بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

با تكذيب معاد، انسان متحير، و اعمالش حبط و بلااثر است  


ان الّذين لا يؤ منون بالا خرة زينا لهم اعمالهم فهم يعمهون



كلمه (يعمهون ) از (عمه )، به معناى تحير و سرگردانى در امرى است و معناىزينت دادن عمل اين است كه ، عمل را طورى قرار دهند كه آدمى مجذوب و شيفته آن شود وكسانى كه ايمان به آخرت ندارند از آنجايى كه آن روز را كه غايت مسير انسان استقبول ندارند، بناچار آنان مى مانند و دنيا، و معلوم است كه دنيا هم نمى تواند غايتاعمال قرار گيرد، پس اين بينوايان كه دست به داماناعمال خود مى زنند، در راه زندگى متحير و سرگردانند، زيرا هدفى ندارند تا بااعمال خود به سوى آن هدف بروند.


اولئك الّذين لهم سوء العذاب و هم فى الآخره هم الاخسرون



اين جمله تهديدى است به مطلق عذاب ، چه دنيوى و چه اخروى ، چون دنبالش عذابخصوص آخرت را خاطر نشان مى سازد و مى فرمايد: (و هم فى الآخره هم الاخسرون )،پس معلوم مى شود جمله اول مربوط به مطلق عذاب است و شايد وجه اينكه مى فرمايد:اينان در آخرت (اءخسرون زيانكارتران ) هستند، اين است كه نامهاعمال ساير گنهكاران ، هم مشتمل بر گناه است و هممشتمل بر ثواب ، كه مطابق آن اعمال ، جزا داده مى شوند، اما اين بيچارگان گناهانشان درنامه ها ثبت شده ، اما ثوابهايشان و كارهاى نيكشان حبط شده ، و ثبت نگشته است .


و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم



كلمه (تلقيه ) با كلمه (تلقين ) تقريبا به يك معناست و اگر دو وصف (حكيم )و (عليم ) را نكره آورد، هم به منظور تعظيم بود و هم تصريح كند به اينكه اينقرآن از ناحيه خداى تعالى است ، تا خود حجتى باشد بر رسالت خاتم الانبياء (صلىاللّه عليه و آله ) و تاءييدى باشد براى معارفى كه قبلا بيان داشت و صحه اى باشدبراى آنچه از داستانهاى انبياء به زودى ذكر مى كند.
و اگر در ميان همه اسماى حسناى خدا دو نام شريف حكيم و عليم را ذكر كرده ، براى آنبود كه دلالت كند بر اينكه نزول اين قرآن از ناحيه سرچشمه حكمت است ، ديگر هيچناقضى نمى تواند آن را نقض كند و هيچ عامل وهنى نمى تواند آن را موهون سازد و نيز،از ناحيه منبع علم است ، پس هيچ دروغى در اخبار آن نيست ، و هيچ خطايى در قضاوتش راهندارد.
الميزان ج : 15 ص : 484
سوره ، نمل ، آيات 7 - 14 


اذ قال موسى لاهله انى انست نارا ساتيكم منها بخبر او اتيكم بشهاب قبس لعلكمتصطلون (7) فلما جاءها نودى ان بورك من فى النار و من حولها و سبحان اللّه ربالعالمين (8) يا موسى انه انا اللّه العزيز الحكيم () و الق عصاك فلما راها تهتز كانهاجان ولى مدبرا و لم يعقب يموسى لا تخف انى لا يخاف لدى المرسلون (10) الا من ظلم ثمبدل حسنا بعد سوء فانى غفور رحيم (11) وادخل يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء فى تسع ايت الى فرعون و قومه انهمكانوا قوما فاسقين (12) فلما جاءتهم ايتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين (13) و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين (14).



ترجمه آيات
چون موسى به خانواده خود گفت : من آتشى مى بينم به زودى خبرى از آن براى شما مىآورم يا شعله اى از آتش گرفته مى آورم تا شايد گرم شويد (7).
و چون به آتش رسيد ندا داده شد كه هر كه در اين آتش است و هر كه پيرامون آن استمبارك باد و پروردگار جهانيان منزه است (8).
اى موسى ! مطلب از اين قرار است كه من خداى نيرومند فرزانه ام (9)
عصاى خويش را بيفكن و چون آن را ديد كه چون مار جست و خيز مى كند و باز پس نگرديد،اى موسى بيم مدار، كه پيغمبران در پيشگاه من بيم نمى دارند (10).
مگر كسى كه ستم كرده سپس از پى بدى نيكى آورده باشد كه من آمرزگار و رحيمم (11).
و دستت را در گريبانت داخل كن كه سپيد و روشن بدون رنج در آيد همه اينها از جمله نهمعجزهاى بود كه به سوى فرعون و قوم او برد كه آنان گروهى عصيان پيشه بودند(12).
و چون آيتهاى روشن ما به سويشان آمد گفتند: اين جادويى است آشكار (13).
از روى ستم و عصيان منكر آنها شدند، اما ضميرهايشان بدان يقين داشت ، بنگر عاقبتمفسدان حسان بوده است (14).
بيان آيات
اين آيات ، ابتداى داستانهاى پنج گانه اى است كه گفتيم در اين سوره به عنواناستشهاد براى مطالب صدر سوره از قبيل تبشير و انذارى كه در آنها ذكر مى كند مىباشد و در سه داستان اول از آن پنج داستان يعنى در داستان موسى و داوود و سليمان ،جهت وعده را بر جهت وعيد غلبه داده و در دوتاى ديگر جانب وعيد، بيشتر رعايت شده است .


اذ قالموسى لاهله ...



مراد از اهل موسى ، همسرش ، يعنى دختر شعيب است ، كه خداى تعالى در سوره قصصداستانش را آورده .
در مجمع البيان گفته : اينكه خطاب را به صيغه جمع آورده و فرموده است : (اتيكمبرايتان بياورم )، بدين سبب بوده كه همسر او با اينكه يك نفر بوده ، اما قائم مقام چندنفر بوده است ، چون در مواقع حساس و جاهاى وحشت انگيز يك نفر در ايجاد انس دردل آدمى كار چند نفر را مى كند.
احتمال هم دارد كه در آن روز به غير همسرش شخص و يا اشخاص ديگرى ازقبيل : خادم ، يا مكارى (كرايه دهنده )، يا غير آن همراهش بوده باشند.
و در مجمع البيان گفته : (انست ) از (ايناس ) به معناى ديدن است و بعضى گفتهاند: معناى انست (احسست ) است ، يعنى من احساس آتشى كردم ، البته احساسى كه مايهدلگرمى شود، هر چه كه به آن ايناس داشته باشى آن را احساس كرده اى و دلت به آنآرامش و گرمى يافته .
الميزان ج : 15 ص : 486
معناى (شهاب ) و (قبس ) در (آتيكم بشهاب قبس لعلكم تصطلون  
و كلمه (شهاب ) به طورى كه در مجمع آمده ، نورى است كه چون عمود از آتش بر خيزدو همچنين هر نورى كه مانند عمود امتداد داشته باشد به آن شهاب مى گويند و مراد ازشهاب در آيه مورد بحث شعله اى از آتش است و در مفردات گفته : شهاب به معناى شعلهاى از آتش افروخته است كه بالا رود، يا شعله اى كه در جو پيدا شود. و نيز در مفرداتگفته : كلمه (قبس ) به معناى آن مقدار آتشى است كه از آتشى ديگر بردارى و كلمه(تصطلون ) از اصطلاء است كه به معناى گرم شدن با آتش است .
سياق آيه ماجرايى را كه از اين داستان در سوره هاى ديگر آمده تاءييد نموده و گواهى مىدهد بر اينكه موسى (عليه السّلام ) در اين هنگام كه از دور آتشى ديده ، داشته خانوادهاش را به سوى مصر مى برده ولى در بين حركت راه را گم كرده ، و خودش و خانواده اش ‍دچار سرما شده بودند و شب هم شبى بسيار تاريك بوده است در اين هنگام از دور آتشىديده ، خواسته است تا نزديك آن برود تا اگر انسانى در كنار آن آتش يافت ، از او راه رابپرسد و يا پاره اى آتش بگيرد و نزد اهلش برده در آنجا هيزمى آتش كند تا گرمشوند، لذا به خانواده اش گفت : اينجا باشيد كه من احساس آتشى كردم و آن را ديدم ، ازجاى خود تكان نخوريد كه به زودى از آن آتش ، يعنى از كنار آن آتش خبرى مى آورم وبه راهنمايى او راه را پيدا مى كنم و يا شعله اى از آن آتش را مى آورم تا هيزمى آتش كنيدو گرم شويد.
و نيز، از سياق بر مى آيد كه آتش مذكور تنها براى آن جناب هويدا شده ، و غير او كسىآن را نديده است ، و گر نه بطور نكره نمى گفت : من آتشى مى بينم ، بلكه آن را نشانمى داد و به آن اشاره مى كرد.
و اگر كلمه آوردن را تكرار كرد، و يكبار در آوردن خبر و بارى ديگر در آوردن آتش آن رابه كار برد، با اينكه ممكن بود بفرمايد: (ساتيكم منها بخبر او شهاب ...)، براىاين بود كه نوع اين دو آوردن ، مختلف بود.


فلما جاءها نودى ان بورك من فى النار و من حولها و سبحان اللّه رب العالمين



يعنى وقتى نزد آتش آمد و آنجا حاضر شد ندايى به گوشش خورد كه (ان بورك ...)( كلمه (بورك ) مجهول ماضى از (برك ) در باب مفاعله - مباركة - است . مترجم).
و (مباركه ) به معناى دادن خير بسيار است ، گفته مى شود: (باركه )، و نيز(بارك عليه )، و همچنين (بارك فيه )، يعنى خير بسيارى به او پوشانيد و خلعتبسيارى به او آويخت ، در سوره (طه ) وقتى در داستان موسى (عليه السّلام ) بهاينجا مى رسد، بجاى اين جمله در اينكه چه ندايى از آتش برخاست فرموده : (فلما اتيهانودى يا موسى انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس ‍ طوى و انا اخترتكفاستمع لما يوحى ) از اين بيان چنين به نظر مى رسد كه منظور از من حولها در آيهمورد بحث ، كسى است كه پيرامون آتش بوده ، كه يا موسى به تنهايى بوده ، يا اگرغير از او نيز بوده موسى هم بوده است و مراد از مباركه او، همان برگزيدن او بعد ازتقديس او است .
وجوه مختلف درباره مراد از (من فى النار) در آيه شريفه  
و اما اينكه مراد از (من فى النار - آنكه در آتش است ) كيست ؟
بعضى گفته اند: خداست و معنايش اين است كه : مبارك است آن كسى كه سلطان و قدرتشدر آتش ظهور كرده ، چون صداى گفتگو از درخت برمى خاست ، درختى كه به شهادتآيات سوره قصص ، آتش اطرافش را احاطه كرده بود و بنا به گفته اين مفسر معناى آيهاين مى شود كه : مبارك است آن كسى كه با كلام خود از آتش براى تو تجلى كرد و خيركثير به تو داد ، آن وقت جمله (و سبحان اللّه رب العالمين ) تنزيه خداست از اينكهجسم يا جسمانى باشد و مكان بدو احاطه يابد و يا در دسترس حوادث قرار گيرد، نهاينكه منظور از آن به شگفت درآوردن موسى باشد، كه بعضيها گفته اند .
بعضى ديگر از مفسران گفته اند: مراد از (من فى النار) ملائكه اى است كه در آتشحاضر بوده اند، همچنانكه مراد از (من حولها) موسى (عليه السّلام ) است .
بعضى ديگر به عكس گفته اند، يعنى گفته اند: مراد از جمله اولى موسى (عليه السّلام) و مراد از دومى ملائكه است .
بعضى هم گفته اند: در كلام تقديرى هست واصل آن (بورك من فى المكان الذى فيه النار) بوده ، يعنى مبارك است آن كسى كه درمكانى قرار دارد، كه آتش در آن مكان است و مقصود از آن مكان بقعه مباركه اى است كه درختدر آن قرار داشته است و در سوره قصص نام آن بقعه آمده ، و مراد از (من فيها) موسى(عليه السّلام ) است و مقصود از (من حولها) انبيايى هستند كه ازآل ابراهيم و از بنى اسرائيل در پيرامون آن بقعه يعنى سرزمين شاممنزل گزيده اند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از (من فى النار) نور خداى تعالى ، و مراد از (منحولها) موسى (عليه السّلام ) است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از (من فى النار) درخت است كه در احاطه آتش قرار داشتو مراد از (من حولها) ملائكه اى است كه خداى را تسبيح مى گفته اند. ليكن بيشتر اينوجوه تفسير به راى است كه از نظر خواننده مخفى نمى باشد .


يا موسى انه انا اللّه العزيز الحكيم



خداى تعالى در اين جمله خود را براى موسى معرفى مى كند، تا بداند آن كسى كه داردبا او سخن مى گويد پروردگار متعال اوست . پس ، اين آيه در اين سوره در برابر آيه(نودى ان يا موسى انى انا ربك فاخلع ...) مى باشد، كه خواننده بايد به سوره طهمراجعه نموده ، و در آن دقت كند.


و الق عصاك فلما راها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب



كلمه (تهتز) از اهتزاز است ، كه به معناى تحريك به شدت است و (جان ) به معناىمار كوچكى است كه به سرعت مى دود، و (مدبرا) از ادبار است كه خلافاقبال را معنا مى دهد و يعقب از تعقيب است كه به معناى حمله بعد از فرار است يعنى كسىكه دشمن را تعقيب مى كند اگر دشمن فرار كرد و دوباره حمله كرد او هم حمله كند.
و در آيه ، حذف و ايجازى به كار رفته ، كه (فا)ى فصيحه از آن خبر مى دهد، چونبعد از آنكه فرمود: (عصايت را بينداز)، به دنبالش فرمود: پس همينكه ديد به شدتبه حركت در آمد و از كلمه (پس همينكه ) فهميده مى شود كه تقدير كلام چنين بوده :عصايت را بينداز، پس همينكه عصايش را افكند و ناگهان به صورت اژدهايى آشكار شدهدر آمد كه داشت به شدت حركت مى كرد و مثل يك مار كوچك جست و خيز مى كرد - چون آن رابديد كه به شدت حركت مى كند - رو به عقب فرار كرد...
بيان عدم منافات بين تشبيه عصاى موسى عليه السّلام بعد از القاء، به(ثعبانمبين مار بزرگ ) و به (جانّ مار كوچك )
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد و آن اين است كه : چرا در دو سوره اعراف و شعراء در موردهمين داستان عصاى زنده شده را (ثعبان مبين ) خواند، كه نام مار بسيار بزرگ و عظيمالجثه است ولى در اين سوره آن را به (جان ) كه نام مار كوچك است تشبيه كرده است ؟
جواب از اين سؤ ال اين است كه : تشبيه تنها از نظر اهتزاز و سرعت حركت و اضطراب است، نه از نظر كوچكى و بزرگى ، چون آنچه مايه شگفتى است اين است كه يك چوب دستىبه صورت اژدهايى به صورتهاى عظيم الجثه وهول انگيز در آيد، آن وقت بر خلاف اژدهاهاى ديگر مانند يك مار كوچك جست و خيز كند و بهسرعت آن بدود و نخواسته است خود عصا و يا ثعبان را به خود (جان ) تشبيه كند.
بعضى ديگر در رفع اين منافات دو جور تشبيه گفته اند به اينكه : عصاى موسى بهصور مختلفى در مى آمده ، در اولين بار به صورت مارى كوچك در آمد، كه در سوره طهاز آن خبر داده ، مى فرمايد: (فالقيها فاذا هى حية تسعى ) و در موقعى كه پيش روىفرعون آن را به زمين انداخت به صورت اژدهايى آشكار در آمد، همچنانكه در سوره اعرافو شعراء آمده است .
ليكن اين وجه درست نيست ، هر چند از نظر سياق آيات ، وجه خوبى است ، ولى ايناشكال بر آن وارد است كه يا مى گويى عصا مار نشد، كه صحيح است و يا مى گويىمار شد كه در اين صورت معنا ندارد بفرمايد مار،مثل مار شد، به خلاف وجهى كه ما گفتيم چون در وجه ما تشبيه به مار تنها از نظر سرعتجست و خيز است گويا فرموده عصا اژدها شد اژدهايى كه از نظر سرعت جست و خيز، گويىمار كوچكى است ، پس وجهى كه در دفع اشكال مورد اعتماد است همان وجه گذشته است .


يا موسى لا تخف انى يخاف لدى المرسلون



توضيحى درباره جمله (انى لا يخاف لدى المرسلون ) و بيان اينكه ترسموسىعليه السّلام مذموم نبوده است
اين جمله حكايت خود آن خطابى است كه در آنجا - يعنى در كنار آتش طور - صدوريافته ، پس در معناى اين است كه : (قال اللّه يا موسى لا تخف ... - خداى تعالىفرمود اى موسى نترس كه رسولان نزد من نمى ترسند).
و جمله (لا تخف ) نهى مطلق است كه او را از تمامى ترسيدنيها كه ممكن است پيش بيايدامنيت مى دهد و مى رساند مادامى كه در حضور پروردگار و مقام قرب او است هيچ مكروهىبه او نمى رسد، نه از ناحيه عصا و نه از غير آن . و به همين جهت نهى مزبور راتعليل كرد به اينكه : (چون رسولان در حضور من نمى ترسند)،
وجه تعليل اين است كه : كلمه (لدى ) در اين جمله مى فهماند كه مقام قرب و حضور،ملازم با امن است و ممكن نيست امنيت آن با مكروهى جمع شود، مؤ يد اينتعليل اين است كه در سوره قصص به جاى اين عبارت فرموده : (انك من الامنين - هماناتو از ايمنانى )، پس در نتيجه از آيه مورد بحث اين معنا به دست مى آيد كه : از هيچ چيزمترس ، چون تو از مرسلين هستى ، و مرسلان - كه در مقام قرب مايند - از هر گزندىايمنند و ايمنى با ترس جمع نمى شود.
و اما اينكه موسى كه از بزرگان و مرسلان بود، چرا از عصا كه به صورتىهائل و هول انگيز، يعنى مارى پر جست و خيز در آمده بود ترسيد؟ جوابش اين است كه : ايناثر طبيعت و جبلت آدمى است كه وقتى به منظرهاىهول انگيز، آن هم بى سابقه بر مى خورد، كه هيچ راهى براى دفع آن به نظرش نمىرسد مگر فرار كردن ، قهرا پا به فرار مى گذارد، مخصوصا كسى كه هيچ سلاحىبراى دفاع ندارد، عصايى هم كه تنها سلاح او بوده خود به آن صورتهول انگيز در آمده ، قبلا هم از ناحيه خدا دستورى نگرفته بود، كه اگر عصايت اژدها شدفرار مكن و در جاى خود بايست ، بلكه تنها اين دستور رسيده بود كه (الق عصاك ) واو هم امتثال كرد و معلوم است كه فرار از خطرهاى بزرگ آن هم از كسى كه دافع و چاره اىجز فرار ندارد، جزو ترسهاى مذموم نيست ، تا كسى موسى را به داشتن آن مذمت كند.
و اما اين كه خداى تعالى به او فرمود: (انى لا يخاف لدى المرسلون )، انبياء ومرسلين مادامى كه در جوار پروردگارشان هستند از چيزى نمى ترسند، اين كرامت خودايشان و از ناحيه خودشان نيست ، - تا چون موسى نداشت بگوييم رسولى ناقص بوده- بلكه اين فضيلت را به تعليم و تاديب خدا به دست مى آورده اند و چون آن شب ،يعنى شب طور، اولين موقفى بود كه خدا موسى را به مقام قرب خود برد و افتخار همسخنى و رسالت و كرامت خود را به وى اختصاص داد، لذا اين دستورش كه فرمود: (لاتخف انك من الامنين ) و آيه ديگر كه فرمود: (لا تخف انى لا يخاف لدى المرسلون )،همه همان تعليم و تاديب الهى است نه مذمت و سرزنش .


الا من ظلم ثم بدل حسنا بعد سوء فانى غفور رحيم



توضيح درباره (الا من ظلم ثم بدل حسنا...) 
آنچه درباره اين استثناء مى توان گفت - و خدا داناتر است - اين است كه بعد از آنكهدر آيه قبلى خبر داد كه مرسلين ايمنند و ترسى ندارند، از اين خبر فهميده شد كه غيرمرسلين همه اهل ظلمند و ايمن از عذاب نيستند و بايد بترسند و چون اين مفهوم به كليتشدرست نبود، لذا در اين آيه اهل توبه را از بين غير مرسلين ، يعنى ازاهل ظلم استثناء كرده ، فهماند كه اهل توبه به خاطر اينكه توبه كردند و ظلم خود را -كه همان سوء بوده باشد - به حسن مبدل كردند، مغفور و مرحومند و آنها هم مانند مرسلينخوفى ندارند.
بنابر اين ، استثناء اهل توبه از بين مرسلين ، با اينكهداخل آنان نبودند، استثناء منقطع است و مراد از (ظلم ) هم مطلق نافرمانى خدا، و مراد از(حسن بعد از سوء) هم توبه بعد از معصيت و ياعمل صالح بعد از عمل سوء است و معناى آيه مورد بحث اين است كه : هر چند گفتيم غيرانبياء همه ظالمند، و ليكن كسى كه با ارتكاب گناه ظلم مى كند و سپس آن گناه و سوء رامبدل به حسن مى سازد، يعنى توبه مى كند ياعمل صالحى انجام مى دهد، من كه غفور و رحيمم ظلم او را مى آمرزم و به او ترحم مى كنم ،پس او نيز نبايد بعد از اين از چيزى بترسد.


و ادخل يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء...



در اين آيه كلمه (سوء) به برص كه يك نوع بيمارى خطرناك پوستى است تفسيرشده ، كه قبلا هم ذكرش گذشت و ممكن است از سياق استظهار شود كه :
اولا: جمله (فى تسع آيات الى فرعون و قومه )،حال از دو معجزه عصا و يد بيضا باشد و معنا چنين باشد كه : اى موسى ! تو عصايت رابينداز و دستت را به گريبان كن ، در حالى كه اين دو معجزه دو تا از نه معجزهاى باشدكه براى دعوت فرعون و قومش به تو داديم .
و ثانيا: اينكه دو معجزه مذكور دو تا از آن نه معجزه باشد كه ما در تفسير آيه (و لقداتينا موسى تسع آيات بينات ) درباره اينكه اين نه معجزه كدام است بحث مفصلى كرديم، و بقيه الفاظ آيه روشن است .


فلما جاءتهم آياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين



كلمه (مبصرة ) به معناى واضح و روشن است و اينكه درمقابل گفتند: (هذا سحر مبين )، در حقيقت اهانتى بوده كه به آيات خدا كردند و دلالتواضح آنها را بر حقانيت دعوت موسى ، به هيچ گرفتند و حتى نسبت به عدد آنها همتوجهى نكردند و جز به اين مقدار كه اين كارها هم كارى است ، عنايتى بدان نورزيدند.


و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا...



راغب گفته است : كلمه (جحد) به معناى انكار چيزى است كه دردل ثبوتش مسلم شده و يا اثبات چيزيست كه در قلب نفى آن به ثبوت رسيده است ، وكلمه استيقان و يقين هر دو به يك معناست .
سوره نمل ، آيات 15 - 44  


و لقد ءاتينا داود و سليمن علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين(15) و ورث سليمان داود و قال يايها الناس ‍ علمنا منطق الطير و اوتينا منكل شى ء ان هذا لهو الفضل المبين (16) و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطيرفهم يوزعون (17) حتى اذا اتوا على واد النمل قالت نملة يايهاالنمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون (18) فتبسم ضاحكا منقولها و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على ولدى و اناعمل صالحا ترضئه و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين (19) و تفقد الطيرفقال ما لى لا ارى الهدهد ام كان من الغائبين (20) لاعذبنه عذابا شديدا او لااذبحنه اولياتينى بسلطان مبين (21) فمكث غير بعيد فقال احطت بما لم تحط به و جئتك من سبا بنبايقين (22) انى وجدت امراة تملكهم و اوتيت منكل شى ء و لها عرش عظيم (23) وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون اللّه و زين لهمالشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل فهم لا يهتدون (24) الا يسجدوا لله الذى يخرج الخبء فى السموات و الارض و يعلم ما تخفون و ما تعلنون (25) اللّه لا اله الا هو ربالعرش العظيم (26) قال سننظر اصدقت ام كنت من الكاذبين (27) اذهب بكتبى هذا فالقهاليهم ثم تول عنهم فانظر ماذا يرجعون (28) قالت يايها الملوا انى القى الى كتابكريم (29) انه من سليمان و انه بسم اللّه الرحمن الرحيم (30) الا تعلوا على و اتونىمسلمين (31) قالت يايها الملوا افتونى فى امرى ما كنت قاطعة امرا حتى تشهدون (32)قالوا نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد و الامر اليك فانظرى ما ذا تامرين (33) قالتان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة و كذلك يفعلون (34) و انى مرسلةاليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون (35) فلما جاء سليمانقال اتمدونن بمال فما ءاتئن اللّه خير مما ءاتئكمبل انتم بهديتكم تفرحون (36) ارجع اليهم فلنأ تينهم بجنود لاقبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذلة و هم صغرون (37)قال يايها الملوا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين (38)قال عفريت من الجن انا ءاتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انى عليه لقوى امين (39)قال الذى عنده علم من الكتاب انا ءاتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما راه مستقرا عندهقال هذا من فضل ربى ليبلونى اشكر ام اكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فانربى غنى كريم (40) قال نكروا لها عرشها ننظر اتهتدى ام تكون من الذين لا يهتدون(41) فلما جاءت قيل اهكذا عرشك قالت كانه هو و اوتينا العلم من قبلها و كنا مسلمين (42) وصدها ما كانت تعبد من دون اللّه انها كانت من قوم كافرين (43)قيل لها ادخلى الصرح فلما راته حسبته لجة و كشفت عن ساقيهاقال انه صرح ممرد من قوارير قالت رب انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان لله ربالعالمين (44).



ترجمه آيات
ما به داوود و سليمان دانشى داديم و گفتند: سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى ازبندگان مؤ من خويش برترى داد (15).
و سليمان وارث داوود شد و گفت : اى مردم به ما زبان پرندگان تعليم داده شده و همهچيزمان داده اند كه اين برترى آشكارى است (16).
و سپاهيان سليمان از جن و انس و پرنده فراهم شدند و به نظم آمدند (17).
تا چون به وادى مورچه رسيدند مورچه اى گفت : اى مورچگان به لانه هاى خود برويدتا سليمان و سپاهيان او به غفلت شما را پايمال نكنند (18).
سليمان لبخندى زد و از گفتار او خنديد و گفت : پروردگارا! مرا وادار كن تا نعمتى راكه به من و پدر و مادرم مرحمت فرموده اى سپاس ‍ دارم و عملى شايسته كنم كه آن را پسندكنى و مرا به رحمت خويش در صف بندگان شايسته ات در آور (19).
و جوياى مرغان شد و گفت : چرا هدهد را نمى بينم مگر او غايب است (20 ).
وى را عذاب مى كنم عذابى سخت و يا سرش را مى برم مگر آنكه عذرى روشن بياورد(21).
كمى بعد شانه بسر و هدد آمد و گفت : چيزى ديده ام كه تو نديده اى و براى تو از سباخبر درست آورده ام (22).
زنى ديدم كه بر آنان سلطنت مى كند و همه چيز دارد و او را تختى بزرگ است (23).
وى را ديدم كه با قومش به جاى خدا آفتاب را سجده مى كردند و شيطان اعمالشان را برايشان زينت داده و از راه منحرفشان كرده و هدايت نيافته اند (24).
تا خدايى را سجده كنند كه در آسمانها و زمين هر نهانى را آشكار مى كند و آنچه را نهانكنند و يا عيان سازند مى داند (25).
خداى يكتا كه خدايى جز او نيست و پروردگار عرش بزرگ است (26).
سليمان گفت : خواهيم ديد آيا راست مى گويى يا از دروغگويانى (27).
اين نامه مرا ببر و نزد ايشان بيفكن ، سپس برگرد ببين چه مى ويند (28).
(ملكه سبا) گفت : اى بزرگان مملكت نامهاى گرامى نزدم افكندهاند (29).
از جانب سليمان است و به نام خداى رحمان و رحيم است (30).
كه بر من تفوق مجوييد و مطيعانه پيش من آييد (31).
گفت : اى بزرگان مرا در كارم نظر دهيد كه من بدون حضور شما هيچ كارى را انجام ندادهام (32).
گفتند: ما نيرومند و جنگ آورانى سختكوش هستيم ولى كار به اراده تو بستگى دارد ببينچه فرمان مى دهى تا اطاعت كنيم (33).
گفت : پادشاهان وقتى به شهر و كشورى وارد شوند تباهش كنند و عزيزانش راذليل سازند كارشان همواره چنين بوده (34).
من هديه اى به سوى آنها مى فرستم ببينم فرستادگان چه خبر مى آورند (35).
و چون (فرستادگان ملكه سبا) نزد سليمان آمدند سليمان گفت : آيا مرا بهمال مدد مى دهيد؟ آنچه خدا به من داده بهتر از اين است كه به شما داده است ، شماييد كه اينهديه در نظرتان ارج دارد و از آن خوشحاليد (36).
نزد ايشان بازگرد كه سپاهى به سوى شما آريم كهتحمل آن نياريد و از آنجا به ذلت و در عين حقارت بيرونتان مى كنيم (37).
گفت : اى بزرگان كدامتان پيش از آنكه ملكه سبا نزد من آيد تخت وى را برايم مى آورد(38).
عفريتى از جن گفت : پيش از آن كه از مجلس خود برخيزى تخت را نزدت مى آورم كه براىاين كار توانا و امينم (39).
و آن كسى كه از كتاب اطلاعى داشت گفت : من آن راقبل از آنكه نگاهت برگردد (در يك چشم بهم زدن ) نزدت مى آورم و چون تخت را نزدخويش پا بر جا ديد گفت : اين از كرم پروردگار من است تا بيازمايدم كه آيا سپاس مىدارم يا كفران مى كنم ، هر كه سپاس ‍ دارد براى خويش مى دارد و هر كه كفران كندپروردگارم بى نياز و كريم است (40).
(سليمان ) گفت : تختش را براى او وارونه كنيد ببينم آيا آن را مى شناسد يا نه (41).
و چون بيامد بدو گفتند: آيا تخت تو چنين است ؟ گفت : گويى همين است از اين پيش ما ازاين سلطنت خبر داشتيم و تسليم هم بوديم (42).
و خدايش از آنچه كه به جاى او مى پرستيد بازداشت كه وى از گروه كافران بود (43).
بدو گفتند: به حياط قصر داخل شو، و چون آن را بديد پنداشت آبى عميق است و ساقهاىخويش را عريان كرد، سليمان گفت : اين (آب نيست بلكه ) قصرى است از بلور صاف(ملكه سبا) گفت : من به خويش ستم كرده ام ، اينك با سليمان ، مطيع پروردگار جهانيانميشوم (44).
بيان آيات
اين آيات پاره اى از داستانهاى داوود و سليمان (عليه السلام ) را بيان مى نمايد وعجايبى از اخبار سليمان و سلطنتى كه خدا به وى داده بود نيز ذكر مى كند.


و لقد آتينا داود و سليمان علما...



اينكه علم را نكره آورد، و فرمود: (به داوود و سليمان علمى داديم ) اشاره است بهعظمت و اهميت امر آن ، و در جاء ديگر قرآن علم داوود را از علم سليمان جدا ذكر كرده ، در
باره علم داوود فرموده : (و آتيناه الحكمة وفصل الخطاب ) و از آياتى كه به علم سليمان اشاره كرده آيه (ففهمناها سليمان وكلا آتينا حكما و علما) كه ذيل آيه ، شامل علم و حكمت هر دو مى شود.
(و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤ منين ) - مراد از اين (برترىدادن )، يا برترى به علم است ، كه چه بسا سياق آيه نيز آن را تاءييد مى كند و يابرترى به همه مواهبى است كه خداى تعالى به آن جناب اختصاص داده ، مانند: تسخيركوهها و مرغان و نرم شدن آهن براى داوود و ملكى كه خدا به او ارزانى داشت و تسخير جنو حيوانات وحشى و مرغان و همچنين تسخير باد براى سليمان و دانستن زبان حيوانات وسلطنت كذايى سليمان و اين احتمال دوم ، يعنى ، برترى آن دو بزرگوار بر ساير مردماز جهت همه مواهبى كه خدا به آن دو ارزانى داشته از اطلاق كلمه (فضلنا) استفاده مىشود.
و اين آيه شريفه يعنى آيه (و قالا الحمد لله ...) به هر تقدير، - چه بهاحتمال اول و چه به احتمال دوم - به منزله نقل اعتراف آن دو بزرگوار برتفضيل الهى است . پس در نتيجه ، اين اعتراف و اعترافهايى كه بعدا از سليماننقل مى شود مثل شاهدى است كه مدعاى صدر سوره را كه به مؤ منين بشارت مى داد بهزودى پاداشى به آنان مى دهد كه مايه روشنىدل و ديده شان باشد اثبات مى كند.


و ورث سليمان داود...



نبوت و علم انبياء عليه السّلام اكتسابى نيست و از ديگران به ارث نمى برند
يعنى سليمان مال و ملك را از داوود ارث برد. و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد ازاين ارث ، ارث بردن نبوت و علم است ، صحيح نيست ، براى اينكه نبوت ارثى نيست ،چون قابل انتقال نيست ، و اما علم ، هر چند با نوعى عنايت و مجاز مى توان گفت كهقابل انتقال است - نه حقيقتا - براى اينكه استاد، علم را از خود به شاگردانتقال نمى دهد، و گرنه بايد ديگر خودش علم نداشته باشد ليكن اينانتقال مجازى هم ، در علم فكرى است ، كه با درس خواندن به دست مى آيد و علمى كهانبياء اختصاص به آن داده شده اند، از مقوله درس خواندن نيست ، بلكه كرامتى است از خدابه ايشان ، كه دست فكر و ممارست بدان نمى رسد، ممكن است با همان عنايت و مجازگويىبگوييم فلان مرد عادى علم را از پيغمبرى ارث
برده ، يعنى آن پيغمبر وى را تعليم داده ، ولى نمى شود گفت : فلان پيغمبر علم خود رااز پيغمبر ديگر يا از غير پيغمبر ارث برده است .
(و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير) - از ظاهر سياق بر مى آيد كه سليمان(عليه السّلام ) مى خواهد در اين جمله از خودش و پدرش ، كه خود او نيز از آن جناب استبه داشتن برتريهايى كه گذشت مباهات كند و اين در حقيقت از باب تحديث به نعمت است، كه خداى تعالى در سوره ضحى رسول گرامى اسلام را بدان ماءمور مى فرمايد: (واما بنعمة ربك فحدث ).
و اما اينكه بعضى از مفسرين اصرار كرده اند بر اينكه ضمير در كلمه (علمنا) و(اوتينا) تنها به سليمان بر مى گردد، نه به او و پدرش و اينكه اگر گفته : ما راچنين و چنان كرده اند و نگفته مرا، از اين باب است كه عادت پادشاهان و بزرگان بر اينبوده كه در گفتگوها از خود به (ما) يعنى من و لشكر و خدمتكاران و وزرايم تعبير مىكنند، تا سياست ملكدارى رعايت شده باشد، سخنى است كه آنطور كه شايد و بايد سياقبا آن نمى سازد. و مراد از كلمه (ناس ) همان معناى ظاهرى آن ، يعنى عموم افراد جامعهاست ، بدون تميز يكى از ديگرى و اينكه بعضى گفته اند: مراد از آن عظماىاهل مملكت ، يا علماى ايشان است ، صحيح نيست .
مقصود از (منطق الطير) در سخن سليمان عليه السّلام (علمنا منطقالطير...)
و كلمه منطق و نيز كلمه نطق هر دو به معناى صوت يا صوتهاى متعارفى است كه ازحروفى تشكيل يافته و طبق قرارداد واضع لغت ، بر معنيهايى كه منظور نظر ناطق استدلالت مى كند و در اصطلاح ، اين صوتها را كلام مى ويند و بنا بر آنچه راغب گفته :اين دو كلمه جز بر سخنان انسان اطلاق نمى شود، - مثلا به صداى گوسفند و ياگنجشك نطق يا منطق گفته نمى شود - ولى در قرآن كريم در معنايى وسيعتراستعمال شده
و آن عبارت است از دلالت هر چيزى بر مقصودش ، مثلا در قرآن كريم دلالت پوست بدن رانطق خوانده فرموده است : (و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا اللّه الذىانطق كل شى ء).
و اين استعمال قرآن يا از باب تحليل معناست ، كه قرآن كريم در بيشتر معانى و مفاهيمىكه تنها در جسمانيات استعمال مى شود بكار برده و آن را در غير جسمانيات نيز به كارمى برد، مثل ديدن و نظر كردن و شنيدن و لوح و قلم و عرش و كرسى و غير آن كه ازنظر لغت موارد استعمالشان تنها جسمانيات است ، ولى قرآن باتحليل معانى آنها، در غير جسمانيات هم به كار مى برد و يا اين است كه اصولا اينگونهواژهها براى معنايى اعم از جسمانيات درست و وضع شده ، و اختصاص آن (منطق ) به انساناز باب انصراف و كثرت استعمال است (مثلا كرسى را بيشتر در يك تخت داراى پايهبكار بردهايم ، خيال مى كنيم كه معناى آن تنها تخت اين چنينى است ).
به هر حال - چه آن باشد و چه اين - منطق طير عبارت است از هر طريقى كه مرغها بهآن طريق مقاصد خود را با هم مبادله مى كنند و تا آنجا كه از تدبر دراحوال حيوانات به دست آمده ، معلوم شده است كه هر صنفى از اصناف حيوانات و يالااقل هر نوعى ، صوتهايى ساده ، - و بدون تركيب - دارند، كه در موارد خاصى كهبه هم بر مى خورند و يا با هم هستند به كار مى برند. مثلا هنگامى كه غريزه جنسيشانبه هيجان آمده يك جور، و هنگامى كه مى خواهند بر يكديگر غلبه كنند جورى ديگر، وهنگام ترس طورى ، و هنگام التماس و استغاثه به ديگران طورى ديگر، البته اينصداهاى مختلف در مواقع مختلف مختص به مرغان نيست ، بلكه ساير حيوانات نيز دارند.
بيان اينكه مراد از منطق طير در قرآن معناى ظاهرى آن نيست  
ولى آنچه مسلم است ، مقصود از منطق طير در آيه شريفه اين معناى ظاهرى نيست ، بلكهمعنايى است دقيقتر و وسيعتر از آن ، به چنددليل :
اول اينكه : سياق آيه گواهى مى دهد بر اينكه سليمان (عليه السّلام ) از نعمتى حديث مىكند كه اختصاصى خودش بوده و در وسع عامه مردم نبوده ، كه به آن دست يابند و او كهبدان دست يافته به عنايت خاص الهى بوده است . و اين معناى ظاهرى كه براى منطق طيركرديم چيزى نيست كه غير از سليمان كسى بدان دست نيابد، بلكه هر كسى مى تواند درزندگى حيوانات دقت نموده زبان آنها را بفهمد، ( كه مثلا چه صدايى علامت خشم ، و چهصدايى علامت رضا است ، چه صدايى علامت گرسنگى و چه صدايى علامت تشنگى وامثال آن است .
دليل دوم اينكه : محاوره اى كه خداى تعالى در آيات بعدى از سليمان و هدهد حكايتفرموده ، متضمن معارف عاليه اى است كه در وسع صداهاى هدهد نيست ، چون صداهايى كهاين حيوان در احوال مختلف از خود سر مى دهد انگشت شمار است و اين چند
صدا كجا مى تواند كسى را از راه تركيب آنها با هم به اين معارف دلالت كند؟ آرى دركلام اين حيوان ذكر خداى سبحان و وحدانيت او و قدرت و علم و ربوبيتش و عرش عظيم او ونيز ذكر شيطان و جلوه گريهايش در اعمال زشت و همچنين ذكرى از هدايت و ضلالت ومطالبى ديگر آمده و از معارف بشرى نيز مطالب بسيارى چون پادشاه سبا و تخت او واينكه آن پادشاه زن بود و قوم او كه براى آفتاب سجده مى كردند، آمده و سليمان (عليهالسّلام ) مطالبى به هدهد فرموده ، از جمله اينكه به او دستور داده به سبا برود و نامهاو را ببرد و در آنجا نزد ايشان بيندازد و بعد بنشيند و ببيند چه مى ويند و چه مى كنند وبر هيچ دانشمندى كه در معانى تعمق دارد پوشيده نيست كه آگاهى به اين همه مطالب عميقو معارف بسيارى كه هر يك داراى اصول ريشه دار علمى است ، منوط به داشتن هزاران هزارمعلومات ديگر است ، كه چند صداى ساده هدهد نمى تواند آن معانى را برساند.
علاوه بر اين ، هيچ دليلى نداريم بر اينكه هر صدايى كه حيوان در نطق مخصوص بهخودش يا در صداهاى مخصوصش ، از خود سر مى دهد حس ما مى تواند آن را درك كرده وتميزش دهد، به شهادت اينكه يكى از نطقها كه سليمان (عليه السّلام ) آن را مى شناختسخنانى است كه قرآن در آيات بعد، از مورچه بزرگ حكايت كرده وحال آنكه اين حيوان صدايى كه به گوش ما برسد ندارد، و نيز سخن ما را تاءييد مىكند كشفى كه اخيرا علماى طبيعى امروز كرده اند كه اصولا ساختمان گوش انسان طورىاست كه تنها صداهايى مخصوص و ناشى از ارتعاشات مادى مخصوص را مى شنود و آنارتعاشى است كه در ثانيه كمتر از شانزده هزار و بيشتر از سى و دو هزار نباشد كهاگر ارتعاش جسمى كمتر از آن و يا بيشتر از آن باشد، حس سامعه و دستگاه شنوايىانسان از شنيدن آن عاجز است ، ولى معلوم نيست كه حس شنوايى ساير حيوانات نيز عاجزاز شنيدن آن باشد، ممكن است آنچه را كه ما نمى شنويم و يا بعضى از آنها را سايرحيوانات بشنوند.
دانشمندان حيوان شناس هم به عجايبى از فهم دقيق و درك لطيف بعضى حيوانات مانند اسبو سگ و ميمون و خرس و زنبور و مورچه و غير آن برخورده اند، كه به نظير آنها در اكثرافراد آدميان بر نخورده اند.
پس ، از آنچه گذشت ، روشن شد كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه براى مرغان منطقى استكه خداى سبحان علم آن را تنها به سليمان (عليه السّلام ) داده بود. و اينكه بعضى از
مفسرين گفته اند كه : نطق مرغان معجزهاى براى آن جناب بوده و گر نه خود مرغان هيچيك زبان و نطق ندارند، حرف صحيحى نيست .
(و اوتينا من كل شى ء) - يعنى خداى تعالى از هر چيزى به ما عطايى داده ، و جمله ازهر چيزى هر چند شامل تمامى موجوداتى مى شود كه ممكن است وجودش فرض شود، چونمفهوم (شى ء - چيز) از عموميترين مفاهيم است ، مخصوصا وقتى كلمه(كل : هر) نيز بر سرش در آيد - و ليكن از آنجايى كه مقام آن جناب ، مقام حديث بهنعمت بوده ، ناچار مقصود از كلمه (هر چيز) تنها هر چيزى است كه اگر به آدمى دادهشود مى تواند از آن متنعم شود، نه هر چيز، پس قهرا كلمه(كل شى ء) در آيه شريفه مقيد مى شود به نعمتهايى مانند: علم و نبوت و ملك و حكم ،- قدرت بر داورى صحيح - و ساير نعمتهاى مادى و معنوى .
(ان هذا لهو الفضل المبين )- اين شكرى است از سليمان (عليه السّلام ) كه بدون عجبو كبر و غرور، همان حديث به نعمت قبل را تاءكيد مى كند، زيرا همه نعمتها را به خدا نسبتداد، در يكجا گفت : (علمنا) ( علم منطق طير را به ما داده اند) يكجا گفت (اوتينا) ( و ازهر چيز به ما دادهاند)، اينجا هم آن دو جمله را تاءكيد نموده مى گويد: (همه اينها فضلىاست آشكارا از خدا)، هر چند كه بعضى از مفسريناحتمال داده اند كه : جمله اخير كلام خدا باشد، نه سخن سليمان ، ولى سياق ايناحتمال را نمى پذيرد.


و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير فهم يوزعون



كلمه (حشر) به معناى جمع كردن مردم و فرستادنشان بهدنبال كار است ، اما فرستادن به زور و جبر، و كلمه (يوزعون ) از ماده وزع به معناىمنع است و يا به قول بعضى ديگر، به معناى (حبس ) مى باشد و معناى آيه بهطورى كه گفته اند: اين است كه براى سليمان لشكرش جمع شد، لشكرها كه از جن وانس و طير بودند و از اينكه متفرق شوند يا در هم مخلوط گردند جلوگيرى مى شدند،بلكه هر يك در جاى خود نگهدارى مى شدند.
طوايف مخصوص از جن و انس و طير لشكريان سليمان عليه السّلام بوده اند  
از آيه شريفه بر مى آيد كه گويا سليمان (عليه السّلام ) لشكرهايى از جن و طيرداشته ، كه مانند لشكريان انسى او با او حركت مى كردند.
و كلمه (حشر) و همچنين وصف محشورين به اينكه لشكريان او بودند و همچنين سياقآيات بعدى ، همه دليلند بر اين كه لشكريان آن حضرت طوايف خاصى از انسانها و ازجن و طير، بوده اند، براى اينكه در آيه شريفه فرموده : (براى سليمان جمع آورى شدلشكريانى
كه از جن و انس و طير داشت ) و كلمه (من ) تبعيض و يا بيان را مى رساند.
بنا بر اين سخن فخر رازى در تفسير كبير كه گفته : (آيه دلالت دارد بر اينكه همهجن و انس و طير لشكر او بودند و همه روى زمين را مالك بوده و جن و طير زمان او مانندانسانها عاقل و مكلف بوده اند و بعد از زمان او دوباره به حالت توحش قبلى برگشتهاند) حرف عجيب و غريبى است .
و عين اين سخن را درباره مورچگان و آن مورچه بزرگ كه با سليمان سخن گفته زده استو در تفسير آيه مورد بحث گفته است : معنايش اين است كه : خداى تعالى همه اين اصنافرا لشكريان او قرار داد و اين وقتى ممكن است كه آن جناب بتواند در همه اين اصناف برطبق دلخواه خود فرمان دهد و تصرف كند و اين نيز وقتى ممكن است كه همه آن اصنافعقل داشته باشند، چون تا عقل نباشد تكليف صحيح نيست ، و يا اگر همعقل درست و حسابى نداشته اند حد اقل بايد به قدر يك كودك كه نزديك به حد تكليفرسيده عقل داشته باشند و از همين جهت است كه ما گفتيم : خداى تعالى در روزگار سليمانمرغان را عاقل كرد ، و بعد از دوره او دوباره بصورت اولشان يعنى همان حالى كه الا ندر زمان ما دارند برگردانيد، چون اصناف حيوانات در دوره ماعقل ندارند، هر چند كه هر يك در پيش برد هدفهاى زندگى خود و به دست آوردن حوايجخود و يا حوايج مردم ملهم به دقايقى حيرت انگيز هستند، مانند زنبورعسل و غير آن و وجوه ضعف و اشكالاتى كه بر گفته وى وارد است احتياجى به بيان ندارد.
و اگر در آيه مورد بحث جن را جلوتر از انس و طير ذكر كرد از اين جهت است كه مسخر شدنجن و به فرمان در آمدن او براى يك انسان ، عجيبتر از آن دوتاى ديگر است . و اگر بعداز جن ، انس را آورد، نه طير را، باز براى همين است كه مسخر شدن انسانها براى يكانسان عجيبتر از مسخر شدن طير است و علاوه بر اين ، رعايت مقابله بين جن و انس هم شده .
عبور سليمان و لشكر او بر فراز وادى مورچه گان  


حتى اذا اتوا على واد النمل ...



كلمه (حتى ) براى غايتى است كه از آيه سابق فهميده مى شد و ضمير جمع در(اتوا) به سليمان و لشكريانش بر مى گردد، و اگر كلمه (اتوا) را با حرفعلى متعدى كرد با اينكه مى بايست مى فرمود: (اتوا الى ... - آمدند تا وادى مورچگان)، براى اين بود كه بنا به
گفته بعضى وادى نمل در نقطه بلندى بوده ، و بطورى كه گفته اند: در يك وادى درشام قرار داشته است . و بعضى ديگر گفته اند: در طائف بوده . و بعضىمحل آن را بالاى يمن دانسته اند، كه همه اين نقاط، كوهستانى و بلند است و كلمه (حطم )به معناى شكستن است .
و معناى آيه اين است كه : وقتى سليمان و لشكريانش به راه افتاده ، بر فراز وادىنمل شدند مورچه اى به ساير مورچگان خطاب كرد و گفت : يا ايهاالنمل ، هان ، اى مورچگان ! به درون لانه هاى خود شويد تا سليمان و لشكريانش شما راحطم نكنند، يعنى نشكنند، و به عبارت ديگر، لگد نكنند، (و هم لا يشعرون ) در حالىكه توجه نداشته باشند، از همينجا معلوم مى شود كه راه پيمايى سليمان و لشكريانشروى زمين بوده .


فتبسم ضاحكا من قولها...



از گفتار او لبهاى سليمان به خنده باز شد. بعضى گفته اند: تبسم ، كمترين حد خنده وضحك خنده معمولى است و اگر در جمله مورد بحث هر دو كلمه را به كار برده ، استعمالىاست مجازى ، كه مى فهماند تبسم آن جناب نزديك به خنده بوده است .
عدم منافات علم سليمان عليه السّلام به منطق الطير با فهميدن كلام مورچه  
جمله (علمنا منطق الطير) منافاتى با فهميدن كلام مورچه ندارد، براى اينكه جملهمزبور نفى غير طير را نكرده است ، بلكه تنها اثبات مى كند كه آن جناب زبان مرغان رامى دانسته ، ممكن است زبان ساير حيوانات يا بعضى ديگر مانند مورچه را هم بداند.
ولى جمعى از مفسرين نفى غير طير را مسلم گرفتهاند، آنگاه براى رفع منافات ميان آن وفهميدن زبان مورچه به دست و پا افتادهاند، يكبار گفته اند: فهم زبان مورچه تنهاقضيه اى بوده كه در يك واقعه رخ داده ، نه اينكه آن جناب هميشه زبان اين حيوان را مىفهميده ، بارى ديگر گفته اند: آن مورچه مورچه بالدار بود، كه خود نيز نوعى پرندهاست ، بار ديگر گفته اند: كلام مورچه يكى از معجزات سليمان (عليه السّلام ) بوده ، (همچنان كه سنگريزه به معجزه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به زبان در آمد)، وبار ديگر گفته اند: صدايى از مورچه برنخاست تا سليمان (عليه السّلام ) سخن او رابفهمد، بلكه خداوند آنچه را كه در دل آن حيوان بوده به سليمان الهام نمود .
ولى از آنچه كه ما درباره منطق طير گفتيم تمامى اين موهومات را از بين مى برد، علاوهبر اين سياق آيات به تنهايى در دفع آنها كافى است .
سليمان عليه السّلام در دعاى خود، الهام شكر نعمت ،انجامعمل صالح و نيز صلاح ذاتى و نفسانى را مى طلبد
(و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى و اناعمل صالحا ترضيه ) - كلمه (اوزعنى ) از بابافعال ماده (وزع ) است كه مصدرش (ايزاع ) مى شود، به معناى الهام .
حضرت سليمان (عليه السّلام ) وقتى سخن مورچه را شنيد، از شدت سرور و ابتهاجتبسمى كرد، كه خدا تا چه حد به او إ نعام فرموده ، و كارش را به كجا كشانيده ؟ نبوتو علم منطق طير، و ساير حيوانات ، و ملك و سلطنت ، و لشكريانى از جن و انس و طير، بهاو ارزانى داشته ، لذا از خدا در خواست مى كند كه شكر نعمتهايش را به وى الهام فرمايد،و موفقش كند به كارهايى كه مايه رضاى او باشد.
و به اين حد اكتفاء نكرد، بلكه در درخواست خود، شكر نعمتهايى را هم كه به پدر ومادرش ارزانى داشته اضافه كرد، چون إ نعام به پدر و مادر او به يك معنا إ نعام به اونيز هست ، زيرا وجود فرزند از آن پدر و مادر است ، و خداى تعالى به پدر او داوود،نبوت و ملك و حكمت و فصل الخطاب ، و نعمتهايى ديگر انعام كرده بود و به مادر او نيزهمسرى چون داود و فرزندى چون خود او ارزانى داشته بود، و او را نيز ازاهل بيت نبوت قرار داده بود.
و از همين كلام آن جناب معلوم مى شود كه مادرش نيز ازاهل صراط مستقيم بوده است ، آن اهلى كه خدا به ايشان انعام كرده ، پس ‍ ساحت او مقدس ومبرا است از آنچه تورات به وى نسبت داده ، - البته نه توراتنازل بر موسى بلكه توراتى كه فعلا موجود است - و مى گويد: مادر سليمان زناورياء بوده ، كه داوود با او زنا كرد و آنگاه نقشه كشتن اوريا را كشيد و او را بهبعضى جنگها فرستاد تا كشته شد و همسر او را جزو زنان خود در آورد و سليمان از اوپديد آمد.
و اهل صراط مستقيم يكى از چهار طايفه اى هستند كه نامشان در آيه (الذين انعم اللّه عليهممن النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ) آمده است .
و جمله (و ان اعمل صالحا ترضيه ) عطف است بر جمله (ان اشكر نعمتك ) و جملهمذكور درخواستى است كه از درخواست توفيق برعمل صالح مهمتر و داراى مقامى بلندتر است ، براى اين كه توفيق ، اثرش در اسباب ووسائل خارجى و رديف شدن آن بر طبق سعادت
انسانى است ، ولى ايزاع كه مورد درخواست آن جناب است عبارت است از دعوت باطنى ، واينكه باطن آدمى ، او را به سوى سعادت بخواند.
بنا بر اين ، هيچ بعيد نيست كه مراد از ايزاع ، همان وحى خيراتى باشد كه خداى تعالىابراهيم (عليه السّلام ) را بدان گرامى داشت ، و در آيه (و اوحينا اليهمفعل الخيرات ) از آن خبر داده كه در تفسير آن گفتيمفعل خيرات عبارت است از همان تاءييد به روح القدس .
ذكاتى كه در دعاى سليمان عليه السّلام مورد توجه است  
(و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين ) - يعنى خدايا مرا از بندگان صالح خودقرار ده و اين صلاح از آنجا كه در كلام آن جناب مقيد بهعمل نشده تا مراد، تنها عمل صالح باشد، لذا اطلاقشحمل مى شود بر صلاح نفس در جوهره ذاتش ، تا در نتيجه نفس ‍ مستعد شود براىقبول هر نوع كرامت الهى .
و معلوم است كه صلاح ذات ، قدر و منزلتش بالاتر از صلاحعمل است و چون چنين است پس اينكه اول درخواست كرد كه موفق بهعمل صالح شود و سپس درخواست كرد كه صلاح ذاتيش دهد، در حقيقت درخواستهاى خود رادرجه بندى كرد و از پايين گرفته به سوى بالاترين درخواستها رفت .
نكته ديگرى كه در كلام آن جناب هست اين است كه در درخواستعمل صالح گفت : اينكه (من عمل صالح كنم ) و خود را در آن مداخله داد، ولى در صلاحذات ، نامى از خود نبرد و اين بدان جهت است كه هر كسى درعمل خود دخالت دارد، گو اينكه اعمال ما هم مخلوق خدايند، اما هر چه باشد نسبتى با خود مادارند، به خلاف صلاح ذات ، كه هيچ چيز آن به دست خود ما نيست و لذا صلاح ذات را ازپروردگار خود خواست ، ولى صلاح عمل را از او نخواست ، و نگفت : (و اوزعنىالعمل الصالح ) بلكه گفت : (اوزعنى اناعمل صالحا - اينكه عمل صالح كنم ).

next page

fehrest page

back page