169 ـ چرا بايد نام خدا هنگام ذبح برده شود؟
و آيا بردن نام خدا يا غير خدا، هنگام ذبح، از نظر بهداشتى در گوشت حيوان اثر مى گذارد؟!
در پاسخ بايد گفت نبايد فراموش كرد كه لازم نيست نام خدا و غير خدا در ماهيت گوشت از نظر بهداشتى اثرى بگذارد، زيرا محرمات در اسلام روى جهات مختلفى است، گاهى تحريم چيزى بخاطر بهداشت و حفظ جسم است، و گاهى بخاطر تهذيب روح و زمانى بخاطر حفظ نظام اجتماع، و تحريم گوشتهائى كه به نام بتها ذبح مى شود در حقيقت جنبه معنوى و اخلاقى و تربيتى دارد، آنها انسان را از خدا دور مى كند، و اثر روانى و تربيتى نامطلوبى دارد، چرا كه از سنتهاى شرك و بت پرستى است و تجديد كننده خاطره آنها.(1)
1 ـ تفسير نمونه 1/588
[ 641 ]
170 ـ نظر اسلام درباره رهبانيت چيست؟
در سوره حديد آيه 27 مى خوانيم: «ورهبانية ابتدعوها ماكتبناها عليهم الاّ ابتغاء رضوان اللّه فما رعوها حقّ رعايتها...»
(در قلوب آنها ]پيروان عيسى[ علاقه به رهبانيتى افكنديم كه آن را ابداع كرده بودند و ما آن را بر آنها مقرر نداشته بوديم هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آن را رعايت نكردند)
با توجه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مى شود كه: نظر اسلام درباره رهبانيت چيست؟
«رهبانيت» از ماده «رهبه» به معنى خوف و ترس است كه در اينجا خوف و ترس از خدا منظور است، و به گفته راغب در مفردات ترسى است كه آميخته با پرهيز و اضطراب باشد و «ترهب» به معنى «تعبد» و عبادت كردن و «رهبانيت» به معنى شدت تعبد است.
نوعى رهبانيت مطلوب در ميان مسيحيان وجود داشت، هر چند در آئين مسيح چنين دستور الزامى به آنها داده نشده بود، ولى پيروان مسيح آن رهبانيت را از حد و مرز آن بيرون برده و به انحراف و تحريف كشاندند.
به همين دليل اسلام به شدت آن را محكوم كرده، و حديث معروف لارهبانية فى الاسلام: «در اسلام رهبانيت وجود ندارد» در بسيارى از منابع اسلامى ديده مى شود(1).
1 ـ در «مجمع البحرين» در ماده رهب اين حديث آمده است، و در نهايه ابن اثير ذكر شده.
[ 642 ]
از جمله بدعتهاى زشت مسحيان در زمينه رهبانيت «تحريم ازدواج» براى مردان و زنان تارك دنيا بود، و ديگر «انزواى اجتماعى» و پشت پا زدن به وظائف انسان در اجتماع، و انتخاب صومعه ها و ديرهاى دور افتاده براى عبادت و زندگى در محيطى دور از اجتماع بود، سپس مفاسد زيادى در ديرها و مراكز زندگى رهبانها به وجود آمد كه بعداً به گوشه اى از آن براى تكميل اين بحث به خواست خدا اشاره خواهيم كرد.
درست است كه زنان و مردان تارك دنيا (راهبها و راهبه ها) خدمات مثبتى نيز انجام مى دادند، از جمله پرستارى بيماران صعب العلاج و خطرناك، همچون جذاميان، و تبليغ در نقاط بسيار دور دست و در ميان اقوام وحشى، و مانند اينها، و همچنين برنامه هاى مطالعاتى و تحقيقاتى، ولى اين امور در برابر كل اين برنامه، مسأله ناچيز و كم اهميتى بود، و در مجموع مفاسد آن به مراتب برترى داشت.
اصولا انسان موجودى است كه براى زندگى در اجتماع ساخته شده، و تكامل معنوى و مادى او نيز در همين است كه زندگى جمعى داشته باشد، و لذا هيچيك از مذاهب آسمانى اين معنى را از انسان نفى نمى كند، بلكه پايه هاى آنرا محكمتر مى سازد.
خداوند در انسان «غريزه جنسى» براى حفظ نسل آفريده، هر چيزى كه آنرا به طور مطلق نفى كند، مسلماً باطل است.
زهد اسلامى كه به معنى سادگى زندگى و حذف تجملات و عدم اسارت در چنگال مال و مقام است هيچ ارتباطى به مسأله رهبانيت ندارد، زيرا رهبانيت به معنى جدائى و بيگانگى از اجتماع است، و زهد به معنى آزادگى و وارستگى به خاطر اجتماعى تر زيستن است.
در حديث معروفى مى خوانيم «عثمان بن مظعون» فرزندش از دنيا رفته بود، بسيار غمگين شد، تا آنجا كه خانه اش را مسجد قرار داد و مشغول عبادت شد (و هر كار را جز عبادت ترك گفت) اين خبر به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيد، او را احضار كرده،
[ 643 ]
فرمود: يا عثمان! ان الله تبارك و تعالى لم يكتب علينا الرهبانية، انما رهبانية امتى الجهاد فى سبيل الله! «اى عثمان! خداوند متعال رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته، رهبانيت امت من جهاد در راه خدا است»(1).
اشاره به اينكه اگر مى خواهى پشت پا به زندگى مادى بزنى اين عمل را به صورت منفى و انزواى اجتماعى انجام مده، بلكه در يك مسير مثبت، يعنى جهاد در راه خدا، آن را جستجو كن.
سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) بحث مشروحى درباره فضيلت نماز جماعت براى او بيان فرمود كه تأييدى است بر نفى رهبانيت و انزوا.
در حديث ديگرى از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) مى خوانيم: كه برادرش «على بن جعفر» از محضرش پرسيد: «آيا براى مرد مسلمان سزاوار است دست به سياحت بزند، يا رهبانيت اختيار كند، و در خانه اى بنشيند و از آن خارج نگردد؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود: نه»(2).
توضيح اينكه: سياحتى كه در اين روايت از آن نهى شده چيزى همرديف رهبانيت يعنى يكنوع رهبانيت سيار بوده است، به اين معنى كه بعضى از افراد بى آنكه خانه و زندگى براى خود تهيه كنند، يا كسب و كارى داشته باشند، به صورت جهانگردى بدون زاد و توشه، دائماً از نقطه اى به نقطه ديگر مى رفتند، و با گرفتن كمك از مردم و گدائى زندگى مى كردند، و آنرا يكنوع زهد و ترك دنيا مى پنداشتند، ولى اسلام هم رهبانيت ثابت را نفى كرده است و هم رهبانيت سيار را، آرى از نظر تعليمات اسلام مهم آن است كه انسان در دل اجتماع وارسته و زاهد باشد نه در انزوا و بيگانگى از اجتماع!
سرچشمه تاريخى رهبانيت
تواريخ موجود مسيحيت نشان مى دهد كه رهبانيت به صورت فعلى در قرون اول مسيحيت وجود نداشته، و پيدايش آن را بعد از قرن سوم ميلادى، هنگام ظهور
1 ـ بحارالانوار جلد 70 صفحه 114 (باب نهى از رهبانيت حديث 1).
2 ـ بحار الانوار جلد 70 صفحه 119 حديث 10
[ 644 ]
امپراطور رومى به نام «ديسيوس» و مبارزه شديد او با پيروان مسيح(عليه السلام) مى دانند، آنها بر اثر شكست از اين امپراطور (خونخوار) به كوهها و بيابانها پناه بردند»(1).
در روايات اسلامى نيز همين معنى به صورت دقيقترى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) نقل شده كه روزى آن حضرت (صلى الله عليه وآله) به «ابن مسعود» فرمود: «مى دانى رهبانيت از كجا پيدا شد»؟ عرض كرد: خدا و پيامبرش آگاهترند، فرمود: بعد از عيسى(عليه السلام)جمعى از جباران ظهور كردند و مؤمنان سه مرتبه با آنها پيكار نموده و شكست خوردند، لذا به بيابانها متوارى شدند، و به انتظار ظهور پيامبر موعود عيسى (حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)) در غارهاى كوهها به عبادت مشغول گشتند، بعضى از آنها بر دين خود باقى ماندند و بعضى راه كفر پيش گرفتند.
سپس افزود آيا مى دانى رهبانيت امت من چيست؟ عرض كرد: خدا و رسولش آگاهترند، فرمود: الهجرة، و الجهاد، و الصلاة، والصوم، والحج، والعمرة: «رهبانيت امت من هجرت و جهاد و نماز و روزه و حج و عمره است»(2).
مورخ مشهور مسيحى «ويل دورانت» در تاريخ معروف خود در جلد 13 بحث مشروحى راجع به رهبانان نقل مى كند، او معتقد است پيوستن «راهبه ها» (زنان تارك دنيا) به «راهبان» از قرن چهارم ميلادى شروع شد و روز به روز، كار رهبانيت بالا گرفت تا در قرن دهم ميلادى به اوج خود رسيد(3).
بدون شك اين پديده اجتماعى، مانند هر پديده ديگر، علاوه بر ريشه هاى تاريخى، ريشه هاى روانى نيز دارد كه از جمله مى توان به اين واقعيت اشاره كرد كه اصولا عكس العمل روانى افراد و اقوام مختلف در برابر شكستها و ناكاميها كاملا متفاوت است، بعضى تمايل به انزوا و درون گرائى پيدا مى كنند و خود را كاملا از اجتماع و فعاليتهاى اجتماعى دور مى كشند، در حالى كه گروه ديگر از شكست،
1 ـ «دائرة المعارف قرن بيستم» ماده «رهب».
2 ـ تفسير «مجمع البيان» جلد 9 صفحه 243 (باكمى تلخيص) در تفسير «در المنثور» حديث ديگرى شبيه آن نقل شده (جلد 6 صفحه 177).
3 ـ تاريخ «ويل دورانت» جلد 13 صفحه 443.
[ 645 ]
درس استقامت مى آموزند و صلابت و مقاومت بيشترى پيدا مى كنند، گروه اول به رهبانيت يا چيزى شبيه به آن رو مى آورند و گروه دوم به عكس، اجتماعى تر مى شوند.
مفاسد اخلاقى و اجتماعى ناشى از رهبانيت
انحراف از قوانين آفرينش هميشه واكنشهاى منفى به دنبال دارد، بنابراين جاى تعجّب نيست كه وقتى انسان از زندگى اجتماعى كه در نهاد و فطرت او است فاصله بگيرد گرفتار عكس العملهاى منفى شديد مى شود، لذا رهبانيت به حكم اينكه بر خلاف اصول فطرت و طبيعت انسان است مفاسد زيادى به بار مى آورد از جمله:
1 ـ رهبانيت با روح مدنى بالطبع بودن آدمى مى جنگد و جوامع انسانى را به انحطاط و عقب گرد مى كشاند.
2 ـ رهبانيت نه تنها سبب كمال نفس و تهذيب روح و اخلاق نيست. بلكه منجر به انحرافات اخلاقى، تنبلى، بدبينى، غرور، عجب و خود برتربينى و مانند آن مى شود، و به فرض كه انسان بتواند در حال انزوا به فضيلت اخلاقى برسد فضيلت محسوب نمى شود، فضيلت آن است كه انسان در دل اجتماع بتواند خود را از آلودگيهاى اخلاقى برهاند.
3 ـ ترك ازدواج كه از اصول رهبانيت است نه فقط كمالى نمى آفريند بلكه موجب پيدايش عقده ها و بيماريهاى روانى مى گردد.
در دائرة المعارف قرن بيستم مى خوانيم: «بعضى از رهبانها تا آن اندازه توجه به جنس زن را عمل شيطانى مى دانستند كه حاضر نبودند حيوان ماده اى را به خانه ببرند! مبادا روح شيطانى آن به روحانيت آنها صدمه بزند»!!
اما با اينحال تاريخ فجايع زيادى را از ديرها به خاطر دارد، تا آنجا كه به گفته «ويل دورانت» «پاپ انيوسان» سوم، يكى از ديرها را به عنوان فاحشه خانه توصيف كرد!(1).
1 ـ ويل دورانت جلد 13 صفحه 443.
[ 646 ]
و بعضى از آنان مركزى براى اجتماع شكم پرستان و دنيا طلبان و خوشگذرانها شده بود تا آنجا كه بهترين شرابها در ديرها پيدا مى شد.
البته طبق گواهى تاريخ، حضرت مسيح هرگز ازدواج نكرد، اما اين هرگز به خاطر مخالفت او با اين امر نبود، بلكه عمر كوتاه مسيح به اضافه اشتغال مداوم او به سفرهاى تبليغى به نقاط مختلف جهان به او اجازه اين امر را نداد.
بحث درباره رهبانيت در خور كتاب مستقلى است كه اگر بخواهيم به آن بپردازيم از بحث تفسيرى بيرون مى رويم.
اين بحث را با حديثى از على (عليه السلام) پايان مى دهيم: در حديثى در ذيل آيه قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا: «بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين مردم كيانند؟ آنها هستند كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم شده با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند»(1).
على (عليه السلام) در تفسير آن فرمود: هم الرهبان الذين حبسوا انفسهم فى السوارى: «يكى از مصاديق بارز آن رهبانها هستند كه خود را در ارتفاعات كوهها و بيابانها محبوس داشتند و گمان كردند كار خوبى انجام مى دهد»(2).(3)
1 ـ سوره كهف آيه 103 و 104.
2 ـ «كنز العمال» جلد 2 حديث 4496.»
3 ـ تفسير نمونه 23/384
[ 647 ]
171 ـ مكاشفه و شهود قلبى يعنى چه؟
اشاره
يكى از منابع معرفت مسأله «شهود قلبى و مكاشفه» است.
قبل از هر چيز لازم است تعريفى براى اين منبع كه براى بسيارى ناشناخته است بشود، تا هم تفاوت آن با مسأله «وحى» و «الهام» و «فطرت» و «ادراكات عقلى» روشن گردد، و هم ناآگاهان آن را به «پندارگرائى» حمل نكنند.
و از سوى ديگر راه براى سوء استفاده هائى كه از اين عنوان شده، و جمعى را بر اين داشته كه با ديده ترديد و بدبينى به آن نگاه كنند ببندد.
اصولاً موجودات جهان بر دو دسته اند:
1 ـ موجوداتى كه با حس قابل دركند و آن را «عالم حس» مى نامند.
2 ـ موجوداتى كه از حس ما پنهانند و آن را «عالم غيب» مى نامند.
ولى گاه مى شود كه انسان درك و ديد تازه اى پيدا مى كند كه مى تواند با ديد خود به جهان غيب راه يابد و قسمتى از اين جهان را (به مقدار توانائى و قدرت خويش) مشاهده كند، به تعبير ديگرى پرده ها كنار مى رود، و بعضى از حقائق جهان غيب، بر او كشف مى گردد به همان روشنى كه انسان با چشم خود محسوسات را مى بيند، بلكه به مراتب از آن روشنتر و اطمينان بخش تر.
اين حالت را «مكاشفه» يا «شهود باطن» مى گويند.
اين همان مطلبى است كه در قرآن مجيد در آيه 5 و 6 سوره تكاثر منعكس است «كَلاّلَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِيْنَ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ: «اينگونه نيست كه شما مى پنداريد ، اگر علم اليقين داشته باشيد دوزخ را با چشم خود مى بينيد»!
[ 648 ]
و در مورد «مجرمان» و «مؤمنان» در منابع مختلف اسلامى وارد شده است كه در آستانه مرگ حالت شهودى به آنها دست مى دهد، و فرشتگان يا ارواح مقدس اولياء خدا را مشاهده مى كنند در حالى كه اطرافيان آنها از درك چنين مطلبى عاجزند.
اين همان مطلبى است كه در غزوه خندق براى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)دست داد و فرمود در ميان جرقه اى كه از اصابت كلنگ به قطعه سنگى برخاست، قصرهاى كسرى يا قيصر روم و يا كاخهاى ملوك يمن را ديدم(1).
و همان است كه در آن حديث معروف در مورد «آمنه» مادر گرامى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است كه در دوران حمل رسول خدا(صلى الله عليه وآله) گفت: «نورى را ديدم كه از من خارج شد و قصرهاى سرزمين «بصرى» در شام را با آن مشاهده كردم» اينها نه وحى است، و نه الهام قلبى، بلكه نوعى مشاهده و درك و ديد است كه با مشاهده حسى فرق بسيار دارد.
اين همان است كه آن سخن سنج معروف مى گويد: «گرتو را چشمى از غيب باز شود، ذرات اين جهان با تو همراز مى گردد، آنگاه است كه نطق آب و گل را مى شنوى، و با شنيدن غلغله تسبيح موجودات جهان وسوسه تأويلها از تو زدوده مى شود، گوش نامحرمان اين حقائق را نمى شنوند اما انسانى كه محرم راز گردد لايق شنيدن اين آوازها و رازها است»(2)
بنابراين «كشف وشهود» را در يك عبارت كوتاه چنين مى توان تعريف كرد: راه يافتن به عالم ماوراء حس، و مشاهده حقائق آن عالم با چشم درون، درست مانند مشاهده حسى، بلكه قويتر، يا شنيدن آن زمزمه ها با گوش جان
البته نه هركس چنين ادعائى را كند مى توان از او پذيرفت، و نه به سخنان هر مدعى مى توان گوش فرا داد، ولى به هرحال سخن از اصل وجود چنين منبع معرفتى است(3)، و بعد در چگونگى وصول آن و سپس طرق شناختن مدعيان راستين از دروغين.
1 ـ «كامل ابن اثير» جلد 2 صفحه 179.
2 ـ تلخيص از اشعار معروف.
3 ـ تفسير پيام قرآن 1/252
[ 649 ]
172 ـ تقسيم روزيها توسط پروردگار با تلاش براى زندگى چگونه قابل جمع است؟
در سوره رعد آيه 26 مى خوانيم: الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر...» (خدا روزى را براى هركس بخواهد وسيع و براى هركس بخواهد تنگ قرار مى دهد) با توجه به اين آيه اين سؤال مطرح مى شود كه: تقسيم روزيها توسط خداوند چگونه با تلاش براى زندگى جمع مى شود؟
تنها اين آيه نيست كه مى گويد كم و زياد روزى بدست خدا است، از آيات مختلف ديگر قرآن نيز همين معنى، به خوبى استفاده مى شود كه خدا روزى هركس را بخواهد وسيع و روزى هركس را بخواهد محدود مى سازد، اما اين سخن به آن معنى نيست كه بعضى از جاهلان پنداشته اند كه بايد دست از فعاليت كشيد و در گوشه اى نشست تا خدا آنچه مقدر است برساند، اين گونه افراد كه تفكر منفى شان دستاويز خوبى است براى آنها كه مذهب را «مخدر» مى دانند، از دو نكته اساسى غافلند:
نخست اينكه خواستن و مشيت و اراده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده يك مسأله دلبخواه و بى حساب نيست، بلكه همانگونه كه سابقاً هم گفته ايم مشيت خداوند از حكمت او جدا نيست و هميشه روى حساب لياقتها و شايستگيها است.
ديگر اينكه: اين مسأله به معنى نفى عالم اسباب نمى باشد، چرا كه عالم اسباب جهان تكوين، نيز خواست خدا و مشيت تكوينى خدا است، و هيچگاه از مشيت تشريعى او جدا نخواهد بود.
[ 650 ]
به عبارت روشنتر اراده خدا در زمينه وسعت و تنگى روزى، مشروط به شرائطى است كه بر زندگى انسانها حكم فرماست، و تلاشها و كوششها و اخلاصها و فداكاريها، و به عكس سستى و تنبلى و بخل و آلودگى نيتها، نقش تعيين كننده اى در آن دارد، به همين دليل قرآن مجيد كراراً انسان را در گرو سعى و كوشش و تلاش و فعاليت خود شمرده، و بهره او را از زندگى به ميزان سعى و تلاشش مى داند.
لذا در كتاب وسائل الشيعه در كتاب تجارت و كسب و كار، بابى در زمينه تلاش و كوشش براى تحصيل رزق و روزى عنوان كرده و احاديث متعددى در اين زمينه بيان مى دارد، نيز ابواب ديگرى در مذمت «بيكارى»، «پرخوابى»، «تنبلى» در طريق تحصيل نيازمنديهاى زندگى منعقد ساخته است.
از جمله در حديثى كه از اميرمؤمنان(عليه السلام) در اين ابواب نقل شده مى خوانيم كه فرمود: «هنگامى كه موجودات در آغاز باهم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى باهم پيمان زوجيت بستند و فرزندى از آنها بنام «فقر» متولد شد»!(1).
و در حديثى ديگر از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «در طلب روزى و نيازهاى زندگى تنبلى نكنيد چرا كه پدران و نياكان ما به دنبال آن مى دويدند و آنرا طلب مى كردند»!(2).
در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «من مردى را كه در كار دنيايش تنبل باشد مبغوض مى دارم، كسى كه در كار دنيا تنبل باشد (با اينكه ثمره اش بزودى نصيب او مى شود) در كار آخرتش تنبلتر است»(3).
و نيز از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «خداوند بنده پرخواب را مبغوض مى شمرد، خداوند انسان بى كار را دشمن مى دارد»(4).(5)
1 ـ وسائل الشيعه جلد 12 صفحه 38.
2 ـ وسائل الشيعه جلد 12 صفحه 38.
3 ـ وسائل جلد 12 صفحه 37.
4 ـ وسائل جلد 12 صفحه 37.
5 ـ تفسير نمونه 10/204
[ 651 ]
173 ـ آيا نسخ در احكام جايز است؟
«نسخ» از نظر لغت به معنى از بين بردن و زائل نمودن است، و در منطق شرع، تغيير دادن حكمى و جانشين ساختن حكم ديگر بجاى آن است، به عنوان مثال:
1 ـ مسلمانان بعد از هجرت به مدينه مدت پانزده ماه به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند، پس از آن، دستور تغيير قبله صادر شد، و موظف شدند هنگام نماز رو به سوى كعبه كنند.
2 ـ در سوره نساء آيه 15 درباره مجازات زنان زناكار دستور داده شده كه در صورت شهادت چهار شاهد، آنها را در خانه حبس كنند تا زمانى كه مرگشان فرا رسد، يا خداوند راه ديگرى براى آنان مقرر دارد.
اين آيه بوسيله آيه 2 سوره نور نسخ شد و در آن آيه مجازاتشان تبديل به يكصد تازيانه شده است.
در اينجا ايراد معروفى است كه به اين صورت مطرح مى شود: اگر حكم اول داراى مصلحتى بوده پس چرا نسخ شده؟ و اگر نبوده چرا از آغاز تشريع گرديده؟ و به تعبير ديگر: چه مى شد از آغاز حكم چنان تشريع مى گشت كه احتياجى به نسخ و تغيير نداشت؟
پاسخ اين سؤال را دانشمندان اسلام از قديم در كتب خود آورده اند و حاصل آن با توضيحى از ما چنين است:
مى دانيم نيازهاى انسان گاه با تغيير زمان و شرائط محيط دگرگون مى شود و گاه
[ 652 ]
ثابت و برقرار است، يك روز برنامه اى ضامن سعادت او است ولى روز ديگر ممكن است بر اثر دگرگونى شرائط همان برنامه سنگ راه او باشد.
يك روز داروئى براى بيمار، فوق العاده مفيد است و طبيب به آن دستور مى دهد، اما روز ديگر به خاطر بهبودى نسبى بيمار ممكن است اين دارو حتى زيانبار باشد، لذا دستور قطع آن و جانشين ساختن داروى ديگر را مى دهد.
ممكن است درسى امسال براى دانش آموزى سازنده باشد، اما همين درس براى سال آينده بى فايده باشد، معلم آگاه بايد برنامه را آنچنان تنظيم كند كه سال به سال دروس مورد نياز شاگردان تدريس شود.
اين مسأله مخصوصاً با توجه به قانون تكامل انسان و جامعه ها روشنتر مى گردد كه در روند تكاملى انسانها گاه برنامه اى مفيد و سازنده است و گاه زيانبار و لازم التغيير، به خصوص در هنگام شروع انقلابهاى اجتماعى و عقيدتى، لزوم دگرگونى برنامه ها در مقطعهاى مختلف زمانى روشنتر به نظر مى رسد.
البته نبايد فراموش كرد كه اصول احكام الهى كه پايه هاى اساسى را تشكيل مى دهد در همه جا يكسان است، هرگز اصل توحيد يا عدالت اجتماعى و صدها حكم مانند آن دگرگون نمى شود، تغيير در مسائل كوچكتر و دست دوم است.
اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه ممكن است تكامل مذاهب به جائى برسد كه آخرين مذهب به عنوان خاتم اديان نازل گردد به طورى كه دگرگونى در احكام آن بعداً راه نيابد(1)
1 ـ تفسير نمونه 1/390
[ 653 ]
174 ـ آيا سعد و نحس ايام صحيح است؟
در ميان مردم معمول است كه بعضى از روزها را روز سعد و مبارك، و بعضى را روز شوم ونحس مى شمرند، هر چند در تعيين آن اختلاف بسيار است، سخن اينجا است كه اين اعتقاد عمومى تا چه حد در اسلام پذيرفته شده؟ و يا از اسلام گرفته شده است؟
البته اين از نظر عقل محال نيست كه اجزاء زمان با يكديگر تفاوت داشته باشند، بعضى داراى ويژگيهاى نحوست، و بعضى ويژگيهاى ضد آن، هر چند از نظر استدلال عقلى راهى براى اثبات يا نفى چنين مطلبى در اختيار نداريم، همين اندازه مى گوئيم ممكن است ولى از نظر عقل ثابت نيست.
بنابراين اگر دلائل شرعى از طريق وحى كه افقهاى وسيعترى را روشن مى سازد بر اين معنى در دست داشته باشيم قبول آن نه تنها بى مانع بلكه لازم است.
در آيات قرآن تنها در دو مورد اشاره به «نحوست ايام» شده است: يكى در آيه 19 سوره قمر و ديگرى در آيه 16 سوره فصلت كه درباره ماجراى قوم عاد سخن مى گويد در آنجا مى خوانيم: فارسلنا عليهم ريحاً صرصراً فى ايام نحسات: «مانند بادى سخت و سرد در روزهاى شومى بر آنها مسلط ساختيم»(1).
1 ـ بايد توجه داشت كه «نحسات» در آيه صفت براى «ايام» است، يعنى ايام مزبور توصيف به نحوست شده، در حالى كه در آيات مورد بحث (فى يوم نحس مستمر) «يوم» اضافه به «نحس» شده، و معنى وصفى ندارد منتها به قرينه آيه فوق بايد بگوئيم در اينجا از قبيل اضافه «موصوف» به «صفت» است (دقت كنيد).
[ 654 ]
و در نقطه مقابل، تعبير «مبارك» نيز در بعضى از آيات قرآن ديده مى شود، چنانكه درباره شب قدر مى فرمايد انا انزلناه فى ليلة مباركة: «ما قرآن را در شبى پر بركت نازل كرديم» (دخان ـ 3).
همانگونه كه گفتيم «نحس» در اصل به معنى سرخى فوق العاده افق است كه آنرا به صورت «نحاس» يعنى «شعله آتش خالى از دود» در مى آورد، سپس به همين مناسبت در معنى «شوم» به كار رفته است.
به اين ترتيب قرآن جز اشاره سربسته اى به اين مسأله ندارد، ولى در روايات اسلامى به احاديث زيادى در زمينه «نحس و سعد ايام» برخورد مى كنيم كه هرچند بسيارى از آنها روايات ضعيف است و يا احيانا آميخته با بعضى روايات مجعول و خرافات مى باشد، ولى همه آنها چنين نيست، بلكه روايات معتبر و قابل قبولى در ميان آنها بدون شك وجود دارد، چنانكه مفسران نيز در تفسير آيات فوق بر اين معنى صحه نهاده اند.
محدث بزرگ مرحوم علامه مجلسى نيز روايات فراوانى در «بحارالانوار» در اين زمينه آورده است(1).
آنچه به طور فشرده و خلاصه در اينجا مى توان گفت چند مطلب است:
الف ـ در روايات متعددى سعد و نحس ايام در ارتباط با حوادثى كه در آن واقع شده است تفسير شده، فى المثل در روايتى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم شخصى از امام(عليه السلام) درخواست كرد تا درباره روز «چهارشنبه» و فال بدى كه به آن مى زنند و سنگينى آن، بيانى فرمايد كه منظور كدام چهارشنبه است؟ فرمود: «منظور چهارشنبه آخر ماه است كه در محاق اتفاق افتد، و در همين روز «قابيل» برادرش «هابيل» را كشت... و خداوند در اين روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد»(2).
لذا بسيارى از مفسران به پيروى بسيارى از روايات آخرين چهارشنبه هر ماه را روز نحس مى دانند، و از آن تعبير به «اربعاء لاتدور» مى كنند (يعنى چهارشنبه اى كه تكرار نمى شود).
1 ـ «بحار الانوار» جلد 59 كتاب السماء و العالم صفحه 1 تا 91 و قسمتى بعد از آن.
2 ـ تفسير نورالثقلين جلد 5 ص 183 (حديث 25).
[ 655 ]
در بعضى ديگر از روايات مى خوانيم كه روز اول ماه روز سعد و مباركى است چرا كه آدم (عليه السلام) در آن آفريده شد، همچنين روز 26، چرا كه خداوند دريا را براى موسى (عليه السلام) شكافت(1).
يا اين كه روز سوم ماه روز نحسى است، چرا كه آدم و حوا در آن روز از بهشت رانده شدند، و لباس بهشتى از تن آنها كنده شد(2).
يا اين كه روز هفتم ماه روز مباركى است، چرا كه نوح (عليه السلام) سوار بر كشتى شد (و از غرقاب نجات يافت)(3).
يا اينكه در مورد نوروز در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «روز مباركى است كه كشتى نوح (عليه السلام) بر جودى قرار گرفت، و جبرئيل بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)نازل شد، و روزى است كه على (عليه السلام) بر دوش پيامبر(صلى الله عليه وآله)رفت بتهاى كعبه را شكست، و داستان غدير خم مصادف با نوروز بود...(4).
اين گونه تعبيرات، در روايات فراوان است كه سعد و نحس ايام را با بعضى از حوادث مطلوب، يا نامطلوب پيوند مى دهد، مخصوصاً در مورد روز عاشورا كه بنى اميه به گمان پيروزى بر اهل بيت(عليهم السلام) آن را روز مسعودى مى شمردند، و در روايات شديداً از تبرك به آن روز نهى شده، و حتى دستور داده اند كه آن روز را روز ذخيره آذوقه سال و مانند آن نكنند، بلكه كسب و كار را در آن روز تعطيل كرده، و عملا از برنامه بنى اميه فاصله بگيرند مجموع اين روايات سبب شده كه بعضى مسأله سعد و نحس ايام را چنين تفسير كنند كه مقصود اسلام توجه دادن مسلمين به اين حوادث است، تا از نظر عمل خود را بر حوادث تاريخى سازنده تطبيق دهند، و از حوادث مخرب و روش بنيان گذاران آنها فاصله گيرند.
1 ـ همان مدرك صفحه 105.
2 ـ همان مدرك صفحه 58.
3 ـ همان مدرك صفحه 61.
4 ـ بحار الانوار جلد 59 صفحه 92.
[ 656 ]
اين تفسير ممكن است در مورد قسمتى از اين روايات صادق باشد ولى در مورد همه آنها مسلماً صادق نيست، چرا كه از بعضى از آنها استفاده مى شود تأثير مرموزى در بعضى ايام احياناً وجود دارد كه ما از آن آگاهى نداريم.
ب : اين نكته نيز قابل دقت است كه بعضى در مسأله سعد و نحس ايام به اندازه اى راه افراط را پوئيده اند كه به هر كارى مى خواهند دست بزنند قبلا به سراغ سعد و نحس ايام مى روند، و عملاً از بسيارى فعاليتها باز مى مانند، و فرصتهاى طلائى را از دست مى دهند.
يا اين كه بجاى بررسى عوامل شكست و پيروزى خود و ديگران و استفاده از اين تجربيات گرانبها در زندگى، گناه همه شكست ها را به گردن شومى ايام مى اندازند، همانگونه كه رمز پيروزى ها را در نيكى ايام جستجو مى كنند!
اين يكنوع فرار از حقيقت، و افراط در مسأله، و توضيح خرافى حوادث زندگى است كه بايد از آن به شدت پرهيز كرد، و در اين مسائل نه گوش به شايعات ميان مردم داد، نه سخن منجمان، و نه گفته فال گيران، اگر چيزى در حديث معتبر در اين زمينه ثابت شود بايد پذيرفت، وگرنه بى اعتنا به گفته اين و آن بايد خط زندگى را ادامه داد، و با تلاش و سعى و كوشش به پيش محكم گام برداشت، و از توكل بر خدا يارى جست و از لطف او استعانت خواست.
ج : مسأله توجه به سعد و نحس ايام علاوه بر اينكه غالباً انسان را به يك سلسله حوادث تاريخى آموزنده رهنمون مى شود، عاملى است براى توسل و توجه به ساحت قدس الهى، و استمداد از ذات پاك پروردگار، و لذا در روايات متعددى مى خوانيم: در روزهائى كه نام نحس بر آن گذارده شده مى توانيد با دادن صدقه، و يا خواندن دعا، و استمداد از لطف خداوند، و قرائت بعضى از آيات قرآن، و توكل بر ذات پاك او، به دنبال كارها برويد و پيروز و موفق باشيد.
از جمله در حديثى مى خوانيم كه يكى از دوستان امام حسن عسكرى(عليه السلام) روز سه شنبه خدمتش رسيد، امام فرمود: ديروز تو را نديدم، عرض كرد: دوشنبه بود، و من در اين روز حركت را ناخوش داشتم! فرمود: «كسى كه دوست دارد از شر روز
[ 657 ]
دوشنبه در امان بماند در اولين ركعت نماز صبح سوره هل اتى بخواند، سپس امام(عليه السلام) اين آيه از سوره هل اتى را (كه تناسب با رفع شر دارد) تلاوت فرمود: فوقاهم الله شر ذلك اليوم... «خداوند نيكان را از شر روز رستاخيز نگاه مى دارد او به آنها خرمى و طراوت ظاهر و خوشحالى درون عطا مى كند»(1).
در حديث ديگر مى خوانيم كه يكى از ياران امام ششم(عليه السلام) از آن حضرت پرسيد: آيا در هيچ روزى از روزهاى مكروه چهارشنبه و غير آن سفر كردن مناسب است؟ امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: سفرت را با صدقه آغاز كن و آية الكرسى را به هنگامى كه مى خواهى حركت كنى تلاوت كن» (و هر كجا مى خواهى برو)(2).
در حديث ديگرى نيز آمده است كه يكى از ياران امام دهم على بن محمّد الهادى (عليه السلام) مى گويد: خدمت حضرت(عليه السلام) رسيدم در حالى كه در مسير راه انگشتم مجروح شده بود، و سوارى از كنارم گذشت و به شانه من صدمه زد، و در وسط جمعيت گرفتار شدم و لباسم را پاره كردند، گفتم: خدا مرا از شر تو اى روز حفظ كند، عجب روز شومى هستى! امام فرمود: با ما ارتباط دارى و چنين مى گوئى؟! و روز را كه گناهى ندارد گناهكار مى شمرى؟ آن مرد عرض مى كند از شنيدن اين سخن به هوش آمدم و به خطاى خود پى بردم، عرض كردم اى مولاى من، من استغفار مى كنم، و از خدا آمرزش مى طلبم، امام(عليه السلام) افزود:
«روزها چه گناهى دارد كه شما آنها را شوم مى شمريد هنگامى كه كيفر اعمال شما در اين روزها دامانتان را مى گيرد»؟!
راوى مى گويد: «عرض كردم من براى هميشه از خدا استغفار مى كنم و اين توبه من است اى پسر رسول خدا».
امام (عليه السلام) فرمود:
1 ـ «بحار الانوار» جلد 59 صفحه 39 حديث 7.
2 ـ همان مدرك صفحه 28.
[ 658 ]
«اين براى تو فايده اى ندارد، خداوند شما را مجازات مى كند به مذمت كردن چيزى كه نكوهش ندارد، آيا تو نمى دانى كه خداوند ثواب و عقاب مى دهد، و جزاى اعمال را در اين سرا و سراى ديگر خواهد داد، سپس افزود: ديگر اين عمل را تكرار مكن و براى روزها در برابر حكم خداوند كار و تأثيرى قرار مده»!(1).
اين حديث پرمعنى اشاره به اين است كه اگر روزها هم تأثيرى داشته باشد به فرمان خدا است، هرگز نبايد براى آنها تأثير مستقلى قائل شد، و از لطف خداوند خود را بى نياز دانست، و آنگهى نبايد حوادثى را كه غالباً جنبه كفاره اعمال نادرست انسان است به تأثير ايام ارتباط داد، و خود را تبرئه كرد. و شايد اين بيان بهترين راه براى جمع ميان اخبار مختلف در اين باب است (دقت كنيد).(2)
1 ـ «تحف العقول» طبق نقل بحارالانوار جلد 59 صفحه 2 (با كمى تلخيص).
2 ـ تفسير نمونه 23/41
[ 659 ]
175 ـ آيا داستان اصحاب كهف با علم روزسازگار است؟
در مورد خواب طولانى خفتگان شهر افسوس (اصحاب كهف) كه ساليان درازى بطول انجاميده ممكن است افرادى ترديد كنند و آنرا با موازين علمى سازگار ندانند و لذا در رديف «اسطوره ها و افسانه ها» فرض كنند زيرا:
اولا: چنين عمر طولانى چند صد ساله براى افراد بيدار بعيد است تا چه رسد به افراد خواب!
ثانياً: اگر قبول كنيم كه در بيدارى چنين عمرى امكان پذير است براى كسيكه در خواب باشد امكان ندارد، زيرا مشكل غذا و آب پيش مى آيد كه چگونه ممكن است انسانى در چنان مدتى بدون غذا و آب زنده بماند، و اگر براى هر روز فرضاً يك كيلو غذا و يك ليتر آب در نظر بگيريم براى عمر اصحاب كهف بيش از يكصد تن غذا و يكصد هزار ليتر آب لازم است كه ذخيره كردن آن در خود بدن معنى ندارد.
ثالثاً: اگر از همه اينها صرف نظر كنيم باز اين اشكال پيش مى آيد كه ماندن بدن در شرايط يكنواخت، براى چنان مدت طولانى، به ارگانيزم آن صدمه مى زند، ضايعات فراوانى بار خواهد آورد.
اين ايرادها ممكن است در بدو نظر بن بستها و موانع غير قابل عبورى بر سر راه اين مسأله مجسم كند، در حالى كه چنين نيست زيرا:
اولا: مسأله عمر دراز مدت، يك مسأله غير علمى نيست، چه اينكه مى دانيم طول عمر هيچ موجود زنده اى ـ از نظر علمى ـ ميزان ثابت و معينى ندارد كه با فرا رسيدن آن مرگ حتمى باشد.
[ 660 ]