بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب معراج السعادة, ملا احمد بن محمد مهدى نراقى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     41 -
     42 -
     43 -
     44 -
     45 -
     46 -
     47 -
     48 -
     49-1 -
     49-2 -
     50 -
     51 -
     52 -
     53-1 -
     53-2 -
     53-3 -
     54 -
     55 -
     56 -
     57 -
     58 -
     59 -
     60 -
     61 -
     62 -
     63 -
     64 -
     65 -
     66 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

صفت‏بيست و نهم: حزن و اندوه بر امور دنيويه و علاج آن

و آن، عبارت است از: حسرت بردن و متالم بودن به سبب از دست رفتن مطلوبى، يا فقدان محبوبى.و اگر آن مطلوب و محبوب از امور اخروى باشد و فوت مرتبه‏اى‏از مراتب آخرت باشد، حزن و اندوه از صفات حسنه و موجب اجر و ثواب است.وآنچه از صفات ذميمه است آن است كه: به جهت فوت مطالب دنيويه باشد.و آن نيزچون صفت اعتراض و انكار مترتب بركراهت از مقدرات الهيه است، و ليكن اعتراض وانكار، از مجرد حزن و الم بدتر، و مفاسد آن بيشتر است.و سبب حزن و اندوه از فوات‏مطالب و مقاصد دنيويه، شدت رغبت‏به مشتهيات طبع و خواهش‏هاى نفس است.وتوقع بقا در متعلقات عالم فنا و چشم داشت پايدارى در امور سراى ناپايدار است.و اين‏صفت، دل را مى‏ميراند و آدمى را از طاعت و عبادت باز مى‏دارد.

و علاج آن اين است كه: متذكر شود كه هرچه در عالم كون و فساد است، از:حيوانات و نباتات و جمادات و امتعه و اموال و اهل و عيال و ملك و منال، همه در معرض‏فنا و زوال‏اند.و هيچ چيز در اين سراچه بى‏اعتبار نيست كه قابل دوام باشد مگر كمالات‏نفسانيه و امورى كه از حيطه زمان برتر، و از حوزه مكان بالاتر و از دست تصرف حوادث‏روزگار بر كنار، و از عالم تضاد و تركيب بيرون هستند.كدام گل در چمن روزگار شكفته‏كه دست‏باغبان حوادث آن را نچيد؟ ! و كدام سرو در جويبار اين عالم سر بركشيد كه اره‏آفات، آن را از پا در نياورد؟ ! هر شام، پسرى در مرگ پدرى جامه چاك، و هر صبح،پدرى به فوت پسر غمناك.

بلى:

خياط روزگار بر اندام هيچ كسپيراهنى ندوخت كه آخر قبا نكرد

و چون آدمى اين مرحله را به ديده بصيرت و تدبر نگرد و بر آن يقين كند دلبستگى‏او از اسباب دنيويه كم مى‏شود.و حسرت او بر گذشته زايل مى‏گردد.و تمام روزگار خودرا مصروف مى‏نمايد به تحصيل كمالات عقليه و سعادات حقيقيه، كه به واسطه آنهامجاور انوار قدسيه ثابته و متصل به جواهر نوريه باقيه گشته و از غم و اندوه عالم‏بلا و محنت فارغ، و به مقام بهجت و سرور داخل شود.

«الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون‏». (1)

در اخبار داود - عليه السلام - وارد است كه: «اى داود! چكار است دوستان مرا به‏مشغولى دل به دنيا.به درستى كه: آن لذت مناجات را سلب مى‏كند» . (2)

خلاصه كلام اينكه: دل بستگى و محبت‏به چيزى كه آخر آن فنا و در معرض‏زوال است، خلاف مقتضاى عقل و دانش، و مخالف طريقه آگاهى و بينش است.

غم چيزى رگ جان را خراشدكه گاهى باشد و گاهى نباشد

و بر عاقل لازم است كه: بر وجود چيزى كه از شان آن فناست‏شاد نشود.و از زوال‏آن اندوهناك نگردد.

سيد اوصياء - عليه السلام - مى‏فرمايد كه: «على را با زينت دنيا چكار، و چگونه شادمى‏شوم به لذاتى كه فانى مى‏شود؟ ! و به نعيمى كه باقى نمى‏ماند؟» . (3)

نه لايق بود عيش با دلبرىكه هر بامدادش بود شوهرى

بلكه سزاوار عاقل آن است كه: به آنچه هست‏خود را راضى كند و غم گذشته رانخورد.و به آنچه از جانب پروردگار به او وارد مى‏شود از نعمت و رفاه، يا محنت و بلاخشنود باشد.و هر كه به اين مرتبه رسيد فايز گردد به ايمنى‏اى كه هيچ تشويشى در آن‏نيست.و شادى‏اى كه هيچ غمى با آن نه.و سرورى خالى از همه حسرتها.و يقينى دوراز همه حيرتها.و كسى كه طالب سعادت شد چگونه خود را راضى مى‏كند به اينكه: ازساير طبقات عوام الناس پست‏تر باشد؟ زيرا هر طايفه به آنچه دارد شاد است:

«كل حزب بما لديهم فرحون‏». (4)

تاجر دل او به تجارت خود خشنود، و زارع از زراعت‏خود راضى، بلكه «قواد» (5) به‏شغل خود، كه قيادت باشد مبتهج و مسرور، و هيچ يك از فقد مرتبه ديگرى متحسر ومتالم نيستند.

پس اهل سعادت چرا بايد به كمال خود خرسند و خرم نباشند.و بر فوت امور دنيويه‏حسرت و تاسف خورند؟ ! و حال آنكه: آنچه فى الحقيقة باعث فرح و سرور مى‏شود،نيست مگر آنچه را كه اهل سعادت و كمال دارند.و آنچه ديگران از آن لذت مى‏يابندمحض توهم، و مجرد خيال است.

پس طالب سعادت بايد شادى و سرور او منحصر باشد به آنچه خود دارد ازكمالات حقيقيه و سعادات ابديه.و به زوال زخارف دنيويه و متعلقات جسمانيه غمناك‏نگردد.و متذكر خطاب پروردگار با برگزيده خود شود كه:

«و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه‏».

خلاصه مضمون آن كه: «ديده‏هاى خود را مينداز به آنچه به جماعتى از اهل دنياداده‏ايم از زنان و زينت و زندگانى دنيا، تا اينكه ايشان را امتحان نماييم‏» . (6)

و هر كه تتبع در احوال مردم نمايد مى‏بيند كه: شادى و فرح هر گروهى به يك چيزى‏است از چيزها، كه به آن نشاط دل او و نظام امر او است.چنان كه اطفال را فرح و سروربه بازى و تهيه اسباب آن است.و شادى به آن در نزد كسى كه از مرتبه طفوليت گذشت‏در نهايت قباحت و غايت ركاكت است.و كسانى كه از اين مرتبه تجاوز كرده‏اند بعضى‏نشاطشان به درهم و دينار، و گروهى به حجره و بازار، و طايفه‏اى به املاك و عقار، وجمعى به اتباع و انصار، و فرقه‏اى دل ايشان بسته زنان و اولاد، و قومى خاطرشان به‏كسب و صنعت‏خود خرم و شاد، و جماعتى دل به جاه و منصب خويش خوش كرده.وطايفه‏اى به شادى حسب و نسب خود قانع شده.بعضى به جمال خود مى‏نازند.و گروهى‏به قوت خود «رخش‏» (7) طرب مى‏تازند.قومى كمالات دنيويه را مايه نشاط خود كرده‏اند،چون شعر خوب و خط نيك و صوت حسن يا طبابت‏يا نجوم و امثال اينها.

كسانى هستند كه: پا از اين مراتب فراتر نهاده و دانسته‏اند كه: دلبستگى و شادى به‏جميع آنها نيست مگر از جهل و غفلت و نادانى و كورى ديده بصيرت.و شادى ايشان‏منحصر است‏به كمالات نفسانيه و رياسات معنويه.و ايشان نيز مختلف‏اند:

جمعى غايت نشاطشان به عبادت و مناجات، و طايفه‏اى به علم حقايق موجودات،تا مى‏رسد به كسى كه: هيچ ابتهاج و شادى ندارد مگر به انس با حضرت حق، و استغراق‏در لجه انوار جمال جميل مطلق، و ساير مراتب در نظر او باطل و زايل است.و شكى‏نيست كه: عاقل مى‏داند كه: آنچه قابل فرح و سرور، و زوال آن موجب حسرت وندامت است اين مرتبه است.و ساير مراتب مانند سرابى است كه تشنه آن را آب پندارد.

پس عاقل نبايد به وجود آنها شاد و از زوال آن اندوهناك گردد.

زين خران، تا چند باشى نعل دزدگر همى دزدى، بيا و لعل دزد

و هان، هان! چنان گمان نكنى كه حزن و الم، امرى است كه به اختيار خود نيست وبى‏اختيار روى مى‏دهد! نه چنين است، بلكه آن امرى است اختيارى، كه: هر كسى آن رابه اختيار فاسد خود راه مى‏دهد.زيرا كه: مى‏بينيم كه هرچه از شخصى برطرف مى‏شودو به جهت آن متالم و محزون مى‏گردد و جمعى كثير از مردمان آن را ندارند.بلكه‏گاه است، هرگز در مدت عمر خود نداشته‏اند و با وجود اين اصلا و مطلقا حزنى واندوهى ندارند.بلكه خوشحال و خرم هستند.

و همچنين مشاهده مى‏كنيم كه: هر حزن و المى كه به جهت مصيبتى روى مى‏دهدبعد از مدتى تمام مى‏شود و آن مصيبت از ياد مى‏رود و به فرح و سرور مبدل مى‏گردد.

و اگر حزن از فقد هر چيز لازم آن چيز بودى به اختلاف مردم مختلف نشدى.و به مرور زمان تمام نگشتى.پس نيست آن مگر به واسطه الفت و عادت به آن چيز.و دل‏خود را مشغول ساختن به آن.

و عجب از عاقل، كه الفت و عادت به چيزى بگيرد كه در معرض فنا و زوال است.

و محزون شود به چيزى از امور دنيويه كه از دست او رفته باشد، با وجود اينكه مى‏دانددنيا خانه فانى، و زينت و اموال آن در ميان مردم در گردش است و دوام آن از براى‏احدى ممكن نه! !

جهان اى برادر! نماند به كسدل اندر جهان آفرين بند و بس

چه بندى دل خود برين ملك و مالكه هستش كمى رنج و بيشى ملال

كه داند كه اين دخمه دام و ددچه تاريخها دارد از نيك و بد

چه نيرنگ با بخردان ساخته استچه گردن كشان را سر انداخته است

و جميع اسباب دنيوى امانت پروردگار است در نزد بندگان، كه بايد هر يك به نوبت‏از آن منتفع گردند، مانند عطر دانى كه در مجلسى دور گردانند كه هر لحظه يكى از اهل‏آن مجلس از آن تمتع يابد.و شكى نيست كه: هر امانتى را روزى بايد رد كرد.و عاقل‏چگونه به سبب رد امانت، محزون و غمناك مى‏گردد! پس عاقل بايد كه دل به امور فانيه دنيويه نبندد تا به جهت آن محزون و متالم شود.

سقراط حكيم گفته است كه: «من هرگز محزون نگشته‏ام، زيرا كه دل به هيچ چيزنبسته‏ام كه از فوت آن محزون شوم‏» .

و من سره ان لا يرى ما يسوئهفلا يتخذ شيئا يخاف له فقدا

يعنى: هر كه خواهد هرگز چيزى نبيند كه او را ناخوش آيد، به چيزى دل نبندد كه‏تشويش فنا از براى آن هست.

چو هست اين دير خالى سست‏بنيادبه بادش داد بايد زود بر باد

جهان از نام آن كس ننگ داردكه از بهر جهان دل تنگ دارد

جهان بگذار بر مشتى علف خوارمسيحاوار از آنجا دست‏بردار

پى‏نوشتها:


1. يعنى: آگاه باشيد كه دوستان خدا هرگز هيچ ترس و اندوهى در دل آنها نيست.يونس، (سوره 10) آيه 62.

2. محجة البيضاء، ج 8، ص 88.و احياء العلوم، ج 4، ص 295

3. نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 714، خ 215.

4. مؤمنون، (سوره 23)، آيه 53.

5. واسطه و دلال عمل منافى عفت.

6. طه، (سوره 20) آيه 131

7. نام اسب رستم كه هر اسب خوب و تند رو را به او تشبيه مى‏كنند