|
|
|
|
|
|
اطمينان قلب با ياد خداوند متعال قرآن كريم يكى از مهمترين آثار ذكر پروردگار را ((اطمينان قلب )) بيان مى كند: (اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ).(51) ((همانا با ياد خدا دل آرام يابد)). علت اين اطمينان را چنين مى توان بيان كرد كه ذاكر حقيقى پروردگارمتعال ، خود را داراى همه چيز مى بيند و كسى كه همه چيز دارد، چرا نامطمئن باشد؟ عدماطمينان ، از نداشتنها و فقرها حاصل مى شود. مطلب ديگرى كه بايد به آن توجه كرد اين است كه همانگونه كه قبلاً گفته شد،پيدايش و از بين رفتن ذكر، هريك داراى علل و اسبابى مى باشند. بنابراين ، انسانبايد سعى نمايد هرآنچه را كه موجب ذكر الهى مى شود، اخذ نمايد و آنچه را كه موجبسلب ذكر الهى مى شود، طرد كند. مثلاً حضور در مجلس مردان الهى و همنشينى با آنان موجبذكر الهى و تقويت آن مى شود و برعكس ، مجالست با افرادباطل و جاهل ، آدمى را از ذكر پروردگارش باز مى دارد. همينطور مطالعه برخى كتب ونوشته ها مى تواند انسان را به ذكر الهى نزديك و يا از آن دور نمايد. و به طور كلى مى توان گفت هرآنچه پروردگارمتعال به انجام آن ((امر)) نموده و وظيفه آدمى مى باشد، موجب رسيدن به ذكر الهى و آنچهاز آن ((نهى )) نموده ، موجب دورى از ذكر پروردگارمتعال است . به هرحال ، در همان چيزى هم كه انجامش وظيفه انسان مى باشد ممكن است توجه انسان بهغير خدا باشد و در عين اينكه صورت و ظاهر كار، مشروع و الهى است ، اما باطن آن ،غيرخدايى باشد؛ مثلاً در تحصيلات علوم دينى ، جهاد در راه خداوند و يا هرعمل خير ديگرى ممكن است ذكر انسان خدايى نباشد ودل انسان متوجه جايى ديگر باشد. همچنين در امور دنيوى كه انجام آن لازم است ، اين مساءلهمى تواند مهمتر باشد. در سوره نور مى فرمايد: (رِجالٌ لا تُلْهِيْهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِاللّهِ ... ).(52) ((مردانى كه كسب و تجارت ، آنان را از ياد خداوند باز نمى دارد ...)). واضح است كه تجارت امر لازمى است اما گاه مى تواند به بدترين وجه ، آدمى را ازخداوند غافل و او را در ظلمات دنيوى فروبرد. و در سوره منافقون چنين مى فرمايد: (يا اَيُّها الَّذينَ آمنُواَ لا تُلْهِكُمْ اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِاللّهِ ... ).(53) ((اى اهل ايمان ! اموال و اولاد، شما را از ياد خداوندغافل ننمايد)). واضح است كه منظور از ياد خدا اين نيست كه انسان ، فقط خدا - خدا كند، بلكه منظور آناست كه مبادا علاقه به اموال و اولاد، موجب آن شود كه تمام توجهات فكرى و قلبى شماصرف اين امور شود به طورى كه وظايف الهى و انسانى خود را فراموش نماييد وبراى رسيدن به اين امور، مرتكب هرخلاف و معصيتى بشويد. همچنين در انجام امور خلاف و گناه ، انسان نبايد كميت آن را در نظر بگيرد بلكه بايد به((مقدار اثر)) آن توجه كند. چه بسا ديدن يك صحنه و يا يك ساعت مجالست بااهل دنيا و يا خواندن چند صفحه از نوشته جات ، آدمى را براى هميشه از ياد خداوندغافل نمايد و عشق و علاقه و توجه او را به سوى چيز ديگرى ، معطوف نمايد. براى هميندر ادعيه از خداوند متعال طلب ((دوام ذكر)) شده است . در ((مناجات شعبانيه )) آمده است : ((اَسْئَلُكَ ... اَنْ تَجْعَلَنى مِمَّنْ يُديم ذِكْرَكَ)). ((از تو مى خواهم مرا از كسانى قرار دهى كه دايم به ياد تو هستند (يعنى هيچ چيز موجبقطع ذكر الهى آنان نمى شود) )). و در دعاى ((ابوحمزه ثمالى )) آمده است : ((اَللّهُمَّ اشْغَلْنا بِذِكْرِكَ)). ((بارالها! مرا مشغول ذكر خود بدار (يعنى ذكر غير خودت را از من دور كن ) )). با اين حال ، در طول شبانه روز بر اثر كارهاى مختلف ممكن است ياد خداوند در انسانكمرنگ شود، براى همين ، خداوند متعال ذكر واجبى را به نام ((نماز)) براى انسان مقرركرده است تا هرچند ساعت يك بار، آدمى فارغ از همه چيز و همه كس ،مشغول ذكر پروردگارش باشد. در سوره طه مى فرمايد: (وَاِقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرِى ).(54) ((و نماز را براى ياد و ذكر من بپا دار)). مطلب ديگرى كه بيان آن لازم است ، درباره ((ذكر لسانى و زبانى )) است . در اين بارهبايد گفت ذكر زبانى مى تواند بالاترين و يا پايين ترين مرتبه ذكر باشد، به اينمعنا كه اگر اين ذكر، ناشى از شدت ذكر درونى و قلبى باشد، بيشترين ارزش را دارد،اما اگر صرفا خروج صدايى از دهان باشد، داراى كمترين ارزش و بلكه بى ارزش است؛ مثلاً مادرى كه از فرزندان خود دور شده و به اصطلاح دلش براى او تنگ شده است ،علاوه بر اينكه تمام فكر و ذكرش به سوى آن فرزند است ، ملاحظه مى كنيم كه بازبان هم دايما نام آن فرزند را ذكر مى كند و درباره او صحبت مى كند. چنين مادرى ، هم يادفرزندش برايش شيرين است و هم گفتگو در باره آن فرزند برايش لذتبخش است . همينطور كسانى كه به هرنحوى اهل دنيا هستند، هم ياد دنيايشان براى آنان لذيذ است و همگفتگوى درباره آن ، لذا معمولاً مى توان از روى صحبتها و گفتار اشخاص ، به توجهاتقلبى و علايق شخصيشان پى برد. حال ، كسانى هم كه خداى متعال در قلبشان جاى گرفته است از به زبان آوردن يادقلبى خود، احساس لذت و شيرينى مى نمايند. و يكى ازعلل مناجات اولياى الهى با پروردگار متعال آن است كه مى خواهند ياد محبوب خويش رابه زبان آورند و درباره آن سخن بگويند. در ((مناجاة المطيعين للّه )) چنين آمده است : ((اَللّهُمَّ ... مَتِّعْنا بِلَذيذِ مُناجاتِكَ)). ((بارالها! ... لذت مناجات خودت را نصيبمان فرما)). و در ((مناجاة المريدين )) آمده است : ((وَفى مُناجاتِكَ رُوحى وَراحَتى )). ((آرامش و آسايشم در مناجات با تو است )). اما يكى ديگر از اثرات مهم ((ذكر لسانى ))، تاءثيرى است كه بر ((ذكر قلبى )) دارد.به عبارت ديگر: ذكر زبانى چنانچه با خلوص و توجهكامل گفته شود، باعث تقويت و ريشه دار شدن ذكر قلبى و درونى مى شود. بسيارى ازامور هستند كه انسان نسبت به آنها آگاهى دارد، اما به زبان آوردن آنها تاءثير تازه وديگرى براى انسان دارد به طورى كه گويى آدمى به چيز جديدى دست يافته و معرفتتازه اى پيدا كرده است ، لذا ملاحظه مى كنيم كه در دعاهاى فراوان از خداوندمتعال طلب ذكر لسانى شده است . در اعمال ((بيست و هفتم رجب )) چنين آمده است : ((اَللّهُمَّ ... وَاجْعَلْ ... ذِكْرَكَ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ عَلى لِسانِى )). ((بارالها! ... ذكر خودت را شب و روز بر زبانم قرار ده )). و در ((دعاى كميل )) آمده است : ((وَاجْعَلْ لِسانى بِذِكْرِكَ لَهِجاً)). ((و زبانم را به ياد خودت گويا نما)). و در ((مناجاة الذاكرين )) آن را از بزرگترين نعمتها به حساب مى آورد: ((وَمِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَيْنا جَرَيانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَاِذْنُكَ لَنا بِدعائِكَ وَتَنْزيْهِكَوَتَسْبيحِكَ)). ((و از بزرگترين نعمتها، جارى شدن ذكر تو بر زبان ماست و اجازه اى است كه به مابراى دعا كردن ، و خواندن ، منزّه دانستن و تسبيح خودت داده اى )). حال ، ((مصاديق ذكر زبانى )) كدام است ؟ شكى نيست كه اعمالى مانند خواندن نماز، قرآنو ادعيه و امثال آن ، از بارزترين ((مصاديق ذكر الهى )) مى باشند. اما نمى توان گفت كهذكر زبانى پروردگار متعال ، منحصر در اين امور است ، بلكه هر سخنى كه دربارهپروردگار متعال و ديگر حقايق گفته شود، به طورى كه باعث نزديكى به پروردگارمتعال و توجه به او و نماياندن راه حق بشود را بايد ذكر پروردگارمتعال دانست ؛ مثلاً واعظى كه وعظ مى كند، استادى كه تدريس مى نمايد، پدرى كه نصيحتمى كند، شاعرى كه مى سرايد و... همگى ، گفتارشان مى تواند ((ذكر الهى )) باشد. قبلاً گفته شد كه ذاكرين حقيقى پروردگار متعال ، از گفتن ذكر الهى ، لذت مى برند،در اينجا بايد اضافه كرد كه اين افراد از شنيدن ذكر خداوند هم احساس لذت مى نمايند.در ((مناجاة الخائفين )) آمده است : ((اِلهى ! هَلْ ... تُصِمُّ اَسْماعاً تَلَذَّذَتْ بِسَماعِ ذِكْرِكَ فى اِرادَتِك ؟)). ((پروردگارا! آيا ... گوشهايى را كه با شنيدن يادت ، در راه خواست تو لذت بردهاند، كر و ناشنوا خواهى كرد؟)). البته در مقابل ، نيز عده اى هستند كه با شنيدن ذكر پروردگار، ناراحت مى شوند! درسوره زمر، آيه 45 در باره اين افراد چنين مى فرمايد: (وَاِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اْشَمَاءَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْ خِرَةِ وَاِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُوِنِهِ اِذاهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ).(55) ((هنگامى كه خداوند به تنهايى ياد مى شود، كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، سختملول و ناراحت مى شوند، اما هنگامى كه ذكر غيرخدا به ميان آيد، اين افراد، شاد وخوشحال مى شوند)). با تمام اين احوال ، انسان بايد مواظبت نمايد آن زمانى كه زبان يا گوشش فارغ از ذكرالهى است ، قلبش خالى از ذكر پروردگار متعال نباشد، لذا در ((مناجاة الذاكرين )) چنينمى فرمايد: ((وَاَنِسْنا بِالذِّكْرِ الْخَفِىِّ)). ((پروردگارا! ما را به ذكر پنهان (كه دل به ياد تو باشد) ماءنوس گردان )). در دعاى ((ابوحمزه ثمالى )) نيز حضرت زندگى و ((حيات قلب )) خود را با ذكر الهىمى دانند: ((وَبِذِكْرِكَ عاش قَلْبى )). ((با ياد تو قلبم زندگى مى كند)). و در سوره كهف ، آيه 28 نيز خداوند به پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله ) دستور مىدهد از كسانى كه قلبشان غافل از ياد خداست ، كناره گيرى كند: (... وَلا تُطِعْ مَنْ اَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ ... ).(56) ((از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل كرديم و از هواى نفس خود پيروى مى كنند،اطاعت و پيروى مكن ...)). واضح است كه غافل نمودن قلب ايشان از سوى خداوند، به سبب اعمالى است كه خودانجام داده اند؛ مانند همان پيروى از هواهاى نفسانى . قبلاً درباره ياد خداوند از انسان صحبت شد، اما در اين مورد، عده اى را معرفت آنچنان استكه چنين مى گويند: ((كَيْفَ اَنْسيكَ وَلَمْ تَزَلْ ذاكِرى )).(57) ((چگونه تو را فراموش نمايم در حالى كه تو هميشه به ياد من هستى )). اين موضوع روشن است كه لياقت و معرفت خاصّى مى خواهد تا انسان ، خداوند را هميشهبه ياد خود ببيند. و با همين معرفت است كه چنين مناجات مى كنند: ((اِلهى لَولا الْواجِبُ مِنْ قَبُولِ اَمْرِكَ لَنَزَّهْتُكَ مِنْ ذِكْرى اِيّاكَ عَلى اَنَّ ذِكْرى لَكَ بِقَدْرى لابِقَدْرِكَ)).(58) ((بارالها! اگر فرمان تو نبود (كه فرموده اى خداى را ذكر كنيد) هرآينه تو را از يادخود پاك مى كردم ، چه اينكه ياد من از تو به مقدار لياقت من است نه به مقدار قدر و مقامتو)). حسن ختام بحث را جمله اى معروف از مولى الموحدين اميرمؤ منان على (عليه السّلام ) در دعاىكميل قرار مى دهيم : ((يا مَنِاسْمُهُ دَواءٌ وَذِكْرُهُ شِفاءٌ!)). ((اى كسى كه نامت دوا و يادت شفاست !)). در اين مورد مى توان چنين گفت كه نام پروردگارمتعال دواست براى همه دردها، اما اين دارو زمانى شفا مى بخشد كهتبديل به ((ذكر)) شود؛ يعنى همانگونه كه براى اثرگذارى يك دارو لازم است انسان آندارو را مصرف و استفاده نمايد تا بهبودى و شفا يابد، در مورد اسم بارى تعالى نيزمساءله چنين است كه براى استفاده و سود بردن از آن اسم ، لازم است اين اسم به صورتذكر براى آدمى درآيد و الا اثر نخواهد بخشيد. و البته براى ذكر شدن آن اسم ، بايدانسان به آن اسم معرفت داشته باشد؛ چون اسم خداوند، كلمه يا سخن نيست . بنابراين ،هركس به مقدار معرفتى كه از اسامى خداوند متعال دارد، از ذكر خداوند شفا مى يابد. خداوند، طبيب قلبها (12) ((يا طَبيبَ الْقُلُوبِ!)). ((اى طبيب و درمان كننده دلها!)). (44) ((يا طَبيبُ!)). ((اى درمان كننده !)). (53) ((يا طَبيبَنا!)). ((اى درمان كننده ما!)). (36) ((يا شافى !)). ((اى شفابخش و بهبودى دهنده !)). (12) ((يا مُنَوِّرَ الْقُلُوبِ!)). ((اى روشنى بخش دلها!)). (12) ((يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ!)). ((اى دگرگون كننده دلها!)). (97) ((يا مُقَلِّبُ!)). ((اى دگرگون كننده !)). (90) ((يا مَنْ لا يُقَلِّبُ الْقُلُوبَ اِلاّ هُوَ!)). ((اى كسى كه دگرگون نمى سازد قلبها را مگر او!)). (67) ((يا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِوَ قَلْبِهِ!)). ((اى كسى كه مابين آدمى و دلش حايل و واسطه مى شود!)). (63) ((يا مَنْ لا يَبْعَدُ عَنْ قُلُوبِ الْعارِفينَ!)). ((اى كسى كه از دلهاى عارفان دور نيستى !)). (12) ((يا اَنيسَ القُلُوبِ!)). ((اى آرام دلها!)). ((قلب )) را مى توان مركز ادراكات بشرى و حيات روحى انسان دانست و از آنجايى كهقلب ، يك موجود زنده و داراى حيات است ، بنابراين ، داراى حالتهاى گوناگونى هم مىباشد. اين حالتهاى مختلف را مى توان به دو بخش كلى تقسيم كرد:((سلامت و مرض )).هريك از اين دو حالت نتايج خاص خود را در پى دارد. همچنين براى هريك از اين دو، مراتبمختلفى هست كه متناسب با هر مرتبه نيز نتيجه اى معينحاصل مى شود. اهميت حالتها، استعدادها و قابليتهاى مختلف قلب در اين است كه اين كيفيات تاءثيرمستقيمى بر روى ادراكات و معارف و به تبع آن بر روى عملكردهاى انسان مى گذارد. بهطورى كه مى توان گفت هر شخصى آنگونه درك مى كند كه قلبش قابليت دارد و آنگونهعمل مى كند كه درك نموده است . البته عكس اين مطلب نيز وجود دارد؛ يعنى اعمال انسان هم بر كيفيات واحوال قلب آدمى ، تاءثير مستقيم دارد، لذا حضرت در((اعمال مشتركه ماه شعبان )) مى فرمايند: ((وَاعْمُرْ قَلْبى بِطاعَتِكَ)). ((قلبم را به اطاعت خودت آباد فرما)). O ((يا طَبيبَ الْقُلُوبِ!)). ((اى طبيب و درمان كننده دلها!)). O ((يا طَبيبُ!)). ((اى درمان كننده !)). O ((يا طَبيبَنا!)). ((اى درمان كننده ما!)). O ((يا شافى !)). ((اى شفابخش !)). گفته شد كه قلب آدمى داراى دو حالت ((سلامت و مرض )) است در قرآن كريم ، بارها بهاين دو حالت قلب اشاره شده است ؛ در سوره مباركه بقره درباره منافقين چنين مى فرمايد: (فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً ... ).(59) ((در قلبهايشان بيمارى است ، پس خداوند بر مرض ايشان بيفزايد)). و در سوره شعراء، درباره تنها چيز مفيد در روز قيامت چنين مى فرمايد: (يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ # اِلاّ مَنْ اَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ ).(60) (( (قيامت )، روزى است كه مال و فرزند به آدمى سودى نمى بخشد مگر كسى كه با دلىسالم به پيشگاه خدا بيايد)). حال كه چنين است پس بايد به فكر سلامت قلب بود و براى خلاصى آن از امراض گوناگون ، تلاش نمود. براى اين كار لازم است كه انسان نزد ((طبيب )) مراجعه نمايد واز او طلب معالجه بنمايد. البته براى مراجعه ، لازم است كه آدمى ابتدا ازاحوال گوناگون قلب خود اطلاع داشته و به وجود امراض گوناگون در آن ((معترف ))باشد؛ چون تا زمانى كه آدمى غافل از احوالدل خويشتن باشد و يا دل خود را سالم و بى عيب و نقص بپندارد، هيچگاه به فكر علاج ومراجعه به معالج و طبيب نخواهد بود. و بسيارى از ما آدميان در اين مرحله ، در يك غفلت وناآگاهى فراوان فرورفته ايم و از بيماريهاى مختلفدل خود، بى خبريم . مرحله دوم كه مرحله مراجعه به ((طبيب )) است ، مرحله اى بسيار مهم و حساس است چه اينكهبسيارى از افراد، پس از تشخيص وجود بيمارى در قلب خود، در تشخيص طبيب آگاه وتوانا دچار اشتباه مى شوند. و چه بسا مراجعه آنان به افراد طبيب نما بر بيماريشان مىافزايد و علاج آنان را به تاءخير انداخته يا ناممكن مى كند. مرحله سوم آن است كه انسان پس از شناخت و پيدا كردن طبيب ، خود را در معرض ((معالجه)) او قرار دهد و به نسخه هاى شفابخش او عمل نمايد كه اين نيز مرحله اى سخت و مهم است. حال ببينيم ((طبيب )) كيست ؟ و نسخه او چيست ؟ ((طبيب )) كسى است كه از احوال ما آگاهتر از خود ماست . ((طبيب )) كسى است كه ما را خلق نموده ، و از ابتدا تاكنون براعمال و كردار ما ناظر بوده و بر تمام كيفيات و حالات گوناگون قلب ما واقف است . و اوكسى جز خداوند قادر متعال نيست . بيماريهاى دل از ظلمتها و تاريكيهايى است كه قلب را فراگرفته و تنها نور است كهمى تواند بر اين ظلمتها چيره شود و آنها را نابود سازد و نور مطلق ، پروردگار يگانهاست . پس بايد به سوى نور مطلق آمد و از او درخواست زدودن تاريكيها و سياهيها رانمود. بايد قلب خود را در معرض تابش نور الهى قرار داد و در برطرف كردن موانعاين تابش مقدس ، تلاش و كوشش نمود. ما بايد به طبيب بودن خداى خود ايمان داشته باشيم و به سوىعمل به نسخه هاى شفابخش او كه به وسيله رسولانش بر ما عرضه شده حركت نماييم وآن را سرلوحه كار و زندگى خويش قرار بدهيم . ما بايد هرگاه كه در دل و قلب خود كدورت و ظلمتى احساس نموديم ، بلافاصله به نزدطبيب شفابخش خود مراجعه كنيم و با تضرع و خواهش ، برطرف شدن اين سياهيها وناپاكيها را درخواست كنيم . در اعمال سيزدهم ازاعمال شب نيمه شعبان از خداوند متعال چنين قلبى درخواست شده است : ((اَللّهُمَّ ارْزُقْنى قَلْباً تَقيّاً نَقيّاً وَمِنَ الشِّرْكِ بَريئاً لا كافِراً وَلا شَقيّاً)). ((بارالها! قلبى پرهيزگار و پاكيزه به من عنايت كن ؛ قلبى كه خالى و مبرّاى از شركباشد، قلبى كه نه كفرى در آن باشد و نه شقاوتى )). و در ((مناجاة الشاكين )) حضرت از بيماريهاى قلب به خداوند شكايت مى كند و از او طلبشفا مى نمايد: ((اِلهى اِلَيْكَ اَشْكُو قَلْباً قاسِياً مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً وَبِالرَّيْنِ وَالطَّبْعِ مُتَلَبّساً)). ((بارالها! به تو شكايت مى كنم از قلبى كه سخت وسنگدل است و با وسوسه هاى گوناگون ، دگرگون مى شود و خودسرى و زشتى آن رافرا گرفته است )). پروردگار متعال ، طبيبى است كه نه تنها قلبهاى بيمار را شفا مى بخشد، بلكه دلهاىمرده را هم زنده مى سازد. در ((مناجاة التوابين )) چنين آمده است : ((اِلهى ... اَماتَ قَلْبى عَظيمُ جِنايَتى فَاَحْيهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ يااَمَلى وَبُغْيَتى )). ((بارالها! جنايات بزرگ (گناهان عظيم ) باعث مُردگى دلم شده است . پس خداوندا! بهوسيله توبه دلم را حيات ببخش ، اى اميد و آرزوى من !)). O ((يا مُنَوِّر الْقُلُوب !)). ((اى روشنى بخش دلها!)). آنگاه كه قلب آدمى به تاريكى مى گرايد و پرده هاى سياه ظلمت ، گرداگرد آن را فرامى گيرد، تنها يك چيز است كه مى تواند آن را روشنى ببخشد و از غبار ظلمتها نجاتبدهد. و آن يك چيز، همان نور مقدس الهى است ؛ نورى كه اگر بر قلب بتابد، به آنايمان و معرفت مى بخشد و به آن علم و حكمت ارزانى مى دارد. در واقع پروردگارمتعال به وسيله نور خود، قلبها را شفا مى بخشد و آنها را زنده مى كند. به عبارت ديگر: ظلمت و تاريكى از نيستى است و نور از هستى . و خداوندمتعال با نور خود به قلب آدمى هستى مى بخشد و آن را از نيستى و هلاكت نجات مى دهد. درزيارت حضرت صاحب الامر (عليه السّلام ) چنين آمده است : ((اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ ...اَنْ تَمْلاَ قَلْبى نُورَ الْيَقينِ وَصَدْرى نُورَ الاِْيْمانِ)). ((بارالها! از تو مى طلبم كه قلبم را از نور يقين و سينه ام را از نور ايمان ، لبريز وسرشار گردانى )). بنابراين ، بايد توجه داشت كه نور الهى ، اثرى مستقيم و حقيقى در روح وعمل انسان باقى مى گذارد؛ يعنى روح و جان آدمى را پاك و آراسته و به تبع آناعمال و كردار انسان را هم الهى و انسانى مى گرداند. به عبارت ديگر: نورانى شدن قلب به معناى تجلى تمام خوبيها در آن و رخت بربستنتمام بديهاازآن است واين همان چيزى است كه باعث ((سعادت ))هردو سرا براى آدمى است . O ((يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ!)). ((اى دگرگون كننده دلها!)). O ((يا مُقَلِّبُ!)). ((اى دگرگون ساز و زير و رو كننده !)). ((يا مَنْ لا يُقَلِّبُ الْقُلُوبَ اِلاّ هُوَ!)). ((اى كه جز او كسى قلبها را متحول و دگرگون نمى سازد!)). ((قلب )) در لغت به معناى ((دگرگونى و تحول )) است . و مى توان گفت از آن جهت ،قلب آدمى را به اين نام نهاده اند كه قلب ، موجودى است بسيارمتحول و تغييرپذير به طورى كه حالات و كيفيات بسيار گوناگون و مختلفى بر آنعارض مى شود. دگرگون كننده و مقلب قلب آدمى ، پروردگارى است كه اداره تمام امور هستى به دستتواناى اوست . اما بايد دانست كه پروردگارمتعال بر اساس ((سنتها و معيارهاى خاصى ))، قلب آدمى را دگرگون مى سازد. خداوندمتعال براى هر عملى از اعمال آدمى ، اثرى خاص قرار داده است كه هنگام ارتكاب آنعمل ، آن اثرِ مشخص ، بر قلب و روح آدمى وارد مى شود؛ مثلاًعمل صالح موجب نورانيت قلب و عمل فاسد، موجب كدورت آن مى شود. يا مثلاً هنگامى كه توفيق الهى (به هر دليلى ) نصيب انسان مى شود، ناگهان حالت قلبانسان به سرعت تغيير مى كند به طورى كه با درخشش نور الهى در آن قلب ، تمامادراكات و برداشتهاى قلب ، دگرگون مى شود و انسان حقايقى را كه تا چند لحظهقبل نمى دانست ، آشكارا آنان را در برابر خود مشاهده مى كند. اين پديده را به هنگام ايمانآوردن افراد، به وضوح مى توان ملاحظه كرد. يكى از راههاى دگرگونى قلب ، درخواست از خود ((مقلب القلوب )) است ؛ به اين معنا كهانسان از پروردگار متعال ، تقاضاى دگرگونى حالات قلبى خود را بنمايد چنانكه دردعاى ((تحويل سال )) آمده است : ((يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالاَْبْصارِ! يا مُدَبِّر اللَّيْلِ وَالنَّهارِ! يا مُحَوَّلَ الْحَوْلِوَالاَْحْوال ! حَوِّلْ حالَنا اِلى اَحْسَنِ الْحالِ)). ((اى دگرگون كننده دلها و ديده ها! اى تدبير كننده شب و روز! اى عوض كنندهسال و روزگار! حال ما را به بهترين حالتهاتبديل كن )). در اينجا بايد توجه كرد كه بين ((مقلب القلوب و طبيب القلوب و منورالقلوب )) بودنپروردگار متعال ، ارتباطى كاملاً منطقى و منسجم وجود دارد؛ به اين معنا كه مى توان گفتخداوند متعال چون ((مقلب القلوب )) است ، پس ((طبيب القلوب )) هم مى باشد و باز بههمين جهت ، ((منورالقلوب )) هم هست . O ((يا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ!)). ((اى كسى كه مابين آدمى و دل او واسطه و حايل مى شود!)). حايل شدن خداوند متعال بين انسان و قلب انسان را مى توان به اين معنا دانست كه خداوندمتعال با فاصله انداختن و حايل شدن بين انسان و قلب او، مانع از تاءثيرات موجود قلببر روى آدمى مى شود. به عبارت ديگر: خداوند متعال با حايل شدن ، بر داشتها و ادراكات آدمى را دگرگون مىسازد؛ يعنى هنگامى كه خداوند متعال مى خواهد انسان را تغيير بدهد و او رامتحول سازد، ما بين قلب آدمى و خود او فاصله مى اندازد، آن هم فاصله اى الهى ، تا همانسان و هم قلب او، دچار تحولى الهى گردد. بلاتشبيه مانند آن است كه شما براىدگرگون ساختن رابطه دو نفر بين آنان فاصله اندازيد و با هريك سخنى بگوييد، دراين صورت ، پس از كنار رفتن شما، ديد آن دو نسبت به يكديگر عوض مى شود و رابطهاى جديد با همديگر پيدا مى كنند. در قرآن كريم در اين مورد چنين مى فرمايد: (يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اسْتَجِيبُوا للّهِِ وَلِلرَّسُولِ اِذا دعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَاعْلَمُوا اَنَّ اللّهَيَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَاَنَّهُ اِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ).(61) ((اى اهل ايمان ! هنگامى كه خدا و رسول ، شما را به سوى چيزى فرا مى خوانند كه موجبزنده شدن شما مى گردد آنان را استجابت نماييد و بدانيد كه خداوند بين آدمى و قلبشحايل مى شود و بدانيد كه به سوى او محشور مى شويد)). همچنان كه ملاحظه مى شود، در ابتداى آيه ، پروردگارمتعال از يك دگرگونى اساسى يعنى زنده شدن ، سخن به ميان مى آورد.اما از آنجايىكه اين دگرگونى به نظر بسيارى ، گران و سنگين جلوه مى كند، پس خداوندمتعال منشاء اين دگرگونى را به خود نسبت مى دهد و مى فرمايد ما بهحايل شدن بين آدمى و قلب او، باعث چنين تحولى مى شويم . بنابراين ، وظيفه انسان دراين رابطه استجابت خدا و رسول مى باشد، اما نتيجه آن كه رسيدن به يك نوع حيات وزندگى است ، بر عهده پروردگار متعال است . O ((يا مَنْ لا يَبْعَدُ عَنْ قُلُوبِ الْعارِفينَ!)). ((اى كسى كه از دلهاى عارفان دور نيست !)). دورى و نزديكى خداوند متعال از قلب آدمى ، به اين معناست كه قلب انسان تا چه اندازهتجلّيگاه صفات الهى باشد. پس هر مقدار كه قلب آدمى بيشتر منوّر به نور الهى باشد،انسان به خداوند متعال نزديكتر مى باشد. نكته اى كه در اينجا قابل توجه است ، معرفت خداوندمتعال است . همانگونه كه در جمله مذكور آمده است ، خداوندمتعال به هر قلبى نزديك نيست بلكه به قلوباهل معرفت نزديك است . و اين بدان خاطر است كهاهل معرفت به صفات بارى تعالى دست يافته و رنگى الهى به خود گرفته اند. و اينهمان نزديكى به پروردگار متعال است . اين بحث در باب ((معرفت و قرب )) نيز گذشت. O ((يا اَنيسَ الْقُلُوبِ!)). ((اى آرام جانها!)). قلب آدمى قابليت انس با چيزهاى مختلف و گوناگونى را دارد، اما مونس حقيقى قلب كهقلب در كنار آن به آرامش و اطمينان واقعى مى رسد، خالق هستى و هستى بخش تمام نيستيهايعنى پروردگار عالميان است . لازمه آنكه قلب آدمى با پروردگارش انس بگيرد آن استكه به سوى خداى خود حركت نمايد، او را بشناسد و از غير او جدا شود. اين بحث نيز درباب ((انس )) گذشت . حالات و كيفيّات گوناگون قلب در قرآن كريم به ((حالات و كيفيات )) گوناگون قلب و همچنين به ((قابليّتها واستعدادهاى مختلف قلب آدمى )) اشاره شده است . بعضى از اين ((حالات ))، عبارت هستند از:اطمينان ، سكون ، غفلت و... و برخى از ((قابليتهاى )) آن عبارتند از:تعقل ، هدايت ، فهم ، درك و... به عنوان مثال ، پروردگارمتعال ، ((ذكر الهى )) را موجب آرامش و اطمينان قلب بيان مى فرمايد: (... اَلا بِذِكْرِاللّهِ تَطْمَئِّنُّ الْقُلُوبُ ).(62) ((... همانا دل ، آرام يابد به ذكر خدا)). و در مقابل مى فرمايد كه رعب و دلهره را در قلوب كافرين قرار مى دهيم . (سَنُلْقى فى قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما اَشْرَكُوا بِاللّهِ ... ).(63) ((در قلب آنانكه كافر هستند، رعب قرار مى دهيم ، بدان جهت كه به خداوند شرك مىورزند ...)). و در سوره مباركه تغابن ، درباره هدايت قلب انسان چنين مى فرمايد: (... وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ ... ).(64) ((... هرآنكس كه به خداى ايمان آورد، خداوند قلبش را هدايت مى كند ...)). يعنى چنين قلبى مى تواند حقايق را دريابد و واقعيات را تشخيص بدهد. و در سوره توبه ،درباره دسته اى از مردم چنين مى فرمايد: (... وَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ ).(65) ((... بر دلهايشان مُهر خورده است ، پس درك نمى كنند)). وقتى كه به دعاها مراجعه مى كنيم ملاحظه مى شود كه قلب به عنوان مركز تمام((خوبيها و بديهاى آدمى ))، تلقى شده است ؛ يعنى اولياى الهى تمام احساسات خوب ،حالتهاى نيكو و ادراكات شايسته را براى قلب خود تقاضا مى كنند. و درمقابل ، در صدد رفع همه بديها و نواقص از قلب خويشتن هستند. اينك به برخى از اينادعيه ، گوش جان مى سپاريم : در ((تعقيبات مشتركه )) چنين امورى براى قلب تقاضا شده است : ((اَللّهُمَّ اجْعَلْ لى فى قَلْبى نُوراً وَبَصَراً وَفَهْماً وَعِلْماً، اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ)). ((بارالها! در قلبم ، نور و بينايى و درك و دانش قرار ده كه تو بر هرچيز قادر وتوانايى )). و در ((تعقيب نماز صبح )) حالت ((يقين )) كه بالاترين و بهترين حالت روحى براىانسان است درخواست گرديده : ((اَللّهُمَّ ... صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلِ ... الْيَقينَ فى قَلْبى )). ((بارالها! ... بر محمد و آل محمد درود فرست و يقين را در قلبم قرار ده )). همچنين در بعضى از ادعيه به تحوّل پذيرى قلب اشاره شده است و از خداوند درخواستپايدارى حالت قلب در زمينه هدايت شده است . در دعاى ((طلوع و غروب آفتاب )) چنين آمدهاست : ((اَللّهُمَّ مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالاَْبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبى عَلى دينِكَ وَلا تُزِغْ قَلْبى بَعْدَاِذْهَدَيْتَنى )). ((اى خدايى كه دگرگون كننده چشمها و دلها هستى ، دلم را بر دين خودت پايدار بدار وقلبم را پس از هدايت دگرگون مساز)). به عبارت ديگر: تضمينى براى ثابت ماندناحوال قلب آدمى وجود ندارد، قلبى كه اينك در طريق هدايت قرار گرفته ممكن است براثر لغزشى از سوى انسان ، متحوّل و دگرگون شود و گرفتار ضلالت و گمراهىگردد، بنابراين ، آدمى بايد دايما در مراقبت ازاحوال دل خود كوشا باشد و از خداوند متعال تقاضاى يارى و كمك بنمايد. در برخى از ادعيه نيز چنين قلبى از خداوند خواسته شده است :((وَاَثبِتْ فى قَلْبىينابيعَ الحكمة )). ((بارالها! سرچشمه ها و منابع حكمت را در قلبم برقرار فرما)). به عبارت ديگر: حكمت و معرفت از امورى نيستند كه فقط باتحصيل و درس خواندن حاصل شوند، بلكه قلب آدمى اين قابليت را دارد كه به مقام ومرتبه اى برسد كه خود ((مركز صدور و جوشيدن حكمت )) باشد. و در دعاى حضرت مهدى(عليه السّلام ) نيز چنين آمده است : ((وَاملاَ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ)). ((بارالها! دلهاى ما را از علم و معرفت و دانش و شناخت ، لبريز و سرشار گردان )). همچنين در ادعيه ، زيباترين و پاكترين احساسات و حالتها از خداوندمتعال براى قلب درخواست شده است . احساساتى كه نتيجه آنها رسيدن به همه كمالات وخوبيها و دور ماندن از همه زشتيها و بديهاست . در ((مناجات شعبانيه )) در اين زمينه ، چنينآمده است :((اِلهى هَبْ لى قَلْباً يُدْنيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ)). ((بارالها! قلبى به من عنايت فرما كه شوق و اشتياقش باعث نزديكى من به توباشد)). به عبارت ديگر: هر دلى را به سوى چيزى اشتياق هست .حال ، حضرت مى فرمايند: پروردگارا! آنچنان شوقى دردل من قرار ده كه تنها و تنها مرا به سوى تو آورد و به تو نزديك گرداند؛ يعنىشوق غير خودت را از دلم بركَن و جدا كن . اين جدايى انسان از غيرخداتابدانجامىتواندپيش برودكه ديدگان دل آدمى به پرتو ديدن حقتعالى روشن شود: ((اِلهى هَبْ لى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّىتَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ)). ((پروردگارا! نهايت جدايى از غير خودت را به من عنايت فرما و ديدگان دلهاى ما را بهپرتو نگريستن به سوى خودت روشن نما تا جايى كه ديدگاندل از حجابهاى نور بگذرد و به معدن عظمتواصل شود)). و در دعاى شريف ((كميل ))، قلبى لبريز از محبت الهى درخواست شده است :((وَاجْعَلْ ...قَلْبى بِحُبِّك مُتَيَّماً)). ((پروردگارا! قلبم را از عشق و محبّت خودت بى تاب گردان )). و در ((مناجاة الخائفين )) حضرت در اين باره چنين مى فرمايند:((اِلهى هَلْ ... تَطْبَعُ عَلىقُلُوبٍ انْطَوَتْ عَلى مَحَبَّتِكَ)). ((بارالها! آيا ... قلبهايى را كه آميخته با محبت تو است ، مهر مى زنى و آن را خواهىبست ؟)). و در اعمال ((سحرهاى ماه رمضان )) چنين آمده است : ((اَللّهُمَّ املاَ قَلْبى حُبّاً لَكَ وَخشيَةً مِنْكَ وَتَصْديقاً لَكَ وَاِيماناً بِكَ وَفَرَقاً مِنْكَ وَشَوْقاًاِلَيْكَ)). ((پروردگارا! قلبم را سرشار از محبت ، ترس ، تصديق ، ايمان ، هوس و شوق بهسوى خودت بفرما)). درباره زدودن و پاك نمودن قلب از بيماريها و بديها نيز در ادعيه ، فراوان سخن بهميان آمده است كه به برخى از آنان اشاره مى شود: در دعاى ((ابى حمزه ثمالى )) چنين آمدهاست : ((سَيّدى اَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيا مِنْ قَلْبى )). ((خداى من ! محبت دنيا را از قلبم خارج فرما)). و در اعمال سحرهاى ماه مبارك رمضان آمده است : ((اَللّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِى مِنَ النِّفاقِ)). ((بارالها! دلم را از نفاق و دورويى پاك و مطهر گردان )). و در ((مناجات شعبانيه )) چنين آمده است : ((فَشَكَرْتُكَ بِاِدْخالى فى كَرَمِكَ وَلِتَطْهيرِ قَلْبى مِنْ اَوساخِ الْغَفْلَةِ عَنْكَ)). ((پس تو را شكر مى نمايم از اين جهت كه مرا در كرم خويشداخل نمودى و قلبم را از پليديهاى غفلت از خودت ، پاك كردى )). و در تعقيبات مشتركه : ((اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُبِكَ ... مِنْ قَلْبٍ لا تَخْشَعُ)). ((پروردگارا! به تو پناهنده مى شوم ... از قلبى كه در آن خشوع نباشد)). مطلب را با دعايى از اعمال سحرهاى ماه مبارك رمضان به آخر مى بريم : ((اَسْئَلُكَ الْبُشْرى يَوْمَ تُقَلَّبُ الْقُلُوبُ وَالاَْبْصارُ)). ((بارالها! از تو خواستار بشارتم در آن روزى كه دلها و ديده ها دگرگون شوند)). در روز قيامت هم ، دلها و ديده ها دگرگون مى شوند به اين معنا كه واقعيّات و حقايق راآنگونه كه هست مى بينند و درك مى كنند. حقيقت زندگى دنيوى و حقيقت اعمالى كه انسان دردنيا انجام داده و نتايجى كه اين اعمال در جهان آخرت به وجود آورده است ، همگى درمقابل ديده و درك انسان قرار مى گيرند، اين ديدن و پى بردن براى كسانى كهاهل حق هستند يك ((بشارت )) بزرگ است چه اينكه در واقع به سرنوشت نورانى وزندگى پرنعمت ابدى خود آگاه مى شوند. اما براى آنانكه در طريقباطل و شيطانى قدم برداشته اند، اين بالا رفتن پرده ها و آشكار شدن حقايق ، يك مصيبتعظمى به شمار مى رود چه اينكه به سرنوشت بسيار تلخ و ذلّت بار خود پى مىبرند و عذابهاى سنگين الهى را در برابر خود مشاهده مى كنند (رَبَّنا ... وَقِنا عَذابَ النّار).(66) دعايى كه ذكر آن گذشت برگرفته از اين آيه شريفه در قرآن كريم است : (رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِاللّهِ وَاِقامِ الصَّلوةِ وَاِيتاءِ الزَّكوةِ يَخافُونَ يَوْماًتَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالاَْبْصارُ ).(67) قرآن كريم درباره مردان الهى مى فرمايد: آنان كسانى هستند كه كسب و كار و تجارت وزندگى روزمرّه ، آنان را از ياد خداوند و انجام نماز و پرداخت حقوق واجبه باز نمى دارد؛زيرا از روزى مى ترسند كه در آن روز، دلها و ديده ها منقلب مى شوند و حقايق را آنگونهكه هست ملاحظه مى كنند. به عبارت ديگر، چون به روز قيامت و حوادث آن ايمان دارند، در اين دنيا به گونه اىزندگى مى كنند تا در آن روز، پشيمان و گرفتار نباشند، بلكه زندگى دنيوى آنان ،برايشان مايه بشارت يك زندگى پرنعمت ابدى باشد، ان شاء اللّه . هادى بودن خداوند متعال (36) ((يا هادى !)). ((اى هدايت كننده و رهنما!)). (87) ((يا هادِىَ الْمُضِلّيْنَ!)). ((اى هدايتگر گمراهان !)). (60) ((يا هادِىَ مَنِ اسْتَهداهُ!)). ((اى هدايت كننده هر آن كس كه خواستار هدايت او باشد!)). (66) ((يا مَنْ وَفَّقَنى وَهَدانى !)). ((اى كسى كه به من توفيق دادى و هدايتم نمودى !)). (83) ((يا مَنْ يَهْدى مَنْ يَشاء!)). ((اى كسى كه هركه را بخواهد هدايت مى كند!)). (83) ((يا مَنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاء!)). ((اى كسى كه هركه را بخواهد گمراه مى كند!)). (50) ((يا مَنْ يَهْدِى وَلا يُهْدى !)). ((اى كسى كه هدايت مى كند ولى جنياز به هدايت ندارد وج هدايت نمى شود!)). (72) ((يا مَنْ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ!)). ((اى كسى كه به ره يافتگان ، از همه آگاهتر است !)). (67) ((يا مَنْ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ!)). ((اى كسى كه به گمراهان از راهش ، از همه عالمتر است !)). (41) ((يا مَنْ قَدَّرَ فَهَدى !)). ((اى كسى كه مقدار و اندازه قرار داد و آنگاه ره نمود!)). (13) ((يا دَليلُ!)). ((اى نشانگر و نشان دهنده !)). (14) ((يا دَلِيْلَ الْمُتَحَيِّرينَ!)). ((اى راهنماى سرگردانها!)). (11) ((يا دَليلى عِنْدَ حَيْرَتى !)). ((اى راهنماى من به هنگام سرگردانيم !)). (53) ((يا دَلِيلَنا!)). ((اى رهنماى ما!)). (59) ((يا دَلِيْلَ مَنْ لا دَلِيْلَ لَهُ!)). ((اى رهنماى بى رهنمايان !)). (58) ((يا مَنْ فى كُلِّ شىْءٍ دَلائِلُهُ!)). ((اى كسى كه در همه چيز، دليلهايش وجود دارد!)). (42) ((يا مَنْ فىِ الاْ فاقِ اياتُهُ!)). ((اى كسى كه در كرانه ها و ناحيه ها نشانه هاى او وجود دارد!)). (58) ((يا مَنْ فىِ الاَْرْضِ اياتُهُ!)). ((اى كسى كه در زمين نشانه هاى اوست !)). (75) ((يا مَنْ اياتُهُ بُرْهانٌ لِلنّاظِرينَ!)). ((اى كسى كه نشانه هايش براى تيزبينان نشانگر است !)). (42) ((يا مَنْ فىِ الاْ ياتِ بُرْهانُهُ!)). ((اى كسى كه در نشانه هايش ، نشانگريهاى او وجود دارد!)). (5) ((يا بُرْهانُ!)). ((اى نشانگر و ثابت كننده !)). (24) ((يا مُنْزِلَ الاْ ياتِ!)). ((اى فروفرستنده آيات !)). (56) ((يا مَنْ لَهُ الاْ ياتُ الْكُبْرى !)). ((اى كسى كه نشانه هاى بزرگ از آن اوست !)). (32) ((يا راشِدُ!)). ((اى به راه راست برنده !)). (77) ((يا رَشيدُ!)). ((اى رشد دهنده و هدايت كننده !)). (30) ((يا مُرْشِدَ مَنِ اسْتَرْشَدَهُ!)). ((اى رهنماى هرآنكس كه خواستار ارشاد باشد!)). (75) ((يا مَنْ سَبِيلُهُ واضِحٌ لِلْمُنيبينَ!)). ((اى كسى كه راهش براى بازگشت كنندگان به سوى او آشكار است !)).
|
|
|
|
|
|
|
|