بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 17, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اشاره به سنت الهى درباره نصرت رسولان و عدم آن از جانب خداوند


و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك ...



اين آيه كيفيت نصرت مزبور در آيه قبل را چنين بيان مى كند كه : خداى تعالى زمام امر آننـصرت را - كه آيه (و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لايـظـلمـون ) آن را سـنـت خـدا مـعـرفـى مـى كـنـد كـه بـه مـنـظـور داورى بـيـن هـررسـول و امـتـش و بـه مـنـظـور پـيـروز كـردن حـق بـربـاطـل نـازل مـى كـنـد - بـه دسـت هـيـچ رسـولى از رسـولانقبل از تو نسپرد، بلكه هر پيغمبرى كه خود خدا مى خواست از آن نصرت بهره مند مى كردو حـال تـو نيز مانند حال ساير انبيا است ، ممكن است ما به تو اذن بدهيم كه آن نصرت رابـيـاورى و در نـتـيـجـه گـوشـه اى از آن عـذابـهـا كـه بـه كـفـار وعـده داديـم بـر كـفـارنـازل كـنـى و خـودت هـم آن را بـبـيـنـى و مـمـكـن هـم هـسـتقـبـل از نـزول چـنـيـن عـذابـى بـر كـفـار، مـا جـان تـو را بـگـيـريـم ، ولى بـه هـرحـال ايـن مـسـلم اسـت كـه امـر خـدا وقـتـى بـيـايد، در بين آنان به حق داورى مى كند و در آنصورت پيروان باطل زيانكار خواهند بود. اين آن معنايى است كه سياق به آيه مى دهد.
پس آيه مورد بحث مى خواهد اشاره كند به سنت جاريهاى از خداى تعالى كه در آخر سورهمتعرض آن مى شود.
(و مـا كـان لرسـول ان يـاتـى باية الا باذن اللّه ...) - كلمه (آيت ) هر چند اعم ازمـعـجـزه اى اسـت كـه يـك پـيـامبر براى تاءييد رسالت خود مى آورد بلاهايى كه خدا بهمـنـظـور نصرت دادن به حق و داورى عملى بين هر پيامبر و امتش مى فرستد و ليكن در آيهمورد بحث - به طورى كه از سياق استفاده كردهايم - منظور قسم دوم است .
(فـاذا جـاء امـر اللّه قضى بالحق و خسر هنالك المبطلون ) - يعنى و چون امر خدا بهعـذاب صـادر شـود، بـه حـق داورى مـى شـود، يـعـنـى حـق را غـالب وبـاطـل را رسـوا مـى كـنـد و در ايـن هـنـگـام اسـت كـه افـرادى كـه بـهبـاطـل تـمـسـك مـى كـرده اند زيانكار مى شوند، هم در دنيا و هم در آخرت ، اما در دنيا دچارهلاكت مى گردند، و اما در آخرت به عذاب دائم مبتلا مى شوند.
بـعـضى از مفسرين به اين آيه شريفه استدلال كرده اند بر اينكه : بعضى از پيغمبرانبـوده انـد كـه داسـتـانـشـان در قـرآن نـيـامـده . و ليـكـن ايـناسـتـدلال درسـت نـيـسـت ، زيـرا آيـه شـريـفـه در مـكـهنـازل شـده و بـيـش از ايـن دلالت نـدارد كه تا اين تاريخ ، سرگذشت بعضى از انبيا رابـرايـت شـرح نـداده ايـم ، ولى در سـوره نـسـاء كـه بـعـد از سوره مورد بحث و در مدينهنـازل شـده ، مـى فـرمـايـد: (و رسـلا قـد قـصـصـنـاهـم عـليـك مـنقـبـل و رسـلا لم نـقـصـصـهم عليك ) يعنى سرگذشت پيغمبرانى را قبلا برايت گفتيم وبـعـضـى ديـگر را نگفتيم ، و به همين جهت مى بينيم در سوره هايى كه بعد از سوره نساءنازل شده ، نام هيچ يك از انبيايى كه نامشان در قرآن آمده برده نشده (و خلاصه اينكه آيهمورد بحث دلالتى بر اين مدعا ندارد، ولى آيه سوره نساء اين دلالت را دارد).
و در مـجـمـع البـيـان اسـت كـه از على (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: خداى تعالىپيغمبرى سياه چهره مبعوث كرد و داستان او را در قرآن براى ما بيان نفرمود.
و نـيـز الدر المـنثور، نظير اين معنا را از تفسير اءوسط طبرانى ، و از ابن مردويه ، از آنجناب روايت كرده .
آيات 85 - 79 سوره مؤ من


اللّه الّذى جـعـل لكـم الانـعـم لتـركـبـوا مـنـهـا و منها تاكلون (79) و لكم فيها منافع ولتـبـلغـوا عـليها حاجة فى صدوركم و عليها و على الفلك تحملون (80) و يريكم اياتهفـاى آيـات اللّه تنكرون (81) افلم يسيروا فى الاءرض فينظروا كيف كان عاقبة الّذين منقـبـلهـم كـانـوا اكـثـر مـنهم و اشد قوة و اثارا فى الاءرض فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون(82) فـلمـا جـاءتـهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا بهيستهزءون (83) فلما راوا باءسنا قالوا امنا باللّه وحده و كفرنا بما كنا به مشركين (84)فـلم يـك يـنـفعهم ايمانهم لما راوا باءسنا سنت اللّه التى قد خلت فى عباده و خسر هنالكالكافرون (85).



ترجمه آيات
خدا همان كسى است كه چارپايان را برايتان خلق كرد تا بر بعضى از آنها سوار شده واز بعضى ديگر آنها بخوريد (79).
و در آنـهـا مـنـافـع بسيار هست . و اينكه با سوار شدن و بار كردن بنه خود بر آنها بهمـقـاصـدى كـه داريـد بـرسـيـد و بـر آنـهـا و بـر كـشـتـيـهـاحمل شويد (80).
و او همواره آيات خود را به شما نشان مى دهد؛ كدام يك از آيات او را مى توانيد انكار كنيد(81).
آيـا ايـن مـردم در زمـيـن هـيـچ سـيـر نـكـردنـد تـا بـبـيـنـنـد عـاقـبـت آنـهـا كـهقـبـل از ايـشان بودند چه شد؟ با اينكه عددشان بيش از اينها و نيرويشان قويتر از اينهابود و آثار بيشترى در زمين داشتند و عملكردشان هيچ سودى به حالشان نكرد (82).
آنـهـا نـيـز هـر وقـت رسـولانشان معجزات روشن مى آوردند گوششان بدهكار نبود خشنود وسرگرم دانش خود بودند و در نتيجه اثر استهزايشان گريبانشان را گرفت (83).
پـس هـمـيـن كه عذاب ما را بديدند گفتند ما تنها به خدا ايمان آورده و به آنچه شريك خدامى پنداشتيم كفر مى ورزيم (84).
ولى ايـمـانشان بعد از ديدن عذاب ما هرگز سودى به حالشان نداشت اين خود سنتى استاز خـدا كـه هـمـواره در بـنـدگـانش جريان دارد در اينجاست كه كافران زيانكار مى شوند(85).
بيان آيات
در ايـن آيات براى چندمين بار به ذكر پاره اى از آيات و ادله توحيد برگشت نموده مردمرا بـه عـبـرت گـيرى از حال امتهاى گذشته ، كه هلاك شده اند و از سنتى كه در بين آنهاجارى ساخته ، ارجاع مى دهد. و آن سنت اين است كه نخست در بين هر امتى رسولى مبعوث مىكـند و سپس بين آن رسول و امتش قضاء ميراند و آن قضاء بالاخره به خسران كفار از آنانمنجر مى شود و در اينجا سوره خاتمه مى يابد.
اشاره اى به منافع چهارپايان و هدف از خلقت آنها


اللّه الّذى جعل لكم الانعام لتركبوا منها و منها تاكلون



خداى سبحان از بين همه چيزهايى كه آدميان در زندگى از آن منتفع مى شوند، و تدبير امرانـسـانـهـا بـدانـهـا بـسـتـگـى دارد، چـارپايان را نام مى برد كه مراد از آن شتر و گاو وگوسفند است ، هر چند كه بعضى گفته اند: مراد از آن در اينجا تنها شتر است .
(جـعـل لكـم الانـعـام لتـركـبـوا مـنـهـا و مـنـهـا تـاكـلون ) -(جـعـل ) در اينجا به معناى آفريدن و يا مسخر كردن است . و لام در جمله (لتركبوا)لام غرض است . و حرف (من ) براى تبعيض است . و معناى آيه اين است كه : خداى سبحانبراى خاطر شما چارپايان را بيافريد، (و چارپايان را براى شما مسخر كرد). غرض ازايـن خـلقـت و يـا تسخير اين است كه شما بر بعضى از آنها مانند يك قسم از شتران سوارشويد و از شير بعضى ديگر مانند قسمى از شتر و گاو و گوسفند بخوريد.


و لكم فيها منافع ...



يـعـنـى بـراى شـمـا در آنها منافعى است ، مانند: شير، پشم ، كرك ، مو، پوست ، و سايرمنافعشان .
(و لتـبـلغـوا عـليها حاجة فى صدوركم ) - يعنى و غرض ديگر از خلقت آنها اين استكه بر پشت آنها سوار شويد و به مقاصد و حاجتهايى كه در سينه داريد برسيد.
(و عـليـها و على الفلك تحملون ) - اين جمله كنايه است از وسيله پيمودن بيابانها ودرياها كه بيابانها را با شتران مى پيمايند و درياها را با كشتى .


و يريكم اياته فاى ايات اللّه تنكرون



مـعـنـاى نـشـان دادن خـدا آيات خود را، در تفسير اوائل اين سوره گذشت . و گويا جمله (ويـريـكـم آيـاتـه ) مـنـظور اصلى نيست تا مستلزم تكرار باشد، بلكه منظور زمينه چينىبوده براى توبيخ كفار، كه مى فرمايد: (اى ايات اللّه تنكرون كدام يك از آيات خدا راانكار مى كنيد) يعنى كدام يك از اين آيات را كه خدا به شما نشان داده و به چشم خود مىبـيـنـيد و بيان ما را درباره آن مى شنويد، انكار مى كنيد؟ انكارى كه بهانه باشد براىاعراض از توحيد خدا.


فلم يسيروا فى الاءرض فينظروا...



اين آيه شريفه مشركين را ملامت مى كند و آنان را به سرگذشت امتهاى سابق و سنت قضاىالهـى كـه در آن امـتـهـا جـريـان داشـت تـوجـه مـى دهـد . و نـظـيـر ايـن آيـه دراوائل سـوره نـيز گذشت و گويا غرض از آن در آنجا اين بوده كه براى آنها روشن سازدكـه خـدا هر يك از آن امتها را به گناهانشان بگرفت ، چون هر وقت پيغمبرشان با معجزاتبـه سـويـشـان آمـدنـد، كـفـر ورزيـدنـد و بـه هـمـيـن جـهـت در آنـجـادنبال آيه فرمود: (فاخذهم اللّه بذنوبهم خدا ايشان را به گناهانشان بگرفت ) ولىدر ايـنـجـا غـرض ايـن بوده كه براى مشركين روشن كند كه آنچه در زندگى به دست مىآورند، بى نيازشان نمى كند و از عذاب خدا جلوگيرى نمى نمايد، نه آن خوشحاليها كهاز دانش خود دارند و نه توبه شان و ندامتشان از آنچه كه كرده اند.
و اگر در ابتداى آيه مورد بحث (فاء) تفريع آورد، براى اين است كه آيه را بر جملهآخر آيه قبلى كه مى فرمود: (فاى ايات اللّه تنكرون ) تفريع كرده باشد، يعنى اينرا فـرع و نـتـيـجه آن قرار داده باشد. و اگر از خطاب در جمله قبلى (تنكرون ) به غيبت (فلم يسيروا) التفات كرد، براى اين است كه بفهماند مردمى كه از آيات او رو بگردانند وآن را انـكـار كـنـنـد، قـابـل آن نـيـسـتـنـد كـه مـورد خطاب ما واقع شوند، لذا گويا از آنانرويگردانيد و متوجه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گرديد.
و گـويـا فـرمـوده : وقـتـى آيـات خـداى تـعـالى ظـاهـر و روشـن اسـت ، ديـگـرقـابـل انـكـار نـيـسـت ، و از جـمله آنها يكى آن آياتى است كه در آثار گذشتگان هست و بهزبـان بيزبانى از هلاكت صاحبانش خبر مى دهد، و اين مردم آن آثار را ديدهاند، ولى در آنبه نظر عبرت نمى نگرند تا بفهمند گذشتگان با اينكه قويتر از ايشان بودند، هم ازنـظـر مـقـدار و هم از جهت كيفيت ، مع ذلك قدرتشان و فرحى كه از علم و قدرت خود داشتند،سودى به حالشان نداد.
مـــعـــنـــاى جـــمـــله (فـــرحـــوا بـــمـــا عـــنـــدهـــم مـــن العـــلم ) كـــهعـــكـــسالعـمـل كـفـار بـرخـوردار از عـلوم مـادى را درمقابل دعوت پيامبران الهى حكايت مى كند


فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم ...



ضـمـيـرهـاى هـفـتـگـانـه جـمـع كـه در ايـن آيـه اسـت ، هـمـه بـه اقـوامقـبـل از مـشـركـيـن مـعـاصـر رسـول خـدا برمى گردد. مراد از جمله (بما عندهم من العلم )اطلاعاتى است كه از زينت زندگى دنيا و فنون تدبيرى است كه براى به دست آوردن آنداشـتـنـد، و خـداى سـبـحـان ايـن فـنـون تـدبـيـر را علم ناميده ، تا بفهماند غير از آن علمىنداشتند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (يعلمون ظاهرا من الحيوه الدنيا و هم عن الاخرةهـم غافلون ) و نيز فرموده : (فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه الدنياذلك مبلغهم من العلم ).
و مـراد از فـرحـشـان از عـلمى كه دارند، غرور و خودپسندى ناشى از زرنگى و علم ظاهرىاسـت كـه در اداره زنـدگـى خـود دارنـد. و خـودبـاخـتـگـى درمـقـابـل ايـن اطـلاعـات و زرنـگـيها، باعث شد كه از معارف حقيقى كه به وسيله رسولان خداعرضه مى شود، اعراض كنند و آن را چيزى به حساب نياورند و مسخره كنند و به همين جهتدنبال جمله (و فرحوا بما عندهم من العلم ) فرمود: (و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن).
و در مـعـنـاى جـمـله (فـرحـوا بـمـا عـنـدهـم مـن العـلم )اقوال ديگرى نيز هست :
يـكـى اينكه : مراد از (بما عندهم من العلم ) عقايد فاسد و آراى باطلى است كه داشتند وآن را از نـادانـى عـلم نـامـيـدنـد، و بـه هـمـان عـقـايـد و آراىبـاطل خوشحالى مى كردند و بدين جهت علم انبيا را تحقير مى نمودند. ولى خواننده عزيزخـودش مـتـوجه است ، كه اين مفسر تصويرى براى آيه كرده كه هيچ دليلى بر آن دلالتنمى كند.
يـكى ديگر اينكه : مراد از علم ، علوم فلسفه يونان و دهرى مسلكان است كه دارندگان اينعلوم وقتى وحى آسمانى و معارف نبوى را مى شنيدند، اظهار بى اعتنايى مى كردند و بهعلم خود مى باليدند. اين تفسير هم مانند تفسير قبلى است ، به اضافه اينكه با احدى ازامتهاى گذشته كه قرآن كريم در اين آيات سرگذشتشان را بيان مى كند تطبيق نمى كند،چون نه امت نوح از فلاسفه يونان و دهرى مسلك بودند و نه قوم عاد، نه قوم ثمود و نهقوم ابراهيم ، و لوط و شعيب و سايرين .
يـكـى ديـگـر ايـنـكـه : اصـل مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : وقـتـىرسـول هـر امـتـى بـا بـيـنـات مـى آمـد، از آمـدن عـلم انـبـيـاخوشحال نمى شدند، چيزى كه هست به جاى اين عبارت فرموده : (از جهلى كه خود داشتندخـوشـحـالى مـى كـردنـد)، و سـپـس از بـاب طـعـنـه و تـعـريـض بـه جـاى كـلمـه(جـهـل )، عـلم را آورد و فـرمود: (فرحوا بما عندهم من العلم ). و اين تفسير علاوه برايـنـكـه روبـراه نـيـسـت و از فـهـم دور اسـت ، اشـكـال وجـهاول هم بر آن وارد است .
يـكـى ديـگـر اينكه : ضمير در (فرحوا) به كفار و ضمير در (عندهم ) به رسولانبـر مـى گـردد و مـعـنـاى آن اين است كه : كفار به علمى كه نزد انبيا بود، خوشحالى مىكـردنـد، يـعـنـى خـنـده و مـسـخـره مـى نـمـودنـد. اشـكـال ايـن وجـه ايـن اسـت كـه لازمـه آنمـخـتـل شـدن ضـمـيـرهـايـى اسـت كـه هـمـه در يـك سـيـاق قـرار دارنـد،مـثـل ايـنـكـه عـبـارت عـوام بـه علمى كه داشتند خوشحالى مى كردند را معنا كنيم به اينكه(عـوام بـه عـلمـى كه علما داشتند به عنوان مسخرگى خوشحالى مى كردند). علاوه براين خنده و مسخرگى كردن خودش واژه مخصوص دارد، و معنا ندارد واژه (فرح خوشحالى) را در آن بـه كـار بـگـيـرد، و بـه فـرضـى هـم بـه خـاطـر جـهـاتـىاستعمال كنند، بايد قرينه اى در كلام بياورند و در آيه چنين قرينه اى نيست .
يـكـى ديـگـر ايـن اسـت كـه : دو ضـمـيـر در (فـرحـوا) و در (عـنـدهـم ) بـهرسـل بـرمـى گردد و معناى آيه اين است كه : رسولان وقتى به سر وقت قوم خود آمدند وديـدنـد كـه چـقدر جاهلند و تا چه حدى بر كفر وجود خود پافشارى دارند و نيز از همين جافـهـمـيـدنـد كـه چـه عـاقـبـت بـدى در پـى دارنـد، شـكـر خـدا را كـردنـد كـهمـثـل ايـشـان نـيـسـتـنـد و بـه عـلمـى كـه خـود داشـتـنـد آنـهـم عـلم بـه حـقخوشحال گشتند.
اشـكـال ايـن وجـه آن است كه سياق آيات بهترين شاهد است بر اينكه اين آيه در مقام بيانحال كفار است ، نه حال انبيا و مى خواهد بفرمايد: كفار بعد از آنكه انبيا به سراغشان مىرفـتـنـد ، چـه عـكـس العـمـلى از خود نشان مى دادند و چگونه در اثر نپذيرفتن دعوت انبياكارشان به نزول عذاب كشيده شد و بعد از آمدن عذاب ديگر ايمان سودى برايشان نداشت.
ايـن سـيـاق چـه ربـطـى دارد بـه ايـنـكـه انـبـيـا در مـقـايـسـه وضـع خـود بـا وضـع مـردمخـوشـحـال مـى شدند از اينكه علوم حقه اى دارند. علاوه بر اين لازمه اين وجه نيز اين استكه مرجع ضميرهاى يك سياق ، مختلف شود.


فلما راوا باءسنا قالوا امنا باللّه وحده و كفرنا بما كنا به مشركين



كلمه (باءس ) به معناى شدت عذاب است . و بقيه الفاظ آيه تفسير نمى خواهد.
(فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باءسنا...)
و سـود نـبخشيدن ايمان بعد از ديدن عذاب ، براى اين است كه چنين ايمانى اختيارى نيست وارزشى ندارد.
(سـنـت اللّه التـى قد خلت فى عباده ) - يعنى آن سنتى كه خداى تعالى در گذشتهدر بـيـن بـنـدگـانـش بـاب كـرده ، ايـن اسـت كـه تـوبـه بـعـد از ديـدن عـذاب راقبول نكند. (و خسر هنالك الكافرون )، اينجاست كه كفار زيانكار مى شوند.
سوره فصّلت ، مكى است و پنجاه و چهار آيه دارد (54)
سوره فصلت آيات 12 - 1


بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم حم (1) تنزيل من الرحمن الرحيم (2) كتاب فصّلت اياتهقـرانـا عـربـيـا لقـوم يـعلمون (3) بشيرا و نذيرا فاعرض اكثرهم فهم لا يسمعون (4) وقـالوا قـلوبـنـا فـى اكـنـة مـمـا تـدعـونـا اليـه و فـى اذاننا وقر و من بيننا و بينك حجابفاعمل اننا عاملون (5) قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله وحد فاستقيموا اليهو اسـتغفروه و ويل للمشركين (6) الّذين لا يوتون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون (7) انالّذيـن امـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات لهـم اجـر غـيـر مـمـنـون (8)قـل ائنـكـم لتـكفرون بالّذى خلق الاءرض فى يومين و تجعلون له اندادا ذلك رب العالمين(9) و جـعـل فـيها روسى من فوقها و برك فيها و قدر فيها اقوتها فى اربعة ايام سواءللسـائليـن (10) ثـم اسـتـوى الى السـمـاء و هـى دخـانفقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين (11) فقضئهن سبع سموات فىيـومـيـن و اوحـى فـى كـل سـمـاء امـرها و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا ذلك تقديرالعزيز العليم (12).



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان رحيم حم (1).
اين كتاب نازل شده از ناحيه رحمان رحيم است (2).
كتابى است كه آياتش از يكديگر جداست كتابى است خواندنى عربى براى مردمى كه علمداشته باشند (3).
در حـالى كـه بـشـارت ده و بـيـم رسـان اسـت و در عـيـنحال بيشترشان از آن رويگردانيده در نتيجه آن را نمى شنوند (4).
مـى گـويـند دلهاى ما از پذيرفتن آنچه ما را به سويش مى خوانيد در غلافهايى روى هماسـت و در گوشهايمان سنگينى است و بين ما و تو حجابى است تو كار خود كن كه ما نيزكار خود خواهيم كرد (5).
بـگـو مـن تـنـهـا بـشـرى هـستم مثل شما با اين فرق كه به من وحى مى شود كه معبود شمامعبودى است يكتا پس همه يك صدا به سويش ‍ رو كنيد و از شركى كه به وى ورزيده ايداستغفار كنيد و واى به حال آنان كه شرك مى ورزند (6).
همانهايى كه زكات نمى دهند و نسبت به آخرت كافرند (7).
در مـقـابل كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح مى كنند اجرى دارند كه هرگز قطع نمىشود (8).
بـگـو راسـتـى شـمـا بـه خدايى كفر مى ورزيد كه زمين را در دو روز خلق كرد و براى اوشريك ها قايل مى شويد با اينكه اين خدا رب تمامى عوالم است ؟ (9).
و در زمين كوههاى ريشه دار قرار داد كه قسمت بيرونى اش سر به آسمان كشيده و نيز درزمـيـن آنـچـه قوت و رزق هست در چهار فصل پديد آورده قوت و رزقى كه كفاف همه روزىخواران را بدهد (10).
سپس بر آسمان كه در آن هنگام دودى بود بپرداخت و آنگاه به هر دو فرمود: چه بخواهيد وچه نخواهيد بايد تحت فرمان درآييد گفتند به طوع و رغبت تحت فرمانيم (11).
پـس آسـمـانـهـا را هـفت عدد قرار داد آنهم در دو روز و امر هر آسمانى را در آن وحى كرد و ماآسمان دنيا را به فانوسهايى زينت داديم ستارگانى كه هم زينت آسمانند و هم حافظ آن، اين است تقدير خدايى كه عزيز و داناست (12).
بيان آيات
غرض اصلى اين سوره مباركه
ايـن سـوره پـيـرامـون اعـراض كـفـار از كـتـابـى كـه بـر آنـاننازل شده ، يعنى از قرآن كريم ، سخن مى گويد. غرض اصلى سوره اين است و به همينجـهـت مـلاحـظـه مـى كـنـيـد كه يك قسمت از اين سوره درباره همين مساله است ، از همان ابتداىسـوره ايـن مـعـنـا را خـاطـرنشان مى سازد، و بعد از هر چند آيه يك بار همان را متعرض مىشـود. بـراى ايـنـكه اولين آيه آن آيه (تنزيل من الرحمن الرحيم ...) است ، كه تا ششآيه مساله انكار كتاب را دنبال مى كند،
سـپـس در آيـه (26) مـجـددا هـمـيـن مـطـلب را مـتـذكـر شـده مـى فـرمـايـد: (وقـال الّذيـن كـفـروا لا تـسـمعوا لهذا القرآن ...) و براى نوبت سوم در آيه (40) همينمـطـلب را از سـر گـرفـتـه ، مـى فرمايد: (ان الّذين يلحدون فى اياتنا لا يخفون علينا...) و دنـبـالش مـى فرمايد: (ان الّذين كفروا بالذكر لما جاءهم ...) و در اواخر سورهبـاز سـخـن از خـدايـى بـودن قـرآن نـمـوده ، مـى فـرمـايـد:(قل ارايتم ان كان من عند اللّه ثم كفرتم به ...).
و لازمـه اعراض مشركين از كتاب خدا انكار اصول سه گانه دين است كه اساس دعوت حقهاسـلام را تـشـكـيـل مى دهد، و آن عبارت است از وحدانيت خدا، نبوت خاتم الانبياء (صلّى اللّهعـليـه و آله و سـلّم )، و مـعـاد، و چـون چـنـيـن لازمـه اى در كـار بـود، لذا دربـاره ايـن سـهاصل مفصل سخن مى گويد، و در ضمن بشارت و انذار مى دهد.
و بـه طـورى كـه از روايـات اسـتـفـاده مـى شـود ايـن سـوره دراوايل بعثت نازل شده و مضامين آياتش نيز بر اين معنا دلالت دارد، پس در نتيجه اين سورهمكى خواهد بود.
نكته اى كه از جمله (تنزيل من الرحمن الرحيم ) استفاده مى شود


حم تنزيل من الرحمن الرحيم



كـلمـه (تـنـزيـل ) خـبـر است براى مبتدايى كه حذف شده و اين كلمه هر چند مصدر است ،ولى بـه مـعـنـاى اسـم مـفـعـول اسـت ، در نـتـيـجـه تـقـديـر آيـه ايـن مـى شـود: (هـذامنزل من الرحمن الرحيم اين كتاب نازل شده از ناحيه رحمان رحيم است ). و اگر از بين همهاسماء و صفات خدا نام دو صفت (رحمان ) و (رحيم ) را برد، كه اولى رحمت عامه خدارا حـكـايـت مى كند كه شامل مؤ من و كافر هر دو مى شود و دومى از رحمت خاصه خدا خبر مىدهـد كـه تـنـهـا شـامـل مـؤ مـنـيـن اسـت ، بـه ايـن مـنـظـور اسـت كـه اشـاره كـند به اينكه اينتنزيل مايه اصلاح دنياى مردم است ، همچنان كه مايه اصلاح آخرتشان است .


كتاب فصلت اياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون



ايـن آيـه خـبـرى اسـت بـعـد از خـبـر قـبـلى ، يـعـنـى بـعـد از كـلمـه(تنزيل ).
معناى تفضيل قرآن
و كـلمـه (فـصـلت ) از مـصـدر (تـفـصـيـل ) اسـت كـه درمـقـابـل كـلمـه (احـكـام ) و كـلمـه (اجـمـال ) اسـت . و مـراد ازتـفـصـيـل آيـات قـرآن اين است كه ابعاض و اجزاى آن را از يكديگر جدا و متمايز كند، بهاينكه آن را آن قدر نازل و در خور فهم شنونده كند كه شنونده عارف به اسلوبهاى كلامبتواند معانى آن را بفهمد و مقاصدش را تعقل كند، همچنان كه آيه (كتاب احكمت اياته ثمفـصـلت مـن لدن حـكيم خبير) و نيز آيه (و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكمتعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) به آن اشاره دارند.
تـــوضـــيـــحـــى راجـع بـه عـربـى بـودن قرآن و جهانى و عمومى بودن دعوت خاتمالانبياء(صلى الله عليه و آله )
و جـمـله (قـرآنـا عربيا) حال از كتاب و يا از كلمه (آياته ) مى باشد. و لام در جمله(لقـوم يـعـلمـون ) لام تـعـليـل و يـا اخـتـصـاص اسـت . ومـفـعـول (يـعـلمـون ) يـا حـذف شـده و تـقديرش (لقوم يعلمون معانيه ) است ، يعنىكـتـابـى اسـت كـه آيـاتش مفصل شده براى مردمى كه معانى آن را مى دانند، چون زبانشانهـمـان زبـانـى اسـت كـه قـرآن با آن نازل شده ، يعنى زبانشان عربى است . ممكن هم هستاصلا مفعول آن متروك شده و معنايش (براى مردمى داراى علم باشد).
لازمـه مـعـنـاى اول اين است كه عربى نازل شدن قرآن براى آن باشد كه نژاد عرب مورداعـتـنـا بـوده انـد، همچنان كه آيه (و لو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت اياتهاعـجـمـى و عـربـى ) و نـيـز قـريـب به آن آيه (و لو نزلناه على بعض الاعجمين فقراهعـليـهم ما كانوا به مؤ منين ) بدين معنا اشعار دارد. در اينجا ممكن است كسى بپرسد: اگرمـعـنـاى آيـه ايـن بـاشـد، آيـا با عموم دعوت خاتم الانبياء (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )مـنافات پيدا نمى كند؟ مى گوييم : نه ، زيرا دعوت آن جناب هر چند جهانى بوده و ليكنمـرحـله بـه مـرحـله صـورت مـى گرفته ، اولين دعوتى كه كرد دعوت مردم در مراسم حجبـود كـه بـا انـكـار شديد مشركين مواجه شد. آنگاه از آن به بعد مدتى به طور سرى وپنهانى دعوت كرد، و در مرحله سوم ماءمور شد عشيره و نزديكان خود را دعوت كند، همچنانكـه آيـه شريفه (و انذر عشيرتك الاقربين ) بدان اشاره دارد. و در مرحله چهارم ماءمورشـد هـمـه قومش را دعوت كند، همچنان كه آيه (فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن المشركين) به آن اشاره دارد.
و در مـرحـله پـنـجـم ، مـاءمـور شـد بـه دعـوت عـمـوم مـردم كـه آيـه(قـل يا ايها الناس انى رسول اللّه اليكم جميعا) و نيز آيه (و اوحى الى هذا القرآنلانذركم به و من بلغ )، به آن اشاره دارند.
علاوه بر اين ، اين معنا از مسلمات تاريخ است كه يكى از گروندگان به آن جناب سلمانفـارسـى اسـت كـه ايـرانـى بـوده ، يـكـى ديـگـر بـلال بـوده كـهاهـل حـبشه بوده است و يكى صهيب بوده كه اهل روم آن روز بوده . و نيز اين هم مسلم است كهآن جناب يهوديان را هم دعوت مى كرده و وقايعى كه بين آن جناب و يهوديان اتفاق افتادهمـعـروف اسـت . و نـيـز اين مسلم است كه آن جناب به پادشاهان ايران ، مصر، حبشه ، و رومنامه نوشته و همه را به اسلام دعوت كرده ، همه اين شواهد دلالت دارد بر اينكه دعوت آنجناب جهانى و عمومى بوده است .


بشيرا و نذيرا فاعرض اكثرهم فهم لا يسمعون



دو كـلمـه (بـشـيـرا) و (نـذيـرا) دو حال از كتاب در آيه قبلى است . و مراد از نشنيدنبـيـشـتـر مـردم ، بـه قـريـنـه ايـنـكـه فـرمـود: (فـاعـرض )، نـشـنـيـدن بـه سـمـعقبول است ، نه اينكه گوششان نمى شنيده .
مقصود كفار از اينكه گفتند (قلوبنا فى الكنة مما تدعونا اليه ....)


و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه ...



راغـب مـى گـويـد: كـلمـه (اءكـنه ) از كلمه (كن ) گرفته شده و اين كلمه به معناىظـرفـى است كه چيزى در آن حفظ و نگهدارى شود. و نيز مى گويد: (كنان ) به معناىروپـوشـى اسـت كـه چيزى در زير آن نهفته شود، و جمع آن (اكنه ) مى آيد: همچنان كهجـمـع كـلمه (غطاء)، (اغطيه ) مى آيد، و در قرآن آمده ، آنجا كه فرموده : (و جعلناعلى قلوبهم اكنة ان يفقهوه ).
و بـنـابـراين جمله (قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه )، كنايه اى خواهد بود از اينكهدلهـاى مـا وضـعى به خود گرفته كه به هيچ وجه دعوتت به دين توحيد را نمى فهمد،مثل اينكه با روپوشهايى پوشيده شده كه هيچ منفذى براى راه يافتن و رخنه كردن چيزىاز خارج در آن نمانده است .
(و فـى آذاننا وقر) - يعنى در گوشه اى ما سنگينى و كرى پيدا شده ، ديگر گوشمـا از دعـوت تـو چيزى نمى شنود. (و من بيننا و بينك حجاب )، يعنى بين ما و تو پردهاى اسـت كـه نـمـى گـذارد ما به سويت آييم . پس ما در هيچ يك از خواسته هاى تو با توجمع نمى شويم .
كـفـار بـا ايـن اعـلام خـود آن جـنـاب را از قـبول دعوتش به كلى ماءيوس كردند، چون باراول گفتند: دلهاى ما در ظرفى پنهان شده كه ديگر هيچ دعوتى در آن رخنه نمى كند تا ماآن را بفهميم . و بار دوم گفتند: راههاى ورود دعوت تو به دلهاى ما كه دو گوش ما باشدبـسـته شده ، و هيچ انذار و بشارتى در آن نفوذ نمى نمايد. و نوبت سوم گفتند: بين ما وتو حجاب و حائلى است كه نمى گذارد ما و تو يكجا و بر سر يك مساءله جمع شويم . واين خود ماءيوس كردن به تمام معنا است .
(فـاعـمـل انـنـا عـامـلون ) - ايـن جـمـله تـفـريـع و نـتـيـجـه گـيـرى از جـمـله هـاىقـبـل اسـت ، و بويى هم از تهديد مى دهد، و بنابراين معنايش اين مى شود: وقتى هيچ راهىبـراى تـفـاهـم بـيـن مـا و تو نمانده ، ناگزير تو هر چه مى توانى بكن و اعتقادات ما رابـاطـل بـسـاز مـا هـم هـر تـلاشـى كـه داريـم بـراىابطال دعوت تو مى كنيم .
بـعـضـى از مـفـسـريـن در مـعـنـاى ايـن جـمـله گـفـتـه انـد: تـو بـر ديـن خـودتعـمـل كن ، ما هم بر طبق دين خود عمل خواهيم كرد. بعضى ديگر هم گفته اند: معنايش اين استكـه تـو در هـلاك مـا بـكـوش ، مـا هـم در نـابـودى تـو مـى كـوشـيـم . ولى ايـن دوقول خالى از بعد و دورى از ذهن نمى باشد.
پاسخ به سخن فوق الذكر مشركين


قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فاستقيموا اليه و استغفروه



ايـن آيـه شـريـفـه - بـه طـورى كه از سياق برمى آيد - در مقام پاسخ گويى از اينسـخـن ايـشـان اسـت كـه گـفـتـنـد: (قـلوبـنـا فـى اكـنـة مـمـا تـدعـونـا اليـه ) وحـاصـل جواب اين است كه : اى پيامبر به ايشان بگو من بشرى هستم مانند شما كه در بينشـمـا معاشرت مى كنم ، آن طور كه خود شما با يكديگر معاشرت مى كنيد و با شما سخنمـى گـويـم ، آن طور كه خود شما با يكديگر گفتگو مى كنيد، پس من جنس ديگرى مخالفجـنـس شـمـا از قـبـيـل فـرشـتـه نـيـسـتـم ، تـا بـيـن مـن و شـمـاحـايـل و حـجـابـى باشد و يا سخنم به گوش شما نرسد و يا كلامم به دلهاى شما واردنـشـود. تـنـهـا تـفـاوت مـن بـا شما اين است كه به من وحى مى شود و آنچه من به شما مىگويم و شما را به سوى آن دعوت مى نمايم ، وحيى است كه به من مى شود و آن اين استكـه مـعـبـود شـمـا آن مـعـبـودى كـه سـزاوار پـرسـتـش بـاشـد يـكى است ، نه آلهه متفرق وگوناگون .
(فاستقيموا اليه و استغفروه ) - يعنى حال كه به جز يك اله بى شريك وجود ندارد،پـس بـه تـوحـيـد او قـيـام كـنـيـد، و شـركـا را از او نـفـى نماييد و از او نسبت به شرك وگناهانى كه تا كنون مرتكب شده ايد طلب مغفرت نماييد.
انفاق نكردن مال ، و كفر به معاد، دو صفت از اخص صفات مشركين


و ويل للمشركين الّذين لا يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون



ايـن آيـه شـريـفـه مـشـركـيـن را كـه بـراى خـدا شـركـايـى اثـبـات مـى كـردنـد وقـائل بـه يـگـانـگـى او نـبـودند، تهديد مى كند و آنان را به دو صفت از اخص صفاتشانتوصيف مى كند: يكى اينكه زكات نمى دهند و يكى هم اينكه به آخرت كفر مى ورزند.
و مراد از (دادن زكات ) مطلق انفاق مال در راه خدا به فقراء و مساكين است ، براى اينكهزكـات بـه مـعـنـاى صدقه واجبى كه از احكام اسلام است آن روز يعنى در روزهايى كه اينسـوره نـازل مى شد واجب نشده بود، چون سوره مورد بحث از قديمى ترين سوره هاى مكىاست .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از (دادن زكـات ) تزكيه نفس ، و تطهير آن ازپـليـديهاى گناهان است و اينكه نفس را با رشدى پاك كه تنها از راه عبادت خداى سبحاندسـت مـى دهـد، تـربـيـت و نـمـو دهند. و اين تفسير تفسير خوبى است ، اما در صورتى كهاطلاق جمله (زكات دادن ) بر تزكيه نفس اطلاقى صحيح باشد.
و جـمـله (و هـم بـالاخـرة هـم كافرون ) وصف ديگرى است از مشركين . وصفى است كه ازلوازم مـذهـب آنـان در انـكـار مـعـاد بـه شـمـار مـى رود و بـه هـمـيـن جـهـت جـمـله را با ضميرفصل (هم ) آغاز كرد تا بفهماند كفر به آخرت از مشخصات مشرك است .


ان الّذين امنوا و عملوا الصالحات اجر غير ممنون



يـعنى مؤ منين اجرى غير مقطوع و دائمى دارند، همچنان كه بعضى از مفسرين (ممنون ) راايـن طـور مـعنا كرده اند. و بعضى ديگر آن را به غير معدود معنا كرده اند، همان معنايى كهآيه (يرزقون فيها بغير حساب ) نيز بدان اشاره مى كند.
بعضى ديگر احتمال داده اند كه منظور از اين جمله اين باشد كه : در رزق مردم با ايمان وصـالح مـنـت و اذيت نيست و دهنده رزق عمل خود را با منت نهادن مكدر نمى كند. ممكن است ما نيزايـن مـعنا را توجيه نموده ، بگوييم : اينكه اين رزق را اجر ناميده ، اشعار بر اين معنا داردكه رزق مزبور حق مردم با ايمان و صالح است ،
هـر چـنـد كـه ايـن اسـتـحـقـاق را هـم خـدا بـه آنها داده ، نه اينكه از پيش خود به دست آوردهبـاشـنـد، هـمـچـنان كه فرمود: (ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا) و معلوم استرزقى كه به عنوان مزد به كسى مى دهند ، ديگر منت برنمى دارد.


قل انكم لتكفرون بالّذى خلق الاءرض فى يومين و تجعلون له اندادا...



در ايـن آيـه شـريـفه براى بار دوم به رسول خود دستور مى دهد كه از مشركين نسبت بهكـفـر و شـركـشـان بـه خـدا پـرسـش نـمـايـد كـه بـا ايـنـكـه آيـات ودلايـل وحـدانـيـت خـدا در خـلقـت آسـمانها و زمين و تدبير امر آن دو روشن است ، چرا شرك مىورزند؟ و اين دستور را بعد از پاسخى فرموده كه از گفتار مشركين كه گفتند: (قلوبنافى آكنة ) داده بود.
و استفهام در اين آيه استفهام تعجبى است ، و به همين مناسبت مطلب مورد استفهام را با حرف(ان ) و حرف (لام ) تاءكيد كرد، گويا شخص استفهام كننده به هيچ وجه باور نمىكـنـد كـه مـردمـى بـه خـدا كـفـر بورزند و قائل به شركايى براى خدا شوند، با اينكهبرهان و حجت بر وحدانيت او اين قدر روشن است .
(و تـجـعـلون له انـدادا) - اين جمله تفسير جمله (لتكفرون بالّذى خلق الاءرض ...)اسـت . و كـلمـه (انـداد) جـمـع (نـد) اسـت كـه مـعـنـاىمـثـل را مـى دهـد، و مـراد از (جـعـل انـداد) شـريك گرفتن براى خداست ، شركايى كه درربوبيت و الوهيت مثل او باشند.
و اگـر در جـمله (ذلك رب العالمين ) با كلمه (ذلك ) كه مخصوص براى اشاره بهدور اسـت ، به خداى تعالى اشاره كرد، براى دور بودن ساحت مقدس او و نزاهتش از داشتنمـثـل و از نـظـايـر اين اوهام است . پس او رب العالمين است ، كه تدبير امر تمامى مخلوقاتبه دست اوست و با اين حال ديگر هيچ مجوزى براى اين توهم نيست كه غير او ربى ديگرو معبودى ديگر باشد.
مقصود از خلقت زمين در دو روز، خلقت آن در دو نقطه از زمان و در دو مرحله است
و مـراد از كـلمه (يوم ) در جمله (خلق الاءرض فى يومين ) پاره اى از زمان است ، نهدو روز از روزهـاى مـعـمـولى و مـعهود ذهن ما، چون روز از نظر ما ساكنان زمين عبارت است ازمـقـدار حـركـت كـره زمـيـن بـه دور خودش ، كه يك دور آن را يك روز (و يا به عبارتى : يكشبانه روز) مى ناميم ، و احتمال اينكه مراد از دو روز در آيه چنين روزى باشد احتمالى استفاسد و فسادش بر همه روشن .
پس - همان طور كه گفتيم - مراد از روز پاره اى از زمان است و اطلاق روز بر پاره اىاز زمـان بـسـيـار شـايـع است ، از آن جمله كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد: (و تلكالايـام نـداولهـا بـيـن النـاس ) و نـيـز مـى فـرمـايـد:(فـهـل يـنـتـظـرون الا مـثـل ايـام الّذيـن خـلوا مـن قـبـلهـم )، وامثال اين موارد كه ايام در پاره اى از زمان اطلاق شده است .
پـس مـراد از دو روزى كـه خـدا در آن زمـين را آفريده دو قطعه از زمان است كه در آن تكونزمين و زمين شدن آن تمام شده . و اگر آن را دو قطعه از زمان خواند، نه يك قطعه ، براىايـن اسـت كـه دلالت كـنـد بر اينكه زمين در تكون نخستينش ، دو مرحله متغاير را طى كرده :يكى مرحله خامى و كالى و دوم مرحله پختگى و رسيده شدن . و يا به عبارتى ديگر: يكىمـرحـله ذوب بـودن ، و ديـگـرى مـرحـله مـنـجـمـد شـدن ، وامثال اين تعبيرها.


و جعل فيها رواسى من فوقها...



ايـن آيـه شـريفه عطف است بر جمله (خلق الاءرض فى يومين ) و فاصله شدن دو جمله :(و تـجعلون له اندادا) و (ذلك رب العالمين )، بين معطوف و معطوف عليه ، ضررىنـدارد، بـراى ايـنـكـه جـمـله اول مى خواهد جمله (لتكفرون ) را تفسير كند و جمله دوم مىخواهد استفهام شگفت انگيز را توجيه نمايد.
و كـلمـه (رواسـى ) صـفـتـى اسـت بـراى مـوصـوفـى تـقـديـرى ، يـعـنـى بـراى(جبال ) كه در كلام نيامده و تقدير كلام (جبالا رواسى ) است ، يعنى : و قرار داد درزمين كوههايى ريشه دار و ثابت .
(و بارك فيها) - يعنى و در زمين خير بسيارى قرار داد كه موجودات زنده روى زمين ازنبات و حيوان و انسان در زندگى خود انواع بهره ها را از آن خيرات مى برند.
وجـوهـى كـه درباره تقدير روزى ها در چهار روز (و قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام)و جـمـع بـيـن آن و ايـنـكـه خـلقـت زمين و آسمان ها در شش روز بوده ، گفته شده است
(و قـدر فـيـهـا اقـواتها فى اءربعة ايام سواء للسائلين ) - بعضى گفته اند: درظـرف (اربـعـة ايـام چـهـار روز) چـيزى حذف شده كه مربوط به كلمه (قدر) است وتقدير كلام (و قدر الاقوات فى تتمة اربعة ايام من حين بدء الخلق ) مى باشد، يعنىخداوند ارزاق روزى خواران را در تتمه چهار روز از حين آغاز خلقت مقدر فرمود. در نتيجه دوروز به خلقت زمين پرداخت و دو روز هم - كه تتمه چهار روز است - به تقدير ارزاق .
ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد: ظـرف (اربـعـة ايـام ) مـتـعـلق بـهحـصـول ارزاق اسـت ، البـتـه تـقـديـر مـضـاف هـم يـعـنـى كـلمـه (تـتـمـه ) نـيـز بـهحـال خـود بـاقـى اسـت ، در نـتـيـجـه تـقـديـر كـلام چـنـيـن مـى شـود: (و قـدرحصول اقواتها فى تتمة اربعة ايام )، يعنى خداوند پديد آوردن ارزاق را در تتمه چهارروز مقدر فرمود، كه ظرف چهار روز ظرف براى خلقت زمين و پديد آوردن ارزاق هر دو است.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: ظـرف مـزبـور مـتـعـلق اسـت بـهحصول همه امورى كه در آيه شريفه ذكر شده ، هم قرار دادن كوهها، و هم بركت دار كردنآنها و تقدير كلام اين است كه حصول همه اينها در تتمه چهار روز بوده . ولى اين توجيهمستلزم حذف كردن و تقدير گرفتن بيشترى است .
و زمـخـشـرى در كـشـاف ظرف را متعلق به مبتدا و خبرى گرفته كه هر دو حذف شده اند وديگر مانند چند وجه قبلى مضافى در تقدير نگرفته و به گفته وى تقدير كلام چنين مىشـود (كـل ذلك كـائن فـى اربـعـة ايـام هـمه اينها در چهار روز بوده )، و در نتيجه جمله(فى اربعة ايام ) از قبيل خلاصه گيرى از كلام مى شود، گويا فرموده : خدا زمين رادر دو روز، و ارزاق روزى خـواران و سـاير حيوانات را هم در دو روز آفريد، در نتيجه همهاينها در چهار روز بوده .
مـفـسـريـن در پـاسـخ اين سؤ ال كه چرا آيه را حمل نكنيم بر اين كه قرار دادن كوهها و ياتـقـديـر ارزاق در چـهـار روز بـوده ؟ گـفـتـه اند: براى اين كه لازمه اش اين مى شود كهمجموع خلقت زمين و آنچه در آن است در شش روز انجام شده باشد، و چون بعد از اين آيه مىفـرمـايـد كـه : (آسـمـانها در دو روز خلق شده )، در نتيجه مجموع هشت روز مى شود، درحـالى كـه قـرآن كـريـم مـكـرر فرموده كه مجموع خلقت آسمانها و زمين در شش روز بوده ،نـاگـزيـر بـايـد ايـن وجـه را حـمـل بـر يـكـى از وجـوه سـابـق كـرد، آن وقـتاشكال حذف و تقديرى كه بر آنها وارد بود بر اين نيز وارد مى شود.
و انـصـاف قـضيه اين است كه آيه شريفه يعنى جمله (و قدر فيها اقواتها فى اءربعةايـام سـواء للسائلين ) ظهورش در غير آن چيزى است كه مفسرين گفته اند: قرائنى كهدر پيرامون آن هست تاءييد مى كند كه مراد از تقدير اقوات زمين در چهار روز، تقدير آن درچهار فصل است كه بر حسب ظاهر حس به دنبالمـيـل شـمـالى و جـنـوبـى خـورشـيـد پـديـد مـى آيـد. پـس ايـام چـهـارگـانـه هـمـانفصول چهارگانه است .
و امـا ايـامـى كـه در اين آيات براى خلقت آسمانها و زمين آمده ، چهار روز است دو روز براىخـلقـت زمـين ، و دو روز براى به پا داشتن آسمانهاى هفتگانه ، بعد از آنكه دود بود، و اماايـامـى كـه در آن اقـوات درسـت شده ايام تقدير اقوات است ، نه خلقت آنها، و آنچه كه دركلام خداى تعالى مكرر آمده اين است كه خداى تعالى آسمانها و زمين را در شش روز آفريده، نـه مـجـمـوع خلق و تقدير را. پس حق اين است كه ظرف مزبور تنها قيد براى جمله اخيراسـت و ديـگـر نـه حـذفـى لازم مى آيد ، و نه تقديرى ، و مراد بيان تقدير ارزاق زمين درچهار فصل سال است .
مـــقــصـود از سـؤ ال در: (سـواء للسـائلين ) استعداد ذاتى و احتياج طبيعى نباتاتوحيوانات و انسان است
(سـواء للسـائليـن ) - كـلمـه (سـواء) مفعول مطلق است براى فعلى تقديرى ، ومـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : اقـوات تـقـدير شده فراهم شد، فراهم شدنى مخصوص ، براىمـحـتـاجـان . مـمكن هم هست حال باشد از اقوات و معنايش اين باشد كه : خدا اقوات را تقديركـرد، در حـالى كـه بـراى محتاجان يكسان و برابر بود، به طورى كه همه از آن استفادهكنند، نه زياد بيايد و نه كم .
و مـنـظـور از (سـائليـن ) انـواع نـبـاتات و حيوانات و انسان است كه همه در بقاى خودمـحـتـاج بـه ارزاقـنـد و بـه اعـتـبـار ايـن احـتـيـاج ذاتـى آنـان را(سـائل درخـواسـت كـنـنـده ) خـوانـد چـون بـا زبـانحال از پروردگار خود رزق مى خواهند.
آرى هـر چـنـد ظـاهـر ايـن دو آيـه شـريـفـه ايـن اسـت كـه تـنـهـا دربـاره صـاحـبـانعـقـل سـخـن مـى گـويد و ليكن از آن دو و مخصوصا از آيه دومى برمى آيد كه مراد از سؤال - هـمـان طـور كـه گـفـتـيـم - احتياج و استعداد است . و بنابراين كه چنين باشد، آيهعـمـومـيـت خـواهـد داشـت و شـامـل نـبـات هـم مـى شـود و اگـر ضـمـيـر صـاحـبـانعقل را آورده ، از باب غلبه دادن جانب آنان است .
هـمـچـنـان كـه آيـه : (يـسـئله مـن فـى السـمـوات و الاءرض ) و آيـه (و اتـيـكـم مـنكـل مـا سـاءلتـموه ) نيز دلالت دارد بر اينكه منظور از اين درخواست ، درخواست زبانىنيست ، بلكه درخواست طبيعت و ذات آنهاست ).
معناى جمله : (ثم استوى الى السماء)


ثـم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا أ تيناطائعين



كـلمـه (اسـتوى ) - به طورى كه راغب گفته - وقتى با كلمه (على ) متعدى شودمـعناى استيلاء و تسلط را مى دهد، مانند آيه (الرحمن على العرش استوى رحمان بر عرشمسلط است ) و چون با كلمه (الى ) متعدى گردد، معناى رسيدن به چيزى را مى دهد.
و نيز در مفردات گفته : كلمه (كره ) - به فتحه كاف - به معناى مشقتى است كه ازخارج و به اكراه و اجبار ديگران بر آدمى تحميل شود، ولى كلمه (كره ) - به ضمهكاف - به معناى مشقتى است كه از ناحيه خود انسان برسد.
پـس مـعـناى اينكه فرمود: (ثم استوى الى السماء) اين است كه خدا سپس متوجه آسمانشـد، و بـه امـر آن بـپـرداخـت . و مـنظور از توجه به آسمان خلق كردن آن است ، نه اينكهبـدانـجـا رود، چـون قـصد مكانى جز با انتقال قاصد از مكانى به مكانى ديگر و از جهتىبه جهت ديگر تصور ندارد، و خداى تعالى از چنين چيزى منزه است .
بيان اينكه مفاد كلمه (ثم ) تاءخر زمانى خلقت آسمان نيست
و ظـاهـر ايـنكه جمله را با كلمه (ثم ) عطف كرد، اين است كه خلقت آسمانها بعد از خلقتزمـيـن بـوده . و ليـكـن بـعـضى گفته اند كلمه (ثم ) كه بعديت را مى رساند، صرفابـعـديـت در خـبـر را مـى رسـانـد، نـه بـعـديـت بـه حـسـب وجـود و تـحـقـق را. مـؤ يـد ايـنقـول آيـه (ام السـمـاء بـنـيـهـا... و الاءرض بـعـد ذلك دحـيـهـا اخـرج منها ماءها و مرعيها والجبال ارسيها) است كه خلقت زمين را بعد از آسمان مى داند.
بعضى گفته اند: اين آيات سوره نازعات دلالت ندارد بر اينكه خلقت زمين بعد از آسمانبـوده ، چون آيات مزبور گستردن زمين را بعد از آسمان مى داند، نه خلقت آن را. ولى ايناعـتـراض وارد نـيـسـت ، بـراى ايـنـكـه زمـيـن كـروىشـكـل اسـت و گـسـتـردن آن بـه جـز خـلقـتـش بـه ايـنشكل نمى تواند باشد.
عـلاوه بـر اين ، آيات مزبور بعد از گستردن زمين ، به اخراج آب و چراگاه زمين و ريشهدار كـردن كـوهـهـايـش اشـاره كـرده و ايـن عـيـنـا هـمـان مـطـلبـى اسـت كـه جـمـله (وجعل فيها رواسى من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها)، در آيات مورد بحث بيانمى كند، چون در اين آيات قرار دادن كوهها در زمين و بركت دادن به زمين و تقدير ارزاق رابـا خـلقت زمين يكجا بيان كرده و سپس خلقت آسمان را با كلمه (ثم ) به آن عطف كرده .پس ديگر نمى توانيم اين كلمه را به معناى بعديت زمانى بگيريم . به عبارت ساده تر:در آيـات مـورد بـحث كلمه (ثم ) ظهور در اين دارد كه خلقت آسمانها بعد از زمين بوده ودر آيـات سـوره (نازعات ) كلمه (بعد ذلك ) نيز ظهور دارد در اينكه خلقت زمين (كهگـفـتـيـم بـا دحـو و گـسـتردن آن يكى است )، بعد از خلقت آسمانها بوده ، ولى ظهور جمله(بعد ذلك ) روشنتر، و قويتر از ظهور كلمه (ثم ) در بعديت است - و خدا داناتراست .
(و هـى دخـان ) - ايـن جـمـله حـال اسـت از كـلمه (سماء) و جمله چنين معنا مى دهد: خداىتعالى متوجه آسمان شد، تا آن را بيافريند، در حالى كه چيزى بود كه خدا نامش را دودگـذاشـت و آن ماده اى بود كه خدا به صورت آسمانش در آورد و آن را هفت آسمان كرد، بعداز آن كـه از هـم متمايز نبودند و همه يكى بودند. و به همين مناسبت در آيه مورد بحث آن رامفرد آورد و فرمود: (ثم استوى الى السماء) و نفرمود: (الى السموات ).
تـوضـيـح در مـورد فـرمـان خـداوند به آسمان و زمين (ائتياطوعا اوكرها) و تخيير آن دوبينآمدن به طوع ياكره
(فـقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها) - حرف (فاء) كه بر سر اين جمله آمده ،آن را فرع ما قبل كرده - كه همان توجه خدا به سوى آسمان باشد - و چون بدون شكمـورد و مـقـام آيـه مـورد تـكـويـن است ، در نتيجه اينكه به آسمان و زمين فرمان مى دهد كه(ائتـيـا طـوعا او كرها چه بخواهيد و چه نخواهيد بايد بياييد)، كلمه و فرمان تكوينىاسـت ، نه اينكه خداوند چنين سخنى گفته باشد، بلكه همان امر تكوينى است كه در هنگامايـجـاد مـوجـودى صـادر مـى كـنـد و آيـه (انـمـا امـره اذا اراد شـيـئا انيقول له كن فيكون ) از آن خبر مى دهد.
و مجموع دو جمله (ائتيا...) و جمله (اتينا...) كه اولى فرمان خدا و دومى پاسخ زمين وآسـمـان اسـت ، صفت ايجاد و تكوين را ممثل مى كند، تا فهم مردم ساده آن را درك كند. و بهطـورى كـه از كـلام خـداى تـعـالى اسـتـفـاده مـى شـود، عـلم را بـراى تـمـامـى مـوجـوداتقـائل اسـت ، چـيـزى كـه هـسـت سـخـن گـفـتـن خـدا بـا هـر چـيـزى بـه حـسـبحـال آن چـيـز و مناسب با آن است ، و بنابراين جمله مورد بحث كه يكى از مواردى را كه خدابا موجودات سخن گفته حكايت مى كند حقيقتى تحليلى خواهد بود.
و مـا در مـبـاحـث قبلى مقدارى درباره اين مطلب بحث كردهايم ، و - ان شاء اللّه تعالى -مـقـدارى ديـگـر در تـفـسـيـر آيـه (قـالوا انـطـقـنـا اللّه الّذى انـطـقكل شى ء) آيه (21) از همين سوره بحث خواهيم كرد.
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از فرمان (ائتيا) اين است كه آثار و منافعخـود را ظـاهـر سـازنـد، نـه امـر بـه مـوجود شدن و تكوين يافتن باشد)، صحيح نيست ،بـراى ايـنـكـه تـكـون آسـمـان را هـنـوز بـيـان نـكـرده و بـعـدا بـيـان مـى كـند و معنا نداردقبل از اينكه آن را بيان كند، امر كند كه آثار و منافع خود را ظاهر سازد.
در جمله (ائتيا طوعا او كرها) آمدن را بر آن دو واجب كرده و مخيرشان كرده به اينكه بهطوع بيايند و يا به كراهت ، و اين را مى توان به وجهى توجيه كرد، به اينكه منظور ازطوع و كره - كه خود نوعى قبول كردن و نكردن و ملايمت و سازگارى و عدم آن است ، اينبـاشـد كـه آسـمـان و زمـين موجود شوند، چه اينكه قبلا استعداد آن را داشته باشند، و چهنداشته باشند. در نتيجه جمله (ائتيا طوعا او كرها) كنايه مى شود از اينكه چاره اى جزهـسـتـى پذيرفتن ندارند و هست شدن آن دو امرى است كه به هيچ وجه تخلف پذير نيست ،چـه بـخـواهـند و چه نخواهند چه درخواست داشته باشند و چه نداشته باشند، بايد موجودشـونـد. آسـمـان و زمـيـن هـم ايـن فـرمـان را پـذيـرفـتـنـد و پـاسخ گفتند كه ما امر تو راپـذيـرفـتـيـم ، امـا نـه بـه كـراهـت ، يـعـنـى نـه بـدون داشـتـن اسـتـعـداد قـبـلى وقـبـول ذاتـى ، بلكه با داشتن آن و بدين جهت گفتند (اءتينا طائعين ) يعنى ما، استعدادپذيرفتن هستى را داريم .
و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: (جـمـله (طـوعـا او كـرهـا) در مـقـامتـمـثـيـل ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه تـاءثـيـر قـدرت خـداى تعالى در آسمان و زمين حتمى است ومـحـال اسـت آن دو از پـذيـرفتن آن تاءثير امتناع ورزند، نه اينكه بخواهد براى آسمان وزمين طوع و كراهتى اثبات كند) تفسير صحيحى نيست ، براى اينكه در جمله بعدى كه مىگويند (اتينا طائعين )، با آن منافات دارد، چون اگر جمله اولى در مقام اثبات كراهت وطـوع بـراى آسـمـان و زمين نباشد، معنا ندارد كه آسمان و زمين در پاسخ براى خود اثباتطوع كنند.
توضيح پاسخ آسمان و زمين به خطاب خداوند (قالنا اتينا طائعين
(قالتا اتينا طائعين ) - اين جمله پاسخى است از آسمان و زمين ، به خطابى كه خداىتعالى به ايشان فرمود و در آن اظهار مى دارند: ما به اختيار و طوع پذيرفتيم . و اگركـلمـه (طائعين ) را كه مخصوص صاحبان عقل است به كار برد، با اينكه آسمان و زمينداراى عـقـل نـيـسـتند، بدين جهت است كه مقام ، مقام مخاطبه و جواب است و اين دو مقام مخصوصدارندگان عقل است .
و اگـر ايـن كـلمـه را به صيغه جمع آورد، با اينكه جا داشت بگويند (اتينا طائعين ما دوتـن بـه طـوع و رغـبـت آمديم ) بعيد نيست براى اين بوده كه خواسته اند اظهار تواضعكنند و خود را از ساير مخلوقات خدا كه آنها نيز مطيع امر اويند متمايز و جدا حساب نكنند وبـديـن جـهت به لسان جمع پاسخ داده اند، نظير اينكه نمازگزار با اينكه يك نفر است ،مى گويد: (اياك نعبد و اياك نستعين ).
در آيـات مـورد بـحـث بعد از آنكه خلقت و تدبير امر آسمان را بيان كرده ، مع ذلك در آيهمـورد بـحـث آسمان را دو باره با زمين شركت داده ، با اينكه جا داشت تنها سخن از زمين بهمـيـان آورد، و ايـن خـالى از ايـن اشـعـار نـيـسـت كـه بـيـن آن دو نـوعـى ارتـبـاط در وجـود واتـصـال در نـظـام هـسـت ، و هـمـيـن طـور هـم هـسـت چـونفعل و انفعال و تاءثير و تاءثر در بين تمامى اجزاى عالم مشهود است .
و در ايـنـكـه فـرمـود (فـقـال لهـا و للارض ائتـيـا) كـه احـتـمـالات در آن گذشت به هرحال اين اشاره را دارد كه كلمه (ثم ) در جمله (ثم استوى ) تاءخر رتبى كلام را مىرساند، نه بعديت زمانى را.
معناى اينكه درباره خلقت آسمانها فرمود: (فقضيهن سبع سموات ...)


فـقـضـيـهـن سـبـع سـمـوات فـى يـومـيـن و اوحـى فـىكل سماء امرها



مـعـنـاى اصـلى (قـضـاء)، جـدا كـردن چـنـد چـيـز از يكديگر است . و ضمير (هن ) بهآسـمـانـهـا بـرمـى گـردد. و جـمـله (سـبـع سـمـوات )حـال از ضمير است . و ظرف (فى يومين ) متعلق است به جمله (فقضاهن )، در نتيجهجمله مزبور مى فهماند كه آسمانى كه خدا متوجه آن شد، به صورت دود بود و امر آن ازنظر فعليت يافتن وجود مبهم و غير مشخص بود و خداى تعالى امر آن را متمايز كرد و آن رادر دو روز هفت آسمان قرار داد.
بـعـضى از مفسرين گفته اند: كلمه (قضاء) در اين آيه معنى گردانيدن را متضمن است ودر نـتـيجه (سبع سموات ) مفعول دوم آن است . وجوه ديگرى هم در اين آيه ذكر كرده اندكه نقل آنها اهميتى ندارد.
و اين آيه شريفه با آيه قبليش ناظر به تفصيل اجمالى است كه در آيه (و لم ير الّذينكفروا ان السموات و الاءرض كانتا رتقا ففتقناهما) متعرض آن بود.

next page

fehrest page

back page