5 ـ از بعضى از احاديث استفاده مى شود كه پرگويى مايه قساوت و سنگدلى است، در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «كانَ الْمَسيحُ(عليه السلام) يَقُولُ لا تَكْثِر الْكَلامَ فى غَيْرِ ذِكْرِ اللّهِ فَاِنَّ الَّذينَ يَكْثِرُونَ الْكَلامَ فى غَيْرِ ذِكْرِ اللّهِ قاسِيَةٌ قُلُوبُهُم وَلكِنْ لا يَعْلَمُونَ; حضرت مسيح(عليه السلام) مى فرمود; جز به ذكر خدا سخن زياد مگوييد، زيرا كسانى كه در غير ذكر خدا سخن
1. بحارالانوار، جلد 75، صفحه 312.
2. همان مدرك، صفحه 300.
3. ميزان الحكمه، جلد 2،صفحه 1667، شماره 10825.
4. ميزان الحكمة، مادّه صمت، حديث 10805.
[303]
بسيار مى گويند دلهايى پر قساوت دارند ولى نمى دانند!»(1)
6 ـ در حديث ديگرى از امام علىّ بن موسى الرّضا(عليه السلام) مى خوانيم: سكوت نه تنها از اسباب علم و دانش است، بلكه راهنما به سوى هر خير و نيكى است; فرمود: «اِنَّ الصَّمْتَ بابٌ مِنْ اَبْواابِ الْحِكْمَةِ، اِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الْمَحَبَّةَ اِنَّهُ دَليْلٌ عَلى كُلِّ خَيْر; سكوت درى از درهاى دانش است، سكوت محبّت مى آورد، و دليل و راهنماى همه خيرات است.»(2)
اين كه مى فرمايد: سكوت محبّت مى آورد به خاطر اين است كه بسيارى از رنجشها و عداوتها از نيش زبان زدن و تعبيرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مى شود، و سكوت انسان را از آن نجات مى دهد.»
7 ـ سكوت سبب نجات از بسيارى از گناهان مى شود و در نتيجه كليد ورود در بهشت است. چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: كه مردى نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: آيا تو را به چيزى راهنمايى كنم كه خدا به وسيله آن تو را وارد بهشت مى سازد، عرض كرد آرى اى رسول خدا! سپس دستور به انفاق و يارى مظلوم و كمك از طريق مشورت فرمود، و بعد دستور به سكوت داد و فرمود: «فَاصْمُتْ لِسانَكَ اِلاّ مِنْ خَيْر; سكوت اختيار كن جز از نيكيها» و در پايان افزود: «هرگاه يكى از اين صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى برد.»(3)
8 ـ بى شك يكى از آثار مثبت سكوت، آراسته شدن به زيور و قار است. همان گونه كه در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «اَلصَّمْتُ يَكْسِيكَ الْوِقارَ، وَ يَكْفِيكَ مَئُونَةَ الاِْعْتِذارِ;سكوت لباس وقار برتو مى پوشاند و مشكل عذر خواهى را از تو بر مى دارد!»(4)
شخصى كه زياد سخن مى گويد; اشتباهات فراوانى دارد كه هم از ابهّت او مى كاهد، و هم او را وادار به عذر خواهى مكرّر مى كند.
9 ـ همين معنى به شكل گوياترى در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است، فرمود: «اِنْ كانَ فِى الْكَلامِ بَلاغَةٌ فَفِى الصَّمْتِ السَّلامَةُ مِنَ الْعِثارِ; اگر در سخن گفتن،
1. اصول كافى، جلد 2،صفحه 114، (باب الصّمت و حفظ اللّسان، حديث 11).
2 و 3. اصول كافى، جلد 2، صفحه 113.
4. غرر الحكم، شماره 1827.
[304]
بلاغت بوده باشد، در سكوت سلامت از لغزشهاست!»(1)
از اين حديث استفاده مى شود كه سكوت حتّى بر سخنان بليغ گاهى برترى دارد!
10 ـ اين بحث را با حديث ديگرى از امام حسن(عليه السلام) پايان مى دهيم هرچند در اين زمينه احاديث فراوان ديگرى باقى مانده كه ذكر همه آنها ما را از روشى كه در اين مباحث داريم دور مى سازد; فرمود: «نِعْمَ العَونُ الصَّمْتُ فى مَواطِنَ كَثيِرة وَ اِنْ كُنْتَ فَصيحاً; سكوت ياور خوبى است در بسيارى از موارد، هرچند سخن گويى فصيح باشى!»(2)
* * *
رفع يك اشتباه
آنچه در بالا درباره اهمّيّت سكوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعميق تفكّر آدمى و جلوگيرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصيّت و ابهّت و وقار، و عدم نياز به عذر خواهى هاى مكرّر و مانند آن آمد، به اين معنى نيست كه سخن گفتن همه جا نكوهيده و مذموم باشد، و انسان از همه چيز لب فرو بندد، چرا كه اين خود آفت بزرگ ديگرى است.
هدف از ستايش سكوت در آيات و روايات اسلامى، باز داشتن از پرگويى و سخنان لغو و بيهوده و گفتارهاى اضافى و غير لازم است وگرنه در بسيارى از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سكوت، حرام مسلّم است.
مگر نه اين است كه نعمت بيان به صورت بزرگترين نعمت در سوره الرّحمن بعد از نعمت آفرينش انسان شمرده شده است، و يكى از بزرگترين افتخارات نوع بشر داشتن زبان گويا و قدرت بر تكلّم است.
بسيارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج، تلاوت قرآن و اذكار، به وسيله زبان انجام مى شود:
امر به معروف و نهى از منكر، تعليم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبيه غافل، و راهنمايى
1. غرر الحكم، شماره 3714.
2. ميزان الحكمه،ماده صمت، حديث 10826.
[305]
به سوى حقّ و عدالت، و بسيارى از شؤون تعليم و تربيت به وسيله زبان انجام مى گيرد; هيچ دانشمند و صاحب فكرى نمى گويد در اين گونه موارد بايد سكوت كرد. آنچه مايه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه است سخنان اضافى و به اصطلاح «فضول الكلام» است; بنابراين، بايد از هرگونه افراط و تفريط در اين مسأله شديداً پرهيز كرد.
امام سجّاد علىّ بن الحسين(عليه السلام) در اين باره سخنى دارد، كه سخن آخر و قول فصل است و حقّ مطلب را بخوبى ادا فرموده است.
كسى از آن حضرت پرسيد: آيا سخن گفتن افضل است يا سكوت؟ امام (عليه السلام) در جواب فرمود:
«لِكُلِّ واحِـد مِنْهُـما آفاتٌ فَاِذا سَـلِما مِنَ الاْفاتِ فَـالْكَلامُ اَفْضَـلُ مِنَ السُّـكُوتِ. قِيْلَ كَيْفَ ذلِكَ يَا بْنَ رَسُـولِ اللّهِ(عليه السلام)؟ قالَ: لاَِنَّ اللّهَ عَـزَّوَجَلَّ مـا بَعَثَ اْلاَنْبِيـاءَ وَ الاَوصيـاءَ بِالسُّـكُوتِ، اِنَّما بَعَثَـهُمْ بِالْكَلامِ، وَ لاَ استَحَـقَّـتِ الْجَنَّةُ بِالسُّـكُوتِ وَ لا اْستَوْجَـبَتْ وِلايَةً بِالسُّـكُوتِ وَ لا تَـوَقَّيَتِ النّارُ بِالسُكُوتِ اِنَّما ذلِكَ كُلُّهُ بِالْكَلامِ، ما كُـنْتُ لاَِعْدِلَ الْقَمَرَ بِالشَّـمْسِ اِنَّـكَ تَصِفُ فَـضْلَ السُّـكُوتِ بِالْـكَلامِ وَ لَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْكَلامِ بِالسُّـكُوتِ»; هـركدام از اين دو آفـاتى دارد، هرگاه هر دو از آفـت در امـان باشد، سخن گـفتن از سكوت افضـل است، عرض شد اى پسـر رسول خدا چـگونه است اين مطـلب؟ فرمود: اين به خاطر آن است كه خـداوند متعال، پيامـبران و اوصـياى آنـها را به سـكوت مبعوث و مأمور نكرد، بلكه آنها را به سخن گفتن مبـعوث كرد،هرگز بهـشت با سـكوت به دست نمى آيد، و ولايت الهى با سكوت حاصل نمى شود، و از آتش دوزخ با سـكوت رهـايى حاصـل نمى شود، هـمه اينها بـه وسـيله كـلام و سخـن به دست مى آيـد، مـن هـرگز مـاه را با خورشـيد يكـسان نمى كنم، حـتّى هـنگامى كه مى خواهى فضـيلت سـكوت را بـگويـى با كـلام آن را بيان مى كـنى و هـرگز فـضـيلت كــلام را با سـكوت
شــرح نمى دهـى!»(1)
1. بحارالانوار، جلد 68، صفحه 274.
[306]
بى شك «سكوت» و «سخن گفتن» هر كدام جائى و مقامى دارد و هر يك از آنها داراى جنبه هاى مثبت و جنبه هاى منفى است، و بى شك جنبه هاى مثبت سخن گفتن فزونتر از جنبه هاى منفى آن است; ولى از آنجا كه جنبه هاى مثبت سخن گفتن هنگامى آشكار مى شود كه انسان در مراحل تهذيب نفس توفيق كافى يافته باشد; به همين دليل كسانى را كه در آغاز راهند بيشتر توصيه به سكوت مى كنند، و بعد از كسب سلطه بر هواى نفس و به اصطلاح مالك زبان شدن، مأمور به سخن گفتن و هدايت مردم مى شوند.
در اينجا معيار روشنى داريم، هرگاه ما سخنانى را كه در شبانه روز مى گوييم روى يك نوار ضبط كنيم و بعد با دقّت و سختگيرى و خالى از تعصّب به بررسى آن بپردازيم مشاهده مى كنيم كه از ميان صدها يا هزاران كلمه كه در طول يك شبانه روز از ما صادر شده، مقدار كمى از آن مربوط به اهداف الهى يا حوائج زندگى و ضروريّات حيات مى باشد و بقيّه فضول كلام و سخنان اضافى است كه در لا به لاى آن احياناً مطالب ناروا و گناه آلود يا سخنان مشكوك و مشتبه مى باشد.
هدف از سكوت مبارزه با انبوه فضول كلام و سخنان اضافى و بى هدف، و احياناً بى معنى يا گناه آلود است.
اين نكته نيز شايان توجّه است كه «صمت» و «سكوت» هر چند در منابع اصلى لغت تقريباً به يك معنى تفسير شده است، ولى در كلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در ميان آن دو ديده مى شود; به اين معنى كه، سكوت ترك كلام بطور مطلق است، ولى «صَمْت» به معنى ترك سخن گفتن در امورى است كه هدف صحيحى را تعقيب نمى كند (تَرْكُ ما لا يَعْنِيهِ) و آنچه براى سالكان الى اللّه و راهيان راه خدا و علاقه مندان به تهذيب نفس ضرورت دارد، بيشتر «صمت» است نه «سكوت». (دقّت كنيد)
* * *
اصلاح زبان
آنچه در بحث پيشين، يعنى اهمّيّت سكوت و صمت و تأثير آن در تهذيب نفوس و اخلاق گذشت، در واقع يكى از طرق اساسى براى پيشگيرى از آفات زبان است، چرا كه
[307]
زبان مهمترين كليد دانش و فرهنگ و عقيده و اخلاق است; و اصلاح آن سرچشمه همه اصلاحات اخلاقى، و انحراف آن سبب انواع انحرافات است; بنابراين، بحث اصلاح زبان بحثى فراتر از مسأله سكوت مى باشد.
اصلاح زبان و گفتار از آنجا اهمّيّت فوق العاده در بحثهاى اخلاقى به خود گرفته، كه زبان ترجمان دل و نماينده عقل و كليد شخصيّت انسان و مهمترين دريچه روح است.
به تعبير ديگر، آنچه بر صفحه روح انسان نقش مى بندد، قبل از هر چيز بر صفحه زبان و در لا به لاى گفته هاى او ظاهر مى شود. جالب اين كه اطبّاى پيشين سلامت و انحراف مزاج انسان را نيز از مشاهده زبان او كشف مى كردند، و در آن زمان كه مسأله آزمايش خون و ترشّحات بدن، يا عكسبردارى وجود نداشت، زبان به عنوان تابلويى براى تشخيص سلامت و بيمارى دستگاههاى درون شمرده مى شد، و پزشكان آگاه، با يك نگاه به زبان، بسيارى از مسائل را درباره سلامتى و بيمارى افراد كشف مى كردند.
در مورد مسائل اخلاقى و فكرى نيز همين امر صادق است; زبان مى تواند تابلويى براى كشف انواع مفاسد اخلاقى درونى مورد استفاده قرار گيرد; همان گونه كه آلودگى زبان مى تواند انعكاس وسيعى در روح انسان داشته باشد.
روى اين جهات، همواره علماى اخلاق اهمّيّت خاصّى براى اصلاح زبان قائل بوده و هستند، و اصلاح آن را گام مهمّى براى تقويت فضائل اخلاق، و تكامل روح مى شمرند.
در حديث معروفى كه در لا به لاى كلمات قصار مولا امير مؤمنان على (عليه السلام) آمده اين حقيقت منعكس شده است; آنجاكه مى فرمايد:«تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَاِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ;سخن بگوييد تاشناخته شويد، چراكه شخصيّت انسان در زير زبان او نهفته شده است.»(1)
و در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «لا يَسْتَقيمُ اِيمانُ عِبْد حَتّى يَسْتَقيمَ قَلْبُهُ، وَ لا يَسْتَقيمَ قَلْبُهُ حَتّى يَسْتَقيمَ لِسانُهُ; ايمان كسى استقامت و راستى پيدا نمى كند، مگر اين كه قلب او راستى و استقامت يابد قلب نيز راستى و استقامت نمى يابد مگر اين كه زبان راستى و استقامت پيدا كند.»(2)
1. نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 392.
2. بحارالانوار، جلد 68، صفحه 287 محجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 193.
[308]
با اين اشاره به اصل سخن باز مى گرديم، و بحث را در چهار محور آغاز مى كنيم:
1 ـ اهمّيّت زبان به عنوان يك نعمت بزرگ الهى
2 ـ رابطه نزديك اصلاح زبان با اصلاح روح و فكر و اخلاق
3 ـ آفات زبان
4 ـ اصول كلّى جهت مبارزه با آفات زبان
در محور اوّل، قرآن مجيد در دو آيه از سوره «بلد» و «الرّحمن» حقّ سخن را ادا كرده است.
در سوره بلد، آيه 8 تا 10، مى خوانيم: «اَلَـمْ نَجـْعَلْ لـَهُ عَيْـنَيْنِ ـ وَ لِساناً و شَـفَتَيْنِ ـ وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ; آيا براى او (انسان) دو چشم قرار نداديم ـ و يك زبان دو لب ؟ ـ و او را به خير و شرّش هدايت نموديم!»
آيات فوق در مقام بيان بزرگترين نعمتهاى الهى است، نعمت چشم و زبان و لبها، نعمت هدايت، و معرفت خير و شرّ.
براستى زبان از شگفت انگيزترين اعضاى بدن انسان است و وظائف سنگين برعهده دارد كه بر عهده هيچ يك از اعضاء بدن نيست; علاوه بر اين كه كمك مؤثّرى به بلع غذا مى كند و در جويدن نقش مهمّى دارد و مرتّباً لقمه غذا را به زير چكش دندانها هُل مى دهد ولى به قدرى اين كار ماهرانه انجام مى گيرد كه خود را از ضربات دندانها دور نگه مى دارد، در حالى كه دائماً در كنار آن و چسبيده به آن است!
گاهى بندرت هنگام جويدن غذا زبان خود را جويده ايم و اين عضو بسيار ظريف و آسيب پذير آزرده شده، و فهميده ايم كه اگر آن مهارت فوق العاده در زبان نبود كه خود را از ضربات دندانها حفظ كند همه روز چه بر سر ما مى آمد!
اضافه بر اين، بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندانها را كاملاً جاروب و تميز مى كند.
ولى از همه مهتر مسأله سخن گفتن است كه با حركات بسيار سريع و منظّم و پى در پى و جست و خيز زبان در جهات ششگانه، انجام مى گيرد.
جالبتر اين كه خداوند براى سخن گفتن وسيله اى براى انسان قرار داده كه بسيار
[309]
سهل التّناول و در دسترس همگان است; نه خسته مى شود، نه ملالى به آن دست مى دهد، و نه هزينه اى دارد.
و از آن عجيبتر، مسأله استعداد تكلّم در انسان است كه در روح آدمى به عنوان يك عنايت بزرگ الهى به وديعه گذارده شده و انسان مى تواند جمله بندى هاى نامحدودى در اشكال بى شمار براى بيان مقاصد بسيار متنوّع خود ترتيب دهد.
اضافه بر اين، آنچنان استعدادى براى وضع لغات مختلف به او داده كه محصول آن هزاران نوع زبان است; و با گذشت زمان، برآن نيز افزوده مى شود.
با اين حال، آيا عجيب است كه خداوند از اين نعمت در آيات بالا به عنوان يكى از بزرگترين نعمتهايش ياد كند؟
شايان توجّه اين كه: در آيات بالا نعمت «لبها» را در كنار زبان قرار داده چرا كه از يك سو بسيارى از حروف الفبا به كمك لبها ادا مى شود، و وسيله مؤثّرى است براى بريدن اصوات و كلمات و تنظيم حروف در كنار يكديگر.
و از سوى ديگر، وسيله بسيار مؤثّرى است براى كنترل زبان و مهار كردن آن، همان گونه كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «خداوند متعال به انسانها مى گويد: يَا ابْنَ آدَمَ اِنْ نازَعَـكَ لِسانُكَ فى ما حَـرَّمْتُ عَلَـيْكَ فَقَدْ اَعَنْـتُكَ بِطَبَقَـتَيْنِ فَاَطْبِقْ; اى فرزند آدم! اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند، من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده ام در چنان حالتى لب فرو بند!»(1)
در آغاز سوره الرّحمن (آيات 1 تا 4) نيز تعبير بسيار مهمّى درباره نعمت بيان كه مولود زبان است آمده، و بعد از ذكر نام خداوند «رحمان» كه رحمتش دوست و دشمن را احاطه كرده، اشاره به مهمترين مواهب الهى يعنى قرآن و سپس اشاره به آفرينش انسان و بعد نعمت بيان را به عنوان يك موهبت عظيم بيان مى دارد و مى فرمايد: «اَلرَّحْمنُ ـ عَلَّمَ الْقُرآنَ ـ خَلَقَ الاِْنسانَ ـ عَلَّـمَهُ الْبَيانَ; خداوند رحمان ـ قرآن را تعليم فرمود، انسان را آفريد ـ (و) به او بيان آموخت.»
1. مجمع البيان، جلد 10، صفحه 494 ذيل آيه مورد بحث. و نورالثّقلين، جلد 5، صفحه 581.
[310]
به اين ترتيب، نعمت بيان را به عنوان مهمترين نعمتها بعد از آفرينش انسان ذكر مى كند.
اگر نقش بيان را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها و پيدايش و گسترش تمدّنها در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت بزرگ الهى نبود، هرگز انسان نمى توانست دانشها و تجربيّات خود را به آسانى از نسلى به نسل ديگر انتقال دهد، و سبب پيشرفت علم و دانش و تمدّن و دين و اخلاق گردد.
بى شك اگر يك روز اين نعمت بزرگ از انسانها گرفته شود، همان روز جامعه انسانى به قهقرا باز مى گردد.
بيان، ابزارى دارد و نتيجه اى، كه ما به خاطر عادت كردن به سخن گفتن هر دو را ساده مى پنداريم، در حالى كه كارى است بسيار ظريف و پيچيده و هنرى است بسيار مهمّ و بى نظير.
زيرا از يك سو، دستگاههاى صوتى براى ايجاد اصوات مختلف با يكديگر همكارى مى كنند، هواى فشرده در ريه ها، تارهاى صوتى را به صدا در مى آورند و اين صداها با كمك زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان و حلق، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت خاصّى به وجود مى آورند، و آن صداى ممتدى كه از حنجره بيرون مى آيد به وسيله ابزار فوق در اشكال و اندازه هاى مختلف بريده و چينش پيدا مى كند و حروف الفبا و كلمات را تشكيل مى دهد.
وضع لغات كه پايه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نيازهاى مادّى و معنوى صورت مى گيرد، خود داستان عجيبى دارد كه اگر تعدّد زبانها را (كه به گفته بعضى از دانشمندان هم اكنون بالغ بر سه هزار زبان در دنيا داريم در نظر بگيريم) پيچيدگى و اهمّيّت اين موضوع روشنتر مى شود، بويژه اين كه مى دانيم كه اين عدد نيز نقطه پايانى زبانهاى بشرى نيست و با گذشت زمان لغات تازه و زبانهاى ديگرى تدريجاً به وجود مى آيـد.
به هر حال، نعمت بيان از مهمترين و شگفت انگيزترين نعمتها و مواهب الهى است كه آسايش و آرامش و پيشرفت و تكامل انسانها رابطه بسيار نزديكى با آن دارد.
اين مسأله در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده اى دارد، از جمله در سخنان اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «مَا الاِْنْسانُ لَوْ لا الِلّسانُ اِلاّ صُـورَةٌ مُمَثـَّلَةٌ، اَوْ بَهيمَةٌ
[311]
مُهْمَلَةٌ! ; اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چيزى جز يك مجسّمه يا حيوان رها شده در بيابان!»(1)
امام در اين گفتار پر معنى حقّ مطلب را درباره اهمّيّت زبان بيان كرده و مى فرمايد آنچه انسان را از حيوانات ممتاز ساخته است همين نعمت زبان اوست.
در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «اَلْجَمالُ فِى اللِّسانِ; تمام زيبايى انسان در زبان است!»(2)
همين معنى به تعبير ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «اَلْجَمالُ فِى اللِّسانِ وَ الْكَمالُ فِى الْعَقْلِ; زيبايى انسان در زبان اوست، و كمال او در عقل اوست!»(3)
اين احاديث را با حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) پايان مى دهيم، هر چند روايات در اين زمينه بيش از اينهاست، فرمود: «اِنَّ فِى الاَنْسانِ عَشَرَ خِصال يُظْهِرُها لِسانُهُ: شاهِدٌ يُخْبِرُ عَنِ الضَّميرِ، وَحاكِمٌ يَفْصِلْ بَيْنَ الْخِطابِ، وَ ناطِقٌ يَرُدُّ بِهِ الْجَوابَ، وَ شافِعٌ يُدْرِكُ بِهِ الْحـاجَةَ، وَ واصِفٌ يَعْرِفُ بِهِ اِلاَْشْـياءَ، وَ اَميرٌ يأْمُرُ بِالْـحَسَنِ، وَ واعِظٌ يَنْهى عَنِ الـْقَبيحِ، وَ مُعَزٍّ تَـسْكُنُ بهِ الاَْحْزانُ، و حاضِرٌ (حامِدٌ) تُجْلى بِهِ الضَّـغائنُ وَ مُونِقٌ تَلَذُّ بِهِ الاَْسْماعُ;
در انسان ده خصلت است كه آنها را با زبان ظاهر مى كند:
شاهدى است كه از درون خبر مى دهد.
و داورى است كه حقّ و باطل را از هم جدا مى سازد.
و سخنگويى است كه به سؤالات پاسخ مى گويد.
و شفاعت كننده اى است كه سبب وصول به نيازها است.
و توصيف كننده اى است كه اشياء را معرفى مى كند.
و اميرى است كه به نيكيها دعوت مى نمايد.
و واعظى است كه از قبيح باز مى دارد.
و تسلّى دهنده اى است كه غمها با او فرو مى نشيند.
و ستايشگرى است كه زنگار كينه ها را از دلها پاك مى كند.
1. غرر الحكم، شماره 9644.
2. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 141، حديث 24.
3. بحارالانوار، جلد 75، صفحه 80، حديث 64.
[312]
و هنرمندى است كه گوشها به سبب او لذّت مى برند.»(1)
و جهت حسن ختام در اين بحث به سراغ سخنى از «محجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء» مى رويم:
او در آغاز سخن تحت عنوان «كتاب آفات اللِّسان» چنين مى گويد: «زبان از نعمتهاى بزرگ الهى، و از لطائف و شگفتيهاى صنعت اوست، جِرمش كوچك و طاعت و جُرمش بزرگ است، چرا كه كفر و ايمان با شهادت زبان شناخته مى شوند و اين دو نهايت طاعت و طغيان است; هيچ موجود و معدوم، و خالق و مخلوق، و امور پندارى و واقعى، و مظنون و موهوم نيست، مگر اين كه زبان درباره آن سخن مى گويد، و به اثبات و نفى درباره آن مى پردازد.
«اين خاصيّتى است كه در هيچ يك از اعضاء وجود ندارد، چرا كه چشم غير از رنگها و صورتها را نمى بيند، و گوش جز صداها را نمى شنود، و دست تنها با اجسام سرو كار دارد; و به همين ترتيب ساير اعضاءِ بدن، در حالى كه ميدان زبان گسترده است و هيچ حدّ و مرزى ندارد، جولانگاه آن در نيكيها وسيع و در شرّ و بديها گسترده تر است، هر كس زبانش را رها كند و هيچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شيطان او را در هر ميدانى وارد مى سازد و به لبه پرتگاه آتش مى راند.»(2)
رابطه زبان با فكر و اخلاق
بى شك زبان دريچه روح آدمى است، يعنى از لابه لاى كلمات هر كس بخوبى مى توان به اعماق درون او پى برد; و بعكس سخنان و كلمات هر كس در روح و جان او اثر مى گذارد و تدريجاً آن را به رنگ خود در مى آورد و به اين ترتيب اين دو در يكديگر تأثير متقابل دارند.
از ميان آيات قرآن مجيد، آيه 30 سوره محمّد(صلى الله عليه وآله) گواه بر اين است كه ميان زبان و فكر و اخلاق، رابطه خاصّى است به گونه اى كه با توجّه به كلماتى كه بر زبان جارى مى شود مى توان اعماق ضمير انسان را كاوش كرد، وبا استفاده از همين رابطه از
1. كافى، جلد 8، صفحه 20، حديث 4.
2. المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 190.
[313]
قديمترين ايّام و بويژه امروز، براى پى بردن به نيّات، افكار و اسرار درون اشخاص از بازجويى هاى ماهرانه و حساب شده استفاده كرده و مى كنند.
در اين آيه كه درباره منافقين آمده چنين مى خوانيم: «وَ لَوْ نَشاءُ لاََرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فى لَحْنِ الْقَولِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ اَعْمالَكُمْ; اگر بخواهيم آنها را به تو نشان مى دهيم، تا آنها را با قيافه هايشان بشناسى (ولى اين كار لزومى ندارد) تو مى توانى آنها را از سخنانشان بشناسى، و خداوند اعمال همه شما را مى داند.»
به گفته «راغب» در «مفردات»، «لحن» به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و سنن خاصّ آن است; يا اعرابِ غلطى به آن بدهند و يا از صورت صراحت به كنايه و اشاره بكشانند، و منظور از «لحن القول» در آيه شريفه همين معنى اخير است، يعنى از كنايه ها و تعبيرات دو پهلو يا موذيانه منافقان مى توانى آنها را بشناسى و به اسرار درون آنها پـى ببرى!
در حديثى از «ابو سعيد خدرى» آمده اسـت كه مى گويد: «لَحْنُ الْقَولِ بُـغْـضُهمْ عَلِىَّ بْنَ ابيطالِب، وَ كُنّا نَعْرِفُ الْمُنافِقينَ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ بِبُغْـضِهِمْ عَلِىَّ بْنَ ابيطالِب; منظور از لحن قول كينه و عداوت علىّ بن ابيطالب(عليه السلام) است (يعنى يكى از مصداقهاى روشن آن، ابراز و دشمنى با آن حضرت مى باشد.) و ما منافقان را در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) از كينه توزى آنها با على(عليه السلام)مى شناختيم.»(1)
در روايات اسلامى بطور گسترده به رابطه اين دو اشاره شده است از جمله:
1 ـ در حديث معروفى از امام علىّ بن ابيطالب(عليه السلام) مى خوانيم:
«ما اَضْمَرَ اَحَدٌ شَيْئاً اِلاّ ظَهَرَ فى فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفـَحاتِ وَجْهِهِ; هيچ انسانى چيزى را در درون خود پنهان نمى كند مگر اين كه در سخنانى كه از دهان او مى پرد، يا آثارى كه در چهره و قيافه او منعكس مى گردد، آشكار مى شود!»(2)
1. مجمع البيان، جلد 9، صفحه 106، ذيل آيه مورد بحث ـ مضمون اين حديث را بسيارى از معاريف اهل سنّت در كتابهاى خود نقل كرده اند از جمله «احمد حنبل» در كتاب «فضائل» و «ابن عبدالبرّ» در «استيعاب»، و «ذهبى» در «تاريخ اوّل الاسلام» و «ابن اثير» در «جامع الاصول» و غير آنها.
2. نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 26.
[314]
اين سخن كه مى تواند يكى از پايه هاى روانكاوى و روانشناسى را تشكيل دهد گوياى اين حقيقت است كه زبان آيينه تمام نماى روح آدمى است.
2 ـ در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: اَلاَنْسانُ لُبُّهُ لِسانُهُ; خلاصه وجود انسان در زبان اوست!»(1)
3 ـ در حديث جالب ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود:«قُلْتُ اَرْبَعاً، اَنْزلَ اللّهُ تَصْديقى بِها فى كِتابِهِ، قُلْتُ الْمَرْءٌ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ فَاِذا تَكَلَّمَ ظَهَرَ، فَاَنْزَلَ اللّهُ تَعالى وَ لَتَعْرِفَنَّـهُمْ فى لَحْنِ الْقَولِ، قُلْتُ فَمَنْ جَهِلَ شَيْئاً عاداهُ، فَاَنْزَلَ اللّهُ، بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ، وَ قُلْتُ قَيْمَةُ كُلُّ امْرِء ما يُحْسِنُ، فَاَنْزَلَ اللّهُ فى قِصَّـةِ طالُوتَ اِنَّ اللّهَ اصْـطفاهُ عَلَيْكمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ، وَ قُلْتُ اَلْقَتْلُ يُقِلُّ الْقَتْلَ، فَانْزَلَ اللّهُ وَ لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ يا اُولِى الاَْلْبابِ; من چهار سخن (در عهد رسول خدا(صلى الله عليه وآله))گفتم و خداوند (اين افتخار را به من داد كه) تصديق آن را در كتابش نازل فرمود; من گفتم (شخصيّت) انسان زير زبانش نهفته شده است و هنگامى كه سخن بگويد ظاهر مى شود، خداوند متعال در اين زمينه چنين نازل فرمود: آنها (منافقان) را از طرز سخنانشان مى شناسى (وَلَـتَـعْرِفَـنَّهمْ فى لَحْنِ الْـقَوْلِ(2)); من گفتم هر كسى نسبت به چيزى جاهل است، دشمن آن است; و خداوند نازل فرمود: بلكه آنها تكذيب كردند چيزى را كه بر آن آگاهى نداشتند. (بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ(3)); من گفتم قيمت هر كسى به اندازه كار خوبى است كه مى تواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنين نازل فرمود: خداوند او را از ميان شما برگزيده، و او را در علم و توانايىِ جسمى وسعت بخشيده است. (اِنَّ اللّهَ اصْـطفاهُ عَلَيْكمْ وَ زادَهُ بَسْطةً فِى الْعِلمِ وَالْجِسْمِ(4)); من گفتم كشتن سبب مى شود كه كشتن كم شود (قصاص سبب كاهش آدم كشى است.)، خداوند چنين نازل فرمود: براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان عقل!» (وَ لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ يا اُولِى الاَْلْبابِ(5))(6)
4 ـ در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: يُسْـتَدَلُّ عَلى عَـقْلِ كُلِّ امْـرِء بِما
1. بحار، جلد 78، صفحه 56
2. سوره محمّد، آيه 30.
3. سوره يونس، آيه 39.
4. سوره بقره، آيه 247.
5. سوره بقره، آيه 179.
6. بحارالانوار، جلد 68، صفحه 283.
[315]
يَجْرى عَلى لِسانِهِ; آنچه بر زبان هر كس جارى مى شود، دليل بر ميزان عقل اوست!»
باز از همان امام بزرگوار(عليه السلام) جمله گويا و پر معنى ديگرى در اين زمينه وارد شده است آنجا كه مى فرمايد: «اِيّاكَ وَ الْكَلامَ فى مالا تَعْرِفُ طَرِيقَتَهُ وَ لا تَعْلَمُ حَقيقَتَهُ فَاِنَّ قَوْلَكَ يَدُلُّ عَلى عَقْلِكَ وَ عبادَتُكَ تُنْبَؤُ عَنْ مَعْرِفَتِكَ; بر حذر باش از اين كه درباره چيزى سخن بگويى كه راه و رسم آن را نمى دانى و از حقيقت آن آگاه نيستى، زيرا گفتار تو دليل بر ميزان عقل توست، و چگونگى عبادت تو از ميزان معرفت تو خبر مى دهد!»(1)
كوتاه سخن اين كه، اهمّيّت زبان و نقش بسيار حسّاس و مؤثّر آن در ساخت شخصيّت بشر و جامعه انسانى بقدرى زياد است كه بر هيچ كس پوشيده نيست; به همين دليل، در آيات و روايات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از آن بود.
بديهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمايه عظيمى هستند كه خطرات و آفات آن نيز به همان اندازه عظيم است; كوهها هر چه عظيمتر و بلندتر باشند بركات و آثار آنها بيشتر است; ولى به همان نسبت، سقوط از آنها نيز خطرناكتر مى باشد.
معروف است: «در كنار كوههاى بلند درّه هاى عميق وجود دارد» و به همين ترتيب در كنار نعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است. نيروى اتم اگر در مسير سازندگى قرار گيرد دنيايى را مى تواند آباد كند، و اگر مبدّل به بمبهاى ويرانگر شود قادر است در مدّت كوتاهى جهان را به ويرانى كشاند و از همين جا دريچه اى به سوى آفات زبان مى گشاييم.
* * *
آفات الِلّسان (خطرات زبان)
همان گونه كه در بالا اشاره شده به همان نسبت كه بركات زبان و آثار سازنده آن زياد است، آفات و گناهانى كه به وسيله آن انجام مى گيرد و آثار مخرّبى كه در فرد و جامعه
1 و 5. غرر الحكم.
[316]
دارد بسيار زياد مى باشد.
محقّق بزرگوار مرحوم «فيض كاشانى» در كتاب «المحجّة البيضاء»، و «غزالى» در «احياء العلوم» بحث بسيار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذكر كرده اند، از جمله غزالى بيست نوع انحراف و آفت براى زبان شمرده; به اين ترتيب:
1 ـ گفتگو كردن در امورى كه به انسان مربوط نيست (و در سرنوشت او اثر مادّى و معنوى ندارد).
2 ـ بيهوده گويى و پرحرفى
3 ـ گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده
4 ـ جدال و مراء(منظور از «جدال» جرّو بحث هايى است كه براى تحقير ديگران انجام مى شود، و «مراء» به معنى بحثهايى است كه به عنوان اظهار فضل و برترى جويى است.)
5 ـ خصومت و نزاع و لجاج در كلام
6 ـ تكلّف در سخن گفتن و تصنّع در سجع و قافيه پردازى و مانند آن
7 ـ بد زبانى و دشنام
8 ـ لعن كسى كه مستحقّ لعن نيست
9 ـ غنا و اشعار (منظور اشعارى است كه محتواى باطل دارد يا با آهنگ لهوى خوانده مى شود.)
10 ـ مزاح و شوخى هاى ركيك و زشت
11 ـ سخريّه و استهزاى ديگران
12 ـ فاش كردن اسرار مردم
13 ـ وعده هاى دروغين
14 ـ دروغ و خبرهاى خلاف گفتن
15 ـ غيبت كردن
16 ـ سخن چينى (حرف اين را براى آن بردن و ميان دو نفر يا دو گروه نفاق و آشوب بپا كردن.)
17 ـ نفاق در سخن (كه در تعبيرات عربى به چنين كسان ذوللِّسانين گفته مى شود; مثلاً،
[317]
در پيش رو چيزى بگويد و در پشت سر چيز ديگر.)
18 ـ مدح نا به جا و ستايش از كسانى كه شايسته ستايش نيستند
19 ـ نسنجيده و بى مطالعه سخن گفتن كه غالباً توأم با خطاها و خلافها است
20 ـ سؤال از مسائل پيچيده اى كه درك آن خارج از توان فكرى سؤال كننده است
دقت و بررسى نشان مى دهد كه آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نيست هر چند بخش مهمّى از آن را تشكيل مى دهد; و شايد نظر مرحوم فيض كاشانى و غزالى نيز احصاء تمام گناهان زبان نبوده است; به همين دليل، موارد ديگرى را مى يابيم كه مى توان بر آن بيست مورد افزود، مانند موارد دهگانه زير: