش )براى من محبوبتر است از كار (رياست ) شما؛ مگر اين كه حقى را به پا دارم يا باطلى رادور سازم .(32) همين معنى به نقل ديگرى چنين آمده است : ابن عباس مى گويد: هنگام حركت به سوى بصره ، در ذى قار(33) به محضر امير المؤمنين عليه السلام وارد شدم در حالى كه پارگى كفش خود را مى دوخت ، به من فرمود: اينكفش چند مى ارزد؟ گفتم : ارزشى ندارد. فرمود: سوگند به خدا اين كفش از رياست بر شما براى من محبوبتر است ، مگر اين كهحقى را اقامه يا از باطلى جلوگيرى كنم .(34) 16 مژده ملاقات به حارث همدانى حارث همدانى در حالى كه مريض بود و به سختى به وسيله عصا راه مى رفتبا گروهى از شيعيان به محضر على عليه السلام شرفياب شد. حارث نزد آن حضرتمنزلتى داشت و امام عليه السلام از او استقبال كرد واحوال پرسيد. حارث گفت : يا اميرالمؤ منين روزگار پيرم كرده ، ولى آنچه مرا بيشتر آتشين و محزونساخت ، بگو مگوى يارانت در جلوى خانه ات مى باشد. حضرت فرمود: درباره چه چيزى گفتگو مى كردند؟ گفت : درباره تو و سه نفر پيش از تو، گروهى افراط و غلو مى كردند، گروهى ميانهرو بودند و گروهى مردد و اهل شك ، كه نمى دانند پيش بروند يا كوتاه بيايند. حضرت فرمود: اى برادر همدان بس است ، سپس فرمود: بهترين شيعيان من گروه ميانه روهستند كه غلو كنندگان و واپس ماندگان به سوى آنان باز مى گردند. در ادامه فرمود: اى حارث به تو مژده مى دهم كه هنگام مرگ و در كنار صراط و بر لبحوض (كوثر) و هنگام مقاسمه مرا خواهى شناخت .(35) حارث پرسيد: مقاسمه چيست ؟ فرمود: تقسيم آتش ، كه من آن را به درستى تقسيم مى كنم و مى گويم : اين دوست من استاو را رها كن ، و اين دشمن من است ، او را بگير.(36) 17 توصيف اصحاب روزى مردم در حضور اميرالمؤ منين عليه السلام بودند و موقعيت را مناسب تشخيص داده بهحضرتش عرض كردند: درباره اصحابت براى ما سخن بگو. حضرت فرمود: كداماصحابم ؟ گفتند: اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همه اصحاب آنحضرت اصحاب منند، كدامشان منظور است ؟ گفتند: افرادى كه آنها را ياد مى كنى و براىآنها درود مى فرستى . فرمود: كدامشان ؟ گفتند: عبدالله بن مسعود. فرمودن سنترا فرا گرفت و قرآن را تلاوت كرد، و اين از جهت دانش براى او كافى بود... گفتند: حذيفه ؟ فرمود: نام منافقان را ياد گرفت و از مشكلات پرسش كرد و آنها را گشود. اگر از اودرباره آنها پرسيد او را دانشمند خواهيد يافت . گفتند: ابوذر؟ فرمود: علم را دريافت و بخيل و حريص بود:بخيل در دينش و حريص بر دانش . او زياد پرسش مى كرد. گاهى جواب داده مى شد وگاهى از جواب محروم مى گشت . وجود او از علم لبريز و سرشار شد. گفتند: سلمان ؟ فرمود: سلمان مردى از ما اهل بيت است . چه كسى براى شمامثل لقمان حكيم است ؟ علم نخست را اندوخت و دانش آخر را آموخت ، كتاباول و آخر را خواند و درياى بى پايان است . گفتند: عمار ياسر؟ فرمود: او مردى است كه خداوند ايمان را به گوشت ، خون ، استخوان ، مو و پوست اوآميخت و لحظه اى از حق جدا نمى شود حق به هر سو كه باشد او هم در آن سو است ، و آتشرا نسزد كه حتى جزئى از او را فراگيرد. گفتند: يا اميرالمؤ منين ، پس از خودت سخن بگو. فرمود: بس است . خداوند از خودستايى نهى كرده است . كسى گفت : خداوند عزوجل مى فرمايد: و اءما بنعمة ربك فحدث .(37) فرمود: اينك شما را از نعمت پروردگارم آگاه مى كنم : من به گونه اى بودم كه هرگاه(از رسول خدا) سؤ ال مى كردم پاسخ مى شنيدم ، و هنگامى كه ساكت مى شدم (به وسيلهآن حضرت ) سر سخن باز مى شد؛ از اين رو من دانش فراوانى را در بر گرفته است.(38) 18 عفو مسيب بن نجبة و واگذارى مسؤ وليت جديد معاويه ، عبدالله بن مسعده فزارى را فرا خواند و او را با 1700 تن بهتيما(39) اعزام كرد و فرمان داد هر عربى را كه ديد بيازمايد، هر كس مطيع اوباشد از او بيعت بگيرد و هر كس مخالفت كند حساب او را با شمشير تسويه كند، سپسبه سوى مدينه و مكه و سرزمين حجاز برود و هر روز گزارش كار خود را به اوارسال نمايد. عبدالله بن مسعده به انجام ماءموريت خود پرداخت و خبر به اميرالمؤ منين عليه السلامرسيد. حضرت مسيب بن نجبه فزارى را با گروهى از مردم در پى او فرستاد وفرمود: اى مسيب ، تو از كسانى هستى كه من به صلاح و نيرومندى آنها اطمينان دارم . مسيب حركت كرد و به تيما رسيد. گروهى از قبيله فزاره به عبدالله بن مسعده پيوستند وگروهى به مسيب چرا كه هر دو از آن قبيله بودند. سرانجام نيروهاى دو طرف درگيرشدند و ابن مسعده زخمى شد. شمارى از يارانش بدون توجه به او به شام گريختند وگروهى با او باقى ماندند كه آنها نيز به يك چهار ديوارى كهنه در كنار دژ تيما پناهبردند. مسيب پيرامون آن هيزم جمع كرده آتش افروخت . آنها مسيب را قسم دادند كه آنها را به آتشنسوزاند. مسيب دستور داد آتش را خاموش كردند، شب هنگام يكى از ياران مسيب كه نگهبانشكاف و راه فرار به سوى شام بود، راه را گشود و آنها از محاصره گريخته به شامرفتند. چون صبح شد مسيب هيچ كس را در ميان چهار ديوارى نيافت . يكى از يارانش اجازه خواستتا فراريان را تعقيب كند. مسيب اجازه نداد. آن گاه به سوى اميرالمؤ منين بازگشت . خبر ماجرا پيشتر به اميرالمؤ منين عليه السلام رسيده بود. از اين رو به مسيب چند روزاجازه ملاقات نداد. سپس او را احضار نموده توبيخ كرد و فرمود: سستى كردى و فرصترا از دست دادى . مسيب پوزش خواست و گروهى از بزرگان كوفه وساطت كردند كهحضرت از او راضى شود. حضرت جوابى نفرمود و او را به يكى از ستون هاى مسجد بست و به قولى حبس كرد سپس او را خواست و فرمود: درباره تو افرادى وساطت كردندكه تو پيش من از آنها اميد بخش ترى . من دوست نداشتم كسى از ايشان منتى بر تو داشتهباشد. آن گاه از او اظهار رضايت كرد و وى را به همراه عبدالرحمان بن محمد كندى ماءمور جمع آورى صدقات (زكات ) كوفه نمود. سپس از آنها حسابرسى كرد. چوناشكالى بر آنها نيافت . ماءموريتشان را تمديد كرد و فرمود: اگر همه مردم مثل اين دو مرد صالح بودند هيچ گله دارى زيان نمى ديد، اگر (چه )گوسفندان خود را بدون چوپان رها مى كرد؛ هيچ زن مسلمانى زيان نمى ديد اگر (چه ) دربه روى او نمى بستند و او را حفاظت نمى كردند؛ هيچ بازرگانى دچار ضرر نمى شداگر (چه ) متاع خود را در فضاى باز قرار مى داد.(40) 19 غذاى مخصوص امير مؤ منان عليه السلام اميرالمؤ منين مردم را در رحبه (41) كوفه اطعام مى كرد. پس از آن خود بهمنزل مى رفت و غذا مى خورد. يكى از ياران حضرت مى گويد: گمان كردم آن حضرت درمنزل غذاى بهترى از غذاى مردم ميل مى كند. از اين رو با مردم غذا نخوردم و هنگام رفتناميرالمؤ منين عليه السلام با وى همراه شدم . حضرت سؤال كرد غذا خوردى ؟ گفتم : نه . فرمود با من بيا. پس بهمنزل آن حضرت رفتيم . على عليه السلام صدا كرد: يا فضه ! خادمى سياه آمد. فرمود:غذاى ما بياور؛ و او چند گرده نان و كوزه شير آورد و در بشقابى ريخت و نان ها را در آنتريد كرد. در حالى كه سبوس آن آشكار بود، گفتم اگر دستور مى دادى آرد را الك كنندبهتر بود. حضرت گريست و فرمود: در خانه رسول خدا هرگز الك نديدم .(42) 20 رعايت اعتدال در كيفر اميرالمؤ منين عليه السلام روز دوشته 12 رجبسال 36 هجرى بعد از پيروزى در جنگ جمل ، در حالى كه بزرگان مردم واهل بصره آن حضرت را همراهى مى كردند، از بصره به كوفه آمد. اهل كوفه به استقبال شتافتند و تبريك گفتند: سپس عرضه داشتند، يا اميرالمؤ منين ، كجاوارد مى شوى ؟ آيا در قصر منزل مى كنى ؟ فرمود: نه ، در رحبه وارد مى شوم ، پس ازنزول در رحبه به سوى مسجد اعظم رفت و دو ركعت نماز به جا آورد. سپس بر منبر رفت وخطبه خواند. در خطبه پس از حمد و ثنا و صلوات و درود، فضيلتاهل كوفه را ياد آور شد و آنها را از پيروى هواى نفس و آرزوهاى طولانى باز داشت و درپايان فرمود: شمارى از كوفيان در ياريم كوتاهى كرده اند. من آنها را سرزنش مى كنمو شما هم از ايشان دورى كنيد و حرف هايى كه دوستت ندارند به ايشان بشنوانيد تا خودرا اصلاح كنند. مالك بن حبيب يربوعى فرمانده نيروهاى انتظامى اميرالمؤ منين عليه السلام به پاخاست و گفت : به نظر من اين مقدار مجازات اندك است سوگند به خدا اگر فرمان دهىآنها را مى كشيم . اميرالمؤ منين فرمود: اى مالك از حد گذشتى و در دشمنى فرو رفتى ! مالك گفت : كارآيى برخى سختگيرى ها و ستم ها بيشتر است و شما را از مصالحه بادشمنان بى نياز مى كند. اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: خداوند اين گونه حكم نكرده است بلكه يك نفر درمقابل يك نفر قرار دارد، ستم براى چيست ؟ خداوند مى فرمايد: هر كسى مظلوم كشته شود براى ولى او سلطه (و حق قصاص )قرار داديم ، اما در قتل اسراف نكند چرا كه او مورد حمايت (43) است و اسراف درقتل اين است كه غير از قاتل را بكشى و خداوند از آن نهى كرده است و اين همان ستم است.(44) 21 گريه اصبغ بر مفارقت امير مؤ منان و در خواست حديث اصبغ بن نباته (45) مى گويد: وقتى حضرت مضروب شد با گروهى از اصحاببه در خانه حضرت رفتيم و در آنجا نشستيم . چون صداى گريه از خانه شنيديم ما همهگريستيم . امام حسن عليه السلام بيرون آمد و گفت : اميرالمؤ منين مى فرمايد: به خانههايتان برويد. ديگران رفتند، اما من ماندم . صداى گريه درمنزل شديدتر شد، من هم گريستم . باز امام حسن آمد و فرمود: نگفتم برويد. گفتم : يابن رسول الله ، من طاقت ندارم . پاهايم نيز ياريى نمى كند كه بروم ، مگر اين كهاميرالمؤ منين را ببينم . باز گريه كردم . امام حسن داخل شد. طولى نكشيد كه بازگشت و فرمود: وارد شو. وارد شدم و اميرالمؤ منينعليه السلام را در حالى ديدم كه سرش را با عمامه اى زرد بسته بود و چهره حضرتنيز چنان زرد شده بود كه نفهميدم چهره زردتر بود يا عمامه . آن گاه افتادم و آن حضرترا بوسيدم و ناله كردم . فرمود: گريه كن اى اصبغ به خدا سوگند (سفر من به سوى) بهشت است . گفتم : فدايت شوم يا اميرالمؤ منين ، مى دانم به سوى بهشت مى روى ، من براى خودگريه مى كنم كه ترا از دست مى دهم . يا اميرالمؤ منين فدايت شوم حديثى ازرسول خدا برايم بيان كن كه گمان مى كنم بعد از امروز هرگز از تو حديثى نخواهمشنيد. فرمود: بلى ، اى اصبغ ، روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا فرا خواند وفرمود: اى على بر منبر مسجد من برو و مردم را بخوان . سپس حمد و ثناى الهى را به جاىآر و بر من درود فراوان بفرست و آن گاه بگو: اى مردم من فرستاده رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى شما هستم ، آن حضرت بهشما مى گويد: لعنت خدا و لعنت ملائكه مقرب و لعنت انبياىمرسل و لعنت من بر كسى كه به غير پدرش نسبت برد، يا به غير مولاى خودش دعوتكند، يا در مزد اجيرش ظلم روا دارد. من هم به مسجد رفته و بالاى منبر قرار گرفتم . وقتى قريش و ديگر مردمى كه در مسجدبودند مرا ديدند، به سوى من آمدند. من پيام رسول خدا را رساندم . كسى حرفى نزد جزعمر بن خطاب كه گفت پيام را رساندى ولى سخنىمجمل آوردى . گفتم به رسول خدا مى رسانم . به حضرت اطلاع دادم . فرمود: برو بهمسجدم و بالاى منبر قرار بگير و حمد و ثناى خدا را به جاى آور و بر من درود فرست وبگو: اى مردم ! چيزى براى شما نياورديم جز اين كهتاءويل و تفسير آن پيش ما است ؛ آگاه باشيد همانا من پدر شما هستم ، همانا من مولاى شماهستم ، همانا من اجير شما هستم .(46) 22 عدى بن حاتم و فرمانبردارى از امير مؤ منان در مسير كوفه اميرالمؤ منين عليه السلام به عدى بن حاتم توجه كرد و فرمود: اى عدى !آيا تو در آنچه هدف ما است با ما شاهد و حاضر هستى ؟ عدى گفت : من شاهد باشم يا غائب آنجايى هستم كه تو دوست دارى . اسبان ما آماده و نيزههاى ما تيز و شمشيرهاى ما كشيده و آخته است . اگر نظرت اين باشد كه پيش بتازيم ،چنين كنيم و اگر راءى تو بر خوددارى است چنين كنيم . ما تسليم امر توايم ، پس بهآنچه مى خواهى فرمان ده تا در امتثال دستور تو شتاب كنيم .(47) 23 مناسبت خوراك و پوشاك پيشوا با مردم ناتوان احنف بن قيس (48) گويد: شبى هنگام افطار بر اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شدم .فرمود: برخيز با حسن و حسين غذا بخور و خود به نماز ايستاد. وقتى از نماز فارغ شدكيسه اى را كه مهر زده بود خواست و مقدارى جو خرد شده از آن برداشت و باز آن را مهركرد. گفتم : يا اميرالمؤ منين ، ترا بخيل نمى دانستم . چرا اين جو را مهر زدى ؟! فرمود: ازروى بخل اين كار را نكردم ، وليكن واهمه دارم از اين كه حسن و حسين آن را با روغن ياچربى مخلوط كنند. گفتم : مگر حرام است ؟! فرمود: نه وليكن وظيفه پيشوايان حق اين است كه وضع خوراك و پوشاك خود را باضعيف ترين مردم بسنجند و به چيزى كه آنها توان ندارند خود را امتياز ندهند، تا فقيربا ديدن ايشان به آنچه دارد راضى شود و دارايشان را ببيند شكرگزارى و فروتنىاش افزون گردد.(49) 24 على عليه السلام و خانه جاودان سويد بن غفله مى گويد: روزى در خانه اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شدم و ديدم كه درخانه اش جز حصير كهنه اى كه حضرت روى آن نشسته بود چيزى نيست . گفتم : يااميرالمؤ منين ، تو حاكم و اختياردار مسلمانان هستى و بيتالمال به دست تو است . با اين حال هياءت هايى بر تو وارد مى شوند، در حالى كه درخانه تو جز اين حصير نيست ! حضرت گريست و فرمود: اى سويد، عاقل در منزل موقتى سامان نمى گيرد. پيش روى ماخانه جاودانى است . ما اثاث منزل را به آنجا فرستاده ايم و خود نيز به زودى به آنجاخواهيم رفت . سويد گويد: سوگند به خدا سخن حضرت مرا به گريه وا داشت .(50) 25 على عليه السلام و مشورت با ياران وقتى اميرالمؤ منين عليه السلام مصمم شد به سوى شام حركت كند، مهاجرين و انصارى راكه همراه آن حضرت بودند احضار كرد و در مورد تصميم خود به مشورت پرداخت . آنحضرت پس از حمد و ثناى الهى چنين فرمود: شما راءى نيكو داريد، بردبار هستيد و سخنبه حق مى گوييد و رفتار و كردارتان مبارك است . تصميم گرفته ايم كه به سوىدشمن خود و شما حركت كنيم . نظر خود را در اين زمينه ابراز كنيد. بزرگان اصحاب از جمله هاشم بن عتبه (51)، عمار ياسر(52) وقيس بن سعد(53) اظهار نظر كرده و بر لزوم بلكه سرعت حركت به سوى شامتاءكيد كردند. سهل بن حنيف (54) به نمايندگى از انصار واهل مدينه سخن گفت و تسليمشان را در مقابل فرمان حضرت بيان كرد و پيشنهاد نمود كهدر اين مورد اهل كوفه را در جريان قرار دهد كه اگر آن ها اطاعت و استقامت كنندروال كار بر مراد خواهد بود.(55) 26 تاءكيد و گواهى بر حقانيت مسير پس از سخنان على عليه السلام در ذى قار و معرفى طلحه و زبير و روشن كردناهداف و بهانه هاى آن ها، برخى از ياران طى سخنان اعلان موافقت و فرمانبردارى كردند،ابو زينب ازدى نيز برخاست و چنين گفت : سوگند به خدا اگر ما بر حق باشيم تو هدايت يافته ترين مايى و بيشترين سهم را درخير دارى ؛ و اگر پناه بر خدا گمراه باشيم در اين صورت تو سنگين بارترين وپركناه ترين مايى . ما تصميم گرفته ايم كه به سوى اين گروه برويم و دوستى باآنها را بريده و برائت و دشمنى با ايشان را آشكار كرده ايم . هدف ما از اين كار آنمقصدى است كه خدا مى داند. به خدايى كه آنچه را نمى دانستى به تو آموخت سوگندتمى دهيم ، آيا ما بر حق نيستيم ؟ و آيا دشمن ما گمراه نيست ؟ حضرت فرمود: شهادت مى دهم كه اگر براى يارى دينت با نيت صحيح بيرون آمده اى وچنان كه گفتى دوستى با آنها را قطع و دشمنى با ايشان را آشكار كرده اى ، تو دربهشت خدايى . مژده باد تو را اى ابوزينت كه به خدا سوگند تو بر حق هستى . شك نكنكه تو با احزاب جهاد مى كنى . آن گاه ابوزينب چنين سرود: سير كنيد به سوى احزاب كه دشمنان پيامبرند. همانا بهترين مردم ياوران على هستند. اين هنگامى است كه كشيدن شمشير مشرفى (56) زيبا است . و نيز كشيدن افسار اسبان و حركت دادن نيزه ها.(57) 27 توصيه به روشنگرى به جاى بدگويى حجر بن عدى (58) و عمرو بن حمق (59) بيزارى و لعناهل شام را آشكار مى كردند. اميرالمؤ منين عليه السلام ، به آنان پيام داد كه از اين كارخوددارى كنند. آن دو پيش حضرت آمدند و گفتند: آيا ما بر حق نيستيم ؟ فرمود: بلى ، گفتند: آيا آنهاباطل نيستند؟ فرمود: بلى ، گفتند پس چرا بدگويى ايشان ما را باز داشتى ؟! فرمود:خوش نداشتم كه شما لعنت كننده و بدگو باشيد و آنها را فحش دهيد و بيزارى بجوييد.ليكن اگر روشنگرى كنيد و كارهاى بد آنها را يادآور شويد و بگوييد كه روش و كردارآنها و چنان است اين صحيح تر است و حجت را به گونه اى رساتر اتمام مى كند. گفتند: يا اميرالمؤ منين ، پند تو را مى پذيريم و به ادب تو اقتدا مى كنيم . سپس عمروبن حمق گفت : به خدا قسم يا اميرالمؤ منين ، بيعت و دوستى من نسبت به تو نه به جهتخويشى و به براى مال دنيا و نه به سبب اميد به مقام و شهرت بوده است ، بلكه دوستىمن به جهت خصال پنجگانه تو است : تو پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله واولين تصديق كننده اويى : همسر سرور زنان عالم ، فاطمه ، دختر پيامبر صلى اللهعليه و آله هستى ؛ و در ميان مهاجران در جهاد بيشترين سهم را دارى . اگر ماءمور شومصخره هاى سخت و سنگين را جا به جا و آب درياهاى بى كران را پيمانه كنم و روزگارمن در حالى به سرآيد كه دوستان تو را نيرومند سازم و دشمن تو را سست گردانم ، بازگمان نمى كنم تمام حقى را كه از جانب تو بر عهده دارم ، ادا كرده باشم . اميرالمؤ منين عليه السلام گفت : خداوندا، قلبش را با تقوا نورانى كن و به راه راستهدايت فرما. سپس فرمود: اى كاش در لشكر من صد نفرمثل تو بود. حجر عرض كرد: در آن صورت سپاهت اصلاح مى گرديد و شمار نيرنگ بازان و خيانتكاران اندك مى شد.(60) 28 هر سخنى را نبايد آشكار كرد زياد بن نضر حارثى (61) به عبدالله بنبديل بن ورقا(62) مى گفت : روزگار ما با شاميان بسيار خطرناك خواهد بود وجز افراد شجاع ، پاك نهاد، متين و استوار، صبر پيشه نخواهند كرد. به خدا، گمان نمىكنم اين روز از ما و ايشان جز افراد پست را باقى بگذارد. عبدالله بن بديل گفت . به خدا سوگند، من نيز چنين مى پندارم . اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: اين سخن را در سينه نگهداريد و آشكار نكنيد و كسى آنرا از شما نشنود (مبادا موجب سستى لشكريان شود) همانا خداوند، شهادت را براى گروهىو مرگ را بر ديگران نوشته است ، و زندگى هر گروهى آن چنان كه خداوند مقرر كردهاست به پايان خواهد رسيد. خوشا به حال مجاهدان در راه خدا و كشته شدگان در طاعتپروردگار.(63) 29 لزوم ماندن برخى افراد توانا در پشت جبهه هنگام حركت اميرالمؤ منين از كوفه به سوى صفين ، مالك بن حبيب فرماندهنيروهاى انتظامى در حالى كه زمام مركب حضرت را به دست گرفته بود عرض كرد: يااميرالمؤ منين ، مسلمانان را حركت مى دهى و آنها به اجر جهاد و شهادتنايل مى شوند؛ و مرا در اين بسيج همگانى ، اينجا باقى مى گذارى ؟! على عليه السلام فرمود: آنها به هيچ پاداشى نمى رسند مگر اين كه تو نيز با آنهاشريك هستى و وجود تو در اينجا لازم تر است از اين كه همراه آنها باشى . مالك عرض كرد: (سمعا و طاعة ) از جان و دل فرمانبر دارم .(64) 30 ايوان مدائن ، آيينه عبرت يكى از ياران حضرت به نام حربن سهم بن طريف به آثار كسرى نظاره و اينشعر ابن يعفر تميمى را زمزمه مى كرد:
جرت الرياح على مكان ديارهم
|
باد بر زمين خانه هايشان وزيد، گويا موعد و وقت مقرر ايشان سرآمده بود. على عليه السلام فرمود: چرا آيه شريفه را نخواندى : كم تركوا من جنات و عيون... چه بسا باغها و چشمه ها كه از خود به جاى گذاشتند، و زراعت ها و قصرهاىزيبا و گران قيمت ، و نعمت هاى فراوان ديگر كه در ميان آنها خوش بودند. آرى اين چنينبود، و ما اين نعمت هاى آنها را براى ديگران ميراث قرار داديم ، نه آسمان بر ايشانگريست و نه زمين ، و مهلتى به آنها داده نشد(65). آرى آنها وارث بودند ولىخود ارث گذار شدند، همانا ايشان شكر نعمت را به جا نياوردند، پس دستشان از نعمت دنيابه سبب معصيت تهى شد. بر حذر باشيد از كفر نعمت كه موجبنزول نقمت مى شود.(66) خاقانى با اشاره به فرمايش حضرت چنين سروده است :
هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن هان
|
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
|
پرويز كه بر هر خوان زرين تره بنهادى
|
زرين تره كو بر خوان ؟ رو كم تركوا بر خوان
|
31 سستى پيروان حق و جديت طرفداران باطل عدى بن حاتم در جست و جوى اميرالمؤ منين عليه السلام بود و در اثر كثرت كشته ها ازروى جنازه ها و يا پاهاى بريده و يا دست هاى قطع شده گام بر مى داشت ، تا آن كهحضرت را در زير پرچم هاى طايفه بكر بنوائل پيدا و عرض كرد: مگر ما نبايد تا پاى جان مقاومت كنيم ؟! حضرت فرمود: نزديك بيا؛ و او نزديك رفت تا گوشش نزديك صورت حضرت قرارگرفت : حضرت فرمود: واى بر تو، عموم كسانى كه با من هستند با من مخالفت مى كنند،و معاويه در ميان كسانى است كه از او پيروى كرده و با او مخالفت نمى كنند.(67) 32 نا خشنودى از ناله و فرياد بر كشتگان و همراه شدن پياده باسواره اميرالمؤ منين هنگام بازگشت از صفين وگذر از محلات كوفه صداى گريه شنيد پرسيد:اين صداها براى چيست ؟ گفتند: براى كشته شدگان در صفين گريه مى كنند. حضرتفرمود: همانا شهادت آنان را كه صابر بودند و براى رضاى خدا كشته شدند گواهىمى كنم . سپس هنگام عبور از محله شبامى ها صداى گريه و ناله بسيار شديدىبه گوشش رسيد و حرب ابن شرحبيل شبامى به ملاقات حضرتنايل شد. حضرت فرمود: آيا زنانتان بر شما غلبه كرده اند؟ آيا آنها را از اين ناله وفرياد باز نمى داريد؟ حرب گفت : اگر دو يا سه خانه بود مى توانستيم وليكن از اينمحله يكصد و هشتاد نفر به شهادت رسيده اند واهل همه خانه ها گريانند. اما ما مردان گريه نمى كنيم و از شهادت ايشان خشنوديم . على عليه السلام فرمود: خداوند شهدا و در گذشتگان شما را رحمت كند. آن گاه حربهمراه اميرالمؤ منين كه سواره بود حركت كرد. حضرت به او فرمود: برگرد، و سپسايستاد و فرمود: برگرد، زيرا راه رفتن و همراهى كسى چون تو موجب اغواى واليان وسرافكندگى مؤ منان است .(68) 33 پى آمد ناخوشايند همراهى پيادگان با سواره اميرالمؤ منين عليه السلام سواره به ميان اصحابش آمد. اصحاب پشت سر وى راه افتادند.حضرت برگشت و فرمود: كارى داريد؟ گفتند: نه ، يا اميرمؤ منان وليكن دوست داريم همراه شما بياييم . فرمود: برگرديد زيراراه رفتن همراه سواره موجب فساد سواره و ذلت پياده است . بار ديگر اميرالمؤ منين عليه السلام سواره مى رفت و عده اى پشت سر او راه افتادند،فرمود: برگرديد، زيرا سر و صداى كفش هاى پشت سر مردان مايه فساددل هاى نابخردان است .(69) جويرية بن مسهر(70) مى گويد: پشت سر امير المؤ منين ، حركت كردم ، فرمود: اىجويريه ، اين احمقان هلاك نشدند مگر به جهت سر و صداى كفش ها در پشت سرشان ...(71). 34 تقاضاى ادامه خطبه شقشقيه گويند چون اميرالمؤ منين عليه السلام خطبه شقشقيه را خواند. مردى ازاهل عراق بلند شد و نامه اى به دست حضرت داد. امام عليه السلاممشغول خواندن نامه شد. پس از پايان آن ابن عباس گفت : يا اميرالمؤ منين كاش خطبه را ازآنجا كه قطع كردى ادامه مى دادى . حضرت فرمود: هيهات يا ابن عباس تلك شقشقة هدرت ثم قرت ابن عباس هيهات !شقشقه (72) اى بود كه صدا كرد و باز در جاى خود قرار گرفت . عبدالله بن عباسمى گويد: سوگند به خدا درباره هيچ سخنى همانند اين سخن اميرالمؤ منين عليه السلاممتاءسف نشدم (73) چرا كه حضرت همه آنچه را كه اراده كرده بود نگفت و خطبه را بهپايان نبرد.(74) على عليه السلام در اين خطبه مساءله امامت و موقعيت خود را نسبت به خلفاىپيشين مطرحكرده است . 35 حضور معنوى هم انديشان در دفاع ازحق وقتى خداوند متعال در جنگ جمل پيروزى را نصيب اميرالمؤ منين كرد، يكى از ياران حضرتگفت : دوست داشتم برادرم فلانى با ما در اين صحنه حاضر بود و مى ديد كه چگونهخداوند تو را بر دشمنانت پيروز كرد. اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيد: آيا ميل و محبت برادرت با ما است ؟ گفت : آرى . فرمود: او هم در اين جنگ با ما بوده است ؛ و نيز در اين جنگ كسانى كه هنوز به دنيا نيامدهاند با ما بوده اند. كسانى كه در صلب مردها و رحم زن ها هستند؛ و روزگار ناگهانايشان را بروز خواهد داد و ايمان به وسيله آنها نيرو خواهد گرفت .(75)
|