|
|
|
|
|
|
بازگشت همه چيز به سوى خداوند است (37) ((يا مَنْ كُلُّ شَىْءٍ صائِرٌ اِلَيْهِ!)). ((اى كسى كه هرچيزى به سوى او در حالتحول است !)). (37) ((يا مَنْ كُلُّ شَىْءٍ مُنيبٌ اِلَيْهِ!)). ((اى كسى كه همه چيز به سوى او باز مى گردد!)). (42) ((يا مَنْ فِى الْمَماتِ قُدْرَتُهُ!)). ((اى كسى كه در مرگ ، قدرت او نهفته است !)). (42) ((يا مَنْ فِى الْقُبُورِ عِبْرَتُهُ!)). ((اى كسى كه در قبرها، پند و عبرت او وجود دارد!)). (41) ((يا مَنْ اَماتَ وَاَحْيى !)). ((اى كسى كه جان مى ستاند و جان مى بخشد!)). (90) ((يا مَنْ لا يُحْيِى الْمَوْتى اِلاّ هُوَ!)). ((اى كسى كه مردگان را جز او كسى زنده نمى سازد!)). (94) ((يا مُحْيِىَ كُلِّ شَىْءٍ وَمُميتَهُ!)). ((اى حياتبخش همه چيز و گيرنده حيات از هرچيز!)). (24) ((يا مُحْيِىَ الاَْمْواتِ!)). ((اى زنده كننده مردگان !)). (93) ((يا مُحْيى !)). ((اى حياتبخش !)). (93) ((يا مُفْنى !)). ((اى فنا كننده !)). (7) ((يا باعِثَ الْبَرايا!)). ((اى برانگيزاننده خلق !)). (32) ((يا باعِثُ!)). ((اى برانگيزنده !)). (9) ((يا جامِعُ!)). ((اى جمع كننده !)). (94) ((يا مُبْدِئَ كُلِّ شَىْءٍ وَمُعيدَهُ!)). ((اى آفريننده هرچيزى و بازگرداننده آن !)). (73) ((يا مُبْدِئُ!)). ((اى آغاز كننده !)). (73) ((يا مُعيدُ!)). ((اى برگرداننده !)). (58) ((يا مَنْ يَبْدَءُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ!)). ((اى كسى كه خلق را آفريدى و سپس آن را بازمى گردانى !)). (42) ((يا مَنْ فِى الْقِيامَةِ مُلْكُهُ!)). ((اى كسى كه در قيامت ملك و سلطنت از آن اوست !)). (72) ((يا مالِكَ يَوْمِ الدّينِ!)). ((اى مالك و صاحب اختيار روز جزا!)). (56) ((يا مَنْ لَهُ الاْ خِرَةُ وَالاُْولى !)). ((اى كسى كه جهان دنيا و آخرت از آن اوست !)). (85) ((يا اَوَّلُ!)). ((اى اوّل !)). (85) ((يا اخِرُ!)). ((اى آخر!)). (94) ((يا اَوَّلَ كُلِّ شَىْءٍ وَاخِرَهُ!)). ((اى اوّل هرچيز و آخر آن !)). انسان در مسيرى كه هستى بخش ، ترسيم نموده است ، درحال حركت مى باشد؛ مسيرى كه ابتدايش از هستى آفرين و انتهايش هم به سوى اوست . و او براى طى اين مسير، عبث و بيهوده آفريده نشده بلكه با برنامه و دستور كارىبسيار دقيق ، مدبرانه و حكيمانه خلق شده است . و انتهاى اين مسير هم نه به جايى مبهم ونامعلوم بلكه به قرارگاهى كاملاً مشخص و معيّن ، پايان مى پذيرد. مسير زندگانى داراى دوبعد ((مادى و معنوى )) است . و اصالت با بعد معنوى است ؛ زيراانسانيت انسان را در آن بعد مى توان يافت ، بُعد مادى نيز خدمتكار و وسيله اى است براىمعنويت . آدمى در پيمايش مسير زندگانى ، داراى آزادى ، اراده و قدرت انتخاب است ، اما اين قدرتانتخاب به اين معنا نيست كه هرآنچه را انتخاب نموده ، صحيح است بلكه در اين ميان تنهايك انتخاب درست وجود دارد. اين انتخاب صحيح كدام است ؟ بايد گفت همان هستى بخشىكه به انسان هستى بخشيده است ، انتخاب درست و نادرست را به آدمى نشان داده است والبته نتايج و عواقب هر انتخابى را هم براى انسان تصوير نموده است . به هرحال ، انسان در طول مسير زندگانى ، به نقطه اى مى رسد كه پايان زندگانىاين جهانى او محسوب مى شود و سپس ، وارد مرحله اى مى شود كه كيفيت آن را خود ازقبل و در زندگانى اين جهانيش تعيين نموده است . مرحله اى كه مى توان آن را ((ديدنداشته ها)) ناميد و ((يافتن كِشته ها)) دانست . O ((يا مَنْ كُلُّ شَىْءٍ صائِرٌ اِلَيْهِ!)). ((اى كسى كه تمام چيزها در حال بازگشت وتحول به سوى او هستند!)). ما از خدا هستيم ، همو كه ما را خلق نموده و به اين جهان روانه ساخته است ، مدتى هم در اينجهان باقى مانده و آنگاه دوباره بايد به سوى او بازگرديم اما اين بار با كولهبارى از عملكردهاى گوناگون ؛ همان عملكردهايى كه عاقبت ما را نزد خداوند مشخص مىكند؛ همان عملكردهايى كه روشن مى نمايد آيا رجوع و بازگشت ما به سوى خداوند،بازگشتى نيكو و فرجامى خير است يا مراجعتى بد و عاقبتى شر؛ در قرآن كريم نيزبارها ((بازگشت ))، به سوى خداوند بيان شده است : (... وَاِلَى اللّهِ الْمَصيرُ ).(140) ((... و بازگشت (تمامى موجودات ) به سوى اوست )). (... لا اِلهَ اِلاّ هُوَ اِلَيْهِ الْمَصيرُ ).(141) ((... خدايى جز اللّه نيست (و) بازگشت (هرچيز) به سوى اوست )). اين جملات ، بيان كننده يك نوع دگرگونى وتحوّل در همه اشيا مى باشد. اين دگرگونى به سوى خالق اين اشيا مى باشد بايددانست كه ((صير)) در لغت به معناى ((رجعت ، عاقبت ، منتها وتحول )) آمده است . O ((يا مَنْ كُلُّ شَىْءٍ مُنيبٌ اِلَيْهِ!)). ((اى كسى كه بازگشت كننده است هرچيزى به سوى او!)). ((منيب )) به معناى رجوع كننده است ، اما رجوعى كه همراه توبه و پشيمانى باشد. درقرآن كريم نيز به معناى رجوع و بازگشت انسان به سوى خداوند در همين جهان ذكر شدهاست . در سوره ممتحنه ، مى فرمايد: (... رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَاِلَيْكَ اَنَبْنا وَاِلَيْكَ الْمَصيرُ ).(142) ((... پروردگارا! بر تو توكل مى كنيم و به سوى تو باز مى گرديم و به سوى تواست رجعت و بازگشت نهايى )). O ((يا مَنْ فِى الْمَماتِ قُدْرَتُهُ!)). ((اى خدايى كه در مرگ ، قدرت او نمايان است !)). يكى از مواردى كه قدرت الهى در آن نمايان مى شود، ((مرگ )) است ؛ چه اينكه انسانملاحظه مى كند چگونه اين ((مرگ )) انسانهاى قدرتمند را به زير مى كشد. هيچقدرتمندى را ياراى ايستادگى در برابر قدرت مرگ نيست . مرگ ، همه را چه جوان ياپير، عالم يا جاهل ، خوب يا بد، قوى يا ضعيف و خلاصه همگان را از هستى اين جهانساقط مى كند. شايد اگر مرگ نبود، هيچ قدرتى نمى توانست گردن اين موجود گردنكش را فرود آورد،مرگ ، قدرت نمايى پروردگار است در مقابل موجودى كه گاه خود را از همه چيز و همهكس بالاتر مى بيند، اما زمانى كه به مرگ مى رسد، ضعف و ناتوانى خود را مى يابد.قرآن كريم خطاب به كسانى كه از مرگ فرار مى كنند مى فرمايد: (قُل اِنَّ الْمَوتَ الَّذى تَفرُّونَ مِنهُ فَاِنَّه مُلاقيكُمْ ... ).(143) (( (اى پيامبر!) بگو مرگى كه از آن مى گريزيد شما را ملاقات خواهد كرد)). O ((يا مَنْ فِى الْقُبُورِ عِبْرَتُهُ!)). ((اى خدايى كه در قبرها، عبرتش وجود دارد!)).(عبرتى از رفتگان براى بازماندگان .) در واقع در اين جمله نقش تربيتى ((قبر)) بيان شده است . بايد توجه كرد كه قبر،مهمترين اثرى است كه انسان را به ياد رفتن و رفتگان مى اندازد. در واقع ((قبرستان ))داراى دو نوع عبرت است ؛ يكى عبرتى كلّى و ديگر عبرتى جداگانه كه در هر قبر وجوددارد؛ عبرت كلى آن است كه انسان بنگرد چگونه زندگان ديروز، امروز در سكوتى محضگرد هم آمده اند، همانان كه در اجتماعات ديروز، آنچنان پر سر و صدا وفعّال و با هيجان بودند، در اجتماع امروزشان ، چگونه آرام و ساكت و بى تحرك هستند. ونيزبداندكه براى اوهم دراينجاجايى معين است ،چه بخواهد يا نخواهد،خوشش بيايد يانيايد، به فكر آن باشد يا خود را به فراموشى بسپارد، بههرحال ، گريزى از آن نيست . و اما هنگامى كه انسان بر هر قبرى جداگانه عبور مى كند، در هريك عبرتى جداگانه مىيابد، انسان مشاهده مى كند كه مرگ به هيچ سن و سالى رحم نكرده است . از هيچ شخصىسؤ ال نكرده است كه چند سال دارى ، اهل كجا هستى ، به چه كارمشغول هستى ، از كدام خانواده و طايفه اى مى باشى ، چه پست و مقامى دارى ، براى آيندهخود چه برنامه اى دارى ، گذشته ات چگونه بوده و ... خلاصه مرگ هيچ سؤ الى نمىكند و بدون سؤ ال مى آيد و انسان را با خود مى برد. و همچنين عبرتهاى فراوان ديگر. اما نكته مهم اين است كه براى عبرت گرفتن لازم است انسان داراى چشم بينا و گوش شنوا و دل بيدار باشد، اما دريغا كه بسيارى از ما زندگان فاقد آن هستيم و با وجودقرار گرفتن در چنين مدرسه هايى ، از درسهاى آن بى بهره ايم . O ((يا مَنْ اَماتَ وَاَحْيى !)). ((اى خدايى كه مى ميراند و زنده مى سازد!)). O ((يا مَنْ لا يُحْيِى الْمَوتى اِلاّ هُوَ!)). ((اى كسى كه جز او مردگان را زنده نمى كند!)). O ((يا مُحْيِىَ الاَْمْواتِ!)). ((اى حياتبخش مردگان !)). O ((يا مُحْيِىَ كُلِّ شَىْءٍ وَمُميتَهُ!)). ((اى حيات دهنده ، به همه چيز و گيرنده حيات از هرچيز!)). زندگى ، مرگ ، زندگى ، دو واژه اوّل براى انسان آشنا وقابل درك است ؛ زيرا انسان آنها را مشاهده نموده و با آن دو، سرو كار دارد، آن هم بهصورت روزمرّه ، اما مساءله بر سر واژه سوم است يعنى ((زندگى پس از مرگ )).اينجاست كه راهها از يكديگر جدا مى شود. گروهى آن را پذيرفته و بدان ايمان مىآورند و گروهى هم با رد حيات پس از مرگ ، نسبت به آن كافر مى شوند. نكته مهم درباره زندگى پس از مرگ آن است كه اين زندگى درحال حاضر براى ما ((غيب )) است ؛ يعنى هيچ طريقه مادى و معمولى براى درك و دريافتآن وجود ندارد. و نكته مهم ديگر آنكه اين زندگى ، يك زندگى هميشگى و دايمى است كه پايانى براىآن نيست به همين جهت ملاحظه مى كنيم كه يكى از وظايف و مسؤ وليتهاى سنگين انبيا (عليهمالسّلام ) تبيين اين زندگى براى انسان و بيان وظايف انسان درقبال آن است . البته بايد توجه كرد كه غيب بودن زندگى اخروى به آن معنا نيست كه انسان نمىتواند به هيچ باورى در اين زمينه دست يابد، بلكه برعكس ، انسان از لحاظ درونىداراى چنان قدرت فهم و دركى در اين زمينه است كه مى تواند به ((يقينكامل )) در امور غيبى نايل شود و اينگونه حقايق را مانند روز روشن دريابد و ملاحظهنمايد. اما رسيدن به اين مرحله از درك و باور، خود داراى شرايط و مقدماتى است كه قسمتبزرگى از تعليمات انبيا را تشكيل مى دهد و در جاى خود بيان شده است . مساءله ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه اين مرگ و زندگى براى چيست ؟چرا خداوند مى ميراند و دوباره زنده مى سازد؟ چرا همين زندگى فعلى ادامه پيدا نمى كندو يا چرا از ابتدا انسان در حيات آن جهانى خود خلق نگرديد؟ و خلاصه به اين جهان آمدنو سپس به جهانى ديگر رفتن و اينهمه تغيير و تحولات و دگرگونيها براى چيست ؟ در پاسخ بايد گفت تمام اين آمد و رفتها و تغيير و تحولات ، حساب شده ، حكيمانه وبرنامه ريزى شده است وقتى كه به خلقت اوليّه انسان نگاه مى كنيم ، مشاهده مى نماييمكه اتفاقا اوّلين انسان نه در اين كره خاكى بلكه در جايى ديگر و آن هم در نوعى بهشت(يعنى در بهشتى آسمانى كه با بهشت آخرت فرق دارد؛ زيرا خروج از بهشت آخرت ممكننيست ) خلق مى شود اما ظاهرا لياقت و قابليت ماندن در آنجا را از خود نشان نمى دهد. پس به اين جهان پرآشوب آورده مى شود تا امتحانها ومراحل گوناگون را از سر بگذراند تا آنگاه ، تنها كسانى كه لياقت دارند به بهشتابدى و هميشگى قدم نهند و در آن مستقر شوند؛ چرا كه اين دنيا حقيرتر از آن است كهقابليت بقاى هميشگى انسان را داشته باشد. بههرحال ، در تمام اين آمد و رفتها تكليف و وظايف انسان از سوى خالق هستى بخش ، مشخص وبيان شده است ، بنابراين ، بر آدمى است كه ملاحظه تكليف خود را نموده و بر طبق آنعمل نمايد. قرآن كريم ، هدف از مرگ و زندگى را چنين بيان مى فرمايد: (اَلَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً ... ).(144) ((همان كسى كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا معلوم شود چه كسانى از شمانيكوكارند...)). O ((يا مُحْيى !)). ((اى حيات دهنده !)). نكته قابل ذكر در اينجا اين است كه هرچند مصداق بارز محيى بودن خداوند، مربوط بهزنده نمودن مردگان در جهان آخرت است ، اما مى توان گفت كه اختصاصى به آن ندارد،بلكه يكى از موارد مهم آن در همين دنيا عبارت است از ((زنده كردن دلهاى مرده )) و اين مورداز جهتى مهمتر از زنده كردن اخروى مى باشد؛ زيرا زنده نمودن در جهان آخرت اختصاصبه اشخاص معين ندارد بلكه خداوند همگان را زنده مى سازد تا به سوى سرنوشت ابدىخويش كه با دست خود ساخته اند روانه شوند. اما زنده كردن دلهاى غير زنده ، توفيق و سعادتى است كه تنها نصيب عده اى خاص مىشود و از اين گذشته زنده بودن يا نبودن دل در اين دنيا امرى است كه كيفيت زندگانىاخروى انسان را معين مى كند. بنابراين ، انسان در اين جهان بايد بهدنبال حيات بخشيدن به دل و جان خود برآيد و از هيچ كوششى در اين راه دريغ ننمايد. ومى توان گفت كه اين امر، چيزى است كه خداوند، پيامبران را براى آن مبعوث فرموده استبدين جهت در قرآن كريم خداوند انسانها را به سوى تعاليم ((حياتبخش )) الهى دعوتمى كند. در سوره مباركه انفال ، مى فرمايد: (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا للّهِِ وَلِلرَّسُولِ اِذا دعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ ... ).(145) ((اى ايمان آورندگان ! اجابت كنيد خدا و رسولش را هنگامى كه شما را به سوى چيزى مىخوانند كه زنده مى كند شما را...)). معلوم است كه منظور از حيات و زندگى در آيه شريفه ، زندگى مادى نيست ؛ زيرا همگانآن را دارا مى باشند بلكه حيات روحى و معنوى مراد است . و در سورهنحل ، چنين مى فرمايد: (مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً ... ).(146) ((هر مرد و زن با ايمانى كه عمل صالح انجام دهد، هرآينه او را حيات و زندگى مىبخشيم ! حياتى طيب و پاكيزه ...))، كه در اينجا نيز مراد، حيات معنوى و انسانى مىباشد. O ((يا مُفْنى !)). ((اى فنا كننده !)). ((فنا)) به معناى نيستى و نابودى و عدم است . بنابراين ، از آن جهت كه خداوند انسان رادر اين جهان معدوم مى كند و بلكه كل جهان مادى را نابود مى سازد، مى توان خداوند را((مفنى )) ناميد. O ((يا باعِثَ الْبَرايا!)). ((اى برانگيزاننده خلق !)). اين عبارت با ((يا مُحْيِىَ الاَْمْواتِ!)) قريب المعنى است . در سوره مباركه حج ، مى فرمايد:(... اَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فى الْقُبُور ).(147) ((... خداوند كسانى را كه در قبرها هستند برمى انگيزاند!)). O ((يا جامِعُ!)). ((اى جمع كننده !)). يكى ازاسامى روزقيامت كه درقرآن كريم آمده است ((يوم الجمع )) مى باشد. و اين بدانخاطر است كه در روز قيامت مردگان پس از زنده شدن در پيشگاه الهى ، جمع مى شوند. وبه همين جهت ، خداوند درقرآن كريم ((جامع الناس )) ناميده شده است . (رَبَّنا اِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيبَ فيهِ اِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ ).(148) ((پروردگارا! تو جمع كننده آدميان هستى در روزى كه هيچ شكى در آن روز (قيامت ) نيستبه درستى كه خداوند از وعده هاى خود، تخلف نمى كند)). O ((يا باعِثُ!)). ((اى برانگيزاننده !)). يكى از كسانى كه پروردگار متعال ((باعث )) آنان مى باشد، اموات و مردگان مى باشندكه بيان آن گذشت ، اما بايد دانست كه ((باعث )) بودن پروردگارمتعال ، اختصاصى به اين مورد ندارد، بلكه خداوند، پيامبران را هم براى پيامبرى ورسالت مبعوث مى كند و همچنين موارد ديگرى كه در قرآن كريم ، ذكر آن به ميان آمده است. در سوره آل عمران ، مى فرمايد: (لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ اِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ ... ).(149) ((هر آينه خداوند بر مؤ منين منّت نهاد از آن جهت كه پيامبرى از ميان خودشان برانگيخت...)). البته در قرآن كريم ((بعث )) بيشتر در همان مورد برانگيختن روز قيامتاستعمال شده است . O ((يا مُبْدِئَ كُلِّ شَىْءٍ وَمُعيدَهُ!)). ((اى پديد آورنده هرچيز و بازگرداننده آن !)). O ((يا مَنْ يَبْدَءُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ!)). ((اى كسى كه خلق را مى آفريند، سپس آنان را بازمى گرداند!)). O ((يا مُبْدِئُ!)). ((اى پديد آورنده !)). O ((يا مُعيدُ!)). ((اى بازگشت دهنده !)). در سوره يونس ، مى فرمايد: (اِلَيْهِمَرْجِعُكُمْجَميعاً وَعْدَاللّهِ حَقّاً اِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ... ).(150) ((به سوى اوست بازگشت شما همگى ، اين وعده حق الهى است . خداوند مخلوقات را آفريدهو سپس آنها را (بعد از مرگ ) باز مى گرداند ...)). و در سوره روم ، مى فرمايد: (اَللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ).(151) ((خداوند خلق را آفريد سپس آن را باز مى گرداند پس از آن به سوى او بازگشت مىكنيد)). ((بداء)) آفرينش اولى را گويند كه قبل از آن آفرينشى نبوده است و ((عود)) آمدنى راگويند كه قبل از آن رفتنى بوده است . و ((اعاده )) هم ((آوردنى )) است كهقبل از آن ((بردنى ))بوده باشد به هرحال ،اين عبارات نيز مانند((يا مُحْيِىَ الاَْمْواتِ!)) ونظير آن است . نكته اى كه در اينجا وجود دارد اين است كه قرآن كريم بر ((اعاده ))، يعنى بازگرداندنهمان چيزهايى كه قبلاً بوده اند تكيه مى كند، به عبارت ديگر، خداوند مى فرمايد كه ماخلق را براى اوّلين بار آفريديم ؛ يعنى قبل از آن چنين خلقى وجود نداشته است سپس درروز قيامت ، دوباره اين خلق را كه گرفتار موت شده اند، بازمى گردانيم يعنى حياتىرا كه در اين خلق بوده و با موت ، آن حيات رفته است ، دوباره ما حيات رفته را بازمىگردانيم . در ادامه از سوره يونس ، علت اين بازگشت چنين بيان شده است : (... لِيَجْزِىَ الَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍوَعَذابٌ اَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ ).(152) ((... تا آنانكه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، بهعدل و احسان جزاى خير داده شوند و براى آنانكه كفر ورزيدند به جهت كفرشان برايشانشرابى سوزان و عذابى دردناك باشد)). يعنى اين بازگشت براى آن است كه افراد مؤ من جزاىعمل صالح خود را ببينند و افراد كافر، هم به عذاب خود برسند. نكته ديگر آنكه بر طبق عبارت :((يا مبدِئَ كُلِّ شَىْءٍ وَمُعيدَهُ!)) و همچنين ((يا مُحْيِىَ كُلِّشَىْءٍ وَمُميتَهُ!)). اين مرگ و زندگى و آمد و رفت ، اختصاصى به انسان ندارد بلكه امرىكلى مى باشد همانگونه كه در عبارت ((يا مَنْ كُلُّ شَىْءٍ صائِرٌ اِلَيْهِ!)) بازگشت همهاشيا به سوى خداوند دانسته شده است . اما آنچه براى انسان مهم است اين است كه بهفكر بازگشت خويشتن باشد، لذا در آيه قبل خداوند به ((انسان )) خطاب مى كند كه : (اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً ... ).(153) ((بازگشت همه شما به سوى پروردگار است ...)). مناسب است در اينجا كلام مرحوم علاّمه طباطبائى صاحب تفسير شريف الميزان رضوان اللّهتعالى عليه - ذكر شود. ايشان در ذيل آيه چهارم از سوره يونس بعد از بيان مطالبىچنين مى فرمايند: ((فَنَفادُ وُجودِ الا شياء وَانتهائها اِلى اءجلها ليس فَناء منها وَبطلاناً لها على مانتوهمه ،بل رجوعاً وعوداً منها الى عنده وقد كانت نزلت من عنده ، وما عنداللّه باقٍ فلم يكن الابَسطاًثم قبضاً فاللّه سبحانه يَبْدَؤُا الا شياء بِبَسط الرحمة ، وَيُعيدها اليه بقبضها وهوالمعاد الموعود)).(154) و در ذيل آيه شريفه شصت و چهارم از سورهنمل مى فرمايند: ((وَما يتضمنه الاية من لطائف الحقائق القرآنية يفيد ان لابطلان فى الوجود مطلقاًبل ما اءوجده اللّه تعالى بالبَدء سَيرجع اليه بالاعادة وما نشاهده من الهلاك فيها،فِقدانٌ منا له بَعد وِجدانه )).(155) مرحوم علاّ مه ابتدا ضمن مطالبى مى فرمايند: خداوند موجودات را هستى مى دهد و هستى رابه رحمت خودش آنقدر افاضه مى كند و مى بخشد تا موجود به حدكمال خودش برسد و اين ادامه دارد تا مدت معين . بعد از آنكه آن مدت به سر آمد، آن موجودبه انتهاى اجل معين خود مى رسد، اما اين رسيدن به معناى نابود شدن و فنا نيست ؛ زيرافانى شدن به معناى باطل شدن رحمت الهى است ، همان رحمتى كه اين موجود به وسيله آنبه وجود آمده و از انواع نعمتها برخوردار گرديده بود. در حالى كه رحمت الهى باطل نشدنى است بنابراين رسيدن به نقطه آخر، به معناى قبض و گرفتن رحمت الهى است ، پس آن رحمت ، قبض و گرفته مى شود نه اينكهباطل و نابود گردد. سپس به جمله اى به عنوان نتيجه گيرى مى رسند كه ابتدائاًنقل شد و ترجمه اش چنين است : ((پس به وجود آمدن اشيا و سپس رسيدن آنها بهاجل خود، به معناى فنا و نابودى و باطل شدن آن اشياء و موجودات نيست - آنچنانكه ماتصور مى كنيم - بلكه بازگشت و مراجعت آن موجودات به سوى خداوندمتعال محسوب مى شود؛ يعنى همان جايى كه از آنجا به وجود آمده ونازل شده بودند. وازآنجايى كه هرآنچه نزدخداونداست باقى مى باشد،پس اين موجودات هم كه به نزدبارى تعالى باز مى گردند باقى هستند، پس در واقع اين آمد و شد و زندگى و مرگ ،دادن و گرفتن ، از سوى خداوند رحمت است ، خداوند اشياء را با دادن رحمتش ايجاد مى كند وبا گرفتن آن ، آنها را به سوى خود باز مى گرداند. و اين همان معاد موعود است )). و در جمله بعد، اين مطلب را با عبارتى ديگر بيان مى فرمايند: ((از آيه شريفه كه متضمن يكى از حقايق لطيف قرآنى است ، چنين برمى آيد كه بطلان ونابود شدن در هستى ، مطلقا وجود ندارد، بلكه آنچه را كه خداوندمتعال ابتدائا آفريده است ، دوباره (پس از موت )به سوى خداوند باز مى گردد. و آنهلاكت و نيستى كه ما در موجودات ملاحظه مى كنيم در واقع نيست شدن از نزد ماست (نهنيستى مطلق ) )). و بالا خره در پايان مى توان چنين گفت : خداوندمتعال انسان را از هيچ ، خلق نمود؛ يعنى موجودى را كه وجود نداشت ، به او هستى بخشيد وسپس توان و قوه رسيدن به مراحل بالاترهستى را هم به او عنايت فرمود،حال اين انسان است كه با عملكردش چه سرنوشتى براى خود تعيين نمايد؛ بالا برود وكمال يابد يا سقوط نمايد و به پستى برسد. O ((يا مالِكَ يَوْمِ الدّينِ!)). ((اى صاحب روز جزا!)). O ((يا مَنْ فِى الْقِيامَةِ مُلْكُهُ!)). ((اى كسى كه در قيامت ، حكومت از آن اوست !)). اينك به روزى مى رسيم كه آدميان بازگشته اند، حياتى دوباره يافته و سر ازآرامگاههاى خود برداشته اند، اين روز چه روزى است ؟ در پاسخ بايد گفت اين روز، روزرسيدن به نتيجه عملكردهاست ، روز ((عمل ))، ديگر گذشته است ، آنچه در پيش رو استدر واقع پاسخ و جواب اعمال است ، در چنين روزى حاكميت و مالكيت از آن كيست ؟ از آن يكموجود، همو كه تمام اين تشكيلات و آمد و شدها را حكيمانه برقرار ساخته است ، اين روزهم در قبضه و تسلط اوست . آيا مگر قبل از اين و در حيات دنيوى ، مالكيت از آن او نبود؟ در پاسخ بايد گفت : آرى ، دردنيا هم مالك حقيقى خداوند بود، اما با اين تفاوت كه در دنيا خداوند بر طبق مصلحت و حكمت، به انسان آزادى و اراده داده بود و اين موجب مى شد تا انسانهاىكوردل و كم ظرفيت ، خود را مستقل از همه چيز تصور كنند و مالكيت و حاكميت مطلق را از آنخود بدانند و خداوند حكيم و مقتدر را فراموش نمايند. اما در روز قيامت ، ديگر چنين آزادى و حق انتخابى براى انسان وجود ندارد و تنها چيزى كهبه چشم مى خورد، حاكميت و اقتدار الهى است . و اين همان آيات مباركى است كه هر روز درنماز آنها را تكرار مى كنيم :(... اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ # مالِكِ يَومِ الدِّينِ # اِيّاكَ نَعْبُدُ وَاِيّاكَنَسْتَعينُ ... ). O ((يا مَنْ لَهُ الاْ خِرَةُ وَالاُْولى !)). ((اى كسى كه هر دو جهان آخرت و دنيا از آن اوست !)). ((اولى ))، دنياست و ((آخرت )) هم جهان پس از دنيا مى باشد. در سوره نجم ، مى فرمايد: (فَلِلّهِ الاْ خِرَةُ وَاْلاُولى ).(156) ((آخرت و دنيا از آن خداوند متعال است )). و در سوره ليل ، با بيانى ديگر، همين مطلب آمده است : (وَاِنَّ لَنا لَلاْ خِرَةَ وَاْلاُولى ).(157) ((و هرآينه آن جهان و اين جهان از آن ماست )). به هرحال ، مطلب همان است كه قبلاً گفته شد: حاكميت مطلق در اين جهان و آن جهان از آن اوست هرچند بشر به علت غفلتها و جهالتهايشاين حقيقت را درنيابد. اينك كه همه چيز از آن او و تحت سيطره اش مى باشد بايد از وى پيروى نموده تا آنچهرا مى خواهيم به دست آوريم . چرا كه ما انسانها چيزهاى حقيقى را كه نزد اوست ، نمىبينيم از اين رو به سراغ چيزهاى خيالى و توهمى خود روانه مى شويم . نكته ديگر آنكه درست است كه ((اُولى و آخرت )) هردو از آن اوست ، اما بايد توجه كنيمكه خداوند هريك را به چه منظورى آفريده و جايگاه ما در هريك از آنها چگونه تعيين شدهاست ، خداوند متعال دنيا را وسيله كسب آخرت بهتر قرار داده است ، لذا حيات دنيوى را جداىاز آخرت ، لهو و لعبى بيش نمى داند، خداوند در اين دنيا به انسان مرتبه اى از هستى رابخشيده است اما بر اساس توان داده شده به انسان ، از او خواسته است تا در همين دنياخود را به مراتب بالاتر هستى برساند؛ زيرا انسان با هر مرتبه اى از هستى كه دارد،وارد جهان آخرت خواهد شد و بر طبق همان مرتبه از هستى به دست آورده در دنيا، در جهانآخرت به زندگى دايمى و هميشگى خود خواهد رسيد. و قرآن كريم ، اين مطلب را بازبانهاى گوناگون بيان مى نمايد. در سوره مباركه اعلى ، مى فرمايد: (وَالاْ خِرَةُ خَيْرٌ وَاَبْقى ).(158) ((و آخرت بهتر و پايدارتر است )). و در سوره مباركه ضحى ، مى فرمايد: (وَلَلاْ خِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ اْلاُولى ).(159) ((و مسلّما آخرت براى تو بهتر از دنياست )). O ((يا اَوَّلُ!)). ((اى اول !)). O ((يا اخرُ!)). ((اى آخر!)). O ((يا اَوَّلَ كُلِّ شَىْءٍ وَاخِرَهُ!)). ((اى اوّل و آخر هرچيز!)). در دعاى روز جمعه چنين آمده است : ((اَلْحَمْدُ للّهِِ الاَْوَّلِ قَبْلَ الاِْنْشاءِ وَالاِْحْياءِ وَالاْ خِرِ بَعْدَ فَناءِ الاَْشْياءِ)). ((حمد خدايى را كه (از لحاظ ابتدا) اوّل است قبل از خلقت و زندگى دادن و (از لحاظ انتها)آخر است بعد از نيستى همه چيز)). و اين بيانگر احاطه الهى بر كل هستى است ؛ زيرا اگر چيزىقبل يا بعد از خداوند باشد (حتى زمان ) آن چيز بر خداوند احاطه دارد و ذات مقدس الهىمنزّه است از اينكه تحت احاطه چيزى قرار گيرد. معاد از ديدگاه آيات و ادعيه در پايان اين مطلب ، بعضى از آيات و دعاهاى متناسب با موضوع بحث را ذكر مى كنيم : در برخى از آيات قرآن كريم ، حيات ، موت و مصير به سوى خداوند، مجموعا ذكر شدهاست ؛ چنانچه در سوره مباركه ق ، مى فرمايد: (اِنّا نَحْنُ نُحيى وَنُميتُ وَاِلَيْنَا الْمَصيرُ ).(160) ((ما حياتبخش و حيات گيرنده هستيم و بازگشت ، تنها به سوى ماست )). و در مورد مالكيت و حاكميت روز قيامت ، در سوره غافر، مى فرمايد: (... لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ للّهِِ الْواحِدِ الْقَهّارِ ).(161) ((...دراين روز(قيامت )مُلك از آن چه كسى مى باشد؟ از آن خداى يگانه قهاراست )). بايد دانست كه ملك حقيقى به چيزى گفته مى شود كه وجود و قوامش بستگى به مالكداشته باشد و مالك ، توان و حق هرگونه دخل و تصرف در آن را داشته و تدبير امور آنهم به دست مالك باشد. و براى خداوند متعال در روز قيامت چنين مالكيت و قدرتى وجوددارد، لذا انسان بايد از همين جهان آگاه باشد كه فرداى قيامت در چه جايى قرار خواهدگرفت و با چه كسى سر و كار خواهد داشت و خويشتن را براى آن محيط و اوضاع آمادهسازد. اينك ببينيم اولياى معصوم در زمينه مرگ و زندگى چگونه با خداى خود راز و نياز مىكرده اند و چه مطالبى را در اين مورد مى طلبيده اند: در كتاب شريف ((مفاتيح الجنان )) به نقل از سيد بن طاووس (؛ ) چنين آمده است كه حضرتامام محمد باقر (عليه السّلام ) فرمودند: جبرئيل به پيامبر اكرم عرض كرد: اى پيامبرخدا! بدانكه هيچ پيامبرى را به اندازه تو دوست نداشته ام پس بسيار بگو: ((... اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَرى وَلا تُرى وَاَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الاَْعْلىَ وَاَنَّ اِلَيْكَ الْمُنْتَهى وَالرُّجْعى وَاِنَّلَكَ الاخِرَةَ وَالاُوْلى وَاِنَّ لَكَ المَماتَ وَالْمَحْيا وَرَبِّ اَعُوذُ بِكَ ان اُذَلَّ اَو اُخْزى )). ((بارالها! تو مى بينى و ديده نمى شوى و تو در بالاترين و برترين ديدگاه هستى ،بازگشت ، سرانجام و انتهاى امور به سوى تو است ، جهاناول و آخر از آن تو است و مرگ و زندگى هم به دست تو و از آن تو مى باشد. پسپروردگارا! به تو پناه مى برم از اينكه گرفتار ذلّت يا خوارى شوم )). يعنى اگر گرفتار ذلّت و خوارى شوم اين ذلّت در پيشگاه تو و ابدى خواهد بود. و تومى توانى مرا از اين ذلّت حفظ نمايى . و در ((اعمال ماه رجب )) چنين آمده است : يَيْتَنى مَوْفُوراًوَاَمِتْنى مَسْرُوراًوَمَغْفُوراً وَتَوَلَّ اَنْتَ نَجاتى مِنْ مُسائَلَةِ الْبَرْزَخِ وَادْرَاعَنّى مُنْكَراً وَنَكيراً وَاَرِعَيْنى مُبَشِّراً وَبَشيراً وَاجْعَلْ لى اِلىرِضْوانِكَوَجِنانِكَمَصيراًوَعَيْشاً قَريراً وَمُلْكاً كبيراً وَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِهِ كَثيراً)). ((زندگى مرا زندگى همراه با وفور و فراوانى قرار ده (وفور نعمت ، رحمت و...) و مرابا حالتى بميران كه اولاً مسرور و شادمان باشم و ثانيا مغفور و آمرزيده (شادمان يعنىاينكه آنچنان زندگى كرده باشم كه از عملكردهاى خود راضى و خشنود باشم و چنانايمان و معرفتى به تو پيدا كرده باشم كه از آمدن به نزد توخوشحال باشم ) و تو خود، مرا از مسايل عالم برزخ و سؤال و جوابهاى آن نجات بده و مرا از نكير و منكر حفظ نما و فرشته بشارت را به من بنماو عاقبت و سرانجام مرا به سوى رضوان و بهشتت قرار بده . و براى من زندگى خوش وپايدار، همراه با حاكميت و ملك بزرگ برقرار فرما. و بر محمد وآل محمد درود فراوان فرست )). و در ((مناجات شعبانيه )) چنين مى خوانيم : ((اِلهى ! لَمْ يَزَلْ بِرُّكَ عَلَىَّ اَيّامَ حَيوتى فَلا تَقْطَعْ بِرَّكَ عَنّى فى مَماتى ، اِلهى !كَيْفَ ايَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لِىَ بَعْدَ مَماتى وَاَنْتَ لَمْ تُوَلِّنى اِلا الْجَميلَ فى حَيوتى !)). ((پروردگارا! خوبى و نيكى تو در ايام زندگانى و حيات من برقرار بود، پس خوبىخودت را از من به هنگام مرگ ، قطع منما. بارالها! من چگونه از خوبى تو و حسن نظرتبعد از مرگم ماءيوس باشم در حالى كه در زمان زندگانيم جز خوبى به من روا نكردهاى )). البته اين مناجات كسانى است كه داراى آنچنان معرفتى مى باشند كه جز خوبى ازخداوند چيزى نمى بينند(162) و اين برخلاف افراد بى معرفتى است كه دايم درحال اعتراض به بارى تعالى هستند و نعوذ باللّه به خداوندمتعال ، سوء ظن دارند. و در ((دعاى روز سه شنبه )) از خداوند خواسته شده كه حيات و وفات را براى اين دومنظور قرار دهد: ((وَاجْعَلِ الْحَياةَ زِيادَةً لى فى كُلِّ خَيْرٍ وَالْوَفاةَ راحَةً لى مِنْ كُلِّ شَرٍّ)). ((خداوندا! حيات مرا مايه كسب خير و خوبى بيشتر قرار بده و وفات مرا موجب راحتى وخلاصى از بديها و شرور، معيّن فرما)). نظير اين مطلب در ((دعاى مكارم الاخلاق )) نيز آمده است : ((وَعَمِّرنى ما كانَ عُمْرى بِذْلَةً فى طاعَتِكَ فَاِذا كانَ عُمْرى مَرْتَعاً لِلشَّيْطانِ فَاقْبِضْنىاِلَيْكَ قَبْلَ اَنْ تَسْبِقَ مَقْتُكَ اِلَىَّ اَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَىَّ)). ((خداوندا! تا زمانى به من عمر و حيات عنايت كن كه آن را در راه اطاعت تو صرف كنم ، امازمانى كه زندگى و عمر من چراگاه شيطان شد (يعنى در راه اطاعت از شيطان قرار گرفت) پس قبض روحم كن و جانم را بستان قبل از آنكه (به سبب نافرمانيت ) گرفتار خشم توگردم يا غضبت بر من چيره شود)). يعنى اولياى الهى ، عمرى را كه مايه گناه و معصيت بشود نمى خواهند و مرگ را بر آنترجيح مى دهند. زندگى پاكيزه ، مرگ پاكيزه ، دو سعادت بزرگ كه سعادت ابدى را بهدنبال خود دارند. در دعاى نماز حضرت امام حسين (عليه السّلام ) چنين آمده است : ((اللّهم ... وَطَيِّبْ بَقِيَّةَ حَياتى وَطَيِّبْ وَفاتى )). ((پروردگارا! ... باقيمانده عمرم را و همچنين مرگم را پاكيزه قرار بده )). حيات و وفاتى همچون حيات و وفات مردان الهى داشتن . در ((تعقيب نماز صبح )) چنين آمدهاست : ((اَللّهُمَّ اَحْيِنى عَلى ما اَحْيَيْتَ عَلَيْهِ عَلِىَّ بْنَ اَبيطالِبٍ وَاَمِتْنى عَلى ماماتَ عَلَيْهِ عَلِىُّبْنُ اَبيطالبٍ (عليه السّلام ) )). ((بارالها! مرا زنده بدار بر آن چيزى كه حضرت على را زنده داشتى و بميران بر آنچيزى كه حضرت را بر آن ميراندى )). (يعنى ) و استفاده كردن از زندگى ، قبل از پايان يافتن آن ، در ((دعاى روز يكشنبه )) آمدهاست : ((بِكَ اَسْتَجيرُ ... مِنِ انْقِضاءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّاَهُّبِ وَالْعُدَّةِ)). ((به تو پناه مى برم ... از اينكه عمرم به پايان آيدقبل از آنكه خود را آماده كرده و يا توشه اى برگرفته باشم )). خداوند سريع الحساب است (44) ((يا حَسيبُ!)). ((اى محاسبه كننده !)). (4) ((يا مَنْ هُوَ سَريعُ الْحِسابِ!)). ((اى كسى كه در حساب رسى اعمال سريع است !)). (27) ((يا اَسْرَعَ الْحاسِبينَ!)). ((اى سريعترين حساب كننده !)). (42) ((يا مَنْ فِى الْحِسابِ هَيْبَتُهُ!)). ((اى كسى كه هيبتش در حساب رسى نمايان مى شود!)). (42) ((يا مَنْ فِى الْميزانِ قَضائُهُ!)). ((اى كسى كه قضاوت در پاى ميزان از آن اوست !)). (3) ((يا خَيْرَ الْحاكِمينَ!)). ((اى بهترين حكم كنندگان !)). يكى از اسامى روز قيامت ((يوم الحساب )) يعنى روز محاسبه و حسابرسى مى باشد. بههرحال ، در نظام كلى هستى و آفرينش كه بر پايه حكمت وعدل بنا نهاده شده است ، بايد تمام امور لازم وجود داشته باشد. انسانى كه در اين جهان آفريده شده است نه بيهوده وباطل آمده است و نه سرانجامش به بيهودگى و بطلان ختم مى شود، بلكه جاى جاى مسيرحركت انسان ، داراى برنامه اى مشخص و موقعيتى معين است . از آن روزى كه آدمى پاى بهاين جهان خاكى مى گذارد، در هر مرحله اى داراى وظيفه معين است و اساسا اين جهان را از يكنظر مى توان جهان انجام وظايف ناميد. انجام اين وظايف از آن جهت حائز اهميت است كه سرنوشت آدمى را رقم مى زند. پس از پايانيافتن اين مرحله از زندگى و هستى ، انسان وارد زندگى ديگرى مى شود كه آن را مىتوان حيات اخروى يا زندگى ابدى ناميد، ارتباط اين دو نوع زندگى با يكديگر در آناست كه زندگى اوّل ، كيفيت زندگى دوّم را معين مى سازد. به عبارت ديگر، چگونگىزندگى دوم معلول چگونگى زندگى اوّل است . اماقبل از رسيدن به مرحله نهايى زندگى دوّم ،مراحل ديگرى را بايد طى كرد كه هريك از آنمراحل ، معين و برنامه ريزى شده است ؛ يعنى هريك از آنمراحل براى هدفى معين شكل گرفته است يكى از اينمراحل ، مرحله ((حساب )) است . O ((يا حَسيبُ!)). ((اى حساب كننده !)). (... وَكَفى بِاللّهِ حَسيباً ).(163) ((... و خداوند براى حسابگرى (اعمال انسان ) كافى است )). حساب مقايسه كردن يك چيز با يك مقياس مشخص است ، براى معلوم كردن نتيجه آن چيز، درواقع در ((يوم الحساب )) هريك از اعمال زندگى دنيوى انسان با يك مقياس الهى سنجيدهمى شود تا نتيجه آن عمل معلوم شود. و كيفيت زندگى نهايى انسان به دست آيد. آيا اينمعلوم شدن براى كيست و براى چيست ؟ در پاسخ بايد گفت براى خداوندمتعال چيزى مجهول نيست تا احتياج به معلوم كردن باشد، اين انسان است كه بايد بامحاسبه اعمالش به آنچه انجام داده و به آنچه در پيش رو دارد، آگاه گردد. محاسبهبراى آن است كه آدمى زمانى كه روانه بهشت يا دوزخ شد آن را حق خود بداند و بفهمد كهبا دست خود، چنين عاقبتى را براى خويش تهيّه نموده است . ((محاسبه )) براى آن است كه انسان بفهمد هيچ ظلمى در حق او روا نشده بلكه بر طبقروالى عادلانه به سرنوشت نهايى خود خواهد رسيد. O ((يا اَسْرَعَ الْحاسِبينَ!)). ((اى سريعترين حسابگر!)). O ((يا مَنْ هُوَ سَريعُ الْحِسابِ!)). ((اى كسى كه حساب و سنجشش سريع است !)). يكى از مشخصه هاى حساب الهى ، سريع بودن آن است ؛ براى آنكه علت اين سرعت ،مشخص شود، بهتر است به عوامل كند كننده يك حسابرسى توجه كرد.عوامل متعددى موجب كند شدن حساب مى شود: ((اولين عامل ))، نداشتن آگاهى كافى درباره موضوع مورد محاسبه است . ((دومين عامل ))، نبودن روشى براى محاسبه است . ((سومين عامل ))، مسلط نبودن بر روش محاسبه است . ((چهارمين عامل )) نداشتن قدرت جسمى براى محاسبات فراوان است . ((پنجمين عامل )) نداشتن برنامه اى معين براى پيگيرى نتيجه محاسبات است وعوامل متعدد ديگر. اما از آنجايى كه محاسب و حسابگر در روز حساب خداوندمتعال است و هيچيك از ضعفها و نقصهاى مذكور در مورد خداوندقابل تصور نيست ، بنابراين ، سرعت حساب ، امرى طبيعى خواهد بود. سرعت حساب الهى در موارد متعددى در قرآن كريم تذكر داده شده است ، در سوره مباركهانعام ، آيه 62 چنين مى فرمايد: (... اَلا لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ اَسْرَعُ الْحاسِبينَ ). ((... حكم كردن از آن خداوند است و خداوند سريعترين حسابگر مى باشد)). حال ، وظيفه ما انسانها چيست ؟ در واقع سرعت حساب الهى تذكرى است براى انسان كهگمان نكند كارهاى او اعم از بد يا خوب جايى به حساب نخواهد آمد، بلكه بداند كه اينكارها مورد محاسبه قرار خواهد گرفت آن هم بدون درنگ و معطلى . اين نكته از آن جهت حايز اهميت است كه شيطان در جهت تشويق انسان به كارهاى خلاف وزشت و همچنين براى ماءيوس كردن انسان از انجام كارهاى نيك و خداپسندانه ، محاسبهاعمال را براى انسان كمرنگ و بى رنگ نشان مى دهد و به انسان چنين القا مى كند كه اينكار زشت را كسى تعقيب و بررسى نمى كند پس انجام آناشكال ندارد و در انجام كار نيك هم چنين وسوسه مى كند كه اين زحمت شما جايى به حسابنمى آيد و هدر مى رود، پس انجام آن فايده اى ندارد. در اينجا بيان نكته اى ديگر خالى از لطف نيست و آن اينكه آيا حساب الهى اختصاص بهروز قيامت دارد و آيا در دنياى كنونى هيچ حساب و كتابى از سوى خداوندمتعال براى كارهاى انسان نيست ؟ در پاسخ بايد گفت : چنين نيست ، بلكه قضيّه كاملاًمعكوس است ؛ اگر ما نگاهى گذرا به آيات و روايات بيفكنيم ملاحظه مى كنيم كه عواقبدنيوى بسيارى از كارهاى انسان بيان شده است و آيا اين چيزى جز محاسبهاعمال و جزا دادن بر طبق آن حسابرسى است ؟ و آيا در اين موارد، ما سرعت حساب الهى رابا تمام وجود درك نمى كنيم ؟ O ((يا مَنْ فى الْحِسابِ هَيْبَتُهُ!)). ((اى كسى كه ترس از او در محاسبه اعمال (بندگان ) نهفته است !)). يكى از مسايلى كه اصولاً در حسابرسى از اعمال افراد، وجود دارد، عبارت است از ترسىكه از حسابرسى در دل فرد مورد حساب قرار دارد. مقدار اين ترس ، بستگى به اين داردكه شخص حسابرس چه كسى باشد و نتيجه آن حسابرسى چه چيزى باشد. در مورد حساب الهى اين دو مطلب در حد اعلاى خود قرار دارند؛ يعنى اولاً: حسابرس كسىاست كه هيچ مساءله اى از او پوشيده نيست و حسابى كاملاً دقيق دارد. و ثانيا: نتيجهحسابرسى عبارت است از يك زندگى دايمى و ابدى ، در نعمت بهشت يا آتش دوزخبنابراين ، طبيعى است كه در چنين حسابى هيبت الهى نمايان شود. O ((يا مَنْ فِى الْميزانِ قَضائُهُ!)). ((اى كسى كه قضاوت در پاى ميزان از آن اوست !)). امر حسابرسى همراه با قضاوت است . و قضاوت هم احتياج به مقياس و معيار دارد. ((مقياس)) آن چيزى است كه چيز ديگر با آن سنجيده مى شود و براى اين سنجش از وسيله اىاستفاده مى شود كه به آن ((ميزان )) گفته مى شود. اما وزنه و مقياس اين ترازو و ميزاندر روز قيامت چيست ؟ در سوره مباركه اعراف ، مى فرمايد: (وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ ... ).(164) ((وزنه و مقياس در روز حساب عبارت است از حق ...)). بنابراين ، در حساب الهى ، اعمال انسان با حق سنجيده مى شوند، هرعمل به مقدارى كه مشتمل بر حق است ، داراى ارزش است . بايد توجه كرد كه منظور ازميزان اين نيست كه خداوند براى دانستن ارزشاعمال ، از وسيله اى به نام ((ميزان )) استفاده مى كند، چه اينكه خداوند را جهلى نيست تانياز به دانستن داشته باشد، بلكه منظور اين است كه قضاوت الهى قضاوتى عادلانه وبر مبناى حق است . در سوره مباركه غافر، مى فرمايد: (وَاللّهُ يَقْضى بِالْحَقِّ ... ).(165) ((قضاوت الهى بر اساس حق است ...)). بنابراين ، انسان براى آنكه از حساب و قضاوت الهى سربلند بيرون آيد، چاره اى جز((پيمودن راه حق )) ندارد؛ چه اينكه در قضاوتهاى غيرالهى ، انسان ممكن است بتواندناحقى را حق جلوه دهد و يا اساسا قضاوت قاضى بر اساس حق نباشد و با ناحق هم بتوانبه مقاصد خود رسيد، اما در مورد پروردگار متعال ، هيچيك از اين امور مصداق ندارد و جزعمل حق چيزى انسان را موفق و سعادتمند نمى سازد. البته بحث ((قضا)) بحثىمستقل است كه ان شاء اللّه در جاى خود خواهد آمد. O ((يا خير الحاكمين !)). ((اى بهترين حكم كننده !)). پس از قضاوت ، نوبت به حكم كردن مى رسد، كيفيت حكم ، بستگى به كيفيت محاسبه وقضاوت دارد و از آنجايى كه خداوند متعال بهترين حاسب و بهترين قاضى است ، پس بهترين حكم كننده نيز مى باشد. اين بهترين به اين معناست كه خداوندمتعال در حق كسى ظلم روا نمى دارد و در مورد هركس بر طبق اعمالش حكم مى كند و به طوركلّى هر معيارى كه براى بهترين بودن لازم است ، در احكام الهى موجود است . البته بايد توجه داشت كه حكم الهى اختصاصى به ((روز حساب )) و روز قيامت نداردبلكه در همين دنيا هم خداوند حاكم و آن هم خيرالحاكمين است ، همچنانكه در همين دنيا خداوندمتعال حاسب و قاضى است . در سوره مباركه يونس ، مى فرمايد: (... وَاصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ ).(166) ((... صبر كن تا خداوند حكم كند كه او بهترين حكم كننده است )). بحث ((حكم الهى )) نيز ان شاءاللّه در محلّ خود خواهد آمد. در پايان ، مى توان چنين گفت : خداوند به انسان ، قدرتعمل و آزادى در عمل بخشيده است اما در كنار آن ، حساب و كتاب بسيار دقيق و عادلانه اى را همبراى اعمال انسان چه در دنيا و چه در آخرت قرار داده است . به طورى كه هيچعمل نيك و بد و كوچك و بزرگ انسان بى پاسخ نمى ماند. بنابراين ، آدمى با انجامهرعملى بايد منتظر نتيجه اى متناسب با آن عمل در دنيا و آخرت باشد. مؤ منان و منكرانِ روز قيامت اينك به بررسى بعضى از آيات متناسب با بحث مى پردازيم : مى دانيم كه افراد از لحاظ ايمان به جهان آخرت و اعتقاد به آن ، به دو دسته مؤ من وكافر تقسيم مى شوند، مرحله حساب نيز يكى ازمراحل جهان آخرت است كه تقسيم بندى مذكور در مورد آن صدق مى كند؛ يعنى عده اى بهاين مطلب كه روزى به حسابشان رسيدگى مى شود اعتقاد دارند و عدّه اى هم به آن ايمانندارند. قرآن كريم در مورد دسته اول يعنى ((مؤ منين )) چنين مى فرمايد: (فَاَمّا مَنْ اُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ # اِنّى ظَنَنْتُ اَنّى مُلاقٍحِسابِيَهْ ).(167) ((آن كس كه نامه اعمالش به دست راستش داده مى شود (از روى خوشحالى ) مى گويدبياييد و نامه اعمالم را بخوانيد من مى دانستم كه حساب اعمالم را خواهم ديد و به آن خواهمرسيد)). همچنانكه ملاحظه مى شود، اين گروه از قبل يعنى در دنيا مى دانستند و باور كرده بودندكه به روز حساب خواهند رسيد. و براى همين بر طبق باور و اعتقاد خودعمل كرده بودند؛ يعنى اعمالى را انجام داده بودند كه اينك از ديدن نتيجه آن بسيارراضى و خوشحال هستند. در مورد دسته دوم يعنى ((كافرين ))، قرآن كريم بعد از اينكه بعضى از عذابهاى آنانرا ذكر مى كند، چنين مى فرمايد:(اِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً ).(168) ((آنان اميدى به اينكه اعمالشان مورد حسابرسى قرار گيرد نداشتند)). و همين عدم اعتقاد، موجب شده بود به هركار خلافى دست بزنند. قرآن كريم در جاى ديگردر مورد اين عده پس از اينكه به روز حساب مى رسند و نامهاعمال خود را دريافت مى كنند چنين مى فرمايد: (... يا لَيْتَنى لَمْ اُوتَ كِتابِيَهْ # وَلَمْ اَدْرِ ما حِسابِيَهْ ).(169) ((...اى كاش !نامه اعمالم به من داده نمى شد و از حساب كردار خود آگاه نمى شدم )). مطلب ديگر در مورد كيفيت حساب الهى است ، در قرآن كريم از دو گونه حساب نام بردهشده است ؛يكى حساب شديد و سخت و ديگرى حساب يسير و آسان . در سوره طلاق ،درباره كسانى كه مستكبرانه از اوامر الهى سرپيچى نمودند، چنين مى فرمايد: (... فَحاسَبْناها حِساباً شَديداً وَعَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً ).(170) ((... ما آنان را شديدا به حساب كشيديم و به عذاب سخت مبتلايشان نموديم )). ودرسوره انشقاق در مورد كسانى كه نامه اعمالشان درخشان است ،چنين مى فرمايد: (فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسيراً ).(171) ((چنين افرادى با حسابى آسان مورد محاسبه قرار خواهند گرفت )). درباره آسانى و سختى حساب مى توان چنين گفت : افراد گنهكارى كه داراى گناهانسنگين هستند، مشمول هيچ نوع عفو و اغماضى در هنگام حسابرسى نمى شوند بلكه تمامكارهاى آنان شديدا مورد محاسبه قرار مى گيرد و به سختترين وجه از آنان حساب كشيدهمى شود اما درباره ديگران كه داراى نامه عمل خوبى هستند، اين حسابرسى همراهباگذشت واغماض فراوان است وبنابراين ،محاسبه به آسانى انجام مى پذيرد. البته بايد توجه كرد كه اين سختى و آسانى هم دست آورداعمال خود انسان است نه اينكه از جاى ديگرى به انسانتحميل شده باشد. از مجموع مطالب سابق مى توان چنين فهميد كه انسان عاصى و طاغى ، نه تنها در نهايتبه آتش دوزخى كه خود برافروخته گرفتار خواهد شد بلكهقبل از آن هم در تمام مراحل پس از مرگ از فشار قبر و عالم برزخ گرفته تا زمان زندهشدن دوباره و حسابرسى و ... تحت فشار سختى مى باشد، حتى در حيات دنيوى هم اگربا چشم حقيقت بين نگريسته شود، اين افراد از آسايش و راحتى حقيقى محرومند. مطلب ديگر در مورد محاسبه ((روز حساب )) آن است كه عده اى از انسانهاى پاك و مطهر ازحساب روز قيامت ، معاف هستند و مورد حساب قرار نمى گيرند. و اين مطلبى است كه ازبعضى از روايات استفاده مى شود. درباره اين افراد بايد گفت آنان كسانى هستند كه هيچگناه و خلافى بر دوش ندارند اعم از اينكه اصلاً مرتكب گناه نشده باشند مانند معصومينو يا اينكه مرتكب شده باشند اما آن گناه از بين رفته باشد مانند شهدا. و مطلب آخر اينكه چنانچه در دنيا كار خوب ، موجب سربلندى و افتخار مى شود واعمال زشت ، موجب سرافكندگى و آبروريزى مى شوند، در جهان آخرت نيز آشكار شدناعمال آدمى همين دو پيامد را به دنبال دارد، بلكه مى توان گفت يكى از سختيهاى بزرگ وعذابهاى دردناك روز حساب ، همين رسوا شدن آدمى و سرافكندگى او نزد ديگران است .به همين جهت ، در ((مناجات شعبانيه )) چنين آمده است : لهى قَدْ سَتَرْتَ عَلَىَّ ذُنُوباً فِى الدُّنْيا وَاَنَا اَحْوَجُ اِلى سَتْرِها عَلَىَّ مِنْكَ فِى الاُْخْرىاِلهى قَدْ اَحْسَنْتَ اِلَىَّ، اِذْلَمْ تُظْهِرْها لاَِحَدٍ مِنْ عِبادِكَ الصّالِحينَ فَلا تَفْضَحْنى يَوْمَالْقِيامَةِ عَلى رُؤُسِ الاَْشْهادِ)). ((پروردگارا! در دنيا از من گناهانى را پوشاندى و من به پوشش گناهان خود در جهانآخرت بيشتر نيازمند هستم . بارالها! تو به من خوبى نمودى از اين جهت كه گناهانم رابر بندگان خوبت آشكار نساختى ، پس در روز قيامت هم مرا دربرابر بينندگان ، رسواو مفتضح نگردان )). خداوند، نويدبخش و بيم دهنده است (78) ((يا ذَاالْوَعْدِ وَالْوَعيدِ!)). ((اى نويد بخش و بيم دهنده !)). (20) ((يا صادِقَ الْوَعْدِ!)). ((اى خوش (راست ) وعده !)). (98) ((يا مَنْ وَعْدُهُ صادِقٌ!)). ((اى كسى كه وعده اش راست است !)). (100) ((يا صادِقاً لا يُخْلِفُ!)). ((اى راستگويى كه در وعده خلاف نمى كند!)). اينك به يكى ديگر از اصول تربيت الهى مى رسيم و آن عبارت است از ((وعده و وعيد)). O ((يا ذَاالْوَعْدِ وَالْوَعيدِ!)). ((اى نويدبخش و بيم دهنده !)). پروردگار متعال ، جهان هستى را عبث و باطل نيافريده است بلكه اين آفرينش ، بر اساس هدفى معين و حساب شده مى باشد. به همين جهت ، خداوندمتعال براى هر فعلى نتيجه اى متناسب باآن قرارداده است .به عبارت ديگر،نظام آفرينشبر اساس نظام علت و معلول در جريان است . لازمه چنين نظامى آن است كه براىاعمال انسان هم نتايج و ثمراتى متناسب با آناعمال وجود داشته باشد. يكى از مهمترين وظايف انبياى الهى كه فرستادگان خالق جهانآفرينش مى باشند، بيان و آموزش كارهاى درست و نادرست و اعلام نتايج هريك از آن دو مىباشد و اينجاست كه وعده و وعيد معنا پيدا مى كند. در ((دعاى روز جمعه )) چنين آمده است : ((اَنّى اَشْهَدُ ... اَنَّ مُحَمدَا (صلّى اللّه عليه و آله ) عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ ... وَاَنَّهُ بَشَّرَ بِما هُوَ حَقُّمِنَ الثَّوابِ وَاَنذَرَ بِما هُوَ صِدقٌ مِن الْعِقابِ)). ((من شهادت مى دهم كه حضرت محمد (صلّى اللّه عليه و آله ) بنده و فرستاده تو است وآن حضرت به پاداشى كه حق است بشارت داده و از عذابى كه راست مى باشد، ترساندهاست )). ((وعده و وعيد)) چه هستند و چه نيازى به آنها وجود دارد؟ در پاسخ بايد گفت اين دو از وسايل لازم براى رسيدن به اهداف تربيتى مى باشند؛به اين معنا كه مربّى ، آينده انسان را در قالب وعده و وعيد براى او ترسيم مى كند. اينعمل موجب مى شود تا انسان به سوى كارهاى خوب و صحيح سوق داده شود و از كارهاىخلاف و نادرست ، دورى گزيند. ((وعده )) را به بيانى مى توان تضمين آينده اى مشخص درقبال عمل معين دانست و اين امرى است كه با اهداف گوناگون در ميان انسانها رواج دارد.ولى به طور كلى مى توان آن را وسيله اى براى تشويق ديگرى به انجام يا عدم انجامكارى معين دانست . حال ببينيم اين عمل يعنى ((وعده و وعيد)) از سوى خداوندمتعال با چه منظورى انجام مى شود؟ اولاً: بايد دانست كه وعده و وعيد الهى يك نوع بيان حقايق مى باشد؛ يعنى خداوندى كهتمام هستى را خلق نموده ، آينده اعمال انسان را براى او ترسيم مى نمايد تا انسان بهسوى نور جذب شود و از ظلمتها دورى ورزد و بفهمد چه كارى شايسته انجام است و چهكارى اين شايستگى را ندارد. و خلاصه اينكه هركارى او را به چه سرانجامى مىرساند. و ثانيا: بايد دانست كه خداوند متعال در تحقق وعده و وعيد خود قدرتكامل دارد؛ زيرا قدرت مطلق هستى از آن اوست و معارضى هم براى او نيست . و ثالثا: بايد دانست كه قبول يا عدم قبول وعده و وعيد الهى ، نفع و ضررى براىپروردگار جهان ندارد بلكه فايده يا خسارت آن متوجه خود انسان مى گردد. همچنين بايد توجه كرد كه وعده و وعيد خداوند، چيز كوچكى نيست كهقابل چشم پوشى باشد بلكه عظمت آن به عظمت سرنوشت ابدى و دايمى بشر مىباشد. امورى كه ذكر شد اختصاص به وعده و وعيدهاى خداوندمتعال دارد و در مورد وعده و وعيدهاى ديگران ، امور مذكور يا اصلاً وجود ندارند و يا درمحدوده بسيار كوچكى وجود دارند. O ((يا صادِقاً لا يُخْلِفُ!)). ((اى راستگويى كه هرگز خلاف نمى كند!)). O ((يا صادِقَ الْوَعْدِ!)). ((اى خوش (راست ) وعده !)). O ((يا مَنْ وَعْدُهُ صادِقٌ!)). ((اى كسى كه وعده اش راست است !)). با توجه به امورى كه قبلاً ذكر شد، مى توان صادق الوعد بودن پروردگار جهان رادرك نمود: كسانى كه وعده هايشان صادق نيست و خلف وعده مى كنند، يا از اين جهت است كهبه حقايق امور واقف نيستند و يا براى تحقق وعده خود، توان و قدرت لازم را ندارند و يابراى رسيدن به منافع شخصى خود، وعده اى كاذب مى دهند و يا به خاطر خبث طينتى كهدارند براى گمراه كردن ديگران ، چنين كارى را مى كنند. و اين در حالى است كه ساحتمقدس الهى از تمام اين ضعفها و نقصها، پاك و منزّه است . در نماز حضرت رسول (صلّى اللّه عليه و آله ) چنين آمده است : ((اَللّهُمَّ ... اَنْتَ الْحَقُّ وَوَعْدُكَ حَقُّ وَقَوْلُكَ حَقُّ)). ((بارالها! تو خود حق هستى و وعده تو حق و قول تو هم حق است )). يعنى امكان ندارد از كسى كه خود عين حق است وعده ناحق صادر بشود.
|
|
|
|
|
|
|
|