بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دعاشناسی موضوعی دعاشناسی موضوعی دعاشناسی موضوعی, علیرضا فراهانى منش   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DOA00001 -
     DOA00002 -
     DOA00003 -
     DOA00004 -
     DOA00005 -
     DOA00006 -
     DOA00007 -
     DOA00008 -
     DOA00009 -
     DOA00010 -
     DOA00011 -
     DOA00012 -
     DOA00013 -
     DOA00014 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

منطق قرآن در وعده هاى الهى
اينك نگاهى به منطق قرآن كريم در مورد وعده هاى الهى مى افكنيم .
يكى از اوصافى كه قرآن كريم براى وعده الهى ذكر مى كند ((حق )) بودن آن است و اينمساءله در جاهاى مختلفى از قرآن كريم تكرار شده است . حق بودن وعده الهى به اينمعناست كه آن وعده تحقق خواهد يافت و به واقعيّت خواهد پيوست . در سوره نساء، پس ازبيان اين مطلب كه مؤ منين و صالحين داخل بهشت شده و در آن به صورت ابدى مستقر مىشوند، چنين مى فرمايد:
(... وَعْدَ اللّهِ حَقّاً وَمَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً ).(172)
((... اين مطلب وعده حق الهى است و چه كسى در گفتار (و وعده دادن ) از خداوند صادق تراست ؟)).
همانطور كه ملاحظه مى شود، ((وعده )) فى نفسه يك گفتار و سخن است و واقعيت پيداكردن آن بستگى به مقدار صداقت گوينده و وعده دهنده دارد.
مطلب ديگرى كه در آيات قرآن كريم بدان اشاره رفته است اين است كه براى تحقق وعدهالهى بايد صبر نمود. ((صبر)) به اين معناست كه انسان در راهى كه وعده درقبال آن داده شده تا آخر باقى بماند؛ مثلاً اگر پروردگار درقبال عمل صالح ، وعده جنت داده است ، براى تحقق اين وعده از سوى خداوند لازم است كهانسان تا آخر بر عمل صالح باقى بماند و آن را ترك ننمايد تا به آن وعدهنايل گردد. و همانطور كه قبلاً گفته شد، اين بدان خاطر است كه خداوندمتعال و حكيم براى هرعملى نتيجه اى قرار داده است كه تا آنعمل تحقق نيابد، آن نتيجه حاصل نخواهد شد. در سوره غافر، مى فرمايد:
(فَاصْبِرْ اِنَّ وَعْدَاللّهِ حَقُّ ... ).(173)
((پس صبر كن كه وعده پروردگار حق است ...)).
و به طور كلى مى توان گفت تحقق وعده الهى ، منوط به تحقق شرايط خاصى است كهتا آن شرايط تحقق نيابد، وعده الهى متحقق نخواهد شد. از جمله شروط مهم تحقق بسيارىاز وعده هاى بزرگ الهى ، ((رسيدن به جهان آخرت )) است و اين بدان جهت است كه اين دنياقابليت و ظرفيت تحقق چنين وعده هايى را ندارد و كوچكتر از آن است كه چنين امورى در آنمتحقق شود. و اينجاست كه بسيارى را توان صبر وتحمل براى رسيدن به آن روز نمى باشد لذا بهدنبال امور زودگذرى كه با چشم مى بينند مى روند و ظواهر دنيوى ، آنان را از حقايقهستى باز مى دارد به همين جهت پروردگار متعال حق بودن وعده خود را به انسان گوشزدمى كند و به انسان تذكر مى دهد كه مبادا به دنياى خود مغرور شده و وعده الهى را كهبيان كننده حقايق آينده انسان و جهان است فراموش نمايد. در سوره فاطر، چنين مىفرمايد:
(يا اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ وَعْدَاللّهِ حَقُّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا ... ).(174)
((اى مردم به درستى كه وعده الهى حق است پس مبادا زندگى دنيا شما را مغرور نمايد وفريب دهد ...)).
همينطور به دنبال وعده هاى ديگران رفتن موجب مى شود انسان از وعده الهىغافل شود. در سوره نساء، چنين مى فرمايد:
(يَعِدُهُمْ وَيُمَنّيهِمْ وَما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ اِلاّ غُرُوراً ).(175)
((شيطان وعده مى دهد مردم را و آنان را به آرزوهاى طولانى و دراز گرفتار مى سازد،ولى وعده نمى دهد شيطان مگر اينكه فريب مى دهد و دروغ مى گويد)).
نكته ديگر آنكه چنين نيست كه تمام وعده هاى الهى ، اخروى باشند بلكه بسيارى از وعدههاى الهى در همين دنيا نيز تحقق مى يابند؛ مثلاً وقتى كه خداوندمتعال مى فرمايد:(... اِنْ تَنْصُرُوااللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ اَقْدامَكُمْ ).(176)
((اگر خداوند را يارى كنيد، او شما را يارى خواهد نمود و گامهايتان را استوار خواهدكرد)).
اين در واقع وعده اى است كه در همين دنيا به وقوع خواهد پيوست . و يا زمانى كه مىفرمايد:
(... اَوْفُوا بِعَهْدى اُوفِ بِعَهْدِكُمْ ... ).(177)
((...شما به عهدى كه با من بسته ايد عمل كنيد تا من هم به عهدى كه با شما دارم وفانمايم ...)).
اين در واقع وعده وفا به عهدى است كه مى تواند در همين دنيا تحقق يابد. و از اينقبيل وعده هاى الهى كه در دنيا واقع خواهد شد در قرآن كريم و روايات معصومين (عليهمالسّلام ) فراوان است . و به طور كلّى مى توان نتايج دنيوىاعمال انسان را جزء اين نوع از وعده و وعيدهاى الهى دانست .
درباره صدق وعده هاى الهى در ((اعمال مشتركه ماه رجب )) اين چنين آمده است :
((اَللّهُمَّ وَمَواعيدُكَ الصّادِقةُ وَاَياديكَ الْفاضِلَةُ وَرَحْمَتُكَ الْواسِعَةُ فَاءَسْئَلُكَ اَنْ تُصَلِّىَعَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تَقْضِىَ حَوائجى لِلدُّنْيا وَالاْ خِرَةِ اِنَّك عَلى كُلِّ شىْءٍ قَديرٌ)).
((بارالها! همه وعده هايت صادق و راست است و نعمتهاى تو فراوان و رحمت و بخشش ‍ توگسترده و فراگير، پس ، از تو مى خواهم كه بر محمد وآل محمد درود فرستى و حاجتهاى دنيوى و اخروى مرا برآورده سازى كه تو بر هرچيزىقادر هستى )).
خداوند شافع است
(9) ((يا شافِعُ!)).
((اى شفاعت كننده !)).
(69) ((يا شَفيعُ!)).
((اى شفاعت كننده !)).
(27) ((يا اَشْفَعَ الشّافِعينَ!)).
((اى شفاعت كننده ترين شفاعت كننده !)).
(67) ((يا مَنْ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ اِلاّ بِاِذْنِهِ!)).
((اى كسى كه هيچ شفاعتى جز با اذن و اجازه تو، سود نمى بخشد!)).
معناى شفاعت
در بحثهاى قبل دانسته شد كه انسان موجودى است كه خواه ناخواه مرتكب معاصى وگناهانى مى شود. و نيز دانسته شد كه هرخلاف و معصيتى ، نتيجه اى سوء و سرنوشتىنامطلوب - چه در دنيا و چه در آخرت - براى انسان به وجود مى آورد.
اما از سوى ديگر، پروردگار مهربان كه داراى رحمتى فراگير است ؛ براى آنكه انسانبتواند خود را از شرّ گناهان و نتايج ناگوار آن برهاند، راههايى را قرار داده است . اينكسخن درباره يكى از اين راههاست . نام اين راه ((شفاعت )) است .
((شفاعت )) را مى توان واسطه قرار دادن چيزى بين خود و ديگرى دانست ، آن هم وساطتىكه بدون آن نمى توان به هدف مورد نظر رسيد.
از نظر لغت ((شفع )) به معناى جفت و همراه كردن چيزى با ديگرى و اضافه نمودن چيزىبه ديگرى مى باشد، پس در واقع شفاعت كننده خود را همراه طالبِ شفاعت مى كند تا او رابه هدفش نزد ديگرى برساند. بنابراين ، خداوندمتعال طريق شفاعت را قرار داده است تا انسان ضعيفى كه خود به تنهايى نمى تواندبديها را از خود دور و خوبيها را كسب نمايد، از اين طريق ، به منظور خودنايل گردد. و اين نهايت لطف و كرم و رحمت الهى در حق بنده خويش است .
در اينجا بايد گفت كه جايگاه مساءله شفاعت در ميان ديگر سنن و قوانين الهى ، جايگاهىمشخص و حساب شده است ، به طورى كه اين مساءله با بقيهاصول و سنن الهى ، همخوانى و انطباق كامل دارد و اين برخلاف تصور كسانى است كهگمان مى كنند قضيّه شفاعت با بعضى از مبانى و سنن الهى در تناقض و تضاد مى باشد.
O ((يا شافِعُ!)).
((اى شفاعت كننده !)).
O ((يا شَفيعُ!)).
((اى شفاعت كننده !)).
تصورى كه ما معمولاً از شفاعت داريم آن است كه شخص ديگرى را شافع قرار دهيم تانزد خداوند از ما شفاعت نمايد در حالى كه در منطق قرآن كريم ، شفاعت كننده اصلى ، خودخداوند متعال است :
(قُلْ للّهِِ الشَّفاعَةُ جَميعاً ... ).(178)
((شفاعت كلاًّ از آن خداوند متعال است ...)).
اينك اين سؤ ال مطرح مى شود كه چگونه خود خداوند مى تواند شفيع باشد در حالى كهشفيع بايد واسطه بين انسان و خداوند باشد؟
در پاسخ بايد گفت زمانى كه ما خداوند را شفيع قرار مى دهيم در واقع صفتى از او راواسطه بين خود و او قرار مى دهيم . در دعاى سى و يكم از ((صحيفه سجاديه )) چنين آمدهاست :
((وَشَفِّعْ فى خَطاياىَ كَرَمَكَ)).
((كرم خودت را براى خطاهاى من شفيع قرار بده )).
و در چند سطر بعد آمده است :
((وَلا شَفيعَ لى اِلَيْكَ، فَلْيَشْفَعْ لى فَضْلُكَ)).
((كسى نيست تا شفاعت مرا نزد تو بنمايد، پس توفضل خودت را شفيع من قرار ده )).
به عبارت ديگر، عدل الهى اقتضا مى كند كه خداوندمتعال ما را بر اساس گناهانمان عقاب نمايد، اما از سوى ديگر هم ،فضل و كرم بى پايان الهى اقتضا مى كند كه خداوند ما را ببخشايد پس ما دست به دامانفضل و كرم الهى مى شويم و آنها را شفيع خود قرار مى دهيم تا عقاب الهىشامل ما نگردد.
حال اگر كسى اشكال كند كه شفاعت باعث مى شود فرد گنهكار به مجازات خود نرسد واين با سنّت الهى كه هر انسانى بايد به نتيجهاعمال خود برسد، منافات دارد، در پاسخ ايناشكال بايد گفت : منافاتى در بين نيست بلكه در اينجا هم انسان به نتيجهاعمال خود مى رسد.
در توضيح اين مطلب بايد گفت كسى كه مرتكب معصيت شده است مى تواند بااعمال صالحِ خود، اثر آن معصيت را خنثى نمايد، و حتى بالاتر از آن ، مى تواند آن معصيترا كه از سيّئات است به حسنه تبديل نمايد.
يكى از اين اعمال صالح ، راز و نياز به درگاه خداوند و طلب شفاعت از اوست ؛ يعنىهمانگونه كه گناه باعث دورى انسان از درگاه الهى مى شود و انسان را مستوجب عقاب مىنمايد، بازگشت به درگاه الهى و توسل بهفضل و كرم خداوند، چيزى است كه انسان را مستوجب ثواب و عفو و مغفرت خداوند مى كند،پس در اينجا هم انسان به نتيجه عمل خود رسيده است . بيان اين نكته نيز ضرورى است كهشفاعت هم مانند هر امر ديگرى حساب و كتاب و شرايط خاص خود را دارد؛ يعنى چنين نيستكه هركس با هرشرايطى ، از خداوند طلب شفاعت نمايد و خداوند هم بدون حساب و كتاب ،تمام خطاها و گناهان او را ببخشد بلكه در كنار طلب شفاعت ، انسان بايد هركارى را كهبراى از بين رفتن گناهانش لازم است انجام بدهد؛ مثلاً حقوق الهى و حقوق مردم را كه برگردن دارد بايد ادا نمايد و از هيچ كار صوابى براى پاك كردن خطاى خود دريغنورزد. بنابراين ، ملاحظه مى كنيم كه شفاعت از جهات زيادى با توبه و طلب مغفرتشباهت دارد. اينك ببينيم چه ارتباطى ميان ((شفاعت و توبه )) وجود دارد.
به طور خلاصه مى توان گفت اگر شفاعت الهى نباشد توبه فايده و نتيجه اى ندارد.زمانى كه انسان توبه مى كند، دانسته يا ندانسته از خداوند طلب شفاعت مى نمايد و او راشفيع قرار مى دهد، حال اگر شفاعت الهى شاملحال او بشود، توبه اش پذيرفته مى گردد و الاّ پذيرفته نخواهد شد.
نكته ديگرى كه قابل ذكر است در مورد شفاعت دنيوى و اخروى است . عده اى غفلت نمودهگمان مى كنند شفاعت تنها مربوط به روز قيامت است ، در حالى كه مى توان گفت شفاعتدر دنيا از بعضى جهات مهمتر از شفاعت جهان آخرت است ؛ چه اينكه شفاعت در دنيا علاوه براينكه گناهان را از بين مى برد، موجب مى شود انسان بتواند به كسب خوبيها و كمالاتبپردازد در حالى كه در روز قيامت جايى براى كسب و به دست آوردن ، وجود ندارد.
بله ، اهميت شفاعت در روز قيامت در آن است كه به عنوان آخرين حربه و وسيله مى تواندانسان را از شرّ اعمال خلاف خود نجات بخشد.
مساءله ديگر در مورد شفاعت روز قيامت اين است كه در آن جهان هم شفاعت شرايط و ضوابطخاص خود را دارد؛ يعنى چنين نيست كه شفاعت شاملحال هركسى بشود بلكه تنها عده اى كه قابليت آن را دارندمشمول شفاعت مى شوند و اين قابليت چيزى است كه انسان بايد در دنيا كسب نموده باشد.بنابراين ، ملاحظه مى كنيم كه شفاعت اخروى هم بستگى بهاعمال خود انسان در حيات دنيوى دارد.
O ((يا اَشْفَعَ الشّافِعينَ!)).
((اى كه در راءس شفاعت كنندگان هستى !)).
و اين بدان خاطر است كه شفاعت كننده اصلى ، خود خداوند است و ديگران تنها با اذن اوقادر به شفاعت مى باشند. به عبارت ديگر، هيچكس خود، مستقلاً و جداى از پروردگارمتعال ، صاحب و داراى چيزى نيست بلكه اين خداوند است كه بايد آن چيز را به او ببخشايدتا داراى آن چيز بشود. مساءله شفاعت نيز چنين است ؛ يعنى بايد خداوند اين قدرت و اختياررا به كسى واگذار نمايد تا آن شخص بتواند شفيع باشد. پس همه شفاعت كنندگان ،شفاعت خود را از خداوند اخذ نموده اند، بنابراين ، او ((اشفع الشافعين )) است .
O ((يا مَنْ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ اِلاّ بِاِذْنِهِ!)).
((اى كسى كه جز با اذن او شفاعت فايده اى ندارد!)).
همانطور كه قبلاً گفته شد، شفاعت كننده و شفيع اصلى ، خداوندمتعال است اما در اين ميان ، انسانهايى هستند كه آنچنان به درگاه الهى متقرب شده اند وچنان به مقامات الهى دست يافته اند كه داراى صفاتى الهى گشته و از ديگر انسانهاممتاز گشته اند. پروردگار متعال به اين افراد به لحاظ قابليت و لياقتشان امتيازاتىعنايت فرموده كه ديگران از آن محروم هستند؛ به عنوانمثال اين انسانها داراى علم ، معرفت ، طهارت ، قدرت و تقربى هستند كه ديگران فاقد آنمى باشند. اين افراد به واسطه داشتن اين خصوصيات براى ديگر انسانها يك نعمتبزرگ محسوب مى شوند و انسانهاى ديگر به طرق متعدد مى توانند از اين نعمتهاىبزرگ الهى ، بهره مند شوند.
انبياى بزرگ الهى و جانشينان معصوم آنان در راءس اين افراد قرار دارند، اينان واسطههاى هدايت بين خدا و انسان مى باشند، آنان از سوى خداوند ماءمور هستند تا دست بشر رابگيرند و او را به سوى هدفى كه خود بدان رسيده اند، راهنمايى كنند. آنان آمده اند تابا قدرت الهى كه به آنان داده شده ، بشريّت را از منجلابهاى دنيوى و اخروى نجاتدهند و او را از شرّ اعمال زشتش خلاصى بخشند.
يكى از امتيازاتى كه خداوند متعال به اين افراد عنايت فرموده ، ((شفاعت )) ديگر انسانهامى باشد. و اين يك نعمت بزرگ براى آدميان است تا به اين وسيله بتوانند خود را ازبديها گسسته و به خوبيها پيوند بزنند.
بايد دانست مطالبى كه قبلاً درباره شفاعت الهى ذكر شد، در اينجا نيز صدق مى كند؛ وآن اينكه اولياى الهى هركسى را مورد شفاعت قرار نمى دهند بلكه كسانى كه لياقت آن راكسب كرده باشند، مورد شفاعت قرار مى گيرند. و شفاعت آنان ، هم در دنيا مى تواندشامل انسان شود و هم در آخرت .
مساءله ديگرى كه قابل توجه است اذن و اجازه الهى در مورد شفاعت است . همانگونه كه درجمله ابتداى بحث آمده است ، تنها شفاعتى فايده بخش است كه همراه با اذن خداوندمتعال باشد، حال اين سؤ ال مطرح مى شود كه اذن به چه كسى و براى چه چيزى ؟ درپاسخ مى توان گفت اذن الهى در دو مورد لازم است :
اوّل : در مورد شفاعت كننده ، به اين معنا كه هركس نمى تواند شفيع انسان نزد خداوندباشد بلكه تنها كسانى شفيع هستند كه پروردگارمتعال به آنان اذن شفاعت داده باشد. و البته واضح است كه خداوندمتعال هم به هركسى اذن شفاعت نمى دهد بلكه فقط كسانى كه به مقامات بالاى الهى ومعنوى رسيده باشند داراى چنين اذنى هستند. بنابراين ، ما براى طلب شفاعت بايد بهدنبال انسانهايى بگرديم كه داراى چنين اذنى از سوى بارى تعالى باشند.
دوّم : در مورد شفاعت شونده است . به اين معنا كه پروردگارمتعال به شفيع اجازه شفاعت هركسى را نمى دهد، بلكه اولياى الهى فقط براى كسانىمى توانند شافع باشند كه پروردگار متعال اجازه بدهد. بنابراين ، انسان بايد سعىكند خود را به مرحله اى برساند كه اجازه الهى ،شامل حالِ او بشود. خلاصه اينكه تمام مراحل شفاعت داراى ضوابط و معيارهاى معين و حسابشده اى مى باشد.
سؤ ال ديگرى كه ممكن است به ذهن بيايد اين است كه با وجود شفيع بودن پروردگارمتعال ، چه احتياجى به شفاعت ديگران است ؟
در پاسخ بايد گفت اين شفاعت چيزى جداى از شفاعت الهى نيست بلكه نوعى از شفاعتالهى است كه از طريق اولياى او انجام مى گيرد. و اين نشانگر مقام و مرتبه اولياىخداوند متعال است .
از سوى ديگر اين سؤ ال مانند آن است كه پرسيده شود: با وجود آنكه خداوندمتعال هدايت كننده است چه نيازى به پيامبران الهى مى باشد؟ كه پاسخ آن روشن است .زيرا آنان وسيله هدايت مى باشند.
نكته ديگرى كه قابل ذكر است ، اين است كه بسيارى از اوقات ، ما انسانها توان فهم ولياقت ارتباط مستقيم با خداوند متعال را در خود نمى بينيم ، پس به واسطه هايى روى مىآوريم كه قدرت چنين كارى رادارندومى توانندمارادراين راه به نحواحسن يارى نمايند.
به هرحال ، روى آوردن به اولياى الهى و شفيع قرار دادن آنان سعادتى است كه تنهانصيب عده اى خاص مى شود، آنان كه به مقامات و قابليتهاى آن مردان الهى پى برده وبه آن ايمان كامل دارند، آنانى كه يارى آن انسانهاى خدايى را در زندگى خود، احساس ‍ وتجربه نموده اند و با اين تجارب ، چشم اميد به آينده خود دوخته اند.
شفاعت در آيات و دعاها
در سوره مباركه سجده ، اصل شفاعت از آن خداوند دانسته شده است :
(... مالَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِي وَلا شَفيعٍ اَفَلا تَتَذَكَّرُونَ ).(179)
((... غير از پروردگار براى شما سرپرست و شفاعت كننده اى وجود ندارد پس چرا متوجهنيستيد؟)).
و در سوره بقره ، آيه 255 شفاعت ديگران را تنها با اذن او ممكن مى داند:
(... مَنْ ذَاالَّذى يَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ ... ).(180)
((... چه كسى جز با اذن پروردگار مى تواند نزد او شفاعت بنمايد ...)).
در دعاى شريف كميل هم حضرت اميرمؤ منان (عليه السّلام ) خداوند را شفيع خود قرارمى دهد:
((اَللّهُمَّ اِنّى ... اَسْتَشْفِعُ بِكَ اِلى نَفْسِكَ)).
((پروردگارا! من ... تو را به سوى خودت شافع قرار مى دهم )).
و در ((دعاى ام داوود)) چنين آمده است :
((اَللّهُمْ اِنّى اَسْتَشْفِعُ بِكَ اِلَيْكَ وَبِكَرَمِكَ اِلى كَرَمِكَ وَبِجُودِكَ اِلى جُودِكَ وَبِرَحْمَتِكَاِلى رَحْمَتِكَ وَباَهْلِ طاعَتِكَ اِلَيْكَ)).
((بارالها! من از تو به درگاه خودت طلب شفاعت مى كنم و كرم وجود و رحمتت را شفيعقرار مى دهم به سوى خود آنها)).
و در آخر مى فرمايد:((از اهل طاعتت طلب شفاعت مى كنم به سوى تو)).
شايد معناى شفاعت كرم ، جُود و رحمت به سوى خود آنها اين باشد كه ما انسانها فى نفسهلياقت كرم و جُود تو را نداريم ، پس كرم و جُود تو را واسطه قرار مى دهيم براىرسيدن به خود آنها، يعنى مرتبه اى از كرم و جُود و رحمت تو بايدشامل حال ما بشود تا لياقت رسيدن به مراتب بالاتر از آن را پيدا كنيم .
و اما در مورد شفاعت اولياى الهى ، در ((دعاى روز چهارشنبه )) چنين آمده است :
((وَارْزُقْنى شَف اعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ)).
((بارالها!شفاعت پيامبراكرم كه درودخداوندبراووخاندانش بادرانصيب من بگردان )).
و در ((دعاى توسل )) آمده است :
((يا سادَتى وَمَوالِىَّ ... وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ اِلَى اللّهِ فَاشْفَعُوا لى عِنْدَاللّهِوَاسْتَنْقِذُونى مِنْ ذُنُوبى عِنْدَاللّهِ فَاِنَّكُمْ وَسيلَتى اِلَى اللّهِ)).
((اى بزرگان و سروران من (خطاب به معصومين (عليهم السّلام ) ) ...و من به درگاه الهىاز شما طلب شفاعت مى كنم ، پس شما هم براى من نزد خداوند شفاعت نماييد و مرا نزدخداوند از گناهانم نجات بدهيد؛ زيرا شما وسيله من هستيد در پيشگاه الهى )).
و در ((اعمال مشتركه ماه شعبان )) چنين آمده است :
((اَللّهُمَّ وَاجْعَلْهُ لى شَفيعاً مُشَفّعاً)).
((بارالها! پيامبر اكرم را براى من شفيعى مقبول الشفاعه قرار بده )).
و ادعيه به اين مضمون فراوان است .
بحث را با كلامى از صاحب كلام به پايان مى بريم :
(لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ اِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً ).(181)
((در روز قيامت تنها كسانى مالك شفاعت هستند و حق شفاعت دارند كه با پروردگار خويشعهد و پيمانى داشته باشند)).
((اينك از خود بپرسيم چه كسانى بهتر و بالاتر از انبيا و معصومين (عليهم السّلام ) باخداوند پيمان بستند و بر سر پيمان خود باقى ماندند؟ آيا غفلت از شفاعت آنان و خود رااز آن محروم ساختن ، خسران عظيم در دنيا و آخرت نيست ؟ آيا بهدنبال شفاعت آن شفيعان الهى نرفتن ، ناشى از غرور و جهالت نيست ؟
بارالها! بر ما منّت بنه و لياقت شفاعت آن بندگان خالصت را به ما عنايت فرما.
عقاب پروردگار سخت است
(4) ((يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْعِقابِ!)).
((اى كسى كه مجازاتش سخت و سنگين است !)).
(42) ((يا مَنْ فِى النّارِ عِقابُهُ!)).
((اى كسى كه ، مجازات او در آتش است !)).[با آتش كيفر مى كند].
(68) ((يا مَنْ جَعَلَ النّارَ مِرْصادا!)).
((اى كسى كه آتش را كمينگاه قرار داده است !)).
(4) ((يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ!)).
((اى كسى كه مكر و دشمنى او سخت است !)).
(78) ((يا ذَاالْبَطشِ الشَّديدِ!)).
((اى سخت گرفتار كننده !)).
(80) ((يا ذَاالْبَاءسِ وَالنِّقَمِ!)).
((اى صاحب سختى و انتقام !)).
(24) ((يا شَديدَ النَّقِماتِ!)).
((اى كسى كه انتقامهايش سخت است !)).
(48) ((يا مَنْ عَذابُهُ عَدْلٌ!)).
((اى كسى كه عذابش بر اساس عدالت است !)).
(83) ((يا مَنْ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ!)).
((اى كسى كه هر كس را بخواهد عذاب مى نمايد!)).
(78) ((يا ذَاالْوَعْدِ وَالْوَعيدِ!)).
((اى صاحب بيم و نويد!)).
(77) ((يا شَديدُ!)).
((اى سخت و با شدت !)).
عقاب الهى ، نتيجه پيمودن راه ناصواب
در بحثهاى قبل دانسته شد كه خداوند متعال راه صواب و ناصواب را براى انسان مشخصنموده است و قدرت پيمودن هر دو مسير را هم به آدمى بخشيده است .
اما در ضمن ، نتايج و عواقب پيمودن هريك از اين دو راه را نيز به انسان گوشزد نمودهاست . اينك مى خواهيم يكى از نتايج پيمودن طريق ناصواب را بررسى كنيم و آن عبارتاست از ((عقاب الهى )).
O ((يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْعِقابِ!)).
((اى كسى كه سزايش سخت است !)).
در قرآن كريم ، سختى عقاب و عذاب الهى بارها تذكر داده شده است ؛ در سورهانفال ، درباره عده اى از گنهكاران چنين مى فرمايد:
(... فَاَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ اِنَّ اللّهَ قَوىُّ شَديدُ الْعِقابِ ).(182)
((خداوند آنان را به سبب گناهانشان [به كيفر] گرفت ، به درستى كه خداوند داراىقوت و سختى عقاب است )).
عقاب الهى چيست ؟ و از چه چيزى ناشى مى شود؟
عقاب ، سزايى است كه پروردگار متعال در مقابلاعمال خلاف انسان به او مى دهد. بنابراين ، اينعمل خود آدمى است كه او را سزاوار چنين مجازاتى مى سازد.
آيا عقاب الهى مختص جهان آخرت است ؟
در پاسخ بايد گفت : خير، در همين دنيا هم عقاب الهى گريبانگير انسان مى شود. البتهاز لحاظ اهميت و عظمت ، عقاب دنيوى و اخروى قابل مقايسه با يكديگر نيستند؛ چنانكه درمورد ثواب الهى نيز چنين است . و اين (همانگونه كه در بحثهاىقبل آمد) به خاطر محدوديت و حقارت اين دنياست .
سؤ ال ديگر اين است كه : چرا عقاب و كيفر الهى شديد و سخت است ؟
بايد گفت كه اين عقاب چيزى است كه از ناحيه با عظمت پروردگار صادر شده است و ازآنجايى كه خداوند خود عظيم است ، هرآنچه از ناحيه او رخ بدهد داراى عظمت است وبزرگى عقاب هم ملازم با شدت آن است .
از سوى ديگر، از بزرگى و سختى كيفر الهى مى توان به بزرگى گناه و معصيت پىبرد؛ يعنى برخلاف آن ظاهرى كه ما از گناه مى بينيم و درك مى كنيم ، گناه داراى باطنو حقيقتى بسيار عظيم است آنچنانكه كيفر بزرگ و شديد الهى را مى طلبد.
O ((يا من فى النار عقابه !)).
((اى كسى كه مؤ اخذه و عذابش در آتش جهنم است !)).
آتش ، محل عقاب الهى است آتشى برافروخته ازاعمال خود انسان ، آتشى كه تجلى كردار آدمى است . و شايد به همين خاطر باشد كه درقرآن كريم از انسان به عنوان هيزم آتش جهنم نامبرده شده است ؛ چه اينكه هيزم ، خود،مولِّد آتش است . در سوره مباركه بقره ، مى فرمايد:(... فَاتَّقُوا النّارَ الَّتى وَقُودُهاالنّاسُ وَالْحِجارَةُ ... ).(183)
((... بپرهيزيد از آتشى كه هيزم آن ، مردم و سنگها مى باشند ...)).
O ((يا مَنْ جَعَلَ النّارَ مِرْصاداً!)).
((اى كسى كه آتش جهنم را كمينگاه قرار دادى !)).
((مرصاد)) به معناى كمينگاه است ، ((كمينگاه )) چه خصوصياتى دارد؟
يكى از خصوصيات ((كمين ))، غير منتظره بودن آن است . خصوصيت ديگر آن است كه تاقبل از رسيدن به كمينگاه ، آسيبى از آن متوجه شخص نمى شود. اين دو حالت را ما در مورددوزخ و دوزخيان مشاهده مى كنيم ؛ يعنى كسانى كه پايان كارشان آتش است در اين دنياآنچنان بى خيال و غافل زندگى مى كنند و آنچنان در زندگى دنيوى خود فرورفته اندكه اصلاً انتظار رسيدن به چنان عاقبت تلخى را ندارند.
و از سوى ديگر، آتش دوزخ هم در اين زندگى دنيوى كارى به آنها ندارد و به آنها اجازهمى دهد كه در لهو و لعب خود فرو روند، پس به يك باره ، با رفتن از اين دنيا درمقابل آنها ظاهر مى شود و آنان را غافلگير مى كند. در سوره نباء، نيز اين مطلب بيانشده است :
(اِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً ).(184)
((همانا جهنم در كمين است )).
O ((يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ!)).
((اى كسى كه مكر و خصومت او سخت و شديد است !)).
((محال )) به معناى مكر و نيرنگ آمده است و آن عبارت است از وارونه جلوه دادن حقايق وواقعيات ، و اين كار، زمانى انجام مى گيرد كه كسى با ديگرى دشمنى دارد پس ، از اينطريق مى خواهد به او آسيب برساند و او را گرفتار سازد. قرآن كريم درباره عده اى مىفرمايد:
(... وَهُمْ يُجادِلُونَ فِى اللّهِ وَهُوَ شَديدُ الْمِحالِ ).(185)
((...آنان درباره خداوند مجادله مى كنند در حالى كه خداوند همشديدالمحال است )).
شايد بتوان چنين گفت كه عده اى از كفّار هستند كه به ناحق درباره خداوند مجادله مى كنندو مى خواهند با دلايل نابحق و غيرمعقول حرف خود را به كرسى بنشانند و حقايق را بهگونه اى ديگر جلوه داده و ديگران را گمراه نمايند. پس به سبب اين دشمنى و خصومتىكه با حق و اهل حق مى نمايند، خداوند هم واقعيات را براى آنان به گونه اى ديگر جلوهمى دهد به طورى كه به راه خطا رفته و به عذاب سخت الهى گرفتار مى شوند.
O ((يا ذَاالْبَطْشِ الشَّديدِ!)).
((اى سخت گرفتار كننده !)).
((بطش )) به معناى گرفتن ، مسلط شدن و در اختيار درآوردن است ، آن هم با قوت و قدرتتمام . و خداوند متعال آدمى را به خاطر اعمالش به سختى مؤ اخذه مى كند، قرآن كريم درسوره بروج ، اين عبارت را بيان مى فرمايد:
(اِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ ).(186)
((همانا گرفتار نمودن پروردگارت بسيار سخت و سنگين است )).
يعنى چنين نيست كه انسان براى هميشه يله ورها باشد و هركارى كه خواست بتواند انجامبدهد، بلكه دست قدرتمند الهى براى مؤ اخذه و بازخواست در انتظار اوست .
O ((يا ذَاالْبَاءْسِ وَالنِّقَمِ!)).
((اى دارنده عذاب و انتقام !)).
((باءس )) به معناى در سختى افتادن و گرفتار شدن است . ((نِقَم )) هم جمع ((نقمه )) وبه معناى انتقام كشيدن است . به هرحال ، در هردو مورد، عذاب وجود دارد. در قرآن كريمباءس اكثرا در مورد عذابها و سختيهاى دنيا استعمال شده است ؛ مانند:
(فَلَمّا رَاءَوْا بَاءْسَنا قالُوا امَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ ... ).(187)
((زمانى كه عذاب و سختى ما را ديدند گفتند به خداى واحد ايمان آورديم ...)).
بنابراين ، در اين دنيا عذاب و باءس الهى بر افراد و اقوام گنهكار وارد مى شود. درقرآن كريم نمونه هاى مهمى از آمدن باءس الهى بر سر اقوم گوناگون ذكر شده است ،هرچند كه ما در زمان خود نيز مى توانيم شاهد نمونه هاى عينى آن در ابعاد كوچك و بزرگباشيم .
كلمه ((انتقام )) در قرآن كريم ، هم بر عذابهاى دنيوى اطلاق شده و هم بر عذابهاىاخروى . در سوره اعراف ، آيه 136 مى فرمايد:
(فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَاَغْرَقْناهُمْ فِى الْيَمِّ ... ).(188)
((ما از آنان انتقام گرفتيم پس در دريا غرقشان نموديم ...)).
و در مورد انتقام الهى در جهان آخرت ، مى فرمايد:
(يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى اِنّا مُنْتَقِمُونَ ).(189)
((روزى كه به گرفتارى بزرگ ، گرفتار كنيم ، همانا كه ما انتقام گيرنده ايم )).
همچنين در قرآن كريم ، ((جرم )) به عنوان علت باءس و انتقام ذكر شده است . در سورهانعام ، مى فرمايد:
(... وَلا يُرَدُّ بَاءْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ ).(190)
((... عذاب و سختى پروردگار متعال از مجرمين برنخواهد گشت و برداشته نمى شود)).
و در سوره سجده ، مى فرمايد:
(... اِنّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ ).(191)
((... ما از مجرمين ، انتقام گيرنده هستيم )).
يعنى همانگونه كه ثواب الهى به خاطر اعمال نيك انسان است ، عقاب الهى هم به خاطربديها و گناهان انسان است .
O ((يا شَديدَ النَّقِماتِ!)).
((اى سخت انتقام گيرنده !)).
از مطالب گذشته معناى اين عبارت نيز معلوم مى شود.
در سوره آل عمران ، عذاب شديد الهى ناشى از انتقام الهى ذكر شده است و معلوم است كهعذاب شديد، ناشى از انتقام شديد است :
(... لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَاللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ ).(192)
((... براى كفار عذاب شديدى وجود دارد و خداوند انتقام گيرنده اى با عزت است )).
O ((يا مَنْ عَذابُهُ عَدْلٌ!)).
((اى كسى كه عذابش براساس عدل است !)).
تمام عذابها، عقابها، انتقامهاى الهى و ... كه تا اينجا گفته شد، همه بر اساس عدالتالهى انجام مى پذيرد؛ يعنى عدل الهى اقتضاى چنين امورى را دارد؛ زيراعدل آن است كه به هر موجودى حقش داده شود و حق افراد گنهكار و مجرم نيز امور مذكوراست . در سوره غافر، مى فرمايد:
(اَلْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَومَ ... ).(193)
((در روز جزا هركس بر طبق اعمال انجام شده اش جزا داده مى شود و هيچ ظلمى در اين روزنيست ...)).
و در سوره آل عمران ، درباره عده اى از كفار چنين آمده است :
(... وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ # ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ اَيْديكُمْ وَاَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّ مٍ لِلْعَبيدِ).(194)
((... به آنان مى گوييم كه عذاب آتشين را بچشيد، اين عذاب به سبب آن اعمالى است كهخود انجام داده ايد و خداوند نسبت به بندگان ظالم نيست )).
O ((يا مَنْ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ!)).
((اى خدايى كه هركس را بخواهد عذاب مى كند!)).
عذاب الهى بر اساس خواست الهى انجام مى گيرد. و خواست الهى نيز با عدالت ، حكمت وديگر صفات الهى ، انطباق و هماهنگى كامل دارد. بنابراين ، عذاب ((من يشاء)) با((عدل )) بودن عذاب ، هيچگونه منافاتى ندارد بلكه عين يكديگر هستند. در واقع ازآنجايى كه در صفات پروردگار متعال هيچگونه عيب و نقصى وجود ندارد، بنابراين ،خواستِ برخاسته از اين صفات نيز فاقد هرگونه عيب و نقص مى باشد و اين برخلافموجوداتى چون انسان است كه به لحاظ ناقص بودن صفاتشان ، داراى خواست و كردارىمعيوب و ناقص مى باشند.
((يا ذَاالْوَعْدِ وَالْوَعيدِ!)).
((اى دارنده بيم و نويد!)).
اين عبارت در بحث ((وعده و وعيدهاى الهى )) آمد. در اينجا بايد گفت كه عذاب دوزخمحل اصلى تحقق ((وعيد)) الهى مى باشد.
O ((يا شَديدُ!)).
((اى بسيار سخت !)).
((شدت )) به معناى سختى و تندى و امثال آن است . در قرآن كريم ، كلمه شديد بيش ازهمه در دو مورد ((عذاب و عقاب )) استعمال شده است ؛ مانند شديدالعذاب و شديدالعقاب .((شدت ))، احتياج به قوت و قدرت دارد و در خداوند هم ضعفى نيست كه مانع از شديدبودن او باشد. در سوره بقره ، مى فرمايد:
(... اَنَّ الْقُوَّةَ للّهِِ جَميعاً وَاَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعَذابِ ).(195)
((... به درستى كه همه توان و قدرت از آن خداوند است . و عذاب خداوند بسيار سخت مىباشد)).
بررسى آيات و دعاها پيرامون عقوبت الهى
اينك به بررسى آيات و ادعيه مربوطه مى پردازيم :
در اولين جمله از دعاى ابى حمزه ثمالى چنين آمده است :((اِلهى ! لا تُؤَدِّبْنى بِعُقُوبَتِكَ)).
((خدايا! مرا با كيفر و عقوبت خودت ادب مكن )).
از اين جمله مى توان فهميد كه گاهى اوقات ، مجازات الهى براى آن است كه انسان بيدارشود و طريق انحرافى را ترك نمايد. حال در اين جمله از دعا از خداوند خواسته مى شودكه خدايا! مرا از اعمال انحرافى حفظ كن تا لازم نباشد براى تنبّه من ، مرا عقاب نمايى .
در دعاى شريف ((كميل)) حضرت على (عليه السّلام ) ملاكهاى خلاصى از آتش دوزخ را چنين بيان مى فرمايند:
اِلهى وَسَيِّدى وَرَبّى ! اَتُراكَ مُعَذِّبى بِنارِكَ بَعْدَ تَوْحيدِكَ وَبَعْدَ مَا انْطَوى عَلَيْهِ قَلْبِىمِنْ مَعْرِفَتِكَ وَلَهِجَ بِهِ لِسانى مِنْ ذِكْرِكَ وَاعْتَقَدَهُ ضَميرى مِنْ حُبِّكَ وَبَعْدَ صِدْقِاعْتِرافى وَدعائى خاضِعاً لِرُبُوبِيَّتِكَ)).
((اى خداى من و اى آقا و پروردگارم ! آيا ممكن است مرا به آتش خودت عذاب كنى آن هم بعداز اينكه موحد شدم و قلبم از معرفت تو پر شد و زبانم به ذكر تو روان و محبّت تودر درونم استوار گرديد. و پس از آنكه حقيقتا به ربوبيّت تو اعتراف كردم و خاضعانهتو را خواندم ؟)).
در اينجا حضرت على (عليه السّلام ) با بيان صفات خود به خداوند عرض مى كنند كهچگونه ممكن است تو شخصى را با چنين خصوصياتى عذاب نمايى ؛ يعنى همانگونه كهسابقا گفته شد، ثواب و عقاب الهى طبق ضوابط و شرايط خاص و حساب شده اى بهانسانها تعلق مى گيرد و خداوند كوچكترين ظلم و بى عدالتى در حق كسى روا نمى دارد.بعضى از صفاتى را كه حضرت بيان مى كنند چنين است : موحد بودن ، داشتن قلبىلبريز از معرفت پروردگار، ذاكر پروردگار بودن ، محبت خداوند را داشتن و... و معلوماست كسى كه در درون داراى چنين حالات و صفاتى باشد در برون هم انسان صالح وسالمى خواهد بود و چنين شخصى البته استحقاق عذاب الهى را نخواهد داشت .
در چند سطر بعد، حضرت در مقام مقايسه عقاب دنيا و آخرت چنين مى فرمايند:
! وَاَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِى عَنْ قَليلٍ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيا وَعُقُوباتِها ... عَلى اَنَّ ذلِكَ بَلاءٌوَمَكْرُوهٌ، قَليلٌ مَكْثُهُ يَسيرٌ بَقائُهُ قَصيرٌ مُدَّتُهُ فَكَيْفَ احْتِمالِى لِبَلاءِ الاْ خِرَةِ وَجَلَيلِوُقُوعِ الْمَكارِهِ فيها وَهُوَ بَلاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ وَيَدُومُ مَقامُه وَلا يُخَفَّفُ عَنْ اَهْلِهِ)).(196)
((اى بخشنده ، اى پروردگار! تو ضعف و كم طاقتى مرا نسبت به بلاها و كيفرهاى دنيايىمى دانى ... با اينكه اين بلاها طولانى مدت نيستند و دوام آنها كم است ،حال من چگونه بلاها و سختيهاى آخرت را تحمل نمايم در حالى كه بلاى آخرت ، طولانى ودايمى است و نسبت به اهلش تخفيف پذير نيست )).
قبلاً در مورد مطابقت عذاب الهى با عدالت الهى صحبت شد در ((دعاى ابى حمزه ثمالى ))در اين باره چنين مى فرمايد:
((اِلهى اِنْعَفَوْتَفَمَنْاءَوْلى مِنْكَبِالْعَفْوِ؟وَاِنْعَذَّبْتَفَمَنْاَعْدَلُمِنْكَ فى الْحُكْمِ؟)).
((خداوندا! اگر عفو كنى ، كسى سزاوارتر از تو براى عفو كردن نيست و اگر هم عذابنمايى ، كسى از تو عادلتر در قضاوت و حكم نيست . (به عبارت ديگر، عذاب تو مطابقبا عدل و بر اساس عدالت است ) )).
از آنجايى كه آتش دوزخ بدترين عاقبت و سرنوشت ممكن براى آدمى است ، لذا در لابلاىاكثر ادعيه ، درخواست نجات و خلاصى از آن آمده است ، به عنوان نمونه به دعاى زير كهدر ((اعمال مشتركه شبهاى قدر)) آمده است مى توان توجه نمود (لازم به تذكر است كه ايندعا را خواننده بايد در حالى بخواند كه قرآن كريم را گشوده و درمقابل خود نهاده است ):
((اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكِتابِكَ الْمُنْزَلِ وَما فِيْهِ وَفِيهِ اسْمُكَ الاَكْبَرُ وَاَسْمائُكَ الْحُسْنىوَما يُخافُ وَيُرجى اَن تَجْعَلَنى مِنْ عُتقائِكَ مِنَ الْنّارِ)).
((بارالها! من به كتابت كه نازل فرموده اى و به آنچه در آن هست و در آن نام بزرگ توو نامهاى نيك تو است و در آن آنچه مايه بيم و اميد است مى باشد، از تو مى طلبم كه مرااز آزاد شدگانت از آتش قرار بدهى )).
در اين دعا با واسطه قرار دادن قرآن كريم و بيان محتواى آن ، از خداوندمتعال تقاضاى آزادى از آتش شده است .
مناسبت اين دعا در شبهاى قدر اين است كه خداوند رحيم در ليالى قدر به رحمت و مغفرتعظيم خويش تعداد بى شمارى از آدميان را از عذاب دوزخ خلاصى مى بخشد و نجات مىدهد. سعادتمند آنكه بتواند از فرصت اين شبها حسن استفاده را بنمايد و خود را در شمارآزاد شدگان قرار دهد. و بى سعادت كسى است كه چنين نصيب بزرگى را به راحتى ازكف بدهد.
از جمله دعاهاى معتبرى كه در اين زمينه خوانده مى شود، همين دعاى شريف ((جوشن كبير)) است. از عبارتى كه در پايان هر فصل از اين دعا بايد گفته شود مى توان به اهميتدرخواست خلاصى از آتش دوزخ پى برد آن عبارت چنين است :
((سُبْحانَكَ يا لا اِلهَ اِلاّ اءَنْتَ! اَلْغُوثَ! اَلْغَوثَ! خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَبِّ!)).
((پاك و منزّهى اى كه جز تو پروردگارى نيست ، به فرياد رس ، به فرياد رس و مارا اى پروردگار! از آتش ، خلاصى بخش )).
استحباب خواندن اين دعا نيز در ماه مبارك رمضان وارد شده است و خواندن آن در شبهاى قدر،رايج و مرسوم است .
در اينجا بايد توجه كرد كه خلاص شدن از آتش دوزخ ، امرى نيست كه اثر آن فقط درروز قيامت ظاهر شود بلكه اثرات مهم آن در همين دنيا ظاهر مى شود؛ زيرا اين آتش ‍ چيزىاست كه ما با دست خود برافروخته ايم ، اين آتش ، آتش زشتيهاى ماست ، آتش ‍ كردارهاىنابجا و ناصواب ماست ، آتش ناپاكيها و بديهاى ماست ، آتش سركشيها و طغيانهاى ماست، آتش گناهان و عصيانهاى ماست ، آتش تيرگيها و ظلمتهاى درونى ماست ، آتش اوصافغيرانسانى ماست ، آتش خواسته هاى حيوانى ماست ، آتش ‍ نامردميها و خودخواهيهاى ماست ،آتش دورى از خداوند و غفلتهاى ماست و خلاصه آتشى است برخاسته از تمامى بديهاىما.
بنابراين ، خلاصى از چنين آتشى ؛
به معناى خلاصى از تمام اين بديهاست ،
به معناى شستشوى تمام ناپاكيهاست ،
به معناى زدودن تمام ظلمتهاست ،
به معناى دور شدن از همه پليديهاست ،
به معناى رهايى از تمام گرفتاريهاى خودساخته است ،
به معناى فرار از آينده نامعلوم و سرنوشت تاريك و مبهم است ،
به معناى رهايى از خشم و غضب خالق متعال است و...
و از سوى ديگر، اين رهايى و خلاصى ، مقدمه اى است براى پاكيها و طهارتها، براىنورانى شدن و به سوى نور رفتن ، براى محبوب خدا شدن و به خداوند عشق ورزيدن ،براى بازشدن چشمها و گوشها و دريافت حقايق ، براى كسب معرفت و در طريق حق گامبرداشتن ، براى رسيدن به اوصاف و كمالات انسانى و الهى . براى ساختن آخرتى بهزيبايى و عظمت بهشت و دنيايى به خوبى تمام خوبيها و...
حال با اين اوصاف ، آيا سعادتى بالاتر از اين رهايى و خلاصى وجود دارد؟ و آياخواسته مهمترى وجود دارد كه جايگزين اين طلب و خواسته بشود؟ بنابراين ، بى جهتنيست كه دعاى عظيم الشاءنى مانند دعاى جوشن كبير، در طلب اين خواسته ، خوانده شود، ويا در شبهاى قدر با گشودن قرآن كريم و واسطه قرار دادن آن ، چنين خواسته اى ازخداوند متعال طلب شود.
اينك به يكى ديگر از ابعاد عذاب الهى از ديد قرآن كريم نگاه مى كنيم ، قرآن كريم ،آتش دوزخ را مايه ذلّت ، خوارى و زبونى مى داند. در سورهآل عمران ، آيه 192 چنين مى فرمايد:
(رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ اَخْزَيْتَهُ ... ).
((پروردگارا! هركس را كه تو داخل آتش نمايى ، در واقع خوارش نموده اى ...)).
از طرف ديگر مى دانيم كه خوارى و ذلّت ، امرى است مربوط به شخصيت انسان ،بنابراين ، مى توان چنين فهميد كه عذاب الهى تنها يك عذاب جسمانى نيست بلكه بالاترو مهمتر از آن يك عذاب روحى و روانى است و اين مساءله اى است كه سختى و دردناكى آنبسيار بيشتر از عذاب جسمانى است .
در پايان ، مطلب را با طرح سؤ الى به آخر مى بريم : آيا از آتش دوزخ سخت تر همچيزى هست ؟
در پاسخ بايد گفت : براى ما انسانهاى معمولى كه داراى معارف و ادراكات معمولى هستيم، چيزى بدتر از آتش جهنم قابل تصور نيست . اما آنانكه به حقايقى بالاتر و والاتردست يافته اند به گونه اى ديگر پاسخ مى دهند، اميرمؤ منان على (عليه السّلام )((فراق پروردگار)) را سخت تر از عذاب دوزخ مى شمارند و در دعاى((كميل )) چنين مى فرمايند:
((فَهَبنى يا اِلهى وَسَيِّدى وَمَوْلاىَ وَرَبّى ! صَبَرْتُ عَلى عَذابكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلىفِراقِكَ)).
((خداى من ! آقا و مولايم و اى پروردگار من ! فرضا كه عذاب تو راتحمل كنم اما دورى و فراق تو را چگونه تحمل كنم ؟)).
به عبارت ديگر، حضرت سختى عذاب جهنم را نه از جهت آتش آن ، بلكه بالاتر و مهمتراز آن ، جهنم را از اين جهت دردناك مى دانند كه سبب دورى و جدايى انسان از پروردگارشمى شود. البته اين گفتار كسانى است كه وصال يار را چشيده اند و در جوار قرب الهىجاى گرفته اند، پس دردناكى و هولناكى فراق پروردگار را با تمام وجود، مىتوانند احساس كنند. بنابراين ، دورى از عذاب را طلب مى كنند تا در نزديكى دوست ،باقى بمانند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation