بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دعاشناسی موضوعی دعاشناسی موضوعی دعاشناسی موضوعی, علیرضا فراهانى منش   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DOA00001 -
     DOA00002 -
     DOA00003 -
     DOA00004 -
     DOA00005 -
     DOA00006 -
     DOA00007 -
     DOA00008 -
     DOA00009 -
     DOA00010 -
     DOA00011 -
     DOA00012 -
     DOA00013 -
     DOA00014 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

خداوند، مونس دلها
(12) ((يا اَنيسَ الْقُلُوبِ!)).
((اى مونس و آرامبخش دلها!)).
(28) ((يا اَنيسَ مَنْ لاْاَنيسَ لَهُ!)).
((اى مونس آن كس كه مونسى ندارد!)).
(91) ((يا اَنيسَ الاَْصْفياءِ!)).
((اى مونس پاكان و برگزيدگان !)).
(87) ((يا اَنيسَ الذّاكِرينَ!)).
((اى مونس آنان كه به يادت هستند!)).
(43) ((يا مَنْ بِهِ يَسْتَاءْنِسُ الْمُريدُونَ!)).
((اى كسى كه خواستارانت به تو انس گيرند و آرام يابند!)).
(52) ((يا اَنيسَ الْمُريدينَ!)).
((اى مونس خواهندگان !)).
(39) ((يا خَيْرَ الْمُسْتاءنِسينَ!)).
((اى بهترين موجودى كه به او انس گرفته مى شود!)).
(95) ((يا خَيْرَ مونِسٍ وَاَنيسٍ!)).
((اى بهترين همدم و مونس !)).
(11) ((يا مُونِسى عِنْدَ وَحْشَتى !)).
((اى مونس من به هنگام و حشتم !)).
(66) ((يا مَنْ انَسَنى وَاوانى !)).
((اى كسى كه مرا آرامش و قرار بخشيدى !)).
((انس )) به معناى ((خوگرفتن و همدم شدن )) است . و خوگرفتن هم يكى از حالات روحىانسان مى باشد. حال ببينيم چه امرى موجب انس گرفتن آدمى با ديگرى مى شود؟
در پاسخ مى توان گفت كه انسان داراى يك سرى نيازهاى روحى مى باشد كه اگر ايننيازها و احتياجات از سوى شخص يا چيزى برآورده بشود، انسان خود به خود با آن چيزانس مى گيرد و ماءنوس مى شود؛ مثلاً مادر و كودكى كه نيازهاى عاطفى يكديگر رابرآورده مى سازند نسبت به هم داراى انس و الفت مى باشند و به همين ترتيب دودوست ،دو همسر، استاد و شاگرد و... با همديگر ماءنوس مى باشند. بايد توجه داشت كه انس ‍گرفتن انسان اختصاص به انس گرفتن با انسانهاى ديگر ندارد، بلكه انسان ممكن استبا جمادات هم انس بگيرد، آن هم انسى بسيار عميق و ناگسستنى ، كما اينكه ملاحظه مىشود بعضيها نسبت به ماديات مانند طلا و نقره يا اشياى عتيقه و گرانبها و يا حتى اشياىبى ارزش و معمولى ، چنين انسى دارند.
و از سوى ديگر، انسان مى تواند با چيزهاى مافوق طبيعى هم ماءنوس شود كه نمونهبارز آن انس آدمى با خداى خويشتن است .
يكى ازشرايطلازم براى انس گرفتن باچيزى ،آن است كه انسان نسبت به آن چيز داراى((معرفت و شناخت )) باشد، به همين جهت انسان نسبت به امورى كه برايش((مجهول )) است ، ((ناماءنوس )) مى باشد و يا حتى ممكن است با آن دشمنى هم بنمايد. و ازآنجايى كه شناخت افراد از چيزهاى ديگر بسيار متفاوت و مختلف است ، مشاهده مى كنيم كهنوع مونسهايى هم كه بشر براى خود انتخاب مى كند متفاوت و غير همسطح مى باشند.
((يا اَنيسَ الْقُلُوبِ!)).
((اى مونس و آرام دلها!)).
((قلب آدمى )) مركز اصلى انس او با ديگر چيزهاست . اين قلب اگر شرايط لازم را داشتهباشد، مى تواند با خداى خويش انس بگيرد و خداى را انيس خود قرار بدهد. يكى ازشرايط مهمّ همانگونه كه قبلاً گفته شد آن است كه اين قلب ، نسبت به خداى خود معرفتداشته باشد و او را بشناسد. آنگاه كه قلب نسبت به پروردگارمتعال شناخت و معرفت داشته باشد، آدمى احساس مى كند كه تمام نيازهاى روحى ، روانى وقلبى او از سوى خدايش برآورده و تاءمين مى گردد، احساس مى كند كه روحش از جانبخدايش ‍ سيراب مى شود و آنچنان نسبت به او احساس عشق و علاقه مى نمايد كه نمىتواند با غير او به سر برده و همنشين و همراز گردد. و اين همان انسى است كه چنينقلبى با خدايش ‍ پيدا مى كند.
O ((يا اَنيسَ مَنْ لا اَنيِسَ لَهُ!)).
((اى مونس آنكه مونسى ندارد!)).
اين جمله را در واقع مى توان يكى ديگر از شرايط مهمّ انس با پروردگارمتعال دانست ؛يعنى قلبى كه مى خواهدباخدايش انس داشته باشد،بايد تمام مونسهاىديگر را كنار بگذارد تا بتواند خدايش را مونس خود قرار بدهد. به عبارت ديگر: قلبآدمى نمى تواندبادوچيزمتضادماءنوس شود،بنابراين ،بايدهرآنچه را كه غيرخدايى استاز خود دور كند تا بتواند به خداى خود نزديك شود. (البته انس با چيزها و كسانى كهرنگ الهى دارند، منافاتى با انس الهى ندارد و درطول همان انس با پروردگار متعال قرار مى گيرد).
بنابراين ، انسانى كه هركس و هرچيزى را مونس خود قرار داده است چگونه مى تواند باخداى خود انس بگيرد و ماءنوس شود؟ و شايد به همين معنا باشد اين جمله كه در((اعمال شب عرفه )) آمده است :
((يا مُونِسَ كُلِّ وَحيدٍ!)).
((اى مونس هر تنها!)).
O ((يا اَنيسَ الاَْصْفِياءِ!)).
((اى مونس پاكان و خالصان !)).
يكى ديگر از شرايط، ((خلوص و پاكى )) است به عبارت ديگر: انسان با چيزى مىتواند انس بگيرد كه از لحاظ قلبى و درونى ، تناسبى با آن چيز داشته باشد؛ مثلاًانسانى كه داراى قلب ناپاكى است ، طبعا با اشخاص و اشياى ناپاك ماءنوس مى شود. ودر مقابل ، انسان پاك هم با پاكها و پاكيها انس مى گيرد.
به بيان ديگر: انسان براى ماءنوس شدن با خداى خود بايد قابليتهاى لازم را داشتهباشد و يكى از اين قابليتها پاكى و صفاى باطن آدمى است . چه اينكه پروردگارمتعال ((پاكترين پاكان )) است . و جز پاكان با او ماءنوس نگردند.
O ((يا انيسَ الذّاكِرينَ!)).
((اى مونس آنانكه يادآورت هستند!)).
((ذكر حقيقى )) عبارت است از ((توجه قلبى )) و انسانى كه توجهات قلبى او هموارهمعطوف به چيزى باشد، كم كم با آن چيز انس مى گيرد. عكس اين مطلب نيز صادق است ؛يعنى انسانى كه با چيزى ماءنوس است ، همواره به ياد و متوجه آن چيز است .
بنابراين ، آنانكه ذاكر حقيقى خداى خود هستند، خدايشان انيس و مونس است . و آنانكهخداوند مونس آنان است ، ((ذاكرين حقيقى )) خداوند هستند.
اينان هرمقدار كه بر ذكر خويش بيفزايند، انس شان افزوده گردد و هرقدر كه انس ايشانبيشتر شود، ذكرشان بيشتر مى شود. اينان دايما بر ((ذكر الهى )) خويش مواظبت مىكنند؛ چون نيك مى دانند كه اگر چيز ديگرى ذكر آنان را بربايد، مونس بى همتاى خود رااز دست خواهند داد و آنگاه اسير مونسهاى ذلّت آور خواهند شد.
O ((يا مَنْ بِهِ يَسْتَاءنِسُ الْمُريدُون !)).
((اى كسى كه خواستارانش به او انس و آرام گيرند!)).
O ((يا انيسَ الْمُريدين !)).
((اى مونس خواستاران !)).
((مريد)) كسى را گويند كه ديگرى را به عنوان تمام خواسته خود، قرار داده است .حال ، كسى كه مريد پروردگارش باشد، معنايش اين است كه چيز ديگرى را جز خدايش ‍نمى خواهد و نمى طلبد. و البته كسى كه واقعا ((خواهان )) چيزى باشد و بهدنبال آن روان گردد و اراده اش به چيز ديگرى غير از آن تعلق نگيرد، با آن چيز ((انس ))خواهد گرفت و ماءنوس خواهد شد.
بنابراين ، كسانى كه اراده قلبى آنان به غير پروردگارمتعال تعلق دارد، هيچگاه نمى توانند انس الهى را درك كنند؛ زيرا انسان چگونه مى تواندبا چيزى كه خواستارش نيست ، خو بگيرد و ماءنوس شود؟ و البته بايد دانست كه علتاينكه انسان مريد چيزهاى ديگرى غير از خدا مى شود و با آنان انس مى گيرد، اين است كهچنين انسانى ، انس با پروردگار خويش را نچشيده و درك ننموده است ؛ زيرا امكان نداردانسان با وجود چنين انسى به دنبال امور ديگر برود و مريد آنها بشود. در ((مناجاة المحبين)) مى فرمايد:
((اِلهى ... مَنْ ذَاالَّذى اَنِسَ بِقُرْبِكَ فَابْتَغى عَنْكَ حِوَلاً)).
((بارالها! آن كيست كه به نزديكى تو اُنس گرفت و آنگاه ديگرى را به جاى توبرگزيد)).
O ((يا خَيْرَ الْمُسْتَاءْنِسينَ!)).
((اى بهترين كسى كه به او انس گرفته مى شود!)).
O ((يا خَيْرَ مُونِسٍ وَاَنيسٍ)).
((اى بهترين آرام جان و راحت دل !)).
هر اُنسى نتايج و پيامدهاى خاص خود را دارد. و اين بستگى دارد به اينكه آن مونسى كهانسان با او اُنس گرفته است چه مونسى باشد. اگر اين مونس ، مونس ناقص و معيوبىباشد، از انس با او جز عيب و نقص براى آدمىحاصل نمى شود، اگر مونس ، مونس ناپاك و آلوده اى باشد، انس با او جز ناپاكى وآلودگى نتيجه اى براى انسان ندارد. اگر مونس ، فاسد و منحرف باشد و يا پست وبى ارزش ، اُنس با او سبب انحراف ، فساد، پستى و بى ارزشى آدمى مى شود.
اما در مقابل ؛ اُنس با مونسى كه داراى صفات پسنديده و نيكويى مى باشد، سبب نكويى وزيبايى صفات آدمى مى گردد.
حال ببينيم خداوند چگونه مونسى است ؟ خداوند مونسى است كه خالق ماست ، بر همه چيزقادر و به همه امور، عالم است . خداوند مونسى است كه داراى همه خوبيها و بخشندهآنهاست ، واجد تمام كمالات و دهنده آنهاست ، بنابراين ، اُنس با او سبب كسب طهارت و نوراست ، سبب به دست آوردن علم ويقين است ، سبب رهايى از ظلمات و تاريكيهاست و خلاصه ،موجب كسب همه خوبيها و دفع تمام بديهاست .
بنابراين ، آيا مونسى بهتر از پروردگار متعال مى توان يافت كه خود داراى چنينصفاتى باشد و اُنس با او هم موجب چنين نتايجى بشود؟
در ((مناجاة العارفين )) يكى از نتايج اُنس با پروردگارمتعال چنين بيان شده است :
((اِلهى فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذينَ ... طابَ فى مَجْلِسِ الاُْنْسِ سِرُّهُمْ)).
((پروردگارا! مرا از كسانى قرار ده كه محفل انس شان با تو، موجب پاكى ضمير وباطنشان گرديده است )).
O ((يا مُونِسى عِنْدَ وَحْشَتى !)).
((اى آرامش بخش من به هنگام وحشتم !)).
((وحشت )) به معناى ترس و هراس است . ترس و هراسى كه از تنهايى و بى كسى ، وبيگانگى ناشى مى شود و يا از ضعف و ناتوانىحاصل مى گردد. و يا به خاطر هجوم سختيها، بلاها، گرفتاريها و ... به وجود مى آيد.در تمام اين موارد، انسان احتياج به كسى يا چيزى دارد كه به او آرامش و راحتىخيال ببخشد. و اساسا يكى از علل مهم انس ‍ گرفتن و گرايش به مونس همين است كه آدمىاحساس مى كند با وجود آن مونس ، به آرامش و راحتىِ دست مى يابد كه بدون آن مونسهرگز چنين آرامشى را به دست نمى آورد. و از آنجايى كهعلل و عوامل هراس و وحشت همواره در زندگى آدمى وجود دارند، بنابراين ، انسان همواره بهدنبال مونسهايى مى گردد كه بتوانند او را درمقابل ترسها و وحشتها يارى نمايند و به او آرامش خاطر و راحتىخيال ببخشند.
و اينجاست كه هركس طبق آگاهى و تمايلات و شناختى كه دارد مونس خاصى را براى خودبرمى گزيند. در اين ميان ، آنانكه معرفتى الهى و قلبى نورانى دارند، با خداى خودماءنوس مى شوند. اُنسى كه در سخت ترين حوادث وحشت آور، موجب آرامش و اطمينان آنان مىشود، و آنان را در برابر بزرگترين ترس و هراسها حفظ مى كند. به همين جهت ، ملاحظهمى شود كه مردان بزرگ الهى ، در برابر سهمناكترين طوفانها و گردبادهاى زندگى، به آرامى و با اطمينان خاطر، ايستادگى مى كنند و استوار باقى مى مانند.و اين تنهااُنسبا پروردگار متعال است كه مى تواند چنين اثرى داشته باشد و بس .
قرآن كريم درباره چنين افرادى مى فرمايد:(اَلا اِنَّ اَوْلِياءَ اللّه لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْيَحْزَنُونَ ).(42)
((دوستان پروردگار را نه خوف و ترسى هست و نه حزن واندوهى ))(چه اينكه ترس واندوه ،هردوازنتايج وحشت مى باشند.و اولياى الهى در وحشت ،بهترين مونس را دارند.)
در ((مناجاة المريدين )) نيز حضرت چنين درخواست مى نمايند:
((فَكُنْ اَنيسى فى وَحْشَتى )).
((در وحشت من ، مونس من باش )).
يعنى پروردگارا! من نمى خواهم براى دفع وحشت خود، به مونسهاى ديگرى جز تو پناهببرم و با آنان اُنس بگيرم ، بلكه از تو مى خواهم كه به من توفيق و قابليت انس باخودت را عنايت نمايى تا به وسيله اُنس با تو، از تمام وحشتها در امان باشم .
O ((يا مَنْ انَسَنى وَاَوانى !)).
((اى كسى كه مرا آرامش و قرار بخشيدى !)).
و اين سخن كسانى است كه با خداى خويش ماءنوس هستند؛ يعنى بارالها! اين تو بودىكه در اين جهان پرآشوب و غوغا، انس خودت را بر دلم نشاندى و مرا از انس با غير خودتكه نتيجه اى جز خسران ندارد، حفظ نمودى . بسيارند كسانى كه لحظه اى از اُنس ‍ تو رادرك نكردند و با تو آرام نگرفتند، آرامش را در غير تو جستجو كردند و هرگز بدان دستنيافتند، ذلّت هر انسى را پذيرا شدند و به عزّت انس تو نرسيدند.
بنابراين ، آدمى بايد اُنس با خداى را از خود او بطلبد چه اينكه هم اوست كه ((مقلبالقلوب )) است . محبتها را بر دل مى نشاند يا از آن بر مى ستاند. دلها را با چيزىماءنوس مى كند و يا از آن متوحش مى سازد.
انس با خداوند مايه آرامش انسان است
قرآن كريم گفتار بعضى را در روز قيامت چنين بيان مى كند:
(يا وَيْلَتى ! لَيْتَنى لَمْ اَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً ).(43)
((واى بر من ! اى كاش ! فلانى را به عنوان دوست انتخاب نمى كردم )).
روشن است كه آدمى با دوستان خود داراى اُنس مى باشد. اما در روز قيامت كه حقايق آشكارمى گردد، انسان از بسيارى از انسها و مونس گرفتنها پشيمان مى شود؛ زيرا ملاحظه مىكندكه از آن مونسها چيزى جز ضرر و خسارت ، نصيب او نشده است .
نكته ديگر آنكه : قبلاً درباره وحشت آدمى و اُنس وى با خدايش سخن به ميان آمد، اينك اززاويه ديگر دعاها، به اين قضيّه نگاه مى كنيم : در دعاى بعد از نماز حضرت جواد (عليهالسّلام ) چنين مى خوانيم :((وَارْحَمْ ذُلّى بَيْنَ يَدَيْكَ وَتَضَرُّعى اِلَيْكَ وَوَحْشَتى مِنَ النّاسِوَاُنسى بِكَ)).
((پروردگارا! بر ذلّتى كه در پيشگاه تو دارم و بر ناله و زارى اى كه به سوى تودارم وبر وحشتى كه از مردم و انسى كه به تو دارم ، ترحم فرما)).
حال ببينيم معناى وحشت از مردم چيست ؟ و چرا اولياى الهى داراى چنين وحشتى هستند؟ آيا اينوحشت به اين معناست كه آنان از مردم بر جان ومال خود هراس دارند، يا منظور چيز ديگرى است ؟
((وحشت )) ضد اُنس و به معناى ناماءنوس بودن و بيگانگى است كه نتيجه آن ترس وهراس و اضطراب و دلهره و آرام نيافتن و تنها شدن وامثال اين امور است . قبلاً گفته شد كه انس براى برآورده كردن نيازهاى روحى و پيداكردن آرامش و راحتى خاطر است كه هركس اين نيازها را با مونس خاصى تاءمين مى كند.
اما در اين ميان ، مردان بزرگ الهى ، داراى آنچنان روح بزرگى هستند كه هرگز افرادعادى و توده مردم ، قادر به سيراب كردن آن نمى باشند. ديگران هيچگاه نمى توانندآرامش و راحتى لازم و حقيقى را به اينگونه افراد ببخشند. و در نتيجه هيچگاه اينان نمىتوانند با ديگران اُنس واقعى بيابند. چيزهايى كه ديگران دارند براى اين روحهاىبزرگ ، آنقدر حقير و كوچك مى نمايد كه هرگز، آنان را راضى و قانع نمى سازد.
اين روحها و قلبهاى باعظمت ، تنها با عظمت الهى پُر و سيراب مى شوند و در نتيجه ،فقط در كنار پروردگار خويش احساس راحتى و آرامش مى نمايند. به عبارت ديگر: فقطغذا و رزق الهى است كه مى تواند اين افراد را تغذيه نمايد و نزد ديگران براى چنينافرادى غذا و رزقى وجود ندارد. بنابراين ، طبيعى است كه اين افراد، تنها با خداى خودانس ‍ حقيقى بيابند و با ديگران ناماءنوس ، ناآشنا و ناآرام باشند و اين همان انس باپروردگار و ناماءنوسى و وحشت از ماسواى پروردگار است .
در روايات نيز آمده است كه :
((مَنْ انَسَ بِاللّهِ اِسْتَوْحَشَ مِنَ النّاسِ)).(44)
((آن كس كه با خدا انس و آرام گيرد، از ديگران بيگانه شود!)).
همچنين عبارات :
((يا مُونِسَ كُلِّ وَحيدٍ!)).
((اى مونس هر تنها!)).
و:((يا مُونِس كُلِّ مُسْتَوْحشٍ!)).
((اى مونس هروحشت زده )) كه در ((اعمال شب عرفه )) آمده است را مى توان در همين رابطهمعنا كرد.
در اينجا لازم است به يك سوءتفاهم بزرگ نيز خاتمه داده شود:
آيا انس مردان الهى با خداوند و ناماءنوسى آنان با غير خداوند به اين معناست كه ايناشخاص از مردم بريده و فرارى هستند و در گوشه اى از اين دنيا تنها و دورافتاده ازديگران زندگى مى كنند به طورى كه نه آنان با كسى كارى دارند و نه كسى با آنان ؟
در پاسخ بايد گفت كه ابدا و هرگز چنين نيست . پيامبران و اوصياى الهى كه ماءنوسترين اشخاص نسبت به پروردگار متعال بوده اند، در ميان همين اجتماعات زندگى مىكرده اند. آنان بهترين اخلاق و رفتار را با ديگران داشته اند به طورى كه همين اخلاقآنان باعث جذب ديگران مى شده است . آنان ، مهربانترين و خيرخواهترين افراد نسبت بهمردم جامعه خود بوده اند و مردم در كنار آنان احساس راحتى و آرامش داشته اند. اما هميناشخاص به هنگام خلوت و تنهايى و به هنگام راز و نياز، تنها با خداى خويش ماءنوس ‍بودند و همان زمانى هم كه با ديگران سروكار و رفت و آمد داشتند، قلب و روحشانمتصل به پروردگار متعال و منقطع از غيرخدا بوده است .
مطلب ديگر آنكه : انس گرفتن با چيزهايى كه انسان را به خداوندمتعال مى رساند، در واقع يك نوع انس با خداوند محسوب مى شود، همانند انس با پيامبر ومعصومين (عليهم السّلام و انس با اولياى الهى ، همچنين انس با عبادات و قرآن كريم وامثال آن . به عنوان مثال در زيارت جامعه ((ائمة المؤ منين )) مى فرمايد:
((اَللّهُمَّ وَاجْعَلِ ... الْفِكْرَةَ وَالْعِبْرَةَ اُنْسى وَعِمادى )).
((تفكر و عبرت گرفتن را مايه انس و پشتوانه من قرار ده )).
يعنى چنين نباشد كه من از تمام امور و جريانات مختلفغافل باشم و حقايق را تشخيص ‍ ندهم و وظايف خود را نشناسم ، بلكه دايم درحال تفكر و فهم امور و نيز عبرت گرفتن و تشخيص وظيفه باشم . و از آنجايى كهتفكر از بالاترين عبادات است ، بنابراين ، انس با تفكر، انس با عبادت و انس با عبادتهم ، انس با پروردگار متعال است .
مطلب مهمّ ديگر، انس با پروردگار متعال در عالم ديگر است . مسلّماً آدمى در جهان پس ازمرگ و مراحل مختلف آن ، احتياج بيشترى به مونس براى آرامش دارد، چه اينكه موجباتترس و هراس در آن جهان بسيار بيشتر از اين جهان است . بنابراين ، كسانى كه در ايندنيا خدايشان مونس بوده است ، در آن جهان هم مونس خود را دارند، آن هم مونسى كه تمامامور به دست اوست . اما ديگران كه مونسهاى غيرالهى ، برگزيده اند، پس از مرگ ازتمام مونسهاى خود جدا گشته و تنها و بى ياور مى شوند. مونسهايى چونمال و ثروت و مقام و دوستان و خانواده و ... از انسان جدا مى شوند و ديگر خبرى از آناننيست . بنابراين ، اهميت اُنس با خداوند متعال اختصاصى به اين جهان ندارد، بلكه آثاراين اُنس در آن جهان براى آدمى بسيار مهمتر و سرنوشت سازتر است . حضرت در دعاى((ابوحمزه ثمالى )) چنين مى فرمايد:
((وَارْحَمْ فى ذلِكَ الْبَيْتِ الْجَديد غُرْبَتى حَتّى لا اَسْتَاْنِسَ بِغَيْرِكَ)).
((در اين خانه جديد (پس از مرگ ) بر غربت و تنهاييم رحم فرما به طورى كه با غيرتو ماءنوس نباشم )).
و در ((اعمال شب اوّل )) ماه مبارك رمضان ، در نوزدهمينعمل ، درباره قرآن كريم چنين مى فرمايد:
((اَللّهُمَّ ... وَاجْعَلْهُ لى اُنْساً فى قَبرى وَاُنْساً فى حَشْرى )).
((بارالها!...قرآن كريم رامونس من در قبر و مونس من به هنگام برپايى قيامت قرار ده )).
مطلب را با كلامى از حضرت سيدالساجدين زين العابدين (عليه السّلام ) در ((مناجاةالذاكرين )) به پايان مى بريم :
((وَاسْتَغْفِرُكَ مِنْ ... كُلِّ راحَةٍ بِغَيْرِ اُنْسِكَ)).
((بارالها! از هر آرامش و راحتى كه بدون انس با توحاصل شود، استغفار مى نمايم )).
چه اينكه راحتى كه از غير تو باشد، راحتى غفلت ، راحتى بى خبرى ، راحتى بى دردى ،راحتى سكون و جمود، و ... مى باشد كه سرانجامى جز انحراف و گمراهى و ظلمت و ذلّتندارد.
اما آرامشى كه از جانب تو باشد، آرامش سعادت ، آرامش ترقى وتكامل ، آرامش ‍ داشتن همه خوبيها، آرامش به يقين رسيدن ، آرامش دستيابى به نور، آرامشاطمينان ، آرامش عزّت و آرامشى كه حاصل از بهترين دوست است ، مى باشد.
ياد خداوند، بهترين يادها
(39) ((يا خَيْرَ الْمَذْكُورِينَ!)).
((اى بهترين ياد شده !)).
(86) ((يا اَعَزَّ مَذْكُورٍ ذُكِرَ!)).
((اى عزيزترين ياد شده !)).
(75) ((يا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاكِرينَ!)).
((اى كسى كه يادش براى يادآوران ، مايه شرافت است !)).
(48) ((يا مَنْ ذِكْرُهُ حُلْوٌ!)).
((اى كسى كه يادش ، شيرين است !)).
(87) ((يا اَنيسَ الذّاكِرينَ!)).
((اى مونس و آرام يادآوران !)).
(3) ((يا خَيْرَ الذّاكِرينَ!)).
((اى بهترين ياد كننده !)).
(95) ((يا خَيْرَ ذاكِرٍ وَمَذْكُورٍ!)).
((اى بهترين ياد كننده و ياد شونده !)).
(40) ((يا ذاكِرُ!)).
((اى ياد كننده !)).
(97) ((يا مُذَكِّرُ!)).
((اى به ياد آورنده !)).
(71) ((يا مَنْ لَهُ ذِكْرٌ لا يُنْسى !)).
((اى كسى كه فراموشى در ياد او نيست !)).
شناخت ذكر
((ذكر)) چيست ؟ منشاء آن چيست ؟ چه نتايجى در پى دارد؟ بايد بهدنبال چه نوع ذكرى رفت و از چه ذكرهايى بايد پرهيز نمود؟ اين ، سؤ الاتى است كهپاسخ به آنها در اين بحث لازم است .
((ذكر)) به معناى به ((ياد آوردن )) و ((در ياد داشتن )) است . اما چه چيزى موجب اين((يادآورى و يادداشت )) مى شود؟
در پاسخ بايد گفت : عواملى كه موجب يادآورى يك چيز مى شوند، فراوان و مختلف هستند،اما همه آنها را مى توان تحت يك عنوان جمع كرد. و آن عبارت است از:((جلب توجه و متوجهنمودن ))؛ به اين معنا كه هرعاملى كه موجب يادآورى و يادداشت چيزى در انسان مى شود، باجلب توجه انسان به سوى آن چيز، سبب اين يادآورى مى شود. بنابراين ، لازم است آدمىقبل از يادآورى چيزى ، داراى نوعى شناخت و معرفت از آن چيز باشد. پس از شناخت ، باقىماندن آن چيز در ذهن و ياد آدمى و همچنين به ياد آمدن و يادآورى دوباره آن ، بستگى به ايندارد كه آن چيز تا چه اندازه توانسته توجه آدمى را به خود جلب نمايد و در قلب آدمىجاى گيرد. و در همين رابطه است كه گفته شده ((ذكر)) عبارت است از:((حضور شى ء درقلب آدمى ))، و همانگونه كه قبلاً گفته شد، مقدار و كيفيت اين حضور، بستگى به مقدار وكيفيت ((شناخت و معرفت )) آدمى از آن شى ء دارد.
بنابراين ، كسى كه داراى هيچگونه شناختى از چيزى نمى باشد، طبعا آن چيز همهيچگونه جايى در قلب و ذهن او ندارد. اما اگر داراى شناخت باشد، به تناسب نوع واندازه شناخت ، آن چيز در ((ياد)) او جاى باز مى كند و توجه قلبى او را به خود جلب مىنمايد؛ مثلاً كسى كه چيزى را مفيد تشخيص داده و بر اساس اين شناخت ، نسبت به آن چيزعلاقه مند گرديده است ، بر حسب اينكه اين علاقه چه مقدار باشد، توجهات قلبى وفكرى او نسبت به آن چيز، مشغول مى شود، اين ((مشغوليت )) را ((ذكر)) مى گوييم .
O ((يا خَيْرَ الْمَذْكُورينَ!)).
((اى بهترين ياد شده !)).
ذكر يك چيز چه نتايجى به دنبال دارد؟ و به عبارت ديگر: فوايد و مضرات يك ((ذكر))در چيست ؟
بايد گفت كه ((ذكر يا مشغوليت قلبى )) انسان به يك چيز، تاءثير مستقيمى بر((افكار و اعمال )) آدمى دارد. به طورى كه باعث ((جهت دادن )) به افكار واعمال انسان مى شود؛ مثلاً كسى كه به مقامى علاقه پيدا كرده است (مقام علمى ، سياسى ،نظامى و...) اين علاقه ، موجب مى شود كه توجهات قلبى و درونى اين شخص به آن مقام ،معطوف شود. و دايم درباره آن مقام و چگونگى دستيابى به آن فكر كند. يعنى اين توجهقلبى باعث توجه فكرى او مى شود پس به فكر كردن درباره راههاى دستيابى به آنمقام مى پردازد و پس ‍ از آنكه بر طبق افكار و نظريات خود، راه مناسب را پيدا كرد، اقدامبه عمل و پيمودن آن راه مى نمايد و كارهايى را كه براى طى كردن آن راه و رسيدن بهمقصود لازم است انجام مى دهد. حال اگر اين علاقه بسيار شديد باشد به طورى كهرسيدن به آن مقام ، تمام توجه شخص را به خود جلب كند و يگانه ذكر حقيقى او راتشكيل دهد، در اين صورت تمام چيزهاى ديگر از دايره ذكر و توجه آن شخص خارج مىشود. و تمام افكار و اعمال آن شخص در راه تحقق آن هدف به كار مى رود.
بنابراين ، ملاحظه مى شود، چيزى كه مورد ذكر و مذكور آدمى قرار مى گيرد، چگونه مىتواند به افكار و اعمال آدمى شكل بدهد.
يكى ديگر از نتايج و آثار بسيار مهم ((ذكر)) و توجه به يك چيز، اثرى است كه آن ذكربر خود قلب باقى مى گذارد به عبارت ديگر: ذكر هرچيز، حالات روحى و روانى خاصّىبراى انسان ايجاد مى كند و قلب آدمى را به گونه اى متناسب با آن ذكر،متحول مى سازد؛ بعضى از ذكرها قلب آدمى را مشوش و مضطرب مى كنند، بعضى ديگردل انسان را شاد يا غمگين مى سازند، بعضى ديگر، به انسان آرامش و اطمينان مى بخشند،بعضى از ذكرها آدمى را غافل و از حقايق دور مى سازند و بعضى ديگر آدمى را متنبه وبيدار مى كنند. به عنوان مثال ، قرآن كريم نتيجه ذكر الهى را ((اطمينان و آرامش قلب ))بيان كرده است :
(... اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ).(45)
((... همانا به ياد خدا دل آرام يابد)).
اين اطمينان درونى ، جداى از تاءثيرى كه بر روىاعمال آدمى دارد، خود يكى از بزرگترين نعمتهاست ، هرچند تاءثير آن برروىاعمال انسان ، خود نعمت بزرگ ديگرى است .
بنابراين ، هر ذكرى به خلقيات و اوصاف و حالات درونى و اخلاق آدمى ، حالتى خاص ‍مى بخشد.
حال ببينيم چگونه خداوند متعال ((خيرالمذكورين )) مى باشد؟
بايد گفت اثرات و نتايجى كه از ذكر اين مذكور براى ذاكرحاصل مى شود، از هيچ ذكر ديگرى حاصل نمى شود و معلوم است وقتى كه ((اثر)) بهترينباشد، ((مؤ ثر))، هم بهترين خواهد بود. البته بايد دانست كه اثر ذكر الهى در هرشخصى به مقدار معرفتى است كه آن شخص به خداوندمتعال دارد. به عبارت ديگر: حضور پروردگارمتعال در قلب آدمى (كه همان ذكر الهى است ) بستگى به مقدار و نوع ((شناخت و معرفت ))انسان از خداوند متعال دارد. و حضور پروردگارمتعال در قلب آدمى ، به معناى حضور همه خوبيها و كمالات نزد انسان است ، به معناى دراختيار داشتن و دارا بودن بهترينها و برترينها است . و اين همان معناى ((خيرالمذكورين ))بودن پروردگار متعال است .
و اما چيزهاى ديگر، از آنجايى كه همه ناقص و ضعيف و محتاج هستند، ذكرشان جز نقص وفقر و ظلمت ، حاصلى براى آدمى ندارد. بسيارى از چيزها هستند كه ذكرشان باعث تلاطمروح و روان انسان شده ، اخلاق و اوصاف آدمى را به پستى و رذالت كشانده واعمال و كردار را به تباهى و سياهى مى كشانند.
بسيارى از چيزها هستند كه ياد و ذكرشان آدمى را در درياى غم و اندوه فروبرده و جزياءس و نااميدى ، چيزى نصيب انسان نمى كنند و بعضى ديگر، ذكرشان فريبنده و بهظاهر زيبا جلوه مى نمايد، اما جز غافل كردن انسان و دوركردن وى از حقايق و واقعيات ،نتيجه اى عايد انسان نمى كنند.
اما ياد پروردگار متعال ، اولاً انسان را از همه زشتيها و ناپاكيها حفظ مى كند و ثانيا درمراحل بالاتر، همه خوبيها و كمالات را نصيب آدمى مى نمايد. فكر و نيّت خوب ، اخلاق نيك، روح پاك ، قلب آرام و كردار شايسته ، با ذكر حقيقى پروردگارمتعال به دست مى آيد و تداوم مى يابد.
O ((يا اَعَزَّ مَذْكُورٍ ذُكِرَ!)).
((اى عزيزترين ياد شده !)).
عزّت در مقابل ذلّت و به معناى توانايى ، تسلط، چيرگى ، گرامى بودن و ارجمندى است، موجودات ديگر اگر داراى عزّتى باشند اين عزت از سوى دارنده حقيقى عزت يعنىپروردگار متعال به آنان عطا شده است . به طورى كه خود آنان فى نفسه فاقد عزتمى باشند، همانگونه كه فاقد هرچيز ديگرى هستند. اما عزّت بارى تعالى از خود اوست .
نكته مهمّ در اينجا اين است كه وقتى ((شئ ياد شده )) (مذكور)، داراى عزّت باشد، اين عزّتبه ((ذاكر)) سرايت نموده و او را هم عزّت مى بخشد، كمااينكه ذكر پستيها و پليديها،موجب پستى و ناپاكى ذاكر مى گردد (و بدين جهت از فكر گناه نهى شده است )، براىهمين ملاحظه مى شود كه ذاكرين حقيقى پروردگارمتعال ، داراى عزّت نفس هستند و از پستيها و ذلّتها به دور مى باشند.
O ((يا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاكِرينَ!)).
((اى كسى كه يادش براى ياد كنندگانش مايه شرافت است !)).
((شرف )) به معناى ((علو و برترى )) است . چرا ذكر بارى تعالى مايه شرف براىذاكرين است ؟؛ زيرا اين ذكر، ذكر موجودى است كه خود، شريفترين موجودات است در جملهاى از دعاى جوشن كبير درباره ((شرافت خداوند)) چنين آمده است :
((يا اَشْرَفَ مِنْ كُلَّ شَرِيفٍ!)).
((اى شريف تر از هر شريف !)).
همانگونه كه قبلاً گفته شد، ذكر هر چيز، اثرى مطابق با خصوصيات آن ((چيز)) برروى ((ذاكر)) دارد؛ مثلاً آنان كه دنيا (با چهره ها و عناوين مختلفى كه دارد)، در قلبشانجاى گرفته و ((ياد شده )) (مذكور) حقيقى آنان را دنياتشكيل مى دهد، اين افراد كم كم شرافتهاى انسانى و درونى خود را از دست مى دهند و بهتبع آن ، اعمال برونى آنان نيز غير شرافتمندانه مى شود.
به عبارت ديگر: ياد و توجه آنان نسبت به دنيا، باعث فراموشى و بى توجهى آناننسبت به ديگر حقايق شده و در واقع آنان را نسبت به واقعيات ، كور مى نمايد به طورىكه ديگر هيچ چيز را جز دنياى مورد آرزوى خود، نمى بينند و درك نمى كنند. به همين جهت ،ملاحظه مى كنيم كه اين افراد براى رسيدن به دنياى خويش ، به پست ترين ، فجيعترين ، ناپاكترين و بدترين اعمال روى مى آورند و از انجام ايناعمال ، هيچ ابايى ندارند، اما آنانكه شريفترين و برترين موجود در قلبشان جاى دارداولاً داراى شرافت قلبى و درونى هستند و ثانيااعمال آنان نيز اعمال شرافتمندانه اى مى باشد.
اين صفت (يا مَن ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاكِرينَ!) و صفتقبل (يا اَعَزَّ مَذْكُورٍ ذُكِر!) را در واقع مى توان بيان و دليلى براى ((خيرالمذكورين ))بودن پروردگار متعال دانست .
O ((يا مَنْ ذِكْرُهُ حُلْوٌ!)).
((اى كسى كه يادش شيرين و لذتبخش است !)).
شيرينى و لذت حاصل از آن نيز، يكى ديگر از آثار ((ذكر الهى )) است ؛ يعنى جداى ازآثارى كه ذكر پروردگار متعال بر اعمال و افكار و روح آدمى مى گذارد، اين ذكر، فىنفسه لذيذ و شيرين است . و اين از عواملى است كه ذاكر را به باقى ماندن بر ذكر الهىو تداوم آن ، تشويق و تحريص مى كند.
در اينجا لازم است به اين نكته توجه شود كه لذايذ و شيرينيها هرچند همگى در اسمشريك هستند، اما حقيقت آنها با يكديگر بسيار متفاوت و گاه متضاد است ؛ مثلاً برخى ازشيرينيها را كه با حواس ظاهرى قابل حس مى باشند، همه درك مى كنند، اما درمراحل بالاتر، لذايذى وجود دارد كه درك آنها مستلزم وجود ادراكات و قواى خاصّى درانسان است ؛ مثلاً لذت علم تنها براى كسانىقابل درك است كه بتوانند به آن علم دست يابند و داراى آن علم بشوند. اين لذت ، گاهممكن است به حدى شديد و فراوان باشد كه تمام لذايذ ديگر را تحت الشعاع قرار بدهدبه طورى كه فرد عالم ديگر آنها را لذت به حساب نياورد و يا حتى از آنها متنفر بشود.
به هرحال ، هركس ياد محبوبش برايش شيرين و لذيذ است ، اما برحسب اينكه محبوب چهمحبوبى باشد، نوع لذت و شيرينى آن فرق مى كند. برخى از لذتها جز فساد و تباهى، نتيجه اى نصيب آدمى نمى كنند و برخى ديگر، انسان را از تباهيها رهانيده و او را بهسوى رستگارى ، رهسپار مى كنند. به همين جهت ، حضرت در ((مناجاة الذاكرين )) از لذتهاىغيرالهى استغفار مى كنند:
((وَاسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لِذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ)).
((پروردگارا! از هر لذتى كه جز با ذكر تو برايمحاصل شود، استغفار مى كنم )).
O ((يا اَنيسَ الذّاكِرينَ!)).
((اى مونس و آرام ياد كنندگان !)).
همانگونه كه در بحثِ ((انس )) گذشت ، ((انس )) و ((ذكر))، رابطه متقابلى با يكديگردارند، به طورى كه انس با يك چيز، سبب ذكر آن و ذكر آن ، موجب افزايش انس با آن چيزمى شود. بنابراين ، براى آنكه انسان با خداوند ماءنوس باشد، بايد ذاكر خداوندباشد و ذكرهاى ديگر را از خود دور نمايد. و براى آنكه ((ذاكر)) خداوند باشد، بايد((انس )) با غير او را ترك نمايد. اين مطلب ، در بحث ((انس )) گذشت .
O ((يا خَيْرَ الذّاكِرينَ!)).
((اى بهترين ياد كننده !)).
اينك به مطلب ديگرى مى رسيم و آن عبارت است از:((ياد خداوند از انسان )).
آنچه تاكنون مورد بحث قرار گرفت درباره ياد آدمى از خداوندمتعال بود، اما براى اين ياد، عكس العملى هم هست و آن ياد خالق هستى از اين موجود ناچيزاست . عجبا! آيا ممكن است اين موجود بى مقدار، به مقامى برسد كه خدايش از او ياد نمايد؟
آرى ، چه اينكه او خود فرموده :
(فَاذْكُرُونى اَذْكُرْكُمْ ... ).(46)
((به يادم باشيد (تا) به يادتان باشم ...)).
اما ياد خداوند متعال از آدمى به چه معناست ؟ چون واضح است كه براى خداوندمثل آدمى قلب و زبان و حافظه و ذهن نيست تا مانند انسان ياد و فراموشى داشته باشد.
همانگونه كه قبلاً گذشت ، حقيقت ((ذكر))، عبارت است از توجه انسان به يك چيز و حاضربودن آن چيز نزد ادراكات آدمى و تمام اعضا و جوارحى هم كه از آنان نام برده شد،وسايلى براى همين منظور مى باشند. اما خداوند براى عالم بودن و توجه داشتن ، نيازىبه ابزار و وسايل ندارد. بنابراين ، ياد خداوندمتعال از آدمى را مى توان ((توجه خاص )) خداوند نسبت به انسان دانست . به اين معنا كههيچ موجودى در عالم هستى وجود ندارد كه خارج از دايره علم و توجه خالق هستى باشد، امابعضى از موجودات به لحاظ اعمالى كه انجام مى دهند و لياقتى كه به دست مى آورند،از ((توجه خاص الهى )) بهره مند مى شوند و خداوندمتعال را نسبت به آنان به گونه اى ديگر ((نظر)) هست .
به عنوان مثال ، معلم به همه شاگردانش توجه دارد و علم خود را در اختيار همه آنان قرارمى دهد. اما اگر شاگردى پيدا شد كه داراى لياقتى خاص و برتر بود، معلم هم نسبتبه او رفتار ديگرى نشان مى دهد؛ مثلاً علوم بيشترى را كه براى ديگرانقابل فهم نيست در اختيار او مى گذارد و يا علاقه بيشترى نسبت به او پيدا مى كند و ...حال اين لياقت و قابليت در ميان بندگان ، چگونه به دست مى آيد؟
بر طبق آيه شريفه اى كه گذشت (فَاذْكُرُونى اَذْكُرْكُمْ ... )، بايد گفت اين لياقت با ذكرپروردگار متعال حاصل مى شود؛ يعنى بنده اى كه ذكر غيرخدا را كنار گذاشته است وتمام فكر و ذكر خود را متوجه خالق هستى نموده است ، به مقامى مى رسد كه ((قابليّتتوجهات خاص ‍ الهى )) را به دست مى آورد. و اين همان ذكر خداوند از اوست . البتهواضح است كه هر مقدار ذكر انسان از خداوند متعال حقيقى تر و بيشتر باشد، ذكرپروردگار از انسان هم بيشتر خواهد بود.
لازم است گفته شود كه توجه خاص الهى به گونه هاى مختلفى مى تواند رخ بنمايد؛مانند حل مشكلات و گرفتاريهاى مختلف آدمى ، هدايت انسان و حفظ او از لغزشها وگمراهيها، نماياندن حقايق و واقعيتها به انسان ، دستگيرى از انسان در زمانى كه هيچدستگيرى نيست ، يارى نمودن انسان در جهان پس از زندگى دنيوى و در روز قيامت ، يعنىروزى كه هيچكس به ياد ديگرى نيست و نمى تواند باشد و خلاصه هرآنچه كه به معناىواقعى كلمه براى انسان مفيد باشد، مى تواند مصداقى از ذكر خداوند از آدمى باشد.
البته بايد گفت كه در همان زمان كه انسان مشغول ذكر الهى است ، در همان موقع همخداوند متعال ذاكر انسان است ، بلكه مى توان گفت ذكر انسان از خداوندمتعال از نتايج ذكر خداوند از انسان است ؛ يعنى چون او ما را ياد كرده ، به ياد او افتادهايم و شايد به همين معنا باشد اين جمله از دعاى روز عرفه كه مى فرمايد:((اَنْتَ الَّذاكِرُقَبْلَ الذّاكِرينَ بارالها! تو ياد كننده هستى قبل از ياد كنندگان )).
حال كه خداوند متعال ((ذاكر)) است ، چرا ((خيرالذاكرين )) است ؟ زيرا از ذاكريّتپروردگار متعال ، فوايدى نصيب انسان مى شود كه از ذاكريت هيچ موجود ديگرى چنينفوايدى به دست نمى آيد. انسانهاى ديگر اگر به ياد كسى باشند، در حد توان محدودخود مى توانند به او كمك و خوبى نمايند و بسيارى از اوقات هم كارى از دست آنانساخته نيست . گاهى هم به جاى خوبى ، بديها را نصيب آدمى مى نمايند. در اينجا بايدگفت كه ياد ديگران از انسان هم مى تواند از نتايج ياد پروردگارمتعال از انسان باشد؛ يعنى چون خداوند متعال به ياد انسان بوده ، ديگرى را به ياد اومى اندازد تا نسبت به او خير و خوبى بنمايد.
در آخرين دعاى امام حسين (عليه السّلام ) كه هنگام تنهايى و در نهايت سختيها در عصرروزعاشورا خوانده اند و در ((اعمال روز سيم شعبان )) وارد شده است ، چنين آمده :((اَللّهُمَّاَنْتَ ... شَكُورٌ اِذا شُكِرْتَ وَذَكُورٌ اِذا ذُكِرْتَ)).
((بارالها! تو ... به آن هنگام كه شكرت كنند، شكرگزارى و در آن هنگام كه يادتنمايند، يادآورى )).
همانگونه كه گفته شد، ياد خداوند از انسان به معناى توجه خاص الهى به انسان است ،در همين رابطه در ((مناجاة شعبانيه )) چنين مى فرمايد:((اِلهى ... لا تَجْعَلنى مِمَّنْ صَرَفْتَعَنْهُ وَجْهَكَ)).
((بارالها! مرا از كسانى كه روى خود را از آنان برگردانيده اى ، قرار مده )).
O ((يا خَيْرَ ذاكِرٍ وَمَذْكُورٍ!)).
((اى بهترين ياد كننده و ياد شونده !)).
O ((يا ذاكِرُ!)).
((اى ياد كننده !)).
اين دو عبارت نيز با عبارات گذشته ، قريب المعنى مى باشند.
O ((يا مُذَكِّرُ!)).
((اى به يادآورنده !)).
در قرآن كريم ، از پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله ) به عنوان ((مذكِّر)) نام برده شدهاست :
(فَذَكِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٍ ).(47)
((تذكر بده و يادآورى كن كه تو تذكر دهنده و يادآورى كننده هستى )).
همانگونه كه گفته شد ((ذكر)) به معناى ياد و توجه است ،اما براى اين ياد و توجه ،علل و اسبابى وجود دارد. از جمله اين علل و اسباب ((تذكر دادن )) و يادآورى كردنديگران است . بسيارى از اوقات هست كه انسان به مساءله اى اصلاً توجه ندارد، اما بابيان و تذكر شخص ديگر، توجه آدمى به آن امر جلب مى شود. و گاه ممكن است كه اينتذكر به گونه اى باشد كه توجه آدمى را به صورت دايمى به آن امر معطوف نمايدبه طورى كه توجه انسان از چيزهاى ديگر سلب شود.
به همين جهت يكى از وظايف اصلى و مهمّ انبيا و اولياى الهى ، تذكر دادن است ، كمااينكهوظيفه همگان چنين است .
اما در راءس همه تذكر دهندگان ، خود ((پروردگارمتعال )) قرار دارد. اين خداوند متعال است كه قرآن كريم را براى متوجه ساختن بشر بهحقايق هستى ، براى او نازل فرموده است ، باشد كه بشر متذكر شود و در ياد بدارد:
(وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ )(48) (مذتكر).
((و به تحقيق ما قرآن را براى ذكر (و متوجه ساختن بشر) آسان نموديم (تا همه افرادبشر بتوانند از آن استفاده نمايند) پس آيا كسى هست كه متذكر شود؟ (و توجه نمايد) )).
در واقع قرآن كريم براى آن است كه همه ذكرهاى آدمى ، ذكرهاى الهى بشوند و بشر ازذكر غيرخدا فاصله بگيرد، باشد كه ره يابد و سعادتمند گردد. و براى همين جهت يكىاز اسامى قرآن كريم ، ((ذكر)) است كه بارها در آيات شريفه بدان اشاره شده است :
(وَما هُوَ اِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ ).(49)
((و نيست قرآن كريم مگر تذكرى براى همه عالميان )).
با اين حال ، تذكر دادن پروردگار متعال ، اختصاص به كتاب آسمانى قرآن ندارد،بلكه خداوند از طرق ديگرى هم آدمى را متذكر مى سازد كه مهمترين آن را مى توان ((الهام)) دانست . آرى ، پروردگار متعال ذكر و ياد خود را به بندگان لايق و شايسته اش ،((الهام )) مى فرمايد. در ((مناجاة المحبين )) چنين مى فرمايد:
((اِلهى فَاجْعَلْنا مِمَّن ... اَلْهَمْتَهُ ذِكْرَكَ)).
((بارالها! مرا از كسانى قرار ده كه ذكر خود را به آنان الهام نموده اى )).
و مشابه اين مطلب در دعاى كميل است :
((اَسْئَلُكَ ... اَنْ تُلْهِمَنى ذِكْرَكْ)).
((پروردگارا! از تو مى خواهم كه يادت را بر من الهام نمايى )).
و در ((مناجاة العارفين )) آمده است :
((اِلهى ما اَلَذَّ خَواطِرَ الاِْلْهامِ بِذِكْرِكَ عَلَى الْقُلُوبِ)).
((بارالها! چقدر خطور الهام ذكرت بر قلبها لذيذ است )).
و در ((مناجاة الذاكرين ))، الهام ذكرى فراگير در تمام اوقات واحوال ، از خداوند طلبيده مى شود:
((اِلهى فَاَلْهِمْنا ذِكْرَكَ فى الْخَلاَّءِ وَالْمَلاَّءِ وَاللَّيْلِ وَالنَّه ارِ وَالاِْعْلا نِ وَالاِْسْر ارِ وَفىالسَّرّ اءِ وَالضَّرّ اءِ)).
((پروردگارا! ياد خودت را در خلوت و جلوت ، شب و روز، نهان و آشكار و راحتى و سختى، بر ما الهام فرما)).
و در ((مناجات شعبانيه )) آمده است :
((اِلهى وَاَلْهِمْنى وَلَهَاً بِذِكْرِكَ اِلى ذِكْرِكَ)).
((پروردگارا! شيدايى يادت را به من الهام كن تا با آن به سوى يادت روان باشم )).
بنابراين ، آدمى بايد ياد خدايش را از خود او بطلبد چه اينكه اوست كه ياد خويش را برقلبهاى شايسته مى افكند و يادهاى ديگر را از آن خارج مى سازد.
همچنين بايد بسيارى از حوادث و جريانات تلخ و شيرين زندگى خود و ديگران را ازتذكرات پروردگار متعال به شمار آورد. تذكراتى كه گاه انسان را از خوابها وغفلتهاى عميق بيدار مى كند و حقايق را به او مى نماياند. اما دريغا كه چشم و گوش عده اىآنچنان بسته است كه با اين تذكرات ، متذكر نمى شوند. در سوره اعراف ، چنين مىفرمايد:
(وَلَقَدْ اَخَذْنا الَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ).(50)
((و فرعونيان را به سختى و قحطى و تنگى معاش و نقص و آفت در كشت و زرعشان مبتلاكرديم تا شايد متذكر شوند (و از اعمال خلاف خود دست بردارند) )).
O ((يا مَنْ لَهُ ذِكْرٌ لايُنْسى !)).
((اى كسى كه فراموشى در ياد او نيست !)).
ياد و ذكر انسان داراى آفتى بزرگ است كه ((فراموشى )) نام دارد. اما ذكر خداوندمتعال منزه از اين آفت است . بنابراين ، انسان بايد مطمئن باشد كه اگر شايسته آن شدكه مورد ذكر پروردگارش قرار گيرد، خدايش هرگز او را فراموش نخواهد كرد. در((دعاى روز جمعه )) چنين مى فرمايد:
((اَلْحَمْدُ للّهِِ ... الْعَليمِ الَّذى لا يَنْسى مَنْ ذَكَرَهُ)).
((حمد و ستايش خداوند عالمى را كه ذاكر خويش را فراموش نمى كند)).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation