1 ـ تهمت زدن
2 ـ شهادت به باطل
3 ـ خودستايى
4 ـ نشر شايعات بى اساس و اكاذيب، و اشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذكر احتمال بـاشد.
5 ـ خشونت در سخن و بى ادبى در كلام
6 ـ اصرار بى جا (مانند اصرار بنى اسرائيل در مورد گاوى كه مأمور به ذبح آن بودند.)
7 ـ ايذاء ديگران با گفتار، و به اصطلاح نيش زبان زدن
8 ـ مذمّت كسى كه سزاوار مذمّت نيست
9 ـ كفران و ناسپاسى با زبان
10 ـ تبليغ باطل و تشويق بر گناه و امر به منكر و نهى از معروف
شايد نياز به توضيح نباشد كه آنچه در بالا آمد نيز تمام گناهان زبان را تشكيل نمى دهد بلكه موارد سى گانه فوق، قسمت عمده آن است.
ولى ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه بعضى در اين زمينه افراط كرده اند، و گاه براى بالا بردن عدد گناهان زبان، گناهانى كه مربوط به زبان نيست،جزء گناهان زبان شمرده اند; مانند: اظهار فقر و نادارى، و بدعت و بدعتگذارى در دين، و تفسير به رأى، و جاسوسى و امثال اين امور كه هر يك گناه مستقلّى است; و گاه ممكن است با زبان يا قلم
[318]
و گاه با اعمال ديگر انجام شود; و قرار دادن اينها در زمره گناهان ويژه زبان، زياد مناسب به نظر نمى رسد; زيرا اگر بخواهيم اين گونه محاسبه كنيم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ريا، حسد، تكبّر، قتل نفس و زنا، همه اينها را به نوعى مى توان با زبان مرتبط كرد.
گاه نيز آمده اند يكى از آفات زبان را شاخه شاخه كرده اند و هر كدام را عنوان مستقلّى شمرده اند، مانند تندى سخن با استاد، تندى سخن با پدر و مادر، صدا زدن به نامهاى زشت و مانند اينها.
به هر حال، بهتر است در اينجا مانند همه جاى ديگر از افراط و تفريط بپرهيزيم هر چند تقسيمات، تغيير مهمّى در اصل بحث ايجاد نمى كند.
* * *
اصول كلّى براى دفع خطرات زبان
حال كه روشن شد زبان در عين اين كه يكى از بزرگترين نعمتهاى پروردگار است تا چه اندازه خطرناك مى تواند باشد تا آنجا كه سرچشمه گناهان بى شمار مى گردد، و خرمن سعادت انسان را به آتش مى كشد، بايد به فكر بود كه با رعايت كدام اصول مى توان اين خطر بزرگ را بر طرف كرد يا به حدّاقل رسانيد؟
از روايات اسلامى و كلمات بزرگان اخلاق و رهروان سير و سلوك الى اللّه امورى استفاده مى شود كه ما آنها را به عنوان اصول كلّى براى مبارزه با آفات زبان مى آوريم:
1 ـ توجّه جدّى به خطرات زبان!
براى پرهيز از خطرات هر موجود خطرناك قبل از هر چيز توجّه كامل به خطرات آن لازم است، هر روز كه انسان از خواب بيدار مى شود بايد به خودش توصيه كند كه بايد مراقب خطرات زبانش باشد زيرا اين عضو مى تواند تو را به اوج سعادت برساند و يا بر خاك ذلّت و شقاوت بنشاند; اگر غافل شوى همچون حيوان درّنده غافلگيرى، تو را مى درد.
[319]
اين معنى بطرز زيبائى در روايات اسلامى وارد شده است.
در حديثى از «سعيد بن جبير» از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود:
«اِذا اَصْبَحَ ابْنُ آدَمَ اَصْبَحَتِ الاَْعْضاءُ كُلُّها تَسْتَكْفِى اللِّسانُ اَنّى تَقُولُ اِتَّقِ اللّهَ فِينا فَاِنَّكَ اِنْ اِسْتَقِمْتَ اِسْتَقَمْنا وَ اِنْ اِعْوَجَجْتَ اِعْوَجَجْنا; هنگامى كه فرزندان آدم صبح مى كنند تمام اعضاى بدن به زبان هشدار مى دهند و مى گويند تقواى الهى را در مورد ما مراعات كن، چرا كه اگر تو به راه راست بروى ما نيز به راه راست مى رويم و اگر تو به راه كج بروى ما نيز به راه كج مى رويم!»(1)
در حديث ديگرى از امام علىّ ابن الحسين(عليه السلام) آمده است: «اِنَّ لِسانَ ابْنِ آدَمَ يُشْرِفُ عَلى جَميعِ جَوارِحِهِ كُلَّ صَباح فَيَقُولُ كَيْفَ اَصْبَحْتُمْ؟! فَيْقَولُونَ بِخَيْر اِنْ تَرَكْتَنا وَ يَقُولُونَ اللّهَ اللّهَ فينا، وَ يُناشِدُونَهُ وِ يَقُولُونَ اِنَّما نُثابُ وَ نُعاقَبُ بِكَ; زبان انسان هر روز صبح به تمام اعضاء بدن نظر مى افكند و مى گويد: صبح شما چگونه است؟ مى گويند خوب است اگر تو ما را به حال خود واگذارى! (سپس اضافه مى كنند) خدا را، خدا را، رعايت حال ما را بكن، و به او قسم مى دهند و مى گويند ما به واسطه تو مشمول ثواب يا عقاب واقع مى شويم!»(2)
2 ـ سكوت
در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهمّيّت سكوت داشتيم و روايات زيادى در مورد اهمّيّت سكوت نقل شده و در آيات قرآن اشارات پر معنايى درباره سكوت ديديم; اين به خاطر آن است كه هر قدر انسان كمتر سخن بگويد لغزشهاى او كمتر است، و هر قدر بيشتر سكوت كند سلامت او بيشتر خواهد بود.
اضافه بر اين، ممارست بر سكوت سبب مى شود كه انسان زبانش را در اختيار خود بگيرد، و از طغيان و سركشى آن بكاهد و به اين ترتيب به جائى مى رسد كه جز حق نگويد و جز به رضاى خداوند سخن نراند.
1. محجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 193.
2. كافى، جلد 2، صفحه 115، حديث 13.
[320]
بايد توجّه داشت كه مراد از سكوت، سكوت مطلق نيست ـ زيرا بسيارى از مسائل مهمّ زندگى اعم از معنوى و مادّى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در ميان مردم، از طريق سخن گفتن است ـ بلكه منظور از قِلّةُ الكلام (كم سخن گفتن) يا به تعبير ديگر،خاموشى،در برابر سخنان فساد انگيز يا مشكوك و بى محتوا و مانند آن است.
به همين دليل، در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم:
مَنْ كَثُرَ كَلامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ، وَ مَنْ كَثُر خَطَؤُهُ قَلَّ حَياؤُهُ، وَ مَنْ قَلَّ حَياؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُهُ، وَ مَنْ ماتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النّارَ; كسى كه سخن بسيار بگويد خطا و لغزش او فراوان مى شود; و كسى كه خطا و لغزشش فراوان گردد، حياء او كم مى شود; و كسى كه حيائش كم شود، پرهيزگارى اش كم مى شود; و كسى كه ورعش كم شود، قلبش مى ميرد; و كسى كه قلبش بميرد، داخل آتش دوزخ مى شود!»(1)
همين مضمون با تعبير فشرده ترى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز نقل شده است(2).
در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم: «اَلْكَلامُ كَالدَّواءِ قَليلُهُ يَنْفَعُ وَ كَثِيرُهُ قاتِلٌ; سخن مانند دارو است، اندكش مفيد و كثيرش قاتل است!»(3)
3 ـ حفظ زبان (نخست انديشه كردن سپس گفتار)
اگر انسان پيش از آن كه شروع به سخن گفتن كند در محتوا و انگيزه و نتيجه سخنان خود كمى بينديشد، بسيارى از لغزشهاى زبان و گناهان، از او دور مى شود. آرى! بى مطالعه سخن گفتن است كه انسان را در انواع گناهان كه از اين عضو مخصوص سرچشمه مى گيرد، غوطهور مى سازد!
در حديث معروفى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «اِنَّ لِسانَ الْمُؤْمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ، فَاِذا اَرادَ اَنْ يَتَكَلَّمَ بِشَىء تَدَبَّرَهُ بِقَلْبِهِ، ثُمَّ اَمْضاهُ بِلسانِهِ، وَاِنَّ لِسانَ الْمُنافِقِ اَمامَ قَلْبِهِ، فَاِذا هَمَّ بِشَىء اَمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ لَمْ يَتَدَبَّرْهُ بِقَلْبِهِ; زبان انسان با ايمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى كه اراده سخن گفتن كند، نخست در آن مى انديشد، سپس با زبانش آن را امضا
1. نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 349.
2. محجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 196.
3. غرر الحكم، شماره 2182.
[321]
مى كند; ولى زبان منافق در جلو قلب اوست، هنگامى كه تصميم به گفتن چيزى بگيرد نحست آن را با زبانش امضا مى كند و در آن نمى انديشد!»(1)
همين مضمون با كمى تفاوت در خطبه 176 نهج البلاغه در كلام اميرمؤمنان على(عليه السلام)آمده است.
و در تعبير ديـگرى از امام حسن عسكرى(عليه السلام) چنين مى خوانيم: قَـلْبُ الاَْحْـمَقِ فى فَمِهِ وَ فَمُ الْحَكِيمِ فى قَلْبِهِ; قلب نادان در دهان اوست، و دهان دانا در دل او!»(2)
بديهى است مراد از قلب در اين جا همان عقل و فكر است، و بودن زبان در جلو قلب، يا در عقب آن، كنايه از تفكّر و انديشه درباره محتواى سخن يا عدم آن است.
راستى چه مى شد اگر هميشه ما پيش از آن كه سخن را آغاز كنيم فكر خود را به كار مى گرفتيم و درباره انگيزه ها و نتيجه ها و محتواى سخنان خود مى انديشيديم كه آيا اين سخن بيهوده است يا زيانبار يا هتك حرمت مؤمن يا حمايت از ظالم و مانند آن، يا اين كه سخنى است براى خدا، و در طريق امر به معروف و نهى از منكر و حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!
اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) كه جامع همه مباحث بالا است و بر دل انسان نور و صفا مى پاشد پايان مى دهيم، فرمود: «اِنْ اَحْبَبْتَ سَلامَةَ نَفْسِكَ وَسَتْرَ مَعايِبِكَ فَاقْلِلْ كَلامَكَ وَاكْثِرْ صَمْتَكَ، يَتَوَفَّرْ فِكْرُكَ و يَسْتَنِرْ قَلْبُكَ; اگر دوست دارى از سلامت نفس برخوردار شوى و عيوب و كاستيهايت پوشيده بماند، كمتر سخن بگوى و بيشتر خاموش باش تا فكرت قوى، و قلبت نورانى گردد!»(3)
اين بود خلاصه نقش زبان در تهذيب نفس و پاكى اخلاق و اصول كلّى مربوط به حفظ زبان; البتّه، درباره جزئيّات هر يك از انحرافات و گناهان زبان مانند غيبت و تهمت و دروغ و سخن چينى و نشر اكاذيب و اشاعه فحشاء و غير آن بحثهاى مشروحى داريم كه به خواست خدا در جلد دوم اين كتاب كه پس از پايان بحثهاى كلّى درباره اصول اخلاقى وارد آن مى شويم، خواهد آمد.
1. المحجّة البيضاء، جلد 5، صفحه 195.
2. بحارالانوار، جلد 75، صفحه 374.
3. تصنيف غرر الحكم، صفحه 216، شماره 4252.
[322]
* * *
خودشناسى و خداشناسى
يكى ديگر از گامهاى نخستين در راه اصلاح نفس و تهذيب اخلاق و پرورش ملكات والاى انسانى، خود شناسى است.
چگونه ممكن است انسان به كمال نفسانى برسد و عيوب خود را اصلاح كند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى كه خويشتن را آن گونه كه هست نشناخته باشد!
آيا بيمار تا از بيمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبيب مى رود؟
آيا كسى كه راه خود را در سفر گم كرده، تا از گمراهى خويش با خبر نشود به جستجوى دليل راه بر مى خيزد؟
آيا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه اش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده مى سازد؟
به يقين پاسخ تمام اين سؤالها منفى است، همين گونه آن كس كه خود را نشناسد و از كاستيها و عيوب خويش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خويش و بهره گيرى از طبيبان مسيحا نفس روحانى، نخواهد رفت.
با اين اشاره به اصل مطلب باز مى گرديم، و رابطه خودشناسى و تهذيب نفس و همچنين رابطه خداشناسى و تهذيب نفس را مورد بررسى قرار مى دهيم.
1 ـ رابطه خود شناسى و تهذيب نفس
چگونه خودشناسى سبب تهذيب نفوس مى شود؟ دليل آن روشن است زيرا:
اوّلاً: انسان از طريق خود شناسى به كرامت نفس و عظمت اين خلقت بزرگ الهى و اهمّيّت روح آدمى كه پرتوى از انوار الهى و نفحه اى از نفحات ربّانى است پى مى برد; آرى! درك مى كند كه اين گوهر گرانبها را نبايد به ثمن و بهاى ناچيز فروخت و به آسانى از دست داد!
تنها كسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى كنند و گوهر پاك روح انسانى را به فساد و
[323]
نابودى مى كشانند كه از عظمت آن بى خبرند.
ثانياً: انسان با شناخت خويشتن به خطرات هواى نفس و انگيزه هاى شهوت و تضادّ آنها با سعادت او پى مى برد، و براى مقابله با آنها آماده مى شود.
بديهى است كسى كه خود را نشناسد از وجود اين انگيزه ها بى خبر مى ماند و شبيه كسى است كه گرداگرد او را دشمن گرفته، امّا او از وجود آنان غافل و بى خبر است; طبيعى است كه چنين كسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى كند و سرانجام ضربات سنگينى از سوى دشمن دريافت مى دارد.
ثالثاً: انسان با شناخت نفس خويش به استعدادهاى گوناگونى كه براى پيشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى برد و تشويق مى شود كه براى پرورش اين استعدادها بكوشد، و آنها را شكوفا سازد; گنجهاى درون جان خويش را استخراج كند و گوهر خود را هويدا سازد.
كسى كه عارف به نفس خويش نيست به انسانى مى ماند كه در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قيمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممكن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بميرد، در حالى كه در زير پاى او گنجهايى است كه هزاران نفر را سير مى كند.
رابعاً: هر يك از مفاسد اخلاقى ريشه هايى در درون جان انسان دارد، با خود شناسى، آن ريشه ها شناخته مى شود، و درمان اين دردهاى جانكاه را آسان مى سازد، و به اين ترتيب راه وصول به تهذيب را در برابر انسان هموار مى كند.
خامساً: از همه مهمتر اين كه خودشناسى بهترين راه براى خدا شناسى است، و چنان كه خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قويترين عامل براى پرورش ملكات اخلاقى و كمالات انسانى و نجات از پستى و حضيض رذائل و رسيدن به اوج قلّه فضائل است.
و اگر به مطالب گذشته اين جمله را بيفزاييم كه رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مى كشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مى سازد، و شهد زندگى را در كام انسانها مبدّل به شرنگ مى كند، به اهمّيّت خود شناسى و خودآگاهى براى زندگى
[324]
انسانها بيشتر پى خواهيم برد.
در كتاب «اعجاز روانكاوى» نوشته «كارْل مِنيْنگِر» چنين آمده است: «خود آگاهى عبارت از اين است كه هم از قواى مثبت و مهر انگيز نهاد خود آگاهى داشته باشيم و هم از نيروهاى منفى كه موجب نابودى ما مى گردد و ما را به خاك سياه مى افكند; نديده گرفتن قواى منفى يا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان يا ديگران، پايه هاى زندگى را متزلزل مى كند.»(1)
در كتاب «انسان موجود ناشناخته» جمله اى آمده است كه شاهد خوبى براى بحث ما است; مى گويد: «بدبختانه در تمدّن صنعتى شناخت انسان مورد توجّه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبيعى و فطرى پايه گذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پيشرفت علم به دنبال هيچ طرحى صورت نگرفت و (تقريباً) اتّفاقى بود ... اگر «گاليله» و «نيوتن» و «لاووازيه»، نيروى فكرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى كرده بودند، شايد نماى دنياى، امروز فرقهاى زيادى با آنچه امروز است مى داشت.»(2)
و به خاطر اين امور است كه خداوند يكى از مجازاتهاى هوسبازان متمرّد را خود فراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مى دهد كه: «وَ لاتَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللّهَ فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ اُولـئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ; همچون كسانى كه خدا را فراموش كردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت، نباشيد! و آنها فاسقان (حقيقى) و گنهكارانند.»(3)
2 ـ خود شناسى در روايات اسلامى
در احاديث اسلامى كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) نقل شده اثرات بسيار پر ارزشى براى خودشناسى آمده است، كه ما را از هرگونه توضيح بى نياز مى سازد; از جمله:
1. اعجاز روانكاوى، صفحه 6.
2. انسان موجود ناشناخته، صفحه 22.
3. سوره حشر، آيه 19 .
[325]
1 ـ در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «نالَ الْفَوْزَ الاَْكْبَرِ مَنْ ظَفَرَ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ; كسى كه خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نايل شده است!»(1)
2 ـ و در نقطه مقابل آن چنين مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبيلِ النَّجاةِ وَخَبِطَ فِى الضَّلالِ وَ الْجَهالاتِ; كسى كه خود را نشناسد، از طريق نجات دور مى شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى آيد!»(2)
3 ـ در تعبير ديگرى از همان امام همام آمده است: «اَلْعارِفُ مَنْ عَرِفَ نَفْسَهُ فَاَعْتَقَها وَ نَزَّهَها عَنْ كُلِّ ما يُبَعِّدُها; عارف حقيقى كسى است كه خود را بشناسد، و (از قيد و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چيز كه او را از سعادت دور مى سازد پاك و پاكيزه كند!»(3)
از اين تعبير بخوبى استفاده مى شود كه معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قيد و بند اسارتها و پاكسازى از رذائل اخلاقى است.
4 ـ باز حديث ديگرى از همان پيشواى بزرگ(عليه السلام) مى خوانيم: «اَكْثَرُ النّاسِ مَعْرِفَةً لِنَفْسِهِ اَخْوَفُهُمْ لِرَبِّهِ; كسى كه بيش از همه خود را بشناسد، بيش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!»(4)
از اين حديث نيز رابطه نزديكى ميان احساس مسؤوليّت و خوف پروردگار كه سرچشمه تهذيب نفس است با خودشناسى استفاده مى شود.
5 ـ در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ جاهَدَها; وَ مَنْ جَهِلَ نَفْسَهُ اَهْمَلَها; كسى كه خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مى خيزد و كسى كه خود را نشناسد آن را رها مى سازد!»(5)
مطابق اين حديث پايه اصلى جهاد با نفس كه طبق صريح روايات جهاد اكبر ناميده شده، خود شناسى است.
6 ـ در نهج البلاغه در كلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ
1. غرر الحكم، حديث 9965.
2. غرر الحكم، حديث 9034.
3. غرر الحكم، طبق الميزان، جلد6، صفحه 173.
4. غرر الحكم، حديث 3126.
5. تفسير الميزان (طبق نقل ميزان الحكمه، جلد 3، مادّه معرفت، صفحه 1881.)
[326]
نَفْسُهُ هانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ; كسى كه (در سايه خود شناسى) براى خود، كرامت و شخصيّت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسليم هوى و هوس نمى شود)!»(1)
7 ـ همان گونه كه خودشناسى پايه مهمّ تهذيب نفس و تكامل در جنبه هاى اخلاقى و مسائل ديگر است، جاهل بودن به قدر خويش، سبب بيگانگى از همه چيز و دورى از خدا مى گردد; لذا در حديث ديگرى از امام دهم، امام هادى(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأْمَن شَرَّهُ; كسى كه نزد خود قدر و قيمتى ندارد، از شرّ او ايمن نباش!»(2)
از مضمون آنچه در اين بحث آمد، به روشنى مى توان استفاده كرد،كه يكى از پايه هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تكامل معنوى، خودشناسى و معرفة النّفس است، و تا انسان اين مرحله دشوار و اين گردنه صعب العبور را پشت سر نگذارد، به هيچ يك از مقامات معنوى نايل نخواهد شد; به همين دليل، علماى بزرگ اخلاق تأكيد و اصرار زيادى بر اين دارند كه رهروان اين راه بايد به خود شناسى پردازند، و از اين امر حياتى غافل نشوند.
3 ـ خود شناسى وسيله خداشناسى است
قرآن مجيد با صراحت مى گويد: «ما آيات آفاقى و انفسى (عجائب آفرينش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مى دهيم تا آشكار گردد كه او حق است.» (سَنُريهِمْ آياتِنا فِى الاْفاقِ وَ فى اَنـْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَـيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ)(3)
در جاى ديگر مى فرمايد: در درون وجود شما آيات خداست، آيا نمى بينيد؟
(وَ فى اَنـْفـُسِكُمْ اَفـَلا تـُبـْصِرُونَ)(4)
بعضى از محقّقان از آيه مربوط به عالم ذر نيز همين استفاده را كرده اند كه «معرفة النّفس» پايه «معرفة اللّه» است، آنجا كه مى فرمايد: «وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُـهُورِهِمْ ذُرِّيـَتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفـُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبـِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا ;به
1. نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 409.
2. تحف العقول، كلمات قصار امام هادى(عليه السلام).
3. سوره فصّلت، آيه 53 .
4. سوره ذاريات، آيه 21 .
[327]
خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريّه آنان را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى مى دهيم!»(1)
در تفسير الميزان مى خوانيم: «انسان هر قدر متكبّر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمى تواند اين حقيقت را انكار كند كه مالك وجود خويش نيست، و استقلالى در تدبير خويشتن ندارد، چه اين كه اگر مالك خويشتن بود، خود را از مرگ و ساير آلام و مصائب زندگى باز مى داشت، و اگر مستقل به تدبير خويش بود، هرگز نياز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراين، نياز ذاتى انسان به پروردگار و مالك مدبّر، جزء حقيقت وجود اوست، و فقر و نياز بر پيشانى جانش نوشته شده، اين حقيقتى است كه هر كس از كمترين شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى كند، و تفاوتى ميان عالم و جاهل و صغير و كبير، در اين مسأله نيست!
«بنابراين، انسان در هر مرحله اى از انسانيّت باشد، به روشنى مى بيند كه مالك و مدبّر و پروردگارى دارد، چگونه نبيند در حالى كه نياز ذاتى خود را به روشنى مى بيند.
«لذا بعضى گفته اند كه آيه اشاره به حقيقتى مى كند كه انسان در زندگى دنيا آن را در مى يابد كه در همه چيز از شؤون حيات خود، نيازمند است ـ نيازمند به بيرون وجود خود ـ پس معنى آيه شريفه اين است كه ما انسانها را به نياز و احتياجشان آگاه ساختيم و آنها به ربوبيّت ما اعتراف كردند.»(2)
به اين ترتيب ثابت مى شود كه شناخت حقيقت نفس انسان با صفات و ويژگيهايش، سبب معرفة اللّه و شناخت خداست.
حديث معروف «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ; هركس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نيز ناظر به همين است.
اين حديث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ، گاه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و گاه از اميرمؤمنان على(عليه السلام) و گاه از صحف ادريس، نقل شده است.
1. سوره اعراف، آيه 172.
2. تفسير الميزان جلد 8،صفحه 307. ذيل آيه مورد بحث (باتلخيص).
[328]
در بحارالانوار از كتاب ادريس پيامبر(عليه السلام) در صحيفه چهارم كه صحيفه معرفت است چنين نقل شده: «مَنْ عَرَفَ الْخَلْقَ عَرَفَ الْخالِقَ، و مَنَ عَرَفَ الرِّزْقَ عَرَفَ الرَّازِقَ، وَ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ; كسى كه مخلوق را بشناسد خالق را مى شناسد، و كسى كه رزق را بشناسد رازق را مى شناسد، و كسى كه خود را بشناسد پروردگارش را مى شناسد.»(1)
به هر حال مضمون اين حديث در چند جاى از بحارالانوار از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) يا ساير معصومين(عليهم السلام) يا ادريس پيامبر(عليه السلام) نقل شده است و همچنين از امام علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) در غرر الحكم.(2)
علاّمه طباطبايى در تفسير الميزان بعد از ذكر اين حديث شريف مى فرمايد: «شيعه و سنّى اين حديث را از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند و اين يك حديث مشهور است.(3)
* * *
تفسيرهاى هفتگانه براى حديث مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ
براى اين حديث شريف، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده يا مى توان گفت، از جمله:
1 ـ اين حديث در حقيقت اشاره به «برهان نظم» است، يعنى هركس شگفتيهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرت انگيز اين اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى شود; زيرا اين نظم عجيب و آفرينش شگفت انگيز نمى تواند از غير مبدأ عالِم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراين، شناختن خويشتن سبب معرفة اللّه است.
2 ـ ممكن است اين حديث اشاره به «برهان وجوب و امكان» باشد، چرا كه اگر انسان دقّت در وجود خويش كند مى بيند وجودى است از هر نظر وابسته و غير مستقل، علم و قدرت و توانايى و هوشيارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهايش،
1. بحار الانوار، جلد 92، صفحه 456 ـ در جلد 58 بحار، صفحه 99، و جلد 66، صفحه 293، اين حديث به عنوان كلام معصوم(عليه السلام) و در جلد 2، صفحه 32 از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است.
2. غرر الحكم، حديث 7946.
3. تفسير الميزان، جلد 6، صفحه 169 (بحث روانى ذيل آيه 105، سوره مائده).
[329]
وجودى است غير مستقل و نيازمند كه بدون اتّكا به يك وجود مستقل و بى نياز، يك لحظه امكان ادامه بقاءِ او نيست. او به اصطلاح شبيه به معانى حرفيّه است كه در ضمن جمله به كار مى روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسميّه، مفهوم و معنى خود را بكلّى از دست مى دهند; (مثلاً، هنگامى كه گفته مى شود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم» واژه «از» و «تا» بدون تكيه بر «خانه» و «مسجد»، هيچ مفهومى ندارد. بنابراين، معانى اسميّه است كه به معانى حرفيّه مفهوم مى بخشد.) و به اين ترتيب هر كس خود را با اين ويژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غير ممكن است.
3 ـ حديث مى تواند اشاره به «برهان علّت و معلول» باشد; براى اين كه انسان هرگاه در وجود خويش كمى دقّت كند مى فهمد كه روح و جسم او معلول علّت ديگرى است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده، هنگامى كه به سراغ علّت وجود خويش (فى المثل پدر و مادر) مى رود باز آنها را معلول علّت ديگرى مى بيند، و هنگامى كه سلسله اين علّت و معلول را پى گيرى مى كند، به اينجا مى رسد كه آنها نمى توانند تا بى نهايت پيش بروند چرا كه تسلسل لازم مى آيد و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلّم است.(1)
بنابراين، بايداين سلسله به جايى ختم شود كه علّت نخستين و به تعبير ديگر علّة العلل و واجب الوجوداست،هستى اش ازدرون ذاتش مى جوشد و در هستى خود محتاج ديگرى نيست. هنگامى كه انسان خودش را بااين وصف بشناسد به خداى خويش پى مى برد.
4 ـ اين حديث مى تواند اشاره به «برهان فطرت» باشد، يعنى هرگاه انسان به زواياى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحيد كه در درون فطرت اوست، بر او آشكار مى شود، و از «معرفة النّفس» به «معرفة اللّه» مى رسد، بى آن كه نيازى به دليل و استدلال داشته باشد.
5 ـ اين حديث مى تواند ناظر به «مسأله صفات خدا» باشد، به اين معنى كه هركس
1. راجع به تسلسل، براى توضيح بيشتر به كتاب پيام قرآن جلد دوم، صفحه 6 مراجعه كنيد.
[330]
خويشتن را با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در اوست بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدوديّت خويش پى به نامحدود بودن حق تعالى مى برد; چرا كه اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فناى خويش پى به بقاى او مى برد، چه اگر او هم فانى مى شد مخلوق بود نه خالق، و همچنين از نياز خويش پى به بى نيازى او، و از ضعف خويش پى به قدرت او مى برد. اين همان است كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در نخستين خطبه به آن اشاره كرده، مى فرمايد: وَ كَمالُ الاِْخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَة اَنَّها غَيْرُ الْمَوصُوفِ وَ شَهادَةِ كُلِّ مَوْصُوف اَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ; نهايت ايمان خالصانه به خداوند آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته بدانند، چرا كه هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى دهد غير از صفت است.»(1)
6 ـ مرحوم علاّمه مجلسى تفسير ديگرى از بعضى از علما درباره اين حديث نقل مى كند و حاصل آن اين است كه:
«روح انسان يك موجود لطيف لاهوتى است در صفت ناسوتى (يعنى از جهان ماوراء طبيعت است كه با صفات عالم طبيعت ظاهر گشته) و از ده طريق دلالت بر يگانگى و ربوبيّت خداوند مى كند:
1 ـ از آنجا كه روح مدبّر بدن است مى دانيم كه جهان هستى مدبّرى دارد!
2 ـ از آنجا كه يگانه است دلالت بر يگانگى خالق دارد!
3 ـ از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دليل بر قدرت خداست!
4 ـ از آنجا كه از بدن آگاه است دليل بر آگاهى خداوند است!
5 ـ از آنجا كه سلطه بر اعضاء دارد دليل بر سلطه او بر مخلوقات است!
6 ـ از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نيز خواهد بود دليل بر ازليّت و ابديّت خداست!
7 ـ از آنجا كه انسان از حقيقت نفس آگاه نيست دليل بر اين است كه احاطه به
1. نهج البلاغه، خطبه 1.
[331]
كُنه ذات خدا امكان ندارد!
8 ـ از آنجا كه انسان محلّى براى روح در بدن نمى شناسد دليل بر اين است كه خدا محلّى ندارد!
9 ـ از آنجا كه روح را نمى توان لمس كرد دليل بر اين است كه خداوند لمس كردنى نيست!
10 ـ و از آنجا كه روح و نفس آدمى ديده نمى شود دليل بر اين است كه خالق روح قابل رؤيت نيست!»(1)
7 ـ تفسير ديگرى كه براى اين حديث به نظر مى رسد اين كه جمله «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» از قبيل تعليق به محال است، يعنى همان گونه كه انسان نمى تواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نيز نمى تواند حقيقتاً بشناسد.
ولى تفسير اخير بعيد به نظر مى رسد و تفسيرهاى قبل مناسبتر است و هيچ مانعى ندارد كه تمام تفسيرهاى بالا در مفهوم اين حديث شريف و پر محتوا جمع باشد.
آرى! هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى است به خدا شناسى و به يقين خداشناسى، مهمترين وسيله تهذيب اخلاق و پاكسازى روح و دل از آلودگيهاى اخلاقى است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اينجا روشن مى شود كه يكى از مهمترين گامهاى سير و سلوك و تهذيب نفوس خود شناسى است، ولى خودشناسى موانع زيادى دارد كه در بحث آينده به آن اشاره خـواهـد شـد.
موانع خودشناسى
نخستين گام براى درمان بيماريهاى جسمى شناخت بيماريهاست; به همين دليل، امروز كه از طريق آزمايشهاى مختلف مى توان به وجود بيماريهاى گوناگون و كمّ و كيف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است، با پرتونگارى و عكس بردارى از شكستگى
1. بحارالانوار، جلد 58، صفحه 99 و 100
[332]
استخوانها، طبيب جرّاح قدرت مى يابد كه دقيقاً به سراغ محل آسيب ديده برود و به درمان آن بپردازد; و با تجزيه دقيق خون و ترشّحات بدن از وجود هرگونه عامل بيمارى آگاه مى شود.
در بيماريهاى روحى و آلودگيهاى اخلاقى نيز مطلب دقيقاً همين گونه است.
تا به كمك طبيبان مسيحا دم اخلاق و راهنماييهاى سودمند رهروان اين راه، ريشه هاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسيم چگونه مى توان بر درمان آن دست يافت!
ولى بسيارى از مردم را مى بينيم كه علائم بيماريهاى جسمانى خطرناك را ناديده مى گيرند چرا كه حبّ ذات به آنها اجازه نمى دهد به بيمارى مهمّى در خود اعتراف كنند; اين گريز از واقعيّت غالباً بسيار گران تمام مى شود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مى شود كه گاه كار از كار گذشته و كار درمان مشكل يا غير ممكن شده است!
در بيماريهاى اخلاقى نيز مطلب همين گونه است; غالباً خود خواهى و حبّ ذات مانع از شناخت صفات رذيله و پذيرفتن عيوب اخلاقى خويش و اعتراف به آن است. بسيار ديده شده كه گروهى از مردم در برابر صفات نكوهيده خود در مقام توجيه برمى آيند و خود را فارغ و پيراسته از عيوب و نقائص معرّفى مى كنند و با اين توجيهات نادرست راه درك واقعيّتها را بر خود مى بندند.